14020116_62080_l.mp4
۱۳.۴۷ مگابایت
شعر سرکار خانم زرافشان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری(مدظله)
خواهر بزرگوار افتخار مجموعه هستید
خواهر بزرگوار افتخار مجموعه هستید
۲۳:۱۵
مرغ بسمل! ذبح اعظم! کهیعصآیهآیه، کاکُلت خونینترین اورنگ باد
آل یعقوب آه گرگی را به خون آغشته کردخون دل میراث ماهی شد که در چاه اوفتاد
مرغ بسمل! ای همای بیسر شهر سلامای پر پرواز جبریل شب قدر عباد
آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم و نوحآل طه، آل یس،... آل ندبه، آل یاد،
وارث ذکر تواند ای طائر صحرای عشقای تو آغاز غزل! ای منتهای مستزاد!
ذکر، یعنی خواندن نجوای پیری در سکوت حکم در دستان طفلی دادنِ سلطانِ داد
ذکر یعنی استخوانی نرم از عصیان قوممشعل رأسی میان گریههای خاک و باد
ذکر یعنی مریم و مشّایه و روح خداموکب نخلی خمیده، زائری بیتوش و زاد
مرغ بسمل! روح جاری! التیام طعنهها!ذکر محراب زکرْیا! رحمت باب الجواد!
غسل تعمیدی که یحیی داد اگر از اشک توست،اشک یحیی، رسم یحیی، اسم یحیی زندهباد!
صادق جمالی #سوره_مریم#اربعین
آل یعقوب آه گرگی را به خون آغشته کردخون دل میراث ماهی شد که در چاه اوفتاد
مرغ بسمل! ای همای بیسر شهر سلامای پر پرواز جبریل شب قدر عباد
آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم و نوحآل طه، آل یس،... آل ندبه، آل یاد،
وارث ذکر تواند ای طائر صحرای عشقای تو آغاز غزل! ای منتهای مستزاد!
ذکر، یعنی خواندن نجوای پیری در سکوت حکم در دستان طفلی دادنِ سلطانِ داد
ذکر یعنی استخوانی نرم از عصیان قوممشعل رأسی میان گریههای خاک و باد
ذکر یعنی مریم و مشّایه و روح خداموکب نخلی خمیده، زائری بیتوش و زاد
مرغ بسمل! روح جاری! التیام طعنهها!ذکر محراب زکرْیا! رحمت باب الجواد!
غسل تعمیدی که یحیی داد اگر از اشک توست،اشک یحیی، رسم یحیی، اسم یحیی زندهباد!
صادق جمالی #سوره_مریم#اربعین
۸:۵۸
تو زائری و پیات ملائک زائرریگ و رمل طریق، یکیک زائرمشّایه و موکب و عمود از در ذکرهر لحظه ندا دهد که حرّک زائر
صادق جمالی#اربعین
صادق جمالی#اربعین
۲۱:۱۵
چیزی به جز تداعی بانگ رحیل نیست دلتنگی غروب و غم کوچ ایل نیست
اندوه من حکایتش از جنس دیگری است اندوه من حکایتش از این قبیل نیست
دیگر کسی خدای شترهای خود نبوداین ماجری به سنت اصحاب فیل نیست
موسی نشسته بر لب دریای ماتممهارون ببین! شکافته رودی که نیل نیست
هاجر بسان امّ شهیدی خمیده استلطْمات روی سارۀ من، بیدلیل نیست
پیرنگ قصۀ من از آهنگ نی زدهانداین شیوه را به رسم روایت، بدیل نیست
اینبار رسم پردهنگاری عوض شده استدیگر بنا به وصل ذبیح و خلیل نیست
عرجون کهنه، آیت نخل خمیدهای استچون ماه، سربلند؛ خادم عذرا ذلیل نیست
برگشته قدخمیده هلالی به کربلاوین جزر و مدّ خون گلو بیدلیل نیست
در سوگ پور آب، عطش مویه میکند جز با زلال اشک، قتیلی غسیل نیست
ما مستحق و روزی هر شام ما بهراهآوارۀ طریق تو ابن السبیل نیست؟
خیل سپاه هست ولی جز به طوف عشق دیگر کسی به طرف بیابان گسیل نیست
صادق جمالی #اربعین
اندوه من حکایتش از جنس دیگری است اندوه من حکایتش از این قبیل نیست
دیگر کسی خدای شترهای خود نبوداین ماجری به سنت اصحاب فیل نیست
موسی نشسته بر لب دریای ماتممهارون ببین! شکافته رودی که نیل نیست
هاجر بسان امّ شهیدی خمیده استلطْمات روی سارۀ من، بیدلیل نیست
پیرنگ قصۀ من از آهنگ نی زدهانداین شیوه را به رسم روایت، بدیل نیست
اینبار رسم پردهنگاری عوض شده استدیگر بنا به وصل ذبیح و خلیل نیست
عرجون کهنه، آیت نخل خمیدهای استچون ماه، سربلند؛ خادم عذرا ذلیل نیست
برگشته قدخمیده هلالی به کربلاوین جزر و مدّ خون گلو بیدلیل نیست
در سوگ پور آب، عطش مویه میکند جز با زلال اشک، قتیلی غسیل نیست
ما مستحق و روزی هر شام ما بهراهآوارۀ طریق تو ابن السبیل نیست؟
خیل سپاه هست ولی جز به طوف عشق دیگر کسی به طرف بیابان گسیل نیست
صادق جمالی #اربعین
۱۰:۲۳
#طوفان_الاقصی
این آیههای سورهی حشر است، هان به گوش!در صور میدمند، هلا خفتگان، به هوش!
بالا بلندِ مأذنهها با اذان خوش استزیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش
میدان پر از تلألو " اللهُ اکبر " استمهلت تمام! زوزهی بیدادها خموش!
سردار، صبح سورهی اسری دمیده استجای تو خالی است در این بزمِ نوش نوش
طوفان شدهست، جان برادر، کجاستی؟دستی برآر تا که بگیری علم به دوش
بسیار زخم دیده و سر خم نکرده استجانم به استقامت این خاک سختکوش
این فتح ناب، از نفحات شهادت استبوی بهار میدهد این دشت لالهپوش
#فائزه_زرافشان
این آیههای سورهی حشر است، هان به گوش!در صور میدمند، هلا خفتگان، به هوش!
بالا بلندِ مأذنهها با اذان خوش استزیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش
میدان پر از تلألو " اللهُ اکبر " استمهلت تمام! زوزهی بیدادها خموش!
سردار، صبح سورهی اسری دمیده استجای تو خالی است در این بزمِ نوش نوش
طوفان شدهست، جان برادر، کجاستی؟دستی برآر تا که بگیری علم به دوش
بسیار زخم دیده و سر خم نکرده استجانم به استقامت این خاک سختکوش
این فتح ناب، از نفحات شهادت استبوی بهار میدهد این دشت لالهپوش
#فائزه_زرافشان
۲:۱۷
بسم الله الرحمن الرحیم
به زمین نزول سخن، به تین،و به زیت منوّر سینوی،به عروج محمد مصطفی،به سجود تو مسجد مینوی
به تموّج درد و خروش غمبه تباکی ابر و قیام یمبه تلاطم دریاها قسمکه تو اقیانوس رها شوی
قُتِلَت؛ فبِأیّ خَطیئةٍ شَرِبوُا دَمَها کَهَنیئةًنَسَبُوا بغیاً بِبَریئَةٍکَدَمٍ کَذِبٍ عُطیَ الهَوِیُّ
