با بابام رفتیم ماشین و بیمه کنیممتصدی گفت بیمه شخص ثالث هم براتون انجام بدم؟
بابام میگه اونو که لطف میکنید،اگه بیمه شخص ناقص هم دارید انجام بدیدچون اکثرا ماشین دست این نادونه میزنه به در دیوار
@hibekhand
بابام میگه اونو که لطف میکنید،اگه بیمه شخص ناقص هم دارید انجام بدیدچون اکثرا ماشین دست این نادونه میزنه به در دیوار
@hibekhand
۱۳:۵۶
یه استاد داشتم تو دانشگاه خونشون نزدیک خونه ما بود، گاهی با موتور میرسوندمشیه روز گفت علیرضا تو پسر خوب و با معرفتی هستی ولی تو درس هیچی نمیشی حالا ببینمنم گفتم اکبری توام استاد خوبی هستیولی تا حالا با موتور رفتی تو جوب؟گفت نهگفتم حالا ببین
@hibekhand
@hibekhand
۱۳:۵۶
کل زندگیم اینجوری گذشت :
به دوستام ثابت کنم بی معرفت نیستمبه مامان بابام ثابت کنم دروغگو نیستمبه نامزدم ثابت کنم بهش بی توجه نیستمبه مامان بزرگم ثابت کنم گرسنه نیستمبه گوگل ثابت کنم ربات نیستم
@hibekhand
به دوستام ثابت کنم بی معرفت نیستمبه مامان بابام ثابت کنم دروغگو نیستمبه نامزدم ثابت کنم بهش بی توجه نیستمبه مامان بزرگم ثابت کنم گرسنه نیستمبه گوگل ثابت کنم ربات نیستم
@hibekhand
۱۳:۵۶
یه بار معلم ازم پرسید قدیمی ترین حیوون جنگل کدومه؟ گفتم: گورخر.
گفت: چرا؟ گفتم: چون سیاه سفیدهگفت: برو جلو دفتر زنگ بزن بابات بیاد
@hibekhand
گفت: چرا؟ گفتم: چون سیاه سفیدهگفت: برو جلو دفتر زنگ بزن بابات بیاد
@hibekhand
۱۳:۵۶
امروز صبح رفتم خون بدم یه ليتر خون دادم فشارم افتاد،
ضعف كردم، حالم بد شد، بهم دو ليتر خون تزريق كردن تا خوب شدمو برگشتم، تازه کیک و آبميوه هم دادن
@hibekhand
ضعف كردم، حالم بد شد، بهم دو ليتر خون تزريق كردن تا خوب شدمو برگشتم، تازه کیک و آبميوه هم دادن
@hibekhand
۱۳:۵۶
ماشين ميزنه به حیف نون پاش قطع ميشه.
قاضي براش ۱۰۰ميليون دیـّه ميـبُره.
صاحب ماشين ميگه: مگه من ميلياردرم؟
حیف نون ميگه: په فکر کردي من هزار پام
@hibekhand
قاضي براش ۱۰۰ميليون دیـّه ميـبُره.
صاحب ماشين ميگه: مگه من ميلياردرم؟
حیف نون ميگه: په فکر کردي من هزار پام
@hibekhand
۱۳:۵۶
پارسال با بابام رفته بودیم ترکیه، هرچی به فروشنده می گفتیم چی میخوایم نمی فهمید.باباماعصابش خورد شد گفت کن یو اسپیکاینگیلیش؟
فروشنده گفت یس. بابام برگشت نگام کرد گفت یس یعنی چی؟
@hibekhand
فروشنده گفت یس. بابام برگشت نگام کرد گفت یس یعنی چی؟
@hibekhand
۱۳:۵۶
آبجیم یه مزاحم تلفنی سمج داشت که هیچ جوره بیخیال نمیشد در نهایت بابام رو در جریان گذاشت
دفعه بعدی که مزاحم زنگ زد بابام گوشی خواهرمو جواب داد و گفت : "سلااااااام دامااااااد"
از اون روز خبری از مزاحم نیست
@hibekhand
دفعه بعدی که مزاحم زنگ زد بابام گوشی خواهرمو جواب داد و گفت : "سلااااااام دامااااااد"
از اون روز خبری از مزاحم نیست
@hibekhand
۱۳:۵۶
یه جا هم رفتم برای استخدام یه برگه دادن پر کنم
یه جاش نوشته بود سطح زبان؟ جلوش نوشتم مرطوب است
مدیر عامل برگه رو خوند درجا سکته کرد
@hibekhand
یه جاش نوشته بود سطح زبان؟ جلوش نوشتم مرطوب است
مدیر عامل برگه رو خوند درجا سکته کرد
@hibekhand
۱۳:۵۶
۱۶:۳۲
۱۶:۳۲
۱۶:۳۸
۱۶:۳۹
۱۶:۴۰
۱۶:۴۱
۱۶:۴۱
۱۶:۴۱
۱۶:۴۱
۱۶:۴۱
۱۰:۲۳