ش

شاید آموزنده باشد

۵۸عضو
#ضرب_المثلها_و_ریشه_ها غلط زیادی که جریمه ندارد
چوپانی گله را به صحرا برد ؛ به درخت گردوی تنومندی رسید . از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گرد باد سختی در گرفت ، خواست فرود آید ، ترسید . باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: «ای امام زاده گله ام نذر تو ، از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت:«ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم» ...
قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:«ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها ر ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم .»
وقتی کمی پایین تر آمد گفت : «بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: «مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم . غلط زیادی که جریمه ندارد》

۵:۰۰

ملافه‌های کثیف!!؟؟
زوجی تازه ازدواج کرده و به منطقه‌ای خیلی آرام نقل مکان کرده بودند،زن هنگامی‌که اولین صبح در خانهٔ جدید، قهوه می‌نوشید از طریق پنجره دید که زن همسایه ملافه‌هایش را روی طناب آویزان می‌کند، زن گفت:«همسایه چه ملافه‌های خیلی کثیفی روی طناب پهن می‌کند!! شاید او به صابونی تازه ، یا کسی که به او شستن را یاد بدهد نیاز دارد!! اکر من دوستش بودم، از او می‌پرسیدم آیا می‌خواهد که به او شستن ملافه را یاد بدهم؟»شوهرش به او نگاه کرد و ساکت ماند،پس از یک هفته از نو هنگام صبحانه، زنِ همسایه ملافه‌ها را روی طناب آویزان می‌کرد و زن دوباره همان حرف‌ها را برای شوهرش تکرار کرد:«همسایهٔ ما باز هم ملافه‌های کثیف آویزان می‌کند!! اگر من خیلی خجالتی نبودم، از او می‌پرسیدم آیا می‌خواهد که به او شستن ملافه‌ را یاد بدهم؟»در دومین و سومین هفته، زن باز همان حرف‌ها را برای شوهرش تکرار کرد و دربارهٔ همسایه با ملافه‌های کثیف قضاوت کرد!!؟؟یک ماه گذشت و زن هنگامی‌که دید زن همسایه ملافه‌های تمیز آویزان می‌کند، تعجب کرد و ذوق‌زده رفت و به شوهرش گفت:«نگاه کن، او شستن ملافه‌ها را یاد گرفته است! آیا ممکن است که همسایهٔ دیگری به او یاد داده باشد؟!چرا من هیچ کاری نکردم؟!»شوهر به آرامی جواب داد:«نه، امروز من زودتر بلند شدم و شیشه‌های پنجره‌مان را شستم!!»نکتهٔ اخلاقی:زندگی این‌گونه است، همه‌چیز به تمیزی پنجرهٔ ما بستگی دارد!! از انتقاد مخرب دوری کنیم و دربارهٔ دیگران حکم صادر نکنیم!!؟، برای این‌که ما با شفافیت بتوانیم پاکی قلب دیگران را ببینیم، شیشه‌های پنجرهٔ قلب‌مان را بشوییم و تمیز کنیم!!؟؟undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

۵:۰۸

از حکیمی پرسیدند:چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟با خنده جواب داد:آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته گاز بگیریمیان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان استپرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می خواهیپرتابت که کنند ، آنجا می روی که آنان می خواهندپس پرواز را بیاموز...!!!پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،به "قفس" میگوید "تقدیر"

۲۰:۳۱

اثر شوفر چیست؟
ماکس پلانک بعد از این‌که جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ می‌گیرد یک تور دور آلمان می‌ گذارد و در شهرهای مختلف درباره کوانتوم مکانیک صحبت می‌کند.
چون هر دفعه دقیقا یک محتوا را ارائه می‌کند راننده‌ اش احساس می کند که همه مطالب را یاد گرفته است.
و روزی به آقای پلانک می گوید«شما از تکرار این حرف‌ها خسته نمی‌شوید؟ من الان می توانم به جای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم. می خواهید در مقصد بعدی که شهر مونیخ است من سخنرانی کنم وشما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید ؛ برای هردوی ما تنوعی ایجاد می‌شود». پلانک هم قبول می‌کند!
شوفر خیلی خوب در جلسه درباره کوانتوم مکانیک صحبت می‌کند و شونده‌ها هم خیلی لذت می‌برند. در انتهای جلسه فیزیک‌دانی بلند می‌شود و سوالی را مطرح می‌کند.
شوفر که جواب سوال را نمی داند در نهایت خونسردی می‌گوید «من تعجب می‌کنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ سوال‌هایی به این اندازه ساده می‌پرسند که حتی شوفر من هم می‌تواند جواب بدهد! شوفر عزیز، لطفا شما به سوال ایشان پاسخ دهید». امروزه در علم مدیریت اسم این اثر را «اثر شوفر» گذاشته اند. این اثر ناشی از نوعی توهم دانايی است که افراد همه چیز دان بیشتر به آن مبتلا می شوند.
باید توجه کرد که دانش مانند کوهی یخی است که بخش کمی از آن قابل رویت است و بخش اعظم آن را نمی توان مشاهده کرد. افراد سطحی نگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را می بینند و گمان می کنند که کل دانش را دریافت کرده اند در حالی که این فقط توهمی از دانايی است.

۵:۰۰

undefinedکسانی که در جلوی در بیمارستان جم برای استاد شجریان جمع شده‌اند زمانی که می‌فهمند هنوز استاد فوت نکرده است دچار خسران می‌شوند. تو گویی چیزی را از دست داده‌اند. این «چیز» در روانکاوی همان «علت ابژهٔ میل» است. جهانی که بی‌معنا شده باشد انسان ها در آن به هر چیزی متوسل می‌شوند تا مکانیسم میل‌شان حرکت کند. زنده بودن استاد مویه کردن بر او را از انسان ها می‌گیرد. انسان‌های نگران حال استاد تشنه خون استادند! از لحاظ روانکاوی عصبانیت مردمان جلوی بیمارستان اصلا بخاطر کتمان حقیقت مرگ استاد نیست بلکه مساله بر سر اینست که این مساله (زنده‌‌بودن استاد) مانعی ایجاد کرده است در فرایند میل‌ورزی انسان‌ها. وقتی رئیس بیمارستان جم به مردم تجمع‌کننده گفت که استاد همچنان زیر دستگاه زنده است یکی از میانهٔ جمع با خشمی کین‌توزانه فریاد زد: «لعنت بهت اگه دروغ بگی». ترجمان دقیق این جمله اینست: لعنت بهت که خبر زنده‌‌بودن استاد را دادی؛ باید زودتر بمیرد تا سوگوار شویم تا بامعنا شویم.
undefinedویروس کرونا هم همین است. لذت بالا و پایین کردن اخبار در گوشی و شنیدن آمار جدید مبتلایان به ویروس کرونا برای انسان مدرن واجد لذت است. انسانی که در گوشهٔ امن خانهٔ خویش و با در دست گرفتن گوشی همراه خود بدنبال فاجعه می‌گردد تا بلکه این فاجعه زندگی بی‌معنا شدهٔ او را معنادار کند. انسان اکنون از طریق فاجعه است که همچنان می‌تواند میل بورزد. انسانی که قدرت دوست داشتن را از دست داده است. این‌ها همه ویژگی انسانی‌ست که در کودگی خویش مانده است. جامعهٔ کودک‌مانده. جامعه‌ای که در آن مردمانش قدرت آفرینندگی را از دست داده‌اند و کوچک شده‌اند. مردمانی که بقول کانت از نابالغی و کودکی خویش خرسند هستند.

