حسن قنبری
معلم فارسی سال دوازدهم ما آقای اصغر معاذی که شاعری بسیار چیره دست و استاد ادبیاتی خوشرو بود.
یک روز بسیار خسته بودم و در کلاس ادبیات ناخودآگاه خوابم برد، انگار که متوجه هیچ چیزی نشدم.
بعد ها شنیدم که انگار آقای معاذی وقتی متوجه خوابیدن من شده، از بچه ها خواسته که ساکت باشند تا من بخوابم. وقتی بلند شدم دیدم کسی در کلاس نیست و انگار که زنگ خورده بود و من نیز کلاس را ترک کردم و به حیاط رفتم.
زنگ به صدا در آمد و خواستم به کلاس بروم که
آقای معاذی جلوی من را گرفت و
با دست به من اشاره کرد و با ترس به نزدیک ایشان رفتم، نزدیکتر که شدم با او سلام و علیک کردم و داشتم از خجالت کم کم آب می شدم.
از من سوالی پرسید و خیلی جدی گفت: قنبری مشکلی داری؟
اتفاقی افتاده؟انتظار پرسیدن این سوال را نداشتم اما خیلی قاطعانه به من گفت: بگو ببینم قنبری عاشق شدی؟
در همان لحظه خشکم زد و از طرفی بلند بلند شروع به خنده کردم و واقعاً شگفت زده شده بودم و گفتم نه استاد فقط مقداری بیشتر از قبل میخوابم و کمی خستهام.
سری تکان داد و گفت:
چون حال ات برام مهم بود پرسیدم و گر نه قصد دخالت نداشتم. من هم در جواب گفتم البته من یک معذرت خواهی به شما بدهکارم که سر کلاس خوابیدم.چیزی نگفت و سر تکان داد و خندید و رفت.
گذشت و هفته بعد روز دوشنبه زنگ اول با او کلاس داشتیم، وقتی که به سر کلاس آمد گفت: همیشه این نکته را از من به یادگار داشته باشید که با بچهها طوری رفتار کنید که دوست دارید دیگران با خودتان آنطور رفتار کنند، همان قدر نرم و لطیف همان قدر آسان گیر!
#تجربه #شیرین
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی@hamianghm
گذشت و هفته بعد روز دوشنبه زنگ اول با او کلاس داشتیم، وقتی که به سر کلاس آمد گفت: همیشه این نکته را از من به یادگار داشته باشید که با بچهها طوری رفتار کنید که دوست دارید دیگران با خودتان آنطور رفتار کنند، همان قدر نرم و لطیف همان قدر آسان گیر!
#تجربه #شیرین
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی@hamianghm
۱۹:۴۰
در ادامه کتاب «عاشورا، چگونه و چرا؟» برای فهم علل و نتایج قیام عاشورا بسیار مفید است.
عمده این کتاب به دوران امام سجاد علیه السلام و نقش هوشمندانه ایشان برای ادامه قیام عاشورا در دوران خفقان و سخت بعد از آن اختصاص دارد.
این کتاب روان، کوتاه و پرمغز است.
#کتاب
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی@hamianghm
۱۸:۳۳
#کتاب
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی@hamianghm
۱۸:۳۶
۱۸:۳۶
۱۸:۳۶
۱۸:۳۶
۱۸:۳۶
علی کربلايی پازوکی
معلم کلاس پنجمم، يک آقایقوی هيکل و هميشه آرام و تا حدودی مهربان بود؛ البته برای همه به جز يک نفر و آن يک نفر هم کسی نبود جز پسرش که از بخت بد شاگرد پدرش شده بود!
آقای معلم برای اينکه برابری و تفاوت نگذاشتن ميان پسرش و ديگر دانش آموزان را به همه نشان دهد از آن سوی بام افتاده بود؛
سر هر بهانه کوچکی پسر نگونبخت اش را زير دست و پا می انداخت.
مثلاً يک روز که مشق هايمان را روی ميز گذاشتيم تا او بيايد و امضا بزند، ديد که پسرش مشق را با خودکار سبز نوشته است؛ به همين بهانه چنان سيلی محکمی
به صورتش زد که تا زنگ آخر خون بینی اش بند نمیآمد.
