۱۸:۴۱
۱۵:۴۹
هفت آسمان💫
سلام سلام روز عید اومدیم با یه خبر خوب ترم پاییزه هفت آسمان انتظارتو میکشه تا کلی روز خوب برات رقم بزنه از همین امروز تا ۳۱ شهریور روز میلاد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام صادق (علیهالسلام) فرصت داری با رفتن به سایتمون ثبت نام کنی راستی دست دوست و رفیق و آشناهات رو هم بگیر و هفت آسمانیشون کن آیدی هفت آسمان جهت اطلاعات بیشتر: @M_maharat7 جهت ثبتنام در کلاس ها به آدرس سایت زیر مراجعه فرمایید. با ما همراه شو بله | ایتا | سایت خانه مهارت هفت آسمان⚠️⭕️⁉️اطلاعات بیشتر
️با توجه به درخواستهای شما عزیزان، مهلت ثبت نام ترم پاییز خانه مهارت هفت آسمان دو روز دیگر تمدید شد🥳
مراقب باش️فرصتها داره تند و تند میگذره و خیلیییی وقت کمه برای ثبتنام....
اگر میخوای از قافله امسال هفت آسمان جانمونی🥹
همین الااااااان از طریق سایت ثبتنام کنبدووووhttp://tarbiatnojavan.ir
راستی امسال خبرهای متفاوتی تو راهه
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
مراقب باش️فرصتها داره تند و تند میگذره و خیلیییی وقت کمه برای ثبتنام....
اگر میخوای از قافله امسال هفت آسمان جانمونی🥹
همین الااااااان از طریق سایت ثبتنام کنبدووووhttp://tarbiatnojavan.ir
راستی امسال خبرهای متفاوتی تو راهه
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۱:۵۰
۱۱:۵۵
#قسمتاول#داستانیکاتفاق📕
سلام دوستان، امروز می خواهم برایتان یک اتفاق ساده را تعریف کنم. اتفاقی که در عین سادگی و شاید پیش پا افتادگی برای من نتیجه بزرگی را به دنبال داشت.
یک روز که مثل همیشه از سرکار به منزل بر می گشتم، چشمم به پارچه سیاه بزرگی افتاد که سر در یک خانه قدیمی نصب شده بود.
هیئت عزاداران فاطمی و اعلامیه هایی که به در و دیوار خانه زده بودند: در این مکان به مناسبت عزاداری برقرار است و … صدای نوحه محزونی از درون خانه به گوش می رسید.
یادم افتاد که از دیروز ایام فاطمیه شروع شده. صدای مداحی، مرا به فکر فرو برد. هر سال عزاداری، هر سال نوحه خوانی و سینه زنی، تفکری بود که به سرعت از ذهنم گذشت. چرا هر سال سندی را از گورستان تاریخ بیرون بکشیم و بر سرمان بزنیم.
درست، ظلم بزرگی واقع شده، اما آیا گفتنش بارها و بارها، سالها و سالها درست است. دلم درون آن خانه عزاداری پر می کشید، اما این سؤال درونم را زیر رو می کرد. آن روز گذشت و من فراموشش کردم. تا اینکه یک اتفاق ساده مرا بیدار کرد.
آن روز برای خرید تعدادی کالاهای مورد نیاز منزل به بازار رفته بودم. آخرین روزهای سال بود و خیابان ها و کوچه ها پر از افرادی بود که مرتب در رفت و آمد بودند. داخل مغازه ها، پیاده روها و معابر آنقدر شلوغ بود که به زحمت میشد راه رفت.
خیلی زود خسته شدم. هم به خاطر کیسه های سنگینی که مجبور بودم با خودم حمل کنم و هم به خاطر یکی از اجناس مورد نیازم که پیدا نمی شد. خسته و کلافه روی پله یک خانه نشستم تا کمی خستگی در کنم. ناگهان توجهم به جمعیتی جلب شد که اون طرف خیابان ازدحام کرده بودند. معلوم نبود چه خبره؟
چند لحظه بعد که حالم بهتر شد کیسه های خریدم را برداشتم و به آن طرف خیابان رفتم، تا ببینم جریان از چه قرار است. صدای گریه بچه کوچکی به گوشم خورد که وسط جمعیت بود. مردم را کنار زدم و کمی جلوتر رفتم......
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
سلام دوستان، امروز می خواهم برایتان یک اتفاق ساده را تعریف کنم. اتفاقی که در عین سادگی و شاید پیش پا افتادگی برای من نتیجه بزرگی را به دنبال داشت.
یک روز که مثل همیشه از سرکار به منزل بر می گشتم، چشمم به پارچه سیاه بزرگی افتاد که سر در یک خانه قدیمی نصب شده بود.
هیئت عزاداران فاطمی و اعلامیه هایی که به در و دیوار خانه زده بودند: در این مکان به مناسبت عزاداری برقرار است و … صدای نوحه محزونی از درون خانه به گوش می رسید.
یادم افتاد که از دیروز ایام فاطمیه شروع شده. صدای مداحی، مرا به فکر فرو برد. هر سال عزاداری، هر سال نوحه خوانی و سینه زنی، تفکری بود که به سرعت از ذهنم گذشت. چرا هر سال سندی را از گورستان تاریخ بیرون بکشیم و بر سرمان بزنیم.
درست، ظلم بزرگی واقع شده، اما آیا گفتنش بارها و بارها، سالها و سالها درست است. دلم درون آن خانه عزاداری پر می کشید، اما این سؤال درونم را زیر رو می کرد. آن روز گذشت و من فراموشش کردم. تا اینکه یک اتفاق ساده مرا بیدار کرد.
آن روز برای خرید تعدادی کالاهای مورد نیاز منزل به بازار رفته بودم. آخرین روزهای سال بود و خیابان ها و کوچه ها پر از افرادی بود که مرتب در رفت و آمد بودند. داخل مغازه ها، پیاده روها و معابر آنقدر شلوغ بود که به زحمت میشد راه رفت.
خیلی زود خسته شدم. هم به خاطر کیسه های سنگینی که مجبور بودم با خودم حمل کنم و هم به خاطر یکی از اجناس مورد نیازم که پیدا نمی شد. خسته و کلافه روی پله یک خانه نشستم تا کمی خستگی در کنم. ناگهان توجهم به جمعیتی جلب شد که اون طرف خیابان ازدحام کرده بودند. معلوم نبود چه خبره؟
چند لحظه بعد که حالم بهتر شد کیسه های خریدم را برداشتم و به آن طرف خیابان رفتم، تا ببینم جریان از چه قرار است. صدای گریه بچه کوچکی به گوشم خورد که وسط جمعیت بود. مردم را کنار زدم و کمی جلوتر رفتم......
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۳۱
#قسمتدوم#داستانیکاتفاق📕
یک پسر بچه سه چهار ساله را دیدم که پشت به من ایستاده بود و گریه می کرد. از یکی پرسیدم چی شده؟ چرا گریه می کنه؟ گفت: مثل اینکه گم شده؟ جلو رفتم و به صورتش نگاه کردم که ناگهان دیدم اون محمد مهدی پسر یکی از دوستانم است. خم شدم و او را بغل کردم و گفتم: محمد مهدی تویی عمو جان؟ میان آن همه غریبه سریع مرا شناخت و کمی آرام تر شد.
اما مثل یک نوار ضبط شده دائما می گفت: من بابام رو می خوام، من بابام رو می خوام. مردم که دیدند بچه در بغل من آرام شده و مرا شناخته، کم کم متفرق شدند. گفتم: محمد مهدی چرا بابا رو گم کردی؟ مگه دست بابا رو نگرفته بودی؟
اما صدای گریه اش بلندتر شد. تقریبا نمی فهمیدم چه می گوید. اما میان آن همه هق هق و ناله فهمیدم حواسش به ویترین یکی از مغازه های اسباب بازی فروشی🧸 پرت شده و این طوری بوده که گم شده.
پیش خودم چهره مجید دوستم را مجسم کردم که الان به خاطر گم شدن محمد مهدی چه حال و روزی داره!! صدای این بچه هم که نمی افتاد. یک دفعه یاد خوراکی هایی افتادم که خریده بودم.دست داخل یکی از کیسه ها کردم و یک بیسکوئیت در آوردم و گفتم به به ببین عمو برات چی خریده! معلوم بود که خیلی گرسنه است اما آنقدر گریه می کرد که نمی توانست چیزی بخورد.
فقط می گفت: بابام رو می خوام. با خودم گفتم بهتره است راه بیفتم و خودم دنبال مجید بگردم. حتما او همین جاها دنبال بچه می گرده. با خودم فکر کردم از محمد مهدی بپرسم کجا گم شده؟ چون اگر آدم بداند که کجا چیزی را گم کرده راحتتر می تواند آن را پیدا کند. این بود که صورت خیسش را بوسیدم و گفتم: عمو جون یادت هست کجا بود که دیگه بابا رو ندیدی؟
گفت: جلو یک مغازه اسباب بازی فروشی بود و باز به گریه ادامه داد. کمی فکر کردم، یادم افتاد در راه که می آمدم چند تا مغازه اسباب بازی فروشی را دیدم، به آن طرف راه افتادم چشمم به یک آب سرد کن افتاد.
