#دلبر_کوچک_وحشی#𝑃𝑎𝑟𝑡_9
•آیلار•شاید کاوه اجازه نده مامانمو دیگ ببینم پس نباید گریه کنم باید از این فرست استفاده کنم تا دلتنگیم رفع بشع! ولس هرچقدر هم بغلش کنم سیر نمیشم!اشک هامو پاک کردم و لبخندی زدم که مامان بغلم کرد و زیر گوشم بلند بلند گریه کرد! خیلی برام دردناک بوداین صحنه!!آروم گفتم:مامان مامان؟! گریه نکن شاید دیگه نتونم ببینمت پس گریه نکن دیگ!
انگار آروم شد ازم جدا شد!
نگاهی به صورتش انداختم!
این مامانم نبود؟؟
چرا انقدر پیر شده؟؟
زیر چشاش سیاه چند تایی از موهاش سفید صورتش چروک؟!!
قلبم از وسط انگار پاره شد!!!!
با ناله گفتم:
_مامان!! این چه وضعیه؟؟؟
تلخندی زد! و گفت:
_دوری از دختر کوچولوم! مگ میشه اینجوری نشم؟
خواستم حرف بزنم که صدای کاوه اومد:
کی اجازه داده تو بیای پیش این!؟منظورش با مامانم بود!از این لحنش حالم بهم خورد درسته خانزادس! ماهم اربابیم چرا اینجوری خودمون رو نمیگیریم!!؟⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹ https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
•آیلار•شاید کاوه اجازه نده مامانمو دیگ ببینم پس نباید گریه کنم باید از این فرست استفاده کنم تا دلتنگیم رفع بشع! ولس هرچقدر هم بغلش کنم سیر نمیشم!اشک هامو پاک کردم و لبخندی زدم که مامان بغلم کرد و زیر گوشم بلند بلند گریه کرد! خیلی برام دردناک بوداین صحنه!!آروم گفتم:مامان مامان؟! گریه نکن شاید دیگه نتونم ببینمت پس گریه نکن دیگ!
انگار آروم شد ازم جدا شد!
نگاهی به صورتش انداختم!
این مامانم نبود؟؟
چرا انقدر پیر شده؟؟
زیر چشاش سیاه چند تایی از موهاش سفید صورتش چروک؟!!
قلبم از وسط انگار پاره شد!!!!
با ناله گفتم:
_مامان!! این چه وضعیه؟؟؟
تلخندی زد! و گفت:
_دوری از دختر کوچولوم! مگ میشه اینجوری نشم؟
خواستم حرف بزنم که صدای کاوه اومد:
کی اجازه داده تو بیای پیش این!؟منظورش با مامانم بود!از این لحنش حالم بهم خورد درسته خانزادس! ماهم اربابیم چرا اینجوری خودمون رو نمیگیریم!!؟⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹ https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۱:۱۸
#دلبر_کوچک_وحشی#𝑃𝑎𝑟𝑡_10
•آیلار•تا خواستم لب باز کنم بگم درست صحبت کنم محتویات معدم همه از دهنم خارج شد شروع کردم به عوق زدن مامان با ترس بالا سرم بود کاوه هم با داد پرستار هارو صدا زد عوق زدنم که تموم شد پرستار ازم خون گرفت و رفت!نمیدونم چرا حالم بد بود!؟کاوه اومد کنارم جوری که نفساش به صورتم میخورد و گفت:حالت خوبه؟
تا خواستم لب بزنم بوی بدنش نزاشت و دوباره عوق زدم!
بوی بدنش بد نبود من بدم اومد مامان اومد دم گوشم و گفت:
_دخترم؟ ماهیانه شدی؟
لب گزیدم و آروم نه ای گفتم که زد به صورتش و گفت:
_بارداره!
کاوه با چشای گرد شده نگا کرد به مامان!
خودمم تعجب کرده بودم!
