بسم الله الرحمن الرحیم
۷:۴۰
اسرائیل، پروژه آمریکا و جبهه بزرگ مقاومت، پروژه انقلاب اسلامی استلزوم تفکیک سطح «راهبردی» از «تاکتیکی» در تحلیل منطقه و لزوم «توسعه معنای مبارزه»محمّد فدائی، پدرام کاویان
شماره یک از دودر سطح راهبردی درگیری در منطقه، میان «ایالات متحده و جمهوری اسلامی ایران» است. رهبری معظم حفظهالله در سخنرانی چهارشنبه 11 مهر 1403 در تبیین «اساس مشکل در منطقه» نامی از رژیم نمیبرند و آمریکا (و برخی کشورهای اروپایی) را عامل اساسی مشکل معرفی میکنند.رژیم صهیونیستی «پروژه امروز آمریکا» برای تحقق اهداف راهبردی خود در منطقه است و در برابر آن، پروژه انقلاب اسلامی، محور بزرگ و درونزای مقاومت است. این گزاره به معنای آن نیست که در سطح تاکتیکی اسرائیل لزوماً نعل به نعل تابع منویات آمریکا است اما اساساً حیات اسرائیل تا روزی است که در سطح راهبردی برآورنده منویات کارفرمای خود (آمریکا) باشد و در این سطح (راهبردی) تحلیل دوگانه میان رفتار آمریکا و رژیم اصولاً ناشی از درک نکردن ماهیت پروژهای رژیم صهیونیستی است.
در طرح راهبردی آمریکا، اسرائیل قرار است ژاندارم شیک منطقه، نماد لیبرال دموکراسی و بهشت موعودی باشد که علاوه بر تجمیع دوباره قدرت یهود، ملتهای منطقهی حساس، آخرالزمانی و تعیینکنندهی غرب آسیا را مدیریت کند و بر آنها «استیلا» یابد. در مقابل این طرح، جمهوری اسلامی ایران ملتهای منطقه را آزاد، خوداتکاء، هویتمند، مستقل و رشدیابنده میخواهد.
در تحلیل حوادث پیچیده منطقه، تحلیل راهبردی تنها در پاسخ به این پرسش تولید میشود که «کدام طرح راهبردی در حال پیشرفت و کدام طرح در حال افول است؟» سایر پرسشها و وقایع دربرگیرندهی سطوح تاکتیکی هستند که در درجه دوم اهمیت قرار میگیرند؛ ولو اینکه آتشینتر، پربسامدتر در خبر و هیجانانگیزتر باشد. سید بزرگ و شهید مقاومت در تحلیل همین نکته میفرمود «چشمتان به میدان باشد نه به سخنرانیها؛ میدان است که سخن میگوید.» تحلیل راهبردی معطوف به پرسش از میزان پیشرفت طرح راهبردی طرفین اصلی منازعه است. طرح آمریکا در برابر طرح ایران. کدامیک در حال پیشرفت و کدامیک در حال افول است؟
در طرح راهبردی آمریکا، اسرائیل باید نوعایدهآل زندگی مدرن باشد و مقصد مهاجرات ابدان و اذهان. یکی از لازمههای این اتفاق، سفیدشویی رژیم در منطقه است که با کلیدواژه «عادیسازی رابطه عربستان با اسرائیل» (و به تبع آن، عادیسازی سایر کشورهای بیهویت منطقه) دنبال میشد و روز به روز به مقصد خود نزدیکتر میشد تا اینکه «یک اتفاق» موازنه راهبردی منطقه را به نفع طرح رقیب تغییر داد.
«طوفانالاقصی» بزرگترین ضربه به طرح راهبردی آمریکا در منطقه بود. تعادل کنونی منطقه پس از یک سال کماکان بر ستونهای برآمده از کنش راهبردی 7 اکتبر شکل گرفته و هیچیک از اقدامات رذیلانه رژیم پست نتوانسته تغییری در موازنه طرحهای راهبردی منطقه ایجاد نماید. از این جهت رژیم زیر سختترین فشارهای روانی و عملیاتی تاریخ خود قرار گرفته است.
در یک سال گذشته بازیگر طلایی منطقه یعنی حزبالله لبنان با عالیترین سطح درایت، در تأیید و تکمیل کنش راهبردی مقاومت فلسطین (طوفان الاقصی) درگیری با رژیم را وارد یک «فرایند تدریجی و فرسایشی» کرد. در منازعات راهبردی طرفی که دست برتر را دارد زمان به نفع او و در خدمت اوست. زمان به نفع حزبالله و به ضرر رژیم در حال سپری شدن بود. حزبالله عاقلانه و با اشراف بر منازعه راهبردی، یکی از بزرگترین ضربات تاریخ رژیم را بر او وارد و سرزمینهای شمالی را خالی از سکنه ساخت. دیگر رژیم مقصدی برای مهاجرت نبود و این خود بزرگترین ضربه به طرح راهبردی او بود. رژیم عاجز از کنشی که بتواند موازنه راهبردی را به نفع خود تغییر دهد، بدلیل از دست دادن زمان، در ماههای اخیر دیوانهتر از همیشه و بدون لحاظ کردن استانداردها و پروتکلهای پوشالی و خیالی بینالمللی، افسارگسیخته، وحشیانهترین و احمقانهترین دوره حیات خود را تجربه کرد. با اقدامات نسنجیده و احمقانه روز به روز از جایگاه پیشساخته خود (بهشت دنیای مدرن و بازیگر شیک و مشروع منطقه) دور و دورتر شد و در بدترین دوره حیات سیاه خود قرار گرفت.
شماره یک از دودر سطح راهبردی درگیری در منطقه، میان «ایالات متحده و جمهوری اسلامی ایران» است. رهبری معظم حفظهالله در سخنرانی چهارشنبه 11 مهر 1403 در تبیین «اساس مشکل در منطقه» نامی از رژیم نمیبرند و آمریکا (و برخی کشورهای اروپایی) را عامل اساسی مشکل معرفی میکنند.رژیم صهیونیستی «پروژه امروز آمریکا» برای تحقق اهداف راهبردی خود در منطقه است و در برابر آن، پروژه انقلاب اسلامی، محور بزرگ و درونزای مقاومت است. این گزاره به معنای آن نیست که در سطح تاکتیکی اسرائیل لزوماً نعل به نعل تابع منویات آمریکا است اما اساساً حیات اسرائیل تا روزی است که در سطح راهبردی برآورنده منویات کارفرمای خود (آمریکا) باشد و در این سطح (راهبردی) تحلیل دوگانه میان رفتار آمریکا و رژیم اصولاً ناشی از درک نکردن ماهیت پروژهای رژیم صهیونیستی است.
در طرح راهبردی آمریکا، اسرائیل قرار است ژاندارم شیک منطقه، نماد لیبرال دموکراسی و بهشت موعودی باشد که علاوه بر تجمیع دوباره قدرت یهود، ملتهای منطقهی حساس، آخرالزمانی و تعیینکنندهی غرب آسیا را مدیریت کند و بر آنها «استیلا» یابد. در مقابل این طرح، جمهوری اسلامی ایران ملتهای منطقه را آزاد، خوداتکاء، هویتمند، مستقل و رشدیابنده میخواهد.
در تحلیل حوادث پیچیده منطقه، تحلیل راهبردی تنها در پاسخ به این پرسش تولید میشود که «کدام طرح راهبردی در حال پیشرفت و کدام طرح در حال افول است؟» سایر پرسشها و وقایع دربرگیرندهی سطوح تاکتیکی هستند که در درجه دوم اهمیت قرار میگیرند؛ ولو اینکه آتشینتر، پربسامدتر در خبر و هیجانانگیزتر باشد. سید بزرگ و شهید مقاومت در تحلیل همین نکته میفرمود «چشمتان به میدان باشد نه به سخنرانیها؛ میدان است که سخن میگوید.» تحلیل راهبردی معطوف به پرسش از میزان پیشرفت طرح راهبردی طرفین اصلی منازعه است. طرح آمریکا در برابر طرح ایران. کدامیک در حال پیشرفت و کدامیک در حال افول است؟
در طرح راهبردی آمریکا، اسرائیل باید نوعایدهآل زندگی مدرن باشد و مقصد مهاجرات ابدان و اذهان. یکی از لازمههای این اتفاق، سفیدشویی رژیم در منطقه است که با کلیدواژه «عادیسازی رابطه عربستان با اسرائیل» (و به تبع آن، عادیسازی سایر کشورهای بیهویت منطقه) دنبال میشد و روز به روز به مقصد خود نزدیکتر میشد تا اینکه «یک اتفاق» موازنه راهبردی منطقه را به نفع طرح رقیب تغییر داد.
«طوفانالاقصی» بزرگترین ضربه به طرح راهبردی آمریکا در منطقه بود. تعادل کنونی منطقه پس از یک سال کماکان بر ستونهای برآمده از کنش راهبردی 7 اکتبر شکل گرفته و هیچیک از اقدامات رذیلانه رژیم پست نتوانسته تغییری در موازنه طرحهای راهبردی منطقه ایجاد نماید. از این جهت رژیم زیر سختترین فشارهای روانی و عملیاتی تاریخ خود قرار گرفته است.
در یک سال گذشته بازیگر طلایی منطقه یعنی حزبالله لبنان با عالیترین سطح درایت، در تأیید و تکمیل کنش راهبردی مقاومت فلسطین (طوفان الاقصی) درگیری با رژیم را وارد یک «فرایند تدریجی و فرسایشی» کرد. در منازعات راهبردی طرفی که دست برتر را دارد زمان به نفع او و در خدمت اوست. زمان به نفع حزبالله و به ضرر رژیم در حال سپری شدن بود. حزبالله عاقلانه و با اشراف بر منازعه راهبردی، یکی از بزرگترین ضربات تاریخ رژیم را بر او وارد و سرزمینهای شمالی را خالی از سکنه ساخت. دیگر رژیم مقصدی برای مهاجرت نبود و این خود بزرگترین ضربه به طرح راهبردی او بود. رژیم عاجز از کنشی که بتواند موازنه راهبردی را به نفع خود تغییر دهد، بدلیل از دست دادن زمان، در ماههای اخیر دیوانهتر از همیشه و بدون لحاظ کردن استانداردها و پروتکلهای پوشالی و خیالی بینالمللی، افسارگسیخته، وحشیانهترین و احمقانهترین دوره حیات خود را تجربه کرد. با اقدامات نسنجیده و احمقانه روز به روز از جایگاه پیشساخته خود (بهشت دنیای مدرن و بازیگر شیک و مشروع منطقه) دور و دورتر شد و در بدترین دوره حیات سیاه خود قرار گرفت.
۷:۴۱
اسرائیل، پروژه آمریکا و جبهه بزرگ مقاومت، پروژه انقلاب اسلامی استلزوم تفکیک سطح «راهبردی» از «تاکتیکی» در تحلیل منطقه و لزوم «توسعه معنای مبارزه»محمّد فدائی، پدرام کاویان
شماره دو از دوتقویت و استمرار این «منطق راهبردی» است که دست برتر این مبارزه را برای محور مقاومت حفظ خواهد کرد. و این مهم در گرو تقویت روزافزون حزبالله است. فرمان تاریخی رهبری معظم مبنی بر فرض بودن کمک همگان به لبنان و حزبالله بر این اساس قابل تحلیل است.
توجه کنید در سطح راهبردی هدفگذاری امروز رژیم مسئله لبنان و حزبالله است. پس از طوفانالاقصی (که مبدأ جدید تاریخ روایت منطقه است و تاریخ منطقه را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد)، رژیم اهداف راهبردی دیگری را انتخاب کرد که بتواند مجدد موازنه را به سمت خود برگرداند اما در همه آنها شکت خورده است.ابتدا در تولید مشروعیت و عادیسازی رابطه با عربستان سعودی که طوفان، بساط آن را برچید.در دومین تلاش و بلافاصله پس از طوفان، رژیم وارد فرایند مظلومنمایی شد. این نقش آنقدر به ماهیت رژیم بیارتباط بود که خود این هدف را بلافاصله رها کرد و در نتیجه شکست دوم رقم خورد.در سومین هدفگذاری راهبردی، به سراغ آزادسازی گروگانها رفت. رژیم باور نمیکرد در باریکهای کوچک، عاجز از بازیابی اسرای خود باشد و در نتیجه شکست راهبردی سوم.در چهارمین دور هدفگذاری راهبردی، رژیم نابودی کامل حماس را انتخاب کرد و در تلاش برای کشف مقرهای فرماندهی حماس شکست چهارم را تجربه کرد.در پنجمین دور، وارد درگیری آشکارتر با لبنان شد که امنیت سرزمینهای شمالی را تأمین کند و در این دور درگیریها در عالیترین سطح در جریان است. به جز ابعاد نظامی، رژیم در فرایندی نرم و خزنده دو رکن تهدیدآمیز دیگر را نیز در دستور کار قرار داده است؛ اول توسعه فشارهای داخلی سیاسی به حزبالله (به موضعگیریهای اخیر نخستوزیر لبنان توجه کنید) که جنوب را حزبالله خالی کند و برگردد به قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل. دوم تعیین قواعد جدید در منطقه از جمله حصر نرم و تدریجی مرز هوایی لبنان که منجر به بازگشت هواپیمای امدادی ایران شد.
موشکباران بینظیر، دلاورانه و فوقالعاده رژیم غاصب توسط جمهوری اسلامی اگرچه دستاوردهای بینظیر تاکتیکی داشت؛ از جمله آنکه سیگنال پرقدرت اشراف ایران بر منطقه را صادر کرد، افسانه ضربهناپذیری رژیم را برای بار چندم تمسخر کرد، توازن عملیاتی میدان را به نفع مقاومت تغییر داد، گروههای مقاومت را زندهتر، امیدوارتر و فعالتر ساخت، قلب مردم مقاوم منطقه را گرم کرد و رژیم را دچار فروپاشی روانی و ذهنی ساخت اما «اقدام راهبردی» کماکان «تقویت حزبالله، حماس، تسلیحاتیسازی کرانه باختری و تداوم فرایند فروپاشی تدریجی و ایجاد فرسایش برای رژیم» است.
این خط راهبردی تا جایی دنبال میشود که دیگر این پروژه برای کارفرمای خود نصرفد و پروژه پایان یابد. بر این اساس است که خط مهمی از مبارزه علیه رژیم معطوف به تخریب جایگاه، زیساختها و روابط استراتژک رژیم است. از این رو عرصههای مبارزه توسعه مییابد به حوزه مسائل اقتصادی (و تلاش برای ایجاد حصر اقتصادی و ایجاد اختلال عمیق در تجارت رژیم)، حوزه مباحث حقوقی و حقوق بینالملل (و تلاش برای بیاعتبارسازی روزافزون رژیم در سطح بینالمللی)، حوزه مباحث سیاسی و سیاستخارجی (و تلاش برای اجماعسازی قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای بر علیه رژیم) و حوزه مباحث فرهنگی و گفتمانی (و تلاش برای ایجاد حرکتهای پر قدرت اجتماعی، ملی و بینالمللی ملتها بر علیه رژیم).
هرچند واضح است که اگر کارفرما روزی نتواند پروژه خود را کنترل کند و او وارد لایه بالاتری از جسارت و کنش شود و به مرزهای خاکی یا هویتی جمهوری اسلامی نزدیک شود، پایان سریعتر و دیگری را برای خود رقم زده است.@fadaee_kavian
شماره دو از دوتقویت و استمرار این «منطق راهبردی» است که دست برتر این مبارزه را برای محور مقاومت حفظ خواهد کرد. و این مهم در گرو تقویت روزافزون حزبالله است. فرمان تاریخی رهبری معظم مبنی بر فرض بودن کمک همگان به لبنان و حزبالله بر این اساس قابل تحلیل است.
توجه کنید در سطح راهبردی هدفگذاری امروز رژیم مسئله لبنان و حزبالله است. پس از طوفانالاقصی (که مبدأ جدید تاریخ روایت منطقه است و تاریخ منطقه را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد)، رژیم اهداف راهبردی دیگری را انتخاب کرد که بتواند مجدد موازنه را به سمت خود برگرداند اما در همه آنها شکت خورده است.ابتدا در تولید مشروعیت و عادیسازی رابطه با عربستان سعودی که طوفان، بساط آن را برچید.در دومین تلاش و بلافاصله پس از طوفان، رژیم وارد فرایند مظلومنمایی شد. این نقش آنقدر به ماهیت رژیم بیارتباط بود که خود این هدف را بلافاصله رها کرد و در نتیجه شکست دوم رقم خورد.در سومین هدفگذاری راهبردی، به سراغ آزادسازی گروگانها رفت. رژیم باور نمیکرد در باریکهای کوچک، عاجز از بازیابی اسرای خود باشد و در نتیجه شکست راهبردی سوم.در چهارمین دور هدفگذاری راهبردی، رژیم نابودی کامل حماس را انتخاب کرد و در تلاش برای کشف مقرهای فرماندهی حماس شکست چهارم را تجربه کرد.در پنجمین دور، وارد درگیری آشکارتر با لبنان شد که امنیت سرزمینهای شمالی را تأمین کند و در این دور درگیریها در عالیترین سطح در جریان است. به جز ابعاد نظامی، رژیم در فرایندی نرم و خزنده دو رکن تهدیدآمیز دیگر را نیز در دستور کار قرار داده است؛ اول توسعه فشارهای داخلی سیاسی به حزبالله (به موضعگیریهای اخیر نخستوزیر لبنان توجه کنید) که جنوب را حزبالله خالی کند و برگردد به قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل. دوم تعیین قواعد جدید در منطقه از جمله حصر نرم و تدریجی مرز هوایی لبنان که منجر به بازگشت هواپیمای امدادی ایران شد.
موشکباران بینظیر، دلاورانه و فوقالعاده رژیم غاصب توسط جمهوری اسلامی اگرچه دستاوردهای بینظیر تاکتیکی داشت؛ از جمله آنکه سیگنال پرقدرت اشراف ایران بر منطقه را صادر کرد، افسانه ضربهناپذیری رژیم را برای بار چندم تمسخر کرد، توازن عملیاتی میدان را به نفع مقاومت تغییر داد، گروههای مقاومت را زندهتر، امیدوارتر و فعالتر ساخت، قلب مردم مقاوم منطقه را گرم کرد و رژیم را دچار فروپاشی روانی و ذهنی ساخت اما «اقدام راهبردی» کماکان «تقویت حزبالله، حماس، تسلیحاتیسازی کرانه باختری و تداوم فرایند فروپاشی تدریجی و ایجاد فرسایش برای رژیم» است.
این خط راهبردی تا جایی دنبال میشود که دیگر این پروژه برای کارفرمای خود نصرفد و پروژه پایان یابد. بر این اساس است که خط مهمی از مبارزه علیه رژیم معطوف به تخریب جایگاه، زیساختها و روابط استراتژک رژیم است. از این رو عرصههای مبارزه توسعه مییابد به حوزه مسائل اقتصادی (و تلاش برای ایجاد حصر اقتصادی و ایجاد اختلال عمیق در تجارت رژیم)، حوزه مباحث حقوقی و حقوق بینالملل (و تلاش برای بیاعتبارسازی روزافزون رژیم در سطح بینالمللی)، حوزه مباحث سیاسی و سیاستخارجی (و تلاش برای اجماعسازی قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای بر علیه رژیم) و حوزه مباحث فرهنگی و گفتمانی (و تلاش برای ایجاد حرکتهای پر قدرت اجتماعی، ملی و بینالمللی ملتها بر علیه رژیم).