گفتم شاید اگر کمی آب بخورد آرامتر شود. لیوان آب را نزدیک دهانش کردم اما نمی خورد. گفتم: محمد مهدی اگه یک کم آب بخوری من هم قول می دهم بابا رو پیدا کنم.
یک کمی خیره خیره به من نگاه کرد. آرام آرام چند جرعه آب خورد. صدای گریه اش افتاد. گفتم خدا را شکر، ساکت شد. اما با آب از گلویش پایین رفت دوباره شروع کرد به ناله کردن که بابامو می خوام، بابامو می خوام …
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
یک پسر بچه سه چهار ساله را دیدم که پشت به من ایستاده بود و گریه می کرد. از یکی پرسیدم چی شده؟ چرا گریه می کنه؟ گفت: مثل اینکه گم شده؟ جلو رفتم و به صورتش نگاه کردم که ناگهان دیدم اون محمد مهدی پسر یکی از دوستانم است. خم شدم و او را بغل کردم و گفتم: محمد مهدی تویی عمو جان؟ میان آن همه غریبه سریع مرا شناخت و کمی آرام تر شد.
اما مثل یک نوار ضبط شده دائما می گفت: من بابام رو می خوام، من بابام رو می خوام. مردم که دیدند بچه در بغل من آرام شده و مرا شناخته، کم کم متفرق شدند. گفتم: محمد مهدی چرا بابا رو گم کردی؟ مگه دست بابا رو نگرفته بودی؟
اما صدای گریه اش بلندتر شد. تقریبا نمی فهمیدم چه می گوید. اما میان آن همه هق هق و ناله فهمیدم حواسش به ویترین یکی از مغازه های اسباب بازی فروشی🧸 پرت شده و این طوری بوده که گم شده.
پیش خودم چهره مجید دوستم را مجسم کردم که الان به خاطر گم شدن محمد مهدی چه حال و روزی داره!! صدای این بچه هم که نمی افتاد. یک دفعه یاد خوراکی هایی افتادم که خریده بودم.دست داخل یکی از کیسه ها کردم و یک بیسکوئیت در آوردم و گفتم به به ببین عمو برات چی خریده! معلوم بود که خیلی گرسنه است اما آنقدر گریه می کرد که نمی توانست چیزی بخورد.
فقط می گفت: بابام رو می خوام. با خودم گفتم بهتره است راه بیفتم و خودم دنبال مجید بگردم. حتما او همین جاها دنبال بچه می گرده. با خودم فکر کردم از محمد مهدی بپرسم کجا گم شده؟ چون اگر آدم بداند که کجا چیزی را گم کرده راحتتر می تواند آن را پیدا کند. این بود که صورت خیسش را بوسیدم و گفتم: عمو جون یادت هست کجا بود که دیگه بابا رو ندیدی؟
گفت: جلو یک مغازه اسباب بازی فروشی بود و باز به گریه ادامه داد. کمی فکر کردم، یادم افتاد در راه که می آمدم چند تا مغازه اسباب بازی فروشی را دیدم، به آن طرف راه افتادم چشمم به یک آب سرد کن افتاد.
گفتم شاید اگر کمی آب بخورد آرامتر شود. لیوان آب را نزدیک دهانش کردم اما نمی خورد. گفتم: محمد مهدی اگه یک کم آب بخوری من هم قول می دهم بابا رو پیدا کنم.
یک کمی خیره خیره به من نگاه کرد. آرام آرام چند جرعه آب خورد. صدای گریه اش افتاد. گفتم خدا را شکر، ساکت شد. اما با آب از گلویش پایین رفت دوباره شروع کرد به ناله کردن که بابامو می خوام، بابامو می خوام …
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۷:۲۶
#قسمتسوم#داستانیکاتفاق📕
به راه افتادم تا شاید بتوانم زودتر مجید را پیدا کنم.گفتم: محمد مهدی می آیی برویم خانه ما با علی کوچولو گیم بازی کنی؟ یادت است چقدر گیم دوست داشتی. گفت نه من بابامو می خوام. با بابا جونم می آیم.
نزدیک اسباب بازی فروشی رسیدیم. 🧸سر چرخاندم که مجید رو پیدا کنم. ناگهان دیدم مجید دست پاچه و کلافه از مردم سراغ محمد مهدی را می گیرد. اما از جلوی مغازه ها دور نمی شود. جلو رفتم و دست روی شانه اش گذاشتم. یک دفعه برگشت.
قبل از اینکه سلام کند چشمش به بچه افتاد. محمد مهدی گفت: بابا جون، بابا جونم! و خودش رو توی بغل مجید انداخت. مجید که تازه متوجه من شده بود گفت: مرتضی شمایی؟ تو کجا بودی بابا؟ من که نصف عمر شدم!
گفتم: خدا را شکر که پیدا شد. خیلی گریه کرده و ماجرای پیدا کردن محمد مهدی را برایش تعریف کردم. یک دفعه توجهم به بچه جلب شد. کاملا آرام شده بود. دست های کوچکش را دور گردن مجید حلقه کرده بود و می خندید.🥰
انگار با پیدا شدن پدرش تمام مشکلات حل شده بود. تمام دردهاش تمام شده بود، آرام و بی صدا و خوشحال. از آن دو خداحافظی کردم و به طرف خانه به راه افتادم.
اتفاقا از جلوی همان خانه قدیمی که چند وقت پیش عزاداری فاطمیه در آن برقرار شده بود، رد شدم. دیدم روی اعلامیه نوشته به مناسبت فاطمیه دوم مجلس عزاداری در این مکان برقرار است.به یاد سؤالی افتادم که آن روز از ذهنم گذشت و من جوابی برایش پیدا نکردم. چرا هر سال عزاداری؟ چرا هر سال بیان ظلم گذشته؟
ناگهان یاد محمد مهدی افتادم که دائم می گفت بابامو می خوام. نه یک بار که هزار بار می گفت: بابامو می خوام. و مشکل وقتی حل شد که برگشتیم دم اسباب بازی فروشی. یعنی همانجایی که گم شده بود. آنجا مجید پیدا شد و همه مشکلات و غم و اندوهش تمام شد. انگار فاطمیه و ظلم به اهل بیت، بعد از پیامبر، همانجایی است که شیعیان از پدرشان جدا شدند. همانجایی که گم شدند.
پس اگر هزار سال هم دم در عزاداری فاطمیه بایستند، جا دارد. چون اگر قرار است جایی پدرشان را پیدا کنند و از این نکبت و در به دری نجات پیدا کنند، آنجا همین جاست. یعنی آنجایی که اولین بار گم شدند و دستشان را از دست پدر درآوردند و یتیم و بیچاره شدند.🥹
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
به راه افتادم تا شاید بتوانم زودتر مجید را پیدا کنم.گفتم: محمد مهدی می آیی برویم خانه ما با علی کوچولو گیم بازی کنی؟ یادت است چقدر گیم دوست داشتی. گفت نه من بابامو می خوام. با بابا جونم می آیم.
نزدیک اسباب بازی فروشی رسیدیم. 🧸سر چرخاندم که مجید رو پیدا کنم. ناگهان دیدم مجید دست پاچه و کلافه از مردم سراغ محمد مهدی را می گیرد. اما از جلوی مغازه ها دور نمی شود. جلو رفتم و دست روی شانه اش گذاشتم. یک دفعه برگشت.
قبل از اینکه سلام کند چشمش به بچه افتاد. محمد مهدی گفت: بابا جون، بابا جونم! و خودش رو توی بغل مجید انداخت. مجید که تازه متوجه من شده بود گفت: مرتضی شمایی؟ تو کجا بودی بابا؟ من که نصف عمر شدم!
گفتم: خدا را شکر که پیدا شد. خیلی گریه کرده و ماجرای پیدا کردن محمد مهدی را برایش تعریف کردم. یک دفعه توجهم به بچه جلب شد. کاملا آرام شده بود. دست های کوچکش را دور گردن مجید حلقه کرده بود و می خندید.🥰
انگار با پیدا شدن پدرش تمام مشکلات حل شده بود. تمام دردهاش تمام شده بود، آرام و بی صدا و خوشحال. از آن دو خداحافظی کردم و به طرف خانه به راه افتادم.
اتفاقا از جلوی همان خانه قدیمی که چند وقت پیش عزاداری فاطمیه در آن برقرار شده بود، رد شدم. دیدم روی اعلامیه نوشته به مناسبت فاطمیه دوم مجلس عزاداری در این مکان برقرار است.به یاد سؤالی افتادم که آن روز از ذهنم گذشت و من جوابی برایش پیدا نکردم. چرا هر سال عزاداری؟ چرا هر سال بیان ظلم گذشته؟
ناگهان یاد محمد مهدی افتادم که دائم می گفت بابامو می خوام. نه یک بار که هزار بار می گفت: بابامو می خوام. و مشکل وقتی حل شد که برگشتیم دم اسباب بازی فروشی. یعنی همانجایی که گم شده بود. آنجا مجید پیدا شد و همه مشکلات و غم و اندوهش تمام شد. انگار فاطمیه و ظلم به اهل بیت، بعد از پیامبر، همانجایی است که شیعیان از پدرشان جدا شدند. همانجایی که گم شدند.
