از نخبه کشی تا پخمه پروری
جملاتی با این مفهوم را بسیار شنیده ام و خوانده ام احتمالا شما هم: ما توسعه پیدا نمی کنیم چون مدیران ما بی سوادند! باندبازند! فاسدند! دنبال منافع شخصی اند. مشکل اصلی مملکت سوء مدیریت است! اینجوری که نگاه می کنی فرمول توسعه خیلی ساده است: مدیران را عوض کنید همه چیز درست می شود. اصولا ما دنبال جواب های آسان هستیم. وقتی با یک پدیده روبرو می شویم که نمی فهمیمش، حفره ای در مغز ما ایجاد می شود و تا این حفره را پر نکنیم آرام نمی شویم. و چون تعداد سوالات زیاد است و پیدا کردن پاسخ های درست هم دشوار است، بلافاصله دنبال جواب های آسان دم دستی کار را بنداز می گردیم. و چه چیزی بهتر از اینکه مشهودترین قسمت ماجرا یعنی آدم ها را پیدا می کنیم و تمام! و سپس آرام می گیریم. کافیست در گوگل کلمه مدیران ناکارآمد را جستجو کنید. من چنین کردم 178 هزار نتیجه در یک چهارم ثانیه! و مدیریت ناکارآمد 69 هزار نتیجه در همان زمان! جالب نیست؟!
اما دقیقا سوال اینجاست که اگر جواب توسعه نیافتگی ما این است، یک سوال ساده اما بنیادی دیگر، باید بپرسیم چه می شود که نخبگان سر کار نمی آیند؟ چرا نخبگان له می شوند؟ چرا پخمگان می آیند و می مانند؟ (البته تاکید کنم بسیاری از مدیران دولتی که با آنان تعامل کرده ام هم باهوشند و هم فرهیخته)استاد رضا قلی، نویسنده کتاب جامعه شناسی نخبه کشی در اواخر عمرش مصاحبه ای کرده و چند نکته جالب گفته: نخبگان مصلح در این کشور بسیار تنهایند. نه اینکه وطنپرستی در این کشور وجود نداشته باشد بلکه شرایط بهگونهای است که [نخبگان] قادر به عملی نیستند. نخبگان مصلح معمولا در مواجهه با انبوهی از افراد قرار میگیرند که منافع شخصی را به منافع ملی ترجیح میدهند. بنابراین مصلحان یا همان نخبگان مصلح، نمیتوانند کاری از پیش ببرند و عرصه برای آنها تنگ خواهد شد. همین تعارضات بود که قائممقام [و امیرکبیر] را در روزگاری از بین برد؛ و به قول میرزاتقیخان امیرکبیر برای نخبه اصلاحگر «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد.»جواب را باید در ریشه ها جست. بنا به مشاهدات عینی و کاملا مبتنی بر تجربیات از نزدیک عرض می کنم که:1) بسیاری افراد قدرتمند تمایلی ندارند در دولت کار کنند. چرا؟ کار کردن در دولت مختصات روانی خاصی می طلبد که هر کسی نمی تواند خود را با آن تطبیق دهد. 2) افراد بنا به ملاحظات غیرفنی دعوت نمی شوند یا کنار گذاشته می شوند: یکی به دلایل خانوادگی، دیگری به دلایل مذهبی، دیگری به دلایل امنیتی یا دعوت نمی شود یا کنار گذاشته می شود. 3) افراد مثله می شوند: فرض کنید که طرف از فیلتر اول (عدم تمایل) و دوم (عدم دعوت) رد شد، سازوکارهای بروکراتیک دولتی مانند ناظم سخت گیری است که که هر مدیر خلاق تحول خواهی را بعد از مدتی ادب می کند و تبدیل می کند به ماشین عطف و پیرو (توضیح برای آن ها که کار اداری نکرده اند که هر نامه ای که می آید را یا پاسخ می دهیم بدون کنش واقعی یا پیگیری می کنیم بدون کنشی)4) افراد زود به زود عوض می شوند. فرض کنید که طرف وارد دولت شد، رشد هم کرد، پرونده برایش ایجاد نشد، خلاقیت و نشاطش را هم حذف کرد در دام بعدی می افتد: تغییرات پیاپی مدیریتی. مثلا آموزش و پرورش هر سال یک وزیر عوض کرده! این یعنی تا آن پایین همه در معرض تلاطم قرار می گیرند. 5) افرادغیر فنی و غیرنخبه (بهترین متضاد نخبه فکر می کنم پخمه باشد) وارد می شوند: به مصیبت های فوق ورود افراد غیرفنی را هم اضافه کنید. طرف تا حالا یک روز در حوزه ایکس کار نکرده، بدون طی مراحل کارشناسی و تجربی، وزیر و وکیل و مدیر می شود.
کشتن نخبگان فقط حذف فیزیکی آنان نیست. نخبگانی که به دولت راه پیدا نمی کنند. نخبگانی که به خاطر بروکراسی دولتی، تعویض های پیاپی خلاقیت و جسارت خود را از دست می دهند. نخبگانی که مجبورند زیر دست پخمگان کار کنند، کشته می شوند حتی اگر نفس بکشند و پشت میزشان هم باشند. تبدیل می شوند به ماشین های باکلاس عطف و پیرو!
تجویز راهبردیبارها خواندهایم در کشور مشکل مدیریت، ضعف مدیریت و سوءمدیریت وجود دارد. اما این اصل ماجرا نیست. این آدرس غلط است! مساله نظام نامطلوب حکمرانی؛ نهادهای کژکارکرد و از ریخت افتاده انتخابات و انتصابات است. اگر می خواهیم کشور توسعه پیدا کند، ما (یعنی جامعه) باید روی سازوکارها، سیستم ها و قواعدی پافشاری، تمرکز و مطالبه گری کنیم که؛اولا: بهترین ها (نخبگان) را برای امر کشورداری جذب کند (مثل سنگاپور)دوم اینکه: نظام پاداش ها کشورداران را به درستی طراحی کنیم تا بهترین ها بمانند و انگیزه داشته باشند (مثل کره جنوبی)سوم اینکه: رسانه های آزاد بیشترین نظارت ها را بر کشورداران انجام دهد (مانند کشورهای اسکاندیناوی)
مجتبی لشکربلوکی
@Kolbe_Andishe_Farhang
جملاتی با این مفهوم را بسیار شنیده ام و خوانده ام احتمالا شما هم: ما توسعه پیدا نمی کنیم چون مدیران ما بی سوادند! باندبازند! فاسدند! دنبال منافع شخصی اند. مشکل اصلی مملکت سوء مدیریت است! اینجوری که نگاه می کنی فرمول توسعه خیلی ساده است: مدیران را عوض کنید همه چیز درست می شود. اصولا ما دنبال جواب های آسان هستیم. وقتی با یک پدیده روبرو می شویم که نمی فهمیمش، حفره ای در مغز ما ایجاد می شود و تا این حفره را پر نکنیم آرام نمی شویم. و چون تعداد سوالات زیاد است و پیدا کردن پاسخ های درست هم دشوار است، بلافاصله دنبال جواب های آسان دم دستی کار را بنداز می گردیم. و چه چیزی بهتر از اینکه مشهودترین قسمت ماجرا یعنی آدم ها را پیدا می کنیم و تمام! و سپس آرام می گیریم. کافیست در گوگل کلمه مدیران ناکارآمد را جستجو کنید. من چنین کردم 178 هزار نتیجه در یک چهارم ثانیه! و مدیریت ناکارآمد 69 هزار نتیجه در همان زمان! جالب نیست؟!
اما دقیقا سوال اینجاست که اگر جواب توسعه نیافتگی ما این است، یک سوال ساده اما بنیادی دیگر، باید بپرسیم چه می شود که نخبگان سر کار نمی آیند؟ چرا نخبگان له می شوند؟ چرا پخمگان می آیند و می مانند؟ (البته تاکید کنم بسیاری از مدیران دولتی که با آنان تعامل کرده ام هم باهوشند و هم فرهیخته)استاد رضا قلی، نویسنده کتاب جامعه شناسی نخبه کشی در اواخر عمرش مصاحبه ای کرده و چند نکته جالب گفته: نخبگان مصلح در این کشور بسیار تنهایند. نه اینکه وطنپرستی در این کشور وجود نداشته باشد بلکه شرایط بهگونهای است که [نخبگان] قادر به عملی نیستند. نخبگان مصلح معمولا در مواجهه با انبوهی از افراد قرار میگیرند که منافع شخصی را به منافع ملی ترجیح میدهند. بنابراین مصلحان یا همان نخبگان مصلح، نمیتوانند کاری از پیش ببرند و عرصه برای آنها تنگ خواهد شد. همین تعارضات بود که قائممقام [و امیرکبیر] را در روزگاری از بین برد؛ و به قول میرزاتقیخان امیرکبیر برای نخبه اصلاحگر «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد.»جواب را باید در ریشه ها جست. بنا به مشاهدات عینی و کاملا مبتنی بر تجربیات از نزدیک عرض می کنم که:1) بسیاری افراد قدرتمند تمایلی ندارند در دولت کار کنند. چرا؟ کار کردن در دولت مختصات روانی خاصی می طلبد که هر کسی نمی تواند خود را با آن تطبیق دهد. 2) افراد بنا به ملاحظات غیرفنی دعوت نمی شوند یا کنار گذاشته می شوند: یکی به دلایل خانوادگی، دیگری به دلایل مذهبی، دیگری به دلایل امنیتی یا دعوت نمی شود یا کنار گذاشته می شود. 3) افراد مثله می شوند: فرض کنید که طرف از فیلتر اول (عدم تمایل) و دوم (عدم دعوت) رد شد، سازوکارهای بروکراتیک دولتی مانند ناظم سخت گیری است که که هر مدیر خلاق تحول خواهی را بعد از مدتی ادب می کند و تبدیل می کند به ماشین عطف و پیرو (توضیح برای آن ها که کار اداری نکرده اند که هر نامه ای که می آید را یا پاسخ می دهیم بدون کنش واقعی یا پیگیری می کنیم بدون کنشی)4) افراد زود به زود عوض می شوند. فرض کنید که طرف وارد دولت شد، رشد هم کرد، پرونده برایش ایجاد نشد، خلاقیت و نشاطش را هم حذف کرد در دام بعدی می افتد: تغییرات پیاپی مدیریتی. مثلا آموزش و پرورش هر سال یک وزیر عوض کرده! این یعنی تا آن پایین همه در معرض تلاطم قرار می گیرند. 5) افرادغیر فنی و غیرنخبه (بهترین متضاد نخبه فکر می کنم پخمه باشد) وارد می شوند: به مصیبت های فوق ورود افراد غیرفنی را هم اضافه کنید. طرف تا حالا یک روز در حوزه ایکس کار نکرده، بدون طی مراحل کارشناسی و تجربی، وزیر و وکیل و مدیر می شود.
کشتن نخبگان فقط حذف فیزیکی آنان نیست. نخبگانی که به دولت راه پیدا نمی کنند. نخبگانی که به خاطر بروکراسی دولتی، تعویض های پیاپی خلاقیت و جسارت خود را از دست می دهند. نخبگانی که مجبورند زیر دست پخمگان کار کنند، کشته می شوند حتی اگر نفس بکشند و پشت میزشان هم باشند. تبدیل می شوند به ماشین های باکلاس عطف و پیرو!
تجویز راهبردیبارها خواندهایم در کشور مشکل مدیریت، ضعف مدیریت و سوءمدیریت وجود دارد. اما این اصل ماجرا نیست. این آدرس غلط است! مساله نظام نامطلوب حکمرانی؛ نهادهای کژکارکرد و از ریخت افتاده انتخابات و انتصابات است. اگر می خواهیم کشور توسعه پیدا کند، ما (یعنی جامعه) باید روی سازوکارها، سیستم ها و قواعدی پافشاری، تمرکز و مطالبه گری کنیم که؛اولا: بهترین ها (نخبگان) را برای امر کشورداری جذب کند (مثل سنگاپور)دوم اینکه: نظام پاداش ها کشورداران را به درستی طراحی کنیم تا بهترین ها بمانند و انگیزه داشته باشند (مثل کره جنوبی)سوم اینکه: رسانه های آزاد بیشترین نظارت ها را بر کشورداران انجام دهد (مانند کشورهای اسکاندیناوی)
مجتبی لشکربلوکی
@Kolbe_Andishe_Farhang
۷:۰۹
سیستم بوروکراسی، صداقت شما را به مسلخ نبرد
آقای رئیسجمهوری! من از آن لحظه اولی که ۱۱ سال پیش شما را در جلسهای در مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری و به هنگام بررسی طرح تحول سلامت دیدم و تا ۱۱ سال بعدش که در خردادماه امسال فقط در دو جلسه شما را ملاقات کردم، جز صداقت در شما ندیدم.
اما من به توانمندی و سلامت آن بوروکراسی که به اتکای آن میخواهید مسألهها را حل کنید، مشکوکم. این بوروکراسی راههای سر کار گذاشتن را خوب بلد است. از این میترسم که سیاستگذاری مبتنی بر شواهد شما را به مسلخ ببرند.
آقای رئیسجمهوری! بوروکراسی را ملزم به انتشار طرحها و راهکارها کنید. کلان و خُرد بوروکراسی را مجبور کنید ایدهها درباره همه چیز را برای جامعه عیان کنند. پس و پشت بوروکراسی را عیان کنید و اجازه ندهید در پستوها تصمیماتی بگیرند که قبلاً درباره آن با جامعه نخبگانی و تخصصی کلامی نگفتهاند.
محمد فاضلی
@Kolbe_Andishe_Farhang
آقای رئیسجمهوری! من از آن لحظه اولی که ۱۱ سال پیش شما را در جلسهای در مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری و به هنگام بررسی طرح تحول سلامت دیدم و تا ۱۱ سال بعدش که در خردادماه امسال فقط در دو جلسه شما را ملاقات کردم، جز صداقت در شما ندیدم.
اما من به توانمندی و سلامت آن بوروکراسی که به اتکای آن میخواهید مسألهها را حل کنید، مشکوکم. این بوروکراسی راههای سر کار گذاشتن را خوب بلد است. از این میترسم که سیاستگذاری مبتنی بر شواهد شما را به مسلخ ببرند.
آقای رئیسجمهوری! بوروکراسی را ملزم به انتشار طرحها و راهکارها کنید. کلان و خُرد بوروکراسی را مجبور کنید ایدهها درباره همه چیز را برای جامعه عیان کنند. پس و پشت بوروکراسی را عیان کنید و اجازه ندهید در پستوها تصمیماتی بگیرند که قبلاً درباره آن با جامعه نخبگانی و تخصصی کلامی نگفتهاند.
محمد فاضلی
@Kolbe_Andishe_Farhang
۷:۵۱
افزایش قابلیت های اجرائی دولت
محققان الگوهای فکری را که از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون برای توسعه اقتصادی و سایر ابعاد توسعه نظریه پردازی کرده اند به سه نسل تقسیم می کنند:
دوره نخست از پایان جنگ جهانی دوم تا اوائل دهه ۱۹۷۰ الگوی صنعتی شدن، دوره دوم از دهه ۱۹۸۰ تا اواخر دهه ۱۹۹۰ الگوی تعدیل ساختاری و دوره اخیر نهادهای خوب (اصلاح بخش عمومی و حکمرانی خوب) به عنوان سرمشق های اصلی و نجات دهنده معرفی شدند. همه این توصیه ها، تقلیدی از تجربه جهان غرب هستند که برای کشورهای در حال توسعه کاربرد و تناسب چندانی نداشته اند. سازمانهای بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول نمایشنامه نویسان این حرکات تقلیدی و نمایشی و کارشناسان داخلی هم بازیگران آن بودند. و این توصیه ها نه تنها کارساز نبودند، که به تضعیف کلیت حکومت نیز منجر شده اند.
عدم موفقیت هر نسل از سیاست گذاری را نسل بعدی به خوبی نشان داده است. طرفداران سیاست تعدیل نشان دادند که راهبرد صنعتی شدن چرا به مشکلات عدیده ای مانند بزرگ شدن دولت، رانتی شدن اقتصاد، افزایش نابرابری و فساد دولت انجامید. براساس همه شواهدی که طرفداران نسل دوم جمع آوری کردند نهادی مانند بانک جهانی سرمشق سیاست گذاری جدیدی را کلید زد. کوچک سازی دولت، آزادسازی كلیة بازارهای اقتصادی از مداخلات دولت و خصوصی سازی مهمترین پیام ها و توصیه های نسل دوم بود. اما کمتر از دو دهه نگذشت که خود بانک جهانی، یعنی طراح اصلی این چارچوب نظری شواهد و علل عدم موفقیت سیاست های موسوم به تعدیل را جمع آوری و ناکافی یا نادرست بودن آن را اعلام کرد. بانک جهانی در گزارش توسعه جهانی سال ۱۹۹۷، به نقش ایجابی دولت و چگونگی اصلاح آن پرداخت. بسیاری از پژوهشگران نشان دادند که سیاستهای تعدیل نیز با فساد بیشتر و حتی فروپاشی اقتصادها همراه شده است. خصوصی سازی به غارتگری قرن تشبیه شد و بسیاری ادعا کردند آزادسازی اقتصادی، هرچند اقتصاد را از دست دولت ناکارآمد خلاصی بخشید، اما آن را به مافیای بخش خصوصی واگذار کرد. در واکنش به تجارب تلخ در اروپای شرقی و بسیاری دیگر از کشورهای جهان، این بار اصلاح نهادها در چارچوب نظری حکمرانی خوب تلفیق و به عنوان نسل جدیدی از سیاست های نجات بخش پیشنهاد شد. این سرمشق جدید سیاست گذاری هنوز مانند دو نسل قبلی حداقل تاکنون نتایج اسفناک نداشته یا گزارش نشده است.مشکل حکمرانی خوب تن ندادن سیاست گذاران به توصیه های پیشنهادی آن است. آنها سیاست های دو نسل قبل را می پذیرفتند اما در اجرا آن را منحرف می کردند در حالی که به توصیه های حکمرانی خوب اساسا تن نمیدهند و از آن استقبال نمی کنند. شایسته سالاری، تمرکززدایی، شفاف سازی، بودجه ریزی عملیاتی، استانداردسازی در بخش های مختلف اداری، و نظام های حسابرسی داخلی از جمله مهم ترین آموزه های نسل سوم است که سیاست گذاران حتی اگر تصویب هم کنند در عمل اجرا نخواهند کرد یا کاریکاتور و شکل آن را ترسیم می کنند، به جای آنکه محتوا و کارکردها را به اجرا بگذارند.
این نسل نیز مانند دو نسل قبل نمی تواند گره گشا باشد. زیرا در هر سه نسل بهترین سیاست ها، برنامه ها، دستورالعمل ها، پروتکل ها و به طور کلی بهترین رویه ها و سرمشقهای سیاست گذاری را از جهان کشورهای پیشرفته الگو بر میدارد و می خواهد در جهان متفاوت دیگری آن را پیاده کند که مقدمات سازمانی، انسانی و سیاسی آن فراهم نبوده است. کارشناسان این نسل فرض می کنند با گذشت زمان نیروی انسانی برای اجرای سرمشق های کشورهای پیشرفته به وجود خواهد آمد، اراده سیاسی شکل خواهد گرفت و سازمانها نیز خود را با آنها وفق خواهند داد. این الگوبرداری که در طول زمان تبدیل به دائرة المعارفی از شکست ها شده، نظام اجرایی را به پرتگاه برده است.
@Kolbe_Andishe_Farhang
محققان الگوهای فکری را که از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون برای توسعه اقتصادی و سایر ابعاد توسعه نظریه پردازی کرده اند به سه نسل تقسیم می کنند:
دوره نخست از پایان جنگ جهانی دوم تا اوائل دهه ۱۹۷۰ الگوی صنعتی شدن، دوره دوم از دهه ۱۹۸۰ تا اواخر دهه ۱۹۹۰ الگوی تعدیل ساختاری و دوره اخیر نهادهای خوب (اصلاح بخش عمومی و حکمرانی خوب) به عنوان سرمشق های اصلی و نجات دهنده معرفی شدند. همه این توصیه ها، تقلیدی از تجربه جهان غرب هستند که برای کشورهای در حال توسعه کاربرد و تناسب چندانی نداشته اند. سازمانهای بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول نمایشنامه نویسان این حرکات تقلیدی و نمایشی و کارشناسان داخلی هم بازیگران آن بودند. و این توصیه ها نه تنها کارساز نبودند، که به تضعیف کلیت حکومت نیز منجر شده اند.
عدم موفقیت هر نسل از سیاست گذاری را نسل بعدی به خوبی نشان داده است. طرفداران سیاست تعدیل نشان دادند که راهبرد صنعتی شدن چرا به مشکلات عدیده ای مانند بزرگ شدن دولت، رانتی شدن اقتصاد، افزایش نابرابری و فساد دولت انجامید. براساس همه شواهدی که طرفداران نسل دوم جمع آوری کردند نهادی مانند بانک جهانی سرمشق سیاست گذاری جدیدی را کلید زد. کوچک سازی دولت، آزادسازی كلیة بازارهای اقتصادی از مداخلات دولت و خصوصی سازی مهمترین پیام ها و توصیه های نسل دوم بود. اما کمتر از دو دهه نگذشت که خود بانک جهانی، یعنی طراح اصلی این چارچوب نظری شواهد و علل عدم موفقیت سیاست های موسوم به تعدیل را جمع آوری و ناکافی یا نادرست بودن آن را اعلام کرد. بانک جهانی در گزارش توسعه جهانی سال ۱۹۹۷، به نقش ایجابی دولت و چگونگی اصلاح آن پرداخت. بسیاری از پژوهشگران نشان دادند که سیاستهای تعدیل نیز با فساد بیشتر و حتی فروپاشی اقتصادها همراه شده است. خصوصی سازی به غارتگری قرن تشبیه شد و بسیاری ادعا کردند آزادسازی اقتصادی، هرچند اقتصاد را از دست دولت ناکارآمد خلاصی بخشید، اما آن را به مافیای بخش خصوصی واگذار کرد. در واکنش به تجارب تلخ در اروپای شرقی و بسیاری دیگر از کشورهای جهان، این بار اصلاح نهادها در چارچوب نظری حکمرانی خوب تلفیق و به عنوان نسل جدیدی از سیاست های نجات بخش پیشنهاد شد. این سرمشق جدید سیاست گذاری هنوز مانند دو نسل قبلی حداقل تاکنون نتایج اسفناک نداشته یا گزارش نشده است.مشکل حکمرانی خوب تن ندادن سیاست گذاران به توصیه های پیشنهادی آن است. آنها سیاست های دو نسل قبل را می پذیرفتند اما در اجرا آن را منحرف می کردند در حالی که به توصیه های حکمرانی خوب اساسا تن نمیدهند و از آن استقبال نمی کنند. شایسته سالاری، تمرکززدایی، شفاف سازی، بودجه ریزی عملیاتی، استانداردسازی در بخش های مختلف اداری، و نظام های حسابرسی داخلی از جمله مهم ترین آموزه های نسل سوم است که سیاست گذاران حتی اگر تصویب هم کنند در عمل اجرا نخواهند کرد یا کاریکاتور و شکل آن را ترسیم می کنند، به جای آنکه محتوا و کارکردها را به اجرا بگذارند.
این نسل نیز مانند دو نسل قبل نمی تواند گره گشا باشد. زیرا در هر سه نسل بهترین سیاست ها، برنامه ها، دستورالعمل ها، پروتکل ها و به طور کلی بهترین رویه ها و سرمشقهای سیاست گذاری را از جهان کشورهای پیشرفته الگو بر میدارد و می خواهد در جهان متفاوت دیگری آن را پیاده کند که مقدمات سازمانی، انسانی و سیاسی آن فراهم نبوده است. کارشناسان این نسل فرض می کنند با گذشت زمان نیروی انسانی برای اجرای سرمشق های کشورهای پیشرفته به وجود خواهد آمد، اراده سیاسی شکل خواهد گرفت و سازمانها نیز خود را با آنها وفق خواهند داد. این الگوبرداری که در طول زمان تبدیل به دائرة المعارفی از شکست ها شده، نظام اجرایی را به پرتگاه برده است.
@Kolbe_Andishe_Farhang
۷:۵۹
افزایش قابلیت های اجرائی دولت
چالش دیگر نظام اداری ماموریت هایی است که از آن انتظار میرود. این وظایف طاقت فرسا سه منشاء مهم دارد: انتظارات مردم، گروههای فشار لابی کننده و کارشناسان مقلد. در پرتو انقلاب اطلاعات، امروزه مردم تمامی کشورها انتظارات مشابهی از دولت های خود دارند و کارشناسان نیز برنامه هایی برای عملی ساختن این انتظارات طراحی و تصویب می کنند. مردم در همه کشورها آموزش و بهداشت رایگان، آب آشامیدنی سالم، امنیت و سایر کالاهای عمومی می خواهند. هیچ برنامه و سیاست گذاری نمی تواند در کوتاه مدت این شکاف انتظارات را پر کند و حتی اگر هیچ ناکارآمدی و فسادی وجود نمیداشت تحقق همه انتظارات باز هم ناممکن بود.گروههای فشار، چه آنها که در قدرت رسمی مستقر شده و آن را تسخیر کرده اند، و چه آنها که به صورت محفل های قدرت به دولت فشار می آورند، هر روز مأموریت و بار تازه ای بر دوش دولت تحمیل می کنند. کارشناسان نیز در کنار مردم و گروههای فشار برای گسترش وظایف دولت هر روز نهاد یا قاعده و مقررات تازه ای پیشنهاد میدهند که به جای حل مسئله های واقعی، دولت را به سمت اموری واهی و خیالی می برد. به طور مثال به ارزیابی عملکرد دستگاههای اجرایی توجه کنیم. ارزیابی عملکرد سازمانها، نهاد یا قاعده ای است که پیشرفته به منظور اصلاح بخش عمومی در کشورهای طراحی شد. این نهاد به مقدماتی مختلف نیاز دارد و کارکرد آن مشروط به وجود آن مبانی است: دولت تحت نظارت نهادهای مدنی باشد، نظام انتصابات مبتنی بر شایسته سالاری و حرفه ای گرایی باشد و واحدی مستقل از فشارهای مدیران و کارکنان، به ارزیابی تک تک دستگاه ها و کارکنان گماشته شود. در غیاب چنین مبانی حیاتی، نظام ارزیابی نه تنها پیامد مثبت نخواهد داشت، بلکه باری اضافی و بی خاصیت بر دوش نظام اجرایی است. مثال دیگر مالیات بر ارزش افزوده است که در کشورهای پیشرفته به عنوان ابزاری برای کنترل رانت جویی و سوداگری و حمایت از بخش های مولد طراحی شد، اما در ایران به رشد بخش غیررسمی و فشار بیشتر بر بخش تولید انجامید.
@Kolbe_Andishe_Farhang
چالش دیگر نظام اداری ماموریت هایی است که از آن انتظار میرود. این وظایف طاقت فرسا سه منشاء مهم دارد: انتظارات مردم، گروههای فشار لابی کننده و کارشناسان مقلد. در پرتو انقلاب اطلاعات، امروزه مردم تمامی کشورها انتظارات مشابهی از دولت های خود دارند و کارشناسان نیز برنامه هایی برای عملی ساختن این انتظارات طراحی و تصویب می کنند. مردم در همه کشورها آموزش و بهداشت رایگان، آب آشامیدنی سالم، امنیت و سایر کالاهای عمومی می خواهند. هیچ برنامه و سیاست گذاری نمی تواند در کوتاه مدت این شکاف انتظارات را پر کند و حتی اگر هیچ ناکارآمدی و فسادی وجود نمیداشت تحقق همه انتظارات باز هم ناممکن بود.گروههای فشار، چه آنها که در قدرت رسمی مستقر شده و آن را تسخیر کرده اند، و چه آنها که به صورت محفل های قدرت به دولت فشار می آورند، هر روز مأموریت و بار تازه ای بر دوش دولت تحمیل می کنند. کارشناسان نیز در کنار مردم و گروههای فشار برای گسترش وظایف دولت هر روز نهاد یا قاعده و مقررات تازه ای پیشنهاد میدهند که به جای حل مسئله های واقعی، دولت را به سمت اموری واهی و خیالی می برد. به طور مثال به ارزیابی عملکرد دستگاههای اجرایی توجه کنیم. ارزیابی عملکرد سازمانها، نهاد یا قاعده ای است که پیشرفته به منظور اصلاح بخش عمومی در کشورهای طراحی شد. این نهاد به مقدماتی مختلف نیاز دارد و کارکرد آن مشروط به وجود آن مبانی است: دولت تحت نظارت نهادهای مدنی باشد، نظام انتصابات مبتنی بر شایسته سالاری و حرفه ای گرایی باشد و واحدی مستقل از فشارهای مدیران و کارکنان، به ارزیابی تک تک دستگاه ها و کارکنان گماشته شود. در غیاب چنین مبانی حیاتی، نظام ارزیابی نه تنها پیامد مثبت نخواهد داشت، بلکه باری اضافی و بی خاصیت بر دوش نظام اجرایی است. مثال دیگر مالیات بر ارزش افزوده است که در کشورهای پیشرفته به عنوان ابزاری برای کنترل رانت جویی و سوداگری و حمایت از بخش های مولد طراحی شد، اما در ایران به رشد بخش غیررسمی و فشار بیشتر بر بخش تولید انجامید.
@Kolbe_Andishe_Farhang
۷:۵۹
افزایش قابلیت های اجرائی دولت
به نظر میرسد مساله محوری که باید در کانون توجه و تحلیل قرار گیرد ضعف دولت و توانمندسازی است؛ این مفهوم و اطلاق آن به دولت امری عجیب به نظر می آید. دولت معمولا موجودی قوی و توانمند تصور می شود که قدرت بیش از اندازه اش مزاحم و تضعیف کننده بخش خصوصی یا نهادهای مدنی است. دغدغه رایج در علم سیاست، جامعه شناسی و اقتصاد مهار قدرت دولت و نه قابلیت سازی آن است؛ در صورتی که بنا به دلایلی دولتها ضعیف شده یا ضعیف بوده اند و برای نجات از فقر، رشد بیشتر و یا سایر آرمان ها باید قابلیت داشته باشند. منظور از قابلیت حکومت چیست؟ چگونه میتوان میزان قابلیت حکومت را اندازه گرفت؟ چه عواملی موجب تضعیف قابلیت حکومت میشود و راهکارهای قابلیت سازی حکومت کدام اند؟ اینها از جمله پرسش هایی هستند که باید به آن پرداخت.
منظور از قابلیت سازی حکومت افزایش قابلیت های اجرایی دولت است. اگر توسعه را پدیده ای چهار وجهی در نظر بگیریم: توسعه اقتصادی، توسعه اجتماعی، و توسعه سیاسی، که نظریات مختلفی در مورد آنها وجود دارد. وجه چهارم توسعه اجرایی است، که رکن سه وجه دیگر به حساب می آید و کشورها به همان اندازه توسعه یافته اند (یعنی از شکوفایی اقتصادی، برابری اجتماعی و سیاسی مناسب برخوردارند) که قابلیت حکومت برای اجرا اجازه میدهد. یعنی در دولت ضعیف نه رشد اقتصادی بیشتر، نه جامعه مردم سالار و نه برابری اجتماعی ممکن است.برخی توسعه اجرایی را معلول وجوه دیگر می دانند. اقتصاددانان، یا در مورد توسعه اجرائی سخنی نمی گویند یا آن را مفروض می دانند، یا دستوری ساده برای آن دارند: کوچک سازی دولت. فرض می شود اگر دولتی مأموریت های خود را محدود کند دولتی قابل می شود که می تواند وظایف اصلی خود را به خوبی انجام دهد. شاید کوچک سازی دولت در برخی موارد کار ساز باشد، اما مشکل ضعف دولت را نمی توان بدین ترتیب حل کرد. بسیاری از دولت ها کوچک هستند، اما از انجام مأموریت ها اصلی دولت کاملا ناتوان اند. بهترین نمونه وطنی آن دولت در عصر قاجار است، دولت حداقلی که نه در تعیین نرخ ارز، نه دستمزدها، نه صدور مجوز و نه هیچ کار دیگری مداخله نداشت، اما در تأمین امنیت و برقراری حاکمیت قانون نیز کاملا ناتوان بود.تنها اقتصاددانان نیستند که در مورد توسعه اجرایی به سهل انگاری و غفلت مبتلا شده اند. پژوهشگران علوم سیاسی نیز به خطا رفته اند. آنها توسعه اجرایی را محصول توسعه سیاسی و یا مردم سالاری می دانند. تجربه کشورهایی مانند آلمان و ژاپن نشان میدهد بدون مردم سالاری نیز می توان به توسعه اجرایی دست یافت، اما دمکراسی بدون یک نظام اداری خوب به نتایج مطلوبی نمی انجامد.
فوکویاما که در لیبرال بودنش (حداقل در مقام اندیشه ورزی) شکی وجود ندارد، معتقد به تقدم اصلاح بوروکراسی بر دمکراسی است. او صراحتا اظهار می دارد در غیاب یک نظام اداری منضبط، دمکراسی به حامی پروری و فساد منتهی می شود. او در کتاب نظم و زوال سیاسی، اولین و مهمترین نهاد ضروری برای توسعه کشورها را دستگاه اداری لایق میداند. نخست باید دولتی وجود داشته باشد تا با قانون یا دموکراسی محدود شود. این در مرحله نخست به معنای تأسیس یک دیوان سالاری اجرایی متمرکز است. (ص ۶۱) .....در بسیاری از کشورها دموکراسی به این دلیل تهدید می شود که دولت یا بسیار فاسد یا در انجام مأموریت هایش بسیار ناکارآمد ظاهر می شود. در چنین شرایطی مردم وجود یک مقام مسئول قدرتمند را آرزو می کنند. دیکتاتور یا نجات دهنده ای که به چرندگویی سیاستمداران پایان داده و در عمل کارها را پیش ببرد (ص۶۵). حامی پروری بیشتر در کشورهای دموکراتیکی ظهور می کند که لازم است در آنها تعداد زیادی از رای دهندگان بسیج شوند... آنها در سازمانهای حزبی بزرگ از طریق دستگاه های سیاسی پیچیده و سلسله مراتبی، امتیازات را در سطح گسترده توزیع می کنند (ص ۹۷)فوکویاما به تفصیل نشان میدهد چگونه دمکراسی در آمریکا و انگلستان به حامی پروری انجامید تا آنکه جنبشی مدنی برای شایسته سالاری و استقلال نظام اداری در این دو کشور با فساد اداری به مقابله برخاست.نظام اداری منضبط به تعبير وبر یک قفس آهنین است که وجودش برای ورود به دنیای مدرن ضرورت دارد. در علوم اجتماعی بیشتر از اینکه در مورد ضرورت نظام اداری منضبط سخن گفته شود به رهایی از این قفس پرداخته شده است. دغدغه مهار قدرت دولت بر ذهن عموم نظريه سایه افکنده است، مسئله ای که باید در کنار قابلیت سازی حکومت، یا حتی به تعبیر فوکویا شکل گیری حکومت قابل و توانمند مطرح شود.حتی اگر همچون فوکویاما به تقدم بوروکراسی بر دمکراسی معتقد نباشیم، باید بپذیریم که باید چهار وجه توسعه را به طور هم زمان دنبال کنیم.
@Kolbe_Andishe_Farhang
به نظر میرسد مساله محوری که باید در کانون توجه و تحلیل قرار گیرد ضعف دولت و توانمندسازی است؛ این مفهوم و اطلاق آن به دولت امری عجیب به نظر می آید. دولت معمولا موجودی قوی و توانمند تصور می شود که قدرت بیش از اندازه اش مزاحم و تضعیف کننده بخش خصوصی یا نهادهای مدنی است. دغدغه رایج در علم سیاست، جامعه شناسی و اقتصاد مهار قدرت دولت و نه قابلیت سازی آن است؛ در صورتی که بنا به دلایلی دولتها ضعیف شده یا ضعیف بوده اند و برای نجات از فقر، رشد بیشتر و یا سایر آرمان ها باید قابلیت داشته باشند. منظور از قابلیت حکومت چیست؟ چگونه میتوان میزان قابلیت حکومت را اندازه گرفت؟ چه عواملی موجب تضعیف قابلیت حکومت میشود و راهکارهای قابلیت سازی حکومت کدام اند؟ اینها از جمله پرسش هایی هستند که باید به آن پرداخت.
منظور از قابلیت سازی حکومت افزایش قابلیت های اجرایی دولت است. اگر توسعه را پدیده ای چهار وجهی در نظر بگیریم: توسعه اقتصادی، توسعه اجتماعی، و توسعه سیاسی، که نظریات مختلفی در مورد آنها وجود دارد. وجه چهارم توسعه اجرایی است، که رکن سه وجه دیگر به حساب می آید و کشورها به همان اندازه توسعه یافته اند (یعنی از شکوفایی اقتصادی، برابری اجتماعی و سیاسی مناسب برخوردارند) که قابلیت حکومت برای اجرا اجازه میدهد. یعنی در دولت ضعیف نه رشد اقتصادی بیشتر، نه جامعه مردم سالار و نه برابری اجتماعی ممکن است.برخی توسعه اجرایی را معلول وجوه دیگر می دانند. اقتصاددانان، یا در مورد توسعه اجرائی سخنی نمی گویند یا آن را مفروض می دانند، یا دستوری ساده برای آن دارند: کوچک سازی دولت. فرض می شود اگر دولتی مأموریت های خود را محدود کند دولتی قابل می شود که می تواند وظایف اصلی خود را به خوبی انجام دهد. شاید کوچک سازی دولت در برخی موارد کار ساز باشد، اما مشکل ضعف دولت را نمی توان بدین ترتیب حل کرد. بسیاری از دولت ها کوچک هستند، اما از انجام مأموریت ها اصلی دولت کاملا ناتوان اند. بهترین نمونه وطنی آن دولت در عصر قاجار است، دولت حداقلی که نه در تعیین نرخ ارز، نه دستمزدها، نه صدور مجوز و نه هیچ کار دیگری مداخله نداشت، اما در تأمین امنیت و برقراری حاکمیت قانون نیز کاملا ناتوان بود.تنها اقتصاددانان نیستند که در مورد توسعه اجرایی به سهل انگاری و غفلت مبتلا شده اند. پژوهشگران علوم سیاسی نیز به خطا رفته اند. آنها توسعه اجرایی را محصول توسعه سیاسی و یا مردم سالاری می دانند. تجربه کشورهایی مانند آلمان و ژاپن نشان میدهد بدون مردم سالاری نیز می توان به توسعه اجرایی دست یافت، اما دمکراسی بدون یک نظام اداری خوب به نتایج مطلوبی نمی انجامد.