۸:۱۸

ابن بطوطه را به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردانِ تاریخ می‌شناسند. حدودِ هفتصد سال پیش، از مراکش راه افتاد و کشورهایی که الآن به نام مصر، سوریه، عربستان، ایران، هند، چین، مالدیو، فیلیپین، روسیه، اسپانیا یا سومالی می‌شناسیم را دید و حتی در دربار بعضی پادشاهان هم منصب گرفت. مارکوپولو، که گویا بعضی از خاطراتش دروغ بوده، نصفِ این مقدار هم سفر نکرد.
سفرنامۀ ابن بطوطه سرشار از نکته و نمک است. اگر وقت شد، راجع به آن باید بیشتر نوشت. بخشي که این روزها مدام در ذهنِ من تکرار می‌شود مربوط است به عبور او از یک بیابانِ بسیار گرم و بی‌آب و آبادانی، جایی در عربستانِ کنونی. صحرایي که باید با سرعت از آن عبور کرد تا گرفتارِ گرمای جهنمیِ آن نشوند. او داستاني راجع به این صحرا شنیده و بازگو می‌کند:«... نَعوذُ بالله تو گویی جهنم است! در یکی از سال‌ها باد سَمومي (باد بسیار گرم و زهرآگین) که این‌جا می‌وزَد مشقّات و مصائبِ بزرگي برای حجاج به بار آورد: ذخیرۀ آب به پایان رسید ...»*.
با تمام شدنِ ذخیرۀ آب، آن‌ها که پولدارتر بودند شروع کردند به خریدنِ آب از دیگران. با وجود تقاضایِ بالا و عرضۀ بسیار کم و بسیارمحدود، کار به حراج می‌کشد و آنان که آب داشتند، آن‌را به بالاترین پیشنهاد می‌فروختند. عده‌ای هم که پول نداشتند، نظاره‌گر این حراجی بر سر جان بودند. آن‌قدر تقاضا زیاد بود که ابن‌بطوطه می‌گوید «یک خوراک آب به هزار دینار خرید و فروش شد». در آن روزگار با چهل دینار می‌شد اسب خرید. تصور کنید که شخصی بیست و پنج اسب داده است تا ظرف آبي بخرد. آب‌فروشانِ گران‌فروش خوشحال از معاملۀ پر ارزش خود بودند و گمان می‌بردند که با آبی که برایشان باقی مانده می‌توانند به شهر بعدی برسند. آب‌خَرانِ گران‌خَر نیز خوشحال بودند که زنده خواهند ماند و دینار دادند تا جان به در بَرَند. آنان که نه آب داشتند و نه دینار هم در بیم و امید که گشایشی از راه برسد.
پردۀ آخر داستان اینست که « وَ مَاتَ مُشتَرِيها وَ بائِعُها: و سرانجام، فروشنده و خریدارِ آن هر دو تلف شدند». آن‌ها که پول داشتند و خریدند و آن‌ها که آب داشتند و فروختند و آن‌ها که پول نداشتند و آب نداشتند، همگی مُردند. همه در آن معامله متضرر شدند چون مورد معامله اصلاً آب و پول نبود؛ که جان بود.
چرا این را گفتم؟ چند روز پیش، کسي تعریف کرده بود که در داروخانه خانمي آمده تا ماسک بخرد و فروشنده گفته: «نداریم». آن زن با استیصال از داروخانه خارج می‌شده که متصدی به او گفته: «البته ده‌هزار تومانیش موجوده!» و زن پاسخ داده: «بدبختِ حریص! تو اگر می‌فهمیدی این ماسک رو مفت می‌دادی به مردم تا کسي خودت و زن و بچه‌ت رو مریض نکنه». عجب حرفِ عمیقي!
این بلای دور از انتظار که این روزها در ایران افتاده اگر مهار نشود همان معامله‌اي را با مردم می‌کند که عطش۟ با آن کاروان کرد. ماسک‌فروشان و داروفروشان وارد معامله بر سرِ جانِ خود خواهند شد اگر در این بیابانِ طمع قدم بگذارند و آن روز، دور از جانِ همه، «فروشنده و خریدارِ آن [ماسک] هر دو تلف» می‌شوند.
* نقل قول‌ها از «سفرنامه ابن‌بطوطه» ترجمه محمدعلی موحد

