۱۷:۲۴
. .چادرهای گلدوزی.
جنس:کرپ ..درطرحها و سایزهای متفاوت.قیمت:۴۰۰۰۰۰ تومان.
. .برای تولید چادر هامون از پارچه های بسیار مقاوم،سبک،خنک استفاده شده که چروک نمیشن و در برابر نخکش شدن به شدت مقاوم هستند.تمامی چادرهای مجموعه بانو ضمانت خرید دارند و بعد از تحویل امکان مرجوع و تعویض برای همه عزیزان وجود دارد.با خیال راحت خرید کنید..ارسال به سراسر ایران.#چادر#چادر_مشکی#چادریها#چادر_گلدوزی#چادر_گلدوزی_بانو_🍃#چادر_مشکی_بانو_🍃 #خانه_حجاب_بانو#hijabstyle #hijab_scarf #hijablover
جنس:کرپ ..درطرحها و سایزهای متفاوت.قیمت:۴۰۰۰۰۰ تومان.
. .برای تولید چادر هامون از پارچه های بسیار مقاوم،سبک،خنک استفاده شده که چروک نمیشن و در برابر نخکش شدن به شدت مقاوم هستند.تمامی چادرهای مجموعه بانو ضمانت خرید دارند و بعد از تحویل امکان مرجوع و تعویض برای همه عزیزان وجود دارد.با خیال راحت خرید کنید..ارسال به سراسر ایران.#چادر#چادر_مشکی#چادریها#چادر_گلدوزی#چادر_گلدوزی_بانو_🍃#چادر_مشکی_بانو_🍃 #خانه_حجاب_بانو#hijabstyle #hijab_scarf #hijablover
۱۷:۲۴
. #عاشقانه_دو_مدافع. #قسمت_سی_و_هفتم
_خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو ببریم...علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہاز بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم
_پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ ماهم با ماشیـݧ علےدر ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم لبخند زدم و نشستمخودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنیدلبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے دارهدستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.ݧچہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدیدخوب ندیدم دیگہچشمهام گردو شد و گفتم:ندیدخندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق خوب حالا میخواید حرکت کنیممامانینا رفتـݧ ها...
_خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم.پس کجا میریمامروز پنجشنبست ها فراموش کردےزدم رو دستم و گفتم:وااااے آره فراموش کرده بودمبہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده...خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلےجلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت.
_إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتیددستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ...إ وااا چیشداسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ إ خوبہ بگم آقاے سجادےهموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم
_رسیدیم بهشت زهرا رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاکمثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلهار گذاشتیم روش اسماءبلہمیدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بدهخوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستیداز اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برامخندیدم و گفت ایشالا کہ خیره.
یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم.
_واے کہ تو چقد خوبے علےدستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدےسلام نیم ساعتہ إ پس چرا بیدارم نکردےآخہ دلم نیومد...
_آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینمدستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودمعلے نمیتونم خیلے سنگینے إ پس مـنم بیدار نمیشم باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمو خدافظ دستم و گرفت و گفت کجادلت میاد برےسرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادمباشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگرهدوتاموݧ زدیم زیر خنده
_در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بودداداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام.
_علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریمدستشو گرفتمو گفتم بدو پساز پلہ ها اومدیم پاییـݧ باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ رفتم سمتشسلام بابا رضا خستہ نباشےپیشونیمو بوسید و گفتسلامت باشے دختر گلم با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہفاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااامـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید
_دوتاموݧ زدیم زیر خنده علے انگشتش و بہ نشونہ ے تحدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہفاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہبابا رضا و علی زدݧ زیر خنده.آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه
ادامه دارد ....
۱۵:۲۹
۱۹:۴۷
۱۹:۴۷
۱۹:۴۷
.. چادر کمری(قجری) ..جنس:کرپ و کن کن.بسیاار با کیفیت..بویژه مناسب خانم هایی که بچه های کوچک دارند.. قیمت:۲۵۰۰۰۰ تومان ..برای تولید چادر هامون از پارچه های بسیار مقاوم،سبک،خنک استفاده شده که چروک نمیشن و در برابر نخکش شدن به شدت مقاوم هستند..تمامی چادرهای مجموعه بانو ضمانت خرید دارند و بعد از تحویل امکان مرجوع و تعویض برای همه عزیزان وجود دارد.با خیال راحت خرید کنید ..ارسال به سراسر ایران.
