کارگاه مادران جشن عبادت و بندگی قسمت دوم. نورا.mp3
۳۵:۲۲-۱۶.۱۹ مگابایت
کارگاه مادران جشن عبادت و بندگی قسمت دوم. نورا.mp3
۹:۲۷
امّابه محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت، آب باعث گندیدگی باد باعث پلاسیدگی آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود.
🤏 " بنده بودن یعنی همین،یعنی بند به خدا بودن " که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود.پول، قدرت، شهرت، زیبایی، مدرک و...
🤏تا بند به خداییم برای #رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بندِ بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.
۱۰:۰۶
کارگاههای خانم سیفی
داشتم ویژگیها و صفاتی که یک معلم و مربی خوب باید داشته باشه و با حرف «ت» شروع می شود را برای خودم دسته بندی می کردم. گفتم با شما هم به اشتراک بگذارم شاید براتون مفید باشه
.توکل (اتکال به خدا در کار تربیتی و آموزشی) .توسل کمک خواستن از پیامبر و اهل بیت علیهم السلام برای انجام این وظیفه الهی .تهجد شب زنده داری و کمک خواستن از پروردگار خصوصا در بحران ها .تمرکز برکار .تقویت اراده .تجربه گر و استفاده از تجارب دیگران .تقید به قانونهای الهی تا بچه ها به قانونهای شما احترام بذارن .تقید به قانونهایی که خودتون میذارین .تبسم بچه ها نباید بترسند که ترس خود از موانع یادگیری است. .تواضع (فروتنی در برابر شاگردان) .تلاشگری (کوشا بودن و خستگیناپذیری) .تحمل (صبر و بردباری در برابر خطاها و شرایط سخت) .توانایی (دانش و مهارت کافی برای آموزش) .تفکر (اندیشیدن خلاق و منطقی) .تعادل (رعایت میانهروی در رفتار و آموزش) .تدبیر (برنامهریزی و مدیریت درست موقعیتها) .توانمندی (قدرت حل مسائل و اداره کلاس) .تسلط (اشراف بر مطالب درسی و روشهای تدریس) .تعاطف (همدلی با شاگردان) .تفاهم (ایجاد درک و ارتباط خوب با بچهها و والدین) .تربیتمداری (توجه به جنبههای اخلاقی و پرورشی) .تأثیرگذاری (قدرت اثرگذاری مثبت بر ذهن و دل دانشآموز) .تقدیرگرایی (قدردانی و تشویق شاگردان) .توجه (دقت به نیازها و احساسات دانشآموز) .تبیینگری (توانایی توضیح شفاف مطالب) .تعقل (استفاده از خرد در تصمیمها) .توان تحمل انتقاد (پذیرش بازخورد) .تواضع: فروتنی در برابر دانشآموزان، والدین و همکاران .تعهد: پایبندی به ارزشها، قوانین و مسئولیتهای معلمی .تقوا: داشتن پرهیزکاری و اخلاق حرفهای .تعادل روحی: آرامش درونی و کنترل احساسات .توانایی کنترل خشم: نداشتن واکنش تند در برخورد با خطاها .تفاهمجویی: تلاش برای درک دیگران و ایجاد صمیمیت .توجه به جزئیات: دقت در رفتار، تکالیف و نیازهای بچهها .تسلط علمی: دانایی عمیق نسبت به موضوع درس .تکرار هدفمند: استفاده از روش تکرار برای تثبیت یادگیری .تنوع در روش تدریس: بهرهگیری از بازی، تصویر، قصه و تمرین .توان پژوهشی: جستجو و یادگیری مداوم برای ارتقای دانش .تدریس خلاقانه: ارائه درس به شکل جذاب و نوآورانه .تعمق در مطلب: فراتر رفتن از حفظیات و رسیدن به فهم عمیق .توان مدیریت کلاس: اداره صحیح جمع و ایجاد نظم .تقدیر و تشویق انگیزهبخشی به شاگردان با تحسین و پاداش .تربیتمداری توجه به پرورش اخلاقی و انسانی دانشآموزان .تأثیرگذاری مثبت نقش الگو و الهامبخش برای شاگردان .توجه به تفاوتهای فردی: دیدن استعداد و شرایط خاص هر دانشآموز .تسهیل امور آموزش .تغافل( نا دیده گرفتن برخی اشتباهات شاگردان) .ترحم دلسوز برای شاگردان .تأمل بچه ها گاهی بعد از تدریس به کمی زمان نیاز دارند بلافاصله نباید برود سراغ مبحث بعدی .تعامل به تعامل و مشارکت بچه ها حتی در تدریس هم اعتماد داشته باشد