۵:۴۷

undefined در تکریم "ناامیدی"! ( ناامیدی شاد )
undefined مصطفی ملکیان:
در میان متفکران تاریخ بشری، تنها متفکر تراز اولی که امید را رذیلت می‌دانسته، "بودا" بود و امروزه نیز برخی حامی دیدگاه بودا درباره امید هستند. بودا به دو واقعیت اشاره می‌کرد و نتیجه می‌گرفت که امید فضیلت نیست. اول این که امید داشتن، آدمی را از این که برای خود بکوشد، معاف می‌کند. وقتی من در موضوعی به دیگری امیدوارم، لااقل در آن موضوع به اندازه کافی بالقوه‌های خود را بالفعل نمی‌کنم و بخشی از بار خود را بر دوش دیگری می‌گذارم. در نگاه بودا امید یعنی کاستن از اتکا به خود و افزودن به اتکا به‌غیر. حال آن که به نظر بودا هیچ غیری برای هیچ‌کس نمی‌تواند هیچ‌کاری انجام دهد و باید به خود اتکا و اعتماد داشت. دلیل دوم بود در رذیلت شمردن امید این است که در جهانی که بی‌ثباتی، یگانه واقعیت ثابت آن است، نباید به ثبات هیچ چیزی چشم دوخت و این در تضاد است با امید بستن که مساوی طالب ثبات‌بودن است.
وقتی امید می‌بندیم که کسی کاری برای ما انجام دهد می‌خواهیم چهار امر ثابت وجود داشته باشد: آن شخص تا وقتی آن امید را برآورده کند زنده باشد، دانایی‌هایی که برای برآوردن آن امید لازم است در او از دست نرود، تواناهایی که برای برآوردن آن امید لازم است در او از دست نرود، محبت او به ما از دست نرود. اما این ثبات‌ها، تضمین بقا ندارند.
بنابراین بودا به این دو دلیل، امید را رذیلت می‌دانست من اما معتقدم که اگر امید متعلق درخوری داشته باشد، به‌جاست.
فیلسوفان روانشناسی و روان‌شناسان دو نظریه در باب احساسات و عواطف و هیجانات دارند. یک دیدگاه معتقد است که احساسات و عواطف و هیجانات را به مثبت‌ها و منفی‌ها تقسیم باید کرد و بنابراین وظیفه ماست که احساسات و عواطف و هيجانات منفی را از وجود خود ریشه‌کن و احساسات و عواطف و هيجانات مثبت را در وجود خود راسخ و محکم کنیم. دیدگاه دوم معتقد است که احساسات و عواطف و هیجانات مطلقا نه خوب هستند و نه بد بلکه بسته به این که به چه چیزی تعلق بگیرند، خوب یا بد هستند. مثلا عشق لزوما احساس و عاطفه و هیجانی مثبت یا منفی نیست و بسته به اینکه عشق به خدمت باشد یا عشق به خیانت، عشق به حقیقت باشد یا عشق به خرافه، مثبت یا منفی است (...) من به این دیدگاه دوم قائلم.
بنابراین امیدوار بودن فضیلت است اگر متعلق درخوری داشته باشد.
متعلق درخور را هم منشعب به دو چیز می‌کنم اول این که مبتنی بر باورهای صادق باشند. دوم این که سودمندی عملی داشته باشند. اما مشکل این است که در اغلب موارد متعلق امیدهای ما درخور نیست. تنها دو امید کاملا سودمند است: یک - امیدهایی که با فرض شناخت خود به خودم داشته باشم؛ چون هم مبتنی بر باور صادق است، هم سودمند به حال من است (مگر اینکه انسان مطلقا خودکاوی و خودشناسی ناشی از خودکاوی نداشته باشد)دو - امیدهایی که به خدای نامتشخص داشته باشیم. ما اگر به کل عالم طبیعت امید ہندیم، نه به هیچ کدام از اجزای آن، این امید نه به ما زیانی می‌رساند و نه مبتنی بر باور ناصادقی است البته که وقتی دایره امید تا این حد تنگ شود ما به دیدگاه بودایی نیز نزدیک شده‌ایم. چرا که در استدلال اول، بودا می‌گفت به خودتان امید ببندید. اگر شما این امید را درباره خودتان داشته باشید، دیگری هم این امید را به خودش داشته باشد، یک سرمایه عظیم ایجاد خواهد شد. این سرمایه عظیم، یک سرمایه جمعی است و ما با امید جمعی مواجهیم (...) اگر من تنها به خودم امید ببندم، شما هم تنها به خودتان امید ببندید، دیگران هم تنها به خودشان امید ببندند، حاصل این امیدها مثلا این می‌شود که نود درصد مردم جامعه، امیدوارند. امید جمعی، وضع کشور و جامعه و حتا جهان را بهتر می‌کند.
برخی از این امید داشتن به خود و ناامیدی از دیگران، تعبیر به ناامیدی شاد کرده‌اند. ناامیدی شاد، اگر چه تعبیر دقیقی نیست اما به معنی ناامیدی از دیگران و شادی از منحصر کردن امید به خود است. وقتی امید به غیر می‌بندید، از آن جا که ضامن بقا ندارد، همیشه تزلزل‌خاطر دارید اما اگر تنها به خودتان امید بسته باشید، متزلزل نخواهید بود. به این دلیل که به ریسمانی متوسل شده‌اید که دیگر پاره‌شدنی نیست. بنابراین ناامیدی از غیر اگر همراه با امید به خود شود، به جهت امید به خود است که شادی‌زا و شادی‌آور است./

۱۳:۰۲

حکایت شخصی که دچار بیماری گِل خواری بود ، به دکان یکی از عطاران رفت ، تا مقداری قند بخرد . گِل خوار همین که دید سنگ ترازو عطار از گل است ، شادمان شد و مترصد فرصتی ماند تا از آن گِل مقداری بردارد و بخورد . همین که عطار به برداشتن و شکستن قند سرگرم شد آن شخص شروع کرد به برداشتن و خوردن سنگ گِل . عطار که مردی هوشمند و زیرک بود با این که متوجه عمل او شده بود ، اما خود را عمدا سرگرم نشان داد ، تا او بیش تر گل بخورد ، و وزن گل ترازو را سبک‌تر کند ، و در نتیجه قند کم تری به او تحویل دهد . مشتری که فکر می‌کرد خیلی زرنگ است مقداری از گل سنگ را خورد و به همان اندازه قند را از دست داد . حدیقة الحقیقه سنایی صفحه ۴۱۱ این نقل امروز کسانی است که گل می خورند و قند از دست می دهند کسانی که در این شرایط سخت ، انسانیت و نو دوستی را فراموش کردند و به گل خواری مشغولند و فکر می‌کنند زرنگ هستند .

۸:۲۹

#خدا مثل آدم ها نیست..
آدم اگر پيامبر هم باشد، از زبان مردم آسوده نيست، زيرا اگر بسيار كار كند می‌گويند احمق است! اگر كم كار كند می‌گويند تنبل است. اگر بخشش كند می گويند افراط می كند!
اگر جمع گرا باشد، می ‌گويند بخيل است!اگر ساكت وخاموش باشد می‌ گوينـد لال است! اگر زبـان‌ آوری كند، می‌گويند ورّاج و پرگوست! اگر روزه بدارد و شب‌ها نماز بخواند می‌گويند رياكار است و اگر نكند می گويند كافر است و بی ‌دين!
لذا نبايـد به حمـد و ثنای مـردم اعتنا كرد و جـز از خداوند نبايـد از كسی ترسيـد. پس در همـه‌ کارها فقط باید رضایت خدا را در نظر داشتـه باشیم.
خداوند مثل ما آدم‌ها نیست. برای او زندگی کن، برای او قدم‌بردار، برای او همه‌ ی توانت را بکار بگیر، فقط برای او؛ شک نکن، خدا مثل‌ما آدم ها نیست.
هر جا دیدی باید حرف بزنی بزن و به اندازه..گاهی اندازه در کم است و گاهی در زیاد!
هر جا لازم بود و موثّر برای رضای خدا کار کن..هر قدر می توانی و می شود!
هر جا لازم بود روزه ی سکوت بگیر!
هر کاری می کنی خدا را لحاظ کن در امورت،بقیه اش با خود خداست..
اگر جایی زیاد حرف می زنی که نباید بزنی تمرین کن کم حرف بزن!اگر جایی باید حرف بزنی و تا الان سکوت کردی، سکوتت را بشکن!
قلمت،قدمت،حنجره ات و حرکتت به سوی خدا باشد و برای خدا..اگر خدا پایِ کار باشد، همه چیز الهی می شود و نورانی..

