عکس پروفایل 📚رمــان آرومـم ڪـن✏

📚رمــان آرومـم ڪـن✏

۱,۷۸۱عضو
undefinedSeason30 ( delaram )دم در خونه بودم که کامران زنگ زد دلارام : الو کامران : الو خوبی کجایی ؟دلارام : خوبم دم در خونه تازه رسیدم کامران : وای نه دلارام از جات تکون نخور تا بیام نری داخلا فهمیدی دم در باش ده مین دیگه میامدلارام : کامران چیزی شده چرا باید دم در باشم کامران : حرف گوش کن دارم میام نرو تو فهمیدی؟دلارام : باش باشکامران : خداحافظ دلارام : بایاین یعنی چه کاریه پسره عقلشو از دست داده براچی نرم تو نکنه داره کارایی اون تو انجام میده ، اگه دختری اورده باشه چی وای کامران پدرتو در میارم اگه حقیقت باشه درو باز کردم و داخل رفتم باغ چقد خالیه داخل رفتم خونه چقد ساکته یعنی یلدا هنوز خوابه یا شایدم بیرون رفته باشه به آشپز خونه رفتم لیوان برداشتم و برای خودم اب ریختم با صدایی که از پشتم اومد سرمو چرخوندم و با دستمالی که جلو دهنم قرار گرفت بیهوش شدم
letmedown2.blogfa.comundefined

۱۰:۴۰

بازارسال شده از کانال یاب channel
thumbnail
undefined رمان آرومم کن
"عـاشقانه ای از یاسی.ح 2002"undefinedundefinedundefined ژانر رمان:عاشقانه،هیجانی،پلیسیundefinedتو سایت با همراه باشید با کلی پارت های عاشقانه و هیجانی undefinedundefined
undefined ble.im/join/OTZjZTI4YW

۹:۰۴

undefinedSaeaon 31 ( Kamran)
از داریوش بابت کارش تشکر کردم و به سرعت طرف خونه رفتم خیلی نگران دلارام بودم دلم آشوبه به خونه رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم دلارام دم در نبود یعنی کجا رفت ؟دختر لج باز یعنی بهش گفتم از جات تکون نخور درو باز کردم و داخل رفتم خونه سوت کور بود کامران: دلارام،دلارام ، دلی عشقم کجایی ؟صدایی نمیومد و این منو نگران کرد همه اتاقارو گشتم ولی نبودش به آشپز خونه رفتم و با دیدن کیف کولی دلارام که روی زمین افتاده بود دنیا رو سرم خراب شد با زانو رو زمین افتادم و کیف رو که بوی دلارامو میداد بلند کردم چشامو بستم ، نتونستم جلوی چشمایی که آماده بارش هستن رو بگیرم کامران : چرا عشق منو بردن مگه اون چیکار کرد اون که تقصیری نداشت که اونو طعمه ی خودشون کنن اگه بهش آسیب برسونن اول یلدا و بچشو بعدا اون عوضی سامیار و بعدش خودمو میکشم چون نمیتونم بدون دلارام یه لحظه نفس بکشم و زنده بمونم .بلند شدم و شماره روهان رو گرفتم روهان:بله کامران:سلام روهان کجاییروهان: دفتر کاری داری؟کامران :بجنب بیا خونه دلارام رو گروگان گرفتن روهان: چی؟الان زود با گروه ویلاییمکامران:بجنبینروهان: باشگوشی رو قطع کردم و به بدبختیام فک کردم اگه دستم بهت برسه یلدا تضمین نمیکنم که یه دقیقه هم زنده بزارمت توهمه ی زندگیمو نابود کردی مادرمو کشتی پدرمو کشتی الانم عشقمو دزدیدی پدرتو درمیارم یلدا صبر کنبا صدای در و صدای آژِیر ماشین پلیس از جا بلند شدم و با دو طرف در رفتم روهان با دیدنم بغلم کرد و گفت : نگران نباش پسر پیداش میکنیم کامران: امیدوارم روهان امیدوارم همه ی امداد گرا داخل خونه رفتن تا همه جا رو برسی کننداشتم با روهان حرف میزدم که که یکی از همراهیا روهان اونو صدا زد_جناب سروان ما این کاغذ رو تو آشپز خونه پیدا کردیم روهان کاغذ رو گرفت و خوند نیشخندی زد و کاغذ رو روبه صورتم گرفت روی کاغذ نوشته بودن آقا کامران بازی شروع شد ببینیم بازنده کیه من یا تو ؟؟؟روهان : دست خط رو میشناسی؟کامران : اگه اشتباه نکنم دست خط یلدا باشه اونا بد بازی رو شروع کردن بنظرت دلارامو کجا بردن روهان: من چمدونم مگه ردیاب گذاشتم براش یا اینکه علم و غیب دارمکامران: بسه تو اوقات حساس هم دست از شوخی بر نمیداری من عشقم بین یه مشت گرگه و تو داری مسخره میکنی ؟روهان: هرچی از دستم برمیاد انجام میدمکامران: میبینیمو تعریف میکنیمروهان : باش ببین و تعریف کن
letmedown2blogfa.comundefined

