عکس پروفایل 🍭📚 کتابخوار 📚🍭

🍭📚 کتابخوار 📚🍭

۱۴۴عضو
thumnail
هو النور
خیلی عجله‌ای بعد از اتمام کتاب یک یادداشت سه خطی برای بهخوان نوشتم. بعدتر دیدم این یادداشت همان تصوری را برای مخاطب ایجاد می‌کند که من مدت‌ها درباره‌ی کتاب در ذهنم داشتم؛ فقط اینکه یادداشت من یک جمله اضافه‌تر داشت. تصورم نسبت‌ به کتاب کشتن مرغ مینا همیشه همان عکس روی جلد کتاب و روایت دفاع یک وکیل از یک سیاه‌پوست در دادگاه‌های آمریکا بود. البته می‌دانستم که راوی‌اش دختر وکیل است ولی باز هم نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم کل کتاب در دادگاه می‌گذرد.
اما تصورم آن‌جایی خراب شد که دوست عزیزم معصومه توکلی در یکی از پادکست‌های رادیو خرمالو این کتاب را در دسته کتاب‌هایی در رابطه با پدر قرارداد. طبیعتاً برایم دسته‌بندی جدیدی بود. فکر می‌کردم کتاب فقط در دسته‌بندی مبارزه با نژادپرستی و مثلا ضدآمریکایی قرار می‌گیرد. طبعاً اولین کاری که کردم این بود که ببینم آیا نسخه‌ی صوتی کتاب موجود است یا خیر. چقدر خوب! کتاب نسخه صوتی هم داشت. تقریباً بلافاصله با دوستم ملیحه شروع کردیم به خواندن.
و چه تصور اشتباهی داشتم من. شاید فقط سی درصد انتهای کتاب درباره دادگاه بود و اصل کتاب درباره‌ی رابطه‌ی دختری ده یازده‌ساله و بسیار بازیگوش و نازنین با پدری بی‌نظیر بود. پدری که هم در جامعه و در مقامی که به عنوان وکیل داشت یک سر و گردن نسبت به آدم‌های آن زمان آمریکا آدم فهمیده‌تر و باشعورتری بود؛ و هم در جایگاه پدر، بابایی مهربان، دلسوز و بزرگوار. من که عاشقش شدم و آقای اتیکاس فینچ قطعا یکی از محبوب‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین شخصیت‌های تمام عمرم شد.
حالا با این اوصاف، اگر شما هم تابه‌حال مثل من تصورتان از این کتاب به طرح روی جلد محدود می‌شده، و حالا در تعجبید و با این تعریف من کنجکاو شدید، معطل نکنید و شروع کنید به خواندن (یا گوش دادن!).
پ.ن.: البته درست است که این کتاب به رابطه‌ی دختری با پدرش می‌پردازد اما به دلیل همان موضوع دادگاه شاید برای نوجوان زیر ۱۶ سال مناسب نباشد!
#کشتن_مرغ_مینا#هارپر_لی#فخرالدین_میررمضانی#انتشارات_علمی_و_فرهنگی#نژادپرستی#پدر_دختری#رمان_بزرگسال#رمان_خارجی#رمان_تاریخی

۴:۳۲

thumnail
هو النور
دلم نیامد معرفی این کتاب را بگذارم برای بعد از خواندنش. کم‌تر پیش می‌آید چنین کاری کنم اما این کتاب به‌خودی‌خود و بدون خوانده شدن لیاقت دارد که معرفی شود. این کتاب توسط کسی نوشته‌شده که در وسط وسط وسط جنگ اسرائیل با فلسطین قرار داشت. مثل زخم داوود کتابی نیست که نویسنده‌اش مهاجرت کرده باشد. مثل یک تکه زمین کوچک کتابی نیست که نویسنده‌اش فلسطینی نباشد. این کتاب را کسی نوشته که ۲۳ سال در زندان‌های اسرائیل اسیر بوده است. حتی می‌گویند او این کتاب را در اسارت نوشته است. کسی که نه‌تنها یک لحظه از مبارزه و مخالفت با رژیم غاصب صهیونیستی دست برنداشت بلکه لحظه‌ی آخر زندگی‌اش نیز اسطوره‌ای شد برای تمام جهان؛ و مرگ شجاعانه‌اش امضایی بود بر زندگی سراسر رشادت و جان‌فشانی‌اش.
در این مدت کوتاه بعد از شهادت شهید یحیی سنوار چند ناشر مختلف رمان او را ترجمه و چاپ کرده‌اند. من چون هیچکدام را کامل نخوانده‌ام و نسخه‌ی دیگری غیر از این نسخه را از نزدیک ندیده‌ام،‌ نمی‌توانم قضاوت کاملی کنم. اما با تورق همین مدت کوتاهم از این کتاب اعلام می‌کنم که این نسخه هم به‌لحاظ قیمت و هم به‌لحاظ فرم و ترجمه نمره قابل‌قبولی می‌گیرد. مترجم محترم خود می‌گوید بعد از شهادت اسماعیل هنیه شروع به ترجمه‌ی این کتاب کرده است. او در جای جای کتاب پاورقی‌های درخور و خوبی برای تکمیل اطلاعات خواننده گذاشته است. همچنین در هر جای کتاب که اسمی از شهیدی واقعی به میان آمده عکس شهید در وسط متن داستان گذاشته شده‌است. نمی‌دانم ترجمه‌های دیگر نیز به‌همین صورت هستند یا خیر. کتاب با همکاری نشر "نیستان ادب" و "نشر شهید کاظمی" منتشر شده است. در کل می‌توانم بگویم از خرید این نسخه راضی‌ام و به شما هم توصیه می‌کنم.
در هر صورت امیدوارم این اطلاعات برای شما مفید باشد و نیز امیدوارم بتوانم زودتر خودم هم کتاب را بخوانم. چند عکس از صفحات کتاب برای نمونه می‌گذارم ببینید.
#خار_و_میخک#شهید_یحیی_سنوار#نشر_نیستان_ادب#نشر_شهید_کاظمی#رمان_بزرگسال#مقاومت#فلسطین#اسرائیل#صهیونیسم

۴:۵۹

thumnail

۵:۰۱

thumnail

۵:۰۱

thumnail

۵:۰۱

🍭📚 کتابخوار 📚🍭
undefined هو النور خیلی عجله‌ای بعد از اتمام کتاب یک یادداشت سه خطی برای بهخوان نوشتم. بعدتر دیدم این یادداشت همان تصوری را برای مخاطب ایجاد می‌کند که من مدت‌ها درباره‌ی کتاب در ذهنم داشتم؛ فقط اینکه یادداشت من یک جمله اضافه‌تر داشت. تصورم نسبت‌ به کتاب کشتن مرغ مینا همیشه همان عکس روی جلد کتاب و روایت دفاع یک وکیل از یک سیاه‌پوست در دادگاه‌های آمریکا بود. البته می‌دانستم که راوی‌اش دختر وکیل است ولی باز هم نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم کل کتاب در دادگاه می‌گذرد. اما تصورم آن‌جایی خراب شد که دوست عزیزم معصومه توکلی در یکی از پادکست‌های رادیو خرمالو این کتاب را در دسته کتاب‌هایی در رابطه با پدر قرارداد. طبیعتاً برایم دسته‌بندی جدیدی بود. فکر می‌کردم کتاب فقط در دسته‌بندی مبارزه با نژادپرستی و مثلا ضدآمریکایی قرار می‌گیرد. طبعاً اولین کاری که کردم این بود که ببینم آیا نسخه‌ی صوتی کتاب موجود است یا خیر. چقدر خوب! کتاب نسخه صوتی هم داشت. تقریباً بلافاصله با دوستم ملیحه شروع کردیم به خواندن. و چه تصور اشتباهی داشتم من. شاید فقط سی درصد انتهای کتاب درباره دادگاه بود و اصل کتاب درباره‌ی رابطه‌ی دختری ده یازده‌ساله و بسیار بازیگوش و نازنین با پدری بی‌نظیر بود. پدری که هم در جامعه و در مقامی که به عنوان وکیل داشت یک سر و گردن نسبت به آدم‌های آن زمان آمریکا آدم فهمیده‌تر و باشعورتری بود؛ و هم در جایگاه پدر، بابایی مهربان، دلسوز و بزرگوار. من که عاشقش شدم و آقای اتیکاس فینچ قطعا یکی از محبوب‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین شخصیت‌های تمام عمرم شد. حالا با این اوصاف، اگر شما هم تابه‌حال مثل من تصورتان از این کتاب به طرح روی جلد محدود می‌شده، و حالا در تعجبید و با این تعریف من کنجکاو شدید، معطل نکنید و شروع کنید به خواندن (یا گوش دادن!). پ.ن.: البته درست است که این کتاب به رابطه‌ی دختری با پدرش می‌پردازد اما به دلیل همان موضوع دادگاه شاید برای نوجوان زیر ۱۶ سال مناسب نباشد! #کشتن_مرغ_مینا #هارپر_لی #فخرالدین_میررمضانی #انتشارات_علمی_و_فرهنگی #نژادپرستی #پدر_دختری #رمان_بزرگسال #رمان_خارجی #رمان_تاریخی
درباره‌ی رادیو خرمالو بعدا می‌آیم توضیح بیشتر می‌دهم...

۵:۱۲

thumnail
هو النور
دو پست قبل‌تر وعده دادم بیایم درباره‌ی رادیو خرمالو برایتان بگویم...
خیلی عجیب است آدم پادکستی را خیلی دوست داشته باشد ولی اسمش را نتواند تحمل کند. البته که من با اسم خرمالو مشکلی ندارم. با مزه‌اش مشکل دارم! هیچ وقت نتوانستم دو میوه را دوست بدارم. یکی انبه و یکی خرمالو! ولی چه کنم دیگر؟ معلوم است که معصومه‌ی توکلی برخلاف من عاشق خرمالوست که اسم پادکستش را رادیو خرمالو گذاشته است. استدلال و توصیفش در شباهت کتاب به خرمالو را هم باید خودتان بروید و در قسمت اول پادکست گوش دهید. جوری از خرمالو تعریف می‌کند که من هم ناچارم در ذهنم تصور کنم خرمالو را دوست دارم و دهانم آب بیفتد!
از خرمالو بگذریم. برویم سر وقت کتاب! معصومه در این پادکست از کتابها می‌گوید. از لذت کتابخوانی و از اثر ماندگاری که هر کتاب ممکن است روی روح و روان آدم بگذارد. هر قسمت این پادکست یک موضوع دارد و معصومه هر بار ۵ کتاب با آن موضوع معرفی می‌کند. طوری که واقعا و فورا می‌خواهی بروی کتابها را بخوانی و یا اگر قبلا خوانده‌ای یاد حس دلپذیری می‌افتی که خواندن آن کتاب در تو ایجاد کرده بود. من یک یادداشت در گوشی‌ام دارم و تمام کتاب‌هایی که در این پادکست‌ معرفی شده را در آن فهرست کرده‌ام.
کتابها همه رمان نوجوان هستند و البته مخاطب پادکست هم نوجوانان هستند (و البته کسانی که نوجوان درونشان هنوز زنده‌است). اما بازه‌ی سنی این نوجوان دقیق معلوم نشده است. به نظرم نوجوانی که مخاطب رادیو خرمالوست باید کمی سنش بالاتر از ۱۶ باشد. همچنین کسی باشد که کتاب زیاد خوانده باشد. و یا با کتاب‌ها حداقل انسی داشته باشد. این جور نوجوان است که می‌تواند با پیشنهاد گوینده‌ی پادکست برود سراغ سووشون . شاید حتی اگر من جای گوینده بودم بعضی کتاب‌ها را اصلا معرفی نمی‌کردم. مثل همین سووشون . من خودم سووشون را در ۱۹ سالگی شروع کردم. اما به صفحه ۲۰ نرسیده گذاشتم کنار و بعد در ۳۰ سالگی خواندمش!

این یک نمونه بود. اما در کنار سووشون کتاب‌های دیگری هم هستند که خیلی خیلی طیف سنی وسیعی دارند و دختر ۹ ساله‌ی من هم آنها را خوانده و لذت برده است‌. می‌خواهم بگویم رادیو خرمالو یک پادکست خیلی خیلی حال‌خوب‌کن است. و اگر با کتاب‌ها انس دارید حتما حتما یک قسمت از این پادکست را گوش کنید. آن وقت حتما مشتری‌اش خواهید شد. حتی اگر مثل من خرمالو دوست ندارید!!
#رادیو_خرمالو#پادکست_کتابی

۲۲:۴۱

thumnail
هو النور
وقایع امروز مدینه را بیاورم روی میز علم و بخواهم در این شهر بی‌دروپیکر نیویورک تشریح کنم، عینک علم سیاست این شهر می‌گوید: "تا وقتی مذاکره هست چرا جنگ و خون‌ریزی؟! اقدام علی اشتباه بوده! اقدام علیه امنیت ملی و تمامیت ارضی سرزمین‌های اسلامی کرده. سیاه‌نمایی کرده و بازی رسانه‌ای راه انداخته که نگاه رسانه‌ها را به خودش جلب کند...
آدمیزاد چه موجود عجیبی است حانیه! ممکن است یک نیمه‌شب در نیویورک درحالی‌که از سرما می‌لرزد و دارد چیزی تایپ می‌کند دلش برای مردانگی مجرمین سابقه دار مدینه هزار و چهارصد سال پیش ضعف برود و به غیرتشان ای‌والله بگوید و بعد اشک توی چشم‌های همین آدمیزاد حلقه بزند وقتی‌که بخواند. هجده‌سالگی خیلی سن کمی است برای این حجم از غصه و اندوه و استرس آن‌هم چه؟ پابه‌ماه باشی!
من رمق ندارم حانیه! سر انگشت‌هایم می‌سوزد و بقیه اش هم توی تاریخ هست. یک نفر مرا از این شهر بیرون بیندازد. یکی دستم را بگیرد و توی گوشم بزند و بگوید همه‌اش خواب بود. یکی دستم را بگیرد و ببرد توی مخزن کتابخانه مرکزی و پنهان نیویورک و یک کپه کتاب بگذارد جلویم و بگوید ببین پسرجان تاریخ این است! بگوید غدیر اتفاق افتاد! علی انتخاب شد! و بعد از برگزاری مراسم ختم همه مسلمانان آمدند سر مزار محمد و با علی بیعت کرده‌اند. بعد علی نشست خبری گذاشت و از برنامه‌هایش گفت. یک کتاب بیاورد و جلویم باز کند و بگوید ببین تاریخ این است! بگوید علی بعدش حسن را معرفی کرد و حسن بعد حسین را و به‌ترتیب همه از پی هم آمدند و برنامه‌های هم را تکمیل کردند بی‌آن‌که تیغی بر فرق بخورد در محرابی و تیری بر تابوتی بخورد در تشییع و سری به تشت طلا تا شام برود...
اینها برش‌هایی بود از کتاب حانیه ؛ یک کتاب لطیف که نمی شود بهش گفت داستان. مجموعه‌ای است از چند نامه از عاشقی به معشوقش حانیه. عاشق از معشوق دور افتاده و به دیار غربت سفر کرده و حالا می خواهد برای استاد فرنگی‌اش از زن شرقی بگوید! و او زنی را انتخاب می کند که الگوی عالم است. و در حین این تحقیق و بررسی‌ها خواب‌هایی هم می‌بیند و همه‌ی این اندیشه‌ها و درونیاتش را برای حانیه در نامه‌هایش روایت می‌کند...
#حانیه#حامد_عسکری#نشر_معارف#حضرت_زهرا_س#نامه_نگاری#داستان_مذهبی

۴:۲۶

thumnail
هو النور
یکی از اتفاقات خیلی مهمی که در جشنواره‌ی کتابنوش افتاد را نمی‌دانم چرا فراموش کردم این‌جا روایت کنم. در آن سه روز اختتامیه جشنواره در شهرکرد ما مدعوینی داشتیم که می‌آمدند و برای بچه‌ها صحبت می‌کردند و یا کارگاهی مختصر در حد چند تا پنج دقیقه برایشان برگزار می‌کردند. دو نویسنده هم در میان مدعوین بودند که اتفاقا کتاب هر دوی این نویسندگان در فهرست کتاب‌های جشنواره کتابنوش وجود داشت. خانم سیده زهرا محمدی برای دخترها و آقای علی آرمین برای پسرها در اختتامیه حضور پیدا کردند.
اتفاق بامزه‌ی دیگری که افتاد این بود که ما خانمی را دعوت کردیم که صاحب یک کافه کتاب بود. حالا فکر می‌کنید اسم این کافه کتاب چی بود؟ بله کتابنوش!!undefinedundefined البته سابقه‌ی این کافه کتاب بیشتر از اسم جشنواره‌ی ما بود و ما خوشحال و قدردانیم که ایشان نرفتند از ما به خاطر انتخاب این اسم شکایت کنند!!undefined به‌هرحال ما در اختتامیه از ایشان دعوت کردیم تا بیایند و برای بچه‌ها از تجربه‌ی ترویج کتابشان بگویند. این بود شروع دوستی حقیقی ما که قبل‌از این هم به‌صورت مختصری مجازی باهم آشنا بودیم.
این مقدمه‌ها را گفتم که بگویم دیروز بعد از چند ماه که از این دوستی و دیدار می‌گذشت یک اتفاق جذاب افتاد. ما دعوت شدیم به کافه کتابنوش! آن‌هم نه در تهران و یا شهرکرد! بلکه در شهرستان گرمسار!! این اولین باری بود که من به یک کافه کتاب می‌روم و تجربه خیلی هیجان‌انگیزی برایم بود. این قدر هول بودم که اصلا نشد درست کتاب‌ها را ببینم و بررسی کنم. چرا که من یک دهه شصتی کافه‌ندیده هستم و به شدت محو جینگولی‌جات کافه شده بودم.undefinedundefined چاره‌ای نیست باید یک سفر دیگر برویم تا این بار بنشینم و کمی کتاب‌ها را بررسی و مشاهده نمایم!undefined
چند عکس از کافه کتاب به اشتراک می‌گذارم تا شما هم لذت ببرید. البته بگویم که اینجا مخصوص بانوان است. از همین تریبون از پذیرایی دل‌چسب و دوست‌داشتنی خانم زارع تشکر می‌کنم. خیلی به ایشان و خانواده‌شان زحمت دادیم.
#جشنواره_کتابنوش#کافه_کتاب_کتابنوش

۴:۲۴

thumnail

۴:۴۱

thumnail

۴:۴۱

thumnail

۴:۴۱

thumnail

۴:۴۱

thumnail

۴:۴۱

thumnail

۴:۴۱

این هم کانال کافه کتاب کتابنوشundefinedundefined

۴:۴۲

بازارسال شده از کتابنوش
thumnail
صد فصل بهار آید وبیرون ننهم گام... ترسم که بیایی تو ودر خانه نباشم...
https://ble.ir/ketabe_garmsar

۴:۴۲

🍭📚 کتابخوار 📚🍭
undefined صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام... ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم... https://ble.ir/ketabe_garmsar
راستی این چشم‌انداز را هم درخانه‌ی خانم زارع از نزدیک دیدیم و آه از نهادمان بلند شد و دامن از کف دادیم!
بله! این عکس فوتوشاپ نیست!...
لا‌ حول و قوه الا باللهundefined

۴:۴۳

🍭📚 کتابخوار 📚🍭
undefined هو النور جشنواره‌ی کتابنوش قسمت اول جشنواره کتابنوش یک جشنواره‌‌ی کتابخوانیست که هر سال در آموزش و پرورش برگزار می‌شده، اما با اسم دانایی و توانایی . سالهای گذشته هم اسم جشنواره هم لوگوی آن و هم کتابهایی که انتخاب می‌شده فراتر از دهه‌ی شصت پا نگذاشته بود. ولی امسال با همت برخی افراد حاضر در اداره‌ی آموزش و پرورش کن‌فیکون شد و در همه‌ی ابعاد فرهنگی اجرایی و اقتصادی تحولی شگرفت در آن به وجود آمد. بعد اجرایی و ... را بگذاریم کنار. کار ما اینجا پرداختن به بعد فرهنگی این جشنواره است. این جشنواره از سال پیش در جریان بود و برای هر پایه از پیش دبستانی تا یازدهم هفت تا هشت کتاب انتخاب شده بود. بچه‌ها با کمک مدارس این کتاب‌ها را خریداری و مطالعه می‌کردند و در مسابقات مربوط به پایه‌ی خود شرکت می‌کردند. مسابقات مقاطع دبستان در همان سطح مدرسه باقی ماند. برای مقاطع دوره‌ی اول و دوم متوسطه اما ما برنامه‌ی مفصل‌تری تدارک دیدیم. بچه‌ها بعد از خواندن کتاب‌ها می‌توانستند در سایت مربوطه به سوالات مربوط به هر کتاب جواب دهند و امتیاز کسب کنند. در مرحله‌ی بعد کنش‌هایی عملی متناسب با محتوای هر کتاب تعریف شده بود که بچه‌ها می‌بایست انجام دهند و خروجی فعالیت خود را در سایت بارگذاری نمایند. اختتامیه درواقع اردویی برای گردهمایی برگزیدگان این جشنواره بود. ادامه دارد...
undefinedundefinedابتدای روایت جشنواره کتابنوش برای علاقه‌مندان و آن‌هایی که در جریان این اتفاق نیستند...

۴:۴۳

thumnail
هو النور
پرده‌ی اول
پرسید: "مامان کتاب تاریخی درباره‌ی انقلاب مشروطه یا قاجار داری؟" گفتم: "چه طور؟" گفت: "امروز سر زنگ اجتماعی خانم درباره‌ی مشروطه چیزهایی گفت. به نظرم جذاب اومد. می خوام یه کتاب درباره‌ش بخونم." گفتم: "باید نگاه کنم."چندتایی کتاب آوردم و با هم نگاه کردیم. یکی‌اش دایره المعارف فرهنگ‌نامه‌ی تاریخ ایران بود که دو سه صفحه‌ای درباره‌ی مشروطه داشت و خواند ولی راضی نشد. بعضی‌هایشان هم چیز خاصی نداشتند. گفت: "یک کتاب می‌خوام که مفصل درباره‌ش گفته باشه. کتابش فقط درباره‌ی مشروطه باشه!"تا شب ول‌کن نبود. من را کچل کرد از بس گفت مشروطه مشروطه!! فکر می‌کرد حالا که این همه کتاب خریدم و خانه را پر کردم از کتاب، باید هر موضوعی را اسم می‌برد درباره‌اش کتاب داشته باشم!! با خودم گفتم جوگیر است. دو روز دیگر این ذوقش می‌خوابد و فراموش می‌کند...
پرده‌ی دوم
از صبح دنبال کتابی مناسب می‌گشتم. چیزهایی در ذهنم آمد از کتاب‌های تاریخی برای نوجوان که قبلا از دیگران شنیده بودم ولی خودم نه داشتمشان و نه از نزدیک دیده و خوانده بودم. آخر من همیشه از تاریخ گریزان بودم. در سال‌های اخیر هم که کمی علاقه‌مند شده بودم ترجیحم رمان تاریخی بود تا خود تاریخ. گشتم و مجموعه‌ای را پیدا کردم که یک جلدش مختص انقلاب مشروطه بود! از این و آن پرسیدم آیا این کتاب مناسب یک دختر ۱۰ ساله است؟ آیا از آن چیزی می‌فهمد؟ پاسخ دقیق نگرفتم. گفتند به امتحانش می‌ارزد. در فیدیبو کتاب موجود بود. کتاب انقلاب مشروطه از مجموعه‌ی داستان فکر ایرانی . به به! نویسنده‌اش هم که همان حمیدرضا شاه‌آبادی خودمان بود؛ نویسنده‌ی رمان‌های رازآلود و جذاب با طعم تاریخ. از فیدیبو خریدم و تورقی کردم. داشتم فکر می‌کردم که آیا همین امروز الکترونیکش را بدهم دست زهرا بخواند یا اینکه بگویم صبر کند تا کاغذی‌اش را از جایی پیدا کنیم یا بخریم... زنگ در به صدا درآمد. با ذوقی باور نکردنی آمد بالا و گفت: "مامان حدس بزن چی شد!" گفتم: "انتخابات شورای دانش‌آموزی اسمت دراومد؟" گفت: "نه!" کتابی از کیفش درآورد و گرفت جلوی رویم: کتاب انقلاب مشروطه از مجموعه‌ی داستان فکر ایرانی بود!undefined
پرده‌ی سوم
کتاب دیگری دستش بود. پرسیدم: "زهرا کتاب انقلاب مشروطه رو خوندی؟" گفت: "نه هنور" گفتم: "تو که سرعتت خیلی زیاد بود. فرت فرت کتاب تموم می‌کردی!"گفت: "نه این یکی فرق داره! چون متنش سخته کندتر پیش می‌رم و با دقت بیشتر می‌خونم!"یک آرزوی دیگر هم در اعماق قلبم تیک خورد! اینکه بچه‌ها بفهمند درباره‌ی هر چیزی سوال داشتند می‌توانند به کتابها رجوع کنند!روز اول با اینکه خیلی ذوق کردم از برق چشمانش برای پیدا شدن کتابی که می‌خواسته (آن هم با مراجعه به کتابخانه‌ی مدرسه و پرس‌وجو از کتابدار) با خود گفتم حتما دو سه روزی جوگیرانه کتاب را ورق خواهد زد و بعد از اینکه چیزی دستگیرش نشد کنارش می‌گذارد. ولی وقتی چند روز گذشت و هنوز کتاب را با خود این طرف آن طرف می‌برد با خود گفتم حتی اگر این جوگیری فقط یک هفته دوام داشته باشد برای من بس است. همینکه از این کتاب ۱۷۰ صفحه‌ای ۳۰ صفحه‌اش را هم بخواند رسالت من در انتقال این مفهوم انجام شده. قطعا بعدا موقع نیاز دوباره سراغ این کتاب و سراغ تاریخ خواهد آمد...
#کتاب_تاریخی#تاریخ#کتاب_نوجوان#انقلاب_مشروطه#حمیدرضا_شاه_آبادی

۴:۳۷