انتخآب کرډن هࢪگز ‌آسـا‌̸ن̸ نیسـت . 
و مں بین آ‌̸ن̸ ډو مـانده ىـؤدم
فکࢪ نمـے کـرډم که ایــں گـونه تمـآم شؤډ.

بوسـہ ے ډآغ ♔

که ما بعد از رسیدن یه حدی لایک پارت بعدی رو میفرستیم :))

یه توضیح کوتاه، 
داستان بی ال هست و احتمالا صحنه داره پس مایل نیستسن نخونین، نکته بعدی، 
ژانر هاش : 
واقعیت - بی ال - امگاورس - اکشن - درام - ومپایر - تخیلی 

معرفی نویسنده ها.. :
¹ الایژا 
@thekiller0
² لیام 
@chongsannn

ناشناس :
https://harfeto.timefriend.net/17244550295294


*📌این پیام سنجاق میشه تا شما یه ایدی هامون و ناشناس دسترسی داشته باشید *

```[ىوسه‍ ے ‌ډآغ 🩸
پارت_1]

*دوتا داداش باهم سره میز باز نشسته بودن. 
گرچه گاهی تیکه وار صحبت میکردن اما بازم باهم خوب بودن . 
_ خب فردا سره سلف هم رو ببینیم کای؟ 
کای جواب داد : نه که خیلی خوشحال بشم ولی خب حالا باشه..

« فردای ان روز »
ادریان اومد سره میز و منتظر اومدن کای بود، اما به جاش پسره دیگه ای اومد کنارش نشست
ادریان بهش خیره شد و لب زد: شما؟
پسر بهش نگاه کرد و راحت جواب داد : اکوما
جای خالی نبود، اومدم اینجا... منتظر شخصی بودی؟
ادریان:  اها...  آره
ادریان گوشیشو دراورد و رفت داخل پیام رسان و به کای پیام داد:  هوی بچه کدوم گوری رفتی؟   
کای جواب داد: اخرین بارت باشه بچه صدام میکنی رومخ. چون سال اولیم با مامان رفته بودم پروندمو تکمیل کنم الان دیگه رسیدم سلف غذاخوری.... عه دیدمت.
اکوما ترجیح داد غذاشو سریع تر بخوره تا بره، خیلی حوصله ی ارتباط برقرار کردن رو نداشت
ادریان: بالاخره اومد..  
کای ظرف غذاشو گذاشت رو میز و نشست.... ایشون کیه؟
اکوما نگاهی بهش کرد و بلند شد از رو صندلیش : اکوما...
همون طور که میبینی.. جای خالی نبود
کای با حالت تعجب به اکوما نگاه کرد و بعد مشغول خوردن غذا با ادریان شد
اکوما از سالن غذا خوری خارج شد و رو نیمکتی نشست. منتظر بود تا زمان خوابگاه هارو اعلام کنن
کای و ادریان هم بعد از خارج شدن از سالن غذاخوری روی نیمکت نشستن تا شماره‌ی خوابگاه رو اعلام کنن.  
کای: چرا انقدر شلوغههه  
ادریان ادامه داد:  حالا شلوغی هیچی اعلام نمیکنن!.........
دوتا برادر تصمیم گرفتن کتابی که قراره معلم در آینده درس بده رو برای چندمین بار بخونن.
بعد از خونده شدن تمام خوابگاه ها، بالاخره نوبت رسید به اخرین خوابگاه.. بلند گو اعلام کرد : خوابگاه شماره 456 ، کای گریسون، ادریان گریسون، اکوما آلِن، ریک اندرسون، جیمز ادام
کای کتابشو بست و گذاشت داخل کیفش.... : چه عجب بالاخره گفتن.
اکوما بی حوصله به سمت خوابگاه رفت و هر چهار نفر رو ملاقات کرد.. گرچه خیلی اهمیت به این قضیه نداد و خسته رو تخت نشست.
ریک جوری که انگار از جو خسته شده بود گفت : تو که از اینا هم افسرده تری! چقدر ساکتین، یه چیزی بگین! مثلا اسمتون
کای هم کیفشو پرت کرد رو تخت بعدشم باحالت پوکر به بقیه نگاه کرد
ادریان ادامه داد:  خب... من ادریانم شماهم خودتونو معرفی کنید
ریک سریع گفت : ریک! 
جیمز اروم جواب داد : جیمز هستم.
ادریان: اهای تو..  نمیخوای چیزی بگی
اکوما هوفی زیر لب گفت و لب زد : اکوما.. حافظه ی ماهی باشه؟ اینو بیخیال.. چه لزومی داره بدونیم...
ریک گفت : خب شاید چون هر شب قراره تو یه خوابگاه بخوابیم؟ حداقل همو بشناسیم! 
کای: دعوا داری بچه؟!... به هرحال توی یه خوابگاهیم .
اکوما : دعوا؟! چه دعوایی... 
تازه، بچه؟! مطمئنی که داری با از خودت بزرگتر  صحبت نمیکنی؟! 
که اینطور...
کای: نمیدونم تو از همون اول هی میگی اوف هوف بعدشم من خیلیم بزرگم
اکوما : نمیدونستم باید اجازه بگیرم...
جدی؟ چند سالته؟
کای:چچ! بله ...فک نکنم لازم باشه ثابت کنم
اکوما نیشخند کوچیکی زد : قطعا سال اولی هستی..
کای : هیی!
ریک : جدی همگی سنتون چقدره ؟
ادریان : اه بسه دیگه بابا دوتا بچه سال خوردن بهم و اینکه من 24..
جیمز : ا، 20
اکوما لحظه ای مکث کرد و بعد جواب داد : 22
کای تو ذهنش: شتتت الان چیکار کنمم چرا همه بزرگترنن .......وای دستشویی گرفتتتت من میرم دستشویی
ریک : سال اولی بود نه!؟
اکوما : شک نکن
ادریان خندید :آره، ولش کنید بچس
ریک نگاهی به ادریان کرد : بزرگ جمعم که...
ادریان : هی کوچولو با من درنیوفت
اکوما خنده ی رو مخی کرد: خودت گنده ای؟
ادریان :معلوم نیست؟ بعدشم فک نکن خیلی بزرگیا توهم دست کمی از کای نداری
کای همچنان از دسشویی برگشت : عام .. اخیش
اکوما : مثلا رفتی دستشویی
کای: چیه خب یعنی نمیتونم برم؟
اکوما خندید : همه فهمیدن نخواستی سنتو بگی
کای: عالیه!
ادریان گوشیشو برداشت تا باز بکنه 
و دوباره جمع جو سنگینی به خودش گرفت..
کای:ببینم اقای رو مخ درستو خوندی؟ 
ادریان : ببین جوجو به من دستور نده بعدشم خستم حوصله ندارم
صدای در زدن اومد... 
کای: کیه ؟
ادریان : وای شتت فک کنم مامانمونه گفته بود روز اول میاد ...
گوشیشو پرت کردو کتابشو برداشت
اکوما دید اکثرا برای مامان اون دو نفر خم و راست میشن... : ..  چرا اینجوری میکنن..*

 HOT KISS
@hotkiss
 نویسنده ها : 
#elijah  #liam
#کپی_ممنوع```

-9223372036854775808_-210649.jpg

از الان لفت؟! 🌚
پشیمون نمیشینا...

اسم چنل فارسی شد =}
گممون نکنین
#الایژا

بیو گرافی یا پارت ؟
پارت بهتر نیست ؟
#لیام

```[ىوسه‍ ے ‌ډآغ 🩸
پارت_2]

