اعتراف #۴




حاجی دیروز بچه فامیلو کتک زدم بعد که رفت مامانشو بیاره فرار کردم

البته حقش بودا چون رو مخم میرفت🤌
ری اکت مالک:چِه بِگویَم از این دُنیای کَثیف
حاجی دیروز بچه فامیلو کتک زدم بعد که رفت مامانشو بیاره فرار کردم
البته حقش بودا چون رو مخم میرفت🤌
ری اکت مالک:چِه بِگویَم از این دُنیای کَثیف
۳:۰۱
اعتراف #۶




من یه بار لیوان از دستم افتاد شکست ریختم زیر یخچال مامانم تا یه هفته دنبالش بود
ری اکت مالک:بیچاره موجودات زیر یخچال

من یه بار لیوان از دستم افتاد شکست ریختم زیر یخچال مامانم تا یه هفته دنبالش بود
ری اکت مالک:بیچاره موجودات زیر یخچال
۱۵:۲۴
اعتراف #۷




من وقتی میخوام یواشکی خوراکی بخورم میرم تو بالکن آشغال شو میریزم تو حیاط پایینی بعد آومد بالا
من از اون موقع دیگه آشغالمو نمیریزن پایین میریزم حیاط بغلیمون
ری اکت مالک:دو سه تا حیاط زاپاس پیدا کن

من وقتی میخوام یواشکی خوراکی بخورم میرم تو بالکن آشغال شو میریزم تو حیاط پایینی بعد آومد بالا
من از اون موقع دیگه آشغالمو نمیریزن پایین میریزم حیاط بغلیمون
ری اکت مالک:دو سه تا حیاط زاپاس پیدا کن
۱۵:۲۵
اعتراف #۸




اعتراف میکنم
وقتی بچه بودم رفتم خونه خاله مامانم که همه جد و آبادم باهاش قهرن من و پسرعمومو پسر عمه م همه ظرف هاشو شکستیم
میوه هاشو ریختیم گوشت و اینا
بعد میخواستیم اتیش بزنیم که خاله مامانم اومد
هنوز جای چک ش درد میکنه









دختربلا
ری اکت مالک:جرررر
اعتراف میکنم
وقتی بچه بودم رفتم خونه خاله مامانم که همه جد و آبادم باهاش قهرن من و پسرعمومو پسر عمه م همه ظرف هاشو شکستیم
میوه هاشو ریختیم گوشت و اینا
بعد میخواستیم اتیش بزنیم که خاله مامانم اومد
هنوز جای چک ش درد میکنه
دختربلا
ری اکت مالک:جرررر
۱۶:۱۶
اعتراف #۹




اعتراف سمی
بچه که بودم ۱۲ سالم یه دوست داشتم
به اسم مهسا خدا کنه بمیره
منبع فکر های بد بود
یه بار رفتم پیش مامانم با اون
چون که فامیل هستیم و مامانم همش ازش تعریف میکنه
بابام هم بود داشتیم مشق می نوشتیم که یه دفعه یه صدا بد و یه بو اومد
مهسا گفت ببخشید یه همسایه بود اسمش هم گوز بود رفت نگران نباشید
مامانم صورتش قرمز شد دختره هم
رفت سرویس بهداشتی و همون جا یه بمبهایی ترکوندمظورمگوز بود که من رفتم اتاق مامانم رفت آشپزخونه
بابام هم به بهانه ای رفت بیرون تا سه روز از بوی گند خونه نیامدیم الانم شوهر مهسا دکتره




دختر بلا
ری اکت مالک:هعیییی
اعتراف سمی
بچه که بودم ۱۲ سالم یه دوست داشتم
به اسم مهسا خدا کنه بمیره
منبع فکر های بد بود
یه بار رفتم پیش مامانم با اون
چون که فامیل هستیم و مامانم همش ازش تعریف میکنه
بابام هم بود داشتیم مشق می نوشتیم که یه دفعه یه صدا بد و یه بو اومد
مهسا گفت ببخشید یه همسایه بود اسمش هم گوز بود رفت نگران نباشید
مامانم صورتش قرمز شد دختره هم
رفت سرویس بهداشتی و همون جا یه بمبهایی ترکوندمظورمگوز بود که من رفتم اتاق مامانم رفت آشپزخونه
بابام هم به بهانه ای رفت بیرون تا سه روز از بوی گند خونه نیامدیم الانم شوهر مهسا دکتره
ری اکت مالک:هعیییی
۱۶:۳۴
اعتراف #۱۰




