بله | کانال قرار عصر
عکس پروفایل قرار عصرق

قرار عصر

۱,۹۶۷عضو
thumbnail
undefinedصالح فلسطینundefined
عصر یکشنبه ۱۲ اکتبر، یک خبر فضای مجازی فلسطین رو تکون داد:به نظر می‌رسد خبرنگار «صالح جعفراوی» توسط یک گروهک مسلح مزدور اسرائیل ترور شده باشد
خبری که به زودی تایید شد و همه رو در شوک فرو بردالبته چند ساعت بعد، حماس اعضای این گروهک رو محاصره کرد و کارشون رو ساخت
صالح الجعفراوی از چهره‌های رسانه‌ای محبوب غزه بود که با لبخند همیشگی و شیرینش، و صوت زیبای قرآنش در ذهن و قلب مخاطبین حک شده بود و میلیون‌ها طرفدار در داخل و خارج فلسطین داشت
جعفراوی در ابتدا به عنوان قاری قرآن و سرودخوان شعرهای مذهبی و ملی شناخته شدبا شروع طوفان الاقصی، صفحه‌ی اینستاگرام صالح به خاطر شجاعتش در تصویربرداری از محل حملات اسرائیل و روحیه‌ی قوی‌ای که در صحبتاش داشت، بیشتر و بیشتر دیده شد و چند بار توسط اینستا بسته شد
حالا با شهادتش در روزهای اول آتش‌بس، نام صالح جعفراوی کنار نام طوفان الاقصی ماندگار شد

۶:۰۷

thumbnail
باز ارسال به مناسبت چهارم آبان ماه سالروز حمله ی تروریستی به حرم مطهر حضرت شاه چراغ
نماهنگ قول مادرانه
تقدیم به شهدای حادثه ی تروریستی حرم حضرت شاهچراغ علیه السلام شاعر و راوی:دکتر سیده اعظم حسینیکارگردان : محمد علی یزدانی

۱:۲۷

thumbnail
undefined او ایستاد و تاریخ زانو زد
undefined زینب کبری (سلام‌ الله‌ علیها) توانست به همه‌ی تاریخ و همه‌ی جهان نشان بدهد ظرفیّت روحی و عقلی عظیمِ جنس زن را؛ این خیلی مهم است.
undefined به کوری چشم آن کسانی که چه در آن زمان، چه در دوره‌ی ما هر کدام به نحوی جنس زن را تحقیر میکردند و میکنند، زینب کبری توانست نشان بدهد علوّ مرتبه‌ی زن و عظمت قدرت روحی و عقلانی و معنوی زن را.
undefined رهبر انقلاب، ١۴٠٠/٠٩/١٢
undefined انتشار به مناسبت سالروز ولادت حضرت زینب (س)

۱:۳۲

thumbnail
مبارک باد ولادت عقیله بانوی بنی هاشمundefinedundefined

۱:۳۸

thumbnail
undefinedundefinedundefined
undefined یاد انگشتری تو شده داغ دل ما
گنبد را که دید، لبخندی زد و اشک‌هایش سرازیر شد. بالاخره به یکی از دو آرزویش رسیده بود. اربعین، پای پیاده، کربلا...
فقط مانده بود یک آرزوی دیگر، خودش را زیر قبه رساند و...
«الهی به حق سیدالشهدا مرگ من را شبیه اربابم قرار بده و من را با سر و روی خونی به پابوس اباعبدالله برسان.»
می‌گویند استجابت دعا زیر قبه سیدالشهدا ردخور ندارد. می‌گویند غریب گیر آوردندش. می‌گویند بالغ بر ۴۰ نفر به یک نفر حمله کردند. می‌گویند با هرچه در دست داشتند او را زدند. می‌گویند به انگشترش هم رحم نکردند. می‌گویند عریانش کردند. میگویند لحظات آخر ذکر الهی رضاً برضائک بر لب داشت.
آرمان راه رسیدن به آرزویش را بلد بود.
undefined<img style=" />undefinedالهه قهرمانی ۱۴۰۱/۱۰/۲۵undefinedطراح: منا بلندیانundefinedتدوین: زهرا فرح‌پورundefinedبا صدای: فاطمه شعراundefinedundefined#سی_روز_سی_شهید_۱۳ #شهید_آرمان_علی_وردی#شهدای_مدافع_امنیت_وطن#شهدای_اغتشاشات_۱۴۰۱ undefined https://zil.ink/30rooz30shahid

۵:۵۷

thumbnail
. قسم به آن زن که می‌توانست پیغمبر باشد؛ولی مادری می‌کند!
#مادری#حضرت_آقا

۷:۵۲

thumbnail
undefinedخدایی که از دلهای آشوب زده مادران داغدار آگاهی ؛ بر ما رحم کن ..و زمین را مهیای حضور دادگستر قرار ده !

۱:۵۰

thumbnail
توصیه‌های شهید محمود باقری برای موفقیت در زندگی!
شهید محمود باقری، از فرماندهان سپاه پاسداران که با عنوان «فرمانده گمنام یا مهندس موشکی» شناخته می‌شود، در توسعه و پیشبرد برنامه موشکی ایران نقش کلیدی داشت و به دلیل گمنام ماندن در تاریخ، به عنوان یکی از چهره‌های مهم اما کمتر شناخته شده ایران اسلامی شناخته می‌شود.

۲:۲۲

undefined #گزارش | حاج حسن خدای امیدواری در زندگی و کار بود

undefinedگزارش رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از گفتگو با الهام حیدری، همسر شهید حسن طهرانی‌مقدم درباره ویژگی‌های اخلاقی و چگونگی تعامل این شهید با خانواده

undefined شب نامزدی، خانواده‌ی ما و خانواده‌ی حاج آقا همه جمع شدند تا مراسمی برگزار شود. اما هر چه نشستند، داماد نیامد! خانواده‌ی داماد هم آمده بودند و مادر و خواهرش هم نمی‌دانستند کجا رفته است. پذیرایی شام هم دادیم چون تدارک دیده شده بود، اما هنوز داماد نیامد. بالاخره در لحظات آخر، وقتی همه می‌خواستند خداحافظی کنند، ایشان آمد. سر به زیر نشست، همه خداحافظی کردند و هیچ چیز نگفت. بیست‌وپنج سال بعد، یک روز که پدرم در خانه بود، حاج آقا مجله‌ای به دست گرفت و گفت: «این عکس را ببینید! آن شب که من نیامدم، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ــ که آن زمان رئیس‌جمهور و مسئول جنگ بودند ــ همه‌ی فرماندهان را فراخوان فوری داده بودند. جلسه داشتیم و من آن‌جا بودم.» ایشان هرگز آن شب نگفتند که پیش رئیس‌جمهور بودند. اگر گفته بود، خیلی ارزشمند بود و شاید در تصمیم پدرم هم تأثیر می‌گذاشت، اما چیزی نگفت.
undefined اصلاً مردی نبود که جلوی همه اسم کوچک من را صدا نزند. یا موقع غذا خوردن، به بچه‌ها می‌گفت: «دست بزنید، مادرجان متشکریم، الهام‌جان متشکرم، الهام‌جان دوستت دارم.» از این الفاظ محبت‌آمیز در جمع استفاده می‌کرد تا بچه‌ها هم یاد بگیرند که ابراز محبت را نسبت به همدیگر داشته باشند. آدم خیلی عجیبی بود از لحاظ اخلاقی، خیلی فرق داشت با مردهای دیگر. من تا امروز مردی مثل ایشان ندیدم. اخلاقشان عالی بود.
undefined بچه‌ها عاشق این بودند با بابا نماز جمعه بروند. چون بعد از نماز یک جایی در دانشگاه تهران می‌رفت که آب در کنارش بود، شلوارهای بچه‌ها را بالا می‌زد، می‌گذاشت آب‌بازی کنند. قشنگ‌ترین خاطرات بچه‌ها همان بازی کردن در چمن‌ها و کنار آب بود. خیلی فضای باز و شادی داشتند و در عین حال بابا هم همان‌جا نماز جمعه شرکت می‌کرد. اکثر جمعه‌ها که با هم می‌رفتیم، بعد از نماز جمعه بیرون غذا می‌خوردیم. وقتی بودند، همیشه این‌طور بود. اگر نبودند که خب، نبودند.
undefined صبح که از خواب بلند می‌شد، یک ساعت به خودش می‌رسید. به شوخی می‌گفتم: «خدا را شکر، تو زن نشدی! اگر زن می‌شدی، ما چه می‌کردیم با تو؟!» یعنی تمام آرایش و رسیدگیِ سر و صورتش را خودش انجام می‌داد. ببینید، این‌قدر متکی به خودش بود که حتی کارهای شخصی‌اش را هم خودش انجام می‌داد. آرایشگاه نمی‌رفت، خودش موهایش را کوتاه می‌کرد. در دوران جوانی، خیاطی هم خودش انجام می‌داد: شلواری را تنگ کند، شلواری را گشاد کند، لباسی را کوتاه یا بلند کند، هر چه را لازم بود، خودش درست می‌کرد. یعنی اتکا به خود در کارهای کوچک و بزرگ داشت.
