بله | کانال زاپاس کیدراما
عکس پروفایل زاپاس کیدراماز

زاپاس کیدراما

۱۲۳عضو
زیبا ها توی این کانال فعالیتی نمیشه
زاپاس هست برای اینکه اگر بن شدیم اینجا فعالیت کنیم
_mayaundefined

۱۲:۳۰

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
@kdramakkkk undefined🦢 لینک کانال زاپاس حتما توش اد شید که بن شدیم از فعالیت ها خبر داشته باشید _mayaundefined

۱۲:۳۳

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 1 undefined مقدمه :
شما به بزرگترین رئیس مافیا برمی‌خورید ،

روزی در حال قدم زدن به یک کتابفروشی کوچک در کنار یک کافه بودید که به هیونجین برمی‌خورید و او تصادفاً قهوه‌اش را روی شما می‌ریزد.

او با چهره‌ای عصبانی به شما نگاه می‌کند و به نظر می‌رسد که روز خوبی نداشته است ‌.

علامت صوفیا × علامت هیونجین +
× : آهای حواست کجاست
+ : کجارو نگاه میکنی!
+ : به‌جای اینکه انقدر محو گوشی بشی حواست به جلوت باشه
× : شما هم انقد غرق کتاب نشو آقا
× : نگاه کن لباسامو کثیف کردی اه
+ : ام بیا بگیم جفتمون تقصیر داشتیم پس معذرت خواهی نمیکنم فعلا
× : آیش

راوی : (عر اینجاش خیلی خوبه ستنسنستی)
چند روزی می‌گیرد کل فکر هیونجین درگیر شما بود انکار که در یک نگاه عاشق شده...
+ : نچ نه بابا مگه میشه هه واییی دارم روانی میشم

هیونجین به یک کافه می‌رود تا بلکه ذهنش کمی آرام شود که صوفیا را پشت باجه می‌بیند .

نگاهی به صوفیا می‌اندازد، چشمانش برای لحظه‌ای روی چشمان صوفیا قفل می‌شود و سپس سریع دوباره نگاهش را برمی‌گرداند و سعی می‌کند بی‌تفاوت باشد.

مایل به گزاشتن پارت ۲ ؟! 🫢undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 2 undefined
( به جای اسم صوفیا ات میزارم که اسم خودتونم بتونید بزارید )
نگاهش رو برمیگردونه و سعی میکنه بی تفاوت باشه !

ات : عه تو همون مرده توی کتاب خونه نیستی ؟!
هیونجین : < خشکش میزنه > ام اره فکر کنم
ات : مامانم همیشه میگفت دنیا کوچیکه ولی باور نمیکردم الان بهم ثابت شد 🫠
حالا چیشد که به این کافه اومدی ؟!
هیونجین : فکر کنم من استعداد خاصی توی
دردسر انداختن دارم undefined
ات : چی ؟!
هیونجین : نمیخوای ازم بپرسی تو چه دردسری افتادم ؟!
ات : آها خوب چه دردسری ؟!
هیونجین : حدس بزن
ات : آیش بگو بابا حال ندارم
هیونجین : خوب همین که جزو بزرگ ترین مافیای جهانم خودش یه دردسر بزرگه
ات : مافیا ! خوب وایسا این اصلا چه ربطی من به من داره ؟
هیونجین : خوب حالا دقیقا فهمیدی که چرا آدم خوبی نیستم 🫢
ات : خوب الان چیکار کنم ؟!
هیونجین : خوب میتونی همین الان فرار کنی یا کل زندگیت رو با من باشی‌‌....‌‌


مایل به گزاشتن پارت ۳ ؟! 🫢undefined
با ۵ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 3 undefined
هیونجین : خوب میتونی همین الان فرار کنی یا کل زندگیت رو با من باشی...



ات : یعنی چی چرا آنقدر عجیب صحبت میکنی ؟
هیونجین : شاید چون فقط میخوام سر بحثو باز کنم ، راحت باش.
ات : راحت خیلی خوب باشه اول از اینکه چطور مافیایی هستی از اینا که آدم می‌کشه یا نه ؟!
هیونجین : خانواده لاکروا، ما یک مافیای قدرتمندیم که توسط پدر و پسر اداره می‌شه، پدرم رئیسه و من نفر دومم .
ما یه سازمان جنایی هستیم. ما کارهایی انجام می‌دیم که بقیه نمی‌خوان دستشان به آنها آلوده شه، ما با مواد مخدر، اسلحه و محافظت سروکار داریم
ات : اجازه دارم بگویم‌..... پشمام !!
بعد تو الان از اینکه من میدونم نگران نیستی ؟
هیونجین : تو نگران من نیستی یه نگاه بهم بکن چطور دلت میاد منو لو بدی ،¿
ات : حقیقتا بیشتر نگران خودمم
هیونجین : واقعا که نترسی !
حالا بیا بریم بیرون و قدمی بزنیم
ات : ام باشه

راوی : به پارک نزدیک کافه می‌روند و در آنجا قدم میزنن


هیونجین : هوی چی باعث شد که اتقدر شجاع باشی ،؟
ات : من هیچی فقط ترسی از مرگ ندارم
هیونجین : مردن برات مهم نیست ؟
ات : نه چون چیزی برای از دست دادن ندارم
هیونجین : از هیچی نمیترسی ؟! حتی از درد !
ات : فکر نکنم
هیونجین : پس تو یا خیلی شجاعی یا احمق
ات : این الان تعریف بود یا تخریب ؟
هیونجین : فکر کنم هر جفتش undefinedundefined
ات : حس شیشمم میگه میخوای بدزدیم
هیونجین : عا خوب میخوای چیکار کنی ؟!
ات : نمیدونم شاید چون جنایت کاری احساس میکنم قراره بدزدیم
آهان شایدم عاشقم شدی
هیونجین : داری اشتباه میکنی خودت که اینو میدونی ؟!
ات : نه من از کجا بدونم خوب
هیونجین : ( به جلو خم میشه الان فقط چند میلی متر با صورت ات فاصله داره ) چون ممکنه باعث کشته شدنت بشه .

مایل به گزاشتن پارت ۴ ؟! 🫢undefined
با ۵ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 4 undefined
هیونجین : ( به جلو خم میشه الان صورتش چند میلی متر با صورت ات فاصله داره ) چون ممکنه باعث مرگت بشه .


ات : یعنی چی میخوای منو بکشی ؟
هیونجین : خوب شاید چون داری با اتیش بازی میکنی پرنسس
ات : چیمیگی بابا
هیونجین : باید بترسی من خطرناک ترین مرد اینجا بلکه جهانم
ات : یچیزی بگم داری حوصلمو سر میبری
هیونجین : واقعا !
ات : آره حالا اگر با من کاری نداری برم
هیونجین : ( مچ دست ات رو میگیره و اون رو به دیواره پشت سر ات می‌چسبونه ) اگر نزارم بری چی ؟
ات : هی ولم کن
هیونجین : و اگه ولت نکنم و بخوام کمی نگات کنم چی ؟
ات : ولم کن ها جیغ میزنم
هیونجین : کاری کن که مجبور شم ولت کنم
ات : اه اصلا با من چیکار داری میگم عاشقم شدی باور نمیکنی که
هیونجین : آها ولی تو نمیدونی تو سر من چی میگذره
ات : اوف ولم میکنی !
هیونجین : واقعا میخوای بس کنم پرنسس!
ات : آره
هیونجین : پس چرا هیچ تلاشی نمیکنی؟!
ات : ( با دستاش هیونجین رو هول میده و فرار میکنه ) بهتره دنبالم نیای
هیونجین : به این راحتی نمیتونی فرار کنی ( با سرعت به سمت ات میدود و به ات میرسه موچ دستش رو میگیره و به سمت خودش می‌کشه ) اصلا فکر مینی داری کجای میری ! ها !
ات : خفه شو ازت متنفرم
هیونجین : فکر نکنم بتونم حرفت رو باور کنم.


مایل به گزاشتن پارت ۵ ؟! 🫢undefined
با ۸ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedpart = 5 undefined
هیونجین : فکر نکنم بتونم حرفت رو باور کنم



ات : تروخدا ولم کن دیگه از جونم چی میخوای نکنه میخوای دل رودمو در بیاری بفروشی؟ها؟ من دل و رودم بدرد نمیخوره ها بهت بگم


راوی : هیونجین بدون هیچ حرفی سویچ ماشینش رو درمیاره و ات رو عقب ماشین میزاره و چشم و دست و پاش رو میبنده و به سمت خونه ای میره ( خونه نیست که کاخه کاخخخخخ )

هیونجین : آها خوب رسیدیم پرنسس
ات : امممممم
هیونجین : آهان نمیتونی صحبت کنی فعلا اشکال نداره بزار بریم تو

راوی : هیونجین ات رو بغل میکنه و بلندش میکنه و وارد خونه میشه

مکالمه بین هیونجین و لیزا خدمت کارخونه اش

هیونجین : لیزا کجایی ؟
لیزا : بله آقا
هیونجین : یک اتاق برای خانم آماده کن از این به بعد اینجا زندگی میکنه بعدش یک ماشین آماده کن به راننده بگو بره به خونه ات و وسایل هاشو جمع کنه بیاره اینجا
ات : اممممممم
لیزا : چشم آقا


راوی : هیونجین ات رو روی مبل میزاره و فقط چشمش رو باز میکنه تا با محیط خونه آشنا بشه

هیونجین : خیل خوب اینم اا آها اینم از این ببین خونه جدیدت چطوره؟!
ات : اممممم
هیونجین : وای وایسا دهنتو باز کنم فقط بگم اینجا جیغ بزنی کسی به دادت نمیرسه
ات : هاااا داشتم خفه میشدم بیشعور
هیونجین : بعدا ازم تشکر میکنی
ات : اینجا کجاست وای مامان من میخوام برم خونه
هیونجین : آنقدر لج بازی نکن دیگه دارم برات یه اتاق وی ای پی آماده میکنم تا توش زندگی کنی
ات : نمیخوام خوب یعنی چی اخه
هیونجین : وای تروخدا اینجوری نباش دیگه پرنسس وایسا بلندت کنم اتاقی که داریم میچینیم برات رو ببینی تازه به راننده گفتم بره وسایل هاتو بیاره
ات : تو خونه منو از کجا بلدی ؟!
هیونجین : حالا بماند

راوی : هیونجین ات رو بلند میکنه در آغوش گرم و آرامش بخشش (عررررررر ) ات رو به سمت اتاقی که خدمت کار ها دارن می‌چینن میبره


هیونجین : ایناهاش اینم اتاق تو برای مدتی هست
ات : وای چقدر خوشگ.... اهم اهم اصلان هم خوب نیست
ذهنت ات : واییی چقدر خوشگله وای حاجی فکر کنم یارو خر پوله من حتی اسمشم نمیدونم نه نه نمیتونم آنقدر سریع وا بدم بزار یکن لج بازی کنم ولی یه مدتم اینجا بمونم بد نیستا ات ملکه کاخ خانواده لاکروا بزرگ ترین خانواده مافیایی جهان وای چقدر خفن میشه

هیونجین : ام خوب اگر خوشت نمیاد میخوای بریم بقیه اتاق هارو ببینیم اگر خواستی اونارو بردار
ات : نه نه همیت خوبه
میگم میشه دست و پامو باز کنی لاقل
هیونجین : باشه ولی فکر فرار نزنه به سرت چون جلوی همه در های ورودی بادیگارد هست و برای خودت بد میشه
ات : امم باشه

راوی : هیونجین دست های ات رو باز میکنه وقتی ات درحال قدم زدن در خانه بود با یک زن روبه رو میشه
ذهن ات : او این کیه بهش نمیخوره خدمت کار باشه ولی مامان آقا مافیا هم نیست جون تره بهمم نگفته خواهر داره