اعتراف سمی
یه سال پیش ۱۶ بودم که رفتیم رستوران
۲ کباب و یه جوجه سفارش دادیم
بد من رفتم حساب کنم که یه مرد رو دیدم
آشپز رستوران گفت که خش اومدید اقای گوز پسند یعنی از خنده جر خوردممممممم
حالا اقای گوز پسند کیه ایشون رئیس شهرداری شهر دردول بودننننننننن
دردوللللل
بد اون زمان دیگه اون ادم عادی نشدم




دختر بلا
ری اکت مالک:چه نِیم خوبی

اعتراف سمی
یه سال پیش ۱۶ بودم که رفتیم رستوران
۲ کباب و یه جوجه سفارش دادیم
بد من رفتم حساب کنم که یه مرد رو دیدم
آشپز رستوران گفت که خش اومدید اقای گوز پسند یعنی از خنده جر خوردممممممم
حالا اقای گوز پسند کیه ایشون رئیس شهرداری شهر دردول بودننننننننن
دردوللللل
بد اون زمان دیگه اون ادم عادی نشدم
ری اکت مالک:چه نِیم خوبی
۱۶:۳۵
اعتراف #۱۱




نزدیکی شیراز یه جای پر درخت اب یه جای فوق العاده زیبا هست بهش میگن سر اسیاب سیدون. ما یه روز با همکارای مامانم تصمیم گرفتیم بریم سر اسیاب اونجا یه سر سره سنگی بود و خواهرم که از من کوچیک تر داشت بازی میکرد منم داشتم داخل باغ عکس میگرفتم اینا یهو دیدم ابجیم داره گریه میکنه گفتم چی شده گفت یکی هولم داده رفتم تا ببینم کی هلش داده یه دختری نشونم داد بهش گفتم چرا هلش دادی گفت من هل ندادم آقا ما شیرازیا یه تیکه کلام معروف داریم هرکی دروغ میگه بهش میگیم؛ میگم ها سر عمر(نمی دونم داخل بقیه شهر هام هست یا نه)نگو این دختر سنی بوده و اونا عمر جز اماماشون بوده منم گفته بودم ها سر عمر
هیچی رفت مامانش اورد گفت چرا بع امام ما توهین کردی از این حرفا حالا من هرچی بگم نمی دونستم معذرت می خواهم باز از اونا اسار که تو توهین کردی و من اون موقع کلاس پنجم بودم و نمی دونستم عمر امام اونا هست و هعی بع خانم میگفتم من چیز بدی نگفتم فقط گفتم سر عمر و اونا عصبی تر میشدن
#F
نزدیکی شیراز یه جای پر درخت اب یه جای فوق العاده زیبا هست بهش میگن سر اسیاب سیدون. ما یه روز با همکارای مامانم تصمیم گرفتیم بریم سر اسیاب اونجا یه سر سره سنگی بود و خواهرم که از من کوچیک تر داشت بازی میکرد منم داشتم داخل باغ عکس میگرفتم اینا یهو دیدم ابجیم داره گریه میکنه گفتم چی شده گفت یکی هولم داده رفتم تا ببینم کی هلش داده یه دختری نشونم داد بهش گفتم چرا هلش دادی گفت من هل ندادم آقا ما شیرازیا یه تیکه کلام معروف داریم هرکی دروغ میگه بهش میگیم؛ میگم ها سر عمر(نمی دونم داخل بقیه شهر هام هست یا نه)نگو این دختر سنی بوده و اونا عمر جز اماماشون بوده منم گفته بودم ها سر عمر
#F
۸:۵۳
اعتراف #۱۲




سلام من میخام ی خاطره تعریف کنم مال همین دیشب🥲
آقا ما هیئتمون زیر زمین مجتمع مونه بعد دیشب بعد از اینکه غذا رو دادن و خوردیم منو دوستام تصمیم گرفتیم تا فلکه دوم بریم ک ی هئیت اونجاس داداشمونم رفته بودن اونجا گفتیم بریم دسته رم تو راه میبینم آقا ما رفتیم داداشمونم پیدا نکردیم بعد ساعت حدودا ۱۱ و نیم شب بوود برگشتیم دوتا دوستمون رفتن خونشون من اون یکی دوستم نرفتیم حال نداشتیم ی نیم ساعت جلو در نشستیم بعد من گفتم بریم ی سر پارک پشت خونه آقا رفتیم با صد تا دعا ک آشنا نبینه مارو داداشامونم نبینه
آقا چشمتون روز بد نبینه یهو جلومون مامان دوستم در اومد برگشتیم برگردیم از پشتمونم داداشمون مام سریع راه مون کج کردیم سرمون انداختیم پایین ک رد شیم داداش دوتامون سریع دادن زدن کجاااا مام فقط فرار کردیم رفتیم خونه سریع خوابیدیم