undefinedخدای امیدواری بودند. یعنی بارها و بارها شکست در کارشان بود، اما اعتقاد داشت که این کار نظرکرده است و ما باید «ید قدرتِ بازوانِ رهبر انقلاب اسلامی» باشیم.
undefined وقتی حاج حسن بود، درِ خانه‌اش همیشه به روی همه باز بود. جوان‌ها تا ساعت ده و یازده شب جلوی خانه‌ی ما بودند. این‌قدر با جوانان اُخت بود. یک روز بیدار شدم دیدم سر جایش نیست. گفتم ای وای! کجا رفت؟ اطراف را نگاه کردم. خب، این در معرض خطر بود. ساعت یک‌ونیم نصف‌شب بود. دیدم ماشینش دم در است. یک مقدار راه رفتم، دیدم ساندویچ به دست آمد. گفتم کجا بودی این موقعِ شب، آن هم بدون محافظ؟ گفت علی کار داشت. گفتم علی نصف‌شب نمی‌داند که تو صبح کار داری؟ گفت نه، باید با او صحبت می‌کردم. اگر بچه‌ای به خودکشی می‌رسید یا مشکلی داشت، خودش را موظف می‌دانست که به او انرژی مثبت بدهد، با او صحبت کند، مشکل مالی‌اش را حل کند، راه زندگی را به او نشان می‌داد. مثلاً یکی می‌خواست انتخاب رشته بکند، حاج آقا راهنمایی‌اش می‌کرد. یکی می‌خواست ازدواج کند، باید در انتخاب همسر کمکش می‌کرد. بعد که ازدواج می‌کرد و می‌خواست بچه‌دار شود، حاج آقا سیسمونی می‌داد! بعد هم اگر خانه می‌خواست، برای او دنبال خانه می‌رفت. ما می‌گفتیم: «یعنی هنوز روی پای خودش نایستاده است؟» می‌خندید و می‌گفت: «این‌ها همه از طرف خدا آمدند.» چون یک صندوقی هم داشت که با کمک خیرین اداره می‌شد و از همان‌جا کمک می‌کرد. یک روز از مسجد آمد، لباسش را عوض کرد. گفتم حاج آقا، برای چی لباس عوض کردی؟ داری بیرون می‌روی؟ گفت: «این از لباسم خوشش آمده، دارم می‌روم لباسم را به او بدهم!» یعنی این‌قدر مهربان و بخشنده بود.

۱۲:۴۹

thumbnail
undefined توان آن را نداريد كه نور اين بی‌بی را ببينيد!
undefined اين ‌كه گفته می‌شود، در روز محشر وقتی فاطمه (سلام الله عليها) عبور می‌کند، ندا داده می‌شود و می‌گويند: «غُضّوا أبصاركم» [چشمان خود را ببندید] به اين معنی نیست كه چون شما نامحرميد چشم‌ها را بپوشانيد، يا ديده‌ها را بشكنيد كه او را نبينيد. آن روز، سخن از محرم و نامحرم نيست! چون قيامت ظرف تكليف نيست و لذا اين دستور هم دستور تكوينی است و نه تشريعی؛ يعنی شما توان آن را نداريد كه نور اين بی‌بی را ببينيد. چشم‌ها را فرو بربنديد و ديده‌ها را بشكنيد [و] توان آن را نداريد كه نورانيّت او را ببينيد.
undefined آیت الله جوادی آملی

۱۴:۵۷

thumbnail
امام رضا فرمودند: «وَ أَشْفَقَ عَلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِم‌» امام زمان از پدر و مادر به مردم مهربان‌تر است.(فقیه/ج4/ص418)

۱۴:۴۹

thumbnail
ما هر لحظه مورد توجه حضرتیم....

