عکس پروفایل کتاب رسان شهداک

کتاب رسان شهدا

۵۳عضو
بسم الله الرحمن الرحیم

۲۰:۵۸

thumnail
#معرفی_کتاب کتاب: شاهرخ«حرانقلاب اسلامی»https://ble.ir/ketabsh

۷:۴۵

thumnail
عید سعید فطر عید بندگی و طاعت بر شما مبارک.https://ble.ir/ketabsh

۶:۲۵

thumnail
#معرفی_کتابکتاب: سلام بر ابراهیم ۱,۲https://ble.ir/ketabsh

۱۹:۴۴

thumnail
undefinedدستخطی از شهید ابراهیم هادی
دستخط بالا نوشته‎ای از این پهلوان شهید است که از دوران دفاع مقدس به جا مانده است.
«راستی اینجا به ما خیلی خوش میگذرد، چون رزق مومنین دائما برقرار می‌باشد. رزق مومن که می‌دانید چیست؟ از همان سور‌های امام حسینی است که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ میزنیم که قوت بگیریم؛ که اگر با دشمن رو به رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم. والسلام. ابراهیم هادی»
اینجا سلام بر ابراهیم استhttps://ble.ir/ketabsh
کپی با ذکر منبع آزاد
اللهم الرزقنا

۱۹:۵۱

شاهرخ حر انقلاب«شاهرخ حُرّ انقلاب اسلامی» زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
شاهرخ ضرغام از فرماندهان هشت دفاع مقدس بوده است. او پیش از انقلاب به لات مآبی شهره بوده است و حتی ساواک از او و هم‌قطارانش چندین مرتبه برای سرکوب مردم کمک خواسته بود، اما پس از انقلاب تغییر رویه می‌دهد و «حر انقلاب» لقب می‌گیرد.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
به ناگاه آیات آخر سوره فرقان بهترین جمله را به من نشان داد:
«کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، این‌ها کسانی هستند که خدا بدی‌هایشان را به خوبی‌ها تبدیل می‌کند
و خداوند آمرزنده و مهربان است»
آری، شاهرخ را به راستی می‌توان مصداقی کامل برای این آیهٔ قرآن معرفی کرد؛ زیرا او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می‌کند.
بسیاری از مورخان برای حُر گذشته زیبایی ترسیم نمی‌کنند. اما کشتی نجات آقا ابا عبدالله (ع) او را از ورطه ظلمات نجات داد و برای همیشه تاریخ نام او را زنده کرد.
تاریخ نهضت اسلامی ما نیز بسیاری از این آزادمردان را به خود دیده است. طیب یکی از دلیرمردانی است که با پیروی از راه نورانی سیدالشهدا (ع) فدایی راه امام راحل شد و الگوی عملی بسیاری از آزادمردان روزگار ما گردید.
شاهرخ پس از توبه دیگر به سمت گناهان گذشته نرفت. برای کسی هم از گذشتهٔ سیاهش نمی‌گفت. هر زمانی هم که یادی از آن ایام می‌شد، با حسرت و اندوه می‌گفت: غافل بودم. معصیت کردم. اما خدا دستم را گرفتundefinedundefinedhttps://ble.ir/ketabsh

۲۰:۰۶

زندگینامه شهید ابراهیم هادی ۱
ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان در تهران دیده به هستی گشود.او چهارمین فرزند خانواده بشمار میرفت.با این حال پدرش،مشهدی محمد حسین، به او علاقه خاصی داشت.او نیز منزلت پدر خویش را بدرستی شناخته بود.پدری با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید.از آنجا بود که همچون مردان بزرگ،زندگی را به پیش برد.دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم خان زند.سال ۱۳۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود.از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود.پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد....
ادامه در روز های بعد
#زندگینامه #شهید #ابراهیم #هادیاینجا سلام بر ابراهیم استhttps://ble.ir/ketabsh
کپی با ذکر منبع آزاد
اللهم الرزقنا شهادت

۲۰:۱۸

ادامه زندگینامه شهید ابراهیم هادی ۲
ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول بود.او اهل ورزش بود.با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد.در والیبال بی نظیر بود.هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.مردانگی او را میتوان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی میکند.در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردند.اما تسلیم نشدند.سرانجام در۲۲بهمن سال۱۳۶۱بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب،تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید.او همیشه از خدا میخواست گمنام بماند،چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.خدا هم دعایش را مستجاب کرد.ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
#زندگینامه #شهید #ابراهیم #هادی
اینجا سلام بر ابراهیم استhttps://ble.ir/ketabsh
کپی با ذکر منبع آزاد
اللهم الرزقنا شهادت