🤌
خلاصه اگه بد شانسید ریسک نکنید هیچوقت
#Mahsa : موافقمـ
سلام من میخام ی خاطره تعریف کنم مال همین دیشب🥲
آقا ما هیئتمون زیر زمین مجتمع مونه بعد دیشب بعد از اینکه غذا رو دادن و خوردیم منو دوستام تصمیم گرفتیم تا فلکه دوم بریم ک ی هئیت اونجاس داداشمونم رفته بودن اونجا گفتیم بریم دسته رم تو راه میبینم آقا ما رفتیم داداشمونم پیدا نکردیم بعد ساعت حدودا ۱۱ و نیم شب بوود برگشتیم دوتا دوستمون رفتن خونشون من اون یکی دوستم نرفتیم حال نداشتیم ی نیم ساعت جلو در نشستیم بعد من گفتم بریم ی سر پارک پشت خونه آقا رفتیم با صد تا دعا ک آشنا نبینه مارو داداشامونم نبینه
آقا چشمتون روز بد نبینه یهو جلومون مامان دوستم در اومد برگشتیم برگردیم از پشتمونم داداشمون مام سریع راه مون کج کردیم سرمون انداختیم پایین ک رد شیم داداش دوتامون سریع دادن زدن کجاااا مام فقط فرار کردیم رفتیم خونه سریع خوابیدیم
خلاصه اگه بد شانسید ریسک نکنید هیچوقت
#Mahsa : موافقمـ
۸:۵۵
یه کصخل عضوارو پاک کردولی ما با قدرت ادامه میدیم🥹🫀
فشار بخورین


۹:۰۵
بچه ها گزارش و فحش کشششون کنین
میان اد میشن و بعد عضواتونو پاک میکنن🤌
@9088888
@golarbon7
@balootesabz
@kiana213
چنلی که عضواش پاک شده:@eterafeton
میان اد میشن و بعد عضواتونو پاک میکنن🤌
@9088888
@golarbon7
@balootesabz
@kiana213
چنلی که عضواش پاک شده:@eterafeton
۹:۱۶
جاهایی میزارم که نمیدونین
آیدیتونو تغییر ندین🤌



۹:۱۶
بیا ۱۰۰ تایی شدیم




🤌

۹:۳۳
۲۰۰ تایییی🥹🥹
قربونتون برم مننننن🫀
قربونتون برم مننننن🫀
۹:۵۷
خب دوستان کلا همون ۵ دقیقه اول ذهنم درگیر شد که بعدش تموم شه

برگشتیم به روال عادی🤌
🥹
اعتراف هاتون رو ارسال کنین🫀
برگشتیم به روال عادی🤌
اعتراف هاتون رو ارسال کنین🫀
۱۰:۰۲
بازارسال شده از اعـتـرافـاتـونـٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡🌚ٍٍٍٍٰٰٖٖۘۘ͜͡இ
به کانال اعترافاتون خوش اومدین🫳

ما اینجا اعتراف های مختلفی از شما میزاریم🥹🫰
خودتون با خوندن اعتراف های بقیه سرگرم شین
🪄
اگه تو پیوی راحت نیستین تو ناشناس بگین🫀
️https://daigo.ir/secret/9293577054
آیدی:@arina_rr
ما اینجا اعتراف های مختلفی از شما میزاریم🥹🫰
خودتون با خوندن اعتراف های بقیه سرگرم شین
اگه تو پیوی راحت نیستین تو ناشناس بگین🫀
آیدی:@arina_rr
۱۰:۰۲
اعتراف #۱۳




تا حالا ۱۰ باره آدامس زیر صندلی معلم گذاشتم
ی بارم برا ناظم ولی نشست روش


ری اکت مالک:حاجی اصن دمت گرم
🫡
تا حالا ۱۰ باره آدامس زیر صندلی معلم گذاشتم
ی بارم برا ناظم ولی نشست روش
ری اکت مالک:حاجی اصن دمت گرم
۱۸:۰۲
اعتراف #۱۴




داداش کوچیکم رو انقدر چرخوندم که حالت غش بهش دست داد بعد به مامان بابام گفتم رفته دعوا کرده با دوستاش

ری اکت مالک:کرم دارییییی
داداش کوچیکم رو انقدر چرخوندم که حالت غش بهش دست داد بعد به مامان بابام گفتم رفته دعوا کرده با دوستاش
ری اکت مالک:کرم دارییییی
۴:۵۷
چقدر اصکی آخه؟از بنر گرفته تا اعتراف
#اصکی.نشانه.قدرت.ماست
" />

#اصکی.نشانه.قدرت.ماست
۲۰:۳۲
بچه ها پاک کرد
۲۰:۳۳