بازی مجازی
۱۶:۵۹
کارگاههای خانم سیفی
چند ایده برای بازی تایپی در کلاس مجازی قرآن:
بازیهای تایپی قرآنی بازی جاخالی تایپی شما یک آیه رو ناقص تایپ کنید: مثلا: إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ … بچهها باید سریع ادامهی جاخالی رو تایپ کنن. بازی تایپی سرعت یک کلمه قرآنی ساده بگید (مثلاً: فیل، نور، نخل، کوثر). بچهها باید سریع همون کلمه رو تایپ کنن کلمهچینی قرآنی شما حروف یک کلمه قرآنی رو به هم ریخته تایپ کنید: مثلا: "ل ف ی" بچهها باید درست مرتب کنن و بنویسن: "فیل". مسابقه تایپ آیه کوتاه یک آیه کوتاه (مثل قل هو الله احد) رو بخونید. بچهها باید سریع تایپش کنن. بازی "حدس کلمه" شما اول و آخر کلمه رو تایپ کنید: "ک…ر" بچهها باید حدس بزنن "کوثر" هست. .تریبون آزاد هرکس هر سورهای را که دوست دارد بخواند بازی تایپی با ایموجی یک آیه یا کلمه قرآنی رو بخونید. بچهها باید با ترکیب تایپ + ایموجی جواب بدن. مثلا شما بگید: "زیتون" → بچهها تایپ کنن "زیتون 🫒".
بازی مجازی
۱۷:۰۰
کارگاههای خانم سیفی
چگونگی کلاس داری در فضای مجازی
کلاس داری مجازی
۱۷:۰۲
https://www.aparat.com/v/acji6u7بازیهای نمازخانهای
۴:۱۹
توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی یعنی چه؟ توسعه فرهنگی و سیاسی این است که انسانها در جامعه احساس کنند که میتوانند درست بیندیشند، درست بفهمند و درست فرا بگیرند. اگر کشوری بتواند خود را به اینجا برساند، توطئهها و گمراهگریها در آن اثر نمیکند. این چیز خوبی است، اما این با جنجال و غوغا و های و هوی و روزنامه بازی و امثال اینها درست نمیشود؛ بهدست معلّم درست میشود. توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی را معلّم پایهگذاری میکند. شما هستید که در داخل مدارس خودتان، این کودک را از هفت سالگی تحویل میگیرید و در هجده، نوزده سالگی تحویل دانشگاه میدهید. اساسیترین و مهمترین دوران عمر این کودک، با شما معلّمان است. باید کشور و جامعه روی این مسأله حساب کنند. معلّم، یعنی آن کسیکه میتواند خصوصیّات اخلاقی خوب را در بچه پرورش دهد؛ معلومات خوب را به کودک بیاموزد؛ فکر کردن را به کودک بیاموزد؛ استقلال رأی را به کودک بیاموزد. 1378/02/15
۵:۴۴
با یک خانمی که خیلی بیحجاب بوده صحبت میکردمگفت یه روز همینجوری.... برای تنوع رفتم یه جلسه قرآناستادی که داشتن سخنرانی میکردن به آرامی و با لبخند در خلال تفسیر آیات قیامت گفتن:
حالا خیلی فکر نکنیم که از عمرمان زیاد مانده. بعدا ی کاری میکنیم...
اگر قرار است تغییر و رشدی بکنیم و یک کاری بکنیم، همین الان وقتش است. نه چند لحظه و روز دیگه.....
بین تصمیم درست و عمل نباید فاصله بیفته. #سوره ناس........گفت همون لحظه دنیا دور سرم چرخید انگار استاد فقط داشت با من حرف میزد
به خودم گفتم خب اگه غلطه همین الان بسه دیگه راهتو درست کنو این خیلی تصمیم بزرگی بود چون باید همه زندگیم ، دوستام، سبک پوشش ..... رو عوض میکردم و همسرم رو متقاعد میکردم....ولی دیگه تصمیممو گرفته بودمو.... و الان یک خانم با کمالات تحصیل کرده و اهل قرآنه...نگین نمیشهخوبم میشهخدا این قدرت و استعداد رو در انسان قرار داده
حالا خیلی فکر نکنیم که از عمرمان زیاد مانده. بعدا ی کاری میکنیم...
اگر قرار است تغییر و رشدی بکنیم و یک کاری بکنیم، همین الان وقتش است. نه چند لحظه و روز دیگه.....
بین تصمیم درست و عمل نباید فاصله بیفته. #سوره ناس........گفت همون لحظه دنیا دور سرم چرخید انگار استاد فقط داشت با من حرف میزد
به خودم گفتم خب اگه غلطه همین الان بسه دیگه راهتو درست کنو این خیلی تصمیم بزرگی بود چون باید همه زندگیم ، دوستام، سبک پوشش ..... رو عوض میکردم و همسرم رو متقاعد میکردم....ولی دیگه تصمیممو گرفته بودمو.... و الان یک خانم با کمالات تحصیل کرده و اهل قرآنه...نگین نمیشهخوبم میشهخدا این قدرت و استعداد رو در انسان قرار داده
۲:۵۲
یک زندانی از زندان میگریزد،به ایستگاه راه آهن میرود و سوار یک واگن باری میشود؛ درِ واگن به صورت خودکار بسته میشود و قطار به راه می افتد ...او متوجه میشود که سوارِ فریزر قطار شده است، روی تکه کاغذی مینویسد : "این مجازاتِ رفتارهای بدِ من است که باید منجمد شوم!"وقتی قطار به ایستگاه میرسد، مامورین با جسد او روبرو میشوند؛در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!«ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد، هر آنچه را که میگوییم، شلیکی است که میتواند در دَم کُشنده یا احیاگر باشد.
۱۱:۰۴
4244508243307863808_33167204867162.mp3
۵۰:۱۴-۴۶.۹۵ مگابایت
مسجد الرضا ج ۳الفبای مربیگریقسمت اول
۱۴:۰۵
7004842609372634880_33139087852105.mp3
۱۳:۰۳-۱۲.۲۳ مگابایت
مسجد الرضا ج ۳الفبای مربیگریقسمت دوم
۱۴:۰۵
#استادشجاعیپیغمبر (ص) با بچههای مردم همبازی میکرد!
۲:۴۸
پس از اینکه متوجه شد همسرش به درجه اجتهاد رسیده!!
کتاب اربعین هاشمیه نوشته آن بانوی مجتهده با فضیلت را ، که تازه به دستش رسیده بود برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت.
باورش سخت بود. همسری که تمام لباسهای شوهرش را خودش دوخته و در کارهای خانه سنگ تمام گذاشته بود.
همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه اش میکرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می آمد...
همسری که مهمانهای زیاد او را با خوش رویی پذیرایی میکرد. همسری که هیچ وقت گله و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود. باورش نمیشد که این اجازه نامه های اجتهاد مراجع خصوصا مرجع اعلای نجف اشرف آیةالله العظمی آسیدابوالحسن اصفهانی ره مربوط به او باشد.
صفحه آخر کتاب نشان میداد همسر دانشمندش، اجازه اجتهاد و استنباط احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان گرفته بود..
گامهایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار وجودش را فراگرفته بود و عجیبتر از همه اینکه همسرش در اینباره هیچگاه چیزی به او نگفته بود. البته شاید خیلی هم نباید تعجب میکرد. با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود حقش بود که چنین بشود. خود بانو گفته بود که علم را می آموزد نه برای خود علم بلکه به عنوان مقدمه ای برای قرب خدا و خودسازی و معرفة النفس
از دست دادن هفت فرزند و در عین حال شاکر بودن کار هر زنی نیست! می دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت مینگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بوی الهی و سیر و سلوک داده است. شنیده بود که بانو وقتی خانمهای دیگر را موعظه میکند میگوید: اگر بناست نفس انسان به وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه داری کردن و خوب همسرداری کردن!( حسن التبعل)
شنیده بود که میگفت: هیچ ریاضت نفسی مانند خانهداری نیست. لذا بهترین خانهداری ها را میکرد. دائما میگفت: زن از خانه شوهر به بهشت میرود، از خانه شوهر هم به جهنم میرود. خود معین التجار پیش قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمیدانست بانویش آنقدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو!
اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب "اربعین هاشمیه" که همسرش نوشته بود و با عنوان بانوی ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود. یاد خاطره ای از بانو در ذهنش جولان میکند. بانو گفته بود روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد. از دور که میآمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود. آن گاه که جگر گوشه ام را شیر میدادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. انگار تمام قلبم به سوی او میرفت.
هنوز از این حالت روحی ساعتی نگذشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت!گویا خدا میخواست بانو هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده اش باشد.
خود بانو گفته بود از کودکی احساس میکردم گمشده ای دارم و دنبال آن میگردم ولی نمیدانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم تا اینکه خداوند با اشراق به قلبش راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود. همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و به جای بازیهای کودکانه،
عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود.
حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی میدید و همانند ابراهیم علیه السلام باید در امتحانات الهی استقامت میکرد و شکرگزاری. استادش آیه الله العظمی میر سید علی نجف آبادی ( نابغه فقاهت در حوزه اصفهان) گفته بود :روزی که شنیدم فرزندبانو امین فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل سخت تعجب کردم!
خیلی وقتها بانو این ابیات را زمزمه میکرد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند // فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی // دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
حاج معین التجار اصفهانی بالاخره به خانه رسید. به به ! عجب بوی غذایی در خانه پیچیده است. چقدر امروز احساس خوشبختی میکند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند
۱۰:۳۳
مادری که صفتش را هم خرج امام حسین علیه السلام کرد…و نتیجه تربیت این مادر می شود ابالفضل علیه السلامنمره مادری ما چند است ؟؟؟
۱۳:۳۶
گروه فرهنگی قرآنی اصیلا به مناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم می کند:

کارگاه مادر و کودک مربا*

در *خانه بازی امرالداستار*
تا حالا شده دوست داشته باشین یه کارگاه مفید شرکت کنین ولی به خاطر فرزندتون قیدشو بزنین؟!
پس این فرصت رو از دست ندین:
۲ ساعت استفاده نامحدود بچه ها از خانه بازی مجهز امرالداستار
به همراه یه کارگاه تعاملی ویژه مادران:
*چگونه می توانم ربوبیت را در نقش مادری تمرین کنم؟
و بخش ویژه مادر و کودک با بازی های هدفمند
به همراه پذیرایی و یه گیفت ماندگار از محتوای کارگاه که بتونه یادآور قول و قرارهای مادرانه مون باشه.








همه این اتفاقات خوب فقط و فقط با
پرداخت ۵۰۰/۰۰۰ تومان برای هر مادر و کودک
و تخفیف ویژه برای مادران دوفرزندی: ۴۰۰/۰۰۰ تومان





ویژه کودکان ۲ تا ۶ سال






زمان: سه شنبه ۲۵ آذر







ثبت نام و پاسخگویی:
آیدی بله @fkeykavosiآیدی ایتا@fkavoso1 آیدی تلگرام @k1399f





مهلت ثبت نام تا ۱۸ آذرماه
تا حالا شده دوست داشته باشین یه کارگاه مفید شرکت کنین ولی به خاطر فرزندتون قیدشو بزنین؟!
پس این فرصت رو از دست ندین:
همه این اتفاقات خوب فقط و فقط با
آیدی بله @fkeykavosiآیدی ایتا@fkavoso1 آیدی تلگرام @k1399f
مهلت ثبت نام تا ۱۸ آذرماه
۹:۴۶
شدیدا توصیه میکنم چه معلم هستی و چه نیستی متن زیبا و عبرت انگیز زیر را بخوانی!
