۱۱:۰۹
پیام عمرسعد به ترامپ:مردک ایران یک کیلو از گندم ری بمن ندادچطور میخوای ۴۰۰ کیلو اورانیوم غنیشده به تو بده؟ :)
حدیث دل
@jomalate_naab
۹:۳۰
بازارسال شده از نوسان
نوسان | @navasanTV
۱۲:۰۴
۱۰:۴۸
۸:۴۳
بازارسال شده از آذین
حرف دل با امام رضا
میشه بدوخوب جدا نکنی
فقط یه نگاهی بهمون بکن
میشه بدوخوب جدا نکنی
فقط یه نگاهی بهمون بکن
۲:۰۳
پرسش بی مهری که اول مهر از بچه ها پرسیده میشه
.
۱۹:۲۹
🟢 پیروزی های روزانه 🟢
۱- پیروزی فیزیکیپیاده روی، دویدن، ورزش
۲- پیروزی ذهنیمطالعه، نوشتن، یادگیری
۳- پیروزی روحیعبادت، شکرگزاری، اثرگذاری
۱۸:۴۵
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم 

1640با این شماره ، به میکروفون ضریح ارباب وصل بشید و یه سلام بدید #شبـزیارتی
1640با این شماره ، به میکروفون ضریح ارباب وصل بشید و یه سلام بدید #شبـزیارتی
۱۹:۲۱
🟢 وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ
۱۱:۱۲
۹:۲۴
بازارسال شده از دوبیتےناب
پیرمردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در دکانش داشت پیر افتاده را خبر میکرد
او که عمری برای نان حلالگاریاش را به هر طرف میبردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
روزی از کوچه که به خانه رسیدهمسرش گفت: درد نان داریماز بد حادثه همین امشبنان نداریم و میهمان داریم
سال ها با غم تهیدستیدر خفایت اگرچه سر کردیمی رود ابرویمان امشبدست خالی اگر تو برگردی
باز هم راهی خیابان شدحجرهها را یکییکی میدیدهیچ باری نمانده روی زمیناز نگاهش عذاب میبارید
گوشهای بین کوچه و بازاربا خودش گفت کاش میمردمخستهام دیگر از همه از بسحسرت عمر رفته را خوردم
در همین حال بر زمین خوابیدناگهان کودکی صدایش کردپیرمرد خمیده حیران شدگیوه را تابهتا که پایش کرد
گفت جانم مرا صدا کردیزود تر عرضه کن که کارت چیست؟مس، ملافه، گلیم ، یا قالیحاضرم من بگو که بارت چیست
پسرک گفت: پیش آن کوچهروضهٔ هفتگی شده برپادیگ را از حیاط خانۀ مامیتوانی بیاوری آقا؟
پیرمرد از جواب او جا خورددیگ نذری روضه را میدیدگاری اش را جلو عقب کرد وبه سیهروزی خودش خندید
یادش افتاد عهد دیرین را روز اول که گاریاش را بردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
پیرمردی که در دوراهی بوداین طرف دیگ نذری بیمزدآن طرف خانوادهاش محتاج مرگ بر روزگار شادیدزد
دیگ را برد عقل او میگفت:مزد زحمت بگیر و عاقل باشکه در این روزگار جایز نیستتنگدستی و کار بیپاداش
دل ولی حرف دیگری میزدعهد دیرین بهانۀ دل بودپیرمرد از دلش حمایت کردبس که این پیر خسته عاقل بود
دیگ را برد مبلغی نگرفتدست خالی به خانه برمیگشتپیرمرد شکسته و تنهااز گذشته شکستهتر میگشت
تا به خانه رسید از بازارناگهان مضطرب شد و حیرانپشت در کفش های بسیار وداخل خانه مملو از مهمان
از لب پنجره نگاه انداختمیوههای عجیب و رنگارنگعطر ناب برنج ایرانینالهٔ زعفران در هاونگ
همسرش که ز خانه بیرون رفتدید مردش نشسته با حیرتگفت: از دست پر رسیدن تومتحیّر شدم خدا قوت
تا تو از خانهمان برون رفتی پیرمردی شریف و گاریکشدم در آمد و صدایم زدگفتم از پشت نرده: فرمایش؟
بیقرارو شکسته چون مرغیکه پر و بال بر قفس میزدعطش از چهرهاش نمایان بودتشنه بود و نفسنفس میزد
گفت: این خوار و بار را داده استمادری قدکمان و آزردهما بدهکار همسرت هستیمدیگ نذری برایمان برده
هرکسی که ندارد عشق توراتازه فهمیده که نداری چیستقصّۀ کلّ عاشقان حسینقصۀ پیرمرد گاریچی است
#رضا_صمدیان
او که عمری برای نان حلالگاریاش را به هر طرف میبردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
روزی از کوچه که به خانه رسیدهمسرش گفت: درد نان داریماز بد حادثه همین امشبنان نداریم و میهمان داریم
سال ها با غم تهیدستیدر خفایت اگرچه سر کردیمی رود ابرویمان امشبدست خالی اگر تو برگردی
باز هم راهی خیابان شدحجرهها را یکییکی میدیدهیچ باری نمانده روی زمیناز نگاهش عذاب میبارید
گوشهای بین کوچه و بازاربا خودش گفت کاش میمردمخستهام دیگر از همه از بسحسرت عمر رفته را خوردم
در همین حال بر زمین خوابیدناگهان کودکی صدایش کردپیرمرد خمیده حیران شدگیوه را تابهتا که پایش کرد
گفت جانم مرا صدا کردیزود تر عرضه کن که کارت چیست؟مس، ملافه، گلیم ، یا قالیحاضرم من بگو که بارت چیست
پسرک گفت: پیش آن کوچهروضهٔ هفتگی شده برپادیگ را از حیاط خانۀ مامیتوانی بیاوری آقا؟
پیرمرد از جواب او جا خورددیگ نذری روضه را میدیدگاری اش را جلو عقب کرد وبه سیهروزی خودش خندید
یادش افتاد عهد دیرین را روز اول که گاریاش را بردقول داده که رایگان ببردبار روضه اگر به تورش خورد
پیرمردی که در دوراهی بوداین طرف دیگ نذری بیمزدآن طرف خانوادهاش محتاج مرگ بر روزگار شادیدزد
دیگ را برد عقل او میگفت:مزد زحمت بگیر و عاقل باشکه در این روزگار جایز نیستتنگدستی و کار بیپاداش
دل ولی حرف دیگری میزدعهد دیرین بهانۀ دل بودپیرمرد از دلش حمایت کردبس که این پیر خسته عاقل بود
دیگ را برد مبلغی نگرفتدست خالی به خانه برمیگشتپیرمرد شکسته و تنهااز گذشته شکستهتر میگشت
تا به خانه رسید از بازارناگهان مضطرب شد و حیرانپشت در کفش های بسیار وداخل خانه مملو از مهمان
از لب پنجره نگاه انداختمیوههای عجیب و رنگارنگعطر ناب برنج ایرانینالهٔ زعفران در هاونگ
همسرش که ز خانه بیرون رفتدید مردش نشسته با حیرتگفت: از دست پر رسیدن تومتحیّر شدم خدا قوت
تا تو از خانهمان برون رفتی پیرمردی شریف و گاریکشدم در آمد و صدایم زدگفتم از پشت نرده: فرمایش؟
بیقرارو شکسته چون مرغیکه پر و بال بر قفس میزدعطش از چهرهاش نمایان بودتشنه بود و نفسنفس میزد
گفت: این خوار و بار را داده استمادری قدکمان و آزردهما بدهکار همسرت هستیمدیگ نذری برایمان برده
هرکسی که ندارد عشق توراتازه فهمیده که نداری چیستقصّۀ کلّ عاشقان حسینقصۀ پیرمرد گاریچی است
#رضا_صمدیان
۱۳:۵۲
۱۴:۴۰
۷:۴۸