نه به این دو مثلث رخبهرخ(که به نیش خود از هم بگسلد)،که به خدعه و تُوب برادرانشدهای به چاه و برون رَوی
همه شیرین شد صف لیلیانهمه دریا شد جوی مولیانبه عزیمت قدس خلیلیانسوی کربوبلا، پی خسروی
منشین پس بادیه، یا علی!«نه» به تیه و به کوی بلا «بلی»به تحسّس یوسف گمشدهبه خروج دوبارۀ موسوی
نظراً بِعُیونِ جُنودِناسمعاً لَکَ سَیِّدَ خامنا!فَاِذا تَأمُرْ سَنَقُمْ بحقّفتَرَبُّصُنا لکَ مَهدویٌّ
به زمین نزول سخن، به تین،و به زیت منوّر سینوی،به عروج محمد مصطفی،به سجود تو مسجد مینوی
به تموّج درد و خروش غمبه تباکی ابر و قیام یمبه تلاطم دریاها قسمکه تو اقیانوس رها شوی
قُتِلَت؛ فبِأیّ خَطیئةٍ شَرِبوُا دَمَها کَهَنیئةًنَسَبُوا بغیاً بِبَریئَةٍکَدَمٍ کَذِبٍ عُطیَ الهَوِیُّ
نه به این دو مثلث رخبهرخ(که به نیش خود از هم بگسلد)،که به خدعه و تُوب برادرانشدهای به چاه و برون رَوی
همه شیرین شد صف لیلیانهمه دریا شد جوی مولیانبه عزیمت قدس خلیلیانسوی کربوبلا، پی خسروی
منشین پس بادیه، یا علی!«نه» به تیه و به کوی بلا «بلی»به تحسّس یوسف گمشدهبه خروج دوبارۀ موسوی
نظراً بِعُیونِ جُنودِناسمعاً لَکَ سَیِّدَ خامنا!فَاِذا تَأمُرْ سَنَقُمْ بحقّفتَرَبُّصُنا لکَ مَهدویٌّ
۵:۴۰
۵:۴۶
انتصار
یک تار موی او را میخواهم! برادر خردسالش شهید شده و در حال وداع با اوست. با هم داخل منزل بودند و بمباران شدهاند. خودش زنده اما مجروح است. برادر کم سن و سالش شهید شده است. گریه کنان اصرار میکند که یک تار موی او را به من بدهید و سپس او را میبوسد و میگوید: به سلامت عزیز دلم. ای حیات و زندگیام رمق نمانده در جان، توان نمانده در تن چقدر خستهای تو! چقدر خستهام من! نه لرزشی، نه آهی، نه خنده، نه نگاهی تو پلک بستهای که چنین شکستهام من من از تو مهربانم، چگونه دل ببرّم بدون هیچ حرف و حدیث و گفتگویی میان دستهای به خون نشستهی من نمانده از وجودت به غیر تار مویی عزیز در کفن کیست؟ آه، برادر من به خواب مرگ رفته، چه خوش، برابر من تو رفتی و زمانه چه ناگزیر و ناگاه تو را چو جان شیرین کشید از بر من زمین به ذهن بسپار، که کربلا همین جاست، چه روضهی وداعی! چه داغ باشکوهی! مَعَالسّلامه عمری، مَعَالسّلامه قَلبی، مَعَالسّلامه حُبّی، مَعَالسّلامه روحی! #فائزه_زرافشان #کهازوجودتوموییبهعالمینفروشم #رفتیبدونحرفوحدیثوعلامتی
ترجمه سرکار خانم گیتی از این شعر اثرگذارجهت نشر در فضای مجازی و حتی ساخت نماهنگ به زبان انگلیسی:
In the soul, no lingering gaze remains,In the body, strength wanes and strains.How wearied you are, and wearied am I,Eyelids closed, a shattered sky.
No tremor, no sigh, no laughter, no glance,Locked are the lids, in this fateful dance.I'm kind to you, how can I impart,Sans words, discourse, or a shared heart?
