عصر یکشنبه ۱۲ اکتبر، یک خبر فضای مجازی فلسطین رو تکون داد:به نظر میرسد خبرنگار «صالح جعفراوی» توسط یک گروهک مسلح مزدور اسرائیل ترور شده باشد
خبری که به زودی تایید شد و همه رو در شوک فرو بردالبته چند ساعت بعد، حماس اعضای این گروهک رو محاصره کرد و کارشون رو ساخت
صالح الجعفراوی از چهرههای رسانهای محبوب غزه بود که با لبخند همیشگی و شیرینش، و صوت زیبای قرآنش در ذهن و قلب مخاطبین حک شده بود و میلیونها طرفدار در داخل و خارج فلسطین داشت
جعفراوی در ابتدا به عنوان قاری قرآن و سرودخوان شعرهای مذهبی و ملی شناخته شدبا شروع طوفان الاقصی، صفحهی اینستاگرام صالح به خاطر شجاعتش در تصویربرداری از محل حملات اسرائیل و روحیهی قویای که در صحبتاش داشت، بیشتر و بیشتر دیده شد و چند بار توسط اینستا بسته شد
حالا با شهادتش در روزهای اول آتشبس، نام صالح جعفراوی کنار نام طوفان الاقصی ماندگار شد
۶:۰۷
باز ارسال به مناسبت چهارم آبان ماه سالروز حمله ی تروریستی به حرم مطهر حضرت شاه چراغ
نماهنگ قول مادرانه
تقدیم به شهدای حادثه ی تروریستی حرم حضرت شاهچراغ علیه السلام شاعر و راوی:دکتر سیده اعظم حسینیکارگردان : محمد علی یزدانی
نماهنگ قول مادرانه
تقدیم به شهدای حادثه ی تروریستی حرم حضرت شاهچراغ علیه السلام شاعر و راوی:دکتر سیده اعظم حسینیکارگردان : محمد علی یزدانی
۱:۲۷
۱:۳۲
مبارک باد ولادت عقیله بانوی بنی هاشم

۱:۳۸
گنبد را که دید، لبخندی زد و اشکهایش سرازیر شد. بالاخره به یکی از دو آرزویش رسیده بود. اربعین، پای پیاده، کربلا...
فقط مانده بود یک آرزوی دیگر، خودش را زیر قبه رساند و...
«الهی به حق سیدالشهدا مرگ من را شبیه اربابم قرار بده و من را با سر و روی خونی به پابوس اباعبدالله برسان.»
میگویند استجابت دعا زیر قبه سیدالشهدا ردخور ندارد. میگویند غریب گیر آوردندش. میگویند بالغ بر ۴۰ نفر به یک نفر حمله کردند. میگویند با هرچه در دست داشتند او را زدند. میگویند به انگشترش هم رحم نکردند. میگویند عریانش کردند. میگویند لحظات آخر ذکر الهی رضاً برضائک بر لب داشت.
آرمان راه رسیدن به آرزویش را بلد بود.
۵:۵۷
. قسم به آن زن که میتوانست پیغمبر باشد؛ولی مادری میکند!
#مادری#حضرت_آقا
#مادری#حضرت_آقا
۷:۵۲
۱:۵۰
توصیههای شهید محمود باقری برای موفقیت در زندگی!
شهید محمود باقری، از فرماندهان سپاه پاسداران که با عنوان «فرمانده گمنام یا مهندس موشکی» شناخته میشود، در توسعه و پیشبرد برنامه موشکی ایران نقش کلیدی داشت و به دلیل گمنام ماندن در تاریخ، به عنوان یکی از چهرههای مهم اما کمتر شناخته شده ایران اسلامی شناخته میشود.
شهید محمود باقری، از فرماندهان سپاه پاسداران که با عنوان «فرمانده گمنام یا مهندس موشکی» شناخته میشود، در توسعه و پیشبرد برنامه موشکی ایران نقش کلیدی داشت و به دلیل گمنام ماندن در تاریخ، به عنوان یکی از چهرههای مهم اما کمتر شناخته شده ایران اسلامی شناخته میشود.
۲:۲۲
۱۲:۴۹
۱۴:۵۷
امام رضا فرمودند: «وَ أَشْفَقَ عَلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِم» امام زمان از پدر و مادر به مردم مهربانتر است.(فقیه/ج4/ص418)
۱۴:۴۹
ما هر لحظه مورد توجه حضرتیم....