فوکویاما که در لیبرال بودنش (حداقل در مقام اندیشه ورزی) شکی وجود ندارد، معتقد به تقدم اصلاح بوروکراسی بر دمکراسی است. او صراحتا اظهار می دارد در غیاب یک نظام اداری منضبط، دمکراسی به حامی پروری و فساد منتهی می شود. او در کتاب نظم و زوال سیاسی، اولین و مهمترین نهاد ضروری برای توسعه کشورها را دستگاه اداری لایق میداند. نخست باید دولتی وجود داشته باشد تا با قانون یا دموکراسی محدود شود. این در مرحله نخست به معنای تأسیس یک دیوان سالاری اجرایی متمرکز است. (ص ۶۱) .....در بسیاری از کشورها دموکراسی به این دلیل تهدید می شود که دولت یا بسیار فاسد یا در انجام مأموریت هایش بسیار ناکارآمد ظاهر می شود. در چنین شرایطی مردم وجود یک مقام مسئول قدرتمند را آرزو می کنند. دیکتاتور یا نجات دهنده ای که به چرندگویی سیاستمداران پایان داده و در عمل کارها را پیش ببرد (ص۶۵). حامی پروری بیشتر در کشورهای دموکراتیکی ظهور می کند که لازم است در آنها تعداد زیادی از رای دهندگان بسیج شوند... آنها در سازمانهای حزبی بزرگ از طریق دستگاه های سیاسی پیچیده و سلسله مراتبی، امتیازات را در سطح گسترده توزیع می کنند (ص ۹۷)فوکویاما به تفصیل نشان میدهد چگونه دمکراسی در آمریکا و انگلستان به حامی پروری انجامید تا آنکه جنبشی مدنی برای شایسته سالاری و استقلال نظام اداری در این دو کشور با فساد اداری به مقابله برخاست.نظام اداری منضبط به تعبير وبر یک قفس آهنین است که وجودش برای ورود به دنیای مدرن ضرورت دارد. در علوم اجتماعی بیشتر از اینکه در مورد ضرورت نظام اداری منضبط سخن گفته شود به رهایی از این قفس پرداخته شده است. دغدغه مهار قدرت دولت بر ذهن عموم نظريه سایه افکنده است، مسئله ای که باید در کنار قابلیت سازی حکومت، یا حتی به تعبیر فوکویا شکل گیری حکومت قابل و توانمند مطرح شود.حتی اگر همچون فوکویاما به تقدم بوروکراسی بر دمکراسی معتقد نباشیم، باید بپذیریم که باید چهار وجه توسعه را به طور هم زمان دنبال کنیم.
@Kolbe_Andishe_Farhang
۷:۵۹
تفاوت رویکرد مدیریت دولتی نوین با نهضت بازآفرینی دولت چیست؟
در رویکرد مدیریت دولتی نوین (NPM) تاکید بر بکارگیری روشهای مدیریت بازرگانی و مدیریت راهبردی در بخش دولتی است. نکته اصلی این است که در به کارگیری روش های مدیریت بخش خصوصی، هدف تغییر سازمانها است، ولی بازآفرینی دولت (ROG) توجیه می کند که باید نظامهای کلان حاکم بر سازمانهای دولتی اصلاح شود تا سازمانهای دولتی هم اصلاح شوند.یعنی توصیه های دهگانه «آزبورن» درکتاب بازآفرینی دولت و راهبردهای پنجگانه او در کتاب واژگونی بوروکراسی، قصد دارد با اصلاح نظامهای کلان دولتی، سازمانهای دولتی را اصلاح کند و به تبع کارکنان دولت هم اصلاح می شوند.
از تفاوتهای اساسی این دو رویکرد این است که رویکرد مدیریت دولتی نوین بر کارآیی تأکید دارد ولی بازآفرینی دولت آنرا هدف غایی نمیداند بلکه تاکید بر اثربخشی است.اصلاحات خانم مارگارت تاچر در انگلستان که (هر دو رویکرد سعی در تئوریزه کردن آن دارند) هم به نوعی در دو سطح قابل تحلیل است. به این معنی که خانم تاچر در هفت سال اول نخست وزیری (از 1979 تا 1986) سعی داشت با روشهایی مثل خصوصی سازی، کوچک سازی و ممیزی کارایی (که همگی از روشهای مدیریتگرایی است) مشکلات را حل کند که تنها منجر به فشرده سازی بوروکراسی شد و این در قالب مدیریت دولتی نوین تحلیل میشود. از سال 1989 که متوجه شد کارمندان مسئله نیستند بلکه مسئله واقعی نظامها هستند و بر نظامهای حاکم بر اداره امور عمومی متمرکز شد، (بر اساس گزارش گامهای بعدی) دست به تغییراتی زد که اثرات دومینووار داشته باشد که شاخصترین آنها جدایی صف و ستاد بود (همان توصیه دولت راهگشا: سکانداری به جای پارو زدن در کتاب بازآفرینی دولت) تغییرات بنیادین در سطح نظامهای دولتی اتفاق افتاد.این مقطع در چهار چوب باز نهضت بازآفرینی دولت قابل تحلیل است. ضمن اینکه نخست وزیر بعدی هم با تاکید بر «مشتری مداری سازمانهای دولتی» به راهبردهای دیگری از واژگونی بوروکراسی وفادار و متعهد ماند.«برنامه گامهای بعدی» در دولت تاچر علیرغم اینکه توانسته بود در نظامهای دولتی تحول ایجاد کند و به بازآفرینی دولت منتهی شود، هنوز یک ایراد اساسی داشت و آن وصول به کارایی و غافل ماندن از اثربخشی بود. آژانسهای اجرایی (که محصول جدایی صف و ستاد در دولت بود) نسبت به دولت کاملا پاسخ گو بودند ولی نسبت به شهروندان پاسخگویی وجود نداشت. خدمات عمومی کیفیت لازم را نداشت و فقط برای دولت ارزان تمام میشد. لذا در ادامه «راهبرد مشتری مداری» که توسط میجر در قالب منشور شهروندی در پیش گرفته شد (و یکی دیگر از توصیههای نهضت بازآفرینی دولت است) تا حدی این مشکل را حل کرد.
در مجموع به نظر میرسد که علیرغم آنچه در ادبیات مدیریت دولتی مرسوم است، ه تنها نهضت بازآفرینی دولت شکل یا روش یا نوعی از مدیریت دولتی نوین نیست، بلکه ماهیتا با دو رویکرد متفاوت مواجهه هستیم که در اهداف، راهبردها و روشها (و احتمالا نتایج) با هم متفاوت هستند و در پیشگرفتن هر کدام در کشورهایی که قصد تحول در نظام اداره امور دولتی خود دارند، نیازمند فراهم بودن بسترها و الزامات مختص به خود خواهد بود.
محمد طاهریان
@Kolbe_Andishe_Farhang
در رویکرد مدیریت دولتی نوین (NPM) تاکید بر بکارگیری روشهای مدیریت بازرگانی و مدیریت راهبردی در بخش دولتی است. نکته اصلی این است که در به کارگیری روش های مدیریت بخش خصوصی، هدف تغییر سازمانها است، ولی بازآفرینی دولت (ROG) توجیه می کند که باید نظامهای کلان حاکم بر سازمانهای دولتی اصلاح شود تا سازمانهای دولتی هم اصلاح شوند.یعنی توصیه های دهگانه «آزبورن» درکتاب بازآفرینی دولت و راهبردهای پنجگانه او در کتاب واژگونی بوروکراسی، قصد دارد با اصلاح نظامهای کلان دولتی، سازمانهای دولتی را اصلاح کند و به تبع کارکنان دولت هم اصلاح می شوند.
از تفاوتهای اساسی این دو رویکرد این است که رویکرد مدیریت دولتی نوین بر کارآیی تأکید دارد ولی بازآفرینی دولت آنرا هدف غایی نمیداند بلکه تاکید بر اثربخشی است.اصلاحات خانم مارگارت تاچر در انگلستان که (هر دو رویکرد سعی در تئوریزه کردن آن دارند) هم به نوعی در دو سطح قابل تحلیل است. به این معنی که خانم تاچر در هفت سال اول نخست وزیری (از 1979 تا 1986) سعی داشت با روشهایی مثل خصوصی سازی، کوچک سازی و ممیزی کارایی (که همگی از روشهای مدیریتگرایی است) مشکلات را حل کند که تنها منجر به فشرده سازی بوروکراسی شد و این در قالب مدیریت دولتی نوین تحلیل میشود. از سال 1989 که متوجه شد کارمندان مسئله نیستند بلکه مسئله واقعی نظامها هستند و بر نظامهای حاکم بر اداره امور عمومی متمرکز شد، (بر اساس گزارش گامهای بعدی) دست به تغییراتی زد که اثرات دومینووار داشته باشد که شاخصترین آنها جدایی صف و ستاد بود (همان توصیه دولت راهگشا: سکانداری به جای پارو زدن در کتاب بازآفرینی دولت) تغییرات بنیادین در سطح نظامهای دولتی اتفاق افتاد.این مقطع در چهار چوب باز نهضت بازآفرینی دولت قابل تحلیل است. ضمن اینکه نخست وزیر بعدی هم با تاکید بر «مشتری مداری سازمانهای دولتی» به راهبردهای دیگری از واژگونی بوروکراسی وفادار و متعهد ماند.«برنامه گامهای بعدی» در دولت تاچر علیرغم اینکه توانسته بود در نظامهای دولتی تحول ایجاد کند و به بازآفرینی دولت منتهی شود، هنوز یک ایراد اساسی داشت و آن وصول به کارایی و غافل ماندن از اثربخشی بود. آژانسهای اجرایی (که محصول جدایی صف و ستاد در دولت بود) نسبت به دولت کاملا پاسخ گو بودند ولی نسبت به شهروندان پاسخگویی وجود نداشت. خدمات عمومی کیفیت لازم را نداشت و فقط برای دولت ارزان تمام میشد. لذا در ادامه «راهبرد مشتری مداری» که توسط میجر در قالب منشور شهروندی در پیش گرفته شد (و یکی دیگر از توصیههای نهضت بازآفرینی دولت است) تا حدی این مشکل را حل کرد.
در مجموع به نظر میرسد که علیرغم آنچه در ادبیات مدیریت دولتی مرسوم است، ه تنها نهضت بازآفرینی دولت شکل یا روش یا نوعی از مدیریت دولتی نوین نیست، بلکه ماهیتا با دو رویکرد متفاوت مواجهه هستیم که در اهداف، راهبردها و روشها (و احتمالا نتایج) با هم متفاوت هستند و در پیشگرفتن هر کدام در کشورهایی که قصد تحول در نظام اداره امور دولتی خود دارند، نیازمند فراهم بودن بسترها و الزامات مختص به خود خواهد بود.
محمد طاهریان
@Kolbe_Andishe_Farhang
۸:۰۲
وفاقِ یکجانبه یا صدای بی صدایان ؟
اکنون که استاندارانِ تازه، مشغول "وفاق" با رقبای انتخاباتی و دیگر شیفتگان خدمتاند توجه آنان را به نکات زیر جلب میکنم:
۱- "وفاق" که محتوا و قالب "دوسویه"ای دارد با ارادههای تکسویه به وجود نمیآید. شعار"دعوا نکنیم" اگرچه بسی زیباست اما دعوا نیز دوطرف دارد و در هردو سو باید قصد وفاق موجود باشد.
۲- وفاق این نیست که فقط قوه مجریه (آنهم فقط این دولت) مدیران خود را با رنگ بندیهای متنوع و باب میل رقیبان بچیند ولی قوای دیگر و رقیبان همچنان یکصدا و یکدست بر طبل خالص سازی بکوبند!
۳- آن وفاقی که جامعه به آن نیازمندتر است وفاق "نظام با ملت" است نه وفاقِ "دولت با نظام" این دومی، از اول هم وجود داشت و ارمغان تازه ای نیست.
۴- مردم تنها به شعار وفاق رای ندادهاند بلکه جذابترین شعار دولت این بود که میخواست "صدای بی صدایان" باشد. اکنون مبادا این "صدا" در اتاقهای وفاق محو شود!