۸:۴۳

#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
قسمت اولزندگينامه نام:شاهرخ شهرت:ضرغامنام پدر:صدرالدينتولد: ۱۳۲۸ تهرانآبادان ۵۹/۹/۱۷:شهادتاينها مشخصات شناسنامه اي اوست.کسي که در سي و يک سال عمر خود زندگي عجيبي را رقم زد. از همان دوران کودکي با آن جثه درشت و قوي خود، نشان داد که خلق و خوي پهلوانان را دارد. شاهرخ هيچ گاه زيربار حرف زور وناحق نميرفت. دشمن ظالم ويار مظلوم بود. دوازده سالگي طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آن پس با سختي روزگار را سپري کرد.در جواني به سراغ کشتي رفت. سنگين وزن کشتي مي گرفت. چه خوب پله هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي مي کرد. قهرمان جوانان، نايب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوي تيم ملي کشتي فرنگي. همراهي تيم المپيک ايران و...اما اينها همه ماجرا نبود. قدرت بدني، شجاعت، نبود راهنما،رفقاي نا اهل و... همه دست به دست هم داد. انساني بوجود آمد که کسي جلودارش نبود. هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشي و...پدر نداشت. از کسي هم حساب نمي برد. مادرپيرش هم کاري نمي توانستبکند الا دعا! اشک مي ريخت و براي فرزندش دعا مي کرد. خدايا پسرم را ببخش،عاقبت به خيرش کن. خداياپسرمرا از سربازان امام زمان(عج) قراربده ديگران به می خنديدند. اما اومي دانست که سلاح مومن دعاست کاري نمي توانست بکند الا دعا هميشه ميگفت: خدايا فرزندم را به تو سپردم. خدايا همه چيزبه دست توست. هدايت به وسيله توست. پسرم را نجات بده!٭٭٭زندگي شاهرخ درغفلت و گمراهي ادامه داشت تا اينكه دعاهاي مادر پيرش اثر كرد مسيحا نفسي آمد و از انفاس خوش اومسير زندگي شاهرخ تغيير كرد بهمن ۵۷ بود شب و روز ميگفت: فقط امام، فقط خميني وقتي در تلويزيون صحبتهاي حضرت امام پخش ميشد با احترام مينشست اشك ميريخت و با دل و جان گوش ميكرد ميگفت: عظمت را اگر خدا بدهد ميشود خميني با يك عبا و عمامه آمد اما عظمت پوشالي ُشاه را از ببين برد هميشه ميگفت: هرچه امام بگويد همان است. حرف امام براي او فصل الخطاب بود براي همين روي سينه اش خالكوبي كرده بودكه فدايت شوم خميني ولايت فقيه را به زبان عاميانه براي رفقايش توضيح ميداد از همان دوستان قبل از انقلاب ياراني براي انقلاب پرورش داد وقتي حضرت امام فرمود: به ياري پاسداران در كردستان برويد ديگر سر از پا نميشناخت. حماسه هاي او را درسنندج،سقز،شاهنشين و بعدها در گنبد و لاهيجان و خوزستان و...هنوز در خاطرهها باقي است شاهرخ از جمله كساني است كه پير جماران در رسايشان فرمود: اينان ره صد ساله را يك شبه طي كردند من دست و بازوي شما پيشگامان رهائي را ميبوسم و از خداوند ميخواهم مرا با بسيجيانم محشور گرداند وقتي از گذشته زندگي خودش حرف ميزد داستان حر را بازگو ميكرد خودش را حرنهضت امام ميدانست ميگفت: حرقبل از همه به ميدان كربلا رفت و به شهادت رسيد، من هم بايد جزء اولين ها باشم!درهمان روزهاي اول جنگ ازهمه جلوتر پابه عرصه گذاشت آنقدر دلاورانه جنگيد که دشمنان براي سرش جايزه تعيين کردند آنقدر شجاعانه رفت تا كسي به گرد پايش نرسد رفت و رفت آنقدر رفت تا با ملائك همراه شد شاهرخ پروازي داشت تا بي نهايت در هفدهم آذر پنجاه ونه دشتهاي شمال آبادان اين پرواز را ثبت كرد پروازي با جسم و جان كسي ديگر او را نديد حتي پيكرش پيدا نشد! ميگويند مفقود الاثر اما نه او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند همه را هيچ چيزي از او نماند نه اسم نه شهرت، نه مزار و نه هيچ چيز ديگر خدا هم دعايش را مستجاب کرد اما ياد او زنده است نه فقط در دل دوستان بلکه در قلوب تمام ايرانيان او سرباز ولايت بود مريد امام بود مرد ميدان عمل بود و اينها تا ابد زنده اند.هرگزنميرد آنکه دلش زنده شد به عشقثبت است برجريده عالم دوام ماhttps://ble.ir/ketabsh