((زندگیتون منور به نور خدا و قرآن ))
صبحتان بخیر

۶:۲۷

این حکایت رو بخونید
"ابن هرمه" شاعر مدح سرای حجازی به نزد منصور، خلیفه عباسی آمد، منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید؛ چیزی از من بخواه! ابن هرمه گفت: به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا شلاق نزنند!
منصور گفت: باید حد جاری شود، راهی نیست، چیز دیگری بخواه و اصرار کرد. اما ابن هرمه بیش تر اصرار کرد!سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسند: هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه بزنید و آورنده اش را صد تازیانه!!
از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها می رفت و کسی از ترس شلاق خوردن معترضش نمی شد! .....

۲:۲۷

undefined تئوری فیل سفید چیست ؟
undefined سناریو عدم خروج از معامله ای باوجود ضرر ده بودن آن
undefined در زمان های گذشته چند نسل نادر از فیل‌ها زندگی می‌کردند که سفید رنگ بودند. فیل‌های سفید ارزش زیادی داشتند و به عنوان هدیه‌های دیپلماتیک گران بها بین کشورها رد و بدل می‌شدند و پادشاهان در سفرهایی که داشتند این فیل را به عنوان هدیه به پادشاه کشور میزبان می‌دادند.
هزینه نگهداری و تغذیه این فیل‌ها بسیار زیاد بوده است، زیرا نوع خاصی از گیاهان را مصرف می‌کردند، در ساعات خاصی شستشو داده می‌شدند، محل نگهداری‌ آن‌ها ویژگی‌های خاصی داشت و … حتی گاهی بخشی از دربار را برای نگهداری این فیل‌ها به کار می‌گرفتند.
مشکل زمانی به وجود می‌آمد که کشور به دلایلی مثل قحطی، سیل، جنگ و … دچار کمبود منابع می‌شد. با وجود گرسنگی مردم و دربار دیگر دلیل منطقی وجود نداشت که پادشاهان بخواهند از فیل‌ها نگهداری کنند ولی به دلیل این‌که در گذشته هزینه‌های زیادی را صرف این فیل‌ها کرده بودند ترجیح می‌دادند بازهم هزینه کنند تا دستاوردهای قبلی آن ها از بین نرود. و گاهی حتی زنده ماندن این فیل را به زنده ماندن مردم ترجیح می‌دادند

undefined در واقع اصطلاح فیل سفید به دارایی‌هایی از زندگی و سازمان ما گفته می‌شود که امروزه کاربرد و فایده‌ای برای ما ندارند و هزینه‌ی نگهداری آن ها بیش‌تر از سود آن هاست ولی ما باز هم اصرار به نگهداری این دارایی‌ها داریم.

undefined اثر فیل سفید در زندگی شخصی:
گاهی در زندگی شخصی رابطه‌ای را فقط به دلیل هزینه‌هایی (احساسی، زمان و…) که برای ما داشته است ادامه می‌دهیم و چون انرژی و زمان و محبت زیادی را صرف آن فرد یا آن گروه کرده ایم با علم به این‌که آن رابطه برای ما سودی ندارد باز هم به آن ادامه می دهیم

undefined اثر فیل سفید در زندگی کاری :
شما ۷ سال در رشته مهندسی درس خوانده اید و بعد از اتمام فارغ التحصیلی کاری به شما پیشنهاد می شود که ابدا مرتبط با رشته شما نیست ولی شما به آن علاقه دارید و از نظر مالی و پتانسیل رشد نیز شغل بسیار خوبی است ، اما به دلیل این که اگر آن را قبول کنید تصور می کنید که ۷ سال عمر خود را هدر داده اید پس این فرصت گران بها را از دست خواهید داد و شما مجبور خواهید شد بقیه عمر خود را صرف نگه داری فیل سفید زندگی خود کنید

undefined اثر فیل سفید در سیاسیون :
در اقتصاد سیاسی، فیل سفید به پروژه‌های سرمایه‌گذاری‌ای گفته می‌شود که با هزینه‌ی بسیار زیاد به دست می‌آیند ولی سود خاصی ندارند. این پروژه‌ها توسط سیاسیون به عنوان وسیله‌ای برای مرید پروری استفاده می‌شود. این سیاست‌مداران هزینه‌های زیادی برای این گروه خاص انجام می دهند که دستاورد آنچنانی ندارند.

undefined اثر فیل سفید در معاملات مارکت:
شما پس از اندکی تحقیق مقداری از ارزی را تهیه می کنید به امید آنکه با هولدینگ و نگه داری آن ارز در طی چند هفته تا چند ماه آینده رشد کند و شما سود خوبی نصیبتان شود امّا پس از گذشت چند هفته قیمت آن ارز شروع به پایین آمدن‌می کند و شما با این توجیه که اینده دارد و باید صبر ‌کرد هنوز آن ارز را نگه خواهید داشت و در عین حال که سرمایه شما رو به کاهش است به امید آینده آن را نمی فروشید
پس از گذشت چند ماه شما ارز های دیگر با پتانسیل رشد بسیار بیش تری را خواهید دید اما به دلیل هزینه و زمانی که برای ارز قبلی خود صرف کرده اید تمایلی به خروج از آن و فروش آن‌با ضرر ندارید و چندین ماه دیگر با نگه داری آن خود را دچار ضرر مالی و سرزنش ورود به این ارز می کنید و این‌ ارز دقیقا همان‌فیل سفید مالی شماست که باید زودتر آن را کُشت

undefined در واقع پشت سناریو فیل سفید علت خودسرزنشی پنهان شده است: اگر از کار یا چیزی که روی آن زمان و انرژی زیادی گذاشته ایم خارج شویم یعنی این را قبول کرده ایم که مدت ها عمر خود را تلف کرده ایم و سختی قبول عدم کفایت تصمیم گیری مانع تغییر وضعیت می گردد و این نقطه دقیقا همان فیل سفید است
undefined در واقع فیل های سفید منابعی هستند که به علت هزینه‌های غیرقابل بازگشتی که در مورد آن‌ها انجام شده، با وجود مولد نبودن و مفید نبودن، نمی‌توانیم " از لحاظ احساسی " به سادگی آن ها را از مجموعه‌ی منابع و دارایی‌های خود حذف کنیم و هزینه‌‌های آتی آن‌ها را هم می پذیریم .

۵:۵۸

چند روز پيش يكي از همكاران تصويري از يك برگه دفترچه بيمه برايم فرستاد كه روي آن با خط نستعليق يک بيت شعر زيبا خطاطي شده بود. آن بيت دلنشين اين بيت بود:دكتر اين بار برايم نم باران بنويسدو سه شب پرسه زدن توي خيابان بنويسمن ديدم چه بيت زيبايي است و تصميم گرفتم ابياتي به آن اضافه كنم. حاصل قصيده ي ذيل شد. نامش را هم گذاشتم undefined  كلينيك ويژه  undefined

دكتر اين بار برايم نم باران بنويسدو سه شب پرسه زدن توي خيابان بنويس"دوسه روزي نه! دوسه هفته و شايد هم بيش"سر" نهادن به در و دشت و بيابان بنويس عكسي از اين دل پژمرده برايم تو بگيرتستي از سينه ي افسرده ي ياران بنويساسكني از دل ريشم بنما جانِ طبيبعشق تجويز نما، مهر فراوان بنويساي حكيم از حسد و حرص تو پرهيزم دهسوپي از سادگي و پاكي انسان بنويسسايه دستي كه شوم دور ز كين و نخوتنسخه اي ناب ز بخشيدن آسان بنويسگاهگاهي تو مرا پيش مشاور بفرستدست برداشتن از رزق فراوان بنويسمشي درويشي و آداب قناعت كردنشادمان زيستن و مسلك رندان بنويسبنويسيد مرتب بروم كوه و كمرگاهگاهي سفر نهر لواسان بنويسيزد بِنْويس كه با جمع رفيقان برومسفر دور نشد گردش تهران بنويسگر ميسّر نشدم خارجه و هند و فرنگبهتر از چين و ختن گردش ايران بنويسنسخه بنويس هوايي بخورد احساسمسايه ي نارون و زلف پريشان بنويس
به پريشاني احوال و دل زار نگرطَرْف باغ و چمن و لاله و ريحان بنويس
فصل گرما چو شود توصيه كن آبتنيكرسي و چاي ذغالي به زمستان بنويس
چو بهار آيد و فصل گل و بلبل گرددسايه ي نسترن و صوت هَزاران بنويسز گراني خبرت هست حكيم دانالطف فرموده مرا نسخه ي ارزان بنويسundefined دکتر کیوان همایون
" دمش گـرم وسرش خوش باد "

۲:۰۵

undefinedدر ممالکی مانند ایران متاسفانه پدیده «اثر شوفر» خطرناک‌تر از دشمن، خشکسالی و‌ دروغ شده است.
undefinedاکثر ایرانیان دعای معروفی که منسوب به کوروش پادشاه ایران باستان است را شنیده‌اند. با این مضمون که؛ «خدایا! سرزمین ایران و مردمانش را از شر دشمن، خشکسالی و دروغ محافظت کن».
صاحبنظران اقتصادی اعتقاد دارند که در شرایط فعلی بیش از دشمن یا خشکسالی و یا دروغ، آنچه که ایران را تهدید می‌کند «اثر شوفر» است!  undefinedاما اثر شوفر چیست؟ ماکس پلانک بعد از این‌که جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ می‌گیرد ، یک تور دور آلمان می‌ گذارد و در شهرهای مختلف درباره مکانیک کوانتوم صحبت می‌کند. چون هر دفعه دقیقاً یک محتوا را ارائه می‌کند, راننده‌ اش احساس می کند که همه مطالب را یاد گرفته است و روزی به آقای پلانک می گوید : شما از تکرار این حرف‌ها خسته نمی‌شوید؟ من الان می توانم به جای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم. می خواهید در مقصد بعدی که شهر مونیخ است، من سخنرانی کنم و شما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید؟ برای هر دوی ما تنوعی ایجاد می‌شود. پلانک هم قبول می‌کند!
undefinedشوفر خیلی خوب در جلسه درباره مکانیک کوانتوم صحبت می‌کند و شنونده‌ها هم خیلی لذت می‌برند. در انتهای جلسه فیزیک‌دانی بلند می‌شود و سوالی را مطرح می‌کند. شوفر که جواب سوال را نمی داند در نهایت خونسردی می‌گوید: «من تعجب می‌کنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ، سوال‌هایی به این اندازه ساده می‌پرسند که حتی شوفر من هم می‌تواند جواب بدهد! شوفر عزیز ، لطفا شما به سوال ایشان پاسخ دهید»!
undefinedامروزه در علم مدیریت اسم این اثر را «اثر شوفر» گذاشته اند. این اثر ناشی از نوعی توهم دانایی است که افراد همه چیز دان بیشتر به آن مبتلا می شوند. دانش مانند کوه یخی است که بخش کمی از آن قابل رویت است و بخش اعظم آن را نمی‌توان مشاهده کرد. افراد سطحی‌نگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را می‌بینند و گمان می‌کنند که کل دانش را دریافت کرده‌اند ، در حالی که این فقط توهمی از دانایی است. نه خود دانستن.
undefinedتوهم دانایی، یعنی اینکه فکر کنیم مطلبی را می‌دانیم، در صورتی که اشتباه می‌کنیم. یعنی یا نمی‌دانیم و یا اشتباه و ناقص می‌دانیم و علت اصلی توهمِ دانستن یا همان توهم دانش، تصور ناقص ما نسبت به تمام یک مطلب و سپس مقایسه‌ی دانش خودمان با همان تصور است.
undefinedحال اگر همان یک جلسه ، روالی ماندگار شود ، شوفرها در مسند دانشمندان و دانشمندان نیز در جایگاه شوفرها ادامه فعالیت خواهند داد! و دریغا که در تطابق اجتماعی ، این داستان چقدر آشناست!
undefinedسقراط می ‌گفت من داناترین فردم! چون تنها کسی هستم که می ‌دانم نمی‌‌دانم، در حالی که دیگران هنوز به نادانی خود نیز، آگاه نیستند.
undefinedاین جهل سقراطی که بعدها "نیکلاس کوزایی" آن را «جهلِ فرهیخته» نامید، درست همان چیزی است که برای تفکر و کتاب‌خوانی نیازمند آنیم. زیرا نخستین گام در تلاش برای دانایی، غلبه بر توهم دانایی است.

۱۷:۲۶

سوختن ایران در سندروم «همدلی محدود»