۱۲:۴۸
نقش تو در دنیا پیدا کن
حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ در بخشی از دعای خود خطاب به خداوند عرضه میدارند "اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛ خدایا به من فرصت بده تا به آنچه که تو من را به خاطر آن خلق کردی بپردازم " "وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا تَکَفَّلْتَ لِی بِهِ؛ و من را به اموری که تو خود برای من عهدهدار آنها شدهای، مشغول نکن "خدا از هر کسی یک نقشی میخواهد. خیلی مهم است که ما طبق نقشمان عمل کنیم. همه دنیا میگویند: "براساس استعداد خودت عمل کن "؛ امّا زهرای اطهر ـ سلاماللهعلیها ـ در این دعا به ما میفرمایند: "طبق نقشی که خداوند برایت معین کرده است، عمل کن. طبق نقشهای که خدا برایت کشیده است، عمل کن. "حتی ممکن است که نقش تو، با استعدادهای تو مطابق و سازگار نباشد، که استعداد آن را باید از خداوند طلب کنی؛ و البته خدا هم به تو خواهد داد.
مثلاً در مورد علامه طباطبایی نقل شده است که اوایل طلبگی، درسهای حوزه را خوب متوجه نمیشدند، توسل کردند خداوند به ایشان عنایت فرمود. اگر قرار بود طبق استعداد عمل کنند و میگفتند که طلبگی مطابق استعداد ما نیست، به این مقام نمیرسیدند. اما صبر کردند و خداوند استعدادش را به ایشان عنایت فرمود.
مهمترین رمز برای اینکه انسان نقش خود را پیدا کند، خالی بودن دل از هوای نفس است. هر موقع هوای نفس در زندگی انسان وارد شود و انسان را تحت تاثیر قرار دهد، انسان از نقش خودش فاصله میگیرد و از نقشهای که خداوند برایش کشیده است خارج میشود.
اینکه آدم بتواند بفهمد خداوند چه نقشی برایش معین کرده است، خیلی سخت است امّا میتوان به گونهای زندگی کرد که اطمینان داشت همان نقشی را که خداوند در نظر گرفته است را، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، طبق نقشه الهی اجرا کردهای. برای این کار، باید آن روایت حضرت زهرا ـ سلاماللهعلیها ـ را شنید و اجرا کرد که فرمودند: "مَنْ أَصْعَدَ إِلَی اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ إِلَیْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِه " ( عدة الداعی، صفحه 233) طبق این روایت، اگر اخلاص داشته باشی، خداوند بهترین مصلحتها را برای تو فراهم میکند.
استاد پناهیان
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی#نقش_من_در_دنیا#زن_تراز_انقلاب_اسلامی#الگوی_زهرائی
حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ در بخشی از دعای خود خطاب به خداوند عرضه میدارند "اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛ خدایا به من فرصت بده تا به آنچه که تو من را به خاطر آن خلق کردی بپردازم " "وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا تَکَفَّلْتَ لِی بِهِ؛ و من را به اموری که تو خود برای من عهدهدار آنها شدهای، مشغول نکن "خدا از هر کسی یک نقشی میخواهد. خیلی مهم است که ما طبق نقشمان عمل کنیم. همه دنیا میگویند: "براساس استعداد خودت عمل کن "؛ امّا زهرای اطهر ـ سلاماللهعلیها ـ در این دعا به ما میفرمایند: "طبق نقشی که خداوند برایت معین کرده است، عمل کن. طبق نقشهای که خدا برایت کشیده است، عمل کن. "حتی ممکن است که نقش تو، با استعدادهای تو مطابق و سازگار نباشد، که استعداد آن را باید از خداوند طلب کنی؛ و البته خدا هم به تو خواهد داد.
مثلاً در مورد علامه طباطبایی نقل شده است که اوایل طلبگی، درسهای حوزه را خوب متوجه نمیشدند، توسل کردند خداوند به ایشان عنایت فرمود. اگر قرار بود طبق استعداد عمل کنند و میگفتند که طلبگی مطابق استعداد ما نیست، به این مقام نمیرسیدند. اما صبر کردند و خداوند استعدادش را به ایشان عنایت فرمود.