Between these hands stained with life's red,Only a fragile hair of your existence is spread.Beloved in a shroud, oh, brother mine,In death's slumber, a fate so fine.
You departed, time swift and sly,Drew your soul from my arms, oh, how and why?Engrave in your mind, this sacred plot,Karbala's grounds, where wounds are wrought.
A farewell rite, both grand and sore,Peace be upon you, forevermore.Upon your heart, a tranquil stream,Peace be upon you, in every dream.
In the soul, no lingering gaze remains,In the body, strength wanes and strains.How wearied you are, and wearied am I,Eyelids closed, a shattered sky.
No tremor, no sigh, no laughter, no glance,Locked are the lids, in this fateful dance.I'm kind to you, how can I impart,Sans words, discourse, or a shared heart?
Between these hands stained with life's red,Only a fragile hair of your existence is spread.Beloved in a shroud, oh, brother mine,In death's slumber, a fate so fine.
You departed, time swift and sly,Drew your soul from my arms, oh, how and why?Engrave in your mind, this sacred plot,Karbala's grounds, where wounds are wrought.
A farewell rite, both grand and sore,Peace be upon you, forevermore.Upon your heart, a tranquil stream,Peace be upon you, in every dream.
۱۰:۴۹
اجرای متن فوق توسط سرکار خانم خوشنویس(با اندکی ویرایش):
۱۲:۲۴
۱۲:۳۱
۴:۵۲
۵:۳۶
۱۵:۰۹
بسم الله الرحمن الرحیم
که پیش است اینچنین در پی میآیند؟کدام آواست گرد وی میآیند؟
تصدق میکنی باز ای وفادار!که خیل حاتمان طی میآیند؟
تو رستاخیزی و مستان چشمتبدون کاسههای می میآیند
کمندت زنده رودی گرد جلفا،... سپاهان اسیر از جی میآیند
هوایت آتش ناپاکسوزی استسیاووشان پاکِ کی میآیند
نه پایانبند فصل نینواها...سرآغازانه روی نی میآیند
عزیزی قحطسال مصر میگفتبرادرهای من پس کی میآیند؟
درختی شعلهور چشمش به راه استشبان و برهها هیهی میآیند
اگر جنس ندا از سنخ وصل است، مناداها چرا با «ای» میآیند؟
#صادق_جمالی
که پیش است اینچنین در پی میآیند؟کدام آواست گرد وی میآیند؟
تصدق میکنی باز ای وفادار!که خیل حاتمان طی میآیند؟
تو رستاخیزی و مستان چشمتبدون کاسههای می میآیند
کمندت زنده رودی گرد جلفا،... سپاهان اسیر از جی میآیند
هوایت آتش ناپاکسوزی استسیاووشان پاکِ کی میآیند
نه پایانبند فصل نینواها...سرآغازانه روی نی میآیند
عزیزی قحطسال مصر میگفتبرادرهای من پس کی میآیند؟
درختی شعلهور چشمش به راه استشبان و برهها هیهی میآیند
اگر جنس ندا از سنخ وصل است، مناداها چرا با «ای» میآیند؟
#صادق_جمالی
۹:۵۳
ماه در محراب، وانشق القمرمردمی در خواب، وانشق القمر
آنِ زلزال زمین آمد مگر؟آسمان بیتاب، وانشق القمر
وقت تعبیر خضاب خون شدهاست؟چهرهای شاداب، وانشق القمر
شد عقیق لخته بر درّ نجفگوهری نایاب، وانشق القمر
چاه با تصویر او خو کرده بودخط خون در آب، وانشق القمر
ای دریغا جزر بی مد از خسوفای بسا مرداب، وانشق القمر
ای بسا خرسندی از ظلمت، بساکرمها شبتاب، وانشق القمر
#صادق_جمالی
آنِ زلزال زمین آمد مگر؟آسمان بیتاب، وانشق القمر
وقت تعبیر خضاب خون شدهاست؟چهرهای شاداب، وانشق القمر
شد عقیق لخته بر درّ نجفگوهری نایاب، وانشق القمر
چاه با تصویر او خو کرده بودخط خون در آب، وانشق القمر
ای دریغا جزر بی مد از خسوفای بسا مرداب، وانشق القمر
ای بسا خرسندی از ظلمت، بساکرمها شبتاب، وانشق القمر
#صادق_جمالی
۱۴:۳۰
یا اسفی علی یوسف!چراگاه به چراگاه،چاه به چاه،بازار به بازار،اول به هیچش میفروشند...و آنقدر صبوری میکنند تا آن روز مبادایی برسد که پیمانه پیمانه رویش سود کنندتا نزولشان به اندازه میلههای دورتادور تو صعود کند
تو واپسین زندان یوسفی!نه!تو یک بهتان بزرگیتو برادری تو حلول دوباره یوسفی!ای آه بر تو!دوباره باید خواندبا چشمانی به سپیدی معنای انتظاربا حزنی فروخوردهبا رنجی به تلخی گوشت برادر!یا اسفی علی غزه!
