بله | کانال روایت پیشرفت ایران
عکس پروفایل روایت پیشرفت ایرانر

روایت پیشرفت ایران

۵,۰۲۷عضو
thumbnail
undefined️ تسخیر لانهٔ جاسوسی به روایت زنان
undefinedظهر 13 آبان 1358، خبری عجیب همراه با عکسی عجیب‌تر روی خط خبرگزاری‌های خارجی قرار گرفت: «سفارت آمریکا در ایران، توسط گروهی از دانشجویان که خودان را «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» می‌نامیدند، به اشغال درآمده بود.» این اتفاق و رخدادهای بعدیِ آن آنقدر بزرگ بود و تحلیل‌های مختلفی را باعث شد که بسیاری از ایرانی‌ها، از فضای آن سالها و جزییات آن اتفاق بی‌خبر مانده‌اند؛ مثلا اینکه میان تسخیرکنندگان سفارت آمریکا که از آن روز به بعد با عنوان «لانۀ جاسوسی» مشهور شد، تعداد قابل‌توجهی از دختران دانشجوی مسلمان هم حضور داشتند.
undefinedکتاب «خیابان تا صبح بیدار بود»، تاریخ شفاهی این حادثه را از زبان تعدادی از خانم‌های حاضر در تسخیر مرور کرده است. هر کدام از راویان، زندگی خودشان را از ابتدا تا قبولی در دانشگاه و نحوۀ حضور در فعالیت‌های سیاسی و سپس نقش‌افرینی در تسخیر سفارت روایت کرده‌اند و ضمن آنها، تحلیل‌های خودشان از شرایط و زمینه‌ها و نتایج این حادثه را نیز بیان کرده‌اند. مرور این خاطرات کمک می‌کند تا علاوه بر حادثۀ تسخیر سفارت، زمینه‌های شکل‌گیری تفکرات مبارزاتی و سیاسی در میان دخترانِ دانشجوی مسلمان و نوع کنش‌گری آنها در آن ایام و تفاوت‌هایی که با سایر جریانات چپ‌گرا داشتند، مورد بازخوانی قرار بگیرند.
undefined*برشی از کتاب:*undefinedهمان شب اول برای بچه‌ها کارت آماده کردند تا رفت‌وآمدها کنترل شود. تا مدتی فقط از درِ جنوب رفت‌وآمد می‌شد تا اینکه فشار جمعیت زیاد شد و کم‌کم به‌حدی رسید که چهار طرف سفارت از مردم پُر شد. این‌طور که شنیدم، حتی گروه‌های سیاسی می‌آمدند و برای خودشان تبلیغات می‌کردند. منافقین می‌گفتند: «ما در مبارزات ضدامپریالیستی با شما همراه هستیم، بگذارید ما هم بیاییم داخل.» اما بچه‌ها می‌گفتند: «فقط بچه‌های مسلمان حق ورود دارند.» هرکس هم می‌گفت: «دانشجویان پیرو خط امام» می‌گفتیم: «نه! دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» و روی کلمۀ «مسلمان» تأکید می‌کردیم.
undefinedما باید در روز پنج ساعت پاس می‌دادیم. کم‌کم برایمان سلاح هم آوردند؛ تا قبل از آن من اسلحه دست نگرفته بودم. ژ3 آوردند و توضیح دادند که چطور باز و بسته می‌شود و توضیحات دیگر. بعد هم گفتند برای اینکه غریبه داخل نشود، هر شب یک اسم رمز می‌گذاریم و به نماینده‌ها اعلام می‌کنیم. آنها هم به بقیه بگویند. شب‌های اول خیلی استرس داشتیم؛ چون مدام احتمال می‌دادیم آمریکایی‌ها برای آزاد کردن گروگان‌ها به آنجا بیایند. اطراف درهای لانه چند چاه بود که بچه‌ها درهایشان را برداشتند و داخل آن رفتند. یکی از آن چاه‌ها به کلیسای آن طرف چهارراه ختم می‌شد!
undefined معرفی این کتاب و برش‌هایی از آن را می‌توانید در #شماره_سوم_سُها بخوانید.

#خیابان_تا_صبح_بیدار_بود#سیزده_آبان #تسخیر_سفارت_آمریکا#دانشجویان_پیرو_خط_امام
undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۱۷

thumbnail
undefinedآینه در آینهروایتی از دیده شدن متفاوت سُها در دامنۀ زاگرس
undefinedروایت چه می‌کند؛ از هر کتاب روایت‌شناسی که سراغ بگیرید، برایتان می‌گوید که روایت، مانند پنجره‌ای است برای نگاه کردن به یک منظرۀ تازه. اگر خوب باشد و جذاب، می‌تواند به مانند یک آینه عمل بکند؛ انعکاس و تصویری از سوژۀ روایت که خواننده را با خودش همراه می‌کند تا انعکاس‌هایی از تصویر و وجود خودش را در آن ببیند.
undefinedمطلب «آینه در آینه» داستان معلمی از شهر گچساران است که در آینۀ روایت زنان این سرزمین در شمارۀ اول سُها، خودش و دانش‌آموزانش را دیده است و بعد، از این آینگی کمک گرفته تا بتواند تصویری جدید از «شدن» را به دانش‌آموزانش نشان بدهد.
undefinedبرشی از متن:undefinedاین تصاویر جلوی چشمام رژه می‌رفتن و مدام به این فکر می‌کردم که تک‌تک دانش آموزام، چه توانایی‌هایی دارن و هر کدومشون جای کدوم یک از عکس‌های این کانال می‌تونن قرار بگیرن.
از رؤیاهام که بیرون میام، به خودم نهیب می‌زنم: «چه خوش‌خیالی تو دختر! اینا که آخرش همشون از سر زورِ خانواده یا حتی کلاس گذاشتن واسه این و اون، یا میرن تجربی یا اگر احساس کنن بچه‌زرنگ نیستن، شوت میشن انسانی؛ چه خیالاتی می‌کنی تو با خودت ...» ولی عکسا دست از سرم برنمیدارن؛ حس می‌کنم اینا عکسای دانش‌آموزانم هستن که از آینده اومدن و یقه‌مو گرفتن که یالا یه کاری برامون بکن...

undefined روایت خانم زهرا رضاپور، معلم دبیرستان تیزهوشان گچساران و نمایشگاه جذاب و پر از امیدی را که او و دانش‌آموزانش برپا کرده‌اند، در مطلب «آینه در آینه» و در #شماره_سوم_سها بخونید.
#زهرا_رضاپور #دبیرستان_گچساران
undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۷:۵۹

thumbnail
undefinedغمی که ما را رشد دادسوژه‌های شماره سوم سُـــها را بیشتر بشناسید
undefinedبیماری‌های سختِ ژنتیکی در بدو تولد، یکی از آن دردهایی هستند که زندگی همه‌ی اعضای خانواده را برای یک عمر تحت تأثیر قرار می‌دهند.
undefinedزندگی خانم راضیه دژگیر و همسرش مرتضی رحمانی هم از سال ۸۱ دچار همین تأثیرات شد؛ ابتلای فرزندشان فاطمه به بیماری نادر PKU، باعث شد تا آن‌ها برای هر وعده سیرکردن فرزندشان، دچار اضطراب و نگرانی باشند. اما چیزی که زندگی خانم دژگیر و آقای رحمانی را متفاوت می‌کند، برخورد آنها با این غم بزرگ است؛ آنها سعی کردند نه فقط برای فاطمه، بلکه برای حل مشکل دیگر بیماران PKU هم راه حل پایداری پیدا کنند.
undefinedقصه‌ی این مادر و پدر همدانی و تلاش هزارباره‌ی آنان برای کشف فرمول خمیر نانِ مناسب بیماران، ساخت تنور مخصوص و چند سال پخت نانِ کم‌پروتئین خانگی و درنهایت تأسیس و مدیریت یک شرکت دانش‌بنیان برای تولید موادغذایی ویژه‌ی بیماران، قصه‌ی آشنای رشد در دل سختی‌هاست؛ قصه‌ای که همیشه تازه و الهام‌بخش است.
undefinedبرشی از متن:«هر از گاهی، از طریق خود خانواده‌ها و کمک‌های خیریّه، پولی برای کمک‌هزینه بچه‌ها جمع می‌شد؛ اما این‌‌ها نمی‌توانست مشکل اصلی بچه‌ها که گرسنگی مزمن بود را حل کند. درواقع درد ما پول نبود؛ بلکه پیدا کردن موادی بود که بتواند در برنامه غذایی روزانه بچه‌ها جای بگیرد؛ چون آن‌ها تقریبا 90 درصد غذاها و حتی نان معمولی را هم نمی‌توانستند مصرف کنند.»
undefined داستان خانم دژگیر، مدیر شرکت «سلامت‌پژوهان سپهر آریا»، در مطلب «غمی که ما را رشد داد» در #شماره_سوم_سها آمده است. این روایتِ ویژه از مادرانه‌های پیشرفت رو از دست ندین.
#راضیه_دژگیر #بیماری‌های_خاص
undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۶:۱۸

thumbnail
undefined طوفان ویرانگرِ سرطان
undefined بخشی از مطلب «مدالم را پَس می‌گیرم!»*؛ روایت زندگی خانم زینب مرادی قهرمان پرتاب نیزه ایران

undefinedسال 1368 توی خرم‌آباد به دنیا آمدم. شش خواهر و دو برادریم. من بچۀ پنجم خانه‌ام و تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم. 14 ساله بودم که به عقد پسرخاله‌ام درآمدم. هنوز یک سال از ازدواجم نگذشته بود که خدا بهمان یک پسر داد. بعد از چند سال زندگی توی خانه پدرشوهر، طلاهایم را فروختم و دو اتاق جدا برای خودمان درست کردیم. توی گیرودار سفید کردن خانه بودیم که دیدم پایم ورم کرده. هر روز که می‌گذشت درد و ورمش شدیدتر می‌شد. رفتیم بیمارستان خرم‌آباد. بعد از گرفتن عکس و معاینه، دکتر گفت باید بروید تهران برای تکه‌برداری.

undefinedدکترهای تهران بعد از بررسی آزمایش‌ها گفتند باید پایم را قطع کنم؛ اما شوهر و پدرم نگذاشتند. دو اتاق‌مان را فروختیم و با پولش یک پروتز از ایتالیا سفارش دادیم. جراحی کردم و پروتز کار گذاشتم. یک سال را با پروتز سَر کردم. ولی دکتر راست می‎‌گفت؛ بیماری روزبه‌روز داشت بدتر می‌‌شد. یک روز دیدم پایم از بالای پروتز قرمز شده و بالا آمده. فوری رفتیم تهران. گفتند اگر میخواهی زنده بمانی باید پایت قطع شود وگرنه سرطان کل بدنت را می‌گیرد. بیمارستان را گذاشتم روی سرم. همان‌طور که داد می‌زدم، به چشم‌های شوهر و بچه و خانواده‌ام نگاه می‌کردم. دورم را گرفتند و راضی‌ام کردند. عاقبت پای چپم قطع شد.

undefinedهمۀ زندگی را خرج دوا و دارو کرده بودیم و آه در بساط نداشتیم. چند ماه خانۀ برادرم نشستیم. بعد یک خانه خرابه گرفتیم و رفتیم خانۀ خودمان. هنوز یک سال نگذشته بود که متوجه شدیم شوهرم مریض است. بعد از کلی آزمایش و این در آن در زدن، فهمیدیم سرطان گرفته. هرچه اصرار کردیم دکتر نرفت. سرطان کل بدنش را گرفت؛ شش ماه بیشتر دوام نیاورد و از دنیا رفت. حالا من مانده بودم و یک بچۀ شش ساله؛ بدون هیچ درآمد و پس‌اندازی. چون روستا مدرسه نداشت، نمی‌توانستم بروم پیش پدر و مادرم. توی همان خانه خرابه ماندگار شدم.

undefinedچندماهی خواهر و برادرها هوای زندگی‎‌ام را داشتند؛ اما دیدم این‌جور نمی‌شود. توی یک کانال با گل‌سازی کریستال آشنا شدم. قبلا کارهای هنری می‌کردم و علاقه داشتم. به مدیرش پیام دادم. وقتی شرایطم را فهمید گفت مجانی بیا کلاس. با پولی که داشتم، وسیله خریدم و کارم را شروع کردم. در مدت کوتاهی حرفه‌ای شدم. برای خودم گروه و کانال زدم و شروع کردم به آموزش دادن و گرفتن سفارش. کار و بارم حسابی گرفت. کم‌کم با پولی که جمع کردم توانستم یک خانۀ بهتر کرایه کنم. از پسِ زندگی خودم برمی‌آمدم و منّت کسی بالا سَر خودم و بچه‌ام نبود.

#شماره_سوم_سها #زنان_ورزشکار
#زینب_مرادی #ورزش_معلولین
#قهرمان_پاراجهانی #پرتاب_نیزه

undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.

*undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران
@khaneh_pishraft

۱۴:۳۳

thumbnail
🧬درمان بیمار سرطانی از ژاپن تا ایران
undefinedصحبت‌های جالب خانم دکتر ابراهیمی در موردبیماری که درمانش رو از ژاپن شروع کرد و در ایران ادامه داد!قبلا درمان سلولی یعنی سفر،امروز یعنی شروع از همین‌جا.undefined
undefined*خانم دکتر مرضیه ابراهیمی*، عضو هیئت‌علمی و مدیر گروه «درمان سرطان به کمک سلول‌های ایمنی» پژوهشگاه رویان و مدیرعامل شرکت دانش‌بنیان «کیان ایمن سلول» است؛ شرکتی که چندین محصول برای درمان تومورهای بدخیم سرطانی به کمک سلول‌درمانی تولید کرده‌اند. روایت زندگی و فعالیت‌های علمی خانم دکتر ابراهیمی در شماره دوم مجله سُها با تیتر «خانم دکترِ رویان» آمده است.


#سلول_درمانی #علم #دانش#روایت_پیشرفت #پیشرفت_دانش‌بنیان#روایت_زنان #خانم_دکتر_ابراهیمی#درمان_سرطان #رویان #شماره_دوم_سها
undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۵:۱۶

thumbnail
undefinedمادرانِ داروساز، مکمل‌های خوراکی‌شان فرق می‌کند!سوژه‌های شماره سوم سُـــها رو بیشتر بشناسید

undefinedشاید لازم باشد مادر باشی تا موقع تنظیم مصاحبه، چشمانت برق بزند که سوژه‌ات توانسته قطرۀ آهنی تولید کند که دندان‌های بچه‌ها را سیاه و خراب نمی‌کند. این سال‌ها در صنعت دارو و مکمل، فناوری خاصی به نام نانولیپوزوم ایجاد شده است که ماده موثرۀ دارویی را در نانوذراتی بارگذاری و به بدن شخص منتقل می‌کند و در نتیجه عارضه‌های جانبی کمتری دارد.
undefinedخانم دکتر فرناز میرزازاده و همکاران‌شان، با تأسیس شرکت «فناوران وندا فارمد» و انجام کارهای علمی و تحقیقاتی، توانسته‌اند تولیدِ دانش‌بنیان داروها و مکمل‌های متعددی با این قابلیت را در دستور کار خود قرار دهند که قطرۀ‌ آهن سوکرولیپوزومال فقط یکی از آنهاست. مهم‌ترین این فراورده‌ها‌، داروهای ضدسرطانی هستند که می‌توانند سلامتیِ همراه با کمترین عارضه را به بیماران هدیه کنند.
undefinedبرشی از متن:undefinedبا توجه به اینکه رزومۀ خوبی داشتم، به‌راحتی می‌توانستم از دانشگاه‌های خارجی پذیرش بگیرم. خیلی هم تشویق به مهاجرت می‌شدم؛ ولی خودم تصمیم گرفتم نروم. دلیل اولش شاید این بود که وابستگی عاطفی زیادی به خانواده و به‌خصوص مادرم داشتم؛ اما فقط این نبود. رفته‌رفته دیدگاه‌های خودم تغییر کرده بودند؛ متوجه شده بودم اگر داروی پیشرفته‌ای در گوشه‌ای از دنیا تولید شود، لزوماً در اختیار همۀ مردم دنیا قرار نمی‌گیرد.
undefinedخیالم نمی‌توانست راحت باشد که اگر جایی دیگر در ساخت دارویی سهیم باشم، آن دارو به دست مردم خودم هم خواهد رسید. می‌دیدم کشورِ خودم، هم به این داروها نیاز دارد و هم به توسعۀ صنعتی و اقتصادی. شرایط کشور هم از لحاظ حمایت‌ها بهتر شده بود. شرکت‌های دانش‌بنیان زیادی با کمک شتاب‌دهنده‌ها، در حال توسعۀ محصولات جدید با تکنولوژی پیشرفته و تولید آن بودند؛ بنابراین تصمیم گرفتم بمانم.

undefinedشما خوانندگان عزیز می‌توانید با تهیهٔ #شماره_سوم_سُها، همراهِ روایت زندگی شخصی و حرفه‌ای خانم دکتر میرزازاده شوید.
#دکتر_میرزازاده #نانودارو
undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۵:۲۹

بازارسال شده از کتاب رسان
thumbnail
undefinedشماره سوم مجله سُـــها رسید
undefinedشماره جدید مجله «سُها»، روایتی از نقش‌آفرینیزنان در عرصه پیشرفت کشور، منتشر شد. این مجلهبا هدف روایت حضور و تأثیر زنان در حوزه‌های مختلفپیشرفت، به‌ویژه در عرصه علم و فناوری، توسط«خانه هنر و رسانه پیشرفت» و به سفارش مرکز راهبریامور بانوان سازمان تبلیغات اسلامی در ۲۰۰ صفحه تولیدشده است. مجله «سُها» تلاشی است برای روایت داستان‌هاو دستاوردهای الهام‌بخش زنان در مسیر پیشرفت کشور.

undefinedمیدان پیشرفتِ دانش‌بنیانundefinedما سلول‌هایی می‌سازیم که تسلیم نمی‌شوندundefinedوقتی نانو به داد برق قدرت می‌رسد!undefinedمادرانِ داروساز، مکمل‌های خوراکی‌شان فرق می‌کند!

undefinedپیشرفت بر مدارِ جامعهundefinedسلام خانومِ زیست فناوریundefinedاز صفرِ بی‌اعتمادی تا یازدهِ کارآفرینیundefinedبه تماشای قدرتِ ایل در روستای قره‌چپقundefinedمدالم را پَس می‌گیرم!undefinedهمچو موج از خود برآوردیم سَر

undefinedدانشِ ثروت‌آفرین در همه ایرانundefinedپسته به کرمان بردنundefinedجایی که فلسفه، کودک و خلاقیت به‌ هم می‌رسند

undefinedمادرانه‌ها و همسرانه‌های پیشرفتundefinedغمی که ما را رشد دادundefinedمحسنِ من، آرامش را از دشمن گرفته بودundefinedقصۀ ما به صبر رسید...

undefined خرید با تخفیف از طریق لینک زیر undefined
undefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خرید کارت به کارت undefinedundefined
undefined @sefaresh_ketab
#خبر_داغ

۱۲:۲۲

thumbnail
undefined️ سُها و ماجرای آشنایی مادران با فناور ایرانی داروی فرزندانشان
مشاهدات یکی از خوانندگان شماره سوم مجله
undefined وقتی ماجرای خانم دکتر میرزازاده را توی شماره سوم مجله سها خواندم حسابی کنجکاو شدم. او توانسته بود قطره آهنی بسازد که دندان بچه‌ها را سیاه نمی‌کند. فوری رفتم سراغ قفسه داروها تا ببینم اسم قطره‌ای که هفته پیش داروخونه برایمان پیچید، چیست؟
undefined خودش بود یکی از همان قطره‌های آهن خارجی که خانم دکتر را به فکر تولید محصول ایرانی انداخت. چند روز بعد رفتم داروخانه سراغ قطره ایرانی را گرفتم. پزشک داروخانه وقتی جعبه قرمز رنگش را بهم نشان داد، پرسیدم؛ چرا با وجود این محصولات باکیفیت و ارزان ایرانی، چنین مکمل‌های خارجی و گران قیمتی به مردم معرفی می‌کنید.
undefined مدعی بود جنس خارجی بیشتر بین مردم طرفدار دارد و کیفیتش بالاتر است. ولی من این طور فکر نمی‌کردم. شبی که مطلب نشریه را خواندم، دوره افتادم بین اعضای خانواده، دوستان و حتی اپلیکیشن‌های مادر و کودک، تا ببینم چه قطره آهنی برای فرزندشان مصرف می‌کنند. دیدم این مکمل ایرانی، یکی از پرطرفدارترین قطره‌ها بین مادرهاست. معتقد بودند هم اثربخشی بالاتر دارد، هم دندان‌ها را سیاه نمی‌کند و هم بچه‌هایشان با اشتیاق این قطره را سر می‌کشند.
undefined اما اکثرشان نمی‌دانستند با یک محصول کاملا ایرانی که به دست یک خانم دکتر جوان ساخته شده طرف‌اند. مطلب نشریه را که برایشان فرستادم حسابی غافلگیر شدند. حالا آن شیشه کوچک مکمل آهن، توی ذهن‌شان هویت تازه‌ای پیدا کرده بود و فقط یک مکمل ساده نبود. حاصل کار و تلاش و دغدغه خانم‌های فناور کشورشان بود. کسانی مثل خانم دکتر میرزازاده که توی مصاحبه‌اش می‌گفت:«دلش می‌خواسته دارویی بسازد که به دست مردم خودش برسد.»

#دکتر_میرزازاده #نانودارو

undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۸:۴۱

thumbnail
undefined چشم ایران روشن
تصویر جذاب و مهم ماهواره «خیام» با وضوح ۷۰ سانتیمتر از نیروگاه هسته‌ای ووگتل در ایالت جورجيا ایالات متحده آمریکا

#ایران #ماهواره #خیام #امریکا #فضا #دانش #فناوری #علم #فضایی


undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۰۶

thumbnail
undefined از صفرِ بی‌اعتمادی تا یازدهِ کارآفرینیسوژه‌های شماره سوم سُها را بیشتر بشناسید
undefinedزمانی که زنگ خطر خشک شدن #دریاچه_ارومیه از چند دهه پیش به صدا درآمد، برخی جدی‌اش گرفتند و برخی نه. کارهای زیادی بود که باید به‌جای آه کشیدن و پمپاژ ناامیدی انجام می‌گرفت. یکی از مهمترین آنها، آگاه‌سازی و حساس‌سازی مردم منطقه بود. بنابراین در کنار فعالیت ارگان‌ها و ستاد احیای دریاچه ارومیه، افرادی هم در قالب سازمان‌های مردم‌نهاد (سَمَن) دوست‌دار محیط زیست، هر آنچه از دستشان بر می‌آمد را برای کمک به زنده نگه داشتن قلب تپندۀ منطقه انجام دادند.
undefinedیکی از این سَمَن‌ها، «مؤسسۀ مأموریت برای حفاظت از محیط زیست روستایی و شهری بُناب» بود که با پشتکار خانم‌ها وحیده مقدم‌قشلاقی و فروزان اخروی‌خواه، ده سال تلاش مستمر در منطقه داشته است. این سازمان مردم‌نهاد تلاش کرده است تا با رویکردی علمی و مشارکتی و با تمرکز بر توانمندسازی زنان و آگاهی‌بخشی به کشاورزان، گام‌هایی مؤثر در مسیرِ توسعۀ پایدار روستا بردارد.
undefinedبرشی از متن:undefinedسال 1390، همچنان کشاورزی پیشۀ غالب روستا بود؛ اما دیگر هیچ‌چیز مثل قبل نبود. سطح آب چاه‌ها کاهش یافته بود و آب برخی‌شان دیگر شیرین نبود. برداشت محصول رفته‌رفته کمتر می‌شد. بسیاری از زمین‌داران ناچار شدند زمین‌هایشان را رها کنند و برای زندگی بهتر به شهرهایی همچون میاندوآب، مهاباد، نقده، ممدیار و شاهین‌دژ مهاجرت کنند. این کوچ ناخواسته، معضلات تازه‌ای برای خانواده‌ها به‌ویژه دانش‌آموزان، به همراه داشت؛ دوری از مدرسه، خانواده و از دست رفتن امنیت اقتصادی و روانی.
undefinedما در بازخوانی تجربۀ بسیار ارزشمند این خانم‌ها، سویِ دیگر ماجرا را نیز از زبان یکی از زنان روستایی روایت کرده‌ایم. بنابراین برای لمس این نمونهٔ حل مسأله‌ی اجتماعی، مطالب «از صفر بی‌اعتمادی تا یازدهِ کارآفرینی» و «به تماشای قدرت ایل در روستای قره‌چپق» را که در #شماره_سوم_سها دنبال کنید.
#وحیده_مقدم_قشلاقی #سمن_اجتماعی

undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۰۵

thumbnail
🟢 محسنِ من، آرامش را از دشمن گرفته بودسوژه‌های شماره سوم سُـها را بیشتر بشناسید.
undefinedدکتر محسن فخری‌زاده، دانش‌آموختۀ دکترای رشته فیزیک و مهندسی هسته‌ای دانشگاه‌های ایران، طراح اصلی نقشۀ راه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران و مدیر استراتژیک نوآوری‌های علمی مجموعۀ دانشمندان هسته‌ای کشور به شمار می‌رفت. ایشان در سال 1398، به‌دلیل نقش‌آفرینی مهم در مدیریتِ علمی ایران، نشان درجه یک نصر را از دستان رهبر انقلاب دریافت کرد.
undefinedنام دکتر فخری‌زاده، سال‌ها در لیست ترور موساد قرار داشت و بارها از سوی رییس رژیم جنایتکار اسرائیل، از او به‌عنوان بلندمرتبه‌ترین دانشمند هسته‌ای ایران نام برده شد. آنها بعد از چند ترور ناموفق، نهایتاً در 7 آذر 1399 و در منطقۀ آبسرد دماوند، ایشان را طی عملیاتی پیچیده و مجهز به سلاح‌های پیشرفته به شهادت رساندند. ما در بخش «همسرانه‌های پیشرفت» #شماره_سوم_سها، گوشه‌ای از زندگی و سخت‌کوشی‌های شهید و همراهی‌های مجاهدانۀ همسر ایشان خانم فرشته قاسمی را در طی‌کردن مسیرِ اقتدار ایران نشان داده‌ایم.
undefined برشی از متن:undefinedسپاه خانه‌ای در شهرک محلاتی به ما داد که اقساط آن را ماهیانه از حقوق محسن کم می‌کردند. محسن هم‌زمان هم کار می‌کرد و هم درس می‌خواند. بعضی از ماه‌ها حقوقش صفر می‌شد و دیگر هیچ پولی نداشتیم؛ آن هم با سه فرزند. مجبور بود اضافه‌کار زیاد بماند تا بلکه بتواند برخی از مشکلات مالی‌مان را حل کند. گاهی هم با ژیان سفیدرنگی که داشت، شب‌ها مسافرکشی می‌کرد تا درآمد بیشتری داشته باشیم. اکثر شبها حدود ساعت دوازده به خانه می‌آمد و من از همان درِ ورودی می‌دیدم که از زور خستگی، پلک‌هایش مدام روی هم می‌افتد و سفیدی چشمهایش به خون نشسته است.
undefinedدوست نداشتم در زندگی آدم بیکاری باشم؛ قبل از ازدواج از روی دست مادرم خیاطی یاد می‌گرفتم و برای خانم‌های همسایه لباس می‌دوختم. مدتی هم کلاس گل‌دوزی و قلاب‌بافی رفته بودم. سعی ‌کردم من هم در کنار محسن، با قلاب‌بافی و گل‌دوزی کمک‌خرج خانه بشوم. باوجود اینکه به‌خاطر درس و کار هیچ‌وقت نبود و مضیقه‌های مالی هم کم نداشتیم، خدا شاهد است که یک بار هم نشد خسته شوم و از او بخواهم این رشتۀ درسی و این شکل کار کردن را رها کند تا ما هم مثل باقی مردم راحت زندگی کنیم. می‌دانستم محسن با اعتقاد در این راه قدم گذاشته و با عشق و علاقه کار می‌کند و من با تمام وجودم باید مشوّق و محرّکش باشم.
#شهید_فخری‌زاده #همسرانه‌های_پیشرفت

undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۴:۰۷

thumbnail
undefinedقصهٔ ما به صبر رسید...روایت درد و همدلی در آستانه‌ی اشرفیه
undefinedآن روز که فصلی به نام «مادرانه‌ها و همسرانه‌های پیشرفت» را در نشریهٔ سُــها در نظر گرفتیم، می‌خواستیم نشان دهیم که زنان چگونه با واسطهٔ نقش‌آفرینی حامیانه و همراهی‌های ارزشمندشان از مردان دانشمند، یکی از اصلی‌ترین نقش‌آفرینان پیشرفت کشور هستند. آن روز فکر نمی‌کردیم توحش غرب و آمریکا، نه‌تنها جانِ دانشمندان ما، بلکه جانِ همسران و فرزندان کوچک و بزرگ آنها را به دست رژیم صهیونیستی نشانه رود؛ اما حالا که این شهادت‌های مظلومانه رخ داده است، شاید خیلی واضح‌تر ببینیم که چگونه همسران و خانواده‌های این اساتید، آگاهانه آنان را در استقامت بر مسیرِ دشمن‌شکن پیشرفت یاری داده‌اند.
undefinedمطلب «قصهٔ ما به صبر رسید...» که در #شماره_سوم_سها آمده، شرحی نزدیک از واقعهٔ ترور دومِ خانوادهٔ شهید دکتر صدیقی‌صابر در شهر آستانهٔ اشرفیه و در آخرین روز جنگ است؛ حمله‌ی وحشیانه‌ای که به شهادت همهٔ اعضای خانوادهٔ ایشان و افراد دیگری از بستگان و همسایگان آنها منجر شد. روایتی که باید ثبت می‌شد تا برای همیشه در تاریخ بماند و نگذارد از یادمان برود که با چه دشمنانی طرف هستیم، روایتی که قرار است صبر و استقامت‌مان در مسیرِ مقاومت و پیشرفت را بیشتر کند و به ما یادآوری کند که چه مردمِ همدلی داریم.
undefined برشی از متن: undefinedیک عده از خانم‌ها دور هم جمع شده بودند. نشستم کنارشان. صحبت از شهید صدیقی صابر بود. یکی گفت: «کی فکرش رو می‌کرد توی دل شهر کوچیک و آروم ما، همچین فرد افتخارآفرینی زندگی کنه؟» دیگری آه کشید و گفت: «حیف. چقدر راحت اومدن کل نسلشون رو از بین بردن. خدا لعنت کنه اسرائیل رو.»مردی صدایم زد. - ببخشید خانم. میشه بیاین خونۀ ما؟ یه چیزیه باید ببینید.با چند تا از بچه‌ها رفتیم توی خانه. یک تکه از پیکر شهدا چسبیده بود سقف خانه‌شان. با احترام گذاشتیم توی کیسه. دستمال آوردیم و خون‌های سقف را تمیز کردیم. اولین مورد نبود. قبل‌تر هم چند تکه پیکر از توی مدرسه و کوچۀ بغلی پیدا کرده بودیم.
undefined پدر یاس را دوباره دیدم که عکس‌به‌دست از این و آن سوال می‌پرسید؛ هنوز بین آن همه سنگ، آجر، آهن و گِل، دنبال گمشده‌اش می‌گشت. سرظهر، مرحلۀ اصلی آواربرداری تمام شد. هنوز هم چند شهید داشتیم که هیچ اثری ازشان نبود؛ شاید توی آوار بودند، شاید هم قاطی پیکرهایی که فرستاده بودیم بیمارستان.
#شهید_صدیقی_صابر #آستانه_اشرفیه
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۹:۰۵

thumbnail
undefined خرید حضوری در تهران و مشهد و ارسال پستی به سراسر کشور
undefined شما خوانندگان عزیز می‌توانید مجله سُــها را از راه‌های زیر به‌صورت حضوری و اینترنتی تهیه کنید.
undefined*تهران*undefinedکتابفروشی حافظه‌ تاریخیخیابان انقلاب روبروی دانشگاه تهران پلاک ۱۲۴۸
undefinedکتابفروشی کیهانتهران، خ انقلاب اسلامی، بین خ فخررازی و خ دانشگاه، پ 1210

undefined*مشهد*undefinedمشهد، بلوار شهید صادقی، شهید صادقی۱۹، مجتمع تابان، طبقه منهای‌یک، واحد۱۰، مجموعه کتابرسان

undefined پیشنهاد ما برای خرید اینترنتی undefined
undefined*شبکه توزیع پستی کتابرسان*https://ketabresan.net/w/zvCwa


undefined*ارسال پستی* به سراسر کشور از طریق پیام به آیدی ادمین کانال مجله @soha_magiran ( خرید تجمیعی تعداد زیاد با تخفیف بالا )