هرچند واضح است که اگر کارفرما روزی نتواند پروژه خود را کنترل کند و او وارد لایه بالاتری از جسارت و کنش شود و به مرزهای خاکی یا هویتی جمهوری اسلامی نزدیک شود، پایان سریعتر و دیگری را برای خود رقم زده است.@fadaee_kavian
۷:۴۱
پاسخ به رژیم؛ یک دلیل تازه برای گفتگومحمّد فدائی، پدرام کاویان
شماره یک از دواغلب اوقاتی که اتفاقات بزرگ و غیرمنتظرهای مثل تعدی اخیر صهیونیستهای وحشی، فضای افکار عمومی را در کشور ملتهب میکند، با یک عادت آشنا در بین مسئولان روبرو میشویم؛ سکوت! اراده بر روشن نشدن ابعاد اتفاق. رها گزاردن پرسشها و ابهاماتی که با سرعت زیاد در رسانههای مجازی تولید و بازنشر میشوند. سپس یک بیانیهی کمرمق، مبهم، پرسشبرانگیز و از تریبونی که معمولاً برای نخستین و آخرین بار نام آن مطرح میشود. مثلاً مرکز اطلاعرسانی دبیرخانهی فرعی دستگاه فلان.
ما که نمیدانیم. شاید واقعاً صد دلیل موجه، منطقی و عُقلایی برای این رفتار مسئولین وجود داشته باشد. شاید با یک راهبرد دفاع هیبریدی مواجه هستیم و همه چیز همانطور است که باید باشد. مثلاً شاید اینطور جمعبندی شده باشد که بهترین پاسخ به حملهی رژیم، تغافل رسانهای و ایجاد ابهام و سوال است. اصلاً شاید دستورالعمل و ابلاغیهای در این راستا صادر شده باشد.
با این وجود حتی یک دلیل از این صد دلیل هم برای ما باز نمیشود و مکتوم و مکنون میماند. در نتیجه هیچکس از طول و عرض این سکوت، یا عمق و ارتفاع آن اتفاق خبری ندارد. اما بالاخره باید پذیرفت همین بیخبری، برای آدمهای دلسوز، دلهره تولید میکند. مثل هر بیخبر و نگرانی از حال عزیز و نورِ چشمی. کمکم این گزارهی تردیدآور و آزاردهنده به عنوان برآیندِ این فضا روی میز اذهان قرار میگیرد: «نکند همه چیز نابود شده باشد.»حالا چه میشود؟ واکنش هر عضو از اقشار ملت ایران چگونه است؟ چگونه باید باشد؟ مردم عادی چکار میکنند؟ نخبگان؟ رسانهایها؟ خوب که نگاه میکنیم مشاهده میشود آدمها در جهانبینی خود مواضعی دارند. در مورد اقتصاد، جمهوری اسلامی، آمریکا، قیمت نان و بنزین، رابطه با اعراب و مثل اینها. اتفاقاتی مثل تعدی رژیم و این نوع واکنش مسئولان، اثرش تشدید و تقویت همین مواضع موجود است.
مثلاً طیفی موضعشان این است که باید مشکلمان را با دنیا حل کنیم، این طیف در موضعش محکم میشود که «دیدید گفتیم» در مقابل طیف دیگری اعتقاد دارند باید گربه را دم حجله کشت، یک بار یک ناو هواپیمابر باید غرق شود تا آمریکا دست از سر ما بردارد؛ این طیف هم درست همزمان میگویند: «دیدید گفتیم»
اخیراً مشاهده شده هر دو طیف ضمن اینکه در مورد یک پدیدهی واحد اظهارنظر و تحلیل ارائه میدهند، همزمان به یک گزاره نیز استناد میکنند. مثلاً سخنان رهبری. این دو نظرگاه تشدیدشده، برای تثبیت موضع خود، شروع به کوبیدن یکدیگر میکنند و هر یک دیگری را به نفوذ، خیانت، حماقت، بیسوادی و لمپنیسم متهم میکنند.
منطقاً وقتی هر دو نظر یکدیگر را رد میکنند، نمیتوانند همزمان درست باشند. یعنی نمیشود هم صلح با رژیم و آمریکا و هم جنگ با رژیم و آمریکا همزمان درست باشد. در بهترین حالت هم، یکی درست است و دیگری غلط. اما کدام؟ اگر هر دو غلط بودند چه؟
به نظر میرسد اغلب آدمها فقط آن موضعی را که دوست میدارند قبول میکنند. ادراک گزینشی فرایندی است که طی آن افراد آنچه را که میپسندند درک کرده و نظراتی را که مخالف آن است، نادیده گرفته یا رد میکنند. ادراک گزینشی یک اصطلاح برای نشاندادن این رفتار ما آدمهاست که تمایل داریم به «همه چیز» از چارچوب داوری خود نگاه کنیم. طی این فرایند فهم پدیدهها بر اساس ترجیح قبلی و دلخواه ما صورتبندی میشود.در ثانی اگر به کلیت آدمها یک تخصیص کوچک هم بزنیم و فقط ما ایرانیها را در نظر بگیریم، مشاهده میشود که اغلب دوست داریم یک موضع و یک نظریه داشته باشیم که در مورد همهچیز کار بکند. نظریهای در مورد «آلودگی هوا»، موضعی در مورد «حقوق معلمان»، نظرگاهی دربارهی «غذادادن به حیوانات»، دیدگاهی در رابطه با «پول نفت»، «گرانی»، «حجاب»، «شهرداری تهران»، «قالیباف»، «اصلاحات» و در مورد اخیر، «تعدی رژیم منحوس صهیونیست». جالبتر اینکه گاهی مواضع ما اساساً فکرنشده است و صرفاً مخالفت با طرف دیگر بحث، باعث میشود ما نظرگاه مخالف را انتخاب کرده و تا ثریا بر آن پافشاری کنیم. با هر بار مخالفت با یک جملهی طرف مقابل، نظریهی ما تکمیل میشود و کمکم حالت فکرشده به خود میگیرد، البته هرچند آن فکر غلط باشد.
وقتی که صاحب نظرگاه خاص خود میشویم، خواهناخواه به آن دلبستگی پیدا میکنیم، این چشمداشت را داریم که هرجا موضع طرف مقابل مطرح شد، پس یک سر بحث منم! کمکم آن موضعگیری کشکی، بخشی از هویت ما را شکل میدهد و هرگونه مخالفت با آن نظر، مخالفت با شخص ماست. مخالفت با گروه ما، مخالفت با نگرش ما به هستی. مخالفت با آرمانها و قُدسیات ما. اندک اندک هم سطح مواضع از آن بحثهای مصداقی فاصله گرفته و به لایه و سطح و جهانِ چپ و راست، شمال و جنوب، مستکبر و مستضعف، سطح آرمانها و جهانبینیها تسری مییابد.@fadaee_kavian
شماره یک از دواغلب اوقاتی که اتفاقات بزرگ و غیرمنتظرهای مثل تعدی اخیر صهیونیستهای وحشی، فضای افکار عمومی را در کشور ملتهب میکند، با یک عادت آشنا در بین مسئولان روبرو میشویم؛ سکوت! اراده بر روشن نشدن ابعاد اتفاق. رها گزاردن پرسشها و ابهاماتی که با سرعت زیاد در رسانههای مجازی تولید و بازنشر میشوند. سپس یک بیانیهی کمرمق، مبهم، پرسشبرانگیز و از تریبونی که معمولاً برای نخستین و آخرین بار نام آن مطرح میشود. مثلاً مرکز اطلاعرسانی دبیرخانهی فرعی دستگاه فلان.
ما که نمیدانیم. شاید واقعاً صد دلیل موجه، منطقی و عُقلایی برای این رفتار مسئولین وجود داشته باشد. شاید با یک راهبرد دفاع هیبریدی مواجه هستیم و همه چیز همانطور است که باید باشد. مثلاً شاید اینطور جمعبندی شده باشد که بهترین پاسخ به حملهی رژیم، تغافل رسانهای و ایجاد ابهام و سوال است. اصلاً شاید دستورالعمل و ابلاغیهای در این راستا صادر شده باشد.
با این وجود حتی یک دلیل از این صد دلیل هم برای ما باز نمیشود و مکتوم و مکنون میماند. در نتیجه هیچکس از طول و عرض این سکوت، یا عمق و ارتفاع آن اتفاق خبری ندارد. اما بالاخره باید پذیرفت همین بیخبری، برای آدمهای دلسوز، دلهره تولید میکند. مثل هر بیخبر و نگرانی از حال عزیز و نورِ چشمی. کمکم این گزارهی تردیدآور و آزاردهنده به عنوان برآیندِ این فضا روی میز اذهان قرار میگیرد: «نکند همه چیز نابود شده باشد.»حالا چه میشود؟ واکنش هر عضو از اقشار ملت ایران چگونه است؟ چگونه باید باشد؟ مردم عادی چکار میکنند؟ نخبگان؟ رسانهایها؟ خوب که نگاه میکنیم مشاهده میشود آدمها در جهانبینی خود مواضعی دارند. در مورد اقتصاد، جمهوری اسلامی، آمریکا، قیمت نان و بنزین، رابطه با اعراب و مثل اینها. اتفاقاتی مثل تعدی رژیم و این نوع واکنش مسئولان، اثرش تشدید و تقویت همین مواضع موجود است.