من با این سن باردار؟
با وارد شدن پرستار نگاهمو بهش دوختم
پرستار تبریک میگم خانم کوچولوتون باردارهزدم زیر گریه!نمیدونم هدفم از این گریه چی بود؟!شاید از خوشحالی!شاید هم از بدبختی!پرستار_خیلی خیلی مواظب این خانم کوچولو باشین چون امکان داشت بچه سقط بشه! فقط باید استراحت کنی! ر*ا*ب*ط*ه براش خوب نیس!با حرفش لب گزیدم کاوه گیج داشت نگا میکرد مامانم با لبخند نگام میکرد این لبخندش هم از خوشحالی هم از بدبختی!⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹ https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
•آیلار•تا خواستم لب باز کنم بگم درست صحبت کنم محتویات معدم همه از دهنم خارج شد شروع کردم به عوق زدن مامان با ترس بالا سرم بود کاوه هم با داد پرستار هارو صدا زد عوق زدنم که تموم شد پرستار ازم خون گرفت و رفت!نمیدونم چرا حالم بد بود!؟کاوه اومد کنارم جوری که نفساش به صورتم میخورد و گفت:حالت خوبه؟
تا خواستم لب بزنم بوی بدنش نزاشت و دوباره عوق زدم!
بوی بدنش بد نبود من بدم اومد مامان اومد دم گوشم و گفت:
_دخترم؟ ماهیانه شدی؟
لب گزیدم و آروم نه ای گفتم که زد به صورتش و گفت:
_بارداره!
کاوه با چشای گرد شده نگا کرد به مامان!
خودمم تعجب کرده بودم!
من با این سن باردار؟
با وارد شدن پرستار نگاهمو بهش دوختم
پرستار تبریک میگم خانم کوچولوتون باردارهزدم زیر گریه!نمیدونم هدفم از این گریه چی بود؟!شاید از خوشحالی!شاید هم از بدبختی!پرستار_خیلی خیلی مواظب این خانم کوچولو باشین چون امکان داشت بچه سقط بشه! فقط باید استراحت کنی! ر*ا*ب*ط*ه براش خوب نیس!با حرفش لب گزیدم کاوه گیج داشت نگا میکرد مامانم با لبخند نگام میکرد این لبخندش هم از خوشحالی هم از بدبختی!⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹ https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۱:۱۹
دو پارت تقدیم به نگاهای گرمتون توت فرنگی ها
۱۱:۲۰
بریم پارت
۱۰:۰۰
1
۱۰:۰۰
2
۱۰:۰۰
3
۱۰:۰۰
#دلبر_کوچک_وحشی#𝑃𝑎𝑟𝑡_11
•آیلار•کاوه کار های ترخیص منو انجام داد و اومد از دستم گرفت بلند شدم و به مامانم نگا کردم باز اشک میریخت دست کاوه رو ول کردم و به سمتش رفتم محکم بغلش کردم دستشو گذاشت رو شکمم و نوازش کرد لبخندی زدم و خداحافظی کردم و به کاوه سوار رُل شدیم به عمارت حرکت کردیمکاوه_ چیزی هوس نکردی؟اصکوله؟/: یک ماهمم نیس!!!!گیج نگاش کردم و گفتم:_هنوز زوده!انتظار این حرفشو نداشتم به چهرش میاد زرنگ باشه بجز غرور هیچی نداره!خندم گرفته بود دستمو گذاشتم رو شکمم و با خودم گفتم:_با اومدنت میونه منو باباتو درست کنیا!کاوه_درست نمیشه!! بچه بدنیا بیاد میدی به شیدا گورتو گم میکنی میری!اشک از چشام اومد!غرورم له شد!!از این مرد متنفرممممم!•کاوه•نمیدونم چرا از گفتن این حرفم پشیمون بودم!! ولی درست گفتم! شیدا نمیتونه باردار بشه همین بچه رو بزرگ میکنه ولی تا بدنیا اومدن بچه نباید به آیلار سخت بگیرم!⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭:https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