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۴:۲۶

thumbnail
undefined راه خودم را پیدا کردم
undefined بخشی از مطلب «ما سلول‌هایی می‌سازیم که تسلیم نمی‌شوند»؛ مصاحبه با خانم دکتر سمیرا احمدی چهره سال بیوتکنولوژیِ ایران
undefinedاز مهندسی ژنتیک و داروسازی تا میکروبیولوژی رؤیایم شده بود مهندسی ژنتیک؛ ولی فکر می‌کردم چنین امکانی در ایران نیست. برای همین بیشتر به داروسازی فکر می‌کردم؛ رشته‌ای که هم شیمی آلی داشت و هم زیست. می‌خواستم در مرز دانش بایستم؛ جایی بین دارو و ژن. سال اول دیپلم، کنکور را جدی نگرفتم و ده روزی بیشتر نخواندم؛ می‌خواستم فقط امتحان بدهم و سال بعد دوباره بخوانم. بااین‌حال، رتبه‌ام حدود هزار شد. خانواده گفتند: «همین را انتخاب کن، بعید است سال دیگر بیشتر بخوانی.» من هم پذیرفتم و میکروبیولوژی گرایش سلولی_مولکولی را انتخاب کردم.
undefinedعاشق فضای آزمایشگاهی رشته‌ام بود. آن روزها هنوز به کارآفرینی فکر نمی‌کردم. دغدغه‌ام بیشتر شناخت بود تا ساخت. علاقه‌ام به سمت فناوری و تولید، در مقطع ارشد شکل گرفت. برای ادامه تحصیل در مقطع ارشد، رشتۀ بیوتکنولوژی پزشکی در دانشگاه تربیت مدرس را انتخاب کردم. این‌بار واقعا درس خواندم و وارد دنیایی شدم که همیشه می‌خواستم در آن باشم. آن سال‌ها، ژن‌درمانی هنوز در حد مقاله بود، ولی پروتئین‌های نوترکیب و آنتی‌بادی‌های مونوکلونال، افق تازه‌ای برای درمان باز کرده بودند. درسی داشتیم با عنوان مهندسی ژنتیک؛ از همان‌جا عاشق مهندسی وکتورها (حامل‌های ژنی) شدم.
undefinedدورۀ دکترا در انستیتو پاستور، که پایه‌ی مسیر علمی و حرفه‌ای من شد، کم‌کم برایم روشن کرد که نمی‌خواهم هیئت علمی شوم. از مقاله نوشتن لذت می‌بردم، اما نه به‌اندازۀ اینکه نتیجۀ تحقیقاتم را در جامعه احساس کنم. دلم می‌خواست نتیجۀ کارم را زودتر ببینم؛ چیزی که در زندگی بیماران تغییر ایجاد کند. با دو سه نفر از دوستان هم‌فکر، تصمیم گرفتیم راه خودمان را برویم. همان سال‌های اول دکترا، ایده‌مان این شد که شرکت خودمان را داشته باشیم؛ نه اینکه صرفا توی پروژه‌ای وارد شویم یا مدیرعامل یک شرکت آماده باشیم؛ می‌خواستیم همه‌چیز را خودمان بسازیم.
#شماره_سوم_سها #ژن_درمانی#خانم_دکتر_احمدی #درمان_سرطان#بیوتکنولوژی #سمیرا_احمدی
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیرundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۵:۳۳

thumbnail
undefinedمجاهدِ سرزمین‌های ناشناخته‌ی علمی
undefinedبخشی از مطلب «محسنِ من، آرامش را از دشمن گرفته بود»؛ منتشرشده در شماره سوم سُها
undefinedحرفش این بود که «باید برویم به سمت سرزمین‌های ناشناختۀ علمی.» براساس مبانی فلسفی توضیح می‌داد که وضعیت آینده این نخواهد بود؛ برای همین هم سازمان سپند (سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی) را پایه‌گذاری کرد تا به سمت تکنولوژی‌ها و فناوری‌های روز دنیا برویم. دو مأموریت برای آن تعریف کرده بود؛ یکی اینکه غافلگیر نشویم و دوم اینکه بتوانیم با فناوری‌های نو، دشمن را غافلگیر کنیم.
undefinedدرواقع دنبال ایجاد یک زمین بازیِ جدید بود و می‌گفت باید خودمان آینده را بسازیم. کارهایش تئوری محض نبود و چرخۀ تولید ثروت از علم را در پروژه‌هایش کامل می‌کرد؛ برای همین هم با درآمد پروژه‌ها می‌توانست کارهای علمی دیگری را تعریف کند و معطل کمبود بودجه‌های تحقیقاتی نماند. لازمۀ این خط‌شکنی‌ها، وقت و انرژی زیادی بود که برای کارش صرف می‌کرد.
undefinedمحسن یکی از همان آدم‌هایی بود که می‌شد درباره‌اش گفت: «خستگی را خسته کرده.» صبح زود می‌رفت، شب از نیمه گذشته می‌آمد. خیلی وقت‌ها همین‌طور بود. آن‌قدر تکرار شد که بچه‌ها نگرانش شدند. شرم می‌کردند خودشان رودررو به محسن بگویند؛ به من می‌گفتند. دیگر خودم هم می‌ترسیدم از فرط خستگی و کم‌خوابی بلایی سرش بیاید. یک شب با یک استکان چای نشستم کنارش. جرعۀ اول را که خورد، گفتم: «محسن جان! دیر میای، بچه‌ها نگرانت هستن.» لبخندی زد و حرفی زد که زبانم را قفل کرد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو و ترامپ کمتر خواب راحت به چشمشون میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.»
undefinedآن روز که گلوله‌ها صفیرکشان ما را هدف قرار دادند، می‌خواستم مانع از ترورِ او شوم؛ اما او مخصوصاً پیاده شد تا ماشین را منفجر نکنند و اتفاقی برای من نیفتد. بعد هم مدام اشاره می‌کرد تا محافظان نزدیک نیایند و من را هم دور کنند تا کسِ دیگری آسیب نبیند. بعد از شهادتش، فهمیدم که حضور و کارش چقدر برای دشمنان اهمیت داشته است. معنای آن حرفش را وقتی با گوشت و خون درک کردم که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبۀ خوبی را آرزو کرد؛ از شنبۀ آرام در اسرائیل گفت: «از شنبۀ بعد از محسن فخری زاده.» دکتر محسن فخری زاده، محسنِ من، آرامش را از صهیونیست‌ها گرفته بود.
#شهید_محسن_فخری‌زاده #شهید_هسته‌ای#ترور_آبسرد #شهید_دماوند #همسرانه‌های_پیشرفت
undefined خرید #شماره_سوم_سها با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۰:۰۰

بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
thumbnail
undefinedچرا دشمن دانشمندان ما را شهید می‌کند؟وقتی که شهید دکتر فریدون عباسی از دلایل شهادت دکتر شهریاری می‌گوید
undefinedمن فکر می‌کنم جنبه خطرناک آقای شهریاری عالِم‌شدن و استادشدنش در کشور، بدون نیاز به خارج رفتن در هیچ مقطعی بود. یعنی ایشان دیپلم، لیسانس، فوق‌لیسانس و دکترایش را در این کشور گرفت و در این کشور استادتمام شد. درواقع آقای دکتر شهریاری یک نماد از کفایت جمهوری اسلامی در زمینه آموزش و تحقیقات است؛ یک الگو و یک نمونه که نشان می‌دهد با امکانات کشور می‌توان پروفسورتمام شد. دکتر علی‌محمدی هم همین خصوصیت را داشت. تمام تحصیلاتش را در اینجا گذرانده و همه مقالات و همه چیزش در داخل کشور بود و او هم در همین جا استادتمام شد.
undefinedاینها به صورت نماد و سمبل درمی‌آیند و دشمن حس می‌کند همه اینها خطرناکند؛ چون بااینکه آنها برایشان دعوت‌نامه می‌فرستند، حاضرند پول و کرسی دانشگاه بدهند، حاضر نیستند بروند. بدتر از همه اینکه دارند در داخل کشور آدم تکثیر می‌کنند و آموزش می‌دهند و دارند رشته‌های فوق‌لیسانس و دکترا راه می‌اندازند. اینها نه‌تنها نظام اعزام دانشجو به خارج را تغییر می‌دهند، بلکه کم‌کم در ایران دانشجوی خارجی می‌گیرند. اگر از این منظر نگاه کنیم، خطر اصلی کسی مثل آقای شهریاری، قدرت سازماندهی و مدیریتش در آموزش است که می‌تواند برای کشور متخصص تربیت کند که این برای کشورهای دیگر خیلی خطرناک است. ما اگر یک دستگاه داشته باشیم، می‌زنند آن را خراب می‌کنند، ولی با آدم‌هایی که تکثیر شده‌اند کاری نمی‌توانند بکنند.
undefinedآقای دکتر شهریاری با علمش مدام در حال حل مسائل کشور بود. یک سال قبل از شهادتش، کاربرد پرتوها در حفر و آنالیز چاه‌های نفت را در شرکت ملی حفاری شروع کرد؛ خب این یعنی مختل کردن بازار شرکت‌های نفتی خارجی در ایران و کشورهای منطقه. آقای شهریاری می‌توانست محاسبات سوخت هسته‌ای را انجام بدهد و وقتی غربی‌ها سوخت راکتور تهران را که برای تولید رادیو داروها استفاده می‌شد به ما ندادند، ایشان این محاسبات را برای راکتور تهران انجام داد.
undefinedدشمن به این نتیجه رسید که آقای شهریاری نه‌تنها به خارج از کشور نمی‌رود، بلکه نترس و شجاع هم هست و اگر هم او را بترسانند، از پروژه‌های استراتژیک کشور پاپس نمی‌کشد. فهمیدند که او علاوه بر حل مشکلات، می‌تواند امکانات کشور را هم توسعه بدهد و در محاسبات هسته‌ای در سطح اول جهانی قرار می‌گیرد.*برای همین هم دکتر شهریاری و مانندهای او را ترور فیزیکی می‌کنند تا دیگر این آدمها تکثیر نشوند؛ تا از این طریق در جامعه علمی ما رعب ایجاد کنند.* ایشان از سال ۷۸ می‌دانست که ورود به حوزه‌های علمی که غربی‌ها فقط حق خودشان می‌دانند پرخطر است، اما هیچ وقت از کاری که باید می‌کرد و از توسعه علم در کشور دست برنداشت.
undefined پرونده #فتح_علم
#دانشمند_هسته‌ای #شهدای_هسته‌ای #شهیدعلم #روایت‌_پیشرفت #فناوری_هسته‌ای #علم #شهید_عباسی#انرژی_هسته‌ای #شهید_هسته‌ای

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌ | راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۱:۰۹

