بله | کانال روایت پیشرفت ایران
عکس پروفایل روایت پیشرفت ایرانر

روایت پیشرفت ایران

۵,۰۹۱عضو
thumbnail
undefined️ سُها و ماجرای آشنایی مادران با فناور ایرانی داروی فرزندانشان
مشاهدات یکی از خوانندگان شماره سوم مجله
undefined وقتی ماجرای خانم دکتر میرزازاده را توی شماره سوم مجله سها خواندم حسابی کنجکاو شدم. او توانسته بود قطره آهنی بسازد که دندان بچه‌ها را سیاه نمی‌کند. فوری رفتم سراغ قفسه داروها تا ببینم اسم قطره‌ای که هفته پیش داروخونه برایمان پیچید، چیست؟
undefined خودش بود یکی از همان قطره‌های آهن خارجی که خانم دکتر را به فکر تولید محصول ایرانی انداخت. چند روز بعد رفتم داروخانه سراغ قطره ایرانی را گرفتم. پزشک داروخانه وقتی جعبه قرمز رنگش را بهم نشان داد، پرسیدم؛ چرا با وجود این محصولات باکیفیت و ارزان ایرانی، چنین مکمل‌های خارجی و گران قیمتی به مردم معرفی می‌کنید.
undefined مدعی بود جنس خارجی بیشتر بین مردم طرفدار دارد و کیفیتش بالاتر است. ولی من این طور فکر نمی‌کردم. شبی که مطلب نشریه را خواندم، دوره افتادم بین اعضای خانواده، دوستان و حتی اپلیکیشن‌های مادر و کودک، تا ببینم چه قطره آهنی برای فرزندشان مصرف می‌کنند. دیدم این مکمل ایرانی، یکی از پرطرفدارترین قطره‌ها بین مادرهاست. معتقد بودند هم اثربخشی بالاتر دارد، هم دندان‌ها را سیاه نمی‌کند و هم بچه‌هایشان با اشتیاق این قطره را سر می‌کشند.
undefined اما اکثرشان نمی‌دانستند با یک محصول کاملا ایرانی که به دست یک خانم دکتر جوان ساخته شده طرف‌اند. مطلب نشریه را که برایشان فرستادم حسابی غافلگیر شدند. حالا آن شیشه کوچک مکمل آهن، توی ذهن‌شان هویت تازه‌ای پیدا کرده بود و فقط یک مکمل ساده نبود. حاصل کار و تلاش و دغدغه خانم‌های فناور کشورشان بود. کسانی مثل خانم دکتر میرزازاده که توی مصاحبه‌اش می‌گفت:«دلش می‌خواسته دارویی بسازد که به دست مردم خودش برسد.»

#دکتر_میرزازاده #نانودارو

undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۸:۴۱

thumbnail
undefined چشم ایران روشن
تصویر جذاب و مهم ماهواره «خیام» با وضوح ۷۰ سانتیمتر از نیروگاه هسته‌ای ووگتل در ایالت جورجيا ایالات متحده آمریکا

#ایران #ماهواره #خیام #امریکا #فضا #دانش #فناوری #علم #فضایی


undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۰۶

thumbnail
undefined از صفرِ بی‌اعتمادی تا یازدهِ کارآفرینیسوژه‌های شماره سوم سُها را بیشتر بشناسید
undefinedزمانی که زنگ خطر خشک شدن #دریاچه_ارومیه از چند دهه پیش به صدا درآمد، برخی جدی‌اش گرفتند و برخی نه. کارهای زیادی بود که باید به‌جای آه کشیدن و پمپاژ ناامیدی انجام می‌گرفت. یکی از مهمترین آنها، آگاه‌سازی و حساس‌سازی مردم منطقه بود. بنابراین در کنار فعالیت ارگان‌ها و ستاد احیای دریاچه ارومیه، افرادی هم در قالب سازمان‌های مردم‌نهاد (سَمَن) دوست‌دار محیط زیست، هر آنچه از دستشان بر می‌آمد را برای کمک به زنده نگه داشتن قلب تپندۀ منطقه انجام دادند.
undefinedیکی از این سَمَن‌ها، «مؤسسۀ مأموریت برای حفاظت از محیط زیست روستایی و شهری بُناب» بود که با پشتکار خانم‌ها وحیده مقدم‌قشلاقی و فروزان اخروی‌خواه، ده سال تلاش مستمر در منطقه داشته است. این سازمان مردم‌نهاد تلاش کرده است تا با رویکردی علمی و مشارکتی و با تمرکز بر توانمندسازی زنان و آگاهی‌بخشی به کشاورزان، گام‌هایی مؤثر در مسیرِ توسعۀ پایدار روستا بردارد.
undefinedبرشی از متن:undefinedسال 1390، همچنان کشاورزی پیشۀ غالب روستا بود؛ اما دیگر هیچ‌چیز مثل قبل نبود. سطح آب چاه‌ها کاهش یافته بود و آب برخی‌شان دیگر شیرین نبود. برداشت محصول رفته‌رفته کمتر می‌شد. بسیاری از زمین‌داران ناچار شدند زمین‌هایشان را رها کنند و برای زندگی بهتر به شهرهایی همچون میاندوآب، مهاباد، نقده، ممدیار و شاهین‌دژ مهاجرت کنند. این کوچ ناخواسته، معضلات تازه‌ای برای خانواده‌ها به‌ویژه دانش‌آموزان، به همراه داشت؛ دوری از مدرسه، خانواده و از دست رفتن امنیت اقتصادی و روانی.
undefinedما در بازخوانی تجربۀ بسیار ارزشمند این خانم‌ها، سویِ دیگر ماجرا را نیز از زبان یکی از زنان روستایی روایت کرده‌ایم. بنابراین برای لمس این نمونهٔ حل مسأله‌ی اجتماعی، مطالب «از صفر بی‌اعتمادی تا یازدهِ کارآفرینی» و «به تماشای قدرت ایل در روستای قره‌چپق» را که در #شماره_سوم_سها دنبال کنید.
#وحیده_مقدم_قشلاقی #سمن_اجتماعی

undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۰۵

thumbnail
🟢 محسنِ من، آرامش را از دشمن گرفته بودسوژه‌های شماره سوم سُـها را بیشتر بشناسید.
undefinedدکتر محسن فخری‌زاده، دانش‌آموختۀ دکترای رشته فیزیک و مهندسی هسته‌ای دانشگاه‌های ایران، طراح اصلی نقشۀ راه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران و مدیر استراتژیک نوآوری‌های علمی مجموعۀ دانشمندان هسته‌ای کشور به شمار می‌رفت. ایشان در سال 1398، به‌دلیل نقش‌آفرینی مهم در مدیریتِ علمی ایران، نشان درجه یک نصر را از دستان رهبر انقلاب دریافت کرد.
undefinedنام دکتر فخری‌زاده، سال‌ها در لیست ترور موساد قرار داشت و بارها از سوی رییس رژیم جنایتکار اسرائیل، از او به‌عنوان بلندمرتبه‌ترین دانشمند هسته‌ای ایران نام برده شد. آنها بعد از چند ترور ناموفق، نهایتاً در 7 آذر 1399 و در منطقۀ آبسرد دماوند، ایشان را طی عملیاتی پیچیده و مجهز به سلاح‌های پیشرفته به شهادت رساندند. ما در بخش «همسرانه‌های پیشرفت» #شماره_سوم_سها، گوشه‌ای از زندگی و سخت‌کوشی‌های شهید و همراهی‌های مجاهدانۀ همسر ایشان خانم فرشته قاسمی را در طی‌کردن مسیرِ اقتدار ایران نشان داده‌ایم.
undefined برشی از متن:undefinedسپاه خانه‌ای در شهرک محلاتی به ما داد که اقساط آن را ماهیانه از حقوق محسن کم می‌کردند. محسن هم‌زمان هم کار می‌کرد و هم درس می‌خواند. بعضی از ماه‌ها حقوقش صفر می‌شد و دیگر هیچ پولی نداشتیم؛ آن هم با سه فرزند. مجبور بود اضافه‌کار زیاد بماند تا بلکه بتواند برخی از مشکلات مالی‌مان را حل کند. گاهی هم با ژیان سفیدرنگی که داشت، شب‌ها مسافرکشی می‌کرد تا درآمد بیشتری داشته باشیم. اکثر شبها حدود ساعت دوازده به خانه می‌آمد و من از همان درِ ورودی می‌دیدم که از زور خستگی، پلک‌هایش مدام روی هم می‌افتد و سفیدی چشمهایش به خون نشسته است.
undefinedدوست نداشتم در زندگی آدم بیکاری باشم؛ قبل از ازدواج از روی دست مادرم خیاطی یاد می‌گرفتم و برای خانم‌های همسایه لباس می‌دوختم. مدتی هم کلاس گل‌دوزی و قلاب‌بافی رفته بودم. سعی ‌کردم من هم در کنار محسن، با قلاب‌بافی و گل‌دوزی کمک‌خرج خانه بشوم. باوجود اینکه به‌خاطر درس و کار هیچ‌وقت نبود و مضیقه‌های مالی هم کم نداشتیم، خدا شاهد است که یک بار هم نشد خسته شوم و از او بخواهم این رشتۀ درسی و این شکل کار کردن را رها کند تا ما هم مثل باقی مردم راحت زندگی کنیم. می‌دانستم محسن با اعتقاد در این راه قدم گذاشته و با عشق و علاقه کار می‌کند و من با تمام وجودم باید مشوّق و محرّکش باشم.
#شهید_فخری‌زاده #همسرانه‌های_پیشرفت

undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۴:۰۷

thumbnail
undefinedقصهٔ ما به صبر رسید...روایت درد و همدلی در آستانه‌ی اشرفیه
undefinedآن روز که فصلی به نام «مادرانه‌ها و همسرانه‌های پیشرفت» را در نشریهٔ سُــها در نظر گرفتیم، می‌خواستیم نشان دهیم که زنان چگونه با واسطهٔ نقش‌آفرینی حامیانه و همراهی‌های ارزشمندشان از مردان دانشمند، یکی از اصلی‌ترین نقش‌آفرینان پیشرفت کشور هستند. آن روز فکر نمی‌کردیم توحش غرب و آمریکا، نه‌تنها جانِ دانشمندان ما، بلکه جانِ همسران و فرزندان کوچک و بزرگ آنها را به دست رژیم صهیونیستی نشانه رود؛ اما حالا که این شهادت‌های مظلومانه رخ داده است، شاید خیلی واضح‌تر ببینیم که چگونه همسران و خانواده‌های این اساتید، آگاهانه آنان را در استقامت بر مسیرِ دشمن‌شکن پیشرفت یاری داده‌اند.
undefinedمطلب «قصهٔ ما به صبر رسید...» که در #شماره_سوم_سها آمده، شرحی نزدیک از واقعهٔ ترور دومِ خانوادهٔ شهید دکتر صدیقی‌صابر در شهر آستانهٔ اشرفیه و در آخرین روز جنگ است؛ حمله‌ی وحشیانه‌ای که به شهادت همهٔ اعضای خانوادهٔ ایشان و افراد دیگری از بستگان و همسایگان آنها منجر شد. روایتی که باید ثبت می‌شد تا برای همیشه در تاریخ بماند و نگذارد از یادمان برود که با چه دشمنانی طرف هستیم، روایتی که قرار است صبر و استقامت‌مان در مسیرِ مقاومت و پیشرفت را بیشتر کند و به ما یادآوری کند که چه مردمِ همدلی داریم.
undefined برشی از متن: undefinedیک عده از خانم‌ها دور هم جمع شده بودند. نشستم کنارشان. صحبت از شهید صدیقی صابر بود. یکی گفت: «کی فکرش رو می‌کرد توی دل شهر کوچیک و آروم ما، همچین فرد افتخارآفرینی زندگی کنه؟» دیگری آه کشید و گفت: «حیف. چقدر راحت اومدن کل نسلشون رو از بین بردن. خدا لعنت کنه اسرائیل رو.»مردی صدایم زد. - ببخشید خانم. میشه بیاین خونۀ ما؟ یه چیزیه باید ببینید.با چند تا از بچه‌ها رفتیم توی خانه. یک تکه از پیکر شهدا چسبیده بود سقف خانه‌شان. با احترام گذاشتیم توی کیسه. دستمال آوردیم و خون‌های سقف را تمیز کردیم. اولین مورد نبود. قبل‌تر هم چند تکه پیکر از توی مدرسه و کوچۀ بغلی پیدا کرده بودیم.
undefined پدر یاس را دوباره دیدم که عکس‌به‌دست از این و آن سوال می‌پرسید؛ هنوز بین آن همه سنگ، آجر، آهن و گِل، دنبال گمشده‌اش می‌گشت. سرظهر، مرحلۀ اصلی آواربرداری تمام شد. هنوز هم چند شهید داشتیم که هیچ اثری ازشان نبود؛ شاید توی آوار بودند، شاید هم قاطی پیکرهایی که فرستاده بودیم بیمارستان.
#شهید_صدیقی_صابر #آستانه_اشرفیه
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۹:۰۵

thumbnail
undefined خرید حضوری در تهران و مشهد و ارسال پستی به سراسر کشور
undefined شما خوانندگان عزیز می‌توانید مجله سُــها را از راه‌های زیر به‌صورت حضوری و اینترنتی تهیه کنید.
undefined*تهران*undefinedکتابفروشی حافظه‌ تاریخیخیابان انقلاب روبروی دانشگاه تهران پلاک ۱۲۴۸
undefinedکتابفروشی کیهانتهران، خ انقلاب اسلامی، بین خ فخررازی و خ دانشگاه، پ 1210

undefined*مشهد*undefinedمشهد، بلوار شهید صادقی، شهید صادقی۱۹، مجتمع تابان، طبقه منهای‌یک، واحد۱۰، مجموعه کتابرسان

undefined پیشنهاد ما برای خرید اینترنتی undefined
undefined*شبکه توزیع پستی کتابرسان*https://ketabresan.net/w/zvCwa


undefined*ارسال پستی* به سراسر کشور از طریق پیام به آیدی ادمین کانال مجله @soha_magiran ( خرید تجمیعی تعداد زیاد با تخفیف بالا )