پس اگر هزار سال هم دم در عزاداری فاطمیه بایستند، جا دارد. چون اگر قرار است جایی پدرشان را پیدا کنند و از این نکبت و در به دری نجات پیدا کنند، آنجا همین جاست. یعنی آنجایی که اولین بار گم شدند و دستشان را از دست پدر درآوردند و یتیم و بیچاره شدند.🥹
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۳۰
#قسمتچهارم#داستانیکاتفاق📕
چند روزی است که خیلی گرفته به نظر می رسی، جریان چی است؟ تو که از جریان فوت پدر بزرگم با خبر هستی، بعد از فوت ایشان با اینکه مدت زمانی نگذشته، اتفاقات زیادی در خانواده ما افتاد. مادر من تنها فرزند پدر بزرگم بود و از نظر عاطفی، به شدت به پدر بزرگم وابسته بود. این جریان، ضربه سختی برایشان بود و تکیه گاه بزرگی را از دست داده بود. این بود که کارش شده بود گریه و بی تابی کردن.
اما در همین ایام، برای سر و سامان دادن به کارهای پدر بزرگ، یک سری کار دادگاهی پیش آمد که مادر من به عنوان تنها وارث مجبور بود در دادگاه شرکت کند. فکرش را بکن، حضور مادر من در آن شرایط در دادگاه چقدر برایش سخت بود.
ما سعی می کردیم هر چیز که مادر را بیشتر به یاد پدر بزرگ می اندازد از جلوی نظر او دور کنیم و حالا درست در جایی قرار گرفته بود که باید دائم از پدر بزرگ حرف می زد و … به خاطر ادعای بی دلیل یک نفر که قسمتی از اموال پدر بزرگ برای اوست و برای شنیدن مدارک بی اساس او مادر باید این سختی را متحمل می شدند. به جای اینکه در خانه باشند … همه اینها با هم خیلی درگیر و ناراحتم کرده …
+ می توانم چند تا سوال از تو بپرسم؟
البته.
+ در طی این مدت که مادرت عزادار بود، کسی هم برای تسلیت گویی پیششان می آمد؟
خوب، معلوم است. فامیل، دوستها، همسایه ها … واقعاً همه خیلی لطف داشتند.
+ توی این روزها، نشد که کسی بیاید و بگوید، عزاداری شما ما را ناراحت کرده، چقدر مادرتان گریه می کند؟
نه، این چه سوالی است. مادر من ناراحت بود و معلوم است که به این سادگی آرام نمی شد.
+ یک سوال دیگر: در دادگاه از مادر شما هم مدرک خواستند تا ثابت کنند اموال، حق ایشان است؟
نه، کسی که داره ادعای جدید می کند باید دلیل و شاهد بیاورد، نه کسی که قانوناً اموال از آنِ اوست. ببینم، این سوال ها چه ربطی به هم دارند؟ چرا اینها را می پرسی؟
+ آخر من یک بانویی را می شناسم که او هم پدرش را بسیار دوست می داشت و پدر او به درستی هم دوست داشتنی بود. پدر او، اشرف مخلوقات خداوند، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و خودش، بانوی بانوان دو عالم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. شدت محبت این پدر و دختر تا به آنجا بود که او را «ام ابیها» (یعنی مادر پدرش) می نامیدند اما .....
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
چند روزی است که خیلی گرفته به نظر می رسی، جریان چی است؟ تو که از جریان فوت پدر بزرگم با خبر هستی، بعد از فوت ایشان با اینکه مدت زمانی نگذشته، اتفاقات زیادی در خانواده ما افتاد. مادر من تنها فرزند پدر بزرگم بود و از نظر عاطفی، به شدت به پدر بزرگم وابسته بود. این جریان، ضربه سختی برایشان بود و تکیه گاه بزرگی را از دست داده بود. این بود که کارش شده بود گریه و بی تابی کردن.
اما در همین ایام، برای سر و سامان دادن به کارهای پدر بزرگ، یک سری کار دادگاهی پیش آمد که مادر من به عنوان تنها وارث مجبور بود در دادگاه شرکت کند. فکرش را بکن، حضور مادر من در آن شرایط در دادگاه چقدر برایش سخت بود.
ما سعی می کردیم هر چیز که مادر را بیشتر به یاد پدر بزرگ می اندازد از جلوی نظر او دور کنیم و حالا درست در جایی قرار گرفته بود که باید دائم از پدر بزرگ حرف می زد و … به خاطر ادعای بی دلیل یک نفر که قسمتی از اموال پدر بزرگ برای اوست و برای شنیدن مدارک بی اساس او مادر باید این سختی را متحمل می شدند. به جای اینکه در خانه باشند … همه اینها با هم خیلی درگیر و ناراحتم کرده …
+ می توانم چند تا سوال از تو بپرسم؟
البته.
+ در طی این مدت که مادرت عزادار بود، کسی هم برای تسلیت گویی پیششان می آمد؟
خوب، معلوم است. فامیل، دوستها، همسایه ها … واقعاً همه خیلی لطف داشتند.
+ توی این روزها، نشد که کسی بیاید و بگوید، عزاداری شما ما را ناراحت کرده، چقدر مادرتان گریه می کند؟
نه، این چه سوالی است. مادر من ناراحت بود و معلوم است که به این سادگی آرام نمی شد.
+ یک سوال دیگر: در دادگاه از مادر شما هم مدرک خواستند تا ثابت کنند اموال، حق ایشان است؟
نه، کسی که داره ادعای جدید می کند باید دلیل و شاهد بیاورد، نه کسی که قانوناً اموال از آنِ اوست. ببینم، این سوال ها چه ربطی به هم دارند؟ چرا اینها را می پرسی؟
+ آخر من یک بانویی را می شناسم که او هم پدرش را بسیار دوست می داشت و پدر او به درستی هم دوست داشتنی بود. پدر او، اشرف مخلوقات خداوند، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و خودش، بانوی بانوان دو عالم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. شدت محبت این پدر و دختر تا به آنجا بود که او را «ام ابیها» (یعنی مادر پدرش) می نامیدند اما .....
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۳۲
#قسمتپنجم#داستانیکاتفاق📕
بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله غصه و اندوه حضرت زهرا سلام الله علیها در سوگ پدر بی حد و اندازه بود. او شب و روز مشغول گریه و زاری بود. نه اشکش می خشکید و نه ناله اش فرو می نشست. مادر تو را دلداری می دادند، نه؟ اما می دانی با این بانو چه کردند؟🥺
عده ای به نزد حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند: ای اباالحسن، فاطمه سلام الله علیها شب و روز گریه می کند و ما نه شب ها خواب داریم و آرام و خوشی و نه روزها به هنگام کار و فعالیت، آسایش خاطر. از او بخواهید یا شب گریه کند یا روز!!
از چنین مردمی، چه جای تعجب است اگر اندکی بعد، ادعایی بس گزاف تر بکنند. آنها که ماتم دختری را برای پدر تاب نمی آورند. معلوم بود که خیلی چیزهای دیگر را هم تاب نخواهند آورد.
می دانی چه ادعایی کردند؟ «فدک از آنِ حضرت زهرا سلام الله علیها نیست!» حال آنکه جریان بخشش فدک به فاطمه سلام الله علیها را همه می دانستند.
سال هفتم هجرت و سه سال قبل از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله بعد از فتح قلعه خیبر، یهودیانی که در آبادی نزدیک خیبر زندگی می کردند، در حال صلح آنرا به پیامبر بخشیدند. بنابراین فدک «فی» بود که حق پیامبر بود و نه همه مسلمین.
پس از نزول آیه «و آت ذی القربی حقه» به خویشاوندان خود حق آنها را بده. به پیامبر، حضرت، فدک را به عنوان حق حضرت زهرا سلام الله علیها به ایشان بخشیدند. بنابراین فدک حق مسلم بانوان دو عالم بود. اما آنها برای انکار این حق، مدعی شدند که پیامبران از خود ارث باقی نمی گذارند!!
در صورتی که در قرآن آمده: و ورث سلیمان داوود»، سلیمان از داوود ارث برد. و یا در داستان یحیی فرزند زکریا آمده است که زکریا گفت: فهب لی من لدنک ولیاً یرثنی و یرث من آل یعقوب . پروردگارا مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد.
آیا آیه مخصوصی در مورد پیامبر نازل شده بود که ارث باقی نمی گذارد؟ و یا حضرت زهرا سلام الله علیها را مستثنی کرده باشد؟ این ادعایی بس گزاف بود! اما آنها کار را بالاتر گرفته و از حضرت فاطمه سلام الله علیها شاهد طلبیدند!
همه جا رسم است کسی که مدعی شده، شاهدی بر ادعای خود می آورد. خود پیامبر فرموده اند: مدعی باید گواه ارائه کند و مدعی علیه، در صورت نپذیرفتن سوگند به جا می آورد.
اگر چیزی در اختیار مسلمانی باشد و کسی ادعای مالکیت کند، از چه کسی باید گواه طلبید؟ حال آنها از صاحب مال، می خواستند ثابت کند که مال، از آن اوست ! آن هم چه صاحب مالی؟ از فاطمه سلام الله علیها شاهد می طلبند، همو که خداوند در شأن او می فرماید: همانا خداوند خواسته است تا رجس و ناپاکی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک گرداند، پاک گرداندنی!.......