مهمترین رمز برای اینکه انسان نقش خود را پیدا کند، خالی بودن دل از هوای نفس است. هر موقع هوای نفس در زندگی انسان وارد شود و انسان را تحت تاثیر قرار دهد، انسان از نقش خودش فاصله میگیرد و از نقشهای که خداوند برایش کشیده است خارج میشود.
اینکه آدم بتواند بفهمد خداوند چه نقشی برایش معین کرده است، خیلی سخت است امّا میتوان به گونهای زندگی کرد که اطمینان داشت همان نقشی را که خداوند در نظر گرفته است را، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، طبق نقشه الهی اجرا کردهای. برای این کار، باید آن روایت حضرت زهرا ـ سلاماللهعلیها ـ را شنید و اجرا کرد که فرمودند: "مَنْ أَصْعَدَ إِلَی اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ إِلَیْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِه " ( عدة الداعی، صفحه 233) طبق این روایت، اگر اخلاص داشته باشی، خداوند بهترین مصلحتها را برای تو فراهم میکند.
استاد پناهیان
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی#نقش_من_در_دنیا#زن_تراز_انقلاب_اسلامی#الگوی_زهرائی
۱۵:۲۳
۳:۲۸
من فرشته دختر ایرانم. دختری که از بچگی یاد گرفته برای آرزوهایش بجنگد. دختری که وقتی فقط ۸ سالش بود باید برای مسابقه کیلوها وزن کم میکرد. وقتی همه زنگ تفریح توی مدرسه مشغول خوردن و بازی کردن بودن، من حتی آب را هم باید قطرهای میخوردم. دختر بچهای که شبها از استرس توی خلوت خودش اشک میریخت و سنگینی فشار تمرینات و استرس و وزن کم کردن شونههاش رو خم میکرد اما هیچ وقت جا نزد.من همون دختری هستم که فرصت نکرد با عروسکاش بازی کنه و وقتی به خودش اومد دید که وارد میادین بزرگ شده.
هموطنان عزیزمن نه اهل سیاستم نه اهل ریا. اگر امروز مدالم رو تقدیم رهبر عزیز ایرانم کردم، خالصانه و از ته قلبم، و برای حال دل خودم بود. من ایستادگی، سعی و تلاش و مقاومت را از رهبر و مردم غیور ایران آموختم.
هموطنان عزیزمن نه اهل سیاستم نه اهل ریا. اگر امروز مدالم رو تقدیم رهبر عزیز ایرانم کردم، خالصانه و از ته قلبم، و برای حال دل خودم بود. من ایستادگی، سعی و تلاش و مقاومت را از رهبر و مردم غیور ایران آموختم.
۷:۱۷
بازارسال شده از برپا
جهادی یا داعش
اسمش میثم بود. همه فن حریف بود، بنایی، کاشی کاری، آهنگری، کار با چوب، با یک هیکل ورزشکاری، اهل بذله گویی و شوخی، اولین بار بود با ما همسفر شده بود.
هادی رفیقش گفت میخواد با تو حرف بزنه، گفتم با من چرا؟ گفت میفهمی چرا. اومد و نشست و گفت من نه خامنه ای رو قبول دارم، نه شما آخوندها رو، نه خیلی از این هیاتیها رو. گفتم پس چرا با ما اومدی جهادی؟ گفت به خاطر هادی.
میگفت بابام مجروح جنگیه، خونه خوابیده، من آدم کاری بودم، دستمون به دهنمون میرسید، اما یک آخوندی تو قم سرمون کلاه گذاشت پولمون رو بالا کشید، هیچ کس هم کمکمون نکرد، محتاج نون شب شدیم، خیلی دنبال کار گشتم که کارگری کنم، بتونم زندگی خودم و پدر و مادرم رو بچرخونم.