زینالعابدینصفوی
@Kolbe_Andishe_Farhang
اکنون که استاندارانِ تازه، مشغول "وفاق" با رقبای انتخاباتی و دیگر شیفتگان خدمتاند توجه آنان را به نکات زیر جلب میکنم:
۱- "وفاق" که محتوا و قالب "دوسویه"ای دارد با ارادههای تکسویه به وجود نمیآید. شعار"دعوا نکنیم" اگرچه بسی زیباست اما دعوا نیز دوطرف دارد و در هردو سو باید قصد وفاق موجود باشد.
۲- وفاق این نیست که فقط قوه مجریه (آنهم فقط این دولت) مدیران خود را با رنگ بندیهای متنوع و باب میل رقیبان بچیند ولی قوای دیگر و رقیبان همچنان یکصدا و یکدست بر طبل خالص سازی بکوبند!
۳- آن وفاقی که جامعه به آن نیازمندتر است وفاق "نظام با ملت" است نه وفاقِ "دولت با نظام" این دومی، از اول هم وجود داشت و ارمغان تازه ای نیست.
۴- مردم تنها به شعار وفاق رای ندادهاند بلکه جذابترین شعار دولت این بود که میخواست "صدای بی صدایان" باشد. اکنون مبادا این "صدا" در اتاقهای وفاق محو شود!
زینالعابدینصفوی
@Kolbe_Andishe_Farhang
۸:۰۶
نقد دولت؟
یکی از مسایلی که مطرح میشود این است که طرفداران آقای پزشکیان و کسانی که برای پیروزی او فعالیت کردهاند، آیا باید از او و دولت را انتقاد کنند یا خیر؟ این پرسش عجیبی است، زیرا پاسخ آن به صورت پیشفرض مثبت است و باید دولت و شخص آقای پزشکیان را نقد کرد. به چند دلیل مشخص.
اول اینکه نقد، خدمت و دوستی است و نه خیانت یا دشمنی. به علاوه از او به این علت حمایت شده که راه نقد را نمیبندد و از نقد استقبال هم میکند و سوم اینکه اغلب از شخص حمایت نمیکنند، بلکه از اهداف و شعارها و ایدهها و تعهدات افراد حمایت میشود، پس ملاک تداوم حمایت، پایداری و تعهد به شعارها و برنامهها است. از این نظر نه تنها میتوان نقد کرد، بلکه ضروری هم هست.
برای نمونه پزشکیانگفته: «اگر بنده پس از گرفتن رأی شما و تصدی پست ریاست جمهوری به خواست شما عمل نکردم رأی خودتان را پس بگیرید. اگر نتوانم تغییرات حداقلی را صورت دهم کنار می کشم»، پس این مردم هستند که باید این وعده را راستی آزمایی و ضمانت کنند.
حمایت از فرد بدون توجه به محتوای عملکردش خدمت به او نیست. روزنامهنگاران و رسانهایها متعهد و ملزم به اجرای وظایف نظارتی خود هستند، اتفاقاً این کار را برای دولتهای مورد حمایت بیشتر باید انجام دهند، چون شکست آنان، شکست خودشان هم تلقی میشود. از همه مهمتر اینکه نباید میدان نقد دولت را خالی کرد تا منتقدان غیر مسئول آن را به اشغال در آورند. باید چنان نقدهای عالمانهای نوشت که نقدهای غیر مسئولانه و ناروا رنگ ببازند. با این ملاحظات میتوانیم نسبت به ویژگیهای یک نقد خوب و موثر توافق کنیم.
اول از همه و البته به نظر من نقد هر پدیدهای باید معطوف به تحلیلی باشد که از آن داریم. در واقع نقد معنادار از یک پدیده، جریانی پیوسته و معطوف به تحلیل کلان ما از آن پدیده است. برای مثال من هم دوست دارم که همه اعضای یک کابینه همسو با مطالبات حداکثری مردم و تحولخواه و توسعهمحور باشند. ولی براساس تحلیل معتقدم که سیاست وفاق باید بر هر چیز دیگری مقدم باشد و الا کابینه ایدهآل، یا شکل نمیگیرد یا به علت تنشهای ناشی از عدم مشارکت دیگران شکست میخورد.
از این رو با معرفی یک کابینه یکدست و آوانگارد مخالف بودم و هستم. با این معیار متوجه نمیشوم که برخی از دوستان چگونه شعار وفاق را پذیرفته بودند، ولی نوبت به کابینه که میرسد، مطالبات حداکثری را در دستور کار قرار میدهند؟ در واقع منتقد باید چارچوبدار باشد و براساس تحلیل کلان نقد کند و به آن ملتزم باشد. با این ملاحظه مهم نمیتوان هر رفتاری را جدا از تحلیل کلان خود مورد نقد قرار داد.
نکته دوم اینکه در نقد مسائل احتیاط کنیم. هر پدیدهای ابعاد ناپیدای زیادی دارد. اخبار آنهاا معمولاً ناقص یا حتی با زوایدی به دست ما میرسد، اگر از اساس جعلی نباشند. حتیالمقدور در اظهار نقد نباید عجله کرد و تا حد ممکن؛ منتظر ماند تا حقایق آن روشن شود. براساس فرهنگ آقای پزشکیان از امام علی نقل میکنم که: ”تا سخن را به زبان نیاوردهای، سخن در بند توست، همین که آن را به زبان آوردی، تو در بند سخن در میآیی.“ بنابراین نیازی به عجله نیست چون هنگامی که نقد نادرستی را بنویسیم، احتمال دارد که در اصلاح آن تأخیر یا مخالفت کنیم و این نیز به اعتبار نقدهای ما لطمه میزند.
نکته دیگر تعیین مخاطب است. همیشه مخاطب خود را در نظر داشته باشید. برای مردم عادی مینویسید یا حکومت یا نخبگان؟ برای طرفداران کدام جناح مینویسید؟ برای همه مینویسید؟ در هر حال باید قدرت تخیل داشت و خود را به جای مخاطب قرار داد و دید که داوری و ارزیابی او از نقد ما چگونه است؟
از ادبیات متین استفاده کنیم. طنز و تکهپرانی در حد اندک، مشروط بر اینکه جایگزین اصل محتوا نشد، ایرادی ندارد. ولی در مجموع محترمانه باید نوشت. نباید شخصیت طرف را مورد هجوم قرار داد. دنبال کسب همدلی او باشیم تا عصبانی کردنش. خودمان را جای طرفی که نقد میشود قرار دهیم و ببینیم اگر این نقد علیه ما بود چه واکنشی میداشتیم؟ کل متن باید منطقی، مستند و مستدل باشد.
دنبال مچگیری و تحقیر نباشیم. مثل برخی حشرات فقط روی زخمها ننشینیم. البته زخمها را باید گفت ولی نقزنی در شأن ناقد نیست. حتیالمقدور و در صورت امکان و نه لزوماً، نقد به گونهای باشد که راه حلی هم در دسترس قرار داده شود.
بالاخره چارچوبهای حقوقی را به دقت باید رعایت کرد. فراموش نکنیم که حتی یک غلط محتوایی در یک متن طولانی، موجب میشود که مخالف شما همان یکی را برجسته کند و تمام نقد را زیر سوال ببرد. اگر نقد شما اشتباه بود، فوری اصلاح کنید، این اعتبار سایر نقدهایتان را بیشتر میکند و نه کمتر. شرایط دیگر هم هست. پس منصفانه و شجاعانه نقد کنید از همه کس و همه چیز.
عباس عبدی
#بازنشر@Kolbe_Andishe_Farhang
یکی از مسایلی که مطرح میشود این است که طرفداران آقای پزشکیان و کسانی که برای پیروزی او فعالیت کردهاند، آیا باید از او و دولت را انتقاد کنند یا خیر؟ این پرسش عجیبی است، زیرا پاسخ آن به صورت پیشفرض مثبت است و باید دولت و شخص آقای پزشکیان را نقد کرد. به چند دلیل مشخص.
اول اینکه نقد، خدمت و دوستی است و نه خیانت یا دشمنی. به علاوه از او به این علت حمایت شده که راه نقد را نمیبندد و از نقد استقبال هم میکند و سوم اینکه اغلب از شخص حمایت نمیکنند، بلکه از اهداف و شعارها و ایدهها و تعهدات افراد حمایت میشود، پس ملاک تداوم حمایت، پایداری و تعهد به شعارها و برنامهها است. از این نظر نه تنها میتوان نقد کرد، بلکه ضروری هم هست.
برای نمونه پزشکیانگفته: «اگر بنده پس از گرفتن رأی شما و تصدی پست ریاست جمهوری به خواست شما عمل نکردم رأی خودتان را پس بگیرید. اگر نتوانم تغییرات حداقلی را صورت دهم کنار می کشم»، پس این مردم هستند که باید این وعده را راستی آزمایی و ضمانت کنند.
حمایت از فرد بدون توجه به محتوای عملکردش خدمت به او نیست. روزنامهنگاران و رسانهایها متعهد و ملزم به اجرای وظایف نظارتی خود هستند، اتفاقاً این کار را برای دولتهای مورد حمایت بیشتر باید انجام دهند، چون شکست آنان، شکست خودشان هم تلقی میشود. از همه مهمتر اینکه نباید میدان نقد دولت را خالی کرد تا منتقدان غیر مسئول آن را به اشغال در آورند. باید چنان نقدهای عالمانهای نوشت که نقدهای غیر مسئولانه و ناروا رنگ ببازند. با این ملاحظات میتوانیم نسبت به ویژگیهای یک نقد خوب و موثر توافق کنیم.
اول از همه و البته به نظر من نقد هر پدیدهای باید معطوف به تحلیلی باشد که از آن داریم. در واقع نقد معنادار از یک پدیده، جریانی پیوسته و معطوف به تحلیل کلان ما از آن پدیده است. برای مثال من هم دوست دارم که همه اعضای یک کابینه همسو با مطالبات حداکثری مردم و تحولخواه و توسعهمحور باشند. ولی براساس تحلیل معتقدم که سیاست وفاق باید بر هر چیز دیگری مقدم باشد و الا کابینه ایدهآل، یا شکل نمیگیرد یا به علت تنشهای ناشی از عدم مشارکت دیگران شکست میخورد.
از این رو با معرفی یک کابینه یکدست و آوانگارد مخالف بودم و هستم. با این معیار متوجه نمیشوم که برخی از دوستان چگونه شعار وفاق را پذیرفته بودند، ولی نوبت به کابینه که میرسد، مطالبات حداکثری را در دستور کار قرار میدهند؟ در واقع منتقد باید چارچوبدار باشد و براساس تحلیل کلان نقد کند و به آن ملتزم باشد. با این ملاحظه مهم نمیتوان هر رفتاری را جدا از تحلیل کلان خود مورد نقد قرار داد.
نکته دوم اینکه در نقد مسائل احتیاط کنیم. هر پدیدهای ابعاد ناپیدای زیادی دارد. اخبار آنهاا معمولاً ناقص یا حتی با زوایدی به دست ما میرسد، اگر از اساس جعلی نباشند. حتیالمقدور در اظهار نقد نباید عجله کرد و تا حد ممکن؛ منتظر ماند تا حقایق آن روشن شود. براساس فرهنگ آقای پزشکیان از امام علی نقل میکنم که: ”تا سخن را به زبان نیاوردهای، سخن در بند توست، همین که آن را به زبان آوردی، تو در بند سخن در میآیی.“ بنابراین نیازی به عجله نیست چون هنگامی که نقد نادرستی را بنویسیم، احتمال دارد که در اصلاح آن تأخیر یا مخالفت کنیم و این نیز به اعتبار نقدهای ما لطمه میزند.
نکته دیگر تعیین مخاطب است. همیشه مخاطب خود را در نظر داشته باشید. برای مردم عادی مینویسید یا حکومت یا نخبگان؟ برای طرفداران کدام جناح مینویسید؟ برای همه مینویسید؟ در هر حال باید قدرت تخیل داشت و خود را به جای مخاطب قرار داد و دید که داوری و ارزیابی او از نقد ما چگونه است؟
از ادبیات متین استفاده کنیم. طنز و تکهپرانی در حد اندک، مشروط بر اینکه جایگزین اصل محتوا نشد، ایرادی ندارد. ولی در مجموع محترمانه باید نوشت. نباید شخصیت طرف را مورد هجوم قرار داد. دنبال کسب همدلی او باشیم تا عصبانی کردنش. خودمان را جای طرفی که نقد میشود قرار دهیم و ببینیم اگر این نقد علیه ما بود چه واکنشی میداشتیم؟ کل متن باید منطقی، مستند و مستدل باشد.
دنبال مچگیری و تحقیر نباشیم. مثل برخی حشرات فقط روی زخمها ننشینیم. البته زخمها را باید گفت ولی نقزنی در شأن ناقد نیست. حتیالمقدور و در صورت امکان و نه لزوماً، نقد به گونهای باشد که راه حلی هم در دسترس قرار داده شود.