۱۲:۴۸

thumbnail
نقش تو در دنیا پیدا کن
حضرت زهرا ـ‌سلام‌الله‌علیها‌ـ در بخشی از دعای خود خطاب به خداوند عرضه می‌دارند "اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛ خدایا به من فرصت بده تا به آنچه که تو من را به خاطر آن خلق کردی بپردازم " "وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا تَکَفَّلْتَ لِی بِهِ؛ و من را به اموری که تو خود برای من عهده‌دار آنها شده‌ای، مشغول نکن "خدا از هر کسی یک نقشی می‌خواهد. خیلی مهم است که ما طبق نقش‌مان عمل کنیم. همه دنیا می‌گویند: "براساس استعداد خودت عمل کن "؛ امّا زهرای اطهر ـ سلام‌الله‌علیها ـ در این دعا به ما می‌فرمایند: "طبق نقشی که خداوند برایت معین کرده است، عمل کن. طبق نقشه‌ای که خدا برایت کشیده است، عمل کن. "حتی ممکن است که نقش تو، با استعدادهای تو مطابق و سازگار نباشد، که استعداد آن را باید از خداوند طلب کنی؛ و البته خدا هم به تو خواهد داد.
مثلاً در مورد علامه طباطبایی نقل شده است که اوایل طلبگی، درس‌های حوزه را خوب متوجه نمی‌شدند، توسل کردند خداوند به ایشان عنایت فرمود. اگر قرار بود طبق استعداد عمل کنند و می‌گفتند که طلبگی مطابق استعداد ما نیست، به این مقام نمی‌رسیدند. اما صبر کردند و خداوند استعدادش را به ایشان عنایت فرمود.
مهم‌ترین رمز برای اینکه انسان نقش خود را پیدا کند، خالی بودن دل از هوای نفس است. هر موقع هوای نفس در زندگی انسان وارد شود و انسان را تحت تاثیر قرار دهد، انسان از نقش خودش فاصله می‌گیرد و از نقشه‌ای که خداوند برایش کشیده است خارج می‌شود.
اینکه آدم بتواند بفهمد خداوند چه نقشی برایش معین کرده است، خیلی سخت است امّا می‌توان به گونه‌ای زندگی کرد که اطمینان داشت همان نقشی را که خداوند در نظر گرفته است را، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، طبق نقشه الهی اجرا کرده‌ای. برای این کار، باید آن روایت حضرت زهرا ـ سلام‌الله‌علیها ـ را شنید و اجرا کرد که فرمودند: "مَنْ أَصْعَدَ إِلَی اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ إِلَیْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِه‌ " ( عدة الداعی، صفحه 233) طبق این روایت، اگر اخلاص داشته باشی، خداوند بهترین مصلحت‌ها را برای تو فراهم می‌کند.
استاد پناهیان
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی#نقش_من_در_دنیا#زن_تراز_انقلاب_اسلامی#الگوی_زهرائی

۱۵:۲۳

thumbnail
undefined بزرگترین غربت حضرت زهرا(س) این است...

۳:۲۸

thumbnail
من فرشته دختر ایرانم. دختری که از بچگی یاد گرفته برای آرزوهایش بجنگد. دختری که وقتی فقط ۸ سالش بود باید برای مسابقه کیلوها وزن کم می‌کرد. وقتی همه زنگ تفریح توی مدرسه مشغول خوردن و بازی کردن بودن، من حتی آب را هم باید قطره‌ای می‌خوردم. دختر بچه‌ای که شب‌ها از استرس توی خلوت خودش اشک می‌ریخت و سنگینی فشار تمرینات و استرس و وزن کم کردن شونه‌هاش رو خم می‌کرد اما هیچ وقت جا نزد.من همون دختری هستم که فرصت نکرد با عروسکاش بازی کنه و وقتی به خودش اومد دید که وارد میادین بزرگ شده.
هم‌وطنان عزیزمن نه اهل سیاستم نه اهل ریا. اگر امروز مدالم رو تقدیم رهبر عزیز ایرانم کردم، خالصانه و از ته قلبم، و برای حال دل خودم بود. من ایستادگی، سعی و تلاش و مقاومت را از رهبر و مردم غیور ایران آموختم.