مثلاً طیفی موضعشان این است که باید مشکلمان را با دنیا حل کنیم، این طیف در موضعش محکم میشود که «دیدید گفتیم» در مقابل طیف دیگری اعتقاد دارند باید گربه را دم حجله کشت، یک بار یک ناو هواپیمابر باید غرق شود تا آمریکا دست از سر ما بردارد؛ این طیف هم درست همزمان میگویند: «دیدید گفتیم»
اخیراً مشاهده شده هر دو طیف ضمن اینکه در مورد یک پدیدهی واحد اظهارنظر و تحلیل ارائه میدهند، همزمان به یک گزاره نیز استناد میکنند. مثلاً سخنان رهبری. این دو نظرگاه تشدیدشده، برای تثبیت موضع خود، شروع به کوبیدن یکدیگر میکنند و هر یک دیگری را به نفوذ، خیانت، حماقت، بیسوادی و لمپنیسم متهم میکنند.
منطقاً وقتی هر دو نظر یکدیگر را رد میکنند، نمیتوانند همزمان درست باشند. یعنی نمیشود هم صلح با رژیم و آمریکا و هم جنگ با رژیم و آمریکا همزمان درست باشد. در بهترین حالت هم، یکی درست است و دیگری غلط. اما کدام؟ اگر هر دو غلط بودند چه؟
به نظر میرسد اغلب آدمها فقط آن موضعی را که دوست میدارند قبول میکنند. ادراک گزینشی فرایندی است که طی آن افراد آنچه را که میپسندند درک کرده و نظراتی را که مخالف آن است، نادیده گرفته یا رد میکنند. ادراک گزینشی یک اصطلاح برای نشاندادن این رفتار ما آدمهاست که تمایل داریم به «همه چیز» از چارچوب داوری خود نگاه کنیم. طی این فرایند فهم پدیدهها بر اساس ترجیح قبلی و دلخواه ما صورتبندی میشود.در ثانی اگر به کلیت آدمها یک تخصیص کوچک هم بزنیم و فقط ما ایرانیها را در نظر بگیریم، مشاهده میشود که اغلب دوست داریم یک موضع و یک نظریه داشته باشیم که در مورد همهچیز کار بکند. نظریهای در مورد «آلودگی هوا»، موضعی در مورد «حقوق معلمان»، نظرگاهی دربارهی «غذادادن به حیوانات»، دیدگاهی در رابطه با «پول نفت»، «گرانی»، «حجاب»، «شهرداری تهران»، «قالیباف»، «اصلاحات» و در مورد اخیر، «تعدی رژیم منحوس صهیونیست». جالبتر اینکه گاهی مواضع ما اساساً فکرنشده است و صرفاً مخالفت با طرف دیگر بحث، باعث میشود ما نظرگاه مخالف را انتخاب کرده و تا ثریا بر آن پافشاری کنیم. با هر بار مخالفت با یک جملهی طرف مقابل، نظریهی ما تکمیل میشود و کمکم حالت فکرشده به خود میگیرد، البته هرچند آن فکر غلط باشد.
وقتی که صاحب نظرگاه خاص خود میشویم، خواهناخواه به آن دلبستگی پیدا میکنیم، این چشمداشت را داریم که هرجا موضع طرف مقابل مطرح شد، پس یک سر بحث منم! کمکم آن موضعگیری کشکی، بخشی از هویت ما را شکل میدهد و هرگونه مخالفت با آن نظر، مخالفت با شخص ماست. مخالفت با گروه ما، مخالفت با نگرش ما به هستی. مخالفت با آرمانها و قُدسیات ما. اندک اندک هم سطح مواضع از آن بحثهای مصداقی فاصله گرفته و به لایه و سطح و جهانِ چپ و راست، شمال و جنوب، مستکبر و مستضعف، سطح آرمانها و جهانبینیها تسری مییابد.@fadaee_kavian
۷:۴۵
پاسخ به رژیم؛ یک دلیل تازه برای گفتگومحمّد فدائی، پدرام کاویان
شماره دو از دوسطح موضع که کلان شد، ما صاحب یک ابرگزاره هستیم! حالا میتوان با گفتن فقط یک جمله، در سطوحی راهبردی موضعگیری کرد. اکنون هم میتوان به ترجیحات ذهنی پر و بال داد، هم باکلاس جلوه کرد. دیگر، کلام ما آلودهی عینیت واقعی مصداقها نیست، غلط هم باشد میتواند درست جلوهگری کند. ناحق هم باشد میتواند جلوهگاه حق باشد. بهخصوص اگر فردی سخنور یا صاحبقلم باشیم. به قول ناصرخسرو قبادیانی:«حربگه مرد سخندان بسیصعبتر از معرکه و حملت است»
کلانگویی به ما کمک میکند راحتتر نظریه صادر کنیم، بدون اینکه نیاز باشد مقدار زیادی بیاندیشیم یا شواهد و سند بیاوریم. مثلاً در برابر یک بحث کارشناسی در مورد قیمت بنزین میتوان فرمایش کرد: «بگذار آخرش را بگویم: لیبرالها میخواهند نابرابری اجتماعی را نهادینه کنند». یا در برابر یک نظر کارشناسی در مورد FATF میتوان چنین افاضه فرمود: «باید ابتدا مشخص شود ما با دنیا سر جنگ داریم یا خیر.»
با این شیوهی مقتصدانه در بهرهبرداری از سلولهای خاکستری مغز، احتمالات عقلانی در رد نظرگاه ما حاشیهای جلوه میکنند، هرچند حتمی باشند. مهم ماییم که در یک تبادل نظر، بتوانیم موضعگیری محکمی داشته باشیم، اگرچه آن موضع غلط باشد.
شاید آدمها حوصلهی ابهام یا تنشهای ذهنی طولانی را ندارند. جمعبندی سریع و تصمیمگیری صریح اساساً در بین ما یک حُسن است. برای همین است که رجزخوانیهای خیالانگیز، کف و سوت بیشتری دریافت میکند. هرچه در کشوقوسهای دشوار، مقام مسئول ایرانی متینتر باشد، از جانب ما متهمتر میشود. هرچه هم هرزچانهتر و گزافهگوتر، مورد تأییدتر.
البته میگویند گذشتگان ما اینگونه نبودهاند. یک کشاورز ایرانی یک سال صبر میکرده تا محصول خود را به پول تبدیل کند. امروز درخواست نقدی پول از طرف راننده تاکسی اینترنتی به یک معضل سکوهای خدماتدهنده تبدیل شده است. یک بانوی فرشباف شاید یک سال تکاپو کند تا نقش خیال را بر تار و پودِ هنر بنگارد، تا کی این دفهزدنها در آفرینش کلاله و ترنج، تبدیل به پول شود. امروز اما فروشندهی خودرو اول پول را میگیرد تا بعد برای فروش خودرو بین خریداران بالقوه قرعهکشی کرده و خریداران بالفعل را معرفی نماید. بگذریم، برگردیم به رژیم نجس و منحط و ضدبشریت صهیونیستی.
به قول متفکر مجاهد، شهید «جمال جعفر آلابراهیم» یا همان «ابومهدی المهندس»، «در بحرانها باید عقل، سرد و دل گرم باشد»، عقل نباید اسیر هیجان گردد و دل نباید به ناامیدی سرد شود، این در ید اختیار انسان است، محیط هرچه که بخواهد باشد، اصلاً از بیخ و بن، بحرانی باشد. رمز پیروزی در درون ماست. بیایید نگاه کنیم ببینیم چقدر عقلمان سرد است و چقدر دلمان گرم. چقدر عاقلانه تحلیل میکنیم و چقدر عاشقانه امید میبندیم.
سمّ ما ایرانیها، هیجان است. هیجان باعث میشود عقلمان گرم شود و دلمان سرد. این را فوتبالیستهای حاشیهی جنوبی خلیج فارس در مسابقات با تیمهای ما سالها پیش فهمیدهاند، یک نفر بازیکن میانرده مثل اکرم عفیف یازده بازیکن باتجربهی ما را از دور بازی خارج میکند، با دوتا حرکت هیجانبرانگیز و یک اشاره به سکوها. اخیراً هم کشتیگیران مدالآورمان را با دو تا چک، چنان عصبی میکنند که یک سال تمرین و تاکتیک را در سه دقیقه فراموش کنند، کانه هرگز کشتیگیر نبودهاند. شاید برای همین ما با مربیهای متین مثل اسکوچیچ بهتر از مربیهای پرهیجان و عصبی مثل کیروش نتیجه گرفتهایم.
هر اتفاق بزرگ و هر مشغلهی تازه برای افکار عمومی، یک فرصت تازه است برای دوباره اندیشیدن و دوباره گفتگو کردن؛ یک فرصت دوباره برای عقلانی کردن جو فکری و روانی جامعه، نه برای تشدید بُرندگی مواضع و تقویت گسلها. اگر موضع ما در این اتفاق تأیید شده، یک دلیل تازه برای حرف ما خلق شده؛ پس من استدلالیتر، مستندتر و آرامتر از قبل میتوانم گفتگو کنم. اگر موضع من تأیید نشده، یک دلیل برای بازاندیشی کردن و بیشتر گفتگو کردن است. بهتر است به جای اینکه «بگوییم چه چیزی درست است»، تلاش کنیم «بفهمیم چه چیزی درست است».@fadaee_kavian
شماره دو از دوسطح موضع که کلان شد، ما صاحب یک ابرگزاره هستیم! حالا میتوان با گفتن فقط یک جمله، در سطوحی راهبردی موضعگیری کرد. اکنون هم میتوان به ترجیحات ذهنی پر و بال داد، هم باکلاس جلوه کرد. دیگر، کلام ما آلودهی عینیت واقعی مصداقها نیست، غلط هم باشد میتواند درست جلوهگری کند. ناحق هم باشد میتواند جلوهگاه حق باشد. بهخصوص اگر فردی سخنور یا صاحبقلم باشیم. به قول ناصرخسرو قبادیانی:«حربگه مرد سخندان بسیصعبتر از معرکه و حملت است»
کلانگویی به ما کمک میکند راحتتر نظریه صادر کنیم، بدون اینکه نیاز باشد مقدار زیادی بیاندیشیم یا شواهد و سند بیاوریم. مثلاً در برابر یک بحث کارشناسی در مورد قیمت بنزین میتوان فرمایش کرد: «بگذار آخرش را بگویم: لیبرالها میخواهند نابرابری اجتماعی را نهادینه کنند». یا در برابر یک نظر کارشناسی در مورد FATF میتوان چنین افاضه فرمود: «باید ابتدا مشخص شود ما با دنیا سر جنگ داریم یا خیر.»
با این شیوهی مقتصدانه در بهرهبرداری از سلولهای خاکستری مغز، احتمالات عقلانی در رد نظرگاه ما حاشیهای جلوه میکنند، هرچند حتمی باشند. مهم ماییم که در یک تبادل نظر، بتوانیم موضعگیری محکمی داشته باشیم، اگرچه آن موضع غلط باشد.
شاید آدمها حوصلهی ابهام یا تنشهای ذهنی طولانی را ندارند. جمعبندی سریع و تصمیمگیری صریح اساساً در بین ما یک حُسن است. برای همین است که رجزخوانیهای خیالانگیز، کف و سوت بیشتری دریافت میکند. هرچه در کشوقوسهای دشوار، مقام مسئول ایرانی متینتر باشد، از جانب ما متهمتر میشود. هرچه هم هرزچانهتر و گزافهگوتر، مورد تأییدتر.
البته میگویند گذشتگان ما اینگونه نبودهاند. یک کشاورز ایرانی یک سال صبر میکرده تا محصول خود را به پول تبدیل کند. امروز درخواست نقدی پول از طرف راننده تاکسی اینترنتی به یک معضل سکوهای خدماتدهنده تبدیل شده است. یک بانوی فرشباف شاید یک سال تکاپو کند تا نقش خیال را بر تار و پودِ هنر بنگارد، تا کی این دفهزدنها در آفرینش کلاله و ترنج، تبدیل به پول شود. امروز اما فروشندهی خودرو اول پول را میگیرد تا بعد برای فروش خودرو بین خریداران بالقوه قرعهکشی کرده و خریداران بالفعل را معرفی نماید. بگذریم، برگردیم به رژیم نجس و منحط و ضدبشریت صهیونیستی.
به قول متفکر مجاهد، شهید «جمال جعفر آلابراهیم» یا همان «ابومهدی المهندس»، «در بحرانها باید عقل، سرد و دل گرم باشد»، عقل نباید اسیر هیجان گردد و دل نباید به ناامیدی سرد شود، این در ید اختیار انسان است، محیط هرچه که بخواهد باشد، اصلاً از بیخ و بن، بحرانی باشد. رمز پیروزی در درون ماست. بیایید نگاه کنیم ببینیم چقدر عقلمان سرد است و چقدر دلمان گرم. چقدر عاقلانه تحلیل میکنیم و چقدر عاشقانه امید میبندیم.
سمّ ما ایرانیها، هیجان است. هیجان باعث میشود عقلمان گرم شود و دلمان سرد. این را فوتبالیستهای حاشیهی جنوبی خلیج فارس در مسابقات با تیمهای ما سالها پیش فهمیدهاند، یک نفر بازیکن میانرده مثل اکرم عفیف یازده بازیکن باتجربهی ما را از دور بازی خارج میکند، با دوتا حرکت هیجانبرانگیز و یک اشاره به سکوها. اخیراً هم کشتیگیران مدالآورمان را با دو تا چک، چنان عصبی میکنند که یک سال تمرین و تاکتیک را در سه دقیقه فراموش کنند، کانه هرگز کشتیگیر نبودهاند. شاید برای همین ما با مربیهای متین مثل اسکوچیچ بهتر از مربیهای پرهیجان و عصبی مثل کیروش نتیجه گرفتهایم.
هر اتفاق بزرگ و هر مشغلهی تازه برای افکار عمومی، یک فرصت تازه است برای دوباره اندیشیدن و دوباره گفتگو کردن؛ یک فرصت دوباره برای عقلانی کردن جو فکری و روانی جامعه، نه برای تشدید بُرندگی مواضع و تقویت گسلها. اگر موضع ما در این اتفاق تأیید شده، یک دلیل تازه برای حرف ما خلق شده؛ پس من استدلالیتر، مستندتر و آرامتر از قبل میتوانم گفتگو کنم. اگر موضع من تأیید نشده، یک دلیل برای بازاندیشی کردن و بیشتر گفتگو کردن است. بهتر است به جای اینکه «بگوییم چه چیزی درست است»، تلاش کنیم «بفهمیم چه چیزی درست است».@fadaee_kavian
۷:۴۵
چرا پروژههای فرهنگسازی ما پا نمیگیرند؟
فرهنگسازی، کلیدیترین سرفصل جلسات کمیسیونهای تخصصی و حتی محافل دورهمی ماست. چرا همیشه میگوییم اولویت اصلی در فرهنگسازی است و در همین حین اعتقاد داریم این مهم اغلب به درستی پا نگرفته است؟!محمّد فدائی و پدرام کاویان
وقتی در حل یک مسئلهی ملّی نتایج مطلوبی به دست نیاید؛ سطح جلسات آسیبشناسی از مدار «بررسیهای فرایندی» به مدار «امر فرهنگی» ترقی میکند. اغلب هم با این جمله مواجهایم: «اصل کار فرهنگسازی است که متأسفانه انجام نمیشود». این جمله هرچند کلیشهای است؛ اما همهجا درست به نظر میرسد. درواقع پاسخ اغلب نامعادلات ذهنی سیاستگذاران، فقدان فرهنگسازی است. این پر سیمرغ چیست که بودنش همواره گرهگشاست و نبودش، علت و دلیل هر حادثهای؟
رعایت سرعت ایمن در رانندگی، حفظ طبیعت، اصلاح الگوی مصرف، رعایت حجاب شرعی و قانونی، آرامش اخلاقی در فضای مجازی، رأی به اصلح، احترام به اقوام، غربشناسی در برابر غربگرایی، سرانه مطالعه و غیره از مصادیق دغدغههایی است که نوشداروی فرهنگسازی برای آنها تجویز شد.همیشه هم یک پرسش تحدیآمیز مطرح است که «چرا کنشهای اجتماعی-فرهنگی مثل جمعآوری کمک برای آسیبدیدگان بلایای طبیعی، عزاداری سالار شهیدان(ع)، پیادهروی اربعین، اتحاد در برابر اجنبی و امثال این، با یا بدون دخالت حکومت جاری و ساری میگردد، اما موارد دیگر خیر.»
به نظر میرسد این تفاوت به نگرش ما به امر فرهنگی برمیگردد. «فرهنگ» شامل دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر آنچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه و از مدرسهی جامعه میآموزد و در تعامل با افراد دیگر به کار میگیرد، است. درواقع فرهنگ، مظروف ظرف جامعه و اجتماعات انسانی است و بدون «پایبندی و نگهداری از سوی یک ظرف اجتماعی» از چند برگ کاغذ فراتر نمیرود.
تفاوت رویدادهای فرهنگی گسترشیافته مثل پیادهروی اربعین با رویدادهای مصنوعی سرپا شده مثل برخی جشنهای خیابانی، اتصال به ظرف اجتماع است. حتی اگر پیادهروی اربعین ممنوع شود، گروههایی از جامعه با زور، از گذرگاه مرزی عبور کرده و این آیین را برپا میدارند، مانند سال 1399؛ اما در یک کوچه متصل به خیابان انقلاب هم (که با پول شهرداری و سازمان تبلیغات و ... جشنی سرپا شده)، خبری از جریان اجتماعی اطعام مشاهده نمیشود. این لزوماً چیز بدی نیست، این قدرت فرهنگی یک اجتماع است که خودش تصمیم میگیرد در کدام زمان و مکان، آیینی را ظهور و بروز دهد. دستگاهها چه بخواهند و چه نخواهند، مردم در روز عید غدیر به سادات تبریک میگویند و عیدی میگیرند؛ این اقدام اگر در برههای نیز ممنوع شود، طرفی نخواهد بست؛ همانگونه که میرپنج پهلوی در ممنوعیت عزاداری محرم ناکام ماند.
درواقع فرهنگ ساختنی نیست که بتوان به بستر جامعه آن را تزریق کرد، بلکه کشفکردنی و گستردنی است. مردم یک الگوی رفتاری را در همنوع خود میبینند و در صورت جلبشدن، آن را پذیرفته و وارد چرخهی زندگی میکنند؛ مثل چیدمان لوکس منازل در قشر متوسط که در دهه 80 و 90 از قشر مرفه الهام گرفت. همین الگوبرداری در دهه 1400 به سوی چیدمان کمینهگرایانه (مینیمالیستی) حرکت کرد، بدون اینکه سیاست فرهنگی «اصلاح الگوی مصرف» تأثیری روی آن بگذارد؛ چه بسا چیدمان اخیر بسی پرهزینهتر باشد. وظیفهی سیاستگذار و مدیر فرهنگی، کشف و گسترش است؛ نه ساخت و تولید!
فرهنگسازی بیش از آنکه نشدنی باشد، اسیر ذهن مدیرانی است که فرهنگی نمیاندیشند و گمان دارند با یک پروژه و همکاری بین دستگاهی، و به قول خودشان «اگر صداوسیما پای کار بیاید»، میتوان با چند تیزر، تعدادی دیالوگ همسو در سریالها و تبلیغات میدانی و ... یک تصمیم را به بستر جامعه تزریق کرد؛ غافل اینکه اساساً پیکان حرکت فرهنگ از بالا به پایین نیست؛ پایین به پایین است. فرهنگ را مردم از کسی نمیآموزند، به همدیگر عرضه میکنند.
پیادهروی اربعین قبل از اینکه دریافتکنندهی خدمات زیرساختی مثل پرواز، تاکسی لب مرز، اتوبوس و ... شود، در گفتگوی نسبتاً نامفهوم عربی – فارسی ایرانیها و عراقیها بزرگ شد، در قرار و مداری که این دو گروه با هم گذاشتند، در روایتی که هر زائر از سفر خود برای دیگران کرد، در تجربیاتی که سینه به سینه پخش شد، در تقسیم وظایفی که دهان به دهان بسته میشد. حکومت، بهرهبردار و ویرایشگر فرهنگ اربعین است، نه پایهگذار آن؛ با یا بدون حمایت او زیارت برقرار است. سیاستگذار اربعین، خود را نسبت به این حرکت مردمی، واکنشگر میبیند؛ برای همین موفق است. هروقت در کار فرهنگی نگاه، کنشگرانه، بالا به پایین، عاقل اندر سفیه و از موضع فعال ما یشاء باشد، پروژهی فرهنگی پا نخواهد گرفت.
برای مطالعهی یادداشتهای پیشین، در کانال «خودگویی» عضو شوید.@fadaee_kavian
فرهنگسازی، کلیدیترین سرفصل جلسات کمیسیونهای تخصصی و حتی محافل دورهمی ماست. چرا همیشه میگوییم اولویت اصلی در فرهنگسازی است و در همین حین اعتقاد داریم این مهم اغلب به درستی پا نگرفته است؟!محمّد فدائی و پدرام کاویان
وقتی در حل یک مسئلهی ملّی نتایج مطلوبی به دست نیاید؛ سطح جلسات آسیبشناسی از مدار «بررسیهای فرایندی» به مدار «امر فرهنگی» ترقی میکند. اغلب هم با این جمله مواجهایم: «اصل کار فرهنگسازی است که متأسفانه انجام نمیشود». این جمله هرچند کلیشهای است؛ اما همهجا درست به نظر میرسد. درواقع پاسخ اغلب نامعادلات ذهنی سیاستگذاران، فقدان فرهنگسازی است. این پر سیمرغ چیست که بودنش همواره گرهگشاست و نبودش، علت و دلیل هر حادثهای؟
رعایت سرعت ایمن در رانندگی، حفظ طبیعت، اصلاح الگوی مصرف، رعایت حجاب شرعی و قانونی، آرامش اخلاقی در فضای مجازی، رأی به اصلح، احترام به اقوام، غربشناسی در برابر غربگرایی، سرانه مطالعه و غیره از مصادیق دغدغههایی است که نوشداروی فرهنگسازی برای آنها تجویز شد.همیشه هم یک پرسش تحدیآمیز مطرح است که «چرا کنشهای اجتماعی-فرهنگی مثل جمعآوری کمک برای آسیبدیدگان بلایای طبیعی، عزاداری سالار شهیدان(ع)، پیادهروی اربعین، اتحاد در برابر اجنبی و امثال این، با یا بدون دخالت حکومت جاری و ساری میگردد، اما موارد دیگر خیر.»
به نظر میرسد این تفاوت به نگرش ما به امر فرهنگی برمیگردد. «فرهنگ» شامل دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر آنچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه و از مدرسهی جامعه میآموزد و در تعامل با افراد دیگر به کار میگیرد، است. درواقع فرهنگ، مظروف ظرف جامعه و اجتماعات انسانی است و بدون «پایبندی و نگهداری از سوی یک ظرف اجتماعی» از چند برگ کاغذ فراتر نمیرود.
تفاوت رویدادهای فرهنگی گسترشیافته مثل پیادهروی اربعین با رویدادهای مصنوعی سرپا شده مثل برخی جشنهای خیابانی، اتصال به ظرف اجتماع است. حتی اگر پیادهروی اربعین ممنوع شود، گروههایی از جامعه با زور، از گذرگاه مرزی عبور کرده و این آیین را برپا میدارند، مانند سال 1399؛ اما در یک کوچه متصل به خیابان انقلاب هم (که با پول شهرداری و سازمان تبلیغات و ... جشنی سرپا شده)، خبری از جریان اجتماعی اطعام مشاهده نمیشود. این لزوماً چیز بدی نیست، این قدرت فرهنگی یک اجتماع است که خودش تصمیم میگیرد در کدام زمان و مکان، آیینی را ظهور و بروز دهد. دستگاهها چه بخواهند و چه نخواهند، مردم در روز عید غدیر به سادات تبریک میگویند و عیدی میگیرند؛ این اقدام اگر در برههای نیز ممنوع شود، طرفی نخواهد بست؛ همانگونه که میرپنج پهلوی در ممنوعیت عزاداری محرم ناکام ماند.
درواقع فرهنگ ساختنی نیست که بتوان به بستر جامعه آن را تزریق کرد، بلکه کشفکردنی و گستردنی است. مردم یک الگوی رفتاری را در همنوع خود میبینند و در صورت جلبشدن، آن را پذیرفته و وارد چرخهی زندگی میکنند؛ مثل چیدمان لوکس منازل در قشر متوسط که در دهه 80 و 90 از قشر مرفه الهام گرفت. همین الگوبرداری در دهه 1400 به سوی چیدمان کمینهگرایانه (مینیمالیستی) حرکت کرد، بدون اینکه سیاست فرهنگی «اصلاح الگوی مصرف» تأثیری روی آن بگذارد؛ چه بسا چیدمان اخیر بسی پرهزینهتر باشد. وظیفهی سیاستگذار و مدیر فرهنگی، کشف و گسترش است؛ نه ساخت و تولید!
فرهنگسازی بیش از آنکه نشدنی باشد، اسیر ذهن مدیرانی است که فرهنگی نمیاندیشند و گمان دارند با یک پروژه و همکاری بین دستگاهی، و به قول خودشان «اگر صداوسیما پای کار بیاید»، میتوان با چند تیزر، تعدادی دیالوگ همسو در سریالها و تبلیغات میدانی و ... یک تصمیم را به بستر جامعه تزریق کرد؛ غافل اینکه اساساً پیکان حرکت فرهنگ از بالا به پایین نیست؛ پایین به پایین است. فرهنگ را مردم از کسی نمیآموزند، به همدیگر عرضه میکنند.
پیادهروی اربعین قبل از اینکه دریافتکنندهی خدمات زیرساختی مثل پرواز، تاکسی لب مرز، اتوبوس و ... شود، در گفتگوی نسبتاً نامفهوم عربی – فارسی ایرانیها و عراقیها بزرگ شد، در قرار و مداری که این دو گروه با هم گذاشتند، در روایتی که هر زائر از سفر خود برای دیگران کرد، در تجربیاتی که سینه به سینه پخش شد، در تقسیم وظایفی که دهان به دهان بسته میشد. حکومت، بهرهبردار و ویرایشگر فرهنگ اربعین است، نه پایهگذار آن؛ با یا بدون حمایت او زیارت برقرار است. سیاستگذار اربعین، خود را نسبت به این حرکت مردمی، واکنشگر میبیند؛ برای همین موفق است. هروقت در کار فرهنگی نگاه، کنشگرانه، بالا به پایین، عاقل اندر سفیه و از موضع فعال ما یشاء باشد، پروژهی فرهنگی پا نخواهد گرفت.
برای مطالعهی یادداشتهای پیشین، در کانال «خودگویی» عضو شوید.@fadaee_kavian
۸:۳۶
شناخت منش بلند ایرانیان، بلندمنشی میخواهد.محمّد فدائی و پدرام کاویان
اغلب عادت کردهایم کاستیهای رفتاری را که در بستر جامعه میبینیم به عنوان مسئله شناسایی کنیم و در پی راهحل باشیم. معمولاً هم این راهحلها به دلیل وجود یک مقاومت اجتماعی بینتیجه میماند.مثلاً تردد خودرویی در ممنوعیت کرونایی، کاهش مصرف انرژی، استفاده از حمل و نقل عمومی، پارک دوبل، دور زدن صف، موتورسواری در پیادهرو و امثال این.
در نگاه نخست، این رفتارها یک بیاعتنایی به قانون است، اما آیا کسانی که این کارها را میکنند یا میبینند، الزاماً قانونشکنی را مذموم میدانند؟پاسخ به این سؤال به طرز غیرمنتظرهای خیر است! همه اغلب میگوییم: عجله دارد، لابد کار دارد، چه پلیس بیانصافی که جریمه نوشت!
چه چیزی باعث میشود عقلانیت صُلب قانونی زیر پا گذاشته شود و این کار نه تنها قبح نداشته باشد، بلکه از جانب مردم حُسن دیده شود؟
در عمق این رفتار، «یک درک، اراده و کنش اجتماعی نهفته است.» ایرانی اسیر نظمهای بلندمدت نیست، یک نظم جدید مطابق با ظرف زمان و مکان تشخیص میدهد و قرارداد میکند. این یعنی محوریت فکر.