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله غصه و اندوه حضرت زهرا سلام الله علیها در سوگ پدر بی حد و اندازه بود. او شب و روز مشغول گریه و زاری بود. نه اشکش می خشکید و نه ناله اش فرو می نشست. مادر تو را دلداری می دادند، نه؟ اما می دانی با این بانو چه کردند؟🥺
عده ای به نزد حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند: ای اباالحسن، فاطمه سلام الله علیها شب و روز گریه می کند و ما نه شب ها خواب داریم و آرام و خوشی و نه روزها به هنگام کار و فعالیت، آسایش خاطر. از او بخواهید یا شب گریه کند یا روز!!
از چنین مردمی، چه جای تعجب است اگر اندکی بعد، ادعایی بس گزاف تر بکنند. آنها که ماتم دختری را برای پدر تاب نمی آورند. معلوم بود که خیلی چیزهای دیگر را هم تاب نخواهند آورد.
می دانی چه ادعایی کردند؟ «فدک از آنِ حضرت زهرا سلام الله علیها نیست!» حال آنکه جریان بخشش فدک به فاطمه سلام الله علیها را همه می دانستند.
سال هفتم هجرت و سه سال قبل از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله بعد از فتح قلعه خیبر، یهودیانی که در آبادی نزدیک خیبر زندگی می کردند، در حال صلح آنرا به پیامبر بخشیدند. بنابراین فدک «فی» بود که حق پیامبر بود و نه همه مسلمین.
پس از نزول آیه «و آت ذی القربی حقه» به خویشاوندان خود حق آنها را بده. به پیامبر، حضرت، فدک را به عنوان حق حضرت زهرا سلام الله علیها به ایشان بخشیدند. بنابراین فدک حق مسلم بانوان دو عالم بود. اما آنها برای انکار این حق، مدعی شدند که پیامبران از خود ارث باقی نمی گذارند!!
در صورتی که در قرآن آمده: و ورث سلیمان داوود»، سلیمان از داوود ارث برد. و یا در داستان یحیی فرزند زکریا آمده است که زکریا گفت: فهب لی من لدنک ولیاً یرثنی و یرث من آل یعقوب . پروردگارا مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد.
آیا آیه مخصوصی در مورد پیامبر نازل شده بود که ارث باقی نمی گذارد؟ و یا حضرت زهرا سلام الله علیها را مستثنی کرده باشد؟ این ادعایی بس گزاف بود! اما آنها کار را بالاتر گرفته و از حضرت فاطمه سلام الله علیها شاهد طلبیدند!
همه جا رسم است کسی که مدعی شده، شاهدی بر ادعای خود می آورد. خود پیامبر فرموده اند: مدعی باید گواه ارائه کند و مدعی علیه، در صورت نپذیرفتن سوگند به جا می آورد.
اگر چیزی در اختیار مسلمانی باشد و کسی ادعای مالکیت کند، از چه کسی باید گواه طلبید؟ حال آنها از صاحب مال، می خواستند ثابت کند که مال، از آن اوست ! آن هم چه صاحب مالی؟ از فاطمه سلام الله علیها شاهد می طلبند، همو که خداوند در شأن او می فرماید: همانا خداوند خواسته است تا رجس و ناپاکی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک گرداند، پاک گرداندنی!.......
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۳۰
#قسمتششم#داستانیکاتفاق📕
به استناد همین آیه، خداوند هرگونه آلودگی را از آن بزرگ بانو به دور داشته است. حال بر ادعای صدق او شاهد می طلبند؟!! این یعنی بر گواهی خدا هم تردید کردن! با این حال، فاطمه سلام الله علیها «ام ایمن» را به گواهی آورد. او را که می شناسید؟ او کسی است که پیامبر صلی الله علیه و اله درباره اش فرمودند: به درستی که ام ایمن بانویی از بانوان بهشت است.
پس او نیز شهادت داد که پس از نزول آیه «و ات ذی القربی حقه» رسول خدا، به فرمان خداوند فدک را به فاطمه زهرا سلام الله علیها بخشیدند. پس از آن شاهد دیگری برای ادای شهادت آمد که اگر تمامی دنیا در برابر او می ایستادند، شهادت او بر همگان برتری داشت. امیرالمومنین علیه السلام بر صدق گفتار فاطمه سلام الله علیها مهر تأیید می زند. اما می دانید چه پاسخ می شنوند؟
«ام ایمن یک زن می باشد و شهادت یک زن ارزشی ندارد! و اما علی، به نفع خود شهادت می دهد و چون در این گواهی ذی نفع است، شهادتش قبول نمی باشد! جایی که صدیقه طاهره، شاهد می طلبد، چه جای عجب که در مورد علی علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه و اله در موردش فرمودند: «علی مع الحق و الحق مع علی»، علی با حق است و حق با علی است. بگویند که از روی نفع شخصی شهادت می دهد!
سخن را خلاصه کنم. اگر تو چند روز است که گرفته و ناراحتی، ما 14 قرن است که با مرور جریان فدک، خون دل می خوریم و بغض گلویمان را می فشارد و تنها دل به این خوش داریم و خود را تسلی می دهیم که روزی، فرزند صاحب فدک خواهد آمد و این حقِ به ناحق گرفته شده را به اهلش باز خواهد گرداند
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
به استناد همین آیه، خداوند هرگونه آلودگی را از آن بزرگ بانو به دور داشته است. حال بر ادعای صدق او شاهد می طلبند؟!! این یعنی بر گواهی خدا هم تردید کردن! با این حال، فاطمه سلام الله علیها «ام ایمن» را به گواهی آورد. او را که می شناسید؟ او کسی است که پیامبر صلی الله علیه و اله درباره اش فرمودند: به درستی که ام ایمن بانویی از بانوان بهشت است.
پس او نیز شهادت داد که پس از نزول آیه «و ات ذی القربی حقه» رسول خدا، به فرمان خداوند فدک را به فاطمه زهرا سلام الله علیها بخشیدند. پس از آن شاهد دیگری برای ادای شهادت آمد که اگر تمامی دنیا در برابر او می ایستادند، شهادت او بر همگان برتری داشت. امیرالمومنین علیه السلام بر صدق گفتار فاطمه سلام الله علیها مهر تأیید می زند. اما می دانید چه پاسخ می شنوند؟
«ام ایمن یک زن می باشد و شهادت یک زن ارزشی ندارد! و اما علی، به نفع خود شهادت می دهد و چون در این گواهی ذی نفع است، شهادتش قبول نمی باشد! جایی که صدیقه طاهره، شاهد می طلبد، چه جای عجب که در مورد علی علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه و اله در موردش فرمودند: «علی مع الحق و الحق مع علی»، علی با حق است و حق با علی است. بگویند که از روی نفع شخصی شهادت می دهد!
سخن را خلاصه کنم. اگر تو چند روز است که گرفته و ناراحتی، ما 14 قرن است که با مرور جریان فدک، خون دل می خوریم و بغض گلویمان را می فشارد و تنها دل به این خوش داریم و خود را تسلی می دهیم که روزی، فرزند صاحب فدک خواهد آمد و این حقِ به ناحق گرفته شده را به اهلش باز خواهد گرداند
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۷:۱۲
#قسمتهفتم#داستانیکاتفاق📕
آن روز از حیاط خانه شان دست گل یاسی چید و به راه افتاد. خوشحال بود، جای مهمی می خواست برود. برای این آخرین روز هفته بسیار انتظار کشیده بود. با اینکه کار هر هفته اش این بود. چند سال گذشته بود، آنقدر بزرگ شده بود که دیگر اجازه داشت تنها یادگاری مانده از عزیزش را برای همیشه با خود داشته باشد، خیلی آنجا رفته بود اما این اولین باری بود که می خواست آن نوشته را بخواند.
او در وصیت نامه اش نوشته بود که سه سال که از مرگم گذشت، آن پاکت نامه را باز کن و بخوان. در درون بیقرار بود، وقتی رسید که آفتاب بالا آمده بود و از بین درختان سَرَک می کشید و گنجشکان جیک جیک می کردند و از این شاخه به شاخه دیگر بالای سرش پرواز می کردند، دسته گل را بر مزار مادرش گذاشت و همچنان که با آب، سنگ قبر او را می شست، آرام گریه می کرد.
بغض در گلو، آهی کشید 🥺و گفت: اگر این جا را هم نداشتم دل تنگم را کجا باز می کردم؟ انگار به باغ دلگشایی آمده بود که از هر بهشتی برایش دل انگیزتر بود، راحت نشست و شروع به باز کردن نامه کرد، کلید درون نامه را محکم در دستش نگه داشت و شروع به خواندن کرد.
سلام نازنینم خوش آمدی، به جایی که هر وقت و تا همیشه بخواهی می توانی بیایی، گمان می کنم حالا که این نامه را می خوانی آنقدر بزرگ شده باشی که دیگر نشان اینجا را گم نکنی، بدان که همیشه می بینمت، دوستت دارم و برای آمدنت منتظرم، از اینکه اینجایی خوشحالم پس هر گاه دلت گرفت باز هم بیا، بیا و حرف بزن تا همیشه حرفهایت را بشنوم و دعایت کنم.
هر چه فکر کردم برایت چه یادگاری بگذارم که گذر زمان آن را از بین نبرد و از طراوت و خیر آن نکاهد، جز آن نیافتم که تو را به دنبال جواب سؤالی بفرستم که اگر بیابیش، گویی همه چیز را بدست آورده ای، طعم شیرین مهر واقعی مادر، لذت عشق به آنچه دین و مذهب می خوانی اش، و پاسخ بسیاری از سؤال های ذهنت!