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۴:۲۶

thumbnail
undefined راه خودم را پیدا کردم
undefined بخشی از مطلب «ما سلول‌هایی می‌سازیم که تسلیم نمی‌شوند»؛ مصاحبه با خانم دکتر سمیرا احمدی چهره سال بیوتکنولوژیِ ایران
undefinedاز مهندسی ژنتیک و داروسازی تا میکروبیولوژی رؤیایم شده بود مهندسی ژنتیک؛ ولی فکر می‌کردم چنین امکانی در ایران نیست. برای همین بیشتر به داروسازی فکر می‌کردم؛ رشته‌ای که هم شیمی آلی داشت و هم زیست. می‌خواستم در مرز دانش بایستم؛ جایی بین دارو و ژن. سال اول دیپلم، کنکور را جدی نگرفتم و ده روزی بیشتر نخواندم؛ می‌خواستم فقط امتحان بدهم و سال بعد دوباره بخوانم. بااین‌حال، رتبه‌ام حدود هزار شد. خانواده گفتند: «همین را انتخاب کن، بعید است سال دیگر بیشتر بخوانی.» من هم پذیرفتم و میکروبیولوژی گرایش سلولی_مولکولی را انتخاب کردم.
undefinedعاشق فضای آزمایشگاهی رشته‌ام بود. آن روزها هنوز به کارآفرینی فکر نمی‌کردم. دغدغه‌ام بیشتر شناخت بود تا ساخت. علاقه‌ام به سمت فناوری و تولید، در مقطع ارشد شکل گرفت. برای ادامه تحصیل در مقطع ارشد، رشتۀ بیوتکنولوژی پزشکی در دانشگاه تربیت مدرس را انتخاب کردم. این‌بار واقعا درس خواندم و وارد دنیایی شدم که همیشه می‌خواستم در آن باشم. آن سال‌ها، ژن‌درمانی هنوز در حد مقاله بود، ولی پروتئین‌های نوترکیب و آنتی‌بادی‌های مونوکلونال، افق تازه‌ای برای درمان باز کرده بودند. درسی داشتیم با عنوان مهندسی ژنتیک؛ از همان‌جا عاشق مهندسی وکتورها (حامل‌های ژنی) شدم.
undefinedدورۀ دکترا در انستیتو پاستور، که پایه‌ی مسیر علمی و حرفه‌ای من شد، کم‌کم برایم روشن کرد که نمی‌خواهم هیئت علمی شوم. از مقاله نوشتن لذت می‌بردم، اما نه به‌اندازۀ اینکه نتیجۀ تحقیقاتم را در جامعه احساس کنم. دلم می‌خواست نتیجۀ کارم را زودتر ببینم؛ چیزی که در زندگی بیماران تغییر ایجاد کند. با دو سه نفر از دوستان هم‌فکر، تصمیم گرفتیم راه خودمان را برویم. همان سال‌های اول دکترا، ایده‌مان این شد که شرکت خودمان را داشته باشیم؛ نه اینکه صرفا توی پروژه‌ای وارد شویم یا مدیرعامل یک شرکت آماده باشیم؛ می‌خواستیم همه‌چیز را خودمان بسازیم.
#شماره_سوم_سها #ژن_درمانی#خانم_دکتر_احمدی #درمان_سرطان#بیوتکنولوژی #سمیرا_احمدی
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیرundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۵:۳۳

thumbnail
undefinedمجاهدِ سرزمین‌های ناشناخته‌ی علمی
undefinedبخشی از مطلب «محسنِ من، آرامش را از دشمن گرفته بود»؛ منتشرشده در شماره سوم سُها
undefinedحرفش این بود که «باید برویم به سمت سرزمین‌های ناشناختۀ علمی.» براساس مبانی فلسفی توضیح می‌داد که وضعیت آینده این نخواهد بود؛ برای همین هم سازمان سپند (سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی) را پایه‌گذاری کرد تا به سمت تکنولوژی‌ها و فناوری‌های روز دنیا برویم. دو مأموریت برای آن تعریف کرده بود؛ یکی اینکه غافلگیر نشویم و دوم اینکه بتوانیم با فناوری‌های نو، دشمن را غافلگیر کنیم.
undefinedدرواقع دنبال ایجاد یک زمین بازیِ جدید بود و می‌گفت باید خودمان آینده را بسازیم. کارهایش تئوری محض نبود و چرخۀ تولید ثروت از علم را در پروژه‌هایش کامل می‌کرد؛ برای همین هم با درآمد پروژه‌ها می‌توانست کارهای علمی دیگری را تعریف کند و معطل کمبود بودجه‌های تحقیقاتی نماند. لازمۀ این خط‌شکنی‌ها، وقت و انرژی زیادی بود که برای کارش صرف می‌کرد.
undefinedمحسن یکی از همان آدم‌هایی بود که می‌شد درباره‌اش گفت: «خستگی را خسته کرده.» صبح زود می‌رفت، شب از نیمه گذشته می‌آمد. خیلی وقت‌ها همین‌طور بود. آن‌قدر تکرار شد که بچه‌ها نگرانش شدند. شرم می‌کردند خودشان رودررو به محسن بگویند؛ به من می‌گفتند. دیگر خودم هم می‌ترسیدم از فرط خستگی و کم‌خوابی بلایی سرش بیاید. یک شب با یک استکان چای نشستم کنارش. جرعۀ اول را که خورد، گفتم: «محسن جان! دیر میای، بچه‌ها نگرانت هستن.» لبخندی زد و حرفی زد که زبانم را قفل کرد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو و ترامپ کمتر خواب راحت به چشمشون میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.»
undefinedآن روز که گلوله‌ها صفیرکشان ما را هدف قرار دادند، می‌خواستم مانع از ترورِ او شوم؛ اما او مخصوصاً پیاده شد تا ماشین را منفجر نکنند و اتفاقی برای من نیفتد. بعد هم مدام اشاره می‌کرد تا محافظان نزدیک نیایند و من را هم دور کنند تا کسِ دیگری آسیب نبیند. بعد از شهادتش، فهمیدم که حضور و کارش چقدر برای دشمنان اهمیت داشته است. معنای آن حرفش را وقتی با گوشت و خون درک کردم که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبۀ خوبی را آرزو کرد؛ از شنبۀ آرام در اسرائیل گفت: «از شنبۀ بعد از محسن فخری زاده.» دکتر محسن فخری زاده، محسنِ من، آرامش را از صهیونیست‌ها گرفته بود.
#شهید_محسن_فخری‌زاده #شهید_هسته‌ای#ترور_آبسرد #شهید_دماوند #همسرانه‌های_پیشرفت
undefined خرید #شماره_سوم_سها با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۰:۰۰

بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
thumbnail
undefinedچرا دشمن دانشمندان ما را شهید می‌کند؟وقتی که شهید دکتر فریدون عباسی از دلایل شهادت دکتر شهریاری می‌گوید
undefinedمن فکر می‌کنم جنبه خطرناک آقای شهریاری عالِم‌شدن و استادشدنش در کشور، بدون نیاز به خارج رفتن در هیچ مقطعی بود. یعنی ایشان دیپلم، لیسانس، فوق‌لیسانس و دکترایش را در این کشور گرفت و در این کشور استادتمام شد. درواقع آقای دکتر شهریاری یک نماد از کفایت جمهوری اسلامی در زمینه آموزش و تحقیقات است؛ یک الگو و یک نمونه که نشان می‌دهد با امکانات کشور می‌توان پروفسورتمام شد. دکتر علی‌محمدی هم همین خصوصیت را داشت. تمام تحصیلاتش را در اینجا گذرانده و همه مقالات و همه چیزش در داخل کشور بود و او هم در همین جا استادتمام شد.
undefinedاینها به صورت نماد و سمبل درمی‌آیند و دشمن حس می‌کند همه اینها خطرناکند؛ چون بااینکه آنها برایشان دعوت‌نامه می‌فرستند، حاضرند پول و کرسی دانشگاه بدهند، حاضر نیستند بروند. بدتر از همه اینکه دارند در داخل کشور آدم تکثیر می‌کنند و آموزش می‌دهند و دارند رشته‌های فوق‌لیسانس و دکترا راه می‌اندازند. اینها نه‌تنها نظام اعزام دانشجو به خارج را تغییر می‌دهند، بلکه کم‌کم در ایران دانشجوی خارجی می‌گیرند. اگر از این منظر نگاه کنیم، خطر اصلی کسی مثل آقای شهریاری، قدرت سازماندهی و مدیریتش در آموزش است که می‌تواند برای کشور متخصص تربیت کند که این برای کشورهای دیگر خیلی خطرناک است. ما اگر یک دستگاه داشته باشیم، می‌زنند آن را خراب می‌کنند، ولی با آدم‌هایی که تکثیر شده‌اند کاری نمی‌توانند بکنند.
undefinedآقای دکتر شهریاری با علمش مدام در حال حل مسائل کشور بود. یک سال قبل از شهادتش، کاربرد پرتوها در حفر و آنالیز چاه‌های نفت را در شرکت ملی حفاری شروع کرد؛ خب این یعنی مختل کردن بازار شرکت‌های نفتی خارجی در ایران و کشورهای منطقه. آقای شهریاری می‌توانست محاسبات سوخت هسته‌ای را انجام بدهد و وقتی غربی‌ها سوخت راکتور تهران را که برای تولید رادیو داروها استفاده می‌شد به ما ندادند، ایشان این محاسبات را برای راکتور تهران انجام داد.
undefinedدشمن به این نتیجه رسید که آقای شهریاری نه‌تنها به خارج از کشور نمی‌رود، بلکه نترس و شجاع هم هست و اگر هم او را بترسانند، از پروژه‌های استراتژیک کشور پاپس نمی‌کشد. فهمیدند که او علاوه بر حل مشکلات، می‌تواند امکانات کشور را هم توسعه بدهد و در محاسبات هسته‌ای در سطح اول جهانی قرار می‌گیرد.*برای همین هم دکتر شهریاری و مانندهای او را ترور فیزیکی می‌کنند تا دیگر این آدمها تکثیر نشوند؛ تا از این طریق در جامعه علمی ما رعب ایجاد کنند.* ایشان از سال ۷۸ می‌دانست که ورود به حوزه‌های علمی که غربی‌ها فقط حق خودشان می‌دانند پرخطر است، اما هیچ وقت از کاری که باید می‌کرد و از توسعه علم در کشور دست برنداشت.
undefined پرونده #فتح_علم
#دانشمند_هسته‌ای #شهدای_هسته‌ای #شهیدعلم #روایت‌_پیشرفت #فناوری_هسته‌ای #علم #شهید_عباسی#انرژی_هسته‌ای #شهید_هسته‌ای

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌ | راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۱:۰۹

thumbnail
🪴 پسته به کرمان بردنسوژه‌های شماره‌ی سوم سُــها را بیشتر بشناسید
undefinedآخر تولید گیاهان زینتی، چه ربطی دارد به دانشگاه و استادِ خانم‌دکترش؟ مگر می‌شود پستۀ تازه به رفسنجان برد؟ مگر یک زن چند دست دارد که هم مادر و همسر باشد و هم استادِ دانشگاه و هم مؤسس شرکت دانش‌بنیان و هم فناور برتر؟
undefinedراستش اگر آن زن یک باغبانِ واقعی باشد، می‌تواند. روایتِ «پسته به کرمان بردن»، داستانِ خانم دکتر فرشته کامیاب، استادِ رشتۀ باغبانیِ دانشگاه آزاد رفسنجان است؛ کسی که نمی‌توانست از کنار فاصلۀ زیاد موضوعات درسی و واقعیات عملیِ بازار کار و نیازهای کشور، به‌سادگی عبور کند و فقط برود کلاس و درسش را بدهد. برای همین هم یک روز تصمیم گرفت تا برای انجامِ یک حرکت جدید در دانشگاه، پیش‌قدم شود؛ تولیدِ اقتصادیِ گیاهان زینتی به روش کشت‌بافت.
undefinedالبته که ساده نبود و تا مدت‌ها، همه چیز بیشتر بوی دردسر می‌داد و آرامشی که از دست رفته بود؛ اما هدفِ خانم‌دکتر آنقدر بزرگ بود که تصمیمش را سُست نکند. هدفِ بزرگ، کم‌کم صاحبش را هم بزرگ‌تر کرد و خانم‌دکتر، تصمیم گرفت در کنار تدریس و تولید در دانشگاه، یک شرکتِ خصوصی هم تأسیس کند؛ وقتی سرعتِ رشدِ فکرها و تصمیم‌‌هایی که در ذهن آدمهاست، بیشتر از ساختارهای کُند و بوروکراتیک موجود باشد، آزمودن مسیرهای تازه اجتناب‌ناپذیر است.
undefinedبرشی از متن:undefinedشرایط سختی برایم ایجاد شده بود؛ همه‌اش احساس می‌کردم این منم که باید جوابگوی همۀ هزینه‌های زیرساختی طرح باشم و فشار و استرس زیادی تحمل می‌کردم.‌ با هرکدام از همکاران و کارمندان دانشگاه که هم‌کلام می‌شدم و می‌آمدم کمی دردودل کنم و آرام شوم، می‌گفتند: «آخر این چه کاری بود که شروع کردی؟ یک‌سره هزینه دارد و ضرر می‌دهد!»؛ بدتر پشیمان می‌شدم که سرِ صحبت را باز کرده‌ام. توی ایران، فضای منفی همیشه خیلی بیشتر از فضای تشویق و پشتیبانی‌ست؛ تا کسی حرف از تغییر بزند، فوری می‌گویند فایده ندارد و «تهش که چی؟» بااین‌حال بعد از ده سال تدریس در دانشگاه آزاد، واقعاً احساس می‌کردم که باید یک حرکت جدیدی رقم بخورد و نمی‌توانستم پا پَس بکشم.
undefinedاگر می‌خواهید ببینید خانم دکتر کامیاب چطور توانسته است یک قطب تولید گیاهان زینتی و نهال‌های جدید پسته را در کرمان ایجاد کند، مطلب «پسته به کرمان بردن» در #شماره_سوم_سها را از دست ندهید.
#دکتر_فرشته_کامیاب #کشت‌بافت_پسته
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۶:۵۵

