عکس پروفایل تجربه های زندگی💖😍ت

تجربه های زندگی💖😍

۴,۴۲۹عضو
عکس پروفایل تجربه های زندگی💖😍ت
۴.۴هزار عضو

تجربه های زندگی💖😍

جایی برای گذراندن اوقات فراغت شما و کسب اطلاعات و تجربیات تلخ و شیرین undefined
#شـاهـدخـت #پارت_1


سالن اجلاس شلوغ و تقریبا صندلی خالی برا نشستن نبود.
کنار خانواده‌ دور یک میز نشسته بودیم.پدرم و برادرام کت و شلوار خاکستری یک رنگ و هم‌شکل پوشیده بودن... با افتخار به مهمانان خوش آمد می‌گفتن و گرم صحبت بودن.
من و ملکه هم، طبق برنامه لباسی همرنگ به تن داشتیم. پیراهنی بلند و سبزرنگ با آستین‌های بلند و پفی و دامن چین‌دار و یقه‌ی بسته‌.و کفش‌های پاشنه بلندی که قد کشیده‌ام رو کشیده‌تر نشون میداد.
ولی مادرم به اقتضای سِن و جایگاهش با کت و دامنی سبز و ساده در اجلاس شرکت کرده و به عنوان ملکه کنار شاه ایستاده بود.
هنگام آماده شدن ترمه خدمتکار مخصوصم تو آینه بهم نگاهی انداخت :- دست‌مریزاد به خدا بابت این همه خوشگلی و لَوندی... خدا شما رو تو سرحالی و خوشی نقش بسته خانوم.
او درست می‌گفت چیزی از زیبایی در وجودم کم نبود. ترمه ماهرانه موهای بلند و یک دست مشکی‌ام را روی سرم جمع کرده بود.
با چشمان عسلی به پدرم چشم دوخته بودم. اخم‌های پدرم درهم بود و زیر لب زمزمه میکرد: - چرا شما دو تا غمبرک زدین و کاری نمی‌کنید؟ خوب پاشید با اونایی که وسط دارن می‌چرخن و میرقصن همراهی کنید.
دوست داشت همیشه منو به نمایش بذاره و از قِبَلش به اهدافش برسه.
پدرم این اجلاس رو ترتیب داده بود تا با یه تیر چند نشون بزنه...اول اینکه به جنگ ۴ ساله با همسایگانش پایان بده (در ظاهر)دوم با نشان دادن من به تعداد خواستگارام اضافه بشه و بتونه از اونا برای راضی کردن من بابت ازدواج با یکیشون باج بگیره..و سوم با نشان دادن جلال و جبروت و ثروت کشورش باعث تحقیر همسایگان بشهو تقریبا به همه‌ی اهدافش هم رسیده بود.
مدام بهم تاکید میکرد پاشو تو سالن با همه خوش و بش کن ببینن چه قدر زیبا و دلفریب هستی....و تُنِ صداش‌رو پایین می‌آورد و زیر گوشم میگفت: من حالا حالاها با تو و اینا کار دارم.
و پشت بندش جامی که در دست داشت را سرکشید و مستانه قهقهه‌ای سر داد.


#تجربه های زندگیundefinedundefined

https://ble.ir/experienceslife*

۱۷:۳۶