#چادر#چادر_مشکی#چادر_کمری_قجری#چادر_مشکی_بانو_🍃#چادر_کمری_قجری_بانو_🍃#خانه_حجاب_بانو#hijabstyle #hijab_scarf #hijablover
#چادر#چادر_مشکی#چادر_کمری_قجری#چادر_مشکی_بانو_🍃#چادر_کمری_قجری_بانو_🍃#خانه_حجاب_بانو#hijabstyle #hijab_scarf #hijablover
۸:۲۳
۸:۲۳
۸:۲۳
. .چادر سنتی
شما هم مثلِ ما موافقین که هر خانوم چادری باید یکی از این چادرهای سنتی داشته باشه؟.واقعاااا هم که زیباست.جنس:کرپ. بسیاار با کیفیت.قیمت:۲۵۰۰۰۰ تومان.
دایرکت پاسخگوی سوالاتتون هستیم. .برای تولید چادر هامون از پارچه های بسیار مقاوم،سبک،خنک استفاده شده که چروک نمیشن و در برابر نخکش شدن به شدت مقاوم هستند..تمامی چادرهای مجموعه بانو ضمانت خرید دارند و بعد از تحویل امکان مرجوع و تعویض برای همه عزیزان وجود دارد.با خیال راحت خرید کنید ..ارسال به سراسر ایران.
#چادر#چادر_مشکی#چادر_سنتی#چادر_مشکی_بانو_🍃#چادر_سنتی_بانو_🍃#خانه_حجاب_بانو#hijabstyle #hijab_scarf #hijablover
شما هم مثلِ ما موافقین که هر خانوم چادری باید یکی از این چادرهای سنتی داشته باشه؟.واقعاااا هم که زیباست.جنس:کرپ. بسیاار با کیفیت.قیمت:۲۵۰۰۰۰ تومان.
دایرکت پاسخگوی سوالاتتون هستیم. .برای تولید چادر هامون از پارچه های بسیار مقاوم،سبک،خنک استفاده شده که چروک نمیشن و در برابر نخکش شدن به شدت مقاوم هستند..تمامی چادرهای مجموعه بانو ضمانت خرید دارند و بعد از تحویل امکان مرجوع و تعویض برای همه عزیزان وجود دارد.با خیال راحت خرید کنید ..ارسال به سراسر ایران.
#چادر#چادر_مشکی#چادر_سنتی#چادر_مشکی_بانو_🍃#چادر_سنتی_بانو_🍃#خانه_حجاب_بانو#hijabstyle #hijab_scarf #hijablover
۸:۲۴
.
#عاشقانه_دو_مدافع. #قسمت_سی_و_هشتم
_آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہخانومم همینطورے گفتم چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیمباشہ علے آقا باشہ...إ اسماء بخدا شوخے کردمباشہ حالا قسم نخورآخہ آدمو مجبور میکنےخب ببخشید نمیبخشم إ علے إ اسماء
_فاطمہ اومد پیشمو.دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنیدبستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم.
_آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود. نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود.با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم
_تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روزحلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم.علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت
_مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بود.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند.اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم
_بلیط قطار واسہ ۸صبح بودمشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد
.
ادامه دارد
#عاشقانه_دو_مدافع. #قسمت_سی_و_هشتم
_آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہخانومم همینطورے گفتم چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیمباشہ علے آقا باشہ...إ اسماء بخدا شوخے کردمباشہ حالا قسم نخورآخہ آدمو مجبور میکنےخب ببخشید نمیبخشم إ علے إ اسماء
_فاطمہ اومد پیشمو.دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنیدبستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم.
_آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود. نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود.با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم
_تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روزحلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم.علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت
_مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بود.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند.اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم
_بلیط قطار واسہ ۸صبح بودمشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد
.