undefined مجتبی لشکربلوکی و حمید زعیمی
آزمایش جالبی توسط یکی از محققان دانشگاه لنچستر اِنگلستان انجام شد. شرکت کنندگان چه کسانی بودند؟ طرفداران تیم منچستریونایتد. ابتدا از آنان خواسته شد که پرسشنامه‌ای راجع به میزان طرفداری از منچستریونایتد را تکمیل کنند. خود پرسشنامه اهمیتی نداشت بلکه این کار ترفندی بود برای یادآوری و برافروختن وفاداری آن‌ها به تیم منچستریونایتد. سپس، به شرکت‌کنندگان گفتند که در بخش دومِ آزمایش باید در مکان دیگری فیلمی راجع به فوتبال نگاه کنند. به آنها مسیر رفتن تا اتاق نمایش در ساختمان دیگر را نشان دادند. در طول مسیر، مردی که در حقیقت یک همکار (بازیگر) بود می‌دوید، لیز می‌خورد و می‌افتاد، مچ پایش را می‌گرفت و در حالی که درد می‌کشید فریاد می‌زد. مردی که بر زمین افتاده بود گاهی پیراهن منچستریونایتد و گاهی پیراهن رقیب سرسخت منچسریونایتد یعنی لیورپول را پوشیده بود. نتایج تکان دهنده بود. در ۹۴٪ مواقع، اگر فرد مصدوم پیراهن منچستریونایتد را بر تن داشت، شرکت کنندگان به او کمک کردند ولی وقتی مصدوم لباس لیورپول یا لباس معمولی را به تن داشت فکر می‌کنید چند درصد کمک می‌کردند؟ تنها حدود ۳۰٪. اکثریت آن‌ها معمولاً فردی که غیرمنچستری بود را رها کردند تا ناله کند. برخی از شرکت کنندگان اصلاً به شخصی با پیراهن لیورپول توجه نکردند.دوباره آزمایش تکرار شد اما این بار یک تغییر کوچک داده شد. این بار پرسشنامه با مضمون عشق به فوتبال و بازی زیبا بود و نه عشق به منچسترپونایتد! بعد از همین تغییر کوچک، حدود ۸۰ درصد از طرفداران منچستریونایتد به فردِ زمین افتاده با لباس منچستریونایتد کمک کردند که کمی کمتر از دور اول بود اما نتیجه جالب اینجا بود: ۷۰ درصد به افراد مصدوم با پیراهن لیورپول کمک کردند. در مقایسه با آزمایش قبل ۴۰ درصد افزایش در کمک به فردِ طرفدار لیورپول مشاهده شد (منبع) دلیلش چه بود؟
undefined ذهن ما به صورت ناخودآگاه مرز می‌کشد. حد تعیین می‌کند. این سوی مرز می‌شود افراد درون گروه (ما) و آن سوی مرز می‌شود افراد بیرون گروه (اونها). تا این جای کار مساله‌ای نیست. مساله این است که ما نسبت به آنسوی «مرز ذهنی غیرواقعی» که کشیده‌ایم غیریت و دوگانگی و دوری ایجاد می‌کنیم و نسبت به افراد درون گروه غیرت، همدلی و همدردی بیشتری داریم تا افراد بیرون گروه. به عبارت دیگر ما دچار همدلی محدود می‌شویم. به عنوان یک انسان رحم و مروت و مرام داریم ولی فقط آن را معطوف و محدود می‌کنیم به هم‌کیش و هم قبیله و هم فکر و هم گروه مان. تا جایی که در خاطر داریم این دوگانه سازی‌ها همیشه رخ داده است. برخی به دیگران می‌گویند غرب زده و در عوض آن‌ها به گروه اول می‌گویند عمله روسیه! برخی خودفروخته و خودباخته‌اند و در عوض برخی واپس گرا و عقب افتاده. برخی مذهبی خشک‌اند و برخی غیرمذهبی ولنگار. این دوگانه سازی‌ها تبعات دارد.
چه می‌توان کرد؟ خاطرتان هست که در بخش دوم آزمایش چه کردند؟ یک تغییر کوچک؛ به جای تاکید بر عشق به یک تیم خاص (منچستریونایتد)، عشق به یک مفهوم وسیع‌تر (فوتبال) جایگزین شد. برای رهایی از سندروم همدلی محدود، باید استراتژی یافتن یا ساختن «وجه مشترک گسترده» را انتخاب کرد؛ خدا، انسانیت، محیط زیست، آینده، سرنوشت مشترک، میهن این‌ها مواردی هستند که می‌توانند ما را نجات دهند. برای اینکه اثبات کنیم که چنین چیزی امکان‌پذیر است، به این موقعیت توجه کنید: مسابقات جام جهانی است و در یک کافه کنار دیگرانی که نمی‌شناسید دارید فوتبال نگاه می‌کنید. زمانی که تیم ملی ما در جام جهانی برنده می‌شود شما ممکن است یک فرد مذهبی استقلالی دو آتشه باشید اما فرد کناری‌تان را که یک آدم غیرمذهبی هوادار متعصب پرسپولیس باشد به آغوش بکشید و حتی پول چایی‌اش را هم حساب کنید!
ایران امروز ما به شدت نیازمند رهایی از سندروم همدلی محدود است. مرزهای غیرواقعی که جامعه ما را چندپاره (بهتر است بگوییم پاره پاره) کرده است.
آخرین نکته: هر کسی باید شروع کننده باشد. منچستری‌ها نباید منتظر لیورپولی‌ها باشند و برعکس. در توسعه باید کنشگر، آغازگر و مبتکر بود وگرنه انفعال و تقلید که هنری نیست. آغاز کننده باشیم و مرزها را برداریم!

کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی

۵:۴۰

مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها...!
#مثنوی_معنوی
undefined

۲:۴۵

اundefined undefined فلسفه آموزش باید چگونه باشد؟!
undefined بخش اول؛
undefined اسب چند دندان دارد؟!
undefined فرانسیس بیکن(فیلسوف مشهور تجربه گرا) می گوید:
روزی در میدان شهر میان چند کشیش بحث شدیدی در گرفته بود که اسب چند دندان دارد؟
undefined هرکس به استناد سخن یکی از بزرگان و فلاسفه عددی می گفت.
undefined یکی فریاد می زد ارسطو گفته است اسب40دندان دارد.
undefined دیگری عددی دیگر را از فیلسوفی دیگر نقل می کرد و...
undefined بیکن می گوید دست برقضا اسبی در آن نزدیکی بود.
undefined پیش رفتم و گفتم به جای این همه بحث چرا دندان های این اسب را نمی شمارید؟
undefined یکی از آنها به من پوزخندی از سر تمسخر زد و گفت:
undefined یعنی تو میگویی اسب بیشتر از ارسطو میفهمد؟!
شاید شما هم مانند من از طرز فکر این کشیشان حیرت زده شده باشید، اما خود ما هم گاهی مانند کشیش های مذکور عمل می کنیم.؛؛undefinedundefinedundefined