مکالمه بین ات و ساشا
قبل از مکالمه یک توضیح کوچیک در باره ساشا :
ساشا دوست صمیمی هیونجین هست و خانواده ساشا رتبه دوم بزرگ ترین خانواده مافیایی رو دارن ساشا مخفیانه عاشق هیونجین هست پس اره همینطور که فکر می‌کنید در پارت های دیگه همتون از ساشا به احتمال بدتون بیادundefined

ات : اوه سلام
ساشا : تو دیگه کی هستی اوه چه افتضاحی چقدر بی کلاسی
لباساشو نگا انگار از پایین شهر امدی آها شاید هیونجین دوباره خدمت کار گرفته
ذهن ات : آها پس اسم آقا مافیاهه هیونجینه فکر کنم
ات : خدمت کار؟ نه نه خانم ،اقا مافیا پسر آقای لاکروا من رو دزدیده و به اینجا آورده و داره طبقه بالا برام یک اتاق درست میکنه
ذهن ات : چقدر نچسبه اگر اینجا بمونم قطعا با این دختره دعوام میشه
ساشا : چی هیونجیننننننننننن

مکالمه بین ساشا و هیونجین
هیونجین : عه سلام ساشا
ساشا : هیونجین این دختره بیریخت کیه ورداشتی آوردی
هیونجین : آهای با پرنسس من درست صحبت کن (آخ قلبمممم من پشت گوشی عرررررر )
ساشا : چی پرنسس
هیونجین : آره عشقم بیا
ات : ها چی با منی ؟
هیونجین: اره بیا
ات : ام باشه

راوی : وقتی ات میاد بره دنبال هیونجین ساشا از شدت عصبانیت از قصد پاش رو کمی جلو میاره و ات میوفته ات وقتی میوفته سرش به لبه میز برخورد میکنه و سرش خون ریزی میکنه و بیهوش میشه.

مایل به گزاشتن پارت ۶ ؟!🫢undefined
با ۸ لایک پارت بعدی undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 6 undefined
ات میوفته زمین و سرش خون میاد


هیونجین : ات ات خوبی عزیزم
ساشا : عزیزت؟!
هیونجین : چیکارش داشتی خودم دیدم که انداختیش
ساشا : نه من کاری نکردم

راوی : هیونجین ات رو بغل میکنه و روی مبل میزاره دکتر رو خبر میکنه که با تمام لوازم آماده میاد بالا سرش

هیونجین : اقای دکتر چیزیش که نشده نه
دکتر : نه خداروشکر خطر رفع شده فقط باید مواظبش باشید
ساشا : عه یعنی نمرده ؟! ای بابا حیف شد کفشام الکی کثیف کردم
هیونجین : ساکت شو اگر یک بار دیگه صداتو بشنوم خودم میکشمت
ساشا : ....‌‌

راوی : چند ساعتی میگذره هیونجین از پایین تختی که ات هست تکون نخورده و دست ات رو گرفته است و خوابش برده
انگشت ات به آرامی تکون میخورد

هیونجین : ات ، ات خوبی ؟
ات : آره فکر کنم
هیونجین : وای خدایا شکرت
ات : اون خانمه کیه ؟
هیونجین : آها ساشا رو میگی اوت دوست صمیمیمه
ات : ولی فکر کنم عاشقت هست
هیونجین : مهم احساسات منه که عاشق کس دیگه آیه
ات : اووو اون خوش شانس کیه شیطون؟!
هیونجین : جالبه همین الان روی تخت دراز کشیده و دارم باهاش صحبت میکنم
ات : چی منظورت منم ؟!
هیونجین : اره

راوی : برای چند دقیقه سکوت کل اتاق را فرا می‌گیرد.