شاید دیگر هیچ گاه دلت تنگ نشود و آن اینکه چرا مزار بهترین و بزرگوارترین مادر دنیا بینشان است. چرا بچه های ایشان از این حق مسلّم که تنهاترین دست آویز برای رفع دلتنگی هایشان بود گذشته اند، بهای این همه غریبی چیست؟ …
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
آن روز از حیاط خانه شان دست گل یاسی چید و به راه افتاد. خوشحال بود، جای مهمی می خواست برود. برای این آخرین روز هفته بسیار انتظار کشیده بود. با اینکه کار هر هفته اش این بود. چند سال گذشته بود، آنقدر بزرگ شده بود که دیگر اجازه داشت تنها یادگاری مانده از عزیزش را برای همیشه با خود داشته باشد، خیلی آنجا رفته بود اما این اولین باری بود که می خواست آن نوشته را بخواند.
او در وصیت نامه اش نوشته بود که سه سال که از مرگم گذشت، آن پاکت نامه را باز کن و بخوان. در درون بیقرار بود، وقتی رسید که آفتاب بالا آمده بود و از بین درختان سَرَک می کشید و گنجشکان جیک جیک می کردند و از این شاخه به شاخه دیگر بالای سرش پرواز می کردند، دسته گل را بر مزار مادرش گذاشت و همچنان که با آب، سنگ قبر او را می شست، آرام گریه می کرد.
بغض در گلو، آهی کشید 🥺و گفت: اگر این جا را هم نداشتم دل تنگم را کجا باز می کردم؟ انگار به باغ دلگشایی آمده بود که از هر بهشتی برایش دل انگیزتر بود، راحت نشست و شروع به باز کردن نامه کرد، کلید درون نامه را محکم در دستش نگه داشت و شروع به خواندن کرد.
سلام نازنینم خوش آمدی، به جایی که هر وقت و تا همیشه بخواهی می توانی بیایی، گمان می کنم حالا که این نامه را می خوانی آنقدر بزرگ شده باشی که دیگر نشان اینجا را گم نکنی، بدان که همیشه می بینمت، دوستت دارم و برای آمدنت منتظرم، از اینکه اینجایی خوشحالم پس هر گاه دلت گرفت باز هم بیا، بیا و حرف بزن تا همیشه حرفهایت را بشنوم و دعایت کنم.
هر چه فکر کردم برایت چه یادگاری بگذارم که گذر زمان آن را از بین نبرد و از طراوت و خیر آن نکاهد، جز آن نیافتم که تو را به دنبال جواب سؤالی بفرستم که اگر بیابیش، گویی همه چیز را بدست آورده ای، طعم شیرین مهر واقعی مادر، لذت عشق به آنچه دین و مذهب می خوانی اش، و پاسخ بسیاری از سؤال های ذهنت!
شاید دیگر هیچ گاه دلت تنگ نشود و آن اینکه چرا مزار بهترین و بزرگوارترین مادر دنیا بینشان است. چرا بچه های ایشان از این حق مسلّم که تنهاترین دست آویز برای رفع دلتنگی هایشان بود گذشته اند، بهای این همه غریبی چیست؟ …
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۱۵
#قسمتهشتم#داستانیکاتفاق📕
تا انتهای نامه را خواند ولی برای این سؤال چه راه حلی داشت؟ از آنجا به خانه آمد، در حالیکه دیگر از آفتاب اول صبح خبری نبود، بلکه بعد از ظهر بود. خیس از باران بهاری وارد خانه شد. ️آفتاب درونش هم، از ابرهای سؤال های بی جواب، گرفته بود.
یاد کلید افتاد. وارد اتاق مادرش شد. آن کلید می تواند کلید گنجه ای باشد که حرف های ناشنیدنی در آن است. حرف هایی از ظلم خلفا، از مظلومیت های حضرت زهرا سلام الله علیها با سبک و سیاق جدید! من نمی دانم الان دانشگاه می روی یا نه؟ چه حرف هایی به گوشت می خورد؟ اما بدانکه …
همه چیز زیبا و روحانی بود اما آن چیز که بیشتر از همه نظر او را به خود جلب کرد نوشته قاب شده روی دیوار بود. یا علی مرا شبانه غسل بده، کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار (قطعه ای از وصیت نامه غریب ترین همسر و مادر دنیا) هوای ابری دل او هم باریدن گرفت، او دیگر نشان راه را پیدا کرده بود.
عزیزتر از یادگارش را می جست. حقیقتی که در نهایت ظلم سعی در حذف و گم شدن آن در تاریخ بشریت شده بود. حقیقتی که نشانه های آن را از نوشته روی دیوار پیدا کرده بود، برای همین کنجکاوانه تر جستجو کرد. آنچه یافت دفتر خاطرات مادرش بود، که شکستگی و لحن کلامش نشانگر روزهای آخر عمرش بود.
یادهایی شیرین و فغان برانگیز از فداکاریهای حضرت راضیه مرضیه سلام الله علیها در اعلان حق، و رسوا کردن باطل، آنچنان اثر گذار که تا امروز پناه دل سوخته گان است و حس همدردی را در هر جوینده حق شعله ور می کند. و توانایی بازشناسی حق از باطل را برای او به ارمغان می آورد.
به قیمت جستجو کرد اما نیافتن حسنین و زینبین علیهم السلام، به قیمت محروم شدن عزیزترین عزیزان و فرزندان حضرتش از زیارت قبر مادرشان، محروم شدن از آرام گرفتن کنار مزار مادرشان و درد دل کردن با مادر جوانشان، در حالیکه هم او شایسته ترین مادران بود. و هم فرزندانش سزاوارترین افراد برای داشتن مادر.
اینجاست که تمام ره یافتگان کوی حقیقت و بار یافتگان بارگاه محبت علوی و فاطمی خود را مدیون حسرت فرزندان حضرت زهرا در محرومیت از زیارت مزار مادرشان می دانند. و این محرومیت آنچنان جانکاه است که تا روز موعود و تا پایان انتقام، غم این ظلم دل و خاطر همه دوست دارانشان را به سوگ بنشانده و منتظر نگه می دارد.🥺
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
تا انتهای نامه را خواند ولی برای این سؤال چه راه حلی داشت؟ از آنجا به خانه آمد، در حالیکه دیگر از آفتاب اول صبح خبری نبود، بلکه بعد از ظهر بود. خیس از باران بهاری وارد خانه شد. ️آفتاب درونش هم، از ابرهای سؤال های بی جواب، گرفته بود.
یاد کلید افتاد. وارد اتاق مادرش شد. آن کلید می تواند کلید گنجه ای باشد که حرف های ناشنیدنی در آن است. حرف هایی از ظلم خلفا، از مظلومیت های حضرت زهرا سلام الله علیها با سبک و سیاق جدید! من نمی دانم الان دانشگاه می روی یا نه؟ چه حرف هایی به گوشت می خورد؟ اما بدانکه …
همه چیز زیبا و روحانی بود اما آن چیز که بیشتر از همه نظر او را به خود جلب کرد نوشته قاب شده روی دیوار بود. یا علی مرا شبانه غسل بده، کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار (قطعه ای از وصیت نامه غریب ترین همسر و مادر دنیا) هوای ابری دل او هم باریدن گرفت، او دیگر نشان راه را پیدا کرده بود.
عزیزتر از یادگارش را می جست. حقیقتی که در نهایت ظلم سعی در حذف و گم شدن آن در تاریخ بشریت شده بود. حقیقتی که نشانه های آن را از نوشته روی دیوار پیدا کرده بود، برای همین کنجکاوانه تر جستجو کرد. آنچه یافت دفتر خاطرات مادرش بود، که شکستگی و لحن کلامش نشانگر روزهای آخر عمرش بود.
یادهایی شیرین و فغان برانگیز از فداکاریهای حضرت راضیه مرضیه سلام الله علیها در اعلان حق، و رسوا کردن باطل، آنچنان اثر گذار که تا امروز پناه دل سوخته گان است و حس همدردی را در هر جوینده حق شعله ور می کند. و توانایی بازشناسی حق از باطل را برای او به ارمغان می آورد.
به قیمت جستجو کرد اما نیافتن حسنین و زینبین علیهم السلام، به قیمت محروم شدن عزیزترین عزیزان و فرزندان حضرتش از زیارت قبر مادرشان، محروم شدن از آرام گرفتن کنار مزار مادرشان و درد دل کردن با مادر جوانشان، در حالیکه هم او شایسته ترین مادران بود. و هم فرزندانش سزاوارترین افراد برای داشتن مادر.
اینجاست که تمام ره یافتگان کوی حقیقت و بار یافتگان بارگاه محبت علوی و فاطمی خود را مدیون حسرت فرزندان حضرت زهرا در محرومیت از زیارت مزار مادرشان می دانند. و این محرومیت آنچنان جانکاه است که تا روز موعود و تا پایان انتقام، غم این ظلم دل و خاطر همه دوست دارانشان را به سوگ بنشانده و منتظر نگه می دارد.🥺
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۳۲
#قسمتنهم#داستانیکاتفاق📕
ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله داشت . در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را بر پا می کرد .
