#روایت || حمام جهادی
الفبای خدمت: ت
ته بطری نوشابه را سوراخ سوراخ کردیم،شد دوش آب.بعد هم یک بشکه ۲۰ لیتری آوردیمیک سر شلنگ را وصل کردیم به مخزن و سر دیگرش را به دوش.این شد حمام جهادی ما.بچهها میخندیدند و میگفتند: «بشریت رو نجات دادید»
jahadgaran | جهادگران
الفبای خدمت: ت
ته بطری نوشابه را سوراخ سوراخ کردیم،شد دوش آب.بعد هم یک بشکه ۲۰ لیتری آوردیمیک سر شلنگ را وصل کردیم به مخزن و سر دیگرش را به دوش.این شد حمام جهادی ما.بچهها میخندیدند و میگفتند: «بشریت رو نجات دادید»
jahadgaran | جهادگران
۱۳:۲۹
۱۱:۳۳
۱۱:۳۰
۱۴:۵۷
۱۷:۲۲
۱۰:۳۴
۱۶:۱۹
بازارسال شده از ششمین جشنواره جهادگران
۱۸:۳۵
#بسته_آپارات
استان اردبیل
عهدخدمت دانشجو معلمان استان اردبیلaparat.com/v/lnu6469
خدمترسانی گروه جهادی شهید محسن فخری زاده اردبیلaparat.com/v/xmxhf0a
اجرای پویش لبخند ایران در اردبیلaparat.com/v/sziqm71
برگزاری رویداد توانا در هشتجینaparat.com/v/fpi6996
برپایی غرفه لبخند ایران به همت گروه جهادی راه ناتمامaparat.com/v/gpi4en6
پاییز ۱۴۰۳
jahadgaran | جهادگران
استان اردبیل
عهدخدمت دانشجو معلمان استان اردبیلaparat.com/v/lnu6469
خدمترسانی گروه جهادی شهید محسن فخری زاده اردبیلaparat.com/v/xmxhf0a
اجرای پویش لبخند ایران در اردبیلaparat.com/v/sziqm71
برگزاری رویداد توانا در هشتجینaparat.com/v/fpi6996
برپایی غرفه لبخند ایران به همت گروه جهادی راه ناتمامaparat.com/v/gpi4en6
پاییز ۱۴۰۳
jahadgaran | جهادگران
۱۱:۴۵
بازارسال شده از توانا
۱۶:۰۴
۱۷:۵۷
۱۳:۱۱
۱۵:۴۸
۱۱:۳۹
#روایت || نماز بارانی که قبول شد
تگرگ و باران در هم آمیخته بود. همگی به سان موش آب کشیده شدهبودیم، مینیبوس از سربالایی بالا نمیرفت. پیاده شدیم. یکی آیتالکرسی میخواند.دیگری بدوبیراه میگفت.یکی دیگر چادرش را میچلاند و بلند بسم الله میگفت. یکی میگفت: بچه ها ماندگار شدیم، دارد دانههای تگرگ بزرگتر میشود! اشهد ان لا اله الا الله... . ولى من فقط تمامش را به تو نگاه میکردم! سرم بالا بود و چشمان خیسم را با باران تو شستم. با بچههای روستا امروز نماز باران خوانده بودیم. تا تو هستی و این بچهها، گور بابای تعلقات دنیا.
jahadgaran | جهادگران
تگرگ و باران در هم آمیخته بود. همگی به سان موش آب کشیده شدهبودیم، مینیبوس از سربالایی بالا نمیرفت. پیاده شدیم. یکی آیتالکرسی میخواند.دیگری بدوبیراه میگفت.یکی دیگر چادرش را میچلاند و بلند بسم الله میگفت. یکی میگفت: بچه ها ماندگار شدیم، دارد دانههای تگرگ بزرگتر میشود! اشهد ان لا اله الا الله... . ولى من فقط تمامش را به تو نگاه میکردم! سرم بالا بود و چشمان خیسم را با باران تو شستم. با بچههای روستا امروز نماز باران خوانده بودیم. تا تو هستی و این بچهها، گور بابای تعلقات دنیا.
jahadgaran | جهادگران
۱۴:۰۶
بازارسال شده از ششمین جشنواره جهادگران
۱۰:۳۳
۱۴:۳۶
بازارسال شده از ششمین جشنواره جهادگران
۱۶:۳۱
۱۲:۰۷
۱۲:۳۲