عکس پروفایل مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•م

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•

۷,۱۰۳عضو
thumbnail
-#ایستگاه‌ِنگـاه undefined
اگر میدانستم
زودتر میمردم!
ـ #آیـنور°🤍°
ـ[ @faryadeSoKoT_adamak ]
•••••••••••ـ undefined undefined ـ••••••••••••

۶:۳۵

سلام و نور بعد از مدتی طولانی undefined
آدمک‌ـتون هستم ، همون بی وفای معروف undefined
ببخشید اگر بابت دیالوگ گفتن ها انقدر اذیت‌ـتون میکنم 🥲
ان شالله به شرط همراهی شما امروز یه دیالوگ قند
از ظالم مهربانم داریم undefinedundefined
لایک ها و انرژی هاتون رو بالا ببرین که
کلی باهاتون کار دارم امسال undefined
-#آدمک -#ظالم‌مهربانمundefined

۹:۴۲

•• ༺ #ایستگاهِ‌کلمات ༻ ••
‌اما عزیزم؛
تلاش کن اندوه‌ات را دوست بداری،
شاید برود.
به رسم تمام چیز هایی که دوست داشتی
و رفتند.!
ـ #دپاکین°☕️°
ـ [ @faryadeSoKoT_adamak ]
ـــــــــ •• undefinedundefined •• ـــــــــ

۱۵:۳۹

[ ـ قسم به سکوت undefinedـ امروز پنجم اردیبهشت ماه یک‌هزاروچهارصدوچهارundefined ]

۹:۰۰

-#ایستگاه‌ِکلمـات undefined
من تقصیرها رو می‌اندازم گردن
خودم، چون اونی که ازت تو ذهنم
ساختم، هیچ‌وقت این کار
رو باهام نمی‌کرد.
ـ #آیـنور°🤍°
ـ[ @faryadeSoKoT_adamak ]
•••••••••••ـ undefinedundefined ـ••••••••••••

۹:۰۱

thumbnail
-#ایستگاه‌ِنگاتیـو undefined
و دیگر جوان نمیشوم.
نه به وعده‌ی عشق.
نه به وعده‌ی چشمان تو.
ـ #آرام‌دل •.🪁.•
ـ[ @faryadeSoKoT_adamak ]
•••••••••••ـ undefinedundefined ـ••••••••••••

۹:۴۶

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
سلام و نور بعد از مدتی طولانی undefined آدمک‌ـتون هستم ، همون بی وفای معروف undefined ببخشید اگر بابت دیالوگ گفتن ها انقدر اذیت‌ـتون میکنم 🥲 ان شالله به شرط همراهی شما امروز یه دیالوگ قند از ظالم مهربانم داریم undefinedundefined لایک ها و انرژی هاتون رو بالا ببرین که کلی باهاتون کار دارم امسال undefined -#آدمک -#ظالم‌مهربانمundefined
زیبـارویان ، هستین امشب برای دیالوگ ؟!
اینجا [[ ble.ir/join/JDHY6dKvYC ]] اعلام
حضور کنید undefined🩵.
#آدمک #ظالم‌مهربانم💍

۱۷:۱۸

به نام انتهای من ...🤍

۱۹:۰۴

حین زمزمه کردن آهنگی که افتاده بود روی زبونم
دستمال رو روی لکه‌ی گاز کشیدم .
+ ″تو رو دیدم خدا خندید ،
من از عشق تو هض کر..″ وای چرا پاک نمیشی تو .
محکم تر دستمال رو کشیدم ؛ اما لکه‌ی قهوه‌ی ریخته
شده روی صفحه گاز قصد پاک شدن نداشت .
شوینده گاز رو برداشتم و بیشتر روی لکه پاشیدم .
+ ″با تصویر همین دیدار ،
جهان یک لحظه ماتش برد″ آها ، پاک شد .
لبخندی زدم و با کنار زدن چتری های جلوی چشمم
کل گاز رو پاک کردم .

۱۹:۱۵

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
حین زمزمه کردن آهنگی که افتاده بود روی زبونم دستمال رو روی لکه‌ی گاز کشیدم . + ″تو رو دیدم خدا خندید ، من از عشق تو هض کر..″ وای چرا پاک نمیشی تو . محکم تر دستمال رو کشیدم ؛ اما لکه‌ی قهوه‌ی ریخته شده روی صفحه گاز قصد پاک شدن نداشت . شوینده گاز رو برداشتم و بیشتر روی لکه پاشیدم . + ″با تصویر همین دیدار ، جهان یک لحظه ماتش برد″ آها ، پاک شد . لبخندی زدم و با کنار زدن چتری های جلوی چشمم کل گاز رو پاک کردم .
بعد از تمیز شدن گاز ، کتری پر از آب رو روی شعله
روشن شده گذاشتم تا جوش بیاد و با چایی خستگی
تمیزکاری آشپزخونه از تنم بیرون بره .
دستم رو شستم و حین فکر کردن به اینکه ناهار چی
درست کنم سمت یخچال رفتم .
ناهار خودم تنها بودم و محمد تا شب خونه نمیومد .
یخچال و باز کردم و سرم رو به لبه‌ی درش تکیه دادم .
دلم غذای خوش مزه میخواست اما حوصله‌ش رو نداشتم .
با خیال اینکه شب غذای خوب درست میکنم به
تخم مرغ راضی شدم و دوتا برداشتم .