اوایل سال 1361 در عملیات بیت المقدس در خدمت حاج احمد بودیم . در حین عملیات به سختی مجروح شد و ترکش به سرش خورد.🩸 او را به بیمارستان صحرایی بردیم ،️ اصرار داشت کسی نفهمد زخمی شده که روحیه نیروها خراب نشود .
از شدت خونریزی🩸 مدتی بی هوش بود . یک دفعه از جا پرید! گفت بلند شو ، باید برویم خط ! هرچی اصرار کردیم بی فایده بود...در طی راه از ایشان پرسیدم : " شما بیهوش بودی ، چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ...خیلی آرام گفت : وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا ( ص ) آمدند داخل اتاق !"🥺
به من فرمودند چرا خوابیدی !؟ گفتم : سرم مجروح شده ، نمی توانم ادامه دهم !🥹
حضرت زهرا ( ص ) دستی به سر من کشیدند و فرمودند : بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست ، برو به کارهایت برس ...
روایت دیدار شهید احمد کاظمی با حضرت زهرا سلام الله
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله داشت . در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را بر پا می کرد .
اوایل سال 1361 در عملیات بیت المقدس در خدمت حاج احمد بودیم . در حین عملیات به سختی مجروح شد و ترکش به سرش خورد.🩸 او را به بیمارستان صحرایی بردیم ،️ اصرار داشت کسی نفهمد زخمی شده که روحیه نیروها خراب نشود .
از شدت خونریزی🩸 مدتی بی هوش بود . یک دفعه از جا پرید! گفت بلند شو ، باید برویم خط ! هرچی اصرار کردیم بی فایده بود...در طی راه از ایشان پرسیدم : " شما بیهوش بودی ، چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ...خیلی آرام گفت : وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا ( ص ) آمدند داخل اتاق !"🥺
به من فرمودند چرا خوابیدی !؟ گفتم : سرم مجروح شده ، نمی توانم ادامه دهم !🥹
حضرت زهرا ( ص ) دستی به سر من کشیدند و فرمودند : بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست ، برو به کارهایت برس ...
روایت دیدار شهید احمد کاظمی با حضرت زهرا سلام الله
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۱۶
#قسمتدهم#داستانیکاتفاق📕
لنه مته سین بانوی مسلمان شده دانمارکی خودش را دختر فاطمه زهرا میداند. وی پس از ازدواج و تشرف به اسلام نام سمیرا را برای خود برگزید و با نام خانوادگی همسرش، خادم، شناخته میشود.
سمیرا خادم که مدتهاست ساکن ایران است، داستان زندگیاش را چنین تعریف میکند:«۵۶ سال پیش در یکی از شهرهای کوچک دانمارک به دنیا آمدم. دریک خانواده مسیحی زندگی کردم. زمانی که با همسرم آقای خادم ازدواج کردم، به ایشان گفتم ازدواج با شما به معنای این نیست که مسلمان میشوم. البته ما با سنت اسلام ازدواج کردیم؛ اما با ایشان شرط کردم که مسلمان نمیشوم. همسرم مسلمان بود و من مسیحی و ما چندین سال با همین شرایط زندگی کردیم، اما وقتی قرار است درهای بهشت به رویت باز شود،🥰 از اراده انسان خارج میشود و مقاومتهای بیهوده، فایده ندارد. داستان هدایت شدن من به بازگشایی حسینیهای در کپنهاگ برمیگردد. همسرم به اتفاق دوستانش مؤسس این حسینیه بودند. یک شب که همسرم میخواست به حسینیه برود، به من گفت: من یک خواهشی از شما دارم. امشب شهادت حضرت زهرا است. از شما میخواهم همراه من به حسینیه بیایی. چون ایشان مادر اسلام است.
مراسم شروع شد. نمیتوانم برایتان توصیف کنم، اما روحم پرواز کرد.🥺 من در آن تاریکی نوری را دیدم که در اتاق چرخید و حس کردم در وجود من نشست.حالت خاصی پیدا کردم، اما متوجه نبودم چه اتفاقی افتاد. به خانه که برگشتیم، همسرم متوجه دگرگونی حالم شد و از من پرسید چه اتفاقی افتاده است؟؟؟
بله *| ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
لنه مته سین بانوی مسلمان شده دانمارکی خودش را دختر فاطمه زهرا میداند. وی پس از ازدواج و تشرف به اسلام نام سمیرا را برای خود برگزید و با نام خانوادگی همسرش، خادم، شناخته میشود.
سمیرا خادم که مدتهاست ساکن ایران است، داستان زندگیاش را چنین تعریف میکند:«۵۶ سال پیش در یکی از شهرهای کوچک دانمارک به دنیا آمدم. دریک خانواده مسیحی زندگی کردم. زمانی که با همسرم آقای خادم ازدواج کردم، به ایشان گفتم ازدواج با شما به معنای این نیست که مسلمان میشوم. البته ما با سنت اسلام ازدواج کردیم؛ اما با ایشان شرط کردم که مسلمان نمیشوم. همسرم مسلمان بود و من مسیحی و ما چندین سال با همین شرایط زندگی کردیم، اما وقتی قرار است درهای بهشت به رویت باز شود،🥰 از اراده انسان خارج میشود و مقاومتهای بیهوده، فایده ندارد. داستان هدایت شدن من به بازگشایی حسینیهای در کپنهاگ برمیگردد. همسرم به اتفاق دوستانش مؤسس این حسینیه بودند. یک شب که همسرم میخواست به حسینیه برود، به من گفت: من یک خواهشی از شما دارم. امشب شهادت حضرت زهرا است. از شما میخواهم همراه من به حسینیه بیایی. چون ایشان مادر اسلام است.
مراسم شروع شد. نمیتوانم برایتان توصیف کنم، اما روحم پرواز کرد.🥺 من در آن تاریکی نوری را دیدم که در اتاق چرخید و حس کردم در وجود من نشست.حالت خاصی پیدا کردم، اما متوجه نبودم چه اتفاقی افتاد. به خانه که برگشتیم، همسرم متوجه دگرگونی حالم شد و از من پرسید چه اتفاقی افتاده است؟؟؟
بله *| ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۶:۱۵
#قسمتیازدهم#داستانیکاتفاق📕
ماجرا را برایش تعریف کردم. لبخندی زد و گفت: این طبیعی است، خدا میخواهد برای او باشی. وقتی این جمله را گفت، آرامش خاصی پیدا کردم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم، بدون اینکه اطلاعی داشته باشم. فردای آن روز تصمیم گرفتم در اولین اقدام پوشش اسلامی را تهیه کنم. از همان روز از همسرم خواستم به من نماز خواندن را یاد بدهد.امروز خدا را شکر میکنم که آن شب در فاطمیه، خدا مرا خواند. من خدا را شاکرم که در فاطمیه کامل شدم.🥰 در این مدتی که مسلمان شدهام، به یقین رسیدم که اسلام، انسان را کامل میکند. دیگر دنبال گمشدهام نیستم، زیرا خدا را دارم و محتاج هیچ چیزی نیستم. یکی از چهرههای نابی که بهعنوان انسان کامل برای من شناختهشده، حضرت زهرا است. این شخصیت ارزنده به من کمک کرد تا شناخت کاملی نسبت به اسلام پیدا کنم. بهنظر من، حضرت فاطمه اسلام مُجَسَّم است.
نکته دیگر اینکه حضرت فاطمه، مادر ماست و رفتار مادر بر فرزند تأثیر میگذارد. حضرت زهرا برای دیندار ماندن ما خیلی سختی کشیدند، مبارزه و صبوری کردند و در عین تلاش برای احقاق حق حضرت علی، از توجه به خانواده غافل نماندند. درست است که نمیتوانیم در آن جایگاه باشیم، اما باید مانند ایشان رفتار کنیم.
اینکه بانویی در ۱۸ سالگی که از دنیا رفته، توانسته به این مقام معنوی و اجتماعی دست پیدا کند، برایم بسیار آموزنده است. رفتار و عمل حضرت در آن سن پایین خیلی مهم است و ما باید سعی کنیم مانند ایشان باشیم، چون مادرمان عین واقعیت اسلام است.
یکی از وجوه شخصیتی حضرت زهرا (س) که برای من بسیار جذاب است، حجاب فاطمی است. من پیش از مسلمان شدن تصور میکردم، حجاب مثل زندان است که زن را محدود میکند و حتی حقوق اولیه او را از بین میبرد. این تفکری است که در غرب برای حجاب رایج است و من هم مانند آنها فکر میکردم. اما روزی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خواستم با مانتو و روسری از خانه خارج شوم همین که در را باز کردم، سرم را بلند کردم و لبخندی بر لبانم نشست و راه افتادم. حس میکردم با حجاب از زندان آزاد شدهام، احساس آزادی به من دست داده بود. خیلی احساس شادی به من دست داد. برخلاف آنچه تصور میکردم حجاب نه تنها مرا محدود نکرد، بلکه علاوه بر آزادی، احترام را نیز درپی داشت.»
