۱۳ آبان ۵۸که سفارت آمریکا در تهرانتوسط دانشجویان مشهور به خط امامتسخیر و نیروهای آمریکایی حاضر اونجا،بدون خونریزی دستگیر شدن.
۱۰:۲۷
آمریکا کهآزادسازی نیروهاش رو از راههای دیپلماسی ناممکن میدونست،تصمیم گرفت با طرح و برنامهریزییه عملیات فوقسرّی که حتی کنگره ایالات متحده آمریکاهم ازش بیخبر بود،سعی کنه که نیروهاش رودر چند مرحله به آمریکا منتقل کنه.
۱۰:۴۳
۱۰:۵۴
همه چیز به نفع ما بود و بدون هیچ تلفاتی یه پیروزیخیلی بزرگ رو بدست آوردیم.
اما بیکباره...
اما بیکباره...
۱۱:۰۲
پای یک خیانت و نفوذ بزرگ در میون بود...
۱۱:۱۳
۱۱:۲۲
️ اما این اتفاق طبیعی نبود!
بعد از اینکه نیروهای آمریکایی از ایران فرار میکنن، کاخ سفیدیک اعلامیهای با متن زیر منتشر میکنه:
( آمریکا در عملیاتیدر صحرای طبس جهت آزادیجان گروگانهای اسیر در ایرانبا شکست روبه رو شد و اسنادسری و مهمی در درون هلیکوپترهابه جای مانده است. )
بعد از اینکه نیروهای آمریکایی از ایران فرار میکنن، کاخ سفیدیک اعلامیهای با متن زیر منتشر میکنه:
( آمریکا در عملیاتیدر صحرای طبس جهت آزادیجان گروگانهای اسیر در ایرانبا شکست روبه رو شد و اسنادسری و مهمی در درون هلیکوپترهابه جای مانده است. )
۱۲:۳۲
بنیصدر؛که اون موقعفرمانده کل قوا بوده،طبق دستوری که میده،هلیکوپترهای آمریکایی جامونده،در سه نوبت بمبارون میشن!
و به همین واسطه بوده کهمحمد منتظرقائم، به شهادت میرسهو سه تا از همراهاش زخمی میشن.
و به همین واسطه بوده کهمحمد منتظرقائم، به شهادت میرسهو سه تا از همراهاش زخمی میشن.
۱۶:۴۸
۱۶:۴۹
واقعه طبسیکی از مهمترین و جذابتریناتفاقهای بعد از انقلابه که خیلیجزئیات و مطالب برای مطالعه داره.
امروز کتابی رو میخواهیم بهتون معرفی کنیم که یه دیپلمات آمریکایی نوشته.
امروز کتابی رو میخواهیم بهتون معرفی کنیم که یه دیپلمات آمریکایی نوشته.
۱۶:۴۹
۱۶:۵۰
۱۶:۵۰
۱۶:۱۲
از بین دهها معلمی کههمه ما در طول زندگیمون داشتیم،فقط اونهایی توی یاد و خاطرمون بهخوبی موندن و عنوان معلمی برازندشونهکه قطره قطره علم و معرفت رو در وجود ما به یادگار گذاشتن.
۱۰:۱۵
افرادی که برایفهموندن یه مطلب سادهبارها اونو واسه کل کلاستوضیح میدن و برایموفقیت شاگرداشون(شما بخونید فرزنداشون)از هیچ تلاشی دریغ نمیکنن.
۱۰:۱۵
۱۰:۱۶
حالا بعد از ۳۰ سال تدریستوی مدارس دولتی و غیردولتیخاطرات و گذشتهی پرفراز و فرودش رودر عرصه معلمی با ما به اشتراک گذاشتهتا از نمای نزدیکتر با تلخ و شیرینِ معلمیآشنا بشیم.
۱۰:۱۶
اما همه چیز به اینجا ختم نمیشه!
ایشون به واسطه شغل همسرشون۲ سال در کشور انگلستان زندگی میکننو این دوره فرصت خوبی میشهتا با بررسی سیستم آموزشی انگلستان،نقاط مثبت و منفیِ اونجارو متوجه بشنو با مقایسه با سیستمِ آموزشی کشورمون،نکات مهمی رو به مسئولانِتصمیمگیر آموزشیانتقال بدن.
این موضوع مهم رو فقط میتونیدتوی کتابهایی از این دست بخونید.@ketab_chi_1
ایشون به واسطه شغل همسرشون۲ سال در کشور انگلستان زندگی میکننو این دوره فرصت خوبی میشهتا با بررسی سیستم آموزشی انگلستان،نقاط مثبت و منفیِ اونجارو متوجه بشنو با مقایسه با سیستمِ آموزشی کشورمون،نکات مهمی رو به مسئولانِتصمیمگیر آموزشیانتقال بدن.
این موضوع مهم رو فقط میتونیدتوی کتابهایی از این دست بخونید.@ketab_chi_1
۱۰:۱۷
بُرشی از کتاب
در کلاس دیگر بچهها یکدست بیآعتماد بودند و به هر چه که گفتم ایراد میگرفتند و محکم میگفتند: «نفهمیدیم». حتی گاهی یک نفر میپرسید: «بچهها فهمیدید؟» و بقیه بلند میگفتند «نه» و من دوباره توضیح میدادم. توضیح و باز هم توضیح آن قدر صبوری کردم که حسابی از کلاس دیگر عقب ماندیم. بالاخره طاقتم تمام شد و روزی با شنیدن کلمه «نفهمیدیم» نشستم و گفتم: «تا زمانی که خودتان نخواهید بفهمید، نمیفهمید و من نمیتوانم کاری کنم.»
کلاس ساکت شد. گفتم که میدانم معلم قبلی شان را خیلی دوست دارند و دلشان میخواسته امسال هم او معلمشان باشد. اعتراف کردم که کار در آن مدرسه به من هم تحمیل شده گفتم که مقاومت آنها در برابر فهمیدن به کسی جز خودشان آسیب نمیرساند و در نهایت گفتم که دیگر نمیتوانم ادامه بدهم و هر تصمیمی را که آنها بگیرند میپذیرم. حرفهایم مثل آبی بود بر آتش احساسات آنها جلسه بعد دیگر از آن چهرههای برافروخته خبری نبود.
#برش
در کلاس دیگر بچهها یکدست بیآعتماد بودند و به هر چه که گفتم ایراد میگرفتند و محکم میگفتند: «نفهمیدیم». حتی گاهی یک نفر میپرسید: «بچهها فهمیدید؟» و بقیه بلند میگفتند «نه» و من دوباره توضیح میدادم. توضیح و باز هم توضیح آن قدر صبوری کردم که حسابی از کلاس دیگر عقب ماندیم. بالاخره طاقتم تمام شد و روزی با شنیدن کلمه «نفهمیدیم» نشستم و گفتم: «تا زمانی که خودتان نخواهید بفهمید، نمیفهمید و من نمیتوانم کاری کنم.»
کلاس ساکت شد. گفتم که میدانم معلم قبلی شان را خیلی دوست دارند و دلشان میخواسته امسال هم او معلمشان باشد. اعتراف کردم که کار در آن مدرسه به من هم تحمیل شده گفتم که مقاومت آنها در برابر فهمیدن به کسی جز خودشان آسیب نمیرساند و در نهایت گفتم که دیگر نمیتوانم ادامه بدهم و هر تصمیمی را که آنها بگیرند میپذیرم. حرفهایم مثل آبی بود بر آتش احساسات آنها جلسه بعد دیگر از آن چهرههای برافروخته خبری نبود.
#برش
۱۲:۵۲
۱۲:۵۳