ف

فقط برای 30 روز

۵۲عضو
thumnail
خاطرات امروز، زندگی فردا @justfor30days

۱۹:۵۸

زمان دانشگاه، دوستی داشتم که قبل از امتحان، با هم اتاقی های خوابگاه سر افتادن خودش و پاس نکردن درس، شرط می بست.هر وقت به او میگفتیم که چرا چنین کاری انجام میدهی پاسخ میداد:
اگر درس را پاس کنم که یک شب مهمان کردن بچه ها، درد و فشار زیادی ندارد.
اگر هم در آن درس بیفتم، یک شب مهمان بچه ها شدن، تلخی افتادن در امتحان را کم میکند.
به نظرمان بازی جالبی بود.چند سال بعد او را دیدم.پرسیدم هنوز هم در محیط کار آن بازی را انجام میدهی؟
گفت چند سال انجام میدادم.اما از یک جا به بعد، این بازی را رها کردم.
چون دیدم اینکه اتفاق بد بیفتد و شرط را ببرم و به طرف مقابل نشان بدهم که درست فکر کرده ام،برایم جذاب تر از این است که اتفاق خوب بیفتد و شرط را ببازم!
شاید شما هم کسانی را بشناسید که با تحلیل های منفی از خود و محیط شان، به تدریج به یک "بازنده" تبدیل میشوند.
کسی که حاضر است ببازد و بدبخت شود تا دیگران بپذیرند که درست فکر میکرده و می فهمیده است.
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۱۸:۴۰

دنیای بیرونی و دنیای ذهنی ما، الزاما" به هم شبیه نیستند.
حتی خیلی وقتها، نزدیک هم نیستند.
شاید شما هم چنین تجربه هایی را داشته باشید:
undefined ما عمیق ترین تنهایی را معمولا" وقتی تنها هستیم تجربه نمیکنیم.بلکه در شلوغی جمع و میان هیاهوی مردم در مهمانی ها و در ازدحام خیابانها تجربه میکنیم.
undefinedنرسیدن به هدف، قطعا شکلی از شکست است.اما حتما" پیش آمده که ببینیم به هدف رسیده ایم و دیگران به ما لبخند میزنند و موفقیتمان را تحسین میکنند، و همزمان در دل خود بگوییم: اینها شکستهای بزرگ امروز مرا نمیبینند.
undefinedکسی که در یک رابطه ی نزدیک عاطفی نیست، درد بی همزبانی را تجربه میکند. اما شکل سخت و پیچیده ی بی همزبانی برای کسی است که در یک رابطه است و طرف مقابل خیره در چشمانش به حرفهایش گوش میدهد و همزمان، گوینده میداند که گفتن همه ی این حرفها، ذره ای از بار دوشش را سبک نخواهد کرد و دیگری را به دنیای ذهنش وارد نخواهد کرد.
undefinedهمه ما لحظاتی "درد بودن" و "غم وجود" را تجربه میکنیم.اما نمیدانم شما هم تجربه کرده اید یا نه؛ سخت ترین جنس این تجربه در روزهای تولد اتفاق می افتد. وقتی که دیگران آمدنمان را جشن میگیرند و ما هم با لبخند، در حال تشکر از آنها هستیم.
حس تنهایی در میان جمع، تجربه ی شکست در میانه ی پیروزی و فشار شکننده ی بی همزبانی در میانه ی یک گفتگو، تنها نمونه هایی از تفاوت دنیای بیرونی و دنیای درونی هستند.
این چیزی است که شاید خیلی از ما، در شناخت و تحلیل مدل ذهنی انسانهای موفق اطراف خود و الگوبرداری از آنها، به فراموشی می سپاریم یا اساسا" درک نمیکنیم.
به همین دلیل از لایه های بیرونی زندگی آنها تقلید میکنیم.
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۱۹:۰۹

thumnail
دنیای درون و دنیای بیرون @justfor30days

۱۹:۱۳

4.ogg

۶۰.۴۱ کیلوبایت

۱۹:۱۴

#موضوع هشتم: گزینه های دیگر
تقریبا" تمام مفاهیمی که تا الان در این کانال در مورد مدل ذهنی مطرح شده، مستقیم یا غیر مستقیم به بحث "سایر گزینه ها" مربوط میشوند.
ما در هنگام شناخت خود و دیگران، معمولا به راه هایی که انتخاب کرده ایم فکر میکنیم. اما شخصیت ما و ذهنیت ما و همه ی آن چیزی که "من" امروز را میسازد، بیشتر به گزینه های دیگری که میتوانستیم انتخاب کنیم و نکرده ایم، ربط دارد.
@justfor30days

۲۱:۳۴

#مثال: به این چند جمله نگاه کنید:
الان ده سال است که در دوبی زندگی میکنم. یک دفتر بازرگانی دارم.نمایندگی چند برند بین المللی را گرفته ایم و به توزیع و فروش آنها در ایران مشغولیم.خودم را موفق میدانم.به نظرم حتی اگر امروز هم کار نکنم، برای تا پایان عمرم پول دارم. undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined


احتمالا با همین اطلاعات، قضاوتها و برداشتهای متعددی در مورد گوینده در ما شکل گرفته است.
حالا فرض کنیم که حرفهای او به دو شکل مختلف ادامه پیدا کند:
undefined میخواستم آمریکا بروم. نشد. حتی برای تحصیل در اروپا اقدام کردم اما نشد. در نهایت اینجا را انتخاب کردم.
undefined دوست داشتم فضای متفاوتی را برای کسب و کار انتخاب کنم. اما نمیخواستم از خانواده ام زیاد دور شوم. این بود که به امارات آمدم.
توضیح در مورد گزینه هایی که انتخاب نکرده ایم یا نتوانستیم انتخاب کنیم، در مقایسه با توصیف گزینه ای که انتخاب کرده ایم، تصویر نسبتا کامل تری از ما می سازد.
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۲۱:۳۴

دانشجویان سال دوم و سوم دانشگاه، چنان از رشته ی خود دفاع میکنند که گویا اگر آن رشته نبود، هیچ سنگی در این دنیا بر روی سنگ دیگری بند نمیشد!
این مسئله چیزی فراتر از یک رجزخوانی ظاهری است و معمولا در ذهن نفوذ کرده است.
چقدر شنیده اید که یه دانشجو میگوید: اهمیت رشته ی ما درک نشده. هنوز نفهمیده اند که چقدر رشته ی ما در آینده ی کشور مهم است.
مهم نیست جراح مغز باشیم یا کارشناس ارشد آبیاری گیاهان دریایی.
ماجرا همیشه هست و تقریبا یکسان است.
ذهن ما عادت دارد از طریق کمک به توجیه وضعیت موجود، شکاف بین آنچه هست و آنچه را دوست داشتیم باشد، پر کند.
این اتفاق، چنان نرم و خزنده و دائمی روی میدهد که در طول زندگی، به تدریج، آن "خود واقعی" را گم میکنیم و حتی تلاش برای خودشناسی هم، به جای نزدیک کردن ما به خودمان، ما را به توجیه بهتر وضعیت امروزمان میرساند:
undefined حالا فهمیدم چرا در شغلم موفق نیستم. من درونگرا هستم و این شغل برای برونگراهاست.
undefined حالا فهمیدم چرا مدیر موفقی نیستم. من زیادی مهربانم و مدیر بودن، بی رحمی میخواهد.
undefined حالا فهمیدم چرا این کار خسته ام میکند. من نوخواه و تنوع دوست هستم و این کار، کاملا روتین و تکراری است.
آنچه در اینجا روی میدهد، بیش از آنکه خودشناسی باشد، تئوریزه کردن وضعیت موجود و توجیه آن است تا راحت تر بتوانم آن را بپذیرم.
گم میشوم. در خودم گم میشوم.آنچه میخواستم باشم در میان آنچه هستم فراموش میشود.
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۲۱:۳۶

thumnail
هر کس در پی گمشده ی خویش است @justfor30days

۲۱:۳۷

شاید برای این روزها که فرصت آزاد بیشتری پیش می آید، بتوانیم وقتی برای پیدا کردن خودمان بگذاریم.
اگر نیم ساعت فرصت داشتید، میشود یک کاغذ برداشت و پنج تصمیم مهم سالهای اخیر را روی آن نوشت.
حالا میتوانیم در سه ستون در مورد هر تصمیم، چیزهایی را بنویسیم:
undefined گزینه هایی که پیش رویم بود و دوست داشتم انتخاب کنم، اما نتوانستم.
undefined گزینه هایی که پیش رویم بود و میتوانستم انتخاب کنم، اما نخواستم.
undefined گزینه ای که انتخاب کردم.
ستون سوم (که معمولا در موردش زیاد حرف میزنیم و فکر میکنیم، ستون شعارها و توجیه ها و درد و دلها و حرفهای کم خاصیت است)
در ستون اول، شاید، رویاهای فراموش شده ی خود را بیابیم
و در ستون دوم، تصویری نسبتا شفاف از مدل ذهنی ما در گذشته و حال
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۲۱:۳۸

#مثال: توی یه جلسه با یک کارآفرین موفق، ایشون مدام داشتن از فتوحاتشون میگفتند و کارهای بزرگی که کرده اند.توضیحات مبسوطی دادند در مورد اینکه صنعتی که انتخاب کرده اند چه ویژگیهایی دارد و چرا آینده ی خوبی برایش قابل تصور است.
من که توی جو بحثهای کانال و ماجرای شناخت مدل ذهنی از طریق "انتخای نکرده ها" بودم، دیدم توضیحات ایشون در مورد صنعت، حرفهای تازه ای نیست و در ساده ترین جستجوی اینترنتی پیدا میشود.
برای اینکه بهره ی بیشتری از ذهن و ذهنیت ایشان ببرم پرسیدم:
ببخشید. وقتی کسب و کارتان را شروع کردید، چه صنایع دیگری رو بررسی کردید؟ چی شد که اونها رو کنار گذاشتید و این رو انتخاب کردید؟
دوباره در مورد صنعتی که انتخاب کرده بودند، توضیح دادند.
من هم دوباره روی سوالم پافشاری کردم.بعد فهمیدم، اساس آغاز این کسب و کار، "رابطه" ای بوده که در "این" صنعت قابل استفاده بوده است.
به اصطلاح، اعتباری داشته اند که فقط اینجا نقد می شده است!
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۸:۳۴

thumnail
قدم زدن درتاریکی @justfor30days

۸:۳۶

"میدونی. واقعیت اینه که..."
خیلی وقتها، این جمله رو اونهایی میگن که یه پیله ای از مفروضات به دور خودشون بافته اند و حرفهای من و شما، ممکنه به این امنیت کاذب آسیب بزنه.
"ببین! اول باید ببینیم منظورمون حقیقته یا واقعیت..."
این جواب از اولی هم بدتره. چون معمولا کسانی وارد بازیش میشن که حتی شجاعت اعتراف به محافظه کاری و ترسشون هم ندارند.
یه جورایی سرگرم کردن خودمون به جنباندن زبان، وقتی حوصله ی تکان دادن دست و پا و انجام اقدام واقعی نداریم!
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۱۹:۵۲

#نکته: وقتی میتوانیم بگوییم مدل ذهنی یک نفر را می شناسیم که بتوانیم رفتار او رو در شرایطی که قبلاً هرگز پیش نیامده، با دقت خوبی پیش بینی کنیم.
کسی که میداند مولوی چه کسی بوده است، صرفاً در زمینه ی مولوی، معلومات دارد.
معلومات هم مشخص است یعنی چه. "معلوم" است. پس دانستنش ارزشی ندارد. undefined
هنر جستجوی مجهولات است.
کسی که اشعار مولوی رو حفظ است، حافظِ مولوی است. یک رادیوی سخن گو. الان تکنولوژی آنقدر پیشرفت کرده که چنین محفوظاتی در بهترین حالت، چند هزار تومان قیمت دارد. به اندازه ی یک DVD
شاید هم یک گیگابایت ترافیک اینترنت شبانه که اپراتورها، معمولا به رایگان هدیه میکنند!
کسی که معنای تمام حرفهای مولوی را میداند و میتواند عمق اشعار او رو بفهمد و بگوید، مولوی شناس است. چیزی شبیه باستان شناس.کسی که زیر خاک را بهتر از روی خاک میشناسد و گذشته را دقیق تر از حال و آینده میداند و میفهمد.
اما کسی که میتواند بگوید مولوی، در شرایط امروز، چه میگفت و چه میکرد، مدل ذهنی مولوی را فرا گرفته است.
اگر چه این کار هرگز به شکل مطلق امکان پذیر نیست، اما میتوان در راستای آن تلاش کرد.
حالا یک سوال: مولوی اگر امروز بود و میخواست کنکور بدهد، فرم انتخاب رشته اش را چگونه پر می کرد؟
اگر نتوانیم جواب این سوال را بدهیم و حدس بزنیم، فقط خودمان را با مولوی و حرفهایش سر کار گذاشته ایم و فریب داده ایم.
درست مثل کودک گیج مدرسه، که جدول ضرب را حفظ کرده، اما هیچ عدد جدیدی را خارج از اعداد جدول، نمیتواند در هم ضرب کند!
محمدرضا شعبانعلی@justfor30days

۱۹:۵۳

مولوی رو مثال زدم چون علاقه ی شخصی به او دارم.
سینه چاکان اپل و استیوجابز هم میتونن به جای تعقیب مسیر او از سانفرانسیسکو تا پالو آلتو و نقل هیجان زده ی سخنان او در استنفورد، به یک سوال سخت تر و مهم تر فکر کنند.
اینکه اگر استیو جابز امروز و الان در ایران بود چه میکرد. آیا در حال تلاش برای apply کردن به در و دیوار دانشگاه های مختلف آویزان بود؟ یا مشغول کار دیگری بود؟
مصداقهای رفتاری، به سادگی از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تاریخی عبور نمیکنند، اما مدلهای ذهنی را میتوان از جایی به جای دیگر برد و از دستاوردهای ذهنهای پخته ی انسان، پله ای برای توسعه و تکامل و ترقی ساخت.
@justfor30days

۱۹:۵۴

توضیح در زمینه مولوی:دوستان زیادی میگن مولوی اصلا کنکور نمیداد.این فرار از سواله. مولوی نشون داده که کنکور میداد و بعد ترک تحصیل میکرد.پس هنوز میشه به انتخاب رشته اش فکر کرد undefined

۱۹:۵۴

thumnail
بزرگی انسانها را از بزرگی چالش هایشان بشناسیم و ارزیابی کنیم @justfor30days

۹:۱۴

5.ogg

۱.۳۲ مگابایت

۹:۱۴

این فایل صوتی بالا در مورد استعاره ی Jenga هست برای مدل ذهنی. کیفیت پایینش رو ببخشید. در حال رانندگی بودم در ترافیک روان. این "ترافیک روان" هم از اون شوخیهای ظریف ایرانیه که ملل دیگه نمیفهمن!

۹:۱۴

thumnail

۹:۱۴