۲۰:۱۳

undefinedSeason 32 ( delaram )
آروم چشامو باز کردم که خودمو تو یه اتاق تاریک دیدم دستام و پاهام به یه صندلی بسته بود به دور ورم نگاه کردم وای خدا من کجا کی منو اینجا اورد یادمه که اخر اشپز خونه بودم و یکی دستمال روی دهنم گذاشت با صدای بلند داد زدم دلارام: اهای کسی اینجا نیس کی منو اورد اینجا یکی بیاد کمک دارم خفه میشم در با صدای بدی باز شد و بعد قامت مردی یکی هیکلی و چهارشونه نمایان شد با دیدن این مرد هنگ کردم یا خدا این کیه دیگه من اینجا چیکار میکنم دلارام: تو ... تو کی ه..ستی؟مرده:فضولی بهت نیومده خوشگل بهتره ساکت باشی تا اون روی منو نبینیدلارام: من باید بدونم که منو کجا و براچی اینجا اوردین مرده:گفتم که فضولی موقوفدلارام : یعنی چی عوضی منو دزدیدی بعد میگی حق ندارم بپرسم کجام مرده:عوضی با کی بودی دلارام: با در و دیوار مگه غیراز تو اینجا کسی هست با مشت محکم زد دهنم که روی زمین پرت شدم و مزه ی شوری خون رو احساس کردم مرده: اخرین بارت باشه که با من یا هرکسی که اینجا باشه اینطور حرف میزنی فهمیدی یا طور دیگه ای بفهمونمت ؟از ترس به گوشه ی اتاق پناه بردم اون بدون حرفی از اتاق بیرون رفت و من کلی سوال بی جواب تنها گذاشت خیلی خسته شده بودم تشنه هم هستم اما کسی نمیاد این در وامونده رو باز کنه احتمالا شب شده چون اتاق بیش از قبل تاریک شده و من قادر به دیدن چیزی نیستم.تازه فهمیدم که چرا کامران گفتش نرم داخل چقدر خنگم که به کامران شک کردم و داخل رفتمکامران عشقم کجایی ؟ اشکام راه خودشونو باز کردن و صورتمو خیس کرد با نوری که به چشمام خورد فهمیدم که کسی درو باز کرده دو مرد هیکلی با یک سینی داخل اومدن و پشت سر اونا یه زن بود که صورتش واضح نبود یکی از مردا سینی رو جلوی من روی زمین گذاشت و به اون زنه گفت : خانم دستاشونو باز کنم؟چون با دست بسته نمیتونن غذا بخورن زنه: باشه باز کن مرده:چشم چقدر صدای این زنه اشنا به نظر میاد دستامو باز کرد و همراه اون رفت و منو با اون زنه تنها گذاشت زنه جلو اومد با دیدن صورتش شاخ در اوردم . این ایییییین یلداس؟؟؟؟؟؟؟؟دلارام:ت...تو اینجا چیکار میکنی؟یلدا: هه من اینجا چیکار میکنم اینجا زیر دست من اداره میشه حرفی که میزنم اطاعت میشهدلارام : منو برا چی اینجا اوردین؟یلدا: تو فک کن یه طعمه برای رسیدن به هدفمون هستیدلارام : چه هدفی؟یلدا: نه نه دیگه خیلی جلو رفتی تا همین جا کافیه بقیش پیش کش دلارام : یلدا ترو خدا بزار برم مگه من چیکارت کردم به بدی کردم مگه من کامران رو راضی نکردم که تو خونه بمونی ؟یلدا : اتفاقا : با کاری که کردی من به نیمی از هدفم رسیدم وبه من اشاره کرددلارام:من نمیفهمم منظورت از این کارا چیه ولی به جون بچه ای که تو شکمته منو از اینجا ببر یه کشیده محکم زد و گفت : جون بچمو قسم نخور که جون ترو میگیرم دلارام: خیلی پستی یلدا خیلی به تو کمک کردم یلدا: میدونم میدونم هنوز کجاهاشو دیدی شاید پست ترهم بشم درحالی که بیرون میرفت گفت: کامرانت بد بازی شروع کردم و بیرون رفت . یعنی چی کامرانت بد شروع کرد مگه کامران چکار کرده خدا خودت کمکم کن
letmedown2blogfa.comundefined

