#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
﷽
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید: 19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج ) تشرف پیدا کنم.سال آخری که آمدم نا امید ودلگیر بودم با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت.در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی...سال بیستم فرا رسید" با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم و نماز میخواندمناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد ، به من گفتند اگر میخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا...سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست و روشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند ، ابروان بهم پیوسته ، خوشخو و بخشندهسلام کردمحضرت فرمود: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟گفتم سیدی و مولای" من شب و روز منتظر شما بودم حضرت فرمود:سه چیز باعث شده امامتان را نبینید:بی رحمی به ضعفاء قطع رحمدنیا طلبی شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم.
الفبای مهدویتامام صادق عليه السّلام فرمودند:همانا براي صاحب الامر غيبتي است (پس) كسي در دوران او دين خود را حفظ كند، مانند كسي است كه خار مغيلان را با دست بتراشد.
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۸:۱۷
AUD-20220810-WA0007.mp3
۰۱:۴۲-۱.۴ مگابایت
۱۸:۲۳
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
﷽
معرفی شخصیت یاران امام حسین
حبیب بن مظاهر
حبیب بن مظاهر ، از بزرگان کوفه و قبیله بنی اسد بود و هنگام شهادت ۷۵ سال داشت در جوانی محضر پیامبر اکرم (ص) را درک نمود و از اصحاب پیامبر (ص) محسوب می شود اما همیشه ساکن کوفه بود و هنگام خلافت امیرالمومنین (ع) در کوفه در تمامی جنگها در رکاب حضرت بود و از یاران نزدیک ایشان محسوب می شد حبیب به همراه میثم تمار و رشید هجری در زمره اصحاب خاص امیرالمومنین (ع) بود که حضرت آنان را از برخی اخبار و علوم غیبی آگاه ساخت ، بدین خاطر سالها پیش از واقعه کربلا هنگامیکه حبیب با میثم تمار روبرو شد گفت پیرمردی را می بینم که به جرم دوستی اهل بیت (ع) پیامبرش ، به دار آویخته شده است ، و اینگونه از شهادت میثم در آینده خبر داد امام حسین (ع) روز عاشورا ، حبیب بن مظاهر را به فرماندهی جناح چپ لشگر خود منصوب کردند ، او علاوه بر فرماندهی در جنگ گروهی ، بارها در موقعیت های مختلف سخنرانی کرد و لشگر کوفه را به یاری امام حسین (ع) دعوت نمود تا اینکه در جنگ انفرادی ، پس از خواندن اشعاری زیبا ، با شجاعت وصف ناپذیری حمله کرد و ۶۲ نفر از دشمن را به هلاکت رساند و سپس به شهادت رسید. در شبی که بنی اسد ، پیکر های مطهر شهدا را دفن می نمودند ، چون حبیب بن مظاهر بزرگ قبیله آنان بود ، بدن مطهر او را جدا از بقیه شهدا و نزدیک بالاسر قبر مطهر امام حسین (ع) دفن نمودند.امروزه هنگام ورود به ایوان و حرم مطهر امام حسین (ع) ، ضریح مطهر حبیب بن مظاهر در رواق سمت چپ شخص وارد شونده قرار دارد.
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۹:۵۸
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنیﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ،ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﮐﻪ ﺑﻪﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ.ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ".ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می ﻔﺮﻭﺧﺘﻢ ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪﺍﻡ.ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ…
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۹:۳۵
۱۹:۳۷
۹:۴۰
Fath-khun-2-3.mp3
۰۱:۱۸-۱.۰۷ مگابایت
۱۹:۴۸
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
پسرک ، در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کم تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد .
در نگاهش چیزی موج می زد ، انگاری که با نگاهش ، نداشته هاش رو از خدا طلب می کرد ، انگاری با چشم هاش آرزو می کرد .
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد ، در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد .
- آهای ، آقا پسر !پسرک برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می زد وقتی آن خانم ، کفش ها را به او داد . پسرک با چشم های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید :- شما خدا هستید ؟- نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم !- آها ، می دانستم که با خدا نسبتی دارید !
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۹:۴۹
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
یاران امام حسین علیه السلام
سه مرد عمرو بن خالد(پدر) خالد پسر عمرو بن خالد(پسر) سعید، غلام عمرو بن خالد(غلام )
عمرو بن خالد از قبیله بنی أسد و ساکن کوفه بود ، با حضور مسلم بن عقیل در کوفه از یاران او بود پس از خیانت اهل کوفه و شهادت حضرت مسلم ، مخفی شد و هنگامیکه پیک امام حسین (ع) دستگیر شد، هنگام شهادت فریاد می کشید : ای مردم امام حسین (ع) در منطقه « حاجز » است ، او را یاری کنید ، او به سرعت آماده شد و همراه پسرش خالد و غلامش سعید و چند تن از شیعیان مخلص بسوی منطقه یاد شده حرکت کردند
عمرو بن خالد هنگام حرکت ، یک نفر راهنما همراه خود برد که آنها را از بیراهه هایی که دور از دسترس ماموران بود ، حرکت می داد تا اینکه در منطقه « عذیب الهجانات » به امام حسین (ع) رسید ،
روز عاشورا ، عمرو بن خالد پس از کسب اجازه از محضر امام ، به میدان رفت و با شجاعت ، تعدادی از دشمن را به هلاکت رساند و سپس به شهادت رسید و پس از دقایقی فرزندش خالد و غلامش سعید نیز به میدان رفتند و پس از دفاع از امام ، به شهادت رسیدند.
مزار مطهر عمرو بن خالد و پسر و غلامش به همراه بقیه شهدای کربلا در پایین پای امام حسین (ع) قرار دارد..
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۸:۴۲
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
یاران امام حسین علیه السلام
هانی بن عروه
هانی بن عروه از بزرگان شهر کوفه و قبیله مذحج و از یاران خاص و با اخلاص امیرالمومنین (ع) بودبه همراه حضرت در جنگهای جمل ، صفین و نهروان با شجاعت شرکت نمود با ورود مسلم بن عقیل به کوفه از یاران مسلم بود و پس از ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و زندانی شدن مختار ، حضرت مسلم را در خانه خود پنهان نمود و خانه او محل تجمع شیعیان و یاران امام حسین (ع) بود عبیدالله بن زیاد توسط جاسوسان خود فهمید که خانه هانی مخفیگاه مسلم است ، بدین خاطر دستور داد هانی را دستگیر و زندانی کنند روز نهم ذی الحجه ، پس از شهادت مسلم ، بدستور عبیدالله ، در بازار کوفه سر از بدن هانی بن عروه جدا کردند حرم مطهر هانی بن عروه در کنار حرم حضرت مسلم در ضلع شرقی مسجد کوفه قرار دارد
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۶:۴۹
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
یاران امام حسین علیه السلام
هانی بن عروه
هانی بن عروه از بزرگان شهر کوفه و قبیله مذحج و از یاران خاص و با اخلاص امیرالمومنین (ع) بودبه همراه حضرت در جنگهای جمل ، صفین و نهروان با شجاعت شرکت نمود با ورود مسلم بن عقیل به کوفه از یاران مسلم بود و پس از ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و زندانی شدن مختار ، حضرت مسلم را در خانه خود پنهان نمود و خانه او محل تجمع شیعیان و یاران امام حسین (ع) بود عبیدالله بن زیاد توسط جاسوسان خود فهمید که خانه هانی مخفیگاه مسلم است ، بدین خاطر دستور داد هانی را دستگیر و زندانی کنند روز نهم ذی الحجه ، پس از شهادت مسلم ، بدستور عبیدالله ، در بازار کوفه سر از بدن هانی بن عروه جدا کردند حرم مطهر هانی بن عروه در کنار حرم حضرت مسلم در ضلع شرقی مسجد کوفه قرار دارد
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۶:۴۹
AUD-20220815-WA0006.mp3
۰۳:۲۴-۷.۸۱ مگابایت
۱۸:۴۱
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
یاران امام حسین علیه السلام
میثم تمار
میثم تمار ، غلام و برده زنی بود و در شهر کوفه زندگی می کرد ، با ورود امیرالمومنین (ع) به کوفه در دوران خلافت خود ، حضرت با میثم آشنا شدند و او را از صاحبش خریداری نموده و در راه خدا آزاد نمودند میثم پس از آشنایی با امیرالمومنین (ع) بواسطه ایمان و تقوی و معرفت خود از یاران خاص حضرت شد و از محضر ایشان علوم فراوانی فرا گرفت و حضرت نیز او را از برخی از امور غیبی آگاه ساخت میثم گرچه در بازار کوفه خرما فروشی می کرد و به میثم تمار شهرت یافته بود اما از فدائیان و یاران نزدیک امیرالمومنین (ع) بود و حضرت او را از کیفیت شهادت و مکان شهادتش با خبر ساختند و فرمودند که چگونه میثم را بر درخت نخل به دار می آویزند پس از شهادت امیرالمومنین (ع) همواره در کوفه بود تا اینکه در امامت امام حسین (ع) با خبر شد ، به خاطر ظلم یزید ، حضرت مجبور به ترک مدینه و حرکت بسوی مکه شدندمیثم برای یاری امام حسین (ع) بسوی مکه حرکت نمود اما حضرت را نیافت و به کوفه بازگشت با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه ، اصحاب و یاران امام حسین (ع) را به زندان انداخت و میثم تمار را همراه با مختار و هانی بن عروه دستگیر و زندانی نمود پس از به شهادت رساندن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه در روز عرفه ، در ۲۲ ذی الحجه ( ده روز قبل از ورود امام حسین ع به عراق ) عبیدالله بن زیاد فرمان شهادت میثم را صادر کرد بدستور عبیدالله ، میثم تمار را به درخت نخلی ( که امیرالمومنین ع به میثم خبر داده بودند ) آویزان کردند تا بتدریج بمیرد ، اما او از بالای دار مردم را دعوت می کرد و برای آنان از فضائل امیرالمومنین (ع) می گفت هنگامیکه عبیدالله باخبر شد دستور داد ابتدا زبان میثم را بریدند و سپس با آهنی بر سرش کوبیدند و او را به شهادت رساندند امروزه مرقد مطهر میثم تمار ، در جنوب غربی مسجد کوفه با کمی فاصله قرار دارد
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۷:۰۳
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت، آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم.
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۹:۳۴
AUD-20220819-WA0000.mp3
۰۲:۱۶-۵.۲۲ مگابایت
۱۹:۳۷
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
حکایت پندآموز
تخته سنگدر زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۷:۱۴
۸:۰۷
#داستــــــــــان شـــــــــب
️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
حاتم طائی و مرد بخشنده
از حاتم پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟گفت:آری! مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.گفتند: تو چه کردی؟گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.گفتند: پس تو بخشندهتری.گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
" /> هر شب یک داستان جذاب و خواندنی
هیئت سیدالشهداکانال تلگرام:@heyat_majazi313کانال بله:https://ble.ir/httpstmeheyat_majazi313
۱۷:۰۳
AUD-20220821-WA0012.mp3
۰۳:۱۶-۷.۵۱ مگابایت
۱۸:۴۹
۱۰:۱۲