هیونجین : بزار کمکت کنم تا راه بری و بریم تا خونه رو بهت نشون بدم
ات : باشه


راوی : هیونجین کمک ات میکنه تا راه بره و کل خونه را به او نشون میده و در آخر اورا به اتاق خوابش میرد

هیونجین : اینم از این نظرت درباره خونه جدیدت چیه ؟
ات : میشه فعلا اینجوری نگی هنوز با این موضوع کنار نیومدم
هیونجین : باشه پرنسس من دیگه میرم بخوابم شبت بخیر زیبای خفته
ات : شب بخیر

مایل به گزاشتن پرات ۷ ؟ 🫢undefined
با ۸ لایک پارت بعدی undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<"عاشقی در مرداب"> 🪷undefinedPart = 7 undefined
هیونجین : باشه پرنسس من دیگه میرم بخوابن شبت بخیر زیبای خفته

راوی : صبح روز بعد وقتی ات از خواب بلند شد
وقتی اومد از روسی تخت بلند شه با یک صحنه خیلی رمانتی مواجه شددددد عرررر
هیونجین از نگرانی آمده بود و پایین تخت ات خوابیده بود
ات : هوینجین ؟
هیونجین : عه پرنسس بیدار شدی
ات : آره تو چرا اینجایی؟
هیونجین : شب نمیتونستم بخوابم آنقدر نگرانت بودم
ذهنت ات : عرررررررررر آخه من چی بگم الان آکی طبیعی رفتار کن ات طبیعی
ات : او مرسی


راوی : هوینجین ات رو به سر میز صبحانه میبره سر میز ساشا هیونجین و ات هستند
ساشا وقتی ات رو میبنده حالش بد میشه

ساشا : هیونجین !
هیونجین : بله؟
ساشا : چرا خدمت کار رو آوردی سر سفره

راوی : ات دستش رو کوبید رو میز و از جاش بلند شد

ات همرا با داد گفت : دفعه آخرت باشه به من میگی خدمت کار دختره عقده ای
هیونجین : اوه دمت گرم دختر

راوی : ساشا بلند شد تا به ات سیلی بزنه ولی هیونجین در هوا مچ دستش رو می‌گیرد و ساشا را پرت می‌کند به اون ور

هیونجین : ات خوبی؟!
ات : م.. من اره

راوی : ساشا با گریه به اتاق رفت

هیونجین : ولش کن کم مونده تا چند روز دیگه پرتش کنم از خونه بیرون اگه به این کاراش ادامه بده

راوی : هیونجین و ات صبحانه را میخورد بعد از آن هیونجین به شرکت می‌رود و ات از روی نگرانی به دیدن ساشا می‌رود

ات : ساشا خوبی،!
ساشا : گمشو بیرون
ات : باشه باشه

راوی : ات به خدمتکار میگه میشه برام یک غذا ردیف کنی و لیزا میگه چشم بانو
وقتی هیچ کس در آشپز خانه نبود ساشا میره و روی غذاش ات زهر میریزه
ات آن غذا رو میخوره و یه حس خفگی بهش دست میده و رو زمین میفته کم مونده بمیره که هیونجین از راه میرسه با رنگ کبود و قرمز ات روبه رو میشه ......

مایل به پارت ۸ ؟!🫢undefined
با ۸ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 8 undefined
هیونجین از راه میرسه با رنگ کبود و قرمز ات روبه رو میشه...‌

هیونجین : ات! آت! پرنسس چیشدی ( با صدایی لرزان )

راوی : هیونجین سریع ات رو به بیمارستان میره و خودش برمیگرده خونه دوربین های مدار بسته رو چک میکنه و میبینه ساشا چیزی توی غذاش ریخته بود به بادیگارد هاش دستور میده دست و پای ساشا رو ببندن و به یک مکان متروکه ببرن تا هیونجین بیاد

هیونجین : پس خواستی پرنسس من رو بکشی اره،!
ساشا: من فقط میخوام تو مال من باشی نه اون دختره خدمت کار

راوی : هیونجین با یک چوب بیس بال در دستش به پای ساشا ضربه میزنه

هیونجین : دفعه آخرت باشه اینجوری صداش میکنی وگرنه خونت پای خودته

( ساشا فقط داره گریه میکنه و هیچی نمیگه)

راوی : از بیمارستان به هیونجین زنگ میزنن و میگن وضعیت ات وخیفه و تو بخش مراقبت های ویژه هست خون جلو چشم های هیونجین رو می‌گیرد و با چوب بیس بال به قدری ساشا رو میزنه که بادیگارد ها جلوش رو میگیرن
هیونجین با گریه گفت : تو داری باعث میشی ات بمیره نکن مگه منو دوست نداری پس بزار زندگیم رو بکنم ات بمیره منم میمیرم

راوی : ساشا به قدری کتک خورده که کاملا خونی هست که روی زمین میوفته

راوی : صدای گریه هیونجین کل خونه متروکه رو فرا میگیره هیونجین به بیمارستان میره تا از وضعیت ات باخبر بشه

هیونجین : دکتر ات حالش چطوره ؟!
دکتر : خداروشکر خطر رفع شده فقط از این به بعد نزارید زیاد لبنیات بخوره برای معده اش بده
هیونجین : چشم
دکتر : الان هم اگر میشهبه سمت پرستار برید چون برای کامل کردن فرم باید یک سوال ازتون بپرسه

هیونجین : بله چه سوالی داشتید؟!
پرستار: میتونم نسبتتون با خانم ات رو بپرسم؟
هیونجین : بله من همسرش هستم
پرستار : خیلی خوب ممنون

راوی : چند روز می‌گزرد و هیونجین داره کمک ات میکنه تا به خونه برن که جلوی در سک بنر مشکی زدن روش نوشته .‌‌‌‌‌......

مایل به گزاشتن پارت ۹ ؟!🫢undefined
با ۱۰ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 9 undefined
چند روزی میگزره هیونجین داره کمک ات میکنه تا به خونه برگرده که با بنر مشکی روبه رو میشه روش نوشته...


هیونجین : چی ، نه نه نه
ات : وایی چطورییی!
راوی : روی بهتر نوشته بود
تسلیت عرض میکنم به خانواده کیمانو ( خانواده ساشا ) دخترتان ساشا کیمانو واقعا یک فرشه بود که آسمانی شد. اره ساشا از شدت کتک هایی که از هیونجین خورد مرد وقتی که داخل خانه میرن هیونجین توی فکر میره صدای جیغ های ساشا توی ذهنش پخش میشه که ات میاد پیشش و میگه

ات : چیشد که ساشا مرد ؟
راوی : هیونجین با بغض و اشک در چشمانش برمیگرده و باصدایی گرفته میگه نمیدونم و ات رو بغل میکنه و گریه میکنه

چند روزی میگزره حالا تقریبا همه با مرگ ساشا کنار آمدن هیونجین نیم ساعت دیگه به خونه برمیگرده و ات توی این چند روز عاشق هیونجین شد

هیونجین به یک گل فروشی میره
هیونجین : آفا بزرگ ترین و بهترین دسته گلتون رو بدین
به یک طلا فروشی میره
هیونجین : آقا میشه گرون ترین و بهترین انگشترتون رو بدین
و به خونه میره در اتاق ات رو میزنه و جلوی در زانو میزنه
هیونجین : ات با من ازدواج میکنی؟
ات : ه... ا... م.. آر...اره

راوی : امروز روز عروسی هیونجین و ات هست ات با لباس عروس وارد راهرو میشه همه مهمان ها دست میزنن ات به سمت هیونجین میره
عاقد : آیا بنده وکیلم شمارا به عقد دائم آقای هیونجین در بیاورم ؟
ات : بله

راوی وقتی دارن کیک رو میبرن خون از کیک به بیرون‌میپاشه
ات : این جز برنامه بود هیونجین ؟
هیونجین : نه نه من همچین چیزی نخواستم
راوی : به جلو میره و کیک رو بو میکنه بوی عجیبی میده انگار که خون واقعیه درواقع اون خون خون ساشا هست که دشمن اصلی هیونجین برای خراب کردن بهترین روز هیونجین این کار را کرده