۸:۴۴

thumnail
#استوری📲
[ ای‌یار‌سفر‌کردھ‌...undefinedundefined ]
#حاج_قاسم
undefinedعاشقان علمدار مهدی(عج)undefined
undefinedبه جمع ما بپیوندیدundefinedundefined
https://ble.ir/ketabsh

۸:۴۶

بسم الله الرحمن الرحیم

۱۰:۳۲

thumnail
#تشویق_خواندن_کتاب_از_طرف_رهبرhttps://ble.ir/ketabsh

۱۰:۳۵

#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
قسمت دوم: ولادت
خورشيد اولين روز زمستان سال بيست وهشت شمسي طلوع کرده. اين صبح خبر از تولد نوزادي ميداد که او را شاهرخ ناميدند. مينا خانم مادر مومن و باتقواي او بود و صدرالدين پدر آرام و مهربانش. دومين فرزندشان به دنياآمده. اين پدر ومادربسيار خوشحالند. آنها به خاطر پسر خوب و سالمي که دارند شکرگزار خدايند.صدرالدين شاغل درفعاليت هاي ساختماني وپيمانکاري است. هميشه هم ميگويد: اگربتوانيم روزي حلال وپاک براي خانواده فراهم کنيم،مقدمات هدايت آنهارامهياکرده ايم. اوخوب ميدانست كه پيامبراعظم(ص) ميفرمايد: عبادت ده جزءداردكه نه جزءآن به دست آوردن روزي حلال است. (بحارالانوارج۱۰۳ص۷)روزبعد ازبيمارستان دروازه شميران تهران مرخص ميشوند وبه منزلشان در خيابان پيروزي ميروند.اين بچه در بدو تولد بيش از چهار کيلو وزن دارد. اما مادر، جثه اي دارد ريز و لاغر. کسي باورنميکرد کهاين بچه، فرزند اين مادرباشد. چهل روزش بود که گردنش را بالا ميگرفت. روز به روز درشت ترميشد و قويتر.سه يا چهار سالگي با مادررفته بود حمام، مسئول گرمابه بچه را راه نداده بود. ميگفت: اين بچه حداقل ده سال دارد نميتواني آن را داخل بياوري!!https://ble.ir/ketabsh

۱۳:۰۷

#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
قسمت سوم: نوجوانی
وقتي به مدرسه ميرفت کمتر کسي باور ميکرد که او کلاس اول باشد. توي کوچه با بچه هائي بازي ميکرد که از خودش چند سال بزرگتربودند.درسش خوب بود. در دوران شش ساله دبستان (در آن زمان) مشکلي نداشتيم. پدرش به وضع درسي و اخلاقي او رسيدگي ميکرد. صدرالدين تنها پسرش را خيلي دوست داشت. سال اول دبيرستان بود. شاهرخ در يک غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس کرد. پدر مهربان او از يک بيماري سخت، آسوده شد. اما مادر و اين پسردوازده ساله را تنها گذاشت.٭٭٭سال دوم دبيرستان بود. قد و هيکل شاهرخ از همه بچه ها درشت تر بود. خيليها در مدرسه از او حساب ميبردند، اما او کسي را اذيت نمي کرد. يک روز وارد خانه شد و بي مقدمه گفت: ديگه مدرسه نميرم!با تعجب پرسيدم: چرا؟!گفت: با آقا معلم دعوا کردم. اونها هم من رو اخراج کردند.کمي نگاهش کردم و گفتم: پسرم، ُخب چرا دعوا کردي؟! جواب درستي نداد. اما وقتي از دوستانش پرسيدم گفتند:معلم ما از بچه ها امتحان سختي گرفت. همه کلاس تجديد شدند. اما فقط بهيکي ازبچه ها که به اصطلاح آقازاده بود وپدرش آدم مهمي بود نمره قبولي داد. شاهرخ به اين عمل معلم اعتراض کرد. معلم هم جلوي همه،زدتوگوش پسرشما شاهرخ هم درسي به آن معلم داد که ديگه از اين کارها نکنه!بعد ازآن مدتي سراغ کاررفت، بعد هم سراغ ورزش. اما زياد اهل کارنبود. پسر بسيار دلسوز و خوبي بود، اما هميشه به دنبال رفيق و رفيق بازي بود. تويمحل خيلي ها از او حساب ميبردند.https://ble.ir/ketabsh

۱۳:۰۷

کتاب رسان شهدا
undefined #تشویق_خواندن_کتاب_از_طرف_رهبر https://ble.ir/ketabsh
thumnail

۱۳:۱۱