۲۰:۲۰

undefinedSeason 33 ( kamran )
سه روزی هست که دنبال دلارامیم معلوم نیست اون یلدای لعنتی اونو کجا برده این سه روز نه خواب دارمو نه غذایی میخورم نفس کشیدن در نبود دلارام کنارم خیلی خیلی سخته من در نبودنش دارم ذره ذره آب میشم چند روزیم که به حموم نرفتم و خونه پراز آَشغال و سیگار، شیشه های مشروبه داشتم اب میخوردم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم روهان روی صفحه ی گوشی که خاموش ،روشن میشد سریع تماس رو برقرارکردم . کامران : الو روهان چیشدهروهان:سلام پسر چته هول شدی یه خبر خوب و توپ برات دارم کامران : چی ؟روهان : دلارامو پیدا کردیم البته خودش با پاهای خودش اومد و ما هیچ زحمتی نکشیدیماز جا پریدم و گفتم : چییییییی ؟ جون من بگو که راست میگی روهان اره بابا همین الان پاشو بیا اداره ببینش خیلی بیتابی میکنه کامران : الان میام نزار بره ها باشروهان : باش کجا بزارم بره اون منتظرته کامران : اوکی بای نمیدونستم چجور لباس پوشیدم تو راهم نزدیک بود چندباری تصادف کنم ولی به خیر گذشت ماشین زو پارک کردم و با دو داخل رفتم سراغ روهان رو گرفتم که گفتن توی اتاقشه مثل جت طرف اتاق دویدم درو بدون زدن باز کردم و دلارام ، عشقمو،زندگیمو توی اتاق دیدم...letmedown2blogfa.comundefined

۲۰:۲۹

undefined Season 34 ( delaram )
امروز هم مثل همیشه به همون روال گذشت امونم تو این اتاق یا زندان در اومد هوای تازه میخواستم میخوام باید از اینجا برم ولی چطور اینجا که نه پنجره ای داره نه چیزی درهم با هزارتا قفل بستنش به دور ورم نگاهی انداختم یک بیل دیدم جرقه ای تو ذهنم زد خدایا شکرتپاهامو باز کرده بودن بلند شدم و بیل رو گرفتم و پشت در ایستادم گفتم :یکی بیاد اینجا حالم خیلی بده ترو خدا بیاین کمک با شنیدن چرخش کلید در قفل، بیل رو محکم تودستم فشردم و تو گوشه قایم شدم در باز شد و یکی اومد داخل اما قبل از اینکه بتونه منو ببینه بیل رو محکم به سرش زدم که نقش زمین شد دلارام:هه با این هیکل نتونست مقاومت کنه سریع بیل رو زمین گذاشتم و بیرون رفتم به اطراف نگا کردم خوبه پرنده هم پر نمیزنه یواش به انتهای راهرو رفتم هیچ صدایی نبود یعنی نیستن چه شانسی به طرف پله ها رفتم و با دو پایین اومدم یه در روبروم بود بازش کردم آخ جون آزادی نفس راحتی کشیدم از اینکه کسی نتونست منو پیدا کنه به سر وضعم نگاه کردم خوبه لباس دانشگاه تنمه.درو یواش بستم و سر خیابون رفتم برای اولین ماشیت دست تکون دادمتاکسی : خانم کجا تشریف میبرین ؟دلارام : اداره پلیس تاکسی : بله حتماو حرکت کرددم در اداره پلیس ایستاد و داخل رفتم نزدیک یکی از نیروی انتظامی رفتم ببخشید من شکایت دارم پلیس : همراه من بیاین پشت سر اون راه میرفتم که کسی از پشت منو صدا زد مرد: دلارام توییی؟سرمو چرخوندم و روهان رو دیدم به طرفم اومد روهان: کجا بودی تو دختر میدونی جایی نمونده دنبالت بگردیم دلارام:من...منو دزدیده حرفمو قطع کرد و گفت : میدونم میدونم بیا همه اتفاقایی که برات افتاد و آدرس جایی رو که بردنت رو گزارش بده دلارام: باشه بعداز گفتن همه چیز روبه روهان کردم و گفتم : روهان کامران چطوره حالش خوبه ؟روهان:راست میگی خوب شد گفتی بیچاره منتظر یه از خبر از تویه از وقتی که نیستی اونم کامران سابق نیست حالش خیلی بده نه غذا داره و نه خوراکی حالا بهش زنگ میزنم خبر میدم که پیدات کردیم
http://letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۵۴