چرا؟ چون معلم از قبل گفته بود با رنگ سبز ننويسيد، چون چشمانتان ضعيف میشود!
#تجربهمعلمی #تلخ
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
آقای معلم برای اينکه برابری و تفاوت نگذاشتن ميان پسرش و ديگر دانش آموزان را به همه نشان دهد از آن سوی بام افتاده بود؛
#تجربهمعلمی #تلخ
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۴:۴۵
امیرحسین جعفری نصیرکندی
احمد با آن عينك ته استكاني ضخیم که چشم هاي قهوه اي رنگش را بزرگ تر نشان میداد افتخار ميكرد که هر روز صبح وقتی زنگ مدرسه به صدا در مي آيد اولين نفری است که سر صف می ایستد. او از مهاجرین افغان بود و عملکرد درسي خوبی داشت.
در یک روز پاييزي احمد بي آنکه احساساتش را بروز دهد به من گفت که دیگر نمیتواند در مدرسه ي ما درس بخواند و باید به کشورش بازگردند. قبل از رفتن به افغانستان احمد تا آخرین روزهای حضورش در ایران به مدرسه مي آمد و همه تکاليف درسیاش را انجام میداد.
احمد کار جالب دیگری هم کرد. در نامهای به من نوشته بود که آقا معلم عزيز به خاطر همه کارهايی که برای من انجام دادهاید متشکرم، ممنونم که خیلی چیزها به من ياد دادید و به من کمک کردید. همیشه به یادتان خواهم بود. فراموشم نکنید. روز بعد نامه اي هم براي مدير مدرسه آورد. احمد به معلمان دیگر، معاونان مدرسه، تک تک دوستانش و حتي سرايدار هم نامه تشکر و خداحافظی داد.
#تجربهمعلمی #شیرین
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی@hamianghm
#تجربهمعلمی #شیرین
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی@hamianghm
۱۸:۴۱
سیدنیما احمدی آلهاشمدانشجوی فرهنگیان
در ابتدایی نمره غیر از 20 نداشتم و بسیار علاقمند بودم به درس و تکالیف.اما مدرسه متوسطه اولی که در آن درس خواندم به دلیل دانش آموزان سطح پایین، کیفیت بسیار بد معلمان و کادر مدیریتی من رو از ریل موفقیت تحصیلی خارج کرد و به شدت دچار افت تحصیلی شده بودم.به طوری که در پایه نهم که علاقه ام به ادامه تحصیل در رشته ریاضی بود نتوانستم نمره لازم آن را بیاورم.
البته صدهزار بار خدا رو شاکرم و به حکمت خدا در این موضوع ایمان آوردم.
اون زمان به رشته انسانی علاقه آنچنانی نداشتم و به اکراه در دبیرستان هیئت امنایی امام علی علیهالسلام ثبت نام کردم که مسیر زندگی من رو عوض کرد.
کادر مدیریتی بسیار خوب و معلمان مجرب این مدرسه من رو از نظر تحصیلی احیا کردند.هیچ وقت کار خوب مدیرمان آقای کمندی رو فراموش نمیکنم.
ایشون برای دانش آموزان برتر هر رشته در پایان ترم اول جشنی رو در سالن آمفی تئاتر مجهز که در مکانی دیگر قرار داشت به همراه خانواده هایشان برگزار می کرد.
من ترم اول به دلیل تدریس خوب معلمان شاگرد اول رشته انسانی شده بودم و تقدیری که از من در برابر جمعیت شد اراده من رو برای تحصیل هرچه بهتر چند برابر کرد.
به طوری که در سال بعد به معلمی بسیار علاقه مند شدم و با راهنمایی معلمان و مشاورانم توانستم از برترین دانش آموزان مدرسه و منطقه در کنکور سراسری 99 شوم و در مسیری که به آن علاقه مندم یعنی معلمی قدم بگذارم.
#تجربهمعلمی #شیرین
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
اون زمان به رشته انسانی علاقه آنچنانی نداشتم و به اکراه در دبیرستان هیئت امنایی امام علی علیهالسلام ثبت نام کردم که مسیر زندگی من رو عوض کرد.