از قم رفتم کرج، اونجا یک گروهی داشت سرم رو کلاه میگذاشت بعد فهمیدم داعشی بودند و آدم جذب میکردند برای داعش. پدرم نگران شده بود، من هم جوان بودم، دنبال باز کردن گره کار خانواده ام بودم. با خودم گفتم چرا رهبری گره کار منو باز نمیکنه، چرا طلبه ها کمک به ما نمیدن. چند بار نامه نوشتم اما جواب درستی نگرفتم
بهش گفتم بابا و مامانت رو چقدر میشناسی؟ چطور هم مراقب تو اند هم فقر دارند هم پای کار ایستادن؟ گفت اشتباه میکنن. گفتم درست و غلطش رو کار ندارم، فقط بگو چی باعث شده اینطور محکم باشن؟ چی باعث شده هم بهت اتکا کنن، هم راهنماییت کنن، هم با خطاهای تو بسوزن و برات دعا کن، هم اما به تو اعتماد داشته باشن
گفتم به نظرم ریشه همه مشکلات کشور اینه که رهبران ما میگن مردم خودشون باید مشکلات رو حل کنن قرار نیست هیچ مشکلی به زور و از بالا حل بشه. قراره ایران خودش خودش رو بسازه. مثل تو که روی پای خودت هستی، یک جوان پخته شدی، بابات هواتو داره حرفهاشو بهت میزنه ولی اجازه میده خودت انتخاب کنی و صبر میکنه خودت رشد کنی.
میثم بذله گو و شوخ رو اشکی کردم. گفت باید فکر کنم. گفتم میدونی چرا تو با این همه اختلافاتت با من آخوند و با این همه مشکلات شخصیت الان وسط اردوی جهادی هستی نه پیش داعشیها؟ گفت نه؟ گفتم یک دلیل آسمونی داره و یک دلیل زمینی. دلیل آسمونیش دل سوخته پدر و مادرته که نگرانتند. دلیل زمینیش همین هادی رفیقته. که هواتو داره. این یعنی با بچه های مشتی حزب اللهی بیشتر رفیق باش.
@ali_mahdiyan
@ali_mahdiyan
۵:۴۲
آقای معین التجار(همسر بانو امین) پس از اینکه متوجه شد همسرش به درجه اجتهاد رسیده!!
کتاب اربعین هاشمیه که تازه به دستش رسیده بود را برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت. باورش سخت بود. همسری که تمام لباسهای شوهرش را خودش دوخته و در کارهای خانه سنگ تمام گذاشته بود. همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه اش میکرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می آمد...
همسری که مهمانهای زیاد او را با خوش رویی پذیرایی میکرد. همسری که هیچ وقت گله و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود. باورش نمیشد که این اجازه نامه ها مربوط به او باشد. صفحه آخر کتاب نشان میداد همسر دانشمندش، اجازه اجتهاد و استنباط احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان گرفته بود..
گامهایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار وجودش را فراگرفته بود و عجیبتر از همه اینکه همسرش در اینباره هیچگاه چیزی به او نگفته بود. البته شاید خیلی هم نباید تعجب میکرد. با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود حقش بود که چنین بشود. خود بانو گفته بود که علم را می آموزد نه برای خود علم بلکه به عنوان مقدمه ای برای قرب خدا و خودسازی و معرفت النفس
از دست دادن هفت فرزند و در عین حال شاکر بودن کار هر زنی نیست. می دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت مینگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بوی الهی و سلوک داده است. شنیده بود که بانو وقتی خانمهای دیگر را موعظه میکند میگوید: اگر بناست نفس انسان به وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه داری کردن و خوب همسرداری کردن!
شنیده بود که میگفت: هیچ ریاضت نفسی مانند خانهداری نیست. لذا بهترین خانهداری ها را میکرد. دائما میگفت زن از خانه شوهر به بهشت میرود، از خانه شوهر هم به جهنم میرود. خود معین التجار پیش قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمیدانست بانویش آنقدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو!
اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب "اربعین هاشمیه" که همسرش نوشته بود و با عنوان بانوی ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود. یاد خاطره ای از بانو در ذهنش جولان میکند. بانو گفته بود روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد. از دور که میآمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود. آن گاه که جگر گوشه ام را شیر میدادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. انگار تمام قلبم به سوی او میرفت.
هنوز از این حالت روحی ساعتی نگذشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت. گویا خدا میخواست بانو هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده اش باشد.
خود بانو گفته بود از کودکی احساس میکردم گمشده ای دارم و دنبال آن میگردم ولی نمیدانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم تا اینکه خداوند با اشراق به قلبش راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود. همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و به جای بازیهای کودکانه، عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود.
حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی میدید و همانند ابراهیم علیه السلام باید در امتحانات الهی استقامت میکرد و شکرگزاری. استادش آیه الله میر سید علی نجف آبادی گفته بود روزی که شنیدم فرزند ایشان فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل سخت تعجب کردم.