ادامه دارد
۱۵:۲۸
۲۰:۱۵
۹:۴۶
.
#عاشقانه_دو_مدافع.
#قسمت_سی_و_نهم
_علے دستمو محکم گرفتہ بود.حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ ایـݧ خطبہ کجا،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا.حالا دستم تو دست علے،تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم.
_ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجاآقا مهمونموݧ بودݧ ینے بر عکس ما مهموݧ آقا بودیم.بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم.
_مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل.همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبودبخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارتتہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم سرمو گذاشتم رو شونہ ے علےعلےجاݧ علےیہ چیزے بخوݧچشم.
_"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـ...یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدادلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلادبازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد"باز دلمو برد با صداش .یہ قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رودستش
_سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد.چرا دارے گریہ میکنےآخہ صدات خیلے غم داره.صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونماسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگمبنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہسرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم
_با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بودپاییـݧچطورے بگم..إم..إمعلے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے هاچند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے.چہ موضوعےاردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد برهباتعجب پرسیدم چےسوریہزهرا میدونہآرہ قبول کرده
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادعلے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم
_خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامانینا بگمهم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیرهآهےکشیدم و گفتم باشہخوشبحالش خوشبحال کے علےاردلاݧچیزے نگفتم،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم
_بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشہهمیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و...
_براے شام برگشتیم هتل تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧبہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شماچپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلاݧإ وا ببخشید سلام علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ _اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہزدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدمخندید و گفت:چوݧ بلدےبرگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ برهسرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داددستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم:جلل الخالقباشہ مـݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧمامانینا وارد سالـݧ شدݧاردلاݧ تکونم داد و گفت:هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا...خیلہ خوب..
_موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود...
_بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتمماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کردزهراتو قبول کردے اردلاݧ برهزهرا سرشو انداخت پاییـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایـݧ جا چہ خبرهحتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ
_دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بره اووووو کو تا دوماه دیگہ.
ادامه دارد
#عاشقانه_دو_مدافع.
#قسمت_سی_و_نهم
_علے دستمو محکم گرفتہ بود.حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ ایـݧ خطبہ کجا،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا.حالا دستم تو دست علے،تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم.
_ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجاآقا مهمونموݧ بودݧ ینے بر عکس ما مهموݧ آقا بودیم.بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم.
_مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل.همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبودبخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارتتہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم سرمو گذاشتم رو شونہ ے علےعلےجاݧ علےیہ چیزے بخوݧچشم.
_"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـ...یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدادلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلادبازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد"باز دلمو برد با صداش .یہ قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رودستش
_سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد.چرا دارے گریہ میکنےآخہ صدات خیلے غم داره.صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونماسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگمبنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہسرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم
_با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بودپاییـݧچطورے بگم..إم..إمعلے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے هاچند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے.چہ موضوعےاردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد برهباتعجب پرسیدم چےسوریہزهرا میدونہآرہ قبول کرده
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادعلے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم
_خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامانینا بگمهم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیرهآهےکشیدم و گفتم باشہخوشبحالش خوشبحال کے علےاردلاݧچیزے نگفتم،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم
_بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشہهمیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و...
_براے شام برگشتیم هتل تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧبہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شماچپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلاݧإ وا ببخشید سلام علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ _اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہزدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدمخندید و گفت:چوݧ بلدےبرگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ برهسرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داددستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم:جلل الخالقباشہ مـݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧمامانینا وارد سالـݧ شدݧاردلاݧ تکونم داد و گفت:هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا...خیلہ خوب..
_موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود...
_بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتمماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کردزهراتو قبول کردے اردلاݧ برهزهرا سرشو انداخت پاییـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایـݧ جا چہ خبرهحتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ
_دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بره اووووو کو تا دوماه دیگہ.
ادامه دارد
۱۶:۲۶
۲۰:۰۱
۲۰:۰۱
۱۱:۵۲
۱۵:۴۹
۱۰:۱۶