هرکسی داشت به اون نیگاه می کرد و از صورت های سرخ شده شان می شد حالت انفجار خنده رو حس کرد در همین حال حسین کاغذ مچاله شده ای رو روی میز من گذاشت که توی اون نوشته بود اگه میشه برم دستشویی! من که ناراحت بودم اجازه ندادم ولی اصرار کرد و صدای بچه ها از روی شوخی بالا گرفت که آقا این طفلک یه کلیه داره این چه کاریه! شعار میدادند که مرگ بر دیکتاتور و ... به حسین گفتم زود برمیگردی ها!! حسین رفت اما رفت که رفت ... جلسه بعدی اجازه ورود به کلاس بهش ندادم اون بنده خدا هم بدون هیچ حرفی برگشت توی حیاط...زنگ تفریح دوباره دیدمش و پرسیدم توضیح ندادی پسر چرا رفتی و برنگشتی؟ با اکراه گفت اگه به کسی نگی میگم آقا! کسی از کادر مدرسه خبر نداره! البته دلیلی هم نداره که اونا بخوان بدونن... انتظاری هم ندارم
گفت رفتم خونه...دستاش خیس بود و معلوم بود از استرس پوست های بغل ناخن هاش رو از بس جویده بود چندجا پاره شده بود... گفت کسی از مسیولین مدرسه نمیدونه... راستش بابام جانبازه و پارسال توی یه مسابقه کمک هزینه سفر مشهد اسمشون دراومده بوده... با مامانم دونفری سوار ماشین میشن ولی چون بابام پاهاش کمی مشکل داشت نمی تونست دنده و کلاچ بگیره،ماشین رو دنده هاشو اتومات کرده بودیم ...خوب بلد نبود... تصادف کردند آقا... بابا کمرش مشکل پیدا کرد و مامان قطع نخاع شد! من موندم و یه آبجی کوچکتر از خودم که صبح به صبح با دوچرخه می برمش مدرسه توی خیابون پائینی همین جا...
راستش دیروز آبجی رو سپرده بودم که درب توری اتاق رو ببنده خدایی نکرده پشه ای مگسی چیزی توی اتاق نیاد! چون اگه بره روی صورت مامانم بشینه،مامان نمیتونه دستاشو بالا بیاره و اونو از روی صورتش دور کنه!دیروز اون خرمگس که اومده بود توی کلاس یه دفعه دلم هوری ریخت پائین که نکنه آبجیم یادش رفته باشه درب توری رو ببنده... اگه مگس اومده باشه توی اتاق چی شده تا الان ... مامان چیکار کرده ...قلبش داشت تند تند میزد دستاشو به هم می مالید و پوست دستاشو با ناخن می خراشید... نمیخواستم ناراحتش کنم ولی گفت راستش رفتم که زودی بیام آقا ... ولی دیدم مامان کمی تقلّا کرده بود و بندهای ایزی لایفش باز شده بود مجبور شدم خودم تمیزش کنم! آخه چند مدتیه زخم بستر گرفته و هزینه های پرستار زیاده گاهی وقت ها اینکارو خودمون انجام میدیم آقا دعا کنید خوب بشه دیگه روم نمیشه وقتی داریم کارهاشو میکنیم چشماشو میبنده ... حسین حرف میزد ولی من دیگه صدایش را نمیفهمیدم و فقط خنده ها و شیطنت های حسین را گوشه کلاس توی این مدت تصور میکردم... لبخند هایی سراسر درد... آخه چقدر یه نفر باید خوب باشه ... آخه چقدر یه بچه میتونه بزرگ باشه...راستش تا آخر سال نتوانستم به گوشه سمت راست کلاس نیگا کنم این حس تا سالها باهام مونده ...چون کسی رو گوشه اونجا میدیدم که خیلی بزرگتره منه...خیلی آقاست...خیلی مرده... حالا میفهمم که جمله همیشه یک کوچکتر از دو نیست یعنی چی...حرف آخری که بهم زد واقعا منو شکست...حسین گفت: آقا! مامانم همیشه میگه میخوام درس بخونی منو خوبم کنی چیکار کنم آقا...فکر میکنی میتونم پزشکی قبول بشم؟
سال بعد که جواب کنکور اومد دوباره همه این صحنه ها تکرار شد ،حسین تماس گرفت ولی با بغضی که هنوز از یادم نمیرود... گفت آقا! میخوام انتخاب رشته کنم...گفتم کجاها رو قبول میشی؟ رتبه چی شد؟ گفت: آقا پزشکی راه دور قبولم ولی... ولی گریه کرد و بغضش بعد از دوسال ترکید و حرفی زد که تا سال ها دلم را می سوزاند...گفت راستش کسی نیست از مامان و بابا نگه داری کنه ... چکنم آقا؟...میخوام پرستاری بزنم بمونم همین جا توی شهر به نظرت خوبه؟....
#داستان_واقعی#سوره_عبس
۱۹:۰۶
داستانها باید بچهها را بزرگ کند



۱۹:۰۷
-4811997778941436158_9686947831494.mp3
۴۷:۴۷-۴۴.۶۵ مگابایت
مسجد الرضا ج ۴الفبای مربیگریبا محوریت سوره مبارکه ناس
۱۳:۵۹