بالاخره چارچوبهای حقوقی را به دقت باید رعایت کرد. فراموش نکنیم که حتی یک غلط محتوایی در یک متن طولانی، موجب میشود که مخالف شما همان یکی را برجسته کند و تمام نقد را زیر سوال ببرد. اگر نقد شما اشتباه بود، فوری اصلاح کنید، این اعتبار سایر نقدهایتان را بیشتر میکند و نه کمتر. شرایط دیگر هم هست. پس منصفانه و شجاعانه نقد کنید از همه کس و همه چیز.
عباس عبدی
#بازنشر@Kolbe_Andishe_Farhang
۸:۵۲
قبل التحلیل!
در مورد #سوریه و وضع جدیدش، میشود خیلی حرف زد و دربارهٔ تکتک بازیگران و مولفههای مرتبط با آن، تحلیل داد؛ و باید حرف زد و تحلیل داد و درس آموخت و عبرت گرفت. اما پیش از هر تحلیلی، جا دارد صریح و شفاف، خطاب به #شهدا و رزمندگانِ ایرانیِ جبههٔ مقاومت، که طی سالهای گذشته در این جبهه جنگیدهاند و رزمیدهاند بگوییم:شما در زمانی که خیلیها هنوز تحلیل و تصویر درستی از بلای خانمانسوز داعش نداشتند، هم صاحب تحلیل و تشخیص درست بودید و هم بهنگام و مسئولانه، در میدان حاضر شدید و مردانه جنگیدید. رزم و جهاد شما، هم برای #ملت بود و هم برای #امت. شما بودید که خط مقاومت در برابر دولت خونآشام صهیونی را استوار نگه داشتید و غارت و نسلکشی آنها را به تاخیر انداختید.اگر امروز در کناروگوشهٔ فضای هزاررنگ سیاست و رسانه، برخی زبان به شماتت و ملامت شما میگشایند، یقین کنید که از فرط گیجی و منگی چنین خبط و خطایی میکنند، وگرنه خودشان میدانند تنها گروهی که دقیقاً در زمان و مکان درست، درستترین کار را انجام دادند شما بودید. فشار روانی ناشی از پیچیدگی اوضاع و ناتوانی در فهم حوادث، آنها را وادار میکند به سراغ دیوار کوتاهِ شما بیایند و برای مدتی بیتحلیلی خود را پنهان کنند. نامتان جاوید...
روح الله رشیدی
@Kolbe_Andishe_Farhang
در مورد #سوریه و وضع جدیدش، میشود خیلی حرف زد و دربارهٔ تکتک بازیگران و مولفههای مرتبط با آن، تحلیل داد؛ و باید حرف زد و تحلیل داد و درس آموخت و عبرت گرفت. اما پیش از هر تحلیلی، جا دارد صریح و شفاف، خطاب به #شهدا و رزمندگانِ ایرانیِ جبههٔ مقاومت، که طی سالهای گذشته در این جبهه جنگیدهاند و رزمیدهاند بگوییم:شما در زمانی که خیلیها هنوز تحلیل و تصویر درستی از بلای خانمانسوز داعش نداشتند، هم صاحب تحلیل و تشخیص درست بودید و هم بهنگام و مسئولانه، در میدان حاضر شدید و مردانه جنگیدید. رزم و جهاد شما، هم برای #ملت بود و هم برای #امت. شما بودید که خط مقاومت در برابر دولت خونآشام صهیونی را استوار نگه داشتید و غارت و نسلکشی آنها را به تاخیر انداختید.اگر امروز در کناروگوشهٔ فضای هزاررنگ سیاست و رسانه، برخی زبان به شماتت و ملامت شما میگشایند، یقین کنید که از فرط گیجی و منگی چنین خبط و خطایی میکنند، وگرنه خودشان میدانند تنها گروهی که دقیقاً در زمان و مکان درست، درستترین کار را انجام دادند شما بودید. فشار روانی ناشی از پیچیدگی اوضاع و ناتوانی در فهم حوادث، آنها را وادار میکند به سراغ دیوار کوتاهِ شما بیایند و برای مدتی بیتحلیلی خود را پنهان کنند. نامتان جاوید...
روح الله رشیدی
@Kolbe_Andishe_Farhang
۹:۳۱
۲۱:۲۰
بِهم عُلِم الکتاب
۱. بعد از شهادت سید میخواستم در مورد موضوعی بنویسم، اما دست و دلم به نوشتن نمیرفت. گذشت تا نماز جمعه آقا. با رفقا نشسته بودیم روی چمنهای مصلی. آقا که خطبه را شروع کرد، در دلم گفتم: آقا دوباره وسط بحران، تخته سیاه کلاس درس را بر پا کرد!《"وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ.... اُولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ اِنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیمٌ" (توبه، ۷۱)یعنی اگر شما مسلمانان با یکدیگر پیوند و ارتباط و همکاری و همدلی داشته باشید، رحمت خداوند شامل حال شما میشود. بعد میفرماید: اِنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیمٌ؛ آیهی شریفه را با ذکر عزّت الهی و حکمت الهی پایان میدهد؛ شاید از این جهت که رحمت الهی در این مورد متناسب است با عزّت پروردگار و حکمت پروردگار؛ چون رحمت خداوند، انواع فضائل نازلهی از سوی پروردگار بر بندگان را شامل میشود...شاید در این آیه خواستهاند ما را به این معنا توجّه بدهند که اگر مسلمانها با یکدیگر اتّحاد و اتّفاق داشته باشند، عزّت الهی و حکمت الهی پشت سر اینها است...》چه تطبیق جالبی از این قاعده تفسیری که "اسماء الهی انتهای آیات، اسم حاکم در موضوع مطرحشده در آیهاند"! زیبایی مضاعفش به این است که اینجا فعل رحمت محکوم دو اسم عزیز و حکیم میشود؛ یعنی عزت و حکمت در قالب رحمت تجلی میکند (یا بالعکس. نیازمند تامل بیشتر!)از حسن مطلع خطبه لذت بردهام و با خودم میگویم: نشسته بودیم که مثلا آقا از تغییر دکترین هستهای بگوید ولی چه جالب شد. انگار دنیای آقا، عینکی که با آن دنیا را میبیند، فرق میکند. عزمم برای نوشتن آن نوشته جزم میشود..
۲. در راه با خودم فکر میکنم آقا چقدر نکته از قرآن به "جهان اجتماعی" ما وارد کرده و بدیهیشان ساخته است. کدام عالمی توانسته "وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّه" سوره انفال را با "عقبنشینی غیر تاکتیکی غضب الهی را به دنبال دارد" واژهسازی کند و بعد بهمثابه یک قاعده وارد جهان اجتماعی ما در سال ۱۴۰۳ بشود؟
۳. با خودم میگویم: فرق اسلام ایستاده و اسلام نشسته، صرفا در مقام عملشان نیست، در مقام فهمشان است. اسلام نشسته، قد فهمش کوتاه است، توفیق فهم ندارد، چیزی هم بفهمد بیمزه است، عطر و طعم ندارد.ذهنم میرود سراغ جلسهای در محضر عزیزی معطر به عطر میدان و جهاد و تعجبی که از ظرافت و لطافت فهم فرهنگیاش کردم. تعجبم را با استادی در میان گذاشتم، گفت: برکت مجاهدت است..
۴. بعد از شهادت سید چه میخواستم بنویسم؟ میخواستم بنویسم بخشی از اسلامم/اسلاممان را مدیون تو هستیم. دین فیزیک و شیمی و فرمول ریاضی نیست. قبل از تو روایت "مِن هوان الدنیا علی الله..." منسوب به سیدالشهداء علیهالسلام را شنیده بودیم، ولی تو که میگویی یک جور دیگری میفهمیمش و به عمق جانمان مینشیند. تو با آن "را"ی دلنشینت که انگار خدا خواسته به نشان پاکی کودکانهات با آن نمکینتر شوی..
۵. "بِهِمْ عُلِمَ اَلْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ اَلْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا" کتاب خدا بهواسطه آنها دانسته میشود و آنها نیز از کتاب خدا علم گرفتهاند. کتاب خدا با آنها برپا میشود و آنها نیز بهواسطه کتاب خدا برپا شدهاند.اینها را امیرالمومنین (ع) در وصف اولیاء خدا میگوید.با خودم میگویم: چقدر ما مدیون آقا و سید و این شهدای مقاومتیم. با اینها بود که فهمیدیم این دین عجب چیز جالبی است! دین مزهدار را با اینها چشیدیم.
۶. خبر شهادت یحیی سنوار میرسد. آن ویدئوی معروفش در ذهنم پِلی میشود که میگوید این کلام امام علی علیه السلام را حفظ کردم: "ایّ یومیّ من الموت افرّ..."حالا که دارم این متن را مینویسم میگردم تا اصلش را در منابع خودمان پیدا کنم. میرسم به جلد ۴۲ بحار. قیس بن سعد همدانی میگوید: علی (ع) را دیدیم که در جنگی بدون زره آمده و به جایش دو تا پیراهن پوشیده بود. گفتیم: اینجا و اینطوری لباس پوشیدن؟ فرمود: هیچ بندهای نیست جز اینکه از جانب خدا حافظی دارد تا هنگامی که اجلش برسد. یحیی ما به تو مدیونیم!این روایت را بعد از آن سکانس درخشان پایانی تو یک جور دیگری انگار میفهمیم. انگار بیشتر میفهمیم علی (ع) چقدر خواستنی است.فکرش را نمیکردم چندتا عکس از دعاهای جیبی و آن کلاش خسته و آدامس منتوس، و چند ثانیه از ویدیوی چِخهکردن پهپاد هار دشمن و پرتاب چوب و آن لاتیِ بیمنتهای مردی نشسته بر گوشهای، و تداعیاش با آن "ای یومیّ من الموت افرّ" اینقدر دین را برایم خواستنیتر کند.یحیا..
علیرضا قربانی
#بازنشر@Kolbe_Andishe_Farhang
۱. بعد از شهادت سید میخواستم در مورد موضوعی بنویسم، اما دست و دلم به نوشتن نمیرفت. گذشت تا نماز جمعه آقا. با رفقا نشسته بودیم روی چمنهای مصلی. آقا که خطبه را شروع کرد، در دلم گفتم: آقا دوباره وسط بحران، تخته سیاه کلاس درس را بر پا کرد!《"وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ.... اُولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ اِنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیمٌ" (توبه، ۷۱)یعنی اگر شما مسلمانان با یکدیگر پیوند و ارتباط و همکاری و همدلی داشته باشید، رحمت خداوند شامل حال شما میشود. بعد میفرماید: اِنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیمٌ؛ آیهی شریفه را با ذکر عزّت الهی و حکمت الهی پایان میدهد؛ شاید از این جهت که رحمت الهی در این مورد متناسب است با عزّت پروردگار و حکمت پروردگار؛ چون رحمت خداوند، انواع فضائل نازلهی از سوی پروردگار بر بندگان را شامل میشود...شاید در این آیه خواستهاند ما را به این معنا توجّه بدهند که اگر مسلمانها با یکدیگر اتّحاد و اتّفاق داشته باشند، عزّت الهی و حکمت الهی پشت سر اینها است...》چه تطبیق جالبی از این قاعده تفسیری که "اسماء الهی انتهای آیات، اسم حاکم در موضوع مطرحشده در آیهاند"! زیبایی مضاعفش به این است که اینجا فعل رحمت محکوم دو اسم عزیز و حکیم میشود؛ یعنی عزت و حکمت در قالب رحمت تجلی میکند (یا بالعکس. نیازمند تامل بیشتر!)از حسن مطلع خطبه لذت بردهام و با خودم میگویم: نشسته بودیم که مثلا آقا از تغییر دکترین هستهای بگوید ولی چه جالب شد. انگار دنیای آقا، عینکی که با آن دنیا را میبیند، فرق میکند. عزمم برای نوشتن آن نوشته جزم میشود..
۲. در راه با خودم فکر میکنم آقا چقدر نکته از قرآن به "جهان اجتماعی" ما وارد کرده و بدیهیشان ساخته است. کدام عالمی توانسته "وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّه" سوره انفال را با "عقبنشینی غیر تاکتیکی غضب الهی را به دنبال دارد" واژهسازی کند و بعد بهمثابه یک قاعده وارد جهان اجتماعی ما در سال ۱۴۰۳ بشود؟
۳. با خودم میگویم: فرق اسلام ایستاده و اسلام نشسته، صرفا در مقام عملشان نیست، در مقام فهمشان است. اسلام نشسته، قد فهمش کوتاه است، توفیق فهم ندارد، چیزی هم بفهمد بیمزه است، عطر و طعم ندارد.ذهنم میرود سراغ جلسهای در محضر عزیزی معطر به عطر میدان و جهاد و تعجبی که از ظرافت و لطافت فهم فرهنگیاش کردم. تعجبم را با استادی در میان گذاشتم، گفت: برکت مجاهدت است..
۴. بعد از شهادت سید چه میخواستم بنویسم؟ میخواستم بنویسم بخشی از اسلامم/اسلاممان را مدیون تو هستیم. دین فیزیک و شیمی و فرمول ریاضی نیست. قبل از تو روایت "مِن هوان الدنیا علی الله..." منسوب به سیدالشهداء علیهالسلام را شنیده بودیم، ولی تو که میگویی یک جور دیگری میفهمیمش و به عمق جانمان مینشیند. تو با آن "را"ی دلنشینت که انگار خدا خواسته به نشان پاکی کودکانهات با آن نمکینتر شوی..
۵. "بِهِمْ عُلِمَ اَلْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ اَلْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا" کتاب خدا بهواسطه آنها دانسته میشود و آنها نیز از کتاب خدا علم گرفتهاند. کتاب خدا با آنها برپا میشود و آنها نیز بهواسطه کتاب خدا برپا شدهاند.اینها را امیرالمومنین (ع) در وصف اولیاء خدا میگوید.با خودم میگویم: چقدر ما مدیون آقا و سید و این شهدای مقاومتیم. با اینها بود که فهمیدیم این دین عجب چیز جالبی است! دین مزهدار را با اینها چشیدیم.
۶. خبر شهادت یحیی سنوار میرسد. آن ویدئوی معروفش در ذهنم پِلی میشود که میگوید این کلام امام علی علیه السلام را حفظ کردم: "ایّ یومیّ من الموت افرّ..."حالا که دارم این متن را مینویسم میگردم تا اصلش را در منابع خودمان پیدا کنم. میرسم به جلد ۴۲ بحار. قیس بن سعد همدانی میگوید: علی (ع) را دیدیم که در جنگی بدون زره آمده و به جایش دو تا پیراهن پوشیده بود. گفتیم: اینجا و اینطوری لباس پوشیدن؟ فرمود: هیچ بندهای نیست جز اینکه از جانب خدا حافظی دارد تا هنگامی که اجلش برسد. یحیی ما به تو مدیونیم!این روایت را بعد از آن سکانس درخشان پایانی تو یک جور دیگری انگار میفهمیم. انگار بیشتر میفهمیم علی (ع) چقدر خواستنی است.فکرش را نمیکردم چندتا عکس از دعاهای جیبی و آن کلاش خسته و آدامس منتوس، و چند ثانیه از ویدیوی چِخهکردن پهپاد هار دشمن و پرتاب چوب و آن لاتیِ بیمنتهای مردی نشسته بر گوشهای، و تداعیاش با آن "ای یومیّ من الموت افرّ" اینقدر دین را برایم خواستنیتر کند.یحیا..
علیرضا قربانی
#بازنشر@Kolbe_Andishe_Farhang
۲۱:۲۴
۲۱:۳۱
توسعه چه نیست
خیلی ها عربستان را الگوی توسعه می دانند، اما در نهایت توسعه در عربستان چیزی نیست جز بهره برداری محصولات بیگانه با پول نفت
توضیح با توجه به پرسش ها و کامنت ها:حتما توسعه نیاز به استفاده از علم و تکنولوژی جهانی هم دارد و هیچ کس انتظار ندارد بدون مشارکت با دیگران کشوری بتواند همه مسیر را طی کند.اما این تعامل تفاوت دارد با اینکه نتایج کار دیگران را بخرند.مکتب نونهادگرایی داگلاس نورث و اصحابش این را مفصل توضیح می دهند و قبل از آن دانیل لرنر در مقدمه کتاب گذر جامعه سنتی توضیح میدهد که فکر نکنید توسعه محصولی است که آن را می خرید، بلکه نهادی است که باید ایجاد شود.
توضیح ۲من این پست را نگذاشتم که بگم وضع ایران خوبه یا وضع عربستان بده، این پست را گذاشتم که بگم توسعه مساوی خرید نتایج نهایی کشورهای توسعه یافته نیست. توسعه خرید کریس رونالدو یا ماشین بنز یا خرید باشگاه منچستر سیتی یا شرکت هواپیمایی ایرباس نیست.
نظریات داگلاس نورث و مکتب نونهادگرایی را مطالعه کنید. در بیست سی سال اخیر جزو اصلی ترین نظریات توسعه است و علاوه بر نورث تعداد قابل توجهی از اصحاب این مکتب مثل الینور استروم و عجم اوغلو نوبل اقتصاد برده اند.
سید آرش وکیلیان
@Kolbe_Andishe_Farhang
خیلی ها عربستان را الگوی توسعه می دانند، اما در نهایت توسعه در عربستان چیزی نیست جز بهره برداری محصولات بیگانه با پول نفت
توضیح با توجه به پرسش ها و کامنت ها:حتما توسعه نیاز به استفاده از علم و تکنولوژی جهانی هم دارد و هیچ کس انتظار ندارد بدون مشارکت با دیگران کشوری بتواند همه مسیر را طی کند.اما این تعامل تفاوت دارد با اینکه نتایج کار دیگران را بخرند.مکتب نونهادگرایی داگلاس نورث و اصحابش این را مفصل توضیح می دهند و قبل از آن دانیل لرنر در مقدمه کتاب گذر جامعه سنتی توضیح میدهد که فکر نکنید توسعه محصولی است که آن را می خرید، بلکه نهادی است که باید ایجاد شود.
توضیح ۲من این پست را نگذاشتم که بگم وضع ایران خوبه یا وضع عربستان بده، این پست را گذاشتم که بگم توسعه مساوی خرید نتایج نهایی کشورهای توسعه یافته نیست. توسعه خرید کریس رونالدو یا ماشین بنز یا خرید باشگاه منچستر سیتی یا شرکت هواپیمایی ایرباس نیست.
نظریات داگلاس نورث و مکتب نونهادگرایی را مطالعه کنید. در بیست سی سال اخیر جزو اصلی ترین نظریات توسعه است و علاوه بر نورث تعداد قابل توجهی از اصحاب این مکتب مثل الینور استروم و عجم اوغلو نوبل اقتصاد برده اند.
سید آرش وکیلیان
@Kolbe_Andishe_Farhang
۱۲:۴۸
بحران انرژی و مدیریت ستونی!
ناترازی انرژی در ایران و خاموشی زمستانی در کشوری برخوردار از چهارمین ذخایر نفت و دومین ذخایر گاز در جهان در خارج از کشور نیز خیلیها را مات و مبهوت کرده است.
دلایل زیادی برای این ناترازی و کمبود سوخت در کشوری سوختخیز مطرح میکنند؛ از فرسوده بودن میادین تولید نفت و گاز و نبود منابع کافی برای سرمایهگذاری و توسعه آنها تا سوء مدیریت و افزایش مصرف سوخت و «توجیهناپذیری» گستردگی شبکه توزیع گاز از لحاظ اقتصادی وغیره.
همه اینها درست! اما فارغ از نقش کانونی تحریمها، این کمبودها و خاموشیها در وهله اول محصول مدل مدیریت «از این ستون به آن ستون» است که شاخصه آن نبود چشماندازی منطقی و اصولی به عنوان لازمه مدیریت آیندهنگر است. اگر چنین مدیریتی وجود داشت که از چند دهه قبل به ویژه زمانی که خزانه هم به اندازه کافی پر بود، متناسب با رشد جمعیت و مصرف و نظر به چالشهای احتمالی این روزها، بحران ناترازی امروز را پیشبینی و با نیازسنجی نظاممند در حوزههای زیرساختی و بنیادین برای آن چارهاندیشی و برنامهریزی میکرد. اما این اتفاق نیفتاده است.
ای کاش دستاندرکاران از قبل اندکی وقت میگذاشتند و نگاهی به دور و بر ایران میانداختند که شاید غیرت و حمیت آنها را بر میداشت و طرحی نو میانداختند. در حالی که ایران با این همه منابع دچار بحران انرژی است و هنوز در تولید انرژی ناپاک و تجدیدناپذیر مشکل دارد که همسایگان جنوب در چارچوب چشماندازهای کلان تعریف شده به سرعت در حال حرکت به سمت انرژی پاک و سبز هستند.
به عنوان مثال، عربستان در چارچوب اقتصاد چرخشی بدون کربن در راستای چشمانداز 2030، قرار است تا این سال 266 میلیارد دلار برای تولید انرژی پاک و سبز سرمایهگذاری کند؛ به نحوی که تا سال 2030 سالیانه 20 گیگاوات (20 هزار مگاوات) و در مجموع 130 گیگاوات (130 هزار مگاوات) انرژی تجدیدپذیر تولید کند؛ یعنی حدود دو برابر تولید برق ایران.
البته از 2012 هم با برنامه «بازده انرژی» (SEEP) از هدر رفت روزانه 492 هزار بشکه نفت جلوگیری کرده و آن را به صادرات خود افزوده است. هم اکنون هم تولید برق آن با ده میلیون مشترک (یعنی یک سوم مشترکین ایران 39 میلیون مشترک) 422.9 تراوات ساعت برق تولید میکند که 55 تراوات بیشتر از برق تولیدی ایران است.
همين تابستان گذشته هم وزیر انرژی عربستان از بزرگترین پیمایش سرزمینی جهان در کشورش در چارچوب برنامه ملی انرژی تجدیدپذیر برای شناسایی بهترین نقاط برای اجرای ابرپروژههای تولید این انرژی خبر داد که 850 هزار کیلومتر مربع را شامل میشود؛ یعنی معادل مساحت کل انگلیس و فرانسه با هم و یا آلمان و اسپانیا.ایران هم اگر میخواهد بیش از این از قافله عقب نماند و قبل از انفجار بحرانها باید چارهای ریشهای بیندیشد.
صابر گل عنبری
@Kolbe_Andishe_Farhang
ناترازی انرژی در ایران و خاموشی زمستانی در کشوری برخوردار از چهارمین ذخایر نفت و دومین ذخایر گاز در جهان در خارج از کشور نیز خیلیها را مات و مبهوت کرده است.
دلایل زیادی برای این ناترازی و کمبود سوخت در کشوری سوختخیز مطرح میکنند؛ از فرسوده بودن میادین تولید نفت و گاز و نبود منابع کافی برای سرمایهگذاری و توسعه آنها تا سوء مدیریت و افزایش مصرف سوخت و «توجیهناپذیری» گستردگی شبکه توزیع گاز از لحاظ اقتصادی وغیره.
همه اینها درست! اما فارغ از نقش کانونی تحریمها، این کمبودها و خاموشیها در وهله اول محصول مدل مدیریت «از این ستون به آن ستون» است که شاخصه آن نبود چشماندازی منطقی و اصولی به عنوان لازمه مدیریت آیندهنگر است. اگر چنین مدیریتی وجود داشت که از چند دهه قبل به ویژه زمانی که خزانه هم به اندازه کافی پر بود، متناسب با رشد جمعیت و مصرف و نظر به چالشهای احتمالی این روزها، بحران ناترازی امروز را پیشبینی و با نیازسنجی نظاممند در حوزههای زیرساختی و بنیادین برای آن چارهاندیشی و برنامهریزی میکرد. اما این اتفاق نیفتاده است.
ای کاش دستاندرکاران از قبل اندکی وقت میگذاشتند و نگاهی به دور و بر ایران میانداختند که شاید غیرت و حمیت آنها را بر میداشت و طرحی نو میانداختند. در حالی که ایران با این همه منابع دچار بحران انرژی است و هنوز در تولید انرژی ناپاک و تجدیدناپذیر مشکل دارد که همسایگان جنوب در چارچوب چشماندازهای کلان تعریف شده به سرعت در حال حرکت به سمت انرژی پاک و سبز هستند.
به عنوان مثال، عربستان در چارچوب اقتصاد چرخشی بدون کربن در راستای چشمانداز 2030، قرار است تا این سال 266 میلیارد دلار برای تولید انرژی پاک و سبز سرمایهگذاری کند؛ به نحوی که تا سال 2030 سالیانه 20 گیگاوات (20 هزار مگاوات) و در مجموع 130 گیگاوات (130 هزار مگاوات) انرژی تجدیدپذیر تولید کند؛ یعنی حدود دو برابر تولید برق ایران.
البته از 2012 هم با برنامه «بازده انرژی» (SEEP) از هدر رفت روزانه 492 هزار بشکه نفت جلوگیری کرده و آن را به صادرات خود افزوده است. هم اکنون هم تولید برق آن با ده میلیون مشترک (یعنی یک سوم مشترکین ایران 39 میلیون مشترک) 422.9 تراوات ساعت برق تولید میکند که 55 تراوات بیشتر از برق تولیدی ایران است.