مایل به گزاشتن پارت ۱۰؟!🫢undefined
با ۱۰ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> 🪷undefinedPart = 10 undefined

راوی : به جلو میره و کیک و رو بو میکنه بوی عجیبی میده انگار که خون واقعیه
اره خون ساشا بود که دشمن اصلی هیونجین برای نابود کردن بهترین روزش این کار رو کرد


راوی : هیونجین به خاطر اینکه ات نگران نشه میخنده و میگه این فقط جزئ از شوخیم بود نگران نباشید و همه چی به خیر میگزره و نمیزاره کسی از کیک بخوره

میگزره امشب شب عروسیه خوب دیگه خودتون میدونید معمولا شب عروسی چی میشه دیگه یکمشو میگم

ات و هیونجین از تو ماشین پیاده میشن و دست همو گرفتن ات میاد بالا و آرایش هاشو پاک میکنه و لباسشو عوض میکنه هیونجین هم همینطور کت و شلوار رو در میاره و یک لباس راحتی میپوشه
هیونجین ات رو صدا میکنه

هیونجین : ات بیا
ات : باشه

راوی : هیونجین دست ات رو میگیره و به یک اتاق میبره اره اون اتاق الان اتاق مشترکشون هست روی تخت گل برگ های گل رز ریخته شده دور اتاق با شمع روشنه و یک فضای رومانتیک هست و میرنو اهم اهم ...... اره
خوش میگزروننundefined

موقعیت : فردا صبح سر صبحانه
هیونجین کلا توی فکره نمیتونه مسئله ای که توی عروسی پیش آمد رو فراموش کنه درحالی که داره فکر میکنه و چایی میریزه آب جوش رو روی دستش میریزه ( خانم لیزی مرخصی گرفته و چند روز نیست )
هیونجین : ایییییی
ات : چیشد ، ای واییی حواست کجاست تو وایسا برم باند پیچی بیارم

راوی : ات دست هیونجین رو میبنده هیونجین هنوز توی فکره که شکش به یکی برمیخوره .........

مایل به گزاشتن پارت ۱۱ ؟!🫢undefined
با ۱۲ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب "> undefined🪷Part = 11 undefined
راوی : ات دست هیونجین رو میبنده هیونجین هنوز توی فکره که شکش به یکی میخوره .........

ات : هیونجین به چی فکر میکنی ؟!
هیونجین : هیچی هیچی فقط دارم به دیشب فکر میکنم
ات : باشه

راوی : میگزره هیونجین به سمت بادیگارد میره و ازش میپرسه
هیونجین : تو ساشا رو آخرین بار کجا بردی ؟!
بادیگارد : قوربان من ساشا رد به خانه بردم همینجور که شما گفتید
هیونجین : باشه باشه

راوی : گوشی هیونجین زنگ میخوره یه فرد ناشناسه جواب میده
هیونجین : بله؟!
ناشناس : نظرت درباره کیک عروسیت چی بود ؟
هیونجین : تو کی هستی ؟!
ناشناس : همونی که ساشا رو کشت و از خونش توی کیکت استفاده کرد
هیونجین : به خاک سیاه مینشونمت
ناشناس میخنده و میگه : باشه به آدرسی که میفرستم بیا

راوی : ناشناس برای هیونجین ادرس میفرسته و هیونجین میره که به یک قبرستون بر میخوره گوشی هیونجین زنگ میخوره
هیونجین : پس تو کجایی اینجا که قبرستون؟!
ناشناس : به سمت چپ برو و سومین قبر رو بخون
راوی : هیونجین میره و روی قبر رو میخونه
روی قبر اسم و فامیلی هیونجین هست
هیونجین سریع به عقب میره وقتی پشت سرش رو نگاه میکنه یک بیل تو سرش‌ میخوره و بیهوش میشه
وقتی به هوش میاد توی همون جای متروکه ای هست که ساشا رو کتک میزد
که با خانم لیزا ( خدمتکارشون ) رو به روش هست ......