thumbnail
🪴 پسته به کرمان بردنسوژه‌های شماره‌ی سوم سُــها را بیشتر بشناسید
undefinedآخر تولید گیاهان زینتی، چه ربطی دارد به دانشگاه و استادِ خانم‌دکترش؟ مگر می‌شود پستۀ تازه به رفسنجان برد؟ مگر یک زن چند دست دارد که هم مادر و همسر باشد و هم استادِ دانشگاه و هم مؤسس شرکت دانش‌بنیان و هم فناور برتر؟
undefinedراستش اگر آن زن یک باغبانِ واقعی باشد، می‌تواند. روایتِ «پسته به کرمان بردن»، داستانِ خانم دکتر فرشته کامیاب، استادِ رشتۀ باغبانیِ دانشگاه آزاد رفسنجان است؛ کسی که نمی‌توانست از کنار فاصلۀ زیاد موضوعات درسی و واقعیات عملیِ بازار کار و نیازهای کشور، به‌سادگی عبور کند و فقط برود کلاس و درسش را بدهد. برای همین هم یک روز تصمیم گرفت تا برای انجامِ یک حرکت جدید در دانشگاه، پیش‌قدم شود؛ تولیدِ اقتصادیِ گیاهان زینتی به روش کشت‌بافت.
undefinedالبته که ساده نبود و تا مدت‌ها، همه چیز بیشتر بوی دردسر می‌داد و آرامشی که از دست رفته بود؛ اما هدفِ خانم‌دکتر آنقدر بزرگ بود که تصمیمش را سُست نکند. هدفِ بزرگ، کم‌کم صاحبش را هم بزرگ‌تر کرد و خانم‌دکتر، تصمیم گرفت در کنار تدریس و تولید در دانشگاه، یک شرکتِ خصوصی هم تأسیس کند؛ وقتی سرعتِ رشدِ فکرها و تصمیم‌‌هایی که در ذهن آدمهاست، بیشتر از ساختارهای کُند و بوروکراتیک موجود باشد، آزمودن مسیرهای تازه اجتناب‌ناپذیر است.
undefinedبرشی از متن:undefinedشرایط سختی برایم ایجاد شده بود؛ همه‌اش احساس می‌کردم این منم که باید جوابگوی همۀ هزینه‌های زیرساختی طرح باشم و فشار و استرس زیادی تحمل می‌کردم.‌ با هرکدام از همکاران و کارمندان دانشگاه که هم‌کلام می‌شدم و می‌آمدم کمی دردودل کنم و آرام شوم، می‌گفتند: «آخر این چه کاری بود که شروع کردی؟ یک‌سره هزینه دارد و ضرر می‌دهد!»؛ بدتر پشیمان می‌شدم که سرِ صحبت را باز کرده‌ام. توی ایران، فضای منفی همیشه خیلی بیشتر از فضای تشویق و پشتیبانی‌ست؛ تا کسی حرف از تغییر بزند، فوری می‌گویند فایده ندارد و «تهش که چی؟» بااین‌حال بعد از ده سال تدریس در دانشگاه آزاد، واقعاً احساس می‌کردم که باید یک حرکت جدیدی رقم بخورد و نمی‌توانستم پا پَس بکشم.
undefinedاگر می‌خواهید ببینید خانم دکتر کامیاب چطور توانسته است یک قطب تولید گیاهان زینتی و نهال‌های جدید پسته را در کرمان ایجاد کند، مطلب «پسته به کرمان بردن» در #شماره_سوم_سها را از دست ندهید.
#دکتر_فرشته_کامیاب #کشت‌بافت_پسته
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۶:۵۵

thumbnail
undefinedچرا انرژی هسته‌ای؟ به‌ روایت شهید طهرانچی

undefined چرا غرب تلاش می‌کند تا دولت‌ها را از داشتن انرژی هسته‌ای پشیمان کند؟ چرا پرداختن به انرژی هسته‌ای مهم است ؟ شهید طهرانچی به این سوالات پاسخ داده است.


#هسته‌ای #علم #استقلال #فناوری #خودکفایی #دانش #طهرانچی

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌ | راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۲۱

thumbnail
undefined به‌ توان هایتکبه بهانه چاپ هشتم، روایت شرکت دانش‌بنیانی که در قلب انرژی ایران می‌تپد
undefined«روز چهلم انگار می‌خواست دنیا به آخر برسد. دورتادور نیروگاه را ماشین‌های آتش نشانی با بهترین تجهیزات قرق کرده بودند. بعد از هر مرحله آزمودن، فشارم بالا و پایین می‌شد و ضربان قلبم یکی در میان می‌زد. همه بچه‌ها همین‌طور بودند. رنگ یکی‌شان پریده بود، آن یکی تندتند راه می‌رفت، خانم عظیمی‌زاده که مسئول پروژه بود نتوانست دوام بیاورد. سپرد هر وقت کار تمام شد صدایش بزنیم و رفت ته نیروگاه قدم‌زدن‌های بی‌قرارش را می‌دیدم، راه‌رفتن‌هایش را، دست به دعا برداشتن‌هایش را. باید بایستی کنار آن توربین غول‌پیکر تا بدانی از چه حرف می‌زنم، غولی عظیم با صدای غرشی که زمین و زمان را به لرزه درمی‌آورد. ما انسان‌ها انگار در برابرش آدم کوچولوهایی بودیم که دیده نمی‌شدیم. حالا اما ما آدم کوچولوها، ما جوان‌های بیست و چهار پنج‌ساله، ما جوان‌هایی که هیچ‌کس بهمان اعتماد نکرده بود جز مهندس دهنوی مایی که در آن لحظات فقط خدا را داشتیم، می‌خواستیم این غول عظیم‌الجثه را رام کنیم. همه‌مان می‌دانستیم که اگر قرار بود اتفاقی بیفتد، نه از دست آتش‌نشانی کاری برمی‌آمد و نه هیچکس دیگر؛ واحد منفجر می‌شد و تمام…»
undefined«به توان هایتک»؛ روایتی است از تأسیس و پیشرفت‌های غرورانگیز شرکت دانش‌بنیان «آهار» مشهد. مهندسان جوان این شرکت، به‌ویژه در تنگناهای وابستگی و تحریم که بخش‌های مهمی از صنعت برق و انرژی کشور با بن‌بست و بحران مواجه شده بود، با دانش، همت و نوآوری‌هایشان، کشور را به‌سلامت از این مسیر عبور دادند.
undefinedشرکت آهار، فعالیت خود را در حوزه خدمات مهندسی برق در گرایش‌های الکترونیک و کنترل در سال ۱۳۷۹ آغاز کرده است. این فعالیت‌ها با بازطراحی و تولید بردهای الکترونیکی نیروگاهی شروع و کم‌کم به طراحی سیستم‌های کنترل پیشرفته موردنیاز در صنایع انرژی کشیده شد. این شرکت، در سال ۱۳۹۰ سیستم کنترل توربین بومی با نام تجاری رامیار ارائه کرد و پس از آن سیستم تحریک ژنراتور و سایر سیستم‌های پیشرفته کنترل نیروگاهی، پالایشگاهی، نفت و گاز به مرور طراحی و ارائه کرد و امروز تعداد زیادی نیروگاه، پالایشگاه، خطوط انتقال نفت و… از سیستم‌های کنترل آهار استفاده می‌کنند. آهار علاوه بر ایران در برخی کشورهای دیگر خدمات مهندسی دارد.
محقق: بهزاد دانشگرتدوین: شبنم غفاری حسینینشر: راه‌یار
#کتابخانه_پیشرفت #فناوری #دانش_بنیان #آهار#روایت‌_پیشرفت #کتاب_پیشرفت #راه‌یار

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۶:۰۴

بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
thumbnail
undefined️ نسخه الکترونیک سُــها منتشر شد
undefined اکنون می‌توانید «مجله سها ـ شماره ۱ ـ زمستان ۱۴۰۳» را از طاقچه دریافت کنید.
https://taaghche.com/book/238816
#مجله_سها #روایت_پیشرفت#طاقچه #نسخه_الکترونیک
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۵:۳۳