همين تابستان گذشته هم وزیر انرژی عربستان از بزرگترین پیمایش سرزمینی جهان در کشورش در چارچوب برنامه ملی انرژی تجدیدپذیر برای شناسایی بهترین نقاط برای اجرای ابرپروژههای تولید این انرژی خبر داد که 850 هزار کیلومتر مربع را شامل میشود؛ یعنی معادل مساحت کل انگلیس و فرانسه با هم و یا آلمان و اسپانیا.ایران هم اگر میخواهد بیش از این از قافله عقب نماند و قبل از انفجار بحرانها باید چارهای ریشهای بیندیشد.
صابر گل عنبری
@Kolbe_Andishe_Farhang
۳:۵۵
۶:۵۱
ط_نکردند؟_درسهایی_برای_ایرا
۰۲:۴۴:۳۰-۱۱۲.۹۸ مگابایت
۷:۳۶
ابهت پوشالی آمریکا زیر پای مردم یمن
در حال حاضر یمن در حال مقابله با آمریکا و رژیم صهیونیستی است. ائتلاف آمریکایی بریتانیایی مقابله شدیدی علیه یمن داشتند. مردم یمن روحیه بسیار دلاورانهای دارند که مایل به جنگ با رژیم صهیونسیتی هستند. یمنیها با محاصره دریایی و هوایی مواجه هستند و فقط یک خط هوایی به اردن دارند. پیشنهاداتی مبنی بر استقرار سفارت یمن در کشورها و به رسمیت شناختن سازمان ملل داشتند اما به خاطر غزه نپذیرفتند.
بعد از طوفان الاقصی با دو بالگرد، کشتی گلکسی ریدر را با تهدید ناوهای آمریکایی گرفتند. با این رویداد بندر ایلات تعطیل و رژیم صهیونسیتی به حالت شبه محاصره درآمد. یمنیها هر دو سه روز یکبار تلآویو، عسقلان و حیفا را هم میزنند.
جنبش انصارالله یک جنبش قرآنی است که با روایات قرآنی پا گرفته است. یمن یک سیستم ساده با کمترین بوروکراسی اداری را دارد. مردمِ جنوبِ عربستان سعودی هم بسیار مایل هستند که به انصارالله یمن بپیوندند چون به حقانیت راه آنها اطمینان دارند. خواص جامعه یمنی در بین مردم حضور دارند. این خوی سلحشوری و جنگجویی مردم یمن از صدر اسلام دیده میشود.
مردم یمن در تولید گندم و دانههای روغنی در حال خودکفایی هستند. با وجود تحریمها، رشد تحولات کشاورزی یمن حیرتانگیز است. جوانان باهوش و با پشتکاری دارد. هدف آنها این است که به خاطر نان، استقلال و عزت خود را نفروشند. تمام تجهیزات و امکانات دولتی هم در اختیار مردم قرار دارد. با وجود محاصره، تهدید و فشارهای بینالمللی با اقتصاد داخلی خود تحولات عجیبی رقم زدند. نقش پررنگ زنان هم بسیار جالب توجه است. زنان در تولیدات خانگی و لبنیات نقش مهمی دارند.
در یک سال اخیر ائتلاف آمریکایی که از عربستان و امارات برای شکستن یمن استفاده میکرد باعث شکستن هیمنه آمریکا شد. چون کشورهای منطقه گفتند که علیه یمن نیستیم. ابهت پوشالی آمریکا زیر پای یمن است. بندر ایلات با حملات یمن تعطیل شد. بیش از هفتاد درصد ترانزیت دریایی رژیم صهیونسیتی از بندر ایلات صورت میگرفت. یمن برای اولین بار اعلام کرد که کشتیهای رژیم صهیونیستی و آمریکا حق عبور از این تنگه را ندارند. یمن در اخبار مظلوم است اما کاری کرده که کارستان است.
مردم یمن با توکل به خدا عاشق مبارزه با رژیم صهیونسیتی هستند. مردم یمن سلاح و موشک ندارند و فقط خدا را دارند. این موضوعات برای دشمنان عجیب است. آمریکاییها چندین بار به یمنیها پیشنهاد دادند که شما را به رسمیت میشناسیم فقط دست از غزه بکشید اما یمن کوتاه نیامد. رژیم صهیونیستی و آمریکا متوجه میشوند که حریف این مردم نیستند.
سید محمدرضا سیداحمد
@Kolbe_Andishe_Farhang
در حال حاضر یمن در حال مقابله با آمریکا و رژیم صهیونیستی است. ائتلاف آمریکایی بریتانیایی مقابله شدیدی علیه یمن داشتند. مردم یمن روحیه بسیار دلاورانهای دارند که مایل به جنگ با رژیم صهیونسیتی هستند. یمنیها با محاصره دریایی و هوایی مواجه هستند و فقط یک خط هوایی به اردن دارند. پیشنهاداتی مبنی بر استقرار سفارت یمن در کشورها و به رسمیت شناختن سازمان ملل داشتند اما به خاطر غزه نپذیرفتند.
بعد از طوفان الاقصی با دو بالگرد، کشتی گلکسی ریدر را با تهدید ناوهای آمریکایی گرفتند. با این رویداد بندر ایلات تعطیل و رژیم صهیونسیتی به حالت شبه محاصره درآمد. یمنیها هر دو سه روز یکبار تلآویو، عسقلان و حیفا را هم میزنند.
جنبش انصارالله یک جنبش قرآنی است که با روایات قرآنی پا گرفته است. یمن یک سیستم ساده با کمترین بوروکراسی اداری را دارد. مردمِ جنوبِ عربستان سعودی هم بسیار مایل هستند که به انصارالله یمن بپیوندند چون به حقانیت راه آنها اطمینان دارند. خواص جامعه یمنی در بین مردم حضور دارند. این خوی سلحشوری و جنگجویی مردم یمن از صدر اسلام دیده میشود.
مردم یمن در تولید گندم و دانههای روغنی در حال خودکفایی هستند. با وجود تحریمها، رشد تحولات کشاورزی یمن حیرتانگیز است. جوانان باهوش و با پشتکاری دارد. هدف آنها این است که به خاطر نان، استقلال و عزت خود را نفروشند. تمام تجهیزات و امکانات دولتی هم در اختیار مردم قرار دارد. با وجود محاصره، تهدید و فشارهای بینالمللی با اقتصاد داخلی خود تحولات عجیبی رقم زدند. نقش پررنگ زنان هم بسیار جالب توجه است. زنان در تولیدات خانگی و لبنیات نقش مهمی دارند.
در یک سال اخیر ائتلاف آمریکایی که از عربستان و امارات برای شکستن یمن استفاده میکرد باعث شکستن هیمنه آمریکا شد. چون کشورهای منطقه گفتند که علیه یمن نیستیم. ابهت پوشالی آمریکا زیر پای یمن است. بندر ایلات با حملات یمن تعطیل شد. بیش از هفتاد درصد ترانزیت دریایی رژیم صهیونسیتی از بندر ایلات صورت میگرفت. یمن برای اولین بار اعلام کرد که کشتیهای رژیم صهیونیستی و آمریکا حق عبور از این تنگه را ندارند. یمن در اخبار مظلوم است اما کاری کرده که کارستان است.
مردم یمن با توکل به خدا عاشق مبارزه با رژیم صهیونسیتی هستند. مردم یمن سلاح و موشک ندارند و فقط خدا را دارند. این موضوعات برای دشمنان عجیب است. آمریکاییها چندین بار به یمنیها پیشنهاد دادند که شما را به رسمیت میشناسیم فقط دست از غزه بکشید اما یمن کوتاه نیامد. رژیم صهیونیستی و آمریکا متوجه میشوند که حریف این مردم نیستند.
سید محمدرضا سیداحمد
@Kolbe_Andishe_Farhang
۷:۳۶
۷:۳۷
بازار آزاد چگونه شورش اجتماعی و سرکوب سیاسی می آورد؟!
اقتصاد آزاد مبتنی بر آزاد سازی قیمت هاست تا عرضه و تقاضا، تعادل بیافریند!رضایتِ اقتصادی فروشنده و خریدار در چنین بازاری، "طبیعی" توجیه می شود!
درحالیکه می دانید برخی کالاها با وجود تقاضای عمومی، عرضه کننده نامحدود ندارد؛ تبانیِ قیمت و انحصار به وجود می آید. رضایت مشتری در این شرایط بخاطر "اضطرارش" است نه "انتخابش"! اما بازار آزاد همین را "تجارة عن تراض" می خواند!
شهید بهشتی در اینباره لازمه بیّنی می شمارد:"در اینجا می گوییم همان "رضایتی" که می گویید طبیعی است، این "نارضایتی" و خشم و انقلاب هم طبیعی است!...مدتها ۹۰٪ از آن من بود، ۱۰٪ از او، حالا واکنش دیگر این است که این دفعه ۱۰۰٪ از او باشد و دست من هم به کلی از کار انباشته ام کوتاه شود. این هم واکنشی طبیعی است! قانون طبیعیِ "عمل و عکس العمل". شما هرچه توپ را محکم تر به دیوار بزنید، توپ هم محکم تر بر می گردد!... می گوید می خواهم با معیارهای طبیعی زندگی کنم: "عرضه" طبیعی، "تقاضا" طبیعی، "رضایتِ" به دنبال آن طبیعی؛ "خشمِ" به دنبال آن هم طبیعی، "انقلابِ" به دنبال آن هم طبیعی؛ این تندروی، تندروی در عکس العمل هم طبیعی! همه اش طبیعی است"! (بانکداری، ربا و قوانین مالی اسلام ص۸۲)
یک نسبت مستقیم دیگر:اقتصاد آزاد با هر مکانیسم قیمتی مخالف است، اما هم زمان "سرکوب دستمزد کارگری" را توجیه می کند!
جالب اینکه اینجا هم بین اقتصاد به سیاست پل می زند: به تشکل های کارگری و اتحادیه های صنفی حمله می کند و محدودیت می سازد تا در سرکوب دستمزد موفق باشد! به تعبیر دیگر: سرکوب برای اکثریتها / آزادی اقتصادی برای گروههای کوچک ممتاز!
از اینجاست که نائومی کلاین بین شوک اقتصادی و شوک الکتریکی نسبت مستقیم می بیند! و معتقد است: بازار آزاد بدون پلیس به جایی نمیرسد!
محسن قنبریان
@Kolbe_Andishe_Farhang
اقتصاد آزاد مبتنی بر آزاد سازی قیمت هاست تا عرضه و تقاضا، تعادل بیافریند!رضایتِ اقتصادی فروشنده و خریدار در چنین بازاری، "طبیعی" توجیه می شود!
درحالیکه می دانید برخی کالاها با وجود تقاضای عمومی، عرضه کننده نامحدود ندارد؛ تبانیِ قیمت و انحصار به وجود می آید. رضایت مشتری در این شرایط بخاطر "اضطرارش" است نه "انتخابش"! اما بازار آزاد همین را "تجارة عن تراض" می خواند!
شهید بهشتی در اینباره لازمه بیّنی می شمارد:"در اینجا می گوییم همان "رضایتی" که می گویید طبیعی است، این "نارضایتی" و خشم و انقلاب هم طبیعی است!...مدتها ۹۰٪ از آن من بود، ۱۰٪ از او، حالا واکنش دیگر این است که این دفعه ۱۰۰٪ از او باشد و دست من هم به کلی از کار انباشته ام کوتاه شود. این هم واکنشی طبیعی است! قانون طبیعیِ "عمل و عکس العمل". شما هرچه توپ را محکم تر به دیوار بزنید، توپ هم محکم تر بر می گردد!... می گوید می خواهم با معیارهای طبیعی زندگی کنم: "عرضه" طبیعی، "تقاضا" طبیعی، "رضایتِ" به دنبال آن طبیعی؛ "خشمِ" به دنبال آن هم طبیعی، "انقلابِ" به دنبال آن هم طبیعی؛ این تندروی، تندروی در عکس العمل هم طبیعی! همه اش طبیعی است"! (بانکداری، ربا و قوانین مالی اسلام ص۸۲)
یک نسبت مستقیم دیگر:اقتصاد آزاد با هر مکانیسم قیمتی مخالف است، اما هم زمان "سرکوب دستمزد کارگری" را توجیه می کند!
جالب اینکه اینجا هم بین اقتصاد به سیاست پل می زند: به تشکل های کارگری و اتحادیه های صنفی حمله می کند و محدودیت می سازد تا در سرکوب دستمزد موفق باشد! به تعبیر دیگر: سرکوب برای اکثریتها / آزادی اقتصادی برای گروههای کوچک ممتاز!
از اینجاست که نائومی کلاین بین شوک اقتصادی و شوک الکتریکی نسبت مستقیم می بیند! و معتقد است: بازار آزاد بدون پلیس به جایی نمیرسد!
محسن قنبریان
@Kolbe_Andishe_Farhang
۱۶:۵۷
دولت و مسئلۀ ارز.mp3
۰۱:۴۲:۰۶-۴۹.۰۴ مگابایت
۱۷:۰۷