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
ماجرا را برایش تعریف کردم. لبخندی زد و گفت: این طبیعی است، خدا میخواهد برای او باشی. وقتی این جمله را گفت، آرامش خاصی پیدا کردم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم، بدون اینکه اطلاعی داشته باشم. فردای آن روز تصمیم گرفتم در اولین اقدام پوشش اسلامی را تهیه کنم. از همان روز از همسرم خواستم به من نماز خواندن را یاد بدهد.امروز خدا را شکر میکنم که آن شب در فاطمیه، خدا مرا خواند. من خدا را شاکرم که در فاطمیه کامل شدم.🥰 در این مدتی که مسلمان شدهام، به یقین رسیدم که اسلام، انسان را کامل میکند. دیگر دنبال گمشدهام نیستم، زیرا خدا را دارم و محتاج هیچ چیزی نیستم. یکی از چهرههای نابی که بهعنوان انسان کامل برای من شناختهشده، حضرت زهرا است. این شخصیت ارزنده به من کمک کرد تا شناخت کاملی نسبت به اسلام پیدا کنم. بهنظر من، حضرت فاطمه اسلام مُجَسَّم است.
نکته دیگر اینکه حضرت فاطمه، مادر ماست و رفتار مادر بر فرزند تأثیر میگذارد. حضرت زهرا برای دیندار ماندن ما خیلی سختی کشیدند، مبارزه و صبوری کردند و در عین تلاش برای احقاق حق حضرت علی، از توجه به خانواده غافل نماندند. درست است که نمیتوانیم در آن جایگاه باشیم، اما باید مانند ایشان رفتار کنیم.
اینکه بانویی در ۱۸ سالگی که از دنیا رفته، توانسته به این مقام معنوی و اجتماعی دست پیدا کند، برایم بسیار آموزنده است. رفتار و عمل حضرت در آن سن پایین خیلی مهم است و ما باید سعی کنیم مانند ایشان باشیم، چون مادرمان عین واقعیت اسلام است.
یکی از وجوه شخصیتی حضرت زهرا (س) که برای من بسیار جذاب است، حجاب فاطمی است. من پیش از مسلمان شدن تصور میکردم، حجاب مثل زندان است که زن را محدود میکند و حتی حقوق اولیه او را از بین میبرد. این تفکری است که در غرب برای حجاب رایج است و من هم مانند آنها فکر میکردم. اما روزی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خواستم با مانتو و روسری از خانه خارج شوم همین که در را باز کردم، سرم را بلند کردم و لبخندی بر لبانم نشست و راه افتادم. حس میکردم با حجاب از زندان آزاد شدهام، احساس آزادی به من دست داده بود. خیلی احساس شادی به من دست داد. برخلاف آنچه تصور میکردم حجاب نه تنها مرا محدود نکرد، بلکه علاوه بر آزادی، احترام را نیز درپی داشت.»
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۷:۱۱
۱۱:۴۸
هفت آسمان💫
#قسمتیازدهم #داستانیکاتفاق📕 ماجرا را برایش تعریف کردم. لبخندی زد و گفت: این طبیعی است، خدا میخواهد برای او باشی. وقتی این جمله را گفت، آرامش خاصی پیدا کردم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم، بدون اینکه اطلاعی داشته باشم. فردای آن روز تصمیم گرفتم در اولین اقدام پوشش اسلامی را تهیه کنم. از همان روز از همسرم خواستم به من نماز خواندن را یاد بدهد. امروز خدا را شکر میکنم که آن شب در فاطمیه، خدا مرا خواند. من خدا را شاکرم که در فاطمیه کامل شدم.🥰 در این مدتی که مسلمان شدهام، به یقین رسیدم که اسلام، انسان را کامل میکند. دیگر دنبال گمشدهام نیستم، زیرا خدا را دارم و محتاج هیچ چیزی نیستم. یکی از چهرههای نابی که بهعنوان انسان کامل برای من شناختهشده، حضرت زهرا است. این شخصیت ارزنده به من کمک کرد تا شناخت کاملی نسبت به اسلام پیدا کنم. بهنظر من، حضرت فاطمه اسلام مُجَسَّم است. نکته دیگر اینکه حضرت فاطمه، مادر ماست و رفتار مادر بر فرزند تأثیر میگذارد. حضرت زهرا برای دیندار ماندن ما خیلی سختی کشیدند، مبارزه و صبوری کردند و در عین تلاش برای احقاق حق حضرت علی، از توجه به خانواده غافل نماندند. درست است که نمیتوانیم در آن جایگاه باشیم، اما باید مانند ایشان رفتار کنیم. اینکه بانویی در ۱۸ سالگی که از دنیا رفته، توانسته به این مقام معنوی و اجتماعی دست پیدا کند، برایم بسیار آموزنده است. رفتار و عمل حضرت در آن سن پایین خیلی مهم است و ما باید سعی کنیم مانند ایشان باشیم، چون مادرمان عین واقعیت اسلام است. یکی از وجوه شخصیتی حضرت زهرا (س) که برای من بسیار جذاب است، حجاب فاطمی است. من پیش از مسلمان شدن تصور میکردم، حجاب مثل زندان است که زن را محدود میکند و حتی حقوق اولیه او را از بین میبرد. این تفکری است که در غرب برای حجاب رایج است و من هم مانند آنها فکر میکردم. اما روزی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خواستم با مانتو و روسری از خانه خارج شوم همین که در را باز کردم، سرم را بلند کردم و لبخندی بر لبانم نشست و راه افتادم. حس میکردم با حجاب از زندان آزاد شدهام، احساس آزادی به من دست داده بود. خیلی احساس شادی به من دست داد. برخلاف آنچه تصور میکردم حجاب نه تنها مرا محدود نکرد، بلکه علاوه بر آزادی، احترام را نیز درپی داشت.» بله | ایتا | سایت خانه مهارت هفت آسمان
#قسمت_دوازدهم#داستان_یک_اتفاق📕
بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، افرادی حسود و دنیاپرست که نور ایمان در دلهایشان نبود امامت حضرت علی علیه السلام را قبول نکردند و حرف پیامبر را گوش ندادند. آنها یک نفر از خودشان را برای جانشینی پیامبر انتخاب کردند.
آنها خوب میدانستند که حضرتِ علی علیه السلام جانشین رسول خدا است و خدا دستور داده بعد از پیامبر، او خلیفه و پیشوا باشد و همه از او اطاعت کنند امّا آنها دنبالِ قدرت، ثروت و حکومت بودند.🫤 امام علی علیه السلام تنها نبود، همسرش حضرت فاطمه سلام الله علیها همیشه پشتیبانِ او بود.
پیامبر همیشه به مردم میفرمود: «دخترم فاطمه سلام الله علیها، بانویی بهشتی است. او پارهی تنِ من است. هر که دخترم فاطمه سلام الله علیها را اذیّت کند، من را اذیّت کرده و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزُرده است
وقتی مردم به امیرمؤمنان علی علیه السلام ظلم کردند، حضرت فاطمه سلام الله علیها از امامِ خود دفاع کرد. پس از شهادت پیامبر، دشمنانی که حق امیرمؤمنان را گرفته بودند حتّی به دارایی آنان هم رحم نکردند و تمام اموال اهلِبیت و فَدَک را به زور گرفتند. فَدَک، سرزمین زیبایی بود. پیامبر چند سال قبل از شهادتش، به دستور خدا آن را به حضرت فاطمه سلام الله علیها بخشیده بود.🥲
فاطمه سلام الله علیها از درآمد فَدَک به افرادِ فقیر و نیازمند کمک می کرد. سربازانِ خلیفه به فَدَک حمله کردند و آن را گرفتند. حضرت فاطمه سلام الله علیها چند بار نزدِ خلیفه رفت . او را به خاطر کنار زدنِ حضرت علی علیه السلام و گرفتن فَدَک و تمامِ کارهای زشتش سرزنش کرد.
امّا حاکمِ ظالم میدانست اگر حقِّ حضرت فاطمه سلام الله علیها را بازگرداند باید حکومت را هم به امام علی علیه السلام بدهد و خودش دیگر نمیتواند حاکم باشد. برای همین حرفِ حضرت فاطمه سلام الله علیها را نپذیرفت.
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، افرادی حسود و دنیاپرست که نور ایمان در دلهایشان نبود امامت حضرت علی علیه السلام را قبول نکردند و حرف پیامبر را گوش ندادند. آنها یک نفر از خودشان را برای جانشینی پیامبر انتخاب کردند.
آنها خوب میدانستند که حضرتِ علی علیه السلام جانشین رسول خدا است و خدا دستور داده بعد از پیامبر، او خلیفه و پیشوا باشد و همه از او اطاعت کنند امّا آنها دنبالِ قدرت، ثروت و حکومت بودند.🫤 امام علی علیه السلام تنها نبود، همسرش حضرت فاطمه سلام الله علیها همیشه پشتیبانِ او بود.
پیامبر همیشه به مردم میفرمود: «دخترم فاطمه سلام الله علیها، بانویی بهشتی است. او پارهی تنِ من است. هر که دخترم فاطمه سلام الله علیها را اذیّت کند، من را اذیّت کرده و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزُرده است
وقتی مردم به امیرمؤمنان علی علیه السلام ظلم کردند، حضرت فاطمه سلام الله علیها از امامِ خود دفاع کرد. پس از شهادت پیامبر، دشمنانی که حق امیرمؤمنان را گرفته بودند حتّی به دارایی آنان هم رحم نکردند و تمام اموال اهلِبیت و فَدَک را به زور گرفتند. فَدَک، سرزمین زیبایی بود. پیامبر چند سال قبل از شهادتش، به دستور خدا آن را به حضرت فاطمه سلام الله علیها بخشیده بود.🥲
فاطمه سلام الله علیها از درآمد فَدَک به افرادِ فقیر و نیازمند کمک می کرد. سربازانِ خلیفه به فَدَک حمله کردند و آن را گرفتند. حضرت فاطمه سلام الله علیها چند بار نزدِ خلیفه رفت . او را به خاطر کنار زدنِ حضرت علی علیه السلام و گرفتن فَدَک و تمامِ کارهای زشتش سرزنش کرد.