۱۷:۳۱

نخستین مطالعه دولتی درباره اعتراض‌ها: جنبش فراگیر خیابانی برای تغییر
تصویر حاکمیت در میان نسل جدید، مجوعه‌ای از ممنوعیت‌ها و محدودیت‌هاست
بهنام قلی‌پورجمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۴ نُوامبر ۲۰۲۲
وزارت علوم نخستین ارزیابی‌ علمی و پژوهشی خود درباره اعتراض‌های سراسری در ایران را منتشر و نوشت این اعتراض‌ها بین دو کنش «جنبشی» و «شورشی» قرار دارد.
ماه‌نگار راهبردی «دیده‌بان امنیت ملی» وابسته به وزارت علوم در تازه‌ترین شماره خود در پژوهشی با عنوان «کالبدشناسی ناآرامی‌های شهریور- مهر ۱۴۰۱» حاضر نشده است برخلاف ادبیات جاری مقام‌های جمهروی اسلامی، اعتراض‌ها در ایران را «اغتشاش» یا «آشوب» بخواند.
این پژوهش مهم‌ترین ویژگی اعتراض‌های اخیر در ایران را «​​کثرت‌گرا، کلان‌گرا، سایبرپایه، غیرنهادینه و فشرده در زمان وقوع» توصیف کرده است.
«انتشار سریع کنش جمعی»، «عدم سازماندهی»، «نبود نقش رهبری»، «تاکید بر تغییر بنیادین نظام سیاسی»، «حمایت حداکثری لایه‌ها و گروه‌های مختلف اجتماعی-سیاسی» و «پشتیبانی حداکثری از سوی مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی در خارج» از دیگر مختصات این اعتراض‌ها از نظر تهیه‌کنندگان این گزارش است.
در این پژوهش همچنین آمده فواصل زمانی اعتراض‌ها در ایران به تدریج کوتاه‌تر می‌شود و ادامه روند کنونی، ممکن است فاصله اعتراض‌ها را به دو تا سه ماه هم کاهش دهد که «این امکان در ناآرامی‌های جدید در شهریور و مهر ۱۴۰۱ بسیار بارزتر است.»
این پژوهش برای تازه‌ترین دور اعتراض‌های سراسری ایران شش ویژگی جامعه‌شناختی برشمرده که «نسلی بودن» از مهمترین آنهاست.
آن‌طور که در این متن پژوهشی آمده است مهمترین پیشران‌های اعتراض‌های کنونی در ایران را نسل دهه هشتاد تشکیل می‌دهد که کنش‌گری این نسل «با گسترش ارتباطات الکترونیکی در چارچوب جهانی شدن همزمان شده و امکان سوژگی مستقل از نسل‌های پیشین را برای آنها فراهم کرده است.»
در بخش دیگری از این پژوهش به موضوع زنانه بودن اعتراض‌ها اشاره و ادعا شده است: «عنصر زنانه این ناآرامی‌ها از نیروی نسلی تغذیه و از جنبش نسلی سواری مجانی می‌گیرد.»
این پژوهش به قتل مهسا امینی در مقر گشت ارشاد پلیس در تهران هم اشاره و هم‌نسلان او را نسلی «محزون» توصیف کرده است که «احساس می‌کنند در معرض فشار و تبعیض بروکراسی ناکارآمد قرار گرفته‌اند و در عین حال اعتقاد اندکی به ایدئولوژی‌های سیاسی موجود دارند.»
این پژوهش همچنین در توصیف این نسل اضافه کرده است: «آنها تجربه اندکی از معنویت، وجدان عمومی، عدالت اجتماعی یا حتی استقلال ملی دارند که در سال‌های نخست جمهوری اسلامی بخشی از فرهنگ عمومی بود.»
به نوشته این پژوهش «این گروه نسلی، تصورش از حاکمیت، نهادی است که گردهم‌آیی موسیقی را لغو می‌کند، دستورالعمل‌های اجباری را وضع و فعالیت‌های فرهنگی و تفریحی را ممنوع می‌کند»
در بخش دیگری از این پژوهش اشاره شده است: «این نسل، دولت را ناکارآمد و ناتوان در اداره کشور شناخته و این تصویر به واسطه اخبار هر روزه در مورد کمبود آب، زوال اقلیمی، آلودگی هوا و دیگر آسیب‌های اجتماعی همچون اعتیاد، کودکان خیابانی و غیره تقویت شده است.»
این متن با ارائه توصیفات بالا چنین نوشته است: «ناآرامی‌های اخیر را بهتر است به عنوان ظهور نسلی فهمید که اعضای آن به طور کامل نسبت به الگوی حکمرانی موجود بیگانه هستند.»
این گزارش پژوهشی دومین ویژگی اعتراض‌ها در ایران را «جایی میان کنش جنبشی و کنش شورشی» تعریف کرده است که معترضان تلاش می‌کنند:‌ «از مزایای هر دو نوع کنش سود ببرند، بدون آنکه مشمول هزینه‌ها و ناکامی‌های هر دو در عرصه مواجهه با نیروهای امنیتی انتظامی شوند.»
این گزارش ویژگی سوم این اعتراض‌ها را متعلق و همسو با «جنبش نوین اجتماعی» در جهان معرفی کرده است.
«جنبش‌های اجتماعی جدید» در همه ابعاد و کنش‌ها از جمله در انگیزه‌ها، استراتژی‌ها، شعارها، ابزار و مانند آن‌ها فرامادی و پسااقتصادی‌اند و بر جنبه‌های اعتقادی، اخلاقی، فرهنگی، ارزشی، سبک زندگی و... تاکید دارند.
این پژوهش با چنین تعریفی سراغ اعتراض‌ها در ایران رفته و نوشته است: «معترضان دلایل متنوعی برای دنبال کردن طیفی از اهداف دارند و همه دلایل متوجه جلب منافع مادی برای شخص یا گروه نیست، از این رو اهداف و منافع، راهبردها و فرصت‌های سیاسی بیشتر در بستر مفاهیم و اعمال فرهنگی تعریف می‌شود و بیشتر در جهت انباشت نوعی سرمایه اجتماعی فرهنگی به کار می‌رود.»
چهارمین ویژگی اعتراض‌ها در ایران از نظر تهیه‌کنندگان این پژوهش، حرکت رفت و برگشتی آن میان دو گزاره «خشم و امید» است.
این پژوهش نوشته است: «از نظر انگیزشی در ناآرامی‌های اخیر شاهد پدیده‌ای هستیم که مانوئل کاستلز به آن رفت و برگشتی بین خشم و امید می‌گوید.» به نوشته این پژوهش در این اعتراض‌ها «احساسات همچون خشم و امید چسب اتحاد و بسیج کننده نیروهای جنبشی برای کشمک

۶:۴۸

ش و کنش اعتراضی رادیکال است و هیجان و خشم توأمان موجب عمل می‌شود و جنبش خیابانی با ایجاد امید به امکان تغییر و برپایی شرایطی بهتر، بسیج جنبشی فراگیر را به ارمغان می‌آورد.»
این پژوهش همچنین در توصیف ویژگی پنجم این اعتراض‌ها نوشته که این جریان «مبتنی بر نوعی فرصت شناسی/ فرصت‌سازی سیاسی/ راهبردی ناخوداگاه جمعی جنبشی/ شورشی شکل گرفته است.»
ساختار فرصت سیاسی صورت گرفته، به تغییراتی توجه دارد که می‌توانند سبب گشایش‌های ناگهانی در نظام شود. موضوعی که در هفته‌های اخیر برخی مقام‌های جمهوری اسلامی درباره آن سخن گفته و وعده برخی تغییرات در سیاست‌ها و رویکرد‌ها را داده‌اند.
این پژوهش ششمین و آخرین ویژگی این اعتراض‌ها را «افقی بودن» آن دانسته است که از یکی ز ویژگی‌های جنبش‌های نوین اجتماعی در عصر حاضر است.
در چنین جنبشی نیروهای اجتماعی در زیر زمین و با ریشه‌های قوی به هم متصل می‌شوند و به شکل افقی گسترش می‌یابند، یعنی حرکت عمودی ندارند.
افقی بودن این ظرفیت را ایجاد می‌کند که در یک زمان مشخص و در فرصت‌های سیاسی موجود که ظرفیت مقابله نیروهای امنیتی و انتظامی کاهش می‌یابد، اقشار ناهمگون جامعه بدون آنکه لزوما با یکدیگر هماهنگ کنند به همدیگر بپیوندند و زنجیره هم ارزی از جنبه‌های گوناگون و رنگارنگ ولی با هدفی مشخص ایجاد کنند.
نتایج این تحقیق تصویر به نسبت درست و دقیقی از اعتراض‌ها در جامعه ایران ارائه کرده است و گسل عمیق میان جامعه ایران با حاکمان اسلامی را هم تا حدودی تائید کرده است، اما از تجزیه و تحلیل صریح خواسته‌های معترضان مبنی بر عبور از جمهوری اسلامی پا پس کشیده است.
خروجی این تحقیق در نهایت وضعیتی را تائید می‌کند که مردم به خصوص نسل جوان آن را نمایندگی کرده و این روز‌ها در خیابان فریاد می‌زنند که نظام جمهوری اسلامی نه‌تنها از درک و همراهی و تحقق آن عاجز است، بلکه آگاهانه کمر به سرکوب آن بسته است.https://www.independentpersian.com/node/281031/