ایشون برای دانش آموزان برتر هر رشته در پایان ترم اول جشنی رو در سالن آمفی تئاتر مجهز که در مکانی دیگر قرار داشت به همراه خانواده هایشان برگزار می کرد.
من ترم اول به دلیل تدریس خوب معلمان شاگرد اول رشته انسانی شده بودم و تقدیری که از من در برابر جمعیت شد اراده من رو برای تحصیل هرچه بهتر چند برابر کرد.
#تجربهمعلمی #شیرین
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۷:۵۱
تجربه نگاری در تربیت چیست؟
محمد قربانعلی
تجربه نگاری ثبت تجربیات افراد، گروه ها، سازمان ها و ... به روش های مختلف مانند نوشتن، فیلم و صوت است. هدف از تجربه نگاری به اشتراک گذاشتن تجربیات با دیگران است تا از تکرار اشتباهات و اتلاف زمان جلوگیری شود. در موضوعات آموزش و پرورش، تجربه نگاری بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است، در حالی که در موضوعاتی مانند پزشکی و صنعت، استفاده از تجربه نگاری بیشتر مشاهده میشود.
#تجربه
همیان آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
محمد قربانعلی
تجربه نگاری ثبت تجربیات افراد، گروه ها، سازمان ها و ... به روش های مختلف مانند نوشتن، فیلم و صوت است. هدف از تجربه نگاری به اشتراک گذاشتن تجربیات با دیگران است تا از تکرار اشتباهات و اتلاف زمان جلوگیری شود. در موضوعات آموزش و پرورش، تجربه نگاری بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است، در حالی که در موضوعاتی مانند پزشکی و صنعت، استفاده از تجربه نگاری بیشتر مشاهده میشود.
#تجربه
همیان آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۸:۴۰
باد سردی در کوچههای خاکی بیجار میوزید. احمد، پسرک کلاس سومی، کولهبار کوچک خود را بر دوش انداخته بود و همراه یکی از همشهریانش راهی لواسان شده بود. فقر همهچیزشان را بلعیده بود، حتی نان سادهای برای خوردن. احمد با خودش فکر میکرد: "شاید با کارگری بتوانم کمکی به خانوادهام کنم." اما کسی نمیدانست که او چه رؤیاهایی را پشت سر گذاشته است؛ رؤیای درس، مدرسه، و آیندهای روشن.
چند روزی از کارگریاش در لواسان گذشته بود که یک روز ناگهان صدایی آشنا او را از جا پراند. معلمش بود! همان مرد مهربان و مصمم که از سالهای ابتدایی درسخواندنش او را میشناخت. احمد ناباورانه به او خیره شد و گفت: "شما اینجا چه میکنید؟" معلم لبخندی زد، اما نگاهش جدی بود. گفت: "آمدهام دنبالت، احمد. نمیتوانستم بگذارم تو از درس و مدرسه دور بمانی."
معلم راهی طولانی را از بیجار به لواسان آمده بود؛ از جادههای سخت و پرپیچوخم عبور کرده بود تا شاگردش را پیدا کند. احمد نمیدانست چه بگوید. معلم ادامه داد: "تو نباید اینجا باشی. جایت پشت میز مدرسه است، نه در میان بیل و کلنگ."
احمد سرش را پایین انداخت و گفت: "اما آقا... خانوادهام نیاز دارند. چارهای ندارم." معلم آهی کشید و با قاطعیت گفت: "چارهات درس خواندن است. بلند شو، باید برگردیم."
دست احمد را گرفت و او را به بیجار بازگرداند. اما این پایان کار نبود. معلم، نه فقط او را به خانهاش برگرداند، بلکه روزها و شبها وقت گذاشت، مشکلات احمد را حل کرد و او را قانع کرد که درسخواندن بهترین راه است.
سالها بعد، احمد دیگر آن پسرک خسته و ناامید نبود. او دیپلمش را گرفت، طلبه شد و در حوزه علمیه کاشان به تحصیل ادامه داد. حالا یک روحانی جوان و موفق بود. میگفت: "همه زندگیام را مدیون معلمم هستم. اگر او نبود، شاید هنوز در لواسان، مشغول کارگری بودم."**این داستان را دکتر عبدالرضا سبحانی پیشکسوت تعلیم و تربیت از زبان خود آن دانشآموز نقل کردند که به طور داستانی پردازش شده است
#تجربهمعلمی #شیرین
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۲۰:۰۱
معمولاً وقتی دانشآموزان وارد کلاس میشوند، ذهنشان درگیر گفتگوها و حوادث زنگ تفریح است. معلم برای اینکه بتواند کلاس پربازدهی داشته باشد سعی میکند که کلاسش را با فعالیتهایی آغاز کند که به سرعت بچهها را «در باغ کلاس» بیاورد و ذهنشان را متمرکز بر درس و کلاس کند. در این مقاله به معرفی چند فعالیتی که میتواند برای این کار استفاده شود میپردازیم. این فعالیتها در اصطلاح فرنگی sponge activities نام دارند و ما آن را «در باغ آورندهها» نامگذاری کرده ایم.
پیوند صفحه «در باغآورندهها» در سایت
#درباغآورندهها #کلاسداری #spong_activities
همیان ____________آنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۲:۰۶
مجید لات نشد!
به عنوان یک مدیر مدرسه، همیشه دغدغهام این بود که به همه دانشآموزان توجه شود، نه فقط به آنهایی که در درسها قویتر بودند. به همین دلیل تصمیم گرفتم روش مدیریت مدرسهام را تغییر دهم. هیچوقت در مدرسهام بنر نمیزدم یا شاگرد اول معرفی نمیکردم. به جای آن، فعالیتهای متنوعی تعریف کردیم؛ از فعالیتهای علمی گرفته تا فرهنگی و ورزشی.یکی از خاطراتی که همیشه در ذهنم میماند، مربوط به مجید است. مادرش دست او را گرفته بود و آورده بود تا در مدرسه ثبتنامش کنم. آن زمان، مجید کلاس پنجم و دانشآموز ضعیفی بود، تجدیدی داشت و اعتمادبهنفسش پایین بود. من او را ثبتنام کردم اما وقتی امتحان نهایی راهنمایی برگزار شد، مجید معدل ۱۸ گرفت. مادرش با خوشحالی میگفت: "این بچه انگار زنده شده است." اما چطور به او کمک کردم؟ اولین کاری که کردم این بود که استعدادش را پیدا کنم. فهمیدم فوتبالش خوب است. او را عضو تیم مدرسه کردم، مسئول مسابقات فوتبالش شدم و در جلسات فوتبال مدرسه دعوتش میکردم تا حس کند بخشی از تیم است. حتی برای ادامه فوتبالش، انگیزه ایجاد کردم. به او گفتم: "مجید، اگر درس نخوانی، نمیتوانی در تیم و مسابقات بمانی." این باعث شد درسهایش را جدیتر بگیرد. هر روز در مدرسه با او صحبت میکردم و رابطه نزدیکی با مادرش داشتم. مادرش هم مرتباً با من در تماس بود و پیگیر وضعیتش میشد.پدر مجید در شادآباد آهنفروش بود. یادم هست یکبار وسط سال، پدرش به مدرسه آمد. بوی تریاک و عرق از او میآمد و رفتارش چندان مناسب نبود. روزی که مجید فارغالتحصیل شد، شهریه مدرسه پسرش را هم پرداخت نکرد. وقتی با ممانعت ما با دادن پرونده مجید روبهرو شد برادرهایش با قمه جلوی مدرسه آمدند؛ اما مادرشان به دادمان رسید و نجاتمان داد و مادرش حتی مجبور شد طلاهایش را بفروشد تا شهریهاش را تصفیه کند.یادم هست روزی که مجید برای ادامه تحصیل به هنرستان رفت، مادرش گفت: "نمیدانید شما چه کمکی به ما کردید." مجید با وجود پدری که درگیر مشکلات خودش بود و برادرهایی که راه او را پیش گرفته بودند، مسیری متفاوت انتخاب کرد. او اکنون در همان حوزه کاری پدرش، یعنی خریدوفروش آهن، اما بهطور مستقل مشغول است و زندگی سالمی دارد.