thumbnail
undefinedچرا انرژی هسته‌ای؟ به‌ روایت شهید طهرانچی

undefined چرا غرب تلاش می‌کند تا دولت‌ها را از داشتن انرژی هسته‌ای پشیمان کند؟ چرا پرداختن به انرژی هسته‌ای مهم است ؟ شهید طهرانچی به این سوالات پاسخ داده است.


#هسته‌ای #علم #استقلال #فناوری #خودکفایی #دانش #طهرانچی

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌ | راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۲۱

thumbnail
undefined به‌ توان هایتکبه بهانه چاپ هشتم، روایت شرکت دانش‌بنیانی که در قلب انرژی ایران می‌تپد
undefined«روز چهلم انگار می‌خواست دنیا به آخر برسد. دورتادور نیروگاه را ماشین‌های آتش نشانی با بهترین تجهیزات قرق کرده بودند. بعد از هر مرحله آزمودن، فشارم بالا و پایین می‌شد و ضربان قلبم یکی در میان می‌زد. همه بچه‌ها همین‌طور بودند. رنگ یکی‌شان پریده بود، آن یکی تندتند راه می‌رفت، خانم عظیمی‌زاده که مسئول پروژه بود نتوانست دوام بیاورد. سپرد هر وقت کار تمام شد صدایش بزنیم و رفت ته نیروگاه قدم‌زدن‌های بی‌قرارش را می‌دیدم، راه‌رفتن‌هایش را، دست به دعا برداشتن‌هایش را. باید بایستی کنار آن توربین غول‌پیکر تا بدانی از چه حرف می‌زنم، غولی عظیم با صدای غرشی که زمین و زمان را به لرزه درمی‌آورد. ما انسان‌ها انگار در برابرش آدم کوچولوهایی بودیم که دیده نمی‌شدیم. حالا اما ما آدم کوچولوها، ما جوان‌های بیست و چهار پنج‌ساله، ما جوان‌هایی که هیچ‌کس بهمان اعتماد نکرده بود جز مهندس دهنوی مایی که در آن لحظات فقط خدا را داشتیم، می‌خواستیم این غول عظیم‌الجثه را رام کنیم. همه‌مان می‌دانستیم که اگر قرار بود اتفاقی بیفتد، نه از دست آتش‌نشانی کاری برمی‌آمد و نه هیچکس دیگر؛ واحد منفجر می‌شد و تمام…»
undefined«به توان هایتک»؛ روایتی است از تأسیس و پیشرفت‌های غرورانگیز شرکت دانش‌بنیان «آهار» مشهد. مهندسان جوان این شرکت، به‌ویژه در تنگناهای وابستگی و تحریم که بخش‌های مهمی از صنعت برق و انرژی کشور با بن‌بست و بحران مواجه شده بود، با دانش، همت و نوآوری‌هایشان، کشور را به‌سلامت از این مسیر عبور دادند.
undefinedشرکت آهار، فعالیت خود را در حوزه خدمات مهندسی برق در گرایش‌های الکترونیک و کنترل در سال ۱۳۷۹ آغاز کرده است. این فعالیت‌ها با بازطراحی و تولید بردهای الکترونیکی نیروگاهی شروع و کم‌کم به طراحی سیستم‌های کنترل پیشرفته موردنیاز در صنایع انرژی کشیده شد. این شرکت، در سال ۱۳۹۰ سیستم کنترل توربین بومی با نام تجاری رامیار ارائه کرد و پس از آن سیستم تحریک ژنراتور و سایر سیستم‌های پیشرفته کنترل نیروگاهی، پالایشگاهی، نفت و گاز به مرور طراحی و ارائه کرد و امروز تعداد زیادی نیروگاه، پالایشگاه، خطوط انتقال نفت و… از سیستم‌های کنترل آهار استفاده می‌کنند. آهار علاوه بر ایران در برخی کشورهای دیگر خدمات مهندسی دارد.
محقق: بهزاد دانشگرتدوین: شبنم غفاری حسینینشر: راه‌یار
#کتابخانه_پیشرفت #فناوری #دانش_بنیان #آهار#روایت‌_پیشرفت #کتاب_پیشرفت #راه‌یار

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۶:۰۴

بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
thumbnail
undefined️ نسخه الکترونیک سُــها منتشر شد
undefined اکنون می‌توانید «مجله سها ـ شماره ۱ ـ زمستان ۱۴۰۳» را از طاقچه دریافت کنید.
https://taaghche.com/book/238816
#مجله_سها #روایت_پیشرفت#طاقچه #نسخه_الکترونیک
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۵:۳۳

thumbnail
undefinedزنان، چگونه تکیه‌گاه مقاومت و پیروزی می‌شوند؟بخشی از متن یادداشت شماره سوم سُـها
undefinedیکی از سؤالات پرتکرارِ این روزها این است که «در میدان نبرد امروز، جایی که دیگر خطوط مقدم نبرد قابل‌تشخیص نیستند و جنگ تنها با اسلحه و مردانه پیش نمی‌رود، زنان چگونه باید مقاومت بکنند؟» و «آیا زنان می‌توانند خود، طراح و مُبدِع و مدیر میدان‌های مقاومت باشند؟» به نظر می‌رسد یکی از دلایل پُرتکراری این سؤالات، خالی بودن ذهن ما از حضور پُررنگ و تاریخی زنان ایرانی در جریان حوادث انقلاب و هشت سال دفاع مقدس است؛ سال‌های طولانی که در روز و شب‌های پُرحادثۀ آن، زنان نیز پابه‌پای مردان در حال مبارزه بوده‌اند؛ اما امروز تصویرها و روایت‌های اندکی از این جهادِ دوشادوش ثبت شده است.
undefinedبازخوانی حضور زنان در میدان دفاع مقدس نشان می‌دهد زنان مختلفی که در جغرافیای متنوع ایران وارد میدان شدند، از چهارچوب‌های مرسوم نقش‌آفرینی هم فراتر رفته و میدان‌های جدیدی خلق کرده‌اند؛ میدان‌هایی که طراح و مدیر و کنش‌گران اصلی آنها خودشان بودند. یکی از این نمونه‌های خواندنی، زندگی خانم صدیقه گودآسیایی است که نشان می‌دهد زنی روستایی از اهالی سبزوار، چگونه توانسته است به کمک زن و مرد و کودک، جریان قدرتمندی از پشتیبانی جنگ را در دل یک روستای دور از شهرهای جنگی به وجود بیاورد.
undefined برشی از متن: undefinedسال‌ها قبل از آن که پای جنگ به خانۀ صدیقه گوداسیایی باز شود، او ماما و قابلۀ روستای گوداسیا بود و در کنار زن رجب، پیرزنی که دست‌هایش دیگر توان زایمان نداشت، بچه‌های روستا را به دنیا می‌آورد. این احساس مسئولیت نسبت به مردم، فقط به مهارت‌هایش محدود نبود؛ اگر لازم می‌شد، امکانات زندگی‌اش را هم پای کار می‌آورد. در سال‌‌های قبل از انقلاب، وقتی سپاه‌دانشی‌ها برای آموزش و تدریس به روستا می‌آمدند، صدیقه خانه‌اش را بدون هیچ چشم‌داشتی در اختیار معلم‌های جوان می‌گذاشت. منتظر نمی‌ماند تا کسی از او درخواستی کند؛ هرجا نیازی می‌دید، خودش را مسئول می‌دانست.
undefinedعراق که حمله کرد و جنگ شروع شد، این حس مردم‌داری ابعاد تازه‌ای پیدا کرد. صدیقه‌ای که پیش از انقلاب هم آدم بی‌تفاوتی نبود، حالا بار مسئولیت بیشتری را روی دوشش حس می‌کرد. حالا دیگر «مردم» برایش فقط همسایه و فامیل نبودند، «وطن» هم فقط روستا نبود؛ مرزهای همه چیز گسترده‌تر شده بود و این باعث می‌شد که احساس مسئولیتش عمیق‌تر و چندبرابر شود. او باور داشت اگر کاری لازم هست، خودش باید یکی از آن‌هایی باشد که پیش‌قدم می‌شوند. برای همین هم صدیقه منتظر فرمان هیچ سازمان و نهادی نماند؛ خانه و باغ انارش را به پایگاه پشتیبانی جنگ تبدیل کرد و پای همۀ زنان و اهالی روستا را به جبهه‌ها باز کرد....
#صدیقه_گودآسیایی #شیرین_انار_تلخ_کلپوره
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۸:۵۱

thumbnail
undefined آیندهٔ کشور به حضور جوانان در صحنهٔ علم نیاز دارد
undefinedبخشی از مطلب «خیزشِ جدید سرزمین دین و دانش» برگرفته از صحبت‌های شهید طهرانچی؛ منتشرشده در #شماره_سوم_سُـها
undefinedحرکت علمی جمهوری اسلامی در سال‌های پس از پیروزی انقلاب، سه ویژگی داشته است: یکی آموزش، یکی تحقیق و سوم فعالیت‌های تجاری علم و مهندسی و اقتصاد دانش که شرکت‌های دانش‌بنیان را به‌وجود آورده است. این‌ها به معنی حضور ایران در یک دنیای چندقطبیِ فزاینده در علم و مهندسی است که پس از دهه‌ها رهبری علم توسط ایالات متحده آمریکا، اتحادیۀ اروپا و ژاپن رخ داده است. محور دورۀ اول رشد علمی، توسعۀ تحصیلات تکمیلی بود. آن دوره، مقاله‌محور و متصل به جریان جهانی دانش بود؛ زیرا خودمان هنوز شبکه نداشتیم.
undefinedدورۀ دوم خیزش علمی، باید مبتنی بر حل مسئله و پژوهش‌محور باشد. مسائل امروز و آینده، با فناوری‌های زیستی-اجتماعی حل خواهند شد و دیگر گروه‌ها و دانشکده‌های جدا از هم و قدیمی، نمی‌توانند مسائل جامعه را حل کنند. تعریف و حل مسائل ساختار می‌خواهد و ساختارها باید جدید باشند تا خیزش دوم رخ بدهد؛ نمی‌توان با ساختارهای گذشته، خیزش جدیدی را رقم زد. دانشکده‌های موضوعی و فناوری که برای حل و پژوهش دسته‌جمعی مسئله‌محور راه‌اندازی شده‌اند، دقیقاً مطابق با خیزش دوم علمی هستند.
undefinedیک رکن مهم دیگر از این خیزش، شرکت‌های دانش‌بنیان هستند. خوشبختانه جریانی که رهبری در همه این سال‌ها برای شکوفا کردن جریان خودباوری علمی درون‌زا هدایت کرده‌اند، اکنون به مرحلۀ تبدیل علم به فناوری و محصول رسیده است. اگر بتوانیم اقتصادِ دانش خودمان را از طریق تغییر ساختاری دانشگاه و توسعۀ شرکت‌های دانش‌بنیان شکل بدهیم، دیگر لازم نیست و نباید به دنبال مقاله باشیم و آن را معیار مهمی قلمداد کنیم. برای همین هم می‌بینید که دیدار رهبری با اساتید چند سالی است که برگزار نمی‌شود، اما دیدار ایشان با فناوران، شرکت‌های دانش‌بنیان و نخبگان همچنان ادامه دارد.
undefinedوظیفه امروز ما در کشور، خیزش جدید علمی است. منحنی دوم رشد علمی ما، باید پیش از آن که منحنی نخست افت کند، آغاز بشود؛ فقط در این حالت است که هنوز منابع کافی شامل زمان، انرژی و پول برای دورۀ سرمایه‌گذاری وجود خواهد داشت. توصیۀ اصلی‌ من هم به جوان‌هاست؛ باید به این کشور افتخار کرد. جوان‌های این سرزمین باید بدانند این کشور بیش از چندین هزار سال سابقۀ تمدنی دارد و همواره علم در این کشور حرف جدی زده است و علم را دانشمندان این سرزمین و جوان‌هایی که در مکتب فکر، نظر و اندیشه زانو زده‌اند یافته‌اند. همان‌طوری که فردوسی معطل نماند که پول بگیرد و شاهنامه را بسراید، دانشمند باید نقش‌آفرین باشد. آیندۀ کشورمان به وجود جوان‌ها در صحنۀ علم نیازمند است.
undefined#فتح_علم#خیزش_علمی #شهید_طهرانچی#روز_دانشجو #ایران_قوی
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیرundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۲:۴۹

