╰ 𝐌e new’’"اگه به گذشته برگردم، بارها تکرارت میکنم، جونگو! نه اینکه تو بهترین عاشق بودی و من وفادار ترین معشوق! فقط کنار تو قلب من توی آروم ترین حالتش قرار داشت..."-کاپو ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۲۲:۲۵
461184771_-1829588661.pdf
۲۶ مگابایت
╰ 𝐌e new’’-دزیرهpassword: Storymanبرای این پریزاد و مرد قصه گوش، خودتون دیالوگ مورد علاقتون رو بگید:) ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۷:۳۹
╰ 𝐀suka’’دوباره برنگرد، جایی توی این شهر برایِ تو نیست. یک موقعی این شهر و تمام خونه های متعلق به تو بودن. تو به جای این که دلت بخواد شهر رو اداره کنی، رهاش کردی. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۱۴:۳۱
۱۴:۳۱
╰ 𝐀suka’’درخت های اونجا خشک شدن و مردمش محزون. آهنگ هاش غمگین شدن و چشم های مردم گریون. شکوفه های اونجا غم زده شدن و پاییز شد یک فصل همیشه مزون.رقص ها و پایکوبی ها شدن اتلاف وقت و لبخند زدن شد یک جنایت. غنچه ها دوباره بسته شدن و زخم ها دوباره شروع کردن به خونریزی. بچگی کردن برای بچه ها شد بزرگسالی کردن و برای بزرگسال ها برعکس. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۱۴:۳۱
۱۴:۳۲
╰ 𝐀suka’’و حالا وقتی برگشتی که دیگه امیدی به بهبودی این شهر نیست. حالا دیگه حرفی برای گفتن نمونده. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۱۴:۳۲
╰ 𝐌e new’’نمیدونم داستانش چیه، ولی خوشحالی آدمایی که دوستشون داری، حتی از خوشحالی خودتم بیشتر بهت میچسبه. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۲۲:۰۱
بازارسال شده از 'sin color'
نمیدونم چرا ولی، هر چند وقت یکبار میرم پستای چنل و از اول میخونم.انگار میخوام به خودم نوشته هامو یاداوری کنم و پشت دستمو داغ کنم، چون اگر فراموش کنی که قبلا قلبت چجوری شکسته، امکان داره که دوباره انجامش بدی.
۱:۱۳
╰ 𝐀suka’’نمیدونم چرا نمیتونم دیگه دوست داشته باشم. اگر کسی دوستم داشته باشه با خودم فکر میکنم چرا کسی باید من رو دوست داشته باشه. همه چیز داره از بین میره. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۱۶:۳۶
╰ 𝐀suka’’همراه برگهای بیگناه پاییز پر هیاهو، زرد و پژمرده میشوم. زشت میشوم و نگاهی به خودم در آیینه میاندازم. نگاه من، برفی است و اهمیتی ندارد اگر زمستان هنوز نرسیده، احساسات من در حد زمستان یخ زدهاند و من نقابی بر روی چهرهام دارم که خود حقیقیام را پنهان میکند. من در میان برف و باران در این جنگل سرد گم شدهام. در کلبه ای حبس شده ام که روح خانه آنجا را ترک کرده و من در کف زمین آنجا دراز کشیده ام. صدایی جز صدای نجواها از گرامافون پوسیده به گوش نمیرسد و چیزی مرا جز خیالات واهی آزرده نمیکند. تیله هایم مثل دریاچه، پر از اشک است و عجز از چهرهام میبارد. آثار زخمی آشنا بر تن خود را نگرش میکنم و من کنکاش میکنم در معبدی از دروغ که انسانها آن را ساخته اند؛ شرمسارم از تمام اتفاقات گذشته و من در جست و جوی آزادیام. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۳:۵۶
۱۲:۱۷
’ تئاترِ ما.
تصویر
╰ 𝐀suka’’باد میان تارهای موی او جست و جو میکند، شاید دنبال گنجشک برفی میگردد. او در حال رقصیدن روی ابرهاست و بیخیال تمام خیال های دنیای خیالی به رقصش ادامه میدهد.. فقط رقص.. رقص.. و رقص. دست او به ستاره ها نمیرسد، به مهتاب هم همینطور. آخر که ماه او را نفرین کرده است. او گناهکاری بود که با صدای نجواهای باد و صدای کر کننده ی نوازنده ی نابلد ویالون و گیتار ناکوک در حال رقصیدن بود و یک نت خنثی شده بود. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۱۲:۱۷
عه یعنی چی هیچ ریاکتی نمیدید.
۱۱:۵۷
۷:۳۹
’ تئاترِ ما.
تصویر
╰ 𝐀suka’’در تکه تکه های خاطراتم میان علفزارهای ذهنم، تنها آنهایی را به یاد میآورم که میتوانند خنجر بشوند و قلبم را تکه تکه کنند. به یاد آوردن همراه با دردی که به وجود میآورد، مرا به این باور میرساند که شاید مشکل اصلی من هستم. شاید اگر من آدم بهتری میبودم، اینگونه نمیشد. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۷:۴۰
╰ 𝐀suka’’و تجربه کردن عشق، شجاعت میخواست. شجاع این نبرد من بودم و من قوی موندم، در حالیکه بدنم تکه تکه شده، زرهام خونی و شمشیرم شکسته بود. ⊹ ⩩ ָ࣪ . @fairytale_vkook
۲۰:۵۹