خاطره ای واقعی از دکتر یمینی از اساتید دانشگاه فرهنگیان که با تغییر اسامی نگاشته شده است
#تجربهمعلمی #شیرین
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
به عنوان یک مدیر مدرسه، همیشه دغدغهام این بود که به همه دانشآموزان توجه شود، نه فقط به آنهایی که در درسها قویتر بودند. به همین دلیل تصمیم گرفتم روش مدیریت مدرسهام را تغییر دهم. هیچوقت در مدرسهام بنر نمیزدم یا شاگرد اول معرفی نمیکردم. به جای آن، فعالیتهای متنوعی تعریف کردیم؛ از فعالیتهای علمی گرفته تا فرهنگی و ورزشی.یکی از خاطراتی که همیشه در ذهنم میماند، مربوط به مجید است. مادرش دست او را گرفته بود و آورده بود تا در مدرسه ثبتنامش کنم. آن زمان، مجید کلاس پنجم و دانشآموز ضعیفی بود، تجدیدی داشت و اعتمادبهنفسش پایین بود. من او را ثبتنام کردم اما وقتی امتحان نهایی راهنمایی برگزار شد، مجید معدل ۱۸ گرفت. مادرش با خوشحالی میگفت: "این بچه انگار زنده شده است." اما چطور به او کمک کردم؟ اولین کاری که کردم این بود که استعدادش را پیدا کنم. فهمیدم فوتبالش خوب است. او را عضو تیم مدرسه کردم، مسئول مسابقات فوتبالش شدم و در جلسات فوتبال مدرسه دعوتش میکردم تا حس کند بخشی از تیم است. حتی برای ادامه فوتبالش، انگیزه ایجاد کردم. به او گفتم: "مجید، اگر درس نخوانی، نمیتوانی در تیم و مسابقات بمانی." این باعث شد درسهایش را جدیتر بگیرد. هر روز در مدرسه با او صحبت میکردم و رابطه نزدیکی با مادرش داشتم. مادرش هم مرتباً با من در تماس بود و پیگیر وضعیتش میشد.پدر مجید در شادآباد آهنفروش بود. یادم هست یکبار وسط سال، پدرش به مدرسه آمد. بوی تریاک و عرق از او میآمد و رفتارش چندان مناسب نبود. روزی که مجید فارغالتحصیل شد، شهریه مدرسه پسرش را هم پرداخت نکرد. وقتی با ممانعت ما با دادن پرونده مجید روبهرو شد برادرهایش با قمه جلوی مدرسه آمدند؛ اما مادرشان به دادمان رسید و نجاتمان داد و مادرش حتی مجبور شد طلاهایش را بفروشد تا شهریهاش را تصفیه کند.یادم هست روزی که مجید برای ادامه تحصیل به هنرستان رفت، مادرش گفت: "نمیدانید شما چه کمکی به ما کردید." مجید با وجود پدری که درگیر مشکلات خودش بود و برادرهایی که راه او را پیش گرفته بودند، مسیری متفاوت انتخاب کرد. او اکنون در همان حوزه کاری پدرش، یعنی خریدوفروش آهن، اما بهطور مستقل مشغول است و زندگی سالمی دارد.
خاطره ای واقعی از دکتر یمینی از اساتید دانشگاه فرهنگیان که با تغییر اسامی نگاشته شده است
#تجربهمعلمی #شیرین
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۹:۳۱
۱۸:۳۸
همیان
دورهمیهای «پشت در کلاس»
«واکاوی و بررسی راهکارهای مدیریت کلاس» بر اساس کتاب Take control of the noisy class: from chaos to calm in 15 seconds نوشته Rob Plevin (دومین کتاب پرفروش مدیریت کلاس در سایت آمازون)
ارائه توسط آقای محمد قربانعلی (معلم و دکترای تعلیم و تربیت)
پنجشنبه ۲۲ خرداد ساعت ۱۰ صبح
مکان: دفتر محیا تهران (میدان امامحسین، خیابان مدنی، کوچه پورمقدم، بنبست دوم شمالی، پلاک ۲، زنگ اول)
پخش زنده از کانال ایتا موسسه محیا https://eitaa.com/tmMahyaa
مدیریت کلاس، استاد قربانعلی.mp3
۰۱:۲۲:۰۵-۷۵.۱۵ مگابایت
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۴:۵۶
take control of the noisy class.pdf
۲.۶۷ مگابایت
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۸:۰۰
خلاصه ماجرای فیلم بخش اول
داستان زندگی زن و شوهر جوانی به نام سارا و امیر علی است که در ابتدای فیلم با مراجعهی مامور اداره آمار به منزلشان، عنوان میکنند که برای تحصیل به طور موقت و سه چهار، ساله قصد مهاجرت به استرالیا و کشور ملبورن را دارند.