خیلی وقتها بانو این ابیات را زمزمه میکرد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند // فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی // دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
معین التجار بالاخره به خانه رسید. به به عجب بوی غذایی در خانه پیچیده است. چقدر امروز احساس خوشبختی میکند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند
به نقل از اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
کتاب اربعین هاشمیه که تازه به دستش رسیده بود را برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت. باورش سخت بود. همسری که تمام لباسهای شوهرش را خودش دوخته و در کارهای خانه سنگ تمام گذاشته بود. همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه اش میکرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می آمد...
همسری که مهمانهای زیاد او را با خوش رویی پذیرایی میکرد. همسری که هیچ وقت گله و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود. باورش نمیشد که این اجازه نامه ها مربوط به او باشد. صفحه آخر کتاب نشان میداد همسر دانشمندش، اجازه اجتهاد و استنباط احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان گرفته بود..
گامهایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار وجودش را فراگرفته بود و عجیبتر از همه اینکه همسرش در اینباره هیچگاه چیزی به او نگفته بود. البته شاید خیلی هم نباید تعجب میکرد. با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود حقش بود که چنین بشود. خود بانو گفته بود که علم را می آموزد نه برای خود علم بلکه به عنوان مقدمه ای برای قرب خدا و خودسازی و معرفت النفس
از دست دادن هفت فرزند و در عین حال شاکر بودن کار هر زنی نیست. می دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت مینگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بوی الهی و سلوک داده است. شنیده بود که بانو وقتی خانمهای دیگر را موعظه میکند میگوید: اگر بناست نفس انسان به وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه داری کردن و خوب همسرداری کردن!
شنیده بود که میگفت: هیچ ریاضت نفسی مانند خانهداری نیست. لذا بهترین خانهداری ها را میکرد. دائما میگفت زن از خانه شوهر به بهشت میرود، از خانه شوهر هم به جهنم میرود. خود معین التجار پیش قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمیدانست بانویش آنقدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو!
اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب "اربعین هاشمیه" که همسرش نوشته بود و با عنوان بانوی ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود. یاد خاطره ای از بانو در ذهنش جولان میکند. بانو گفته بود روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد. از دور که میآمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود. آن گاه که جگر گوشه ام را شیر میدادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. انگار تمام قلبم به سوی او میرفت.
هنوز از این حالت روحی ساعتی نگذشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت. گویا خدا میخواست بانو هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده اش باشد.
خود بانو گفته بود از کودکی احساس میکردم گمشده ای دارم و دنبال آن میگردم ولی نمیدانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم تا اینکه خداوند با اشراق به قلبش راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود. همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و به جای بازیهای کودکانه، عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود.
حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی میدید و همانند ابراهیم علیه السلام باید در امتحانات الهی استقامت میکرد و شکرگزاری. استادش آیه الله میر سید علی نجف آبادی گفته بود روزی که شنیدم فرزند ایشان فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل سخت تعجب کردم.
خیلی وقتها بانو این ابیات را زمزمه میکرد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند // فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی // دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
معین التجار بالاخره به خانه رسید. به به عجب بوی غذایی در خانه پیچیده است. چقدر امروز احساس خوشبختی میکند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند
۱۰:۲۷
رهبرانقلاب امروز۱۴۰۴/۹/۱۲: یکی از بزرگترین گناهان فرهنگ سرمایهداری غرب این است که این همه کار خلاف را درباره زنان انجام میدهد اسمش را میگذارد آزادی!
۱۲:۴۱
می روید از خاک همین ویرانه ها روزیاین ریشه ای که در زمین غزه جاوید استدستان ما میسازد این ویرانگی ها راتا زندگیمان بر بساط عشق وامید است
میرویم اینک چون جوانه از دل خاکتمیسازم از امید روزی آشیانم این باغ را روزی بهاران سبز میسازدتا زنده ام من عاشقم آری جوانم
ملیحه بلندیان
میرویم اینک چون جوانه از دل خاکتمیسازم از امید روزی آشیانم این باغ را روزی بهاران سبز میسازدتا زنده ام من عاشقم آری جوانم
۸:۵۸
۱۰:۵۸