•آیلار•کاوه کار های ترخیص منو انجام داد و اومد از دستم گرفت بلند شدم و به مامانم نگا کردم باز اشک میریخت دست کاوه رو ول کردم و به سمتش رفتم محکم بغلش کردم دستشو گذاشت رو شکمم و نوازش کرد لبخندی زدم و خداحافظی کردم و به کاوه سوار رُل شدیم به عمارت حرکت کردیمکاوه_ چیزی هوس نکردی؟اصکوله؟/: یک ماهمم نیس!!!!گیج نگاش کردم و گفتم:_هنوز زوده!انتظار این حرفشو نداشتم به چهرش میاد زرنگ باشه بجز غرور هیچی نداره!خندم گرفته بود دستمو گذاشتم رو شکمم و با خودم گفتم:_با اومدنت میونه منو باباتو درست کنیا!کاوه_درست نمیشه!! بچه بدنیا بیاد میدی به شیدا گورتو گم میکنی میری!اشک از چشام اومد!غرورم له شد!!از این مرد متنفرممممم!•کاوه•نمیدونم چرا از گفتن این حرفم پشیمون بودم!! ولی درست گفتم! شیدا نمیتونه باردار بشه همین بچه رو بزرگ میکنه ولی تا بدنیا اومدن بچه نباید به آیلار سخت بگیرم!⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭:https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۰:۰۰
#دلبر_کوچک_وحشی#𝒑𝒂𝒓𝒕_12•آیلار•تموم راه و بی حرف طی کردیم و رسیدیم به عمارتی ک حاصل بدبختیام بود به بخت سیاهم تک خنده ای زدم و از ماشین پیاده شدم و داخل عمارت رفتیم داخل عمارت همه جویای حال من بودند با تنفر نگاهی به همشون کردم و از پله ها بالا رفتم که صدای پر کینه ی اتابک خان ب گوشم رسید_توی این روستا مادر نزاییده کسی بخواد به من بی محلی کنه!همونجا متوقف شدم نگاهی به پشتم کردم و به راهم ادامه دادم معلوم بود اتابک خان خیلی عصبانی شد_زلیخا_بله آقا _به اون وروجک از خود راضی تا 24 ساعت آب و غذا نمیدی _چشم آقا •کاوه•_بابا_چیه کاوه؟_آیل..آیلار بارداره نمیتونه ک 1 روزه کامل هیچی نخوره!!با این حرفم نگاها همه سمت من چرخیدو بابا با صدای بلندی گفت :_چیه وِرو وِر منو نگاه میکنید گمشید برید سر کاراتون زودبعد از این حرف بابا همه به سر کار هاشون ملحق شدن بابا به سمت پذیرایی رفت و منم دعوت کرد ک برم پیشش...⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۰:۰۱
دو پارت تقدیم به نگاهای گرمتون توت فرنگی ها
۱۰:۰۲
#دلبر_کوچک_وحشی#𝒑𝒂𝒓𝒕_13•کاوه•روی کاناپه نشستیمچند دقیقه ای غرق سکوت بودیم_بابا چیزی میخواستی بگی؟بابا صداشو صاف کرد و گفت:_گفتی آیلار بارداره!اهومی گفتم _گفتی ک نمیشه 24 ساعت هیچی نخوره_آره یک زن باردار نمیتونه ²⁴ساعت چیزی نخوره ک!_معلومه تو اصلا متوجه نیستی کاوه ما این دختر و واسه انتقام آوردیم بعد تو ی روز نکشیده زدی ح*ا*م*ل*ش کردی!_مگ وارث نمیخواستین؟با عصبانیت گفت:_از نیاز وارث میخام!هوففففف باز شروع کرد! میخاد اون دختره نچسبو بندازه به من! با صدای جیغی به سمت اتاق آیلار رفتم•آیلار•به سمت اتاق رفتم بدون هیچ معطلی به تخت خوابم پناه بردم و چشام گرم خواب شد....با دردی ک زیر دلم میپیچید بلند شدم بعد درآوردن لباسام داخل حموم رفتم ک شاید در دردم برطرف شه ولی از دست پا چلفتی من لیز خوردم و جیغی از شدت درد کشیدم•کاوه•و عده ای از پشت سر من اومدن در اتاق رو باز کردم و به سمت صدای ناله هایی ک از داخل حموم میومد به سمت حموم رفتم ...⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹ https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹ https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۷:۵۹
#دلبر_کوچک_وحشی#𝑃𝑎𝑟𝑡_14
•کاوه•با دیدن صحنه ای که جلوم بود خشک شدم! آیلار افتاده بود و ناله میکرد! به پشتم نگاه کردم و به بقیه گفتم:_برید بیروندرو بستم و به سمت آیلار رفتمآیلار_تموم جونم درد میکنه!دلم براش سوخت! گریش بیشتر شد_باشع باشع آروم باش!.رفتم سراغ تختش ک روش یه پتو بود پتو رو برداشتم و انداختم رو بدنش!_زنگ میزنم به اورژانس_نه.. نمیخاد!_معلومه چیمیگی؟ ممکنه بچه اسیب دیده باشه!_نه خواهش میکنم!. بخوابم خوب میشم!باشع ای گفتم و بلندش کردم گزاشتم رو تخت!_حالت خوبه؟_مهمه؟_اره تو مادر بچمی!_میتونی بری!دلم نیومد ولش کنم رفتم رو تخت و بغلش کردم که بعد چند دقیقه زد زیر گریه!_چیه؟_مامانمو میخام!_به سالار میگم بیارتش!از خوشحالی چشاش برق زد!بهم نگاه کرد و بوسه ای روی گونم گزاشت!⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅ 𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
•کاوه•با دیدن صحنه ای که جلوم بود خشک شدم! آیلار افتاده بود و ناله میکرد! به پشتم نگاه کردم و به بقیه گفتم:_برید بیروندرو بستم و به سمت آیلار رفتمآیلار_تموم جونم درد میکنه!دلم براش سوخت! گریش بیشتر شد_باشع باشع آروم باش!.رفتم سراغ تختش ک روش یه پتو بود پتو رو برداشتم و انداختم رو بدنش!_زنگ میزنم به اورژانس_نه.. نمیخاد!_معلومه چیمیگی؟ ممکنه بچه اسیب دیده باشه!_نه خواهش میکنم!. بخوابم خوب میشم!باشع ای گفتم و بلندش کردم گزاشتم رو تخت!_حالت خوبه؟_مهمه؟_اره تو مادر بچمی!_میتونی بری!دلم نیومد ولش کنم رفتم رو تخت و بغلش کردم که بعد چند دقیقه زد زیر گریه!_چیه؟_مامانمو میخام!_به سالار میگم بیارتش!از خوشحالی چشاش برق زد!بهم نگاه کرد و بوسه ای روی گونم گزاشت!⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅ 𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۸:۰۰
با چند دقیقه تاخیر تقدیم به نگاهای گشنگتون
۱۸:۰۰
ادمین های عزیز
۱۶:۵۷
عضو بلدین بیارین؟
۱۷:۱۷
بریم پارت 1 2 3
۱۷:۱۸
#دلبر_کوچک_وحشی#𝒑𝒂𝒓𝒕_15•آیلار•با پوزخند گفتم:هه چی میگم برای خودم؟اگه دختر بشه اینا میندازند بیرون با ی دختر بی گناه گربه میویی کرد و رفت برگشتم به عقب که چهره کاوه رو دیدم! نکنه نکنه حرفامو شنیده؟!پوزخندی زد و اومد جلو شروع کرد به بوسیدن لبام!بعد چند دقیقه پرتم کرد رو تخت..*از خواب بلند شدم کنارم کاوه بود!برام تعجب داشت!این که منو نمیخاد! پس چرا باهام اینکارو کرد!زیر دلم خیلی درد میکرد!! وحشتناک بود!پرستار گفت"رابطه خوب نیس"اگه بمیرم چی؟ با این حرفم شروع کردم به گریه کردن!کاوه_چیه باز زر زر میکنی؟