undefined Season 35 (deleram )خیلی تشنم بود بلند شدم و به روهان گفتم : روهان اشپز خونه کجاس تشنمه روهان : انتهای راهرو سمت چپدلارام : مرسی به آشپز خونه رفتم و بعداز خوردن اب به اتاق برگشتم دلارام : راستی هیوا چطوره ؟ از سیلیا خبر داری؟روهان: اره هردوشون خوبن ولی خیلی ناراحتن از وقتی که خبر نبودنتو شنیدن افسرده شدن هیوا که حتی دانشگاه هم نرفت گفت دانشگاه بدون دلارام خوب نیست .با باز شدن در سرمو چرخوندم و با دیدن کامران از جا بلند شدم و به طرفش دویدم و بغلش کردم و زدم زیر گریه ( وای خدا چقدر تغییر کرده بود ته ریش در اورده بود) دلارام: کامران چقدر دلم برات تنگ شدهمنو به خودش فشار داد و گفت من بیشتر عزیزم حالت خوبه اذیتت که نکردن ؟با تکون دادن سرم جوابشو دادم منو از خودش جدا کرد و روی مبل نشوند کنارم نشست و گفت : چرا گریه میکنی عزیزم ؟ من کنارتم نبینم اشکاتو گلم اشکامو پاک کردم و گفتم : همه چیز سر اون یلداس اون منو دزدیده گفتش منو طعمه ی خودش کرده تا به هدفش برسه کامران: میدونم میدونم عزیزم همه چیزو میدونم بعدا دلیل کاراشو بهت میگم ،کی تورو اورد اینجا؟دلارام : فرار کردم کامران: اوه پس نباید تورو دست کم گرفت خندیدم که بغلم کرد و گفت : چقد دلم برای این لبخند تنگ شده بود راستی مگه من بهت اخطار ندادم که تو خونه نرو چرا به حرفم گوش ندادی؟با یاداوری اون روز و حرفای کامران و فکرایی که راجبش کردم سرمو پایین انداختم من چقدر خنگ بودم که به کامران شک کردم کامران : سرتو بیار بالا و بگو دلارام : ببخشید کامران من زود قضاوت کردم فک میکردم که ...کامران : که چی؟دلارام: اینکه داری خیانت میکنی و اون داخل یه خبرایی هست که نمیزاری برم توکامران :یعنی من واقعا نمیدونم چی بهت بگم تو واقعا از عشقم به تو شک داری؟دلارام:ببخش کامران بخدا قصد من این نبود اما یدفعه به ذهنم رسید آخه توهم میگفتی هی نرم تو بعد منم فکر کردم اون تو یچیزی هست کامران : مثل چی ؟دلارام : اینکه ... تو ... یه دختری اورده باشی کامران : دیونه من یه تار موهاتو با دنیا عوض نمیکنم بعد انتظار داری تورو با یه دختر عوض کنم لپشو بوسیدم و گفتم : ببخشید گلم اشتباه کردم اصن غلط کردم خوبه ؟کامران : نه این کافی نیست امشب حسابتو میرسونم
http://letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۵۸

undefined Season 36 ( Kamran)کامران:روهان حالا یلدا رو چکار کنیم از کجا باید پیداش کنیم ؟روهان: از همون ادرسی که دلارام داد شب منو گروه اونجا میریم کامران: باشه پس هرچی شد خبرم کن روهان: باشکامران : راستی روهان من میخوام به مناسبت پیدا کردن دلارام جشن بگیرم تو به هیوا خبر بده که اونم به سیلیا بگه در ضمن این سوپرایزه دلارام نباید بفهمه راستی به هیوا بگو هرکدوم از همکلاسیاش یا دوستاش رو هم اگه خواست دعوت کنه باشه ؟روهان :باشه بهت زنگ میزنم کامران : اوکی پس من میرم دلارام توماشین منتظره روهان: مواظب باش پسر خدانگهدارکامران:خداحافظسوارماشین شدم روبه دلارام کردم و گفتم : عشقم گرسنت نیست ؟؟؟دلارام : چرا خیلی کامران : پس بزن بریم که منم با دیدنت انرژی گرفتم و حسابی گرسنم شد باور میکنی اصلا گرسنکی رو این چند روز حس نکردم الان یادم اومد که گرسنمه و من چیزی نخوردمبعداز خوردن ناهار مفصل راهی خونه شدیمباید باشرکت خدمات مراسم زنگ بزنم که خدمتکار و آشپز بگیرم اما چطور با وجود دلارام میخوان به کاراشون برسن اون نباید بفهمه که من میخوام جشن بگیرم واسش اها فهمیدم به بهونه خرید کردن از خونه میفرستمش بیرون یا تو دