#شعر_کودکانه
کنار گل تو باغچهنشستن دو تا زنبوریه مهمونی گرفتنبا یه دونه انگور
خانوم و آقا مورچهرد میشدن از اونجازنبورای مهربونصدا زدن بفرما!
شاپرک و کفشدوزکمی پریدن رو گلهازنبورای مهربونصدازدن بفرما!
کنار باغچه حالازیاد شدن مهمونامورچه ها و کفشدوزکشاپرک و زنبورا
یه مهمونی گندهدادن اون دو تا زنبورمنم بردم براشوندو تا خوشه انگور
خــالـــه ســتــاره
️








کنار گل تو باغچهنشستن دو تا زنبوریه مهمونی گرفتنبا یه دونه انگور
خانوم و آقا مورچهرد میشدن از اونجازنبورای مهربونصدا زدن بفرما!
شاپرک و کفشدوزکمی پریدن رو گلهازنبورای مهربونصدازدن بفرما!
کنار باغچه حالازیاد شدن مهمونامورچه ها و کفشدوزکشاپرک و زنبورا
یه مهمونی گندهدادن اون دو تا زنبورمنم بردم براشوندو تا خوشه انگور
خــالـــه ســتــاره
۱۸:۰۸
#قصه_متن_شب#خرگوش_باهوش
در جنگل سر سبز و قشنگي خرگوش
باهوشي زندگي مي كرد .












يك گرگ پير
و يك روباه
بدجنس هم هميشه نقشه مي كشيدند تا اين خرگوش را شكار كنند .
ولي هيچوقت موفق نمي شدند .
يك روز روباه مكار به گر گ گفت : من نقشه جالبي دارم و اين دفعه مي توانيم خرگوش را شكار كنيم .

گرگ گفت : چه نقشه اي ؟
روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچهاي سمي
رشد مي كند و خودت را به مردن بزن .من پيش خرگوش مي روم و مي گويم كه تو مردي . وقتي خرگوش مي آيد تا تو رو ببيند تو بپر و او را بگير .گرگ قبول كرد و به همانجائي رفت كه روباه گفته بود .
روباه هم نزديك خانه خرگوش رفت و شروع به گريه و زاري كرد .

با صداي بلند گفت : خرگوش اگر بدوني چه بلائي سرم آمده و همينطور با گريه و زاري ادامه داد ، ديشب دوست عزيزم گرگ پير اشتباهي از قارچ هاي سمي
جنگل خورده و مرده اگر باور نمي كني برو خودت ببين .
و همينطور كه خودش ناراحت نشان ميداد دور شد .
خرگوش از اين خبر خوشحال شد
پيش خودش گفت برم ببينم چه خبر شده است .
او همان جائي رفت كه قارچهاي سمي رشد مي كرد .
از پشت بوته ها نگاه كرد و ديد گرگ پير روي زمين افتاده و تكان نمي خورد .


خوشحال شد و گفت از شر اين گرگ بدجنس راحت شديم . خواست جلو برود و نزديك او را ببيند اما قبل از اينكه از پشت بوته ها بيرون بيايد پيش خودش گفت : اگر زنده باشد چي ؟ آنوقت مرا يك لقمه چپ مي كند . بهتر است احتياط كنم و مطمئن شوم كه او حتما مرده است .




بنابراين از پشت بوته ها با صداي بلند ، طوريكه گرگ بشنود گفت : پدرم به من گفته وقتي گرگ ميمرد دهنش باز مي شود ولي گرگ پير كه دهانش بسته است .
گرگ با شنيدن اين حرف كم كم و اهسته دهانش را باز كرد تا به خرگوش نشان بدهد كه مرده است .
خرگوش هم كه با دقت به دهان گرگ نگاه مي كرد متوجه تكان خوردن دهان گرگ شد و فهميد كه گرگ زنده است . بعد با صداي بلند فرياد زد : اي گرگ بدجنس تو اگر مرده اي پس چرا دهانت تكان مي خورد . پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت . و با سرعت از آنجا دور شد .
خــالـــه ســتــاره
️








در جنگل سر سبز و قشنگي خرگوش
يك گرگ پير
ولي هيچوقت موفق نمي شدند .
يك روز روباه مكار به گر گ گفت : من نقشه جالبي دارم و اين دفعه مي توانيم خرگوش را شكار كنيم .
روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچهاي سمي
روباه هم نزديك خانه خرگوش رفت و شروع به گريه و زاري كرد .
و همينطور كه خودش ناراحت نشان ميداد دور شد .
خرگوش از اين خبر خوشحال شد
او همان جائي رفت كه قارچهاي سمي رشد مي كرد .
بنابراين از پشت بوته ها با صداي بلند ، طوريكه گرگ بشنود گفت : پدرم به من گفته وقتي گرگ ميمرد دهنش باز مي شود ولي گرگ پير كه دهانش بسته است .
گرگ با شنيدن اين حرف كم كم و اهسته دهانش را باز كرد تا به خرگوش نشان بدهد كه مرده است .
خرگوش هم كه با دقت به دهان گرگ نگاه مي كرد متوجه تكان خوردن دهان گرگ شد و فهميد كه گرگ زنده است . بعد با صداي بلند فرياد زد : اي گرگ بدجنس تو اگر مرده اي پس چرا دهانت تكان مي خورد . پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت . و با سرعت از آنجا دور شد .
خــالـــه ســتــاره
۱۸:۰۸
#قصه_متن_امشبقصه کودکانه « فرشته نگهبان »
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.
صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.
باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای در بماند؟
به خیابان رسید. موتورسواری با سرعت آمد، صبا خودش را عقب کشید.
گفت: اگر موتور را نمی دیدم چه می شد؟
به مدرسه رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب تو راه نفسش رفت و به سرفه افتاد.
صبا با خودش گفت: وای... نزدیک بود خفه بشم.
صبا به کلاس آمد خانم یک جمله رو تابلو نوشت: خدانگهدار.
بچه ها با تعجب پرسیدند: خانم! دارید خداحافظی می کنید؟
خانم گفت: نه.
سمیه گفت: پس پرای رو تابلو نوشتید خدانگهدار؟
خانم خندید و گفت: می خواستم یه حرف خیلی قشنگ یادتان بدهم. می دانید آن حرف قشنگ چیست؟
خداوند مهربان همیشه نگهدار ماست و ما را از خطرات حفظ می کند. پس دو تا جمله یادتان نره.
یکی سلام و یکی خداحافظ.
سلام یعنی: دعا برای سلامتی .
و خداحافظی یعنی: دعا می کنم خداوند تو را از خطرات حفظ کند .
خــالـــه ســتــاره
️
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.
صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.
باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای در بماند؟
به خیابان رسید. موتورسواری با سرعت آمد، صبا خودش را عقب کشید.
گفت: اگر موتور را نمی دیدم چه می شد؟
به مدرسه رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب تو راه نفسش رفت و به سرفه افتاد.
صبا با خودش گفت: وای... نزدیک بود خفه بشم.
صبا به کلاس آمد خانم یک جمله رو تابلو نوشت: خدانگهدار.
بچه ها با تعجب پرسیدند: خانم! دارید خداحافظی می کنید؟
خانم گفت: نه.
سمیه گفت: پس پرای رو تابلو نوشتید خدانگهدار؟
خانم خندید و گفت: می خواستم یه حرف خیلی قشنگ یادتان بدهم. می دانید آن حرف قشنگ چیست؟
خداوند مهربان همیشه نگهدار ماست و ما را از خطرات حفظ می کند. پس دو تا جمله یادتان نره.
یکی سلام و یکی خداحافظ.
سلام یعنی: دعا برای سلامتی .
و خداحافظی یعنی: دعا می کنم خداوند تو را از خطرات حفظ کند .
خــالـــه ســتــاره
۱۱:۳۴
#شعر_صبح بخیر 

صبح شده پاشو جونمز خواب جدا شو جونمچشاتو وا کن صبحهسر تو بالا کن صبحهلج نکن و بهانه سازی نکنپاشو دیگه شیطونو راضی نکن نگاه بکن که آفتابنیفته تو اتاق خوابوقتی پریدی از خوابدیدی که رفته مهتا بخاموش شده ستارهوقت تلاش و کارهیادت نره سلامتشیرین باشه کلامتخوشرو و سرزنده با شاخمو نه!خوش خنده باش
#شعر_کودکانهخــالـــه ســتــاره
️
صبح شده پاشو جونمز خواب جدا شو جونمچشاتو وا کن صبحهسر تو بالا کن صبحهلج نکن و بهانه سازی نکنپاشو دیگه شیطونو راضی نکن نگاه بکن که آفتابنیفته تو اتاق خوابوقتی پریدی از خوابدیدی که رفته مهتا بخاموش شده ستارهوقت تلاش و کارهیادت نره سلامتشیرین باشه کلامتخوشرو و سرزنده با شاخمو نه!خوش خنده باش
#شعر_کودکانهخــالـــه ســتــاره
۱۱:۳۴
#شعر#ورزش
شعر کودکانه و آهنگین مخصوص نرمش نوزادان


یک و دو و سه و چارنی نی از خواب شد بیدار
صبح شد و وقت کوششبده نی نی رو ورزش
باز کن دستاشو ببندبه روی ماهش بخند
نکن نی نی رو خستهبگو یک و دو و سه
نوبت پاهاست حالابرند پایین و بالا
وای که چه خوبه ورزشچه حالی داره نرمش
کاشکی مامان یا باباهمه روزای خدا
با نی نی ورزش کنندبازی و نرمش کنند
خــالـــه ســتــاره
️
شعر کودکانه و آهنگین مخصوص نرمش نوزادان
صبح شد و وقت کوششبده نی نی رو ورزش
باز کن دستاشو ببندبه روی ماهش بخند
نکن نی نی رو خستهبگو یک و دو و سه
نوبت پاهاست حالابرند پایین و بالا
وای که چه خوبه ورزشچه حالی داره نرمش
کاشکی مامان یا باباهمه روزای خدا
با نی نی ورزش کنندبازی و نرمش کنند
خــالـــه ســتــاره
۱۱:۳۴
#شعر_کودکانه
آن شانه را برمو نزنآن شانه مال ديگري است
آن حوله بر صورت نزنآن حوله مال ديگري است
مسواك او مسواك اوستمسواك من هم مال من
مسواك را با حوصلههر شب به دندونت بزن
مسواک کردن چهره راخندان و خوش رو میکند
بوی دهانت را فقطمسواک خوش بو میکند








خــالـــه ســتــاره
️
آن شانه را برمو نزنآن شانه مال ديگري است
آن حوله بر صورت نزنآن حوله مال ديگري است
مسواك او مسواك اوستمسواك من هم مال من
مسواك را با حوصلههر شب به دندونت بزن
مسواک کردن چهره راخندان و خوش رو میکند
بوی دهانت را فقطمسواک خوش بو میکند
خــالـــه ســتــاره
۱۸:۳۷
- ناشناس.mp3
۱۴:۳۴-۳.۳۴ مگابایت
۱۸:۳۷
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشهنشسته بود یه گوشهیک دُمِ گِرد و ریزداشتدندونای تمیز داشتهویج می خورد با کاهوچشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدندبه جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبزپر از راز و پر از رمزپشت درخت یه صیادنشسته با دل شادبه فکر کار و بار بودمنتظر شکار بودشکار کبک و تیهومیش وگوزن و آهوشکارچی با یک تفنگ گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پریدخرگوشه خیلی ترسیدهردوتاشون دویدندبه خونه شون رسیدندنفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟چیزی شکار نکردی؟پس بهتره برگردیبرگرد برو به خونهشکارو نکن بهونهخرگوش و کبک وتیهومیش وگوزن آهوزندگی رو دوست دارناز شکارچی بیزارن
#شعر_کودکانه
خــالـــه ســتــاره
۱۲:۴۴
#قصه_متن ای قصه قصه قصه نون و پنیرو پسته یک قصه ی درسته نه دست وپا شکسته







