بسم الله.
از بچگی هروقت میرفتیم حرم امام رضا(ع)، وقتی کنار ایوون طلا میدیدم مریضها و گاهی بچههارو با یه طناب و وصلهای به پنجره فولاد وصل میکنند درک نمیکردم! دوست نداشتم اون قاب رو... دلم میلرزید از دیدن چهره آدمهایی که به غایت مستاصل بودند ...
حالا بعد بیست و چند سال، میفهمم اون وصلهها یعنی چی...!! *فهمیدن با دیدن از زمین تا آسمون توفیر داره*! انگار یه جورایی اون گرهها و طنابها آخرین باریکهی نور برای آدمهاست، یه جورایی آلارم ناامید شدن از هر بنی بشر و دکتریه به محضر صاحبخانه....!
دروغ چرا آقای امام رضا(ع) امروز خیلی پکر شدم! من به امروز، به سالروز شهادتتون خیلی امید بسته بودم که دست شفا و مبارکتون رو بر حاج رضای ما که مادرشون حتما به حب شما چنین اسمی براشون انتخاب کردند(چون روز تولد شما به دنیا اومدند)، بکشید... خیلی امید داشتم، رفته بودم بهشتزهرا به تک تک شهدای شاخص سپردمشان تا هوای همسنگر خود را داشته باشند... تا همین دقیقه های آخر امروز هم امید داشتم ـــاما نشد... حس میکنم الان من هم همون حال ادمای مستاصل کنار پنجره فولاد رو دارم... شاید بیشتر شایدم کمتر! شاید هم هنوز تا استیصال فاصله داریم که جواب نگرفتیم...
اقای امام رضا... راضی هستیما. گله ای نیست. حتما صبر و ظرفیتش را دادید که ابتلا هم پشتش امده... مگه نه؟
حالا.ما از اینجا بند دلمان را با هزار وصله، گره زدهایم به آن پنجرهی طلاییتان تا گواهی باشد بر آنکه بدونید دل بردهایم از دکترها و گزارشها و تجویزهایشان...
کار خودتان است. این سرباز و خادم همیشه برخط خود را بخرید و حالا که جان عزیزش، بر ما بخشیده شده، عافیت و شفایش را هم بدهید و زودتر چشمانش را پر رمق و روشن ببینیم و صدایی که دلمان برای شنیدنش بسیار تنگ شده...
امام رضای من ...میشنوی میدونم... منتظر میمونیم بیشتر.
+ بر من ببخشید اگر این روزها باید از حج میگفتم اما نگفتم... کلمات از دل متولد میشوند و اکر غیر این باشد نوشتن -قطع به یقین- اسراف است، باید زودتر حواس دلم را متمرکز حج و طلبش کنم تا بیشتر بنویسم از آنچه که شاید خواندنش اندازه کلمهای برابتان سودی داشته باشد. حلالم کنید، محتاج دعای خیرتون بامداد سوم شهریور هزارچهارصدوچهاردر آستانه حلول ماه ربیع الاول
+حمد شفا برای همه مجروحین و بیماران مدنظر اعضای این کانال
کعبه دل
از بچگی هروقت میرفتیم حرم امام رضا(ع)، وقتی کنار ایوون طلا میدیدم مریضها و گاهی بچههارو با یه طناب و وصلهای به پنجره فولاد وصل میکنند درک نمیکردم! دوست نداشتم اون قاب رو... دلم میلرزید از دیدن چهره آدمهایی که به غایت مستاصل بودند ...
حالا بعد بیست و چند سال، میفهمم اون وصلهها یعنی چی...!! *فهمیدن با دیدن از زمین تا آسمون توفیر داره*! انگار یه جورایی اون گرهها و طنابها آخرین باریکهی نور برای آدمهاست، یه جورایی آلارم ناامید شدن از هر بنی بشر و دکتریه به محضر صاحبخانه....!
دروغ چرا آقای امام رضا(ع) امروز خیلی پکر شدم! من به امروز، به سالروز شهادتتون خیلی امید بسته بودم که دست شفا و مبارکتون رو بر حاج رضای ما که مادرشون حتما به حب شما چنین اسمی براشون انتخاب کردند(چون روز تولد شما به دنیا اومدند)، بکشید... خیلی امید داشتم، رفته بودم بهشتزهرا به تک تک شهدای شاخص سپردمشان تا هوای همسنگر خود را داشته باشند... تا همین دقیقه های آخر امروز هم امید داشتم ـــاما نشد... حس میکنم الان من هم همون حال ادمای مستاصل کنار پنجره فولاد رو دارم... شاید بیشتر شایدم کمتر! شاید هم هنوز تا استیصال فاصله داریم که جواب نگرفتیم...
اقای امام رضا... راضی هستیما. گله ای نیست. حتما صبر و ظرفیتش را دادید که ابتلا هم پشتش امده... مگه نه؟
حالا.ما از اینجا بند دلمان را با هزار وصله، گره زدهایم به آن پنجرهی طلاییتان تا گواهی باشد بر آنکه بدونید دل بردهایم از دکترها و گزارشها و تجویزهایشان...
کار خودتان است. این سرباز و خادم همیشه برخط خود را بخرید و حالا که جان عزیزش، بر ما بخشیده شده، عافیت و شفایش را هم بدهید و زودتر چشمانش را پر رمق و روشن ببینیم و صدایی که دلمان برای شنیدنش بسیار تنگ شده...
امام رضای من ...میشنوی میدونم... منتظر میمونیم بیشتر.
+ بر من ببخشید اگر این روزها باید از حج میگفتم اما نگفتم... کلمات از دل متولد میشوند و اکر غیر این باشد نوشتن -قطع به یقین- اسراف است، باید زودتر حواس دلم را متمرکز حج و طلبش کنم تا بیشتر بنویسم از آنچه که شاید خواندنش اندازه کلمهای برابتان سودی داشته باشد. حلالم کنید، محتاج دعای خیرتون بامداد سوم شهریور هزارچهارصدوچهاردر آستانه حلول ماه ربیع الاول
+حمد شفا برای همه مجروحین و بیماران مدنظر اعضای این کانال
۲۲:۳۱