اما در این مسیر و روز آخر که مشغول آماده سازی مقدمات سفر و جمع کردن وسایل خانه و زندگیشان و فروش آنها بودند ناگهان اتفاق ویژهای برای آنها به وجود میآید.
همزمان که آنها در تکاپوی آماده شدن برای سفر هستند، پرستارِ همسایهشان که شناخت زیادی از او ندارند نوزادی چند ماهه که در خواب بود را موقتاً به آنها میسپارد.سارا و امیر که مشغول جمع کردن وسایل خانه و فروش آنها به سمسار بودند و کودک را در اتاق خوابانده بودند، با ورود امیر به اتاق خواب و کوبیده شدن در توسط باد؛ کودک از خواب بلند نشده و هیچ صدایی از خود نشان نمیدهد و امیر او را چک میکند و بلافاصله با اورژانس تماس میگیرد. سارا هم که به اتاق میآید و متوجه این موضوع میشود چند بار بچه را بلند میکند، تنفس او را چک میکند و متوجه میشوند که کودک جان خود را از دست داده است.
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۹:۰۸
خلاصه ماجرای فیلم بخش دوم
آنها بسیار نگران و مضطرب میشوند. اما تا قبل از رسیدن اورژانس، پدر بچه که مردی گرفتار است به داستان ورود پیدا میکند و زنگ خانه را میزند. امیر به سارا میگوید به اتاق برو و در را هم ببند. امیر در را باز میکند و پدر سراغ کودک خود را میگیرد. او بسیار آشفته و عجله ای به نظر میرسد و امیر جرات نمیکند چیزی به او بگوید و اینطور به او میگوید که همسرم بچه را برای هواخوری بیرون برده است و او را به داخل خانه دعوت میکند. در این میان اورژانس میرسد و امیر که از مرگ بچه مطمئن شده به آنها میگوید مشکل حل شده است و اجازه ورود آنها به منزل را نمیدهد.
پدربچه که به اصرار امیر وارد منزل شده بود، تماسهای تهدیدآمیز و دعوا برانگیز زیادی دارد که گویی با مادر بچه به مشکل خورده است. بنابراین او بیشتر از این نمیتواند منتظر بماند و منزل آنها را ترک میکند و به امیر میگوید هر زمان همسرش آمد به او خبر بدهد.
در این فاصله امیر به سارا میگوید: دقت کن زمانی که پرستار کودک او را به تو میسپرد، بچه تکان میخورد یا خیر؟ اما سارا چیزی یادش نمیآید و فقط میگوید که کودک خواب بود و پرستار او را به من سپرد.آنها به نظرشان میرسد که چون پرستار با عجله کودک را به آنها سپرده و خواب بوده احتمالاً مرگ او قبل از ورود به خانه آنها بوده است. اما امیر عکسهای یادگاری چند نفره و دقیقه آخریشان را در دوربین میبیند که کودک هم به طور اتفاقی در عکسها بوده و دستانش در عکسهای متوالی که گرفته شده، تکان خورده است. بنابراین بیشتر مضطرب میشوند و مطمئن میشوند که کودک در خانه آنها جان باخته است.