یکی بود یکی نبود یک روستایی بود که کنار اون جا یک دونه جنگل سیاه بود یک غول سیاه کثیف اونجا زندگی می کرد یه روز یک بچه ای به اسم بردیا رفت پنچ سیب شست و خورد وبعد رفت در خونه ی غوله رو زد غوله گفت کیه کیه در مزنه در منو محکم می زنه بردیا می گه منم منم بردیا امودم به جنگت ای غول سیاه امد که دست غوله رو بگیره و پرتش کنه یکهو دید دست غوله محکمه ونمی تونه پرتش کنه . فردا میره یک کاسه پر شیر میخوره اما باز نمی تونه غول رو شکست بده پس فردا رفت یک عالمه عسل و خوراکی های مفید خورد بعدش حسابی قوی شد وتونست تموم بچه هایی رو که غوله زندانی کرده بود ازاد کنه وخود غوله رو شکست بده
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید#قصه_متنی
خــالـــه ســتــاره
️
یکی بود یکی نبود یک روستایی بود که کنار اون جا یک دونه جنگل سیاه بود یک غول سیاه کثیف اونجا زندگی می کرد یه روز یک بچه ای به اسم بردیا رفت پنچ سیب شست و خورد وبعد رفت در خونه ی غوله رو زد غوله گفت کیه کیه در مزنه در منو محکم می زنه بردیا می گه منم منم بردیا امودم به جنگت ای غول سیاه امد که دست غوله رو بگیره و پرتش کنه یکهو دید دست غوله محکمه ونمی تونه پرتش کنه . فردا میره یک کاسه پر شیر میخوره اما باز نمی تونه غول رو شکست بده پس فردا رفت یک عالمه عسل و خوراکی های مفید خورد بعدش حسابی قوی شد وتونست تموم بچه هایی رو که غوله زندانی کرده بود ازاد کنه وخود غوله رو شکست بده
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید#قصه_متنی
خــالـــه ســتــاره
۱۲:۴۴
#شعر_کودکانه #شعر_آموزشی 











رفتم به باغ پستهدیدم یکی نشستهکی بود؟ یه موش کور بود
از خونه خیلی دور بودزفتم به باغ پسته زفتم به باغ پستهبیچاره خاله موشهنشسته بود یه گوشه
اَتَل مَتَل، گلابیگرسنه بود حسابی
زفتم به باغ پسته زفتم به باغ پستهرو شاخه یک کلاغ بودهمیشه توی باغ بود
موشه رو دید و گفت: وای!موش موشی پسته می خوای؟زفتم به باغ پسته زفتم به باغ پستهکلاغه مهربون بود
از شاخه، پسته چید زودپسته دهن بسته بودموش موشی جون خسته بود
زفتم به باغ پسته زفتم به باغ پستهکلاغه فوری نشستپسته رو با نوک شکست
موش موشی شاد و خندونپسته رو خورد با دندونزفتم به باغ پسته زفتم به باغ پستهگفت: حالا سیرِ سیرم
زودی به خونه می رم
خــالـــه ســتــاره
️
رفتم به باغ پستهدیدم یکی نشستهکی بود؟ یه موش کور بود
خــالـــه ســتــاره
۱۲:۴۴
بازارسال شده از sin.jim.co
سلام
به کارگاهِ نجاّری خانوادگیِ ما خوش آمدید
ما اینجا کارهای چوبیِ فانتزی و شیک، وسایل منزل و رگال و کمد و تخت و اردو خوری و شلف و کلللللللللللی وسایلِ چوبیِ خفن و جذاب داریمعزیز دلم، تو میتونی با کمترین هزینه، اون چیزی که توی ذهنت میخوای و برات بسازیم و به سازههای توی ذهنت برسی
اینجا میتونی با خرید وسایلی که قبلا ساخته شدن و توی کارگاه موجود هستن، تخفیف خوبی بگیری
به جمع ما اضافه شو🩵
@sinjimco@sinjimco@sinjimco
@sinjimco@sinjimco@sinjimco
۱۲:۴۹
بازارسال شده از sin.jim.co
#قصه_متنی
خروس بی محل