۱۹:۲۰

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
بعد از تمیز شدن گاز ، کتری پر از آب رو روی شعله روشن شده گذاشتم تا جوش بیاد و با چایی خستگی تمیزکاری آشپزخونه از تنم بیرون بره . دستم رو شستم و حین فکر کردن به اینکه ناهار چی درست کنم سمت یخچال رفتم . ناهار خودم تنها بودم و محمد تا شب خونه نمیومد . یخچال و باز کردم و سرم رو به لبه‌ی درش تکیه دادم . دلم غذای خوش مزه میخواست اما حوصله‌ش رو نداشتم . با خیال اینکه شب غذای خوب درست میکنم به تخم مرغ راضی شدم و دوتا برداشتم .
تخم مرغ هارو روی کانتر گذاشتم و گوشیم رو چک کردم.
نه پیامی نه زنگی .. ای بابا ؛
با دلتنگی برای محیا روی صفحه مخاطبینم رفتم
و اسمش رو لمس کردم .
گوشی رو بین گوش و شونه ام گذاشتم و گوشه‌ی لب پر
شده‌ی ناخنم رو کندم .
- ″ دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ... ″
متعجب گوشی رو از کنار گوشم برداشتم و قطع کردم.
محیا خاموش بود ؟ اونی که همیشه گوشی دم دستشه؟
ابروبالا انداختم و با صدای کتری رفتم و چایی دم کردم .

۱۹:۲۸

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
تخم مرغ هارو روی کانتر گذاشتم و گوشیم رو چک کردم. نه پیامی نه زنگی .. ای بابا ؛ با دلتنگی برای محیا روی صفحه مخاطبینم رفتم و اسمش رو لمس کردم . گوشی رو بین گوش و شونه ام گذاشتم و گوشه‌ی لب پر شده‌ی ناخنم رو کندم . - ″ دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ... ″ متعجب گوشی رو از کنار گوشم برداشتم و قطع کردم. محیا خاموش بود ؟ اونی که همیشه گوشی دم دستشه؟ ابروبالا انداختم و با صدای کتری رفتم و چایی دم کردم .
از بیسکوئیت روی میز تیکه کوچیکی برداشتم و
با فکری مشغول خاموش بودن گوشی محیا خوردم.
شاید شارژ تموم کرده ؛ شونه بالا انداختم و تا خواستم
ماهیتابه رو روی گاز بذارم در خونه با شتاب باز شد .
ترسیده چرخیدم و دوئیدم سمت پذیرایی .
آشفته و عصبی سمت اتاق کارش رفت ؛
- پوشه زرده منو ندیدی ؟
با اضطراب پشت سرش رفتم تو اتاق .
+ چیشده ؟
صداش بالاتر رفت و بدنم منقبض شد .
- میگم پوشه منو دیدی یا نه آوا ؟
لبای خشک شده‌م چند باری باز و بسته شدن ؛
+ ند‌‌..ندیدم .

۱۹:۳۸

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
از بیسکوئیت روی میز تیکه کوچیکی برداشتم و با فکری مشغول خاموش بودن گوشی محیا خوردم. شاید شارژ تموم کرده ؛ شونه بالا انداختم و تا خواستم ماهیتابه رو روی گاز بذارم در خونه با شتاب باز شد . ترسیده چرخیدم و دوئیدم سمت پذیرایی . آشفته و عصبی سمت اتاق کارش رفت ؛ - پوشه زرده منو ندیدی ؟ با اضطراب پشت سرش رفتم تو اتاق . + چیشده ؟ صداش بالاتر رفت و بدنم منقبض شد . - میگم پوشه منو دیدی یا نه آوا ؟ لبای خشک شده‌م چند باری باز و بسته شدن ؛ + ند‌‌..ندیدم .
همه پرونده ها و پوشه های روی میز رو بهم ریخت .
زنگای خطر برام به صدا در اومده بودن ؛ محمد الکی
انقدر بهم نمیریخت .
کمی به خودم مسلط شدم و جلو تر رفتم .
+ چیشده محمد ؟ پوشه زرده برای چیته ؟
پوشه هاشو یکی یکی باز میکرد و با پیدا نکردن
چیزی که میخواست پرت میکرد کف اتاق .
+ محمد با توعم .
- هیس آوا ؛ الان نه !
+ چی چی و نه نگرانم خب !
تند سرش چرخید سمتم و نگاهم کرد .
- منم آوا ! منم نگرانم .
دلم هُری ریخت .