نابرادرانت، عربیتشان رابسان خون اسرائیل در رگان یهودتا خدایی خود خداتا قدس پرتاب کردهاند...و آنقدر از گرگهای پروار آن مرتع آخر(همانی که یعقوب هنوز لابهلای نسیمش بو میکشد) چریدهاند،و آنقدر زیتونهای گوشتیات را چاشنی پیکر استخوانی کودکانت کردهاندکه معده چهارهضمشان چیزی تا ترکیدن ندارد.
نابرادرانت حساب همه نادیدنی ها را یکی کردهاند غیرتشان را با گوسالهای تاخت زدهاندشاید حسرت چشمانشان برآیدشاید نیستشان هست شودو هستشان، دیدنی
چشمشان روشن!پیراهن تو آن به آن دریده میشوداز پشتاز همانجایی که حالا دیگر غلاف خنجر برادران توست!بوی دود و خونت تا همه کاروانسراهای عالم پیچیده؛همه قافلهها پیراهن چاکچاک تو را به سوغات میبرند،به یغمانه!به چشم روشنی...
#صادق_جمالی#غزه
تو واپسین زندان یوسفی!نه!تو یک بهتان بزرگیتو برادری تو حلول دوباره یوسفی!ای آه بر تو!دوباره باید خواندبا چشمانی به سپیدی معنای انتظاربا حزنی فروخوردهبا رنجی به تلخی گوشت برادر!یا اسفی علی غزه!
نابرادرانت، عربیتشان رابسان خون اسرائیل در رگان یهودتا خدایی خود خداتا قدس پرتاب کردهاند...و آنقدر از گرگهای پروار آن مرتع آخر(همانی که یعقوب هنوز لابهلای نسیمش بو میکشد) چریدهاند،و آنقدر زیتونهای گوشتیات را چاشنی پیکر استخوانی کودکانت کردهاندکه معده چهارهضمشان چیزی تا ترکیدن ندارد.
نابرادرانت حساب همه نادیدنی ها را یکی کردهاند غیرتشان را با گوسالهای تاخت زدهاندشاید حسرت چشمانشان برآیدشاید نیستشان هست شودو هستشان، دیدنی
چشمشان روشن!پیراهن تو آن به آن دریده میشوداز پشتاز همانجایی که حالا دیگر غلاف خنجر برادران توست!بوی دود و خونت تا همه کاروانسراهای عالم پیچیده؛همه قافلهها پیراهن چاکچاک تو را به سوغات میبرند،به یغمانه!به چشم روشنی...