یکی بود یکی نبود ، در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس کوچکی داشت . وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد .
مرد گفت : آه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست .
بالی به هم زد ، سینه اش را جلو آورد ، چشم هایش را بست و با تمام قدرت خواند : ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ”
مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت : ” از این جا برو ای خروس بی محل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا می توانست تند تند از آن محل دور شد .
مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمی برد به خودش گفت : ” بهتر است به مزرعه ام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس ، بیشتر از این نمی توانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد .
شب بعد مرد خروس را در خانه ی خوک ها گذاشت . با خود گفت : ” خیلی خسته ام ، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف می کند . ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد . از خانه ی خوکها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانه ی مرد نشست .
بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد . “قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “
مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد : ” از این جا برو ای خروس بی محل من از دست تو خواب راحتی ندارم . ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمام تر فرار کرد .
مرد به تخت خواب رفت ، اما هر کاری کرد خوابش نبرد . تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند . علف های هرز را هرس کند . توت فرنگی ها را بچیند .
شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت . با خودش گفت : ” خیلی خسته ام ، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح می خوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید . روی نرده کنار خانه مرد نشست ، بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و شروع به خواندن کرد : ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “
مرد که این بار خیلی عصبانی تر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد .
صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت . آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند .
مرد دیگر سراغ مزرعه اش نمی رفت . علف های هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند . آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد.
#قصه_متنی