*کلارا(مادر کای و ادریان ): سلام بچه ها حالتون چطوره من مادر کای و ادریانم امیدوارم هوای پسرای منو داشته باشید
جیمز و ریک احترام گذاشتن اما اکوما حرکت خاصی نکرد..
اکوما : سلام..
کلارا نگاه مغرورانه ای کرد : سلام ..؟
اکوما : اره ... سلام.. نکنه باید.. چیز دیگه ای بگم؟! 
کلارا خندید و سپس لب زد: درسته ، منو نمیشناسی؟
اکوما : نه، نمیشناسم.. شما؟!
کلارا: من خیلی معروفم عجیبه ... چطوره بری یه سر به اینترنت بزنی
اکوما : علاقه ای به خوندن درباره اشخاص معروف ندارم...
کلارا :برام مهم نیست .. ادریان و کای بیاین جلو ببینم 
کای و ادریان با یه حالت پوکری اومدن ...
کلارا : خوب گوش کنید چی میگم نمره فقط بیست،۱۹/۹۹ و ۱۹/۹۸نداریم فقط ۲۰ شنیدید؟؟!!
تازه شبم زودبخوابید فردا امتحان دارید...
ادریان و کای هم زمان گفتن :چ..چشم!
اکوما رفته بود بیرون تا سیگار بکشه..
سیگارو بین لب هاش گذاشت و به اسمون خیره شد
کلارا رفت بیرون که اکوما رو دید: سیگار میکشی؟چندسالته ؟
اکوما  :... 22، چطور؟!
کلارا نگاه محوی کرد : لطفا درو ور پسرای من نپلک و جلوی اونا سیگار نکش
اکوما کمی متعجب شد.. : خب.. دلیلش؟
کلارا:مشخص نیست؟ نمیخوام تاثیر بدی روشون بذاره
اکوما : اگه پسرات نخوان، تو یک سانتی شونم سیگار بکشم تاثیر نمیزاره..
سیگارو انداخت زمین و با لگد کردنش خاموشش کرد.. : به احترام اینکه خوشتون نمیاد..
کلارا: معلومه که نمیخوان!..
 بعد سریع سوار ماشینش شد و رفت
اکوما خیلی خوابش نمی اومد.. وقتی رفت داخل خوابگاه گفت : شما ها.. میخواین زود بخوابین؟
کای به ادریان نگاه کرد و ادریان جواب داد: نه
ریک و جیمز هم جواب دادن : ما هم قصد زود خوابیدن نداریم
اکوما : پس با جرعت حقیقت موافقین؟
دوتا داداشا سرشونو به معنی موافقت تکون دادن
ریک لب زد : اره فقط یه چیزی... 
من میگم فقط حقیقت باشه، اونم نوبتی یه نفر از همه بپرسه
کای :خوبه اول کی شروع میکنه ؟
اکوما گفت : من.. خب بگید که... گرایشتون چیه؟!
ریک و جیمز گفتن : استریت..
ادریان و کای به هم نگاه کردن 
کای: استریت
اکوما : اصلا دروغ گوی خوبی نیستی
کای: خیلی رو مخمی... باشه بابا اه گی ام 
ادریان :گی
اکوما ابرویی بالا انداخت : جالبه... و اینکه، باعث افتخاره
بعد از پرسیدن یک سری سوال دیگه بالاخره تصمیم گرفتن که بخوابن..
فردای اون روز
تقریبا هیچ کدومشون کار خاصی نداشتن و اکوما به بار رفته بود و مثل همیشه سره کارش بود..
ریک پیشنهاد داد : نظرتون چیه با هم بریم بار؟! 
چون به هر حال کاری نداریم که..
کای به ادریان نگاه کرد و لب زد : هرچی تو بگی .. 
ادریان : خیل خب بریم
جیمز : خوبه خوبه ، پس اماده شین بریم
⪻ ساعت ۹شب _بار ⪼
ریک لب زد : خب! به نظرتون چی سفارش بدیم؟
کای و ادریان : مشروب
جیمز نگاهی بهشون کرد : خالی؟!
ادریان :من خالی میخورم..
همشون مشروب سفارش دادن، و مدتی بعد گارسون که اکوما بود مشروب هارو با سینی اورد..
ادریان لیوان همه رو پر کرد : به سلامتی!.... 
کای بطری رو برداشت و یه سره نوشید
اکوما ابرویی بالا انداخت : عجب.. پس شما اینجایین..
کای با حالت مستی جوابشو داد: هه.. بله 
بعدشم نشست رو صندلی  ادریان.
ادریان لب زد : جوجه ی احمق ! بهت گفتم انقدر نخور
اکوما اروم خندید، اومد و پیششون نشست
مشغول صبحت کردن شدن..
دقیقا یکم بعد، اکوما چشمش خورد به اون.. یعنی کلارا.. مادرشون، به نظر می اومد که اون دو تا برادر رو همیشه می پایید... و بادیگارد های اون زن پشتش بودن
اکوما یهو شوکه شد... : هی هی کای ادریان گاوتون زایید
کلارا با عصبانیت میاد جلو و دست به سینه و با حالت سرد بهشون نگاه میکنه
ادریان :شتتت کااایی مست نشووو هوییی! 
کای که مست بود ادامه داد: چییی؟! 
یهو کل بطری مشروبو سر کشید
اکوما : ای وای....
کلارا اون بطریو از دست کای گرفت و انداختش زمین و .. کلی شیشه خورده ریخت رو زمین .  
ادریان ترسیده بود ولی بیشتر نگران کای بود ... 
کلارا: خاک تو سرتون کنم ! اینجا چه غلطی میکنید ؟!
اکوما کمی بی حوصله شد... عصبی لب زد : خوش گذرونی.. وقت گذرونی... کاری نداشتن، درسی هم نداشتن، ایرادش چیه؟!
جیمز و ریک شوکه بودن.. چطور انقدر رو داشت
کلارا یه کشیده محکم زد تو صورت اکوما..*