جامعهی ایرانی را نمیتوان محدود کرد، نه به این معنی که نشود، به این معنا که نمیگذارد محدودش کنی. یعنی فقط زمانی محدود میشود که خودش بخواهد. استقلال دارد.
ما این قدرت را یا نمیبینیم یا به رسمیت نمیشناسیم و یا نهایتاً نمیپسندیم.
جامعهی ایرانی خودش تصمیم میگیرد از دریافت یارانه انصراف ندهد، حتی اگر همه یکصدا این را بخواهند. و در عین حال تصمیم میگیرد در صف ایستاده و در شرایطی سختتر، طلای خود را به مردمی دیگر هبه کند!
او با بحران شوخی میکند، به خاطرات تلخ خود میخندد. در دوران کرونا غارتگری نمیکند، دستگیری میکند. در صف دلار میایستد ولی سالی ۱۴ همت صدقه میدهد!
حکمرانی فرهنگی در ایران، جزء سختترین کارهای فکری در این جهان است، چراکه حکمران و مدیر ارشد فرهنگی با شخصیت مواجه است نه تیپ! طرفی که ادا نیست، خودش است، با جزئیاتی بسیار منحصر به فرد و ریزبافت.
با نظرسنجی و افکارسنجی نمیتوان فهمیدش. ۴۵ سال است که قویترین مردمشناسان جهان گمان میکنند شش ماه دیگر جامعه نظام حاکم را ساقط میکند؛ اما سر شش ماه همین مردم برای نظام شهید میدهند.
این جامعه بینظم نیست، نظم پیچیده دارد. نظم پیچیدهی یک شخصیت قدرتمند.این نظم پیچیده را میتوانیم در طاق گنبد مسجد امام اصفهان پیدا کنیم، در قالی کرمان، یا خاتم شیراز، در مینیاتور، میناکاری، مقرنسکاری، تذهیب، غزل، شکسته نستعلیق و امثال این.
حکمران فرهنگی با ابزارهایی که جهانهای دیگر شناخته میشوند، نمیتواند جهان ایرانیان را بشناسد. شناساگر چون کودکی است که بخواهد پدربزرگ خود را درک کند.
در عین گسلهای قومی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیایی، زبانی و مذهبی که دارد، علیه اجنبی، بنیان مرصوص است. با اجنبی سر جنگ دارد اما پنج میلیون آواره را به آغوش کشیده و همسفره میکند.
هر ۸ سال یکبار (برخلاف همهی قواعد برنامهریزیهای راهبردی و بلندمدت) تصمیم میگیرد فرمان کشور را ۹۰ درجه بچرخاند! نه اینکه متوقع باشد، به راحتی راضی نمیشود.
اندازهگیری دمای ایرانی با دماسنجهای بازاری ممکن نیست؛ دماسنج جدیدی باید ساخت، با کف و سقفی در قوارهی این مردم.
این اقیانوس، تشت آب نیست که با یک کف دست متلاطم شود، مثل پاییز ۱۴۰۱، که آرام بود.اما اگر وقت بازی بزرگان برسد، این جامعه به پا خواهد خواست و سونامی او میتواند جهانی را غرق کند، مثل آخرالزمان.
کسانی ایرانیان را خوب میفهمند که بدانند تفاوت «سطح و عمق این مردم» از کجا تا کجاست.
مطالعهی یادداشتهای بیشتر در کانال خودگویی@fadaee_kavian
اغلب عادت کردهایم کاستیهای رفتاری را که در بستر جامعه میبینیم به عنوان مسئله شناسایی کنیم و در پی راهحل باشیم. معمولاً هم این راهحلها به دلیل وجود یک مقاومت اجتماعی بینتیجه میماند.مثلاً تردد خودرویی در ممنوعیت کرونایی، کاهش مصرف انرژی، استفاده از حمل و نقل عمومی، پارک دوبل، دور زدن صف، موتورسواری در پیادهرو و امثال این.
در نگاه نخست، این رفتارها یک بیاعتنایی به قانون است، اما آیا کسانی که این کارها را میکنند یا میبینند، الزاماً قانونشکنی را مذموم میدانند؟پاسخ به این سؤال به طرز غیرمنتظرهای خیر است! همه اغلب میگوییم: عجله دارد، لابد کار دارد، چه پلیس بیانصافی که جریمه نوشت!
چه چیزی باعث میشود عقلانیت صُلب قانونی زیر پا گذاشته شود و این کار نه تنها قبح نداشته باشد، بلکه از جانب مردم حُسن دیده شود؟
در عمق این رفتار، «یک درک، اراده و کنش اجتماعی نهفته است.» ایرانی اسیر نظمهای بلندمدت نیست، یک نظم جدید مطابق با ظرف زمان و مکان تشخیص میدهد و قرارداد میکند. این یعنی محوریت فکر.
جامعهی ایرانی را نمیتوان محدود کرد، نه به این معنی که نشود، به این معنا که نمیگذارد محدودش کنی. یعنی فقط زمانی محدود میشود که خودش بخواهد. استقلال دارد.
ما این قدرت را یا نمیبینیم یا به رسمیت نمیشناسیم و یا نهایتاً نمیپسندیم.
جامعهی ایرانی خودش تصمیم میگیرد از دریافت یارانه انصراف ندهد، حتی اگر همه یکصدا این را بخواهند. و در عین حال تصمیم میگیرد در صف ایستاده و در شرایطی سختتر، طلای خود را به مردمی دیگر هبه کند!
او با بحران شوخی میکند، به خاطرات تلخ خود میخندد. در دوران کرونا غارتگری نمیکند، دستگیری میکند. در صف دلار میایستد ولی سالی ۱۴ همت صدقه میدهد!
حکمرانی فرهنگی در ایران، جزء سختترین کارهای فکری در این جهان است، چراکه حکمران و مدیر ارشد فرهنگی با شخصیت مواجه است نه تیپ! طرفی که ادا نیست، خودش است، با جزئیاتی بسیار منحصر به فرد و ریزبافت.
با نظرسنجی و افکارسنجی نمیتوان فهمیدش. ۴۵ سال است که قویترین مردمشناسان جهان گمان میکنند شش ماه دیگر جامعه نظام حاکم را ساقط میکند؛ اما سر شش ماه همین مردم برای نظام شهید میدهند.
این جامعه بینظم نیست، نظم پیچیده دارد. نظم پیچیدهی یک شخصیت قدرتمند.این نظم پیچیده را میتوانیم در طاق گنبد مسجد امام اصفهان پیدا کنیم، در قالی کرمان، یا خاتم شیراز، در مینیاتور، میناکاری، مقرنسکاری، تذهیب، غزل، شکسته نستعلیق و امثال این.
حکمران فرهنگی با ابزارهایی که جهانهای دیگر شناخته میشوند، نمیتواند جهان ایرانیان را بشناسد. شناساگر چون کودکی است که بخواهد پدربزرگ خود را درک کند.
در عین گسلهای قومی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیایی، زبانی و مذهبی که دارد، علیه اجنبی، بنیان مرصوص است. با اجنبی سر جنگ دارد اما پنج میلیون آواره را به آغوش کشیده و همسفره میکند.
هر ۸ سال یکبار (برخلاف همهی قواعد برنامهریزیهای راهبردی و بلندمدت) تصمیم میگیرد فرمان کشور را ۹۰ درجه بچرخاند! نه اینکه متوقع باشد، به راحتی راضی نمیشود.
اندازهگیری دمای ایرانی با دماسنجهای بازاری ممکن نیست؛ دماسنج جدیدی باید ساخت، با کف و سقفی در قوارهی این مردم.
این اقیانوس، تشت آب نیست که با یک کف دست متلاطم شود، مثل پاییز ۱۴۰۱، که آرام بود.اما اگر وقت بازی بزرگان برسد، این جامعه به پا خواهد خواست و سونامی او میتواند جهانی را غرق کند، مثل آخرالزمان.
کسانی ایرانیان را خوب میفهمند که بدانند تفاوت «سطح و عمق این مردم» از کجا تا کجاست.
مطالعهی یادداشتهای بیشتر در کانال خودگویی@fadaee_kavian
۱۰:۳۳
۹:۴۳
دو نکته در مورد قانون عفاف و حجابمحمد فدائی و پدرام کاویان
اول. فرامتن قانون حجاب، درک محجبههاست.در کشمکشهای اجتماعی، از نگاه حکمران فرهنگی دو طیف کلی داریم: خوبها و بدها. بدها را معضل میبینیم، اسمشان را میگذاریم جامعهی هدف و برایشان کار میکنیم.مثلا در موضوع حجاب، خوبها همان محجبههایند، بدها هم بدحجابها و بیحجابها. ما دوست داریم بی/بدحجابها را باحجاب کنیم؛ خوبکردن بدها.نوعاً میگوییم اگر اعتقادشان درست شود، خوب میشوند و حجاب را انتخاب میکنند. فلذا کار تبلیغی را مثلاً در مدرسه یا دانشگاه به عنوان یک اقدام اثربخش نشانه میرویم. غلط هم نیست اما از یک نکتهی راهبردی غفلت میکنیم.درست است که عرصهی زندگی اجتماعی، محل انتخاب است، اما آدمها اغلب بر اساس اعتقادشان انتخاب نمیکنند، بلکه بر اساس اعتمادشان انتخاب میکنند.تعارف را باید کنار گذاشت. حجاب «امروز» یک محدودیت است! فقط به زبان آوردن آن تابو شده، چون حکمران فرهنگی دوست ندارد ظرفیت خود را درگیر خوبها هم کند. زندگی محجبهها را در اموری مثل اشتغال، خرید، تفریح، سفر، ورزش روزانه، انتخاب دانشگاه، مراجعه به پزشک، اتاق عمل و در تردد روزانه نگاه کنیم. سختی باحجابی بیشتر است یا بیاعتنایی به حجاب؟دختر نوجوانی را در نظر بگیرید که ما او را مجبور کردهایم برای رسیدگیهای پیراپزشکی جلوی یک مرد، نیمه برهنه شود یا در زندگی روزانه باید در صندلی عقب تاکسی به یک مرد بچسبد یا وقتی خیلی عجله دارد به مرد راکب موتور. بسیار خوب، او دیگر چرا باید موهای خود را جلوی پسرعمویش بپوشاند؟اولین اقدام در سیاست حجاب و عفاف، باید تسهیل زندگی محجبهها باشد. طوری که همه اعتماد کنند که در صورت پیوستن به این جریان، زندگی رضایتبخشی خواهند داشت. محدود نیستند. لازم نیست برای رفع نیازهای روزمره به اندازهی سه، چهار مرد تکاپو کنند. ببینند جریان اصلی زندگی روزمره متعلق به آنان است، اکثریت مطلق هستند. باید ببینند محجبه شدن، پایان امکان زندگی راحت نیست؛ بلکه شروع تازهای از سبک تازهای از زندگی است.به قول شاعر، اول بروب خانه، دگر میهمان طلب.