مایل به گذاشتن پارت ۱۲ ؟!🫢undefined
با ۱۲ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عشق مرداب "> 🪷undefinedPart = 12 undefined
راوی : وقتی هیونجین به هوش میاد توی همون جای متروکه که ای هست که ساشا رو کتک میزد که با خانم لیزا روبه رو میشه

واکنش خودم : بابا انصافا این حساب نی من خودم دارم پشت گوشی فشار میخورم خو ساشا مرد دردسراش هنو هست یعنی چی بزارید هیونجین ات زندگیشونو کنن دیگهundefinedundefined

هیونجین : خانم لیزا ؟!
لیزا : هه چه حسی داری؟ چه حسی داری که بزرگ ترین دشمنت یال ها توی خونت داشته بهت خدمت میکرده ؟! از حست بگو!
هیونجین : چ.. چی میگین؟!
لیزا : یعنی آنقدر خنگی ! اوت کسی که عروسیتو خراب کرد من بودم بزرگ ترین دشمنت من بودم اون کسی که تو شرکتت بود ولی تو نمی‌شناختیش من بودم
هیونجین : پس چرا تموم این مدت تو خونه من بودی ؟!
لیزا : تا نقطه ضعف هاتو پیدا کنم و دقیقا از همونجایی که می‌ترسی نابودت کنم

راوی : لیزا بادیگارد رو صدا میکنه
بادیگارد ات رو که کلی کتک خورده و کبود شده با دهن و دست و پا بسته به سمت هیونجین پرت میکنه

هیونجین : ات..ات !!!
لیزا : حالا میدونی که همچیتو میدونم نه،!
هیونجین : فقط بگو چی میخوای؟!
لیزا : چیز خواسی نیت فقط کل سهام شرکتت رو به من بده و کلا از خاندان مافیا ها برو

راوی : هیونجین به ات و وضعیتش که کتک خورده نگاه میکنه نمیتونه پر پر شدن عشقش جلو چشماش رو تحمل کنه لحظه ای فکر میکنه و میگه.......

مایل به گزاشتن پارت ۱۳ ؟! 🫢undefined
با ۱۲ لایک undefined

۱۲:۵۵

بازارسال شده از 𝑲𝒐𝒓𝒆𝒂𝒏 𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂 / کیدراما 🍓🎧
thumbnail
<" عاشقی در مرداب"> 🪷undefinedPart = 13 undefined
راوی : هیونجین به ات و وضعیتش که کتک خورده نگاه میکنه نمیتونه پر پر شدن عشقش رو جلو چشماش رو تحمل کنه لحظه ای فکر میکنه و میگه ....‌‌

هیونجین : فقط و فقط به خاطر ات بهت سهام شرکت رو میدم ولی کافیه یک بار دیگه ببینمت تا بدبخت شی

راوی : هیونجین و خانم لیزا میرن و قرار داد رو امضا میکنه حالا کل شرکت و سهام برای خانم لیزا هست و هیونجین شرکتی نداره


۳ سال ببعد........
راوی : سه سال گزشته تو این ۳ سال ات و هیونجین تصمیم گرفتن اوت کاخ رو بفروشن و با پولش یک خونه دنج و یک مغازه بگیرن
راستی بگم که حالا ۲ بچه به اسم سوفیا و کریستوف دارن یک دختر و یک پسر

موقعیت ات : داره غذا درست میکنه صدای جیغ و بازی بچه ها خونه رو فرا گرفته

موقعیت هیونجین : توی مغازه ای که خریدن هست و از اونجایی که پول زیادی براشون مونده بود یک جواهر فروشی باز کردن


راوی : هیونجین و ات و دو فرشته کوچیکشون با هم سالیان خوبی رو گذراندن ولی بعد از دوسال سوفیا به دلیل سرطان فوت شد و ات و هیونجین و کریستوف به ادامه زندگی خود پرداختن

دیگه نمیتونم بگم مایل به پارت بعد چون پارت آخر بود🫢undefined

۱۲:۵۵