امیر با همان اضطراب خود در گوگل سرچ میکند که علت مرگ نوزاد در خواب چیست. دلایل مختلفی در سایت ها میآید ولی علتهایی که توجه امیر را جلب میکند سیگار کشیدن کنار کودک و به دمر خواباندن او بود.وقتی به سارا اینها را میگوید هر کدام خود را مقصر میشمارند بعد از طی چند ساعت پرتنش و پراسترس از باب اینکه نمیدانند چه کنند و مراجعاتی که در این وضعیت به منزل آنها میشود از صاحبخانه گرفته تا سمسار و مادر امیر و پرستار بچه و دوست سارا که هرکدام باعث بالا رفتن اضطرابشان میشود بیشتر دستپاچه میشوند و تصمیم میگیرند به همان قرار پروازشان برسند و کودک را به عنوان اینکه خواب است به همسایه دیگر که زنی میانسال است میسپارند و با بغض و گریه و احساس گناه چمدان هایشان را بار میکنند و سوار ماشین میشوند و داستان اینگونه بدون مشخص شدن دلیل مرگ کودک و شانه خالی کردن از تقصیر خود و اطلاع ندادن آنها به خانواده کودک به پایان میرسد...
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
آنها بسیار نگران و مضطرب میشوند. اما تا قبل از رسیدن اورژانس، پدر بچه که مردی گرفتار است به داستان ورود پیدا میکند و زنگ خانه را میزند. امیر به سارا میگوید به اتاق برو و در را هم ببند. امیر در را باز میکند و پدر سراغ کودک خود را میگیرد. او بسیار آشفته و عجله ای به نظر میرسد و امیر جرات نمیکند چیزی به او بگوید و اینطور به او میگوید که همسرم بچه را برای هواخوری بیرون برده است و او را به داخل خانه دعوت میکند. در این میان اورژانس میرسد و امیر که از مرگ بچه مطمئن شده به آنها میگوید مشکل حل شده است و اجازه ورود آنها به منزل را نمیدهد.
پدربچه که به اصرار امیر وارد منزل شده بود، تماسهای تهدیدآمیز و دعوا برانگیز زیادی دارد که گویی با مادر بچه به مشکل خورده است. بنابراین او بیشتر از این نمیتواند منتظر بماند و منزل آنها را ترک میکند و به امیر میگوید هر زمان همسرش آمد به او خبر بدهد.
در این فاصله امیر به سارا میگوید: دقت کن زمانی که پرستار کودک او را به تو میسپرد، بچه تکان میخورد یا خیر؟ اما سارا چیزی یادش نمیآید و فقط میگوید که کودک خواب بود و پرستار او را به من سپرد.آنها به نظرشان میرسد که چون پرستار با عجله کودک را به آنها سپرده و خواب بوده احتمالاً مرگ او قبل از ورود به خانه آنها بوده است. اما امیر عکسهای یادگاری چند نفره و دقیقه آخریشان را در دوربین میبیند که کودک هم به طور اتفاقی در عکسها بوده و دستانش در عکسهای متوالی که گرفته شده، تکان خورده است. بنابراین بیشتر مضطرب میشوند و مطمئن میشوند که کودک در خانه آنها جان باخته است.
امیر با همان اضطراب خود در گوگل سرچ میکند که علت مرگ نوزاد در خواب چیست. دلایل مختلفی در سایت ها میآید ولی علتهایی که توجه امیر را جلب میکند سیگار کشیدن کنار کودک و به دمر خواباندن او بود.وقتی به سارا اینها را میگوید هر کدام خود را مقصر میشمارند بعد از طی چند ساعت پرتنش و پراسترس از باب اینکه نمیدانند چه کنند و مراجعاتی که در این وضعیت به منزل آنها میشود از صاحبخانه گرفته تا سمسار و مادر امیر و پرستار بچه و دوست سارا که هرکدام باعث بالا رفتن اضطرابشان میشود بیشتر دستپاچه میشوند و تصمیم میگیرند به همان قرار پروازشان برسند و کودک را به عنوان اینکه خواب است به همسایه دیگر که زنی میانسال است میسپارند و با بغض و گریه و احساس گناه چمدان هایشان را بار میکنند و سوار ماشین میشوند و داستان اینگونه بدون مشخص شدن دلیل مرگ کودک و شانه خالی کردن از تقصیر خود و اطلاع ندادن آنها به خانواده کودک به پایان میرسد...
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۱۹:۰۸
دریافت نسخه باکیفیت
_ همیان ــــــــــــــــآنچه به کار آیدبرای معلمان، مربیان و فعالان فرهنگی
@hamianghm
۲۰:۵۵