دوم. خدمات متقابل قانون و عرفدر ادراک اجتماعی در طی دهه 1390، جامعه شامل دو دستهی باحجابها و بدحجابها میشد که گروه دوم خود را اکثریت قلمداد کرده و ذیحق میدیدند. روند اجتماعی پس از پاییز 1401 برای اولین بار جامعهی متعهد به حجاب را در ادراک اجتماعی از حالت اقلیت (چادر و پوشش کامل) به اکثریت (چادر، پوشش کامل و کمحجابهای باروسری) تبدیل و در برابر گروه مکشفهها و شهوانیپوشان قرار داد. افرادی که به هر نحو امروز روسری سر میکنند، چیزی درونشان برای تعهد به حجاب است و این یک بازاندیشی اجتماعی در عرف روز جامعه است. بار دیگر، فرصتی از بطن تهدید برای ما روییده است.این رخداد تاریخی فرصتی است تا قانون به کمک عرف بیاید و مرزها را تثبیت کند. بلندپروازی میتواند این فرصت مهم یعنی «مهار شهوانیگردی و کشف حجاب» را از کشور سلب کند.گروهی از عقلا (A) فرصت فوق را به خوبی ادراک کردهاند و گروهی از کمالگرایان (B) نیز کماکان به دنبال فتح مرزها آنسوی عرفاند. قانون «عفاف و حجاب»، گویی حاصل اجتماع نظرات این دو گروه است (AՍB) و این اجتماع ممکن است فرصت تازهبدستآمده را دوباره به تهدید بدل کند.معماری صحیح سیاست فرهنگی، کنش قانونی و قهری در مرز پذیرفتهشدهی جامعه (عرف) و کنش تبیینی و تبلیغی برای حرکت خودخواسته و ارادی از مرز تثبیتشده (عرف) به سمت قلهی نیکی و درستی (خیر) است. فعلِ خیر، دعوت است و فعلِ معروف، امر. وَلتَكُن مِنكُم أُمَّةٌ يَدعونَ إِلَى الخَيرِ وَيَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ.قانون عفاف و حجاب، رسمیتبخشی به عرف را به درستی دریافته اما با نادیده گرفتن عقلانیت متناسب با این رسمیتبخشی و دلالتهای سیاسی و سیاستی آن، از تولید یک نیروی فراگیر برای اصلاح عاجز میماند. لذا دعوت به خوانش متن قانون، جای عدم درک فرامتن حول پدیدهی حجاب در ایران را نمیگیرد.شاید اگر این فرامتن ادراک میشد، سخنگوی این قانون یک بانو با پوشش عرفی بود و عرف جامعهی اسلامی به عنوان مرز در دسترس، جای آرزوهای فرامرزی فعلاً دور از دسترس مینشست.
مطالعهی یادداشتهای بیشتر در کانال خودگویی@fadaee_kavian
اول. فرامتن قانون حجاب، درک محجبههاست.در کشمکشهای اجتماعی، از نگاه حکمران فرهنگی دو طیف کلی داریم: خوبها و بدها. بدها را معضل میبینیم، اسمشان را میگذاریم جامعهی هدف و برایشان کار میکنیم.مثلا در موضوع حجاب، خوبها همان محجبههایند، بدها هم بدحجابها و بیحجابها. ما دوست داریم بی/بدحجابها را باحجاب کنیم؛ خوبکردن بدها.نوعاً میگوییم اگر اعتقادشان درست شود، خوب میشوند و حجاب را انتخاب میکنند. فلذا کار تبلیغی را مثلاً در مدرسه یا دانشگاه به عنوان یک اقدام اثربخش نشانه میرویم. غلط هم نیست اما از یک نکتهی راهبردی غفلت میکنیم.درست است که عرصهی زندگی اجتماعی، محل انتخاب است، اما آدمها اغلب بر اساس اعتقادشان انتخاب نمیکنند، بلکه بر اساس اعتمادشان انتخاب میکنند.تعارف را باید کنار گذاشت. حجاب «امروز» یک محدودیت است! فقط به زبان آوردن آن تابو شده، چون حکمران فرهنگی دوست ندارد ظرفیت خود را درگیر خوبها هم کند. زندگی محجبهها را در اموری مثل اشتغال، خرید، تفریح، سفر، ورزش روزانه، انتخاب دانشگاه، مراجعه به پزشک، اتاق عمل و در تردد روزانه نگاه کنیم. سختی باحجابی بیشتر است یا بیاعتنایی به حجاب؟دختر نوجوانی را در نظر بگیرید که ما او را مجبور کردهایم برای رسیدگیهای پیراپزشکی جلوی یک مرد، نیمه برهنه شود یا در زندگی روزانه باید در صندلی عقب تاکسی به یک مرد بچسبد یا وقتی خیلی عجله دارد به مرد راکب موتور. بسیار خوب، او دیگر چرا باید موهای خود را جلوی پسرعمویش بپوشاند؟اولین اقدام در سیاست حجاب و عفاف، باید تسهیل زندگی محجبهها باشد. طوری که همه اعتماد کنند که در صورت پیوستن به این جریان، زندگی رضایتبخشی خواهند داشت. محدود نیستند. لازم نیست برای رفع نیازهای روزمره به اندازهی سه، چهار مرد تکاپو کنند. ببینند جریان اصلی زندگی روزمره متعلق به آنان است، اکثریت مطلق هستند. باید ببینند محجبه شدن، پایان امکان زندگی راحت نیست؛ بلکه شروع تازهای از سبک تازهای از زندگی است.به قول شاعر، اول بروب خانه، دگر میهمان طلب.
دوم. خدمات متقابل قانون و عرفدر ادراک اجتماعی در طی دهه 1390، جامعه شامل دو دستهی باحجابها و بدحجابها میشد که گروه دوم خود را اکثریت قلمداد کرده و ذیحق میدیدند. روند اجتماعی پس از پاییز 1401 برای اولین بار جامعهی متعهد به حجاب را در ادراک اجتماعی از حالت اقلیت (چادر و پوشش کامل) به اکثریت (چادر، پوشش کامل و کمحجابهای باروسری) تبدیل و در برابر گروه مکشفهها و شهوانیپوشان قرار داد. افرادی که به هر نحو امروز روسری سر میکنند، چیزی درونشان برای تعهد به حجاب است و این یک بازاندیشی اجتماعی در عرف روز جامعه است. بار دیگر، فرصتی از بطن تهدید برای ما روییده است.این رخداد تاریخی فرصتی است تا قانون به کمک عرف بیاید و مرزها را تثبیت کند. بلندپروازی میتواند این فرصت مهم یعنی «مهار شهوانیگردی و کشف حجاب» را از کشور سلب کند.گروهی از عقلا (A) فرصت فوق را به خوبی ادراک کردهاند و گروهی از کمالگرایان (B) نیز کماکان به دنبال فتح مرزها آنسوی عرفاند. قانون «عفاف و حجاب»، گویی حاصل اجتماع نظرات این دو گروه است (AՍB) و این اجتماع ممکن است فرصت تازهبدستآمده را دوباره به تهدید بدل کند.معماری صحیح سیاست فرهنگی، کنش قانونی و قهری در مرز پذیرفتهشدهی جامعه (عرف) و کنش تبیینی و تبلیغی برای حرکت خودخواسته و ارادی از مرز تثبیتشده (عرف) به سمت قلهی نیکی و درستی (خیر) است. فعلِ خیر، دعوت است و فعلِ معروف، امر. وَلتَكُن مِنكُم أُمَّةٌ يَدعونَ إِلَى الخَيرِ وَيَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ.قانون عفاف و حجاب، رسمیتبخشی به عرف را به درستی دریافته اما با نادیده گرفتن عقلانیت متناسب با این رسمیتبخشی و دلالتهای سیاسی و سیاستی آن، از تولید یک نیروی فراگیر برای اصلاح عاجز میماند. لذا دعوت به خوانش متن قانون، جای عدم درک فرامتن حول پدیدهی حجاب در ایران را نمیگیرد.شاید اگر این فرامتن ادراک میشد، سخنگوی این قانون یک بانو با پوشش عرفی بود و عرف جامعهی اسلامی به عنوان مرز در دسترس، جای آرزوهای فرامرزی فعلاً دور از دسترس مینشست.
مطالعهی یادداشتهای بیشتر در کانال خودگویی@fadaee_kavian
۹:۲۹