خــالـــه ســتــاره
️
یکی بود یکی نبود ، در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس کوچکی داشت . وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد .
مرد گفت : آه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست .
بالی به هم زد ، سینه اش را جلو آورد ، چشم هایش را بست و با تمام قدرت خواند : ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ”
مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت : ” از این جا برو ای خروس بی محل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا می توانست تند تند از آن محل دور شد .
مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمی برد به خودش گفت : ” بهتر است به مزرعه ام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس ، بیشتر از این نمی توانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد .
شب بعد مرد خروس را در خانه ی خوک ها گذاشت . با خود گفت : ” خیلی خسته ام ، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف می کند . ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد . از خانه ی خوکها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانه ی مرد نشست .
بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد . “قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “
مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد : ” از این جا برو ای خروس بی محل من از دست تو خواب راحتی ندارم . ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمام تر فرار کرد .
مرد به تخت خواب رفت ، اما هر کاری کرد خوابش نبرد . تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند . علف های هرز را هرس کند . توت فرنگی ها را بچیند .
شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت . با خودش گفت : ” خیلی خسته ام ، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح می خوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید . روی نرده کنار خانه مرد نشست ، بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و شروع به خواندن کرد : ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “
مرد که این بار خیلی عصبانی تر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد .
صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت . آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند .
مرد دیگر سراغ مزرعه اش نمی رفت . علف های هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند . آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد.
#قصه_متنی
خــالـــه ســتــاره
۱۴:۲۲
#شعر_کودکانه
بربربر بربری 
خمیر بود و شد این وری و اون وریانگشتای نونوا اونو ناز کردزرده ی تخم مرغ آورد روش کشیدروی تنش یه خرده کنجد پاشیدخمیر حاضر شد روی پارو نشسترفت تو تنور خوابید و چشماشو بستخسته بود و پخته شد و جون اومدسوار پارو شد و بیرون اومدشد نون بربری اومد خونه موننشست توی سفره ی صاحبخونه مون
شاعر: ناصر کشاورز
خــالـــه ســتــاره
️
خمیر بود و شد این وری و اون وریانگشتای نونوا اونو ناز کردزرده ی تخم مرغ آورد روش کشیدروی تنش یه خرده کنجد پاشیدخمیر حاضر شد روی پارو نشسترفت تو تنور خوابید و چشماشو بستخسته بود و پخته شد و جون اومدسوار پارو شد و بیرون اومدشد نون بربری اومد خونه موننشست توی سفره ی صاحبخونه مون
خــالـــه ســتــاره
۱۴:۲۲
#قصه #قصه_متن #قصه_قورباغه_پر_حرف
خونه خاله قورباغه مهمون اومده بود.یه مهمون قورباغه ای. قوری قوری دختر صاحبخانه پیش مهمان آمد و با ادب سلام کرد. مهمان از قوری قوری خوشش آمد و گفت: به به چه قورباغه ی مۆدبی بیا ببینم عزیزم تو کلاس چندمی چند سالته ... قوری قوری جواب همه سوالهای مهمان را داد. مهمان گفت: آفرین صد آفرین عزیزکم قورقورکم ... قوری قوری گفت: من شعر هم بلدم قور قور کنم . مهمان گفت: راست می گی بقور ببینم. قوری قوری شروع کرد به شعر قوردن. قور قور و قور قور....
شعرش که تمام شد مهمان با خستگی گفت: آفرین. قوری قوری گفت: ده تا شعر دیگر هم بلدم بقورم. مهمان کمی دستپاچه شد و گفت: خوب باشه فقط زودتر بقور. ده تا شعرش رو هم قور قور کرد . بعد گفت: امروز توی کلاس یک عالمه قور قور جدید یاد گرفتم. مهمان خیلی خسته شده بود. اما قوری قوری دیگر حواسش به این چیزها نبود و پشت سر هم قور قور می کرد. وای قوری قوری آنقدر قور ... قور... قور ... کرد که مهمان بیچاره حالش قَری قوری شد
سرش گیج رفت و چشماش قاری قوری شد. جفت پا از خونه ی قوری قوری پرید بیرون. اما قوری قوری هنوز داشت قور ... قور... قور... می کرد.
خــالـــه ســتــاره
️
خونه خاله قورباغه مهمون اومده بود.یه مهمون قورباغه ای. قوری قوری دختر صاحبخانه پیش مهمان آمد و با ادب سلام کرد. مهمان از قوری قوری خوشش آمد و گفت: به به چه قورباغه ی مۆدبی بیا ببینم عزیزم تو کلاس چندمی چند سالته ... قوری قوری جواب همه سوالهای مهمان را داد. مهمان گفت: آفرین صد آفرین عزیزکم قورقورکم ... قوری قوری گفت: من شعر هم بلدم قور قور کنم . مهمان گفت: راست می گی بقور ببینم. قوری قوری شروع کرد به شعر قوردن. قور قور و قور قور....
شعرش که تمام شد مهمان با خستگی گفت: آفرین. قوری قوری گفت: ده تا شعر دیگر هم بلدم بقورم. مهمان کمی دستپاچه شد و گفت: خوب باشه فقط زودتر بقور. ده تا شعرش رو هم قور قور کرد . بعد گفت: امروز توی کلاس یک عالمه قور قور جدید یاد گرفتم. مهمان خیلی خسته شده بود. اما قوری قوری دیگر حواسش به این چیزها نبود و پشت سر هم قور قور می کرد. وای قوری قوری آنقدر قور ... قور... قور ... کرد که مهمان بیچاره حالش قَری قوری شد
سرش گیج رفت و چشماش قاری قوری شد. جفت پا از خونه ی قوری قوری پرید بیرون. اما قوری قوری هنوز داشت قور ... قور... قور... می کرد.
خــالـــه ســتــاره
۱۸:۴۰
قصه صوتی ماهی مغرور - Mahie_Magror.mp3
۰۹:۲۶-۸.۸۱ مگابایت
۱۸:۴۱
- ناشناس.mp3
۱۴:۳۶-۳.۳۵ مگابایت
۱۸:۴۱
باز هم جمعه شد و یک گل پر پر دادیمباز هم جمعه شد و قاسم دیگر دادیم

از شهد #شهادت لبشان شیرین شداز رفتنشان امّت ما غمگین شد

باید که شود محو دگر اسرائیلبدجور حسابشان دگر سنگین
تسلیت به ایران عزیز
هدیه نثار شهدا ۳صلوات
#ظهور_بسیار_نزدیک_است#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ble.ir/join/AzhC1dWhuD
از شهد #شهادت لبشان شیرین شداز رفتنشان امّت ما غمگین شد
باید که شود محو دگر اسرائیلبدجور حسابشان دگر سنگین
#ظهور_بسیار_نزدیک_است#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ble.ir/join/AzhC1dWhuD
۱۲:۰۲