۶:۴۸

حل مسایل: تفکر عمودی و تفکر افقی
نشر: گاهنامه مدیر■شرکت شما به فروشی که تعیین کرده اید نرسیده است. چه می کنید؟ تنبیه مدیران میانی؟ کاهش حقوق؟ سخنرانی؟ برگزاری کلاس های آموزشی؟ یک مدیر دست به کار متفاوتی زد. این مدیر یک چادر مسافرتی در حیاط ساختمان شرکت گذاشت و شب را آن جا ماند. با این حرکت نمادین به کارمندانش اعلام کرد تا زمانی که به نتیجه مطلوب در فروش نرسند شب ها را در همین چادر خواهند گذراند! او چگونه به چنین راه حل متفاوتی رسید؟!
□به تعبیری ما دو نوع تفکر داریم: تفکر عمودی و تفکر افقی یا جانبی. در تفکر عمودی از مسیرهای محتمل، امکان پذیر و تجربه شده پیروی می کنیم، اما در تفکر افقی مسیرهایی جدید، تجربه نشده و متفاوت را جستجو می کنیم.
●تفکر عمودی به دنبال اینست که ریشه مساله چیست تا راه حلی برای رفع ریشه پیدا کند. اما تفکر جانبی به صورت مستقیم به راه‌حل‌ها فکر می کند. تفکر عمودی به دنبال پاسخ «این چیست؟» است ولی تفکر جانبی در جستجوی «این چه می تواند باشد؟».
○حال برای سنجش تفکر جانبی خود، به معمای زیر جواب دهید: یک پشه با یک فیل ازدواج می‌کند ولی بچه آنها گورخر است، چرا؟ در تفکر عمودی چون همه چیز را طبق روال متعارف است با خود می‌گويید حتماً باید وقتی بچه‌ای می‌آید، از توی شکم مادرش باشد ولی جواب آن بر اساس تفکر جانبی اینست که بچه‌شان را از پرورشگاه آوردند. تفکر جانبی تفکری است که در آن، جواب‌های کلیشه‌ای کنار گذاشته می شود. دی بونو، خالق مفهوم تفکر جانبی می نویسد: «روشی است برای حل مساله از یک زاویه یا زوایای نامتعارف».
■و حالا یک سوال برای سنجش تفکر جانبی شما (این بار بدون جواب): جمعه از مبدا راه افتاد. دو روز طول کشید تا برسد به مقصد. چهل و هشت ساعت در مقصد ماند و بعد تصمیم گرفت برگردد اما وقتی داشت برمی‌گشت، غروب جمعه بود. چطور چنین چیزی ممکن است؟ لازم است به این سوال با زاویه دید متفاوت (۹۰ درجه چرخش) فکر کنید!
□استعداد آدم ها متفاوت است. بخشی از توانمندی ما در تفکر جانبی/افقی بستگی به استعداد ما دارد و بخشی اش هم به تمرین و تجربه. بنابراین می شود و می توان با تمرین، تفکر جانبی را در خودمان تقویت کنیم. یکی از راهکارهای ساده اش این است که بعد از اینکه با تفکر عمودی به جواب رسیدیم، ضمن تشکر از تفکر عمودی او را به مرخصی بفرستیم و از خودمان بپرسیم آیا راهکار دیگری هم وجود دارد ولو خنده دار و غیرمتعارف.
●به خودمان جرات دهیم که متفاوت نگاه کنیم. یک راهکار دیگر این است که از آدم هایی استقبال کنیم که ذاتا تفکر جانبی قوی ای دارند.__ بازنشر پیام = گسترش دانایی

۷:۲۹

یه عمه کوکبی داشتیم که  یه شوهری داشت به اسم مراد که خیلی بداخلاق بود فحش میداد معتاد بود دست بزن هم داشت  خلاصشو بگم گفت عمه کوکب که سه تا قدو نیم قد داشت گفت میخوام از مراد طلاق بگیرم  مراد هم گفت بچه ها رو جای مهرت بردار برو
عمه کوکب طلاقش گرفت و بعد چندسال  شوهر کرد به مش رجب از شانس بد مش رجب شوهر خوبی برای عمه کوکب نبودخلاصشو بگم اونم هر روز با عمه کوکب دعوا و مرافه داشتن عمه کوکب هم برای اینکه لج مش رجب رو دربیاره موقع دعوا مرافه از خوبیهای شوهر قبلی(مراد )میگفت اگه مراد دست بزن داشت حداقل خرجی میداد اماتو چی؟ مراد حداقل یه قیافه ای داشت توچی ؟مراد لااقل موقعی که نئشه بود به ما محبت میکرد توچی  و .....با گفتن این حرفا عمه کوکب هم خودشو خالی میکردهم  لج مش رجب رو درمیاورداما جالبش اینجا بود که که بعد چندسال کم کم خود عمه کوکب هم باورش شده بود که مراد آدم خوبی بوده پاک یادش رفته بود که مراد چه بلایی سرش آورده بود کتکهایی هم که خورده بود یادش رفته بودتا جایی که بچه هاش به عمه کوکب میگفتند تو که شوهر به این خوبی داشتی چراطلاق گرفتی که ماروهم آواره کنی؟
کار به جایی رسیده بود که همه اونایی که مراد رو ندیده بودن فکر میکردن مراد یه شوهر ایده آلی بوده که احتمالا کوکب خانم زبونم لال زیر سرش بلند شده و عاشق مش رجب شدهبعدش سر ناسازگاری برداشته تا مراد طلاقش بده و بشه زن مش رجب داستان امروز ما چقدر منو یاد  عمه کوکب با مراد و مش رجب میندازه!undefinedundefined

۸:۵۸