۷:۱۷

بازارسال شده از برپا
جهادی یا داعش
undefinedاسمش میثم بود. همه فن حریف بود، بنایی، کاشی کاری، آهنگری، کار با چوب، با یک هیکل ورزشکاری، اهل بذله گویی و شوخی، اولین بار بود با ما همسفر شده بود.
undefinedهادی رفیقش گفت میخواد با تو حرف بزنه، گفتم با من چرا؟ گفت میفهمی چرا. اومد و نشست و گفت من نه خامنه ای رو قبول دارم، نه شما آخوندها رو، نه خیلی از این هیاتیها رو. گفتم پس چرا با ما اومدی جهادی؟ گفت به خاطر هادی.
undefinedمیگفت بابام مجروح جنگیه، خونه خوابیده، من آدم کاری بودم، دستمون به دهنمون میرسید، اما یک آخوندی تو قم سرمون کلاه گذاشت پولمون رو بالا کشید، هیچ کس هم کمکمون نکرد، محتاج نون شب شدیم، خیلی دنبال کار گشتم که کارگری کنم، بتونم زندگی خودم و پدر و مادرم رو بچرخونم.
undefinedاز قم رفتم کرج، اونجا یک گروهی داشت سرم رو کلاه میگذاشت بعد فهمیدم داعشی بودند و آدم جذب میکردند برای داعش. پدرم نگران شده بود، من هم جوان بودم، دنبال باز کردن گره کار خانواده ام بودم. با خودم گفتم چرا رهبری گره کار منو باز نمیکنه، چرا طلبه ها کمک به ما نمیدن. چند بار نامه نوشتم اما جواب درستی نگرفتم
undefinedبهش گفتم بابا و مامانت رو چقدر میشناسی؟ چطور هم مراقب تو اند هم فقر دارند هم پای کار ایستادن؟ گفت اشتباه میکنن. گفتم درست و غلطش رو کار ندارم، فقط بگو چی باعث شده اینطور محکم باشن؟ چی باعث شده هم بهت اتکا کنن، هم راهنماییت کنن، هم با خطاهای تو بسوزن و برات دعا کن، هم اما به تو اعتماد داشته باشن
undefinedگفتم به نظرم ریشه همه مشکلات کشور اینه که رهبران ما میگن مردم خودشون باید مشکلات رو حل کنن قرار نیست هیچ مشکلی به زور و از بالا حل بشه. قراره ایران خودش خودش رو بسازه. مثل تو که روی پای خودت هستی، یک جوان پخته شدی، بابات هواتو داره حرفهاشو بهت میزنه ولی اجازه میده خودت انتخاب کنی و صبر میکنه خودت رشد کنی.
undefinedمیثم بذله گو و شوخ رو اشکی کردم. گفت باید فکر کنم. گفتم میدونی چرا تو با این همه اختلافاتت با من آخوند و با این همه مشکلات شخصیت الان وسط اردوی جهادی هستی نه پیش داعشیها؟ گفت نه؟ گفتم یک دلیل آسمونی داره و یک دلیل زمینی. دلیل آسمونیش دل سوخته پدر و مادرته که نگرانتند. دلیل زمینیش همین هادی رفیقته. که هواتو داره. این یعنی با بچه های مشتی حزب اللهی بیشتر رفیق باش.
@ali_mahdiyan

