بازارسال شده از استیکر مذهبی
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
بازارسال شده از استیکر مذهبی
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن می گفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد!که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ...حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید.قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت.نام این پل معروف شد به پل آهنچی
@ketabe_zendegani
@ketabe_zendegani
۸:۳۶
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۱۵:۱۸
بعضی چیزا نگران کننده اند،مثل شهادت پی در پی سرداران،طاقت فرساست،مانند شهادت پی در پی کودکان و غیرنظامیاناما حقیقت این است که مهره گردان نه صهیونیست هستند، نه حتی سران مقاومت،صحنه گردان خدایی ست که میخواهد به عالم ثابت کند که اگر تمام فرماندهان مقاومت و فرماندهانِ فرماندهان را هم از میان بردارند،و اگر... هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و مقاومت از بین رفتنی نیست....
حقیقت این است که حتی صبر و مقاومت، رزقی ست از آسمان،که به اندازه نازل خواهد شد.
@ketabe_zendegani
حقیقت این است که حتی صبر و مقاومت، رزقی ست از آسمان،که به اندازه نازل خواهد شد.
@ketabe_zendegani
۱۵:۱۹
۱۵:۱۹
۱۸:۲۹
۱۷:۰۵
بازارسال شده از استیکر مذهبی
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
بازارسال شده از استیکر مذهبی
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۲۰:۴۶
تقدیم به مولود امروز، حضرت زینب کبری سلام الله علیها اسطوره ی صبر و ایمان
میگه: من خیییییلی صبورم، صبور تر از من تو عالم پیدا نمیکنی،،،،این همه این مرد و خانواده اش خون به جیگر من میکنن، دم نمیزنم...
میزنه زیر گریه...اگه به خاطر این بچه ها نبود، یه دقیقه ام تو این زندگی نمیموندم ....وسط گریه هاش میرسه به اینجا که وضعیت جسمی شم خیلی خرابه،،،،ولی خب به اونم خیلی صبوره و ده ساله با این بیماری میسوزه و میسازه...یهو میرسه به اینجا که...همش به خودکشی فکر میکنم...هر چی خدارو صدا میزنم دعا میکنم هیچ گشایشی تو زندگیم نمیشه....
مشاور میپرسه:برای بیماری تون دارو مصرف میکنید؟:نه بابا، دکترا که چیزی حالیشون نیست، همه دارو هاشونم عوارض داره بدترم میکنه...
: یعنی از طب سنتی کمک میگیرین :نه بابا هم گرونه، هم دیر جواب میده، : 🫢
: شما باید مهارت های درست دعوا کردن، درست درخواست کردن، درست انتقاد کردن، یاد بگیرید، تو زندگی تون یه جاهایی هم شما میتونید اوضاع رو مدیریت کنید.: شما جای من نیستید، من همه راهی رو امتحان کردم، جواب نمیده،گفته باشم، حوصله ی کتاب خوندن و دوره شرکت کردنم ندارما...
:به خاطر بچه ها موندید، چه کار ویژه ای براشون انجام میدید؟ : چه توقعااااا.... من دائم دارم گریه میکنم خون جگر میخورم، معلومه که حوصله شونو ندارم... زیاد به پر و پام بپیچن، از دستم در میره سر اونا خالی میکنم
: فرمودید به خاطر خدا صبر میکنید؟رابطه تون با معنویات چطوره،: ای خانممممم، دلت خوشهرابطه ی من با خدا خوبه، ولی رابطه ی خدا با من، نه!!!!خدا هم که انگار نه انگار، هر چی دعا میکنم، هیچی به هیچی
: شما تقریبا هیچ کدوم از کارهایی که میتونید برای خودتون انجام بدید رو انجام نمیدید.: شما هم منو درک نمیکنی
: چرا! من کمک تون میکنم،فقط قبل از اون، بگم این حالی که شما داری، اسمش صبر نیست
پیامبر صل الله علیه وآله میفرمایند: تنبلی و افسردگی و شکایت از خدا، تو دایره ی صبر جا نمیشن@ketabe_zendegani
میگه: من خیییییلی صبورم، صبور تر از من تو عالم پیدا نمیکنی،،،،این همه این مرد و خانواده اش خون به جیگر من میکنن، دم نمیزنم...
میزنه زیر گریه...اگه به خاطر این بچه ها نبود، یه دقیقه ام تو این زندگی نمیموندم ....وسط گریه هاش میرسه به اینجا که وضعیت جسمی شم خیلی خرابه،،،،ولی خب به اونم خیلی صبوره و ده ساله با این بیماری میسوزه و میسازه...یهو میرسه به اینجا که...همش به خودکشی فکر میکنم...هر چی خدارو صدا میزنم دعا میکنم هیچ گشایشی تو زندگیم نمیشه....
مشاور میپرسه:برای بیماری تون دارو مصرف میکنید؟:نه بابا، دکترا که چیزی حالیشون نیست، همه دارو هاشونم عوارض داره بدترم میکنه...
: یعنی از طب سنتی کمک میگیرین :نه بابا هم گرونه، هم دیر جواب میده، : 🫢
: شما باید مهارت های درست دعوا کردن، درست درخواست کردن، درست انتقاد کردن، یاد بگیرید، تو زندگی تون یه جاهایی هم شما میتونید اوضاع رو مدیریت کنید.: شما جای من نیستید، من همه راهی رو امتحان کردم، جواب نمیده،گفته باشم، حوصله ی کتاب خوندن و دوره شرکت کردنم ندارما...
:به خاطر بچه ها موندید، چه کار ویژه ای براشون انجام میدید؟ : چه توقعااااا.... من دائم دارم گریه میکنم خون جگر میخورم، معلومه که حوصله شونو ندارم... زیاد به پر و پام بپیچن، از دستم در میره سر اونا خالی میکنم
: فرمودید به خاطر خدا صبر میکنید؟رابطه تون با معنویات چطوره،: ای خانممممم، دلت خوشهرابطه ی من با خدا خوبه، ولی رابطه ی خدا با من، نه!!!!خدا هم که انگار نه انگار، هر چی دعا میکنم، هیچی به هیچی
: شما تقریبا هیچ کدوم از کارهایی که میتونید برای خودتون انجام بدید رو انجام نمیدید.: شما هم منو درک نمیکنی
: چرا! من کمک تون میکنم،فقط قبل از اون، بگم این حالی که شما داری، اسمش صبر نیست
پیامبر صل الله علیه وآله میفرمایند: تنبلی و افسردگی و شکایت از خدا، تو دایره ی صبر جا نمیشن@ketabe_zendegani
۲۱:۱۳
بازارسال شده از استیکر مذهبی
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۱۳:۲۶
1_14925778724.mp3
۰۴:۳۳-۶.۳۵ مگابایت
۲۰:۲۱
۶:۴۳
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.