۱۹:۴۵

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
همه پرونده ها و پوشه های روی میز رو بهم ریخت . زنگای خطر برام به صدا در اومده بودن ؛ محمد الکی انقدر بهم نمیریخت . کمی به خودم مسلط شدم و جلو تر رفتم . + چیشده محمد ؟ پوشه زرده برای چیته ؟ پوشه هاشو یکی یکی باز میکرد و با پیدا نکردن چیزی که میخواست پرت میکرد کف اتاق . + محمد با توعم . - هیس آوا ؛ الان نه ! + چی چی و نه نگرانم خب ! تند سرش چرخید سمتم و نگاهم کرد . - منم آوا ! منم نگرانم . دلم هُری ریخت .
محمد هم نگران بود ؟ خدای من .
شکه قدمی عقب رفتم . وقتی محمد با اون
همه سر سختی نگران شده ، ترسیدن من فکر کنم
عادی ترین حالت باشه .
- پس به جا اینکه جلوی دست و پامو بگیری
برو و خودتو دخالت نده آوا .
دوباره درگیر پرونده هاش شد و من نمیدونستم
الان کجای این صفحه شطرنج باید بایستم که
درست ترین مکان باشه ؛
باید بترسم و عقب بکشم ؟ باید جلوی دست و پاشو
نگیرم ؟
باید پناه ببرم به سجاده‌م و دعا کنم ؟
باید خودمو به نشنیدن و ندیدن بزنم و برم نیمرو
و کره‌م رو درست کنم ؟ یا شایدم بهتره برم چایی
بریزم و با لبخند آرومی به محمد بگم بیاد باهم
چایی بخوریم .. هوم ؟
اصلا هم به این فکر نکنم که موضوعی پیش اومده
که تونسته محمد رو نگران کنه ؛
به این فکر نکنم که پوشه زرد هنوز پیدا نشده ؛

۱۹:۵۷

مسڪوٺ‌شدڪَان•¦🔏¦•
محمد هم نگران بود ؟ خدای من . شکه قدمی عقب رفتم . وقتی محمد با اون همه سر سختی نگران شده ، ترسیدن من فکر کنم عادی ترین حالت باشه . - پس به جا اینکه جلوی دست و پامو بگیری برو و خودتو دخالت نده آوا . دوباره درگیر پرونده هاش شد و من نمیدونستم الان کجای این صفحه شطرنج باید بایستم که درست ترین مکان باشه ؛ باید بترسم و عقب بکشم ؟ باید جلوی دست و پاشو نگیرم ؟ باید پناه ببرم به سجاده‌م و دعا کنم ؟ باید خودمو به نشنیدن و ندیدن بزنم و برم نیمرو و کره‌م رو درست کنم ؟ یا شایدم بهتره برم چایی بریزم و با لبخند آرومی به محمد بگم بیاد باهم چایی بخوریم .. هوم ؟ اصلا هم به این فکر نکنم که موضوعی پیش اومده که تونسته محمد رو نگران کنه ؛ به این فکر نکنم که پوشه زرد هنوز پیدا نشده ؛
به محمد نگاه کردم ؛ پیرهن طوسی رنگی که صبح
خودم براش اتو کشیدم و با کلی وسواس پوشید ،
نامرتب شده بود روی تنش ؛ موهاش رو انقدر
چنگ زده بود روی پیشونیش ریخته بود و نفس‌هاش
کش‌دار و عصبی بود ؛ یا نه ،کش‌دار و نگران بود .
پوشه آخر رو محکم تر پرت کرد روی زمین و منِ مات
شده رو از فکر بیرون کشید .
- اَه ! نیست نیست نیست .
وقت عقب نشینی نیست آوا ؛
وقت ترسیدن و نشستن و سکوت نیست ؛
خم شدم پرونده‌ای که جلوی پام بود رو جمع کردم .
+ من پیداش میکنم .
نگاهم کرد ؛ با اطمینان صاف ایستادم و سرمو تکون دادم.
خدایا ، هستی ؟ دستم رو بگیر ؛ یعنی .. دستمون رو بگیر .

۲۰:۰۴

ـ ظالـم مهـربانم undefined •°
ـ به قلم زینب اصلاحـی undefined

۲۰:۰۷

خب عزیزای دلم 🤍
برای ادامه دیالوگ و فهمیدن اینکه قراره اینبار
چی برای آوا و محمد پیش بیاد ،
لایک های دیالوگ بالا ر‌و معرفتی بالا ببرینundefined<img style=" />undefinedundefined
-#آدمک°undefined°

۲۰:۰۷

عـه وا !
یعنی چی ؟ لایکای ظـالم مهـربانم هنوز به 100 نرسیده ؟!
نچ نچ ؛ لایک کنید برای ادامه‌ش هااا 🦦
-#آدمک°undefined°

۱۸:۲۳

[ ـ قسم به سکوت undefinedـ امروز هفتم اردیبهشت ماه یک‌هزاروچهارصدوچهارundefined ]

۵:۴۱

-#ایستگاه‌ِکلمـات undefined
چه کسی می‌تواند به
یقین بگوید که
بین قلب‌های خشکیده و
جمجمه‌های خالی دیدن
کدام یک نفرت‌انگیزتر است؟!
ـ #آیـنور°🤍°
ـ[ @faryadeSoKoT_adamak ]
•••••••••••ـ undefinedundefined ـ••••••••••••

۵:۴۲