۵:۴۲

آقای معین التجار(همسر بانو امین) پس از اینکه متوجه شد همسرش به درجه اجتهاد رسیده!!
کتاب اربعین هاشمیه که تازه به دستش رسیده بود را برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت. باورش سخت بود. همسری که تمام لباس‌های شوهرش را خودش دوخته و در کارهای خانه سنگ تمام گذاشته بود. همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه اش می‌کرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می آمد...
همسری که مهمان‌های زیاد او را با خوش رویی پذیرایی می‌کرد. همسری که هیچ وقت گله و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود. باورش نمی‌شد که این اجازه نامه ها مربوط به او باشد. صفحه آخر کتاب نشان میداد همسر دانشمندش، اجازه اجتهاد و استنباط احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان گرفته بود..
گام‌هایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار وجودش را فراگرفته بود و عجیب‌تر از همه اینکه همسرش در این‌باره هیچ‌گاه چیزی به او نگفته بود. البته شاید خیلی هم نباید تعجب می‌کرد. با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود حقش بود که چنین بشود. خود بانو گفته بود که علم را می آموزد نه برای خود علم بلکه به عنوان مقدمه ای برای قرب خدا و خودسازی و معرفت النفس
از دست دادن هفت فرزند و در عین حال شاکر بودن کار هر زنی نیست. می دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت می‌نگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بوی الهی و سلوک داده است. شنیده بود که بانو وقتی خانم‌های دیگر را موعظه می‌کند می‌گوید: اگر بناست نفس انسان به وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه داری کردن و خوب همسرداری کردن!
شنیده بود که می‌گفت: هیچ ریاضت نفسی مانند خانه‌داری نیست. لذا بهترین خانه‌داری‌ ها را می‌کرد. دائما می‌گفت زن از خانه شوهر به بهشت می‌رود، از خانه شوهر هم به جهنم می‌رود. خود معین التجار پیش قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمی‌دانست بانویش آنقدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو!
اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب "اربعین هاشمیه" که همسرش نوشته بود و با عنوان بانوی ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود. یاد خاطره ای از بانو در ذهنش جولان می‌کند. بانو گفته بود روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد. از دور که می‌آمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود. آن گاه که جگر گوشه ام را شیر میدادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. انگار تمام قلبم به سوی او میرفت.
هنوز از این حالت روحی ساعتی نگذشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت. گویا خدا می‌خواست بانو هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده اش باشد.
خود بانو گفته بود از کودکی احساس میکردم گمشده ای دارم و دنبال آن می‌گردم ولی نمی‌دانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم تا اینکه خداوند با اشراق به قلبش راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود. همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و به جای بازی‌های کودکانه، عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود.
حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی می‌دید و همانند ابراهیم علیه السلام باید در امتحانات الهی استقامت می‌کرد و شکرگزاری. استادش آیه الله میر سید علی نجف آبادی گفته بود روزی که شنیدم فرزند ایشان فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل سخت تعجب کردم.
خیلی وقت‌ها بانو این ابیات را زمزمه می‌کرد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند // فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی // دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
معین التجار بالاخره به خانه رسید. به به عجب بوی غذایی در خانه پیچیده است. چقدر امروز احساس خوشبختی می‌کند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند
undefinedبه نقل از اساطیر نامه | مروری بر تاریخ

۱۰:۲۷

thumbnail
undefinedاستاد دانشگاهی در آمریکا از دانشجویانش می‌خواهد که اگر تا بحال توسط نزدیکان و یا همکارانشان مورد تجاوز و تعرض قرار گرفتند بایستند.و ادامه ماجرای تلخ...استاد می‌گوید؛ هر سال همین جواب را میگیرم...
رهبرانقلاب امروز۱۴۰۴/۹/۱۲: یکی از بزرگترین گناهان فرهنگ سرمایه‌داری غرب این است که این همه کار خلاف را درباره زنان انجام می‌دهد اسمش را می‌گذارد آزادی!

۱۲:۴۱

thumbnail
می روید از خاک همین ویرانه ها روزیاین ریشه ای که در زمین غزه جاوید استدستان ما می‌سازد این ویرانگی ها راتا زندگیمان بر بساط عشق وامید است
می‌رویم اینک چون جوانه از دل خاکتمی‌سازم از امید روزی آشیانم این باغ را روزی بهاران سبز می‌سازدتا زنده ام من عاشقم آری جوانم
undefined ملیحه بلندیان

۸:۵۸

thumbnail
undefined دانشجو، مؤذن جامعه است
undefined️ تعبیر بلند شهید بهشتی درباره‌ی نقش دانشجو در جامعه

۱۰:۵۸