#صادق_جمالی#غزه
۱۱:۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم
جانت اگر ز غیبت خورشید بر لب است،برخیز پیش از این همه، برخیز تا شب است
محبوب را به فرصت دیدار وا منهآغوشِ بکرِ باده اگر اصل مطلب است
همراه عزم کاوه اگر همّت علی است،دیگر چه بیم وصلت ضحاک و مرحب است؟
زنجیرۀ مثلث و اهرام توبهتونخجیر هیبت ترک یک مکعب است
لبخند آن زنی که به مغلوبه خیره بودتصویر اقتدار قدمهای زینب است
دیوار ندبهای که گرفتار دیوهاستدر انتظار قارعهٔ باب مندب است
بیچاره آن مترسک پوچی که با کلاغبودش ز بیخ جعلی و بادش به غبغب است
چیزی نمانده قافله! «والله غالبٌ...» سوغات چاه، کودک خورشیدمنسب است
#صادق_جمالی#وعده_صادق
جانت اگر ز غیبت خورشید بر لب است،برخیز پیش از این همه، برخیز تا شب است
محبوب را به فرصت دیدار وا منهآغوشِ بکرِ باده اگر اصل مطلب است
همراه عزم کاوه اگر همّت علی است،دیگر چه بیم وصلت ضحاک و مرحب است؟
زنجیرۀ مثلث و اهرام توبهتونخجیر هیبت ترک یک مکعب است
لبخند آن زنی که به مغلوبه خیره بودتصویر اقتدار قدمهای زینب است
دیوار ندبهای که گرفتار دیوهاستدر انتظار قارعهٔ باب مندب است
بیچاره آن مترسک پوچی که با کلاغبودش ز بیخ جعلی و بادش به غبغب است
چیزی نمانده قافله! «والله غالبٌ...» سوغات چاه، کودک خورشیدمنسب است
#صادق_جمالی#وعده_صادق
۱۱:۲۷
به برج آسمان سوگند و صبر غیرت موعودبه هُرم حفرههای آتشینِ هیزم اخدود
به پایانبندی بازِ حماسه، از همان آغازبه اسرار مگوی دیدگان شاهد و مشهود
به رقص باد و موسیقای بانگ بیرقی پرخشمکه عمر یاوه کم میکرد و عزم کاوه میافزود
به سینِ اورشلیم و آرزوی قلب ابراهیم به نفرین مسیح و لعنت بیپردۀ داوود
به عهد بیسرانجامی که میبستند با یعقوببه افساری که واکردند از گوسالۀ معبود
به وعد صادق شیرانِ روز و راهبان شببه آنِ زایشِ دم، بامداد بومِ خونآلود
به بودِ کشتگان زنده و شاداب مَردستان به دمغ پوچی قدّارههای کاذب نابود
به قطع نبض سنگستان، به وصل قبةالصخرهبه بطن مسجدالاقصی، به بطش حیفه و اشدود
به آواز خدا سوگند و پرواز پریزاداندگر دیوی نخواهد ماند، تلآویوی نخواهد بود
#صادق_جمالی#وعده_صادق
به پایانبندی بازِ حماسه، از همان آغازبه اسرار مگوی دیدگان شاهد و مشهود
به رقص باد و موسیقای بانگ بیرقی پرخشمکه عمر یاوه کم میکرد و عزم کاوه میافزود
به سینِ اورشلیم و آرزوی قلب ابراهیم به نفرین مسیح و لعنت بیپردۀ داوود
به عهد بیسرانجامی که میبستند با یعقوببه افساری که واکردند از گوسالۀ معبود
به وعد صادق شیرانِ روز و راهبان شببه آنِ زایشِ دم، بامداد بومِ خونآلود
به بودِ کشتگان زنده و شاداب مَردستان به دمغ پوچی قدّارههای کاذب نابود
به قطع نبض سنگستان، به وصل قبةالصخرهبه بطن مسجدالاقصی، به بطش حیفه و اشدود
به آواز خدا سوگند و پرواز پریزاداندگر دیوی نخواهد ماند، تلآویوی نخواهد بود
#صادق_جمالی#وعده_صادق
۱۱:۲۹
۱۶:۲۷
۷:۴۲