 HOT KISS
@hotkiss
 نویسنده ها : 
#elijah  #liam
#کپی_ممنوع```

-9223372036854775808_-210711.jpg

لایک فراموش نشه 
#الایژا

Wʀɪᴛᴇ ᴜɴᴛɪʟ ɪᴛ ʜᴀᴘᴘᴇɴs
· · ─────── ·𖥸· ─────── · ·
𝐼𝑓 𝑦𝑜𝑢 𝑙𝑜𝑣𝑒 𝑛𝑜𝑣𝑒𝑙𝑠, 𝑡ℎ𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑝𝑙𝑎𝑐𝑒 𝑦𝑜𝑢 𝑛𝑒𝑒𝑑 𝑖𝑡.✨
𝑆ℎ𝑒 𝑎𝑛𝑑 𝐼 𝑎𝑟𝑒 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑦 ℎ𝑒𝑟𝑒 =))) 
𝐼 𝑖𝑛𝑣𝑖𝑡𝑒 𝑦𝑜𝑢 𝑡𝑜 𝑡ℎ𝑖𝑠 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑖𝑛𝑒𝑠𝑠.

 𝑊𝑒𝑙𝑐𝑜𝑚𝑒 𝑡𝑜 𝑜𝑢𝑟 𝑛𝑜𝑣𝑒𝑙 𝑐ℎ𝑎𝑛𝑛𝑒𝑙, 𝑡𝑤𝑜 𝑎𝑢𝑡ℎ𝑜𝑟𝑠!
_Link_ :  [𝑁𝑜𝑣𝑒𝑙](ble.ir/join/4BNjnEjqto)

IMG_20240820_032736_275.jpg

Tᴡᴏ Aᴜᴛʜᴏʀs ✎

حمایتی از اینجا هم بکنین =}

یکم لایکا بیشتر بشه پارت بعدی میریم =}

انقدر لفت خیلی جالب نیست..

اگه یه سری نمی دونن بزنین رو پارت 2 
پارت باز میشه