امّا حاکمِ ظالم میدانست اگر حقِّ حضرت فاطمه سلام الله علیها را بازگرداند باید حکومت را هم به امام علی علیه السلام بدهد و خودش دیگر نمیتواند حاکم باشد. برای همین حرفِ حضرت فاطمه سلام الله علیها را نپذیرفت.
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۷:۲۹
#قسمتسیزدهم#داستانیکاتفاق📕
حضرت فاطمه سلام الله علیها تصمیم گرفت به مسجد برود و از امام علی علیه السلام و حقِّ خودش در مقابلِ خلیفه و مردم دفاع کند.
حضرت فاطمه سلام الله علیها همراهِ چند بانو، به مسجد رفت و برای این که مقابلِ چشمِ مردانِ نامحرم نباشد، پشتِ یک پردهی بلند نشست.
همهی مردم ساکت شدند تا به سخنان او گوش کنند. حضرت فاطمه سلام الله علیها، آهی کشید که همهی مردم به گریه افتادند. حضرت صبر کرد تا مردم آرام و ساکت شوند.
بعد با نام و یادِ خدا و صلواتِ بر پیامبر، سخنانِ خود را آغاز کرد. چه زیبا حرف میزد؛ انگار خودِ پیامبر بود که سخن میگفت.🥹
« … ای مردم! بدانید من فاطمه هستم؛ دختر پیامبرتان! امیرمؤمنان علی علیه السلام بهترین فرد بعد از پیامبر است. خداوند، او را برای جانشینیِ پیامبر و امامتِ شما انتخاب کرده است. چرا امام علی علیه السلام را رها کردهاید؟! خلیفه تمام اموال و میراث پدرم را به زور از من گرفته است.
چرا شما مردم سکوت کردهاید؟! مگر من، فاطمه نیستم؟ (همان فاطمهای که پارهی تنِ پیامبر است) … پس چرا مرا یاری نمیکنید و حقِّ ما را پس نمیگیرید؟ حالا که امام علی علیه السلام را کنار گذاشتهاید، منتظرِ بدبختیِ دنیا و عذابِ آخرت باشید.🫠
بدانید که از شما مردم ناراحتم! از شما ستمگران هم خشمگینم. خداوند سزای همهی شما را خواهد داد. این ها را به شما گفتم تا دیگر عذر و بهانه ای نداشته باشید …»
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
حضرت فاطمه سلام الله علیها تصمیم گرفت به مسجد برود و از امام علی علیه السلام و حقِّ خودش در مقابلِ خلیفه و مردم دفاع کند.
حضرت فاطمه سلام الله علیها همراهِ چند بانو، به مسجد رفت و برای این که مقابلِ چشمِ مردانِ نامحرم نباشد، پشتِ یک پردهی بلند نشست.
همهی مردم ساکت شدند تا به سخنان او گوش کنند. حضرت فاطمه سلام الله علیها، آهی کشید که همهی مردم به گریه افتادند. حضرت صبر کرد تا مردم آرام و ساکت شوند.
بعد با نام و یادِ خدا و صلواتِ بر پیامبر، سخنانِ خود را آغاز کرد. چه زیبا حرف میزد؛ انگار خودِ پیامبر بود که سخن میگفت.🥹
« … ای مردم! بدانید من فاطمه هستم؛ دختر پیامبرتان! امیرمؤمنان علی علیه السلام بهترین فرد بعد از پیامبر است. خداوند، او را برای جانشینیِ پیامبر و امامتِ شما انتخاب کرده است. چرا امام علی علیه السلام را رها کردهاید؟! خلیفه تمام اموال و میراث پدرم را به زور از من گرفته است.
چرا شما مردم سکوت کردهاید؟! مگر من، فاطمه نیستم؟ (همان فاطمهای که پارهی تنِ پیامبر است) … پس چرا مرا یاری نمیکنید و حقِّ ما را پس نمیگیرید؟ حالا که امام علی علیه السلام را کنار گذاشتهاید، منتظرِ بدبختیِ دنیا و عذابِ آخرت باشید.🫠
بدانید که از شما مردم ناراحتم! از شما ستمگران هم خشمگینم. خداوند سزای همهی شما را خواهد داد. این ها را به شما گفتم تا دیگر عذر و بهانه ای نداشته باشید …»
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۸:۲۲
#قسمتپایانی#داستانیکاتفاق📕
(این بخش از داستان را با حال مناسب بخوانید)
حضرت فاطمه سلام الله علیها پس از این سخنرانی، با ناراحتی به خانه برگشت. دشمنان، وقتی دیدند که او با تمامِ وجودش از حضرت علی علیه السلام دفاع میکند و سخنان و رفتارش باعث بیداری مردم میشود، تصمیم گرفتند هر چه زودتر از حضرت علی علیه السلام بیعت بگیرند.
آنها با سربازانشان به خانهی حضرت فاطمه حمله کردند. چوب و هیزم آوردند و درِ خانه را آتش زدند. دشمنان نعره میکشیدند و فریاد میزدند. حضرت فاطمه سلام الله علیها پشتِ در آمد و به آنها گفت: «آیا خانهی مرا به آتش میکشید؟ خانهی دختر پیامبرتان را؟ دست از علی علیه السلام بردارید و ما را رها کنید»
امّا دشمنانِ سنگدل، گوش نکردند. درِ خانه، با لگدِ یکی از آنها، باز شد و به پهلوی حضرت فاطمه سلام الله علیها خورد. پهلوی مادرمان شکست و فرزندی که در شکم داشت شهید شد.
حضرت فاطمه سلام الله علیها هم به خاطرِ آسیبی که از این حمله دیده بود، مدّتی بعد به شهادت رسید. آن مادرِ مهربان، قبل از شهادت به شوهرش امام علی علیه السلام وصیّت کرد: یا علی! دشمنانم بر پیکر من حاضر نشوند و بر من نماز نخوانند. یا علی! مرا در تاریکیِ شب و پنهانی دَفن کن و هیچ کس را از جایِ قبرم باخبر نساز.
دوستان خوبم! حضرت فاطمه سلام الله علیها خواست مزارش پنهان بماند تا دشمنانش همیشه رُسوا شوند.🥺 به این دلیل است که ما فرزندان و پیروانِ حضرت فاطمه سلام الله علیها هیچوقت قبرِ مادرِ خوبِمان را ندیده ایم و نمیتوانیم به زیارتِ ایشان برویم.
ما هر سال در روز شهادت مادرمان لباسِ سیاه میپوشیم و برای او عزاداری میکنیم تا امام زمان علیه السلام از ما خشنود شود.🥺
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
(این بخش از داستان را با حال مناسب بخوانید)
حضرت فاطمه سلام الله علیها پس از این سخنرانی، با ناراحتی به خانه برگشت. دشمنان، وقتی دیدند که او با تمامِ وجودش از حضرت علی علیه السلام دفاع میکند و سخنان و رفتارش باعث بیداری مردم میشود، تصمیم گرفتند هر چه زودتر از حضرت علی علیه السلام بیعت بگیرند.
آنها با سربازانشان به خانهی حضرت فاطمه حمله کردند. چوب و هیزم آوردند و درِ خانه را آتش زدند. دشمنان نعره میکشیدند و فریاد میزدند. حضرت فاطمه سلام الله علیها پشتِ در آمد و به آنها گفت: «آیا خانهی مرا به آتش میکشید؟ خانهی دختر پیامبرتان را؟ دست از علی علیه السلام بردارید و ما را رها کنید»
امّا دشمنانِ سنگدل، گوش نکردند. درِ خانه، با لگدِ یکی از آنها، باز شد و به پهلوی حضرت فاطمه سلام الله علیها خورد. پهلوی مادرمان شکست و فرزندی که در شکم داشت شهید شد.
حضرت فاطمه سلام الله علیها هم به خاطرِ آسیبی که از این حمله دیده بود، مدّتی بعد به شهادت رسید. آن مادرِ مهربان، قبل از شهادت به شوهرش امام علی علیه السلام وصیّت کرد: یا علی! دشمنانم بر پیکر من حاضر نشوند و بر من نماز نخوانند. یا علی! مرا در تاریکیِ شب و پنهانی دَفن کن و هیچ کس را از جایِ قبرم باخبر نساز.
دوستان خوبم! حضرت فاطمه سلام الله علیها خواست مزارش پنهان بماند تا دشمنانش همیشه رُسوا شوند.🥺 به این دلیل است که ما فرزندان و پیروانِ حضرت فاطمه سلام الله علیها هیچوقت قبرِ مادرِ خوبِمان را ندیده ایم و نمیتوانیم به زیارتِ ایشان برویم.
ما هر سال در روز شهادت مادرمان لباسِ سیاه میپوشیم و برای او عزاداری میکنیم تا امام زمان علیه السلام از ما خشنود شود.🥺
بله | ایتا | سایتخانه مهارت هفت آسمان
۱۷:۵۱