با هق هق گفتم:_دلم درد میکنه میترسم بلند بشم بمیرم!!!_نه نمیمیری پاشوایش آرومی گفتم و از تخت بلند شدم وسط پاهام میسوخت!به سمت دستشویی رفتم تا چت کنم!وقتی چک کردم دیدم ورم کرده قرمز شده!!!این دیگ نشانه ای از مرگع!!!بدون شلوار دویدم بیرون و به کاوه گفتم:_نگااا کنننن میخام بمیرم!!!!بلند شد نگاهی بین پاهام انداخت و با لبخند گفت:_من میتونم خوبش کنم!چشام برق زد دستمو گرفت انداخت رو تخت و شروع کرد به خ*و*ر*د*ن.┅┄┅┄┅⊰⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۷:۱۹
#دلبر_کوچک_وحشی#𝑃𝑎𝑟𝑡_16
•کاوه•کم کم داشت حص های مردونم بیدار میشد! به آیلار نگاه کردم ک داشت مثل مار میچرخید به سمت لباش رفتم و با ولح بوسیدمش احساس کردم که داره نفس نفس میزنه نیم خیز شدم و به صورتش نگاه کردم!_تو توی عوضی چیداری ک منو اینطوری وابسته ی خودت کردیاحساس کردم که حالش خوب نیس واقعانم همین طور بود نگاهی مظلومانه ای کرد و آهسته لب زد_تورو خدا بسهمن واقعا خسته نشده بودم و میخواستم ادامه بدم ولی دکتر گفته بود ک رابطه ی ج*ن*س*ی برای جنین خوب نیست و بعدم عقب کشیدم بلند شدم و روبه روی پنجره وایسادم اونم سریع بلند شد و خودشو جمع جور کرد رفتم نزدیکش که بوسه ی آخر و روی لبش بکارم که با ترس نگام کرد _چته آروم باشبعد از بوسه از اتاق خارج شدم...•آیلار•دردم میومد اون از عقد اینم از بچه دار شدنمون!!پوف!!!وقتی ازم جدا شد نفسم رو آسوده بیرون دادم و بلند شدم ک برم حموم ولی ولی نمیتونستم روس پای خودم وایسم!!سرم بدجور گیج میرفت!زینب رو صدا زدم ک برام دوایی بیاره وقتی آورد یکم بهتر شدم بعد چند،مین به طرف حموم رفتم ...⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
•کاوه•کم کم داشت حص های مردونم بیدار میشد! به آیلار نگاه کردم ک داشت مثل مار میچرخید به سمت لباش رفتم و با ولح بوسیدمش احساس کردم که داره نفس نفس میزنه نیم خیز شدم و به صورتش نگاه کردم!_تو توی عوضی چیداری ک منو اینطوری وابسته ی خودت کردیاحساس کردم که حالش خوب نیس واقعانم همین طور بود نگاهی مظلومانه ای کرد و آهسته لب زد_تورو خدا بسهمن واقعا خسته نشده بودم و میخواستم ادامه بدم ولی دکتر گفته بود ک رابطه ی ج*ن*س*ی برای جنین خوب نیست و بعدم عقب کشیدم بلند شدم و روبه روی پنجره وایسادم اونم سریع بلند شد و خودشو جمع جور کرد رفتم نزدیکش که بوسه ی آخر و روی لبش بکارم که با ترس نگام کرد _چته آروم باشبعد از بوسه از اتاق خارج شدم...•آیلار•دردم میومد اون از عقد اینم از بچه دار شدنمون!!پوف!!!وقتی ازم جدا شد نفسم رو آسوده بیرون دادم و بلند شدم ک برم حموم ولی ولی نمیتونستم روس پای خودم وایسم!!سرم بدجور گیج میرفت!زینب رو صدا زدم ک برام دوایی بیاره وقتی آورد یکم بهتر شدم بعد چند،مین به طرف حموم رفتم ...⋅•༄┄┅┄┅┄┅⊱┅┄┅┄┅┄༄•⋅
𝖩𝗈𝗈𝗂𝖭 ⤹https://ble.ir/httpseitaacomjoinchat1336672543cbeda4b1045
۱۷:۲۰
بریم پارت 1 2 3
۱۳:۰۴
سلام ببخشید یکم درس دارم یه چند روز پارت خبری نیس
۲۰:۲۵