thumbnail
undefinedنانی برای فاطمه‌ها
undefined بخشی از مطلب «غمی که ما را رشد داد»؛ روایت خانم دژگیر در #شماره_سوم_سها
undefinedدر سال 87، یکی از انجمن‌های فعال تهرانی در زمینه توانبخشی، تعداد محدودی از یک نوع آرد بدون پروتئین را از آلمان آورده بود. به‌واسطه انجمن بیماران PKU همدان، یکی از این بسته‌های آرد هم به دست همسرم رسید. مرتضی هم که چند سالی می‌شد روی موادغذایی بدون پروتئین تحقیق می‌کرد، تا جایی که توانست درباره مواد روی جلد بسته تحقیق کرد. متوجه شدیم که به‌جز یکی‌دو مورد، همه‌ی آن مواد را داخل کشور داریم. به هر مشقّتی که بود، مواد اولیه را که بیشتر انواع مختلف نشاسته بودند تهیه کردیم و با آزمایش مقادیر مختلف، بالاخره توانستیم یک فرمول برای آرد نان به ‌دست بیاوریم.
undefinedحالا وقتش بود از آن آرد، نان بپزیم. باید خمیر را خودمان تهیه می‌کردیم و با ماشین به نانوایی می‌بردیم تا فقط برای پخت در دستگاه تنور قرار داده شود. اما به هر نانوایی که می‌رفتیم، وقتی چشمشان به مواد آبکی ما می‌افتاد، اصلا حاضر نمی‌شدند که خمیر ما را پخت کنند. حق هم داشتند چون مواد ما اصلا شبیه خمیرهای معمولی نان نبود و ممکن بود تنورشان را کثیف کند. من به فکر پخت خانگی نان برای مصرف فاطمه بودم؛ اما همسرم همچنان می‌خواست نان را به دست همه بچه‌ها برساند تا کمی از بارِ نگرانی سیرکردن بچه‌ها از دوش خانواده‌ها برداشته شود.
undefinedمیان شهر تاریخ ‌و تمدن همدان، دربه‌در به دنبال یک نانوای جوانمرد می‌گشتیم که وضعیت خاص ما را درک کند و حاضر شود کار ما را راه بیندازد. یک نفر برای مدتی با ما همکاری کرد که آن هم با مخالفت صاحب‌کارش روبرو شد و به‌ناچار دیگر نتوانست کمک کند. مرتضی که نجّاری هم می‌کرد، به صرافت طراحی و ساخت یک تنور مخصوص افتاد. برای هر تراشکاری که جزئیات طرحش را توضیح می‌داد، متوجه نمی‌شد؛ خودش به تراشکاری می‌رفت و کناردست استادکار می‌ایستاد تا بتوانند قطعات تنور را طبق طراحی بسازند. برای همین هم آماده‌شدن تنور خودش یکی‌دو سال زمان برد.
undefinedاولین تنوری که ساخته شد، دو متر طول داشت و نمی‌توانستیم آن را داخل خانه ببریم. به‌خاطر نجات فاطمه و سایر بچه‌ها، باغچۀ کوچک و دلنواز خانه‌ی مادر همسرم را که برای ما و فاطمه بسیار خاطره‌انگیز بود، خراب کردیم. آن قسمت را کاشی‌کاری کردیم تا تمیز بماند.معمولا چهارشنبۀ هر هفته ترکیب آرد را آماده می‌کردیم و پنجشنبه و جمعه هم پخت نان داشتیم. صبح زود ساعت 6 بیدار می‌شدم و خمیر را آماده می‌کردم. بعد از ورآمدن خمیر، تنور را روشن می‌کردیم و یکسره نان می‌پختیم.
undefinedچون خمیر باید در جای گرم می‌ماند که خصوصیاتش تغییر نکند، لگن خمیر را در اتاق و کنار بخاری می‌گذاشتم و هر بار به اندازه یک تنور از آن را می‌بردم توی حیاط. همه‌ی دو روز آخر هفته‌‌ها را مدام در حال بالاوپایین رفتن از پله‌ها بودیم. نتیجه همه این مشقّت‌ها و مشکلات، 5 تا 10 نان هفتگی برای هر کدام از خانواده‌های بیماران همدانی می‌شد که می‌آمدند از ما می‌خریدند و در طول هفته در فریزر نگه‌داری می‌کردند. همه به ‌همین مقدار قانع بودیم که وقتی سفرۀ غذا باز می‌شود، چیزی شبیه نان باشد که به دست بچه‌ها بدهیم و آن‌ها حس گرسنگی و حسرت کمتری را تجربه کنند.
#راضیه_دژگیر #بیماری‌های_خاص#شرکت_دانش‌بنیان_همدانی #مادرانه‌های_پیشرفت
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیرundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۴:۰۷

thumbnail
undefinedاز تولیدِ لیپوزوم‌های خوراکی تا تولیدِ داروهای ضدسرطان به روایت خانم دکتر فرناز میرزازاده

undefinedسال 1402، به‌خاطر تولید لیپوزوم‌های خوراکی در ایران، شرکت برتر پارک علم و فناوری پردیس شدیم. بیشتر تمرکز ما روی توسعه و تکمیل تولید دو داروی مهم است که امسال وارد بازار خواهد شد. یکی از این داروها برای عفونت‌های قارچی ریه استفاده می‌شود. برای درمان سالک هم کاربرد دارد. تولیدکنندۀ اصلی جهانی‌اش، شرکت گیلیاد امریکا است و این دارو همیشه کمبود جهانی دارد.
undefinedداروی بعدی که روی‌اش کار می‌کنیم برای سرطان‌های تخمدان و پستان استفاده می‌شود. شکل غیرنانویی آن عوارض جانبی زیادی دارد؛ تا جایی‌که بعضی از بیماران بعد از بهبود سرطان، به خاطر عوارض قلبی از دنیا می‌روند یا دچار بیماری قلبی مزمن می‌شوند. این دارو جزء اولین‌ داروهای لیپوزومی دنیاست.
undefinedبا وجود همه سختی‌ها، وقتی دارویی می‌سازیم که تحریم است و می‌تواند نیاز بیماران زیادی را تأمین کند یا کمکی باشد برای کشورهای ضعیفِ آفریقایی که توان مالی برای تهیۀ دارو ندارند و دنبال برندهای معتبر اما ارزان‌تر هستند، برایم انگیزۀ کافی برای ماندن در این راه است.

undefinedشما خوانندگان عزیز می‌توانید با تهیهٔ #شماره_سوم_سُها، همراهِ روایت زندگی شخصی و حرفه‌ای خانم دکتر میرزازاده شوید.
#دکتر_میرزازاده #نانودارو
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۳:۰۵

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل روایت پیشرفت ایرانر

روایت پیشرفت ایران

ولادت حضرت فاطمه (س) و روز مادر مبارک undefinedundefined
thumbnail
undefined وقتی نانو به داد برق قدرت می‌رسد!سوژه‌های شماره سوم سُـها را بیشتر بشناسید
undefinedدکتر منیره تقوایی متولد 1367 در تهران است. او دکترای مهندسی برق از دانشگاه شهید بهشتی دارد و مدیر شرکت «منیران نیرو صنعت» است. توی تمام دوران تحصیلش همیشه شاگرد اول بوده و به قول خودش انگار دوم بودن برایش هیچ وقت معنایی نداشته؛ حتی وقتی پایش به دنیای کار و تولید باز می‌شود و برای اولین بار دست به تولید محصولی می‌زند که یک گره از خاموشی‌های صنعت برق را باز می‌کند.
برشی از متن:undefinedسال اول دبیرستان یک معلم دیفرانسیل داشتیم که هروقت مسأله‌ای پای تخته می‌نوشت و من حل می‌کردم، می‌گفت؛ «تو در آینده استاد دانشگاه می‌شوی. از نوشتن و پای تخته آمدنت معلوم است.» از همان دوران دبیرستان تا اواخر دوره کارشناسی، دانشگاه و درس توی ذهنم یک فضای آکادمیک بود؛ با خودم فکر می‌کردم می‌روم درسم را تا آخرش ادامه می‌دهم و استاد دانشگاه می‌شوم. اما ورود به زندگی متأهلی و کار در پژوهشگاه‌های مختلف در دوران ارشد و دکترا، این فکر را توی سرم انداخت که وارد بازار کار و تولید محصول شوم تا هم کمکی به تأمین مخارج زندگی خودم باشد و هم چند نفر دیگر. از طرفی چون روحیه‌ام به کارهای روزمره و کارمندی نمی‌خورد، به فکر تأسیس شرکتِ خودم افتادم. کسی نبودم که عمرم را بگذارم توی یک فضای ثابت و زیردست یک نفر دیگر باشم؛ دوست داشتم مدیریت صفر تا صد کار دستِ خودم باشد تا بتوانم هر روز کار را یک پله جلو ببرم.
undefinedبا همین روحیه وقتی نوبت به رسالۀ دکترا رسید، تصمیم گرفتم بروم سراغ موضوعی که صرفاً شبیه‌سازی نباشد و بتواند به یک محصول خروجی برسد. همان روزها نمایشگاه نانو در تهران در حال برگزاری بود. رفتم غرفۀ برق و از دوستانی که در حوزۀ نیازسنجی کار می‌کردند پرسیدم: «محصول مورد نیاز شما در حال حاضر چیست؟» یکی از اعضای ستاد نانو در جوابم یک لیست فرستاد و گفت «ما نیاز داریم روی این پروژه‌ها تحقیق و توسعه انجام شود.» توی لیست، بحث روغن‌ها، توربین‌های نیروگاهی و پوشش‌ها بود. من موضوع پوشش‌ها را انتخاب کردم؛ چون پتانسیل اجرایی بالایی داشت و می‌شد تست کرد. مهم‌تر این‌که یک فضای بین‌رشته‌ای داشت.
#دکتر_منیره_تقوایی #مهندسی_برق#نانوفناوری #شرکت_دانش‌بنیان
undefined خرید شماره سوم مجله با تخفیف از طریق لینک زیر undefinedundefinedhttps://ketabresan.net/w/zvCwa
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۹:۴۲

thumbnail
undefined من را چه به ورزش؟!
undefined بخشی از مطلب «مدالم را پَس می‌گیرم!»*؛ روایت زندگی خانم زینب مرادی قهرمان پرتاب نیزه ایران

undefinedخواهرم دوست صمیمی همسر سجاد محمدیان بود؛ از قهرمان‌های رشته دو و میدانی. قصۀ زندگی مرا برای دوستش تعریف کرده بود، او هم اتفاقی ماجرا را به شوهرش گفته بود. یک روز خواهرم بهم زنگ زد. گفت آقای محمدیان پیشنهاد کرده بروی ورزشگاه تختی تست بدهی. خنده‌ام گرفت. گفتم: «من را چه به ورزش! نه انرژی‌اش را دارم نه علاقه‌اش را.» هرچه اصرار کرد زیر بار نرفتم. سه چهار باری پیچاندم. آخرش یک دفعه که رفته بودم خانۀ خواهرم، آقای محمدیان آمد جلوی در، باهام صحبت کرد. گفت: «خانم مرادی، تا کِی می‌خواهی گُل درست کنی؟ بیا برو یک تست بده ضرر که ندارد. آقای بهرامی هم آدم خوبی هست و کمکت می‌کند.» ته دلم راضی نبود، اما نتوانستم رویش را زمین بزنم.

undefinedبالاخره رفتم ورزشگاه. اولین بار که وزنه را پرتاب کردم، 5متر و 40 سانت شد. آقای بهرامی خیلی استقبال کرد. همان‌جا شماره‌ام را گرفت. بهم گفت اگر مرتب بیایی، قول می‌دهم زندگی‌ات از این رو به آن رو شود. باز تا پایم رسید خانه، سُست شدم. پیش خودم گفتم تست را دادم که دست از سرم بردارند؛ دیگر نمی‌روم. توی همین فکرها بودم که شب آقای بهرامی پیامک داد: «خانم مرادی فردا ساعت نُه صبح بیا تمرین.» جا خوردم. برایش نوشتم شرایطم برای آمدن جور نیست. با واکِر حرکت برایم سخت است، کلی هم باید کرایه بدهم. گفت: «تو غصّۀ این حرف‌ها را نخور، درستش می‎کنیم. آن‌قدر سمت تختی می‌کشانمت که یک روز بهم التماس کنی توی تعطیلات هم بیایی باشگاه!»

undefinedاوایل روزی یک ساعت بیشتر نمی‌رفتم. روزها سَرِ تمرین بودم و شب‌ها مشغول گُل‌سازی. توی دوران معلولیت، زیاد پایم را از خانه بیرون نمی‌گذاشتم؛ ولی دیدن آدم‌هایی از جنس خودم در ورزشگاه، یواش‌یواش نگاهم را عوض کرد. تا قبلش هرکس می‌گفت با عصا راه برو؛ نمی‌پذیرفتم؛ اما زمانی که دیدم اکثر ورزشکارها با عصا راه می‌روند، واکر را کنار گذاشتم. من که توی آن همه مدت، با یک لنگه کفش مادرم سر کرده بودم، بالاخره رفتم بازار و برای خودم چند دست لباس و کفش خریدم. دیگر احساس نمی‌کردم تنها معلولِ شهرم. آقای بهرامی هم برایم یک سکو در خانه ساخت تا رفت‌وآمدم کمتر شود و بتوانم داخل خانه هم تمرین کنم. یک سال و نیم در رشتۀ پرتاب وزنه کار کردم و موفق شدم در سطح کشور، یک مدال نقره و یک مدال برنز بگیرم. اوضاع به نظر خوب بود، تا این‌که خبر رسید کلاس رشته‌ام با یک کلاس بالاتر ادغام شده. دوباره ناامیدی آمد سراغم...

#شماره_سوم_سها #زنان_ورزشکار
#زینب_مرادی #قهرمان_پاراجهانی

undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.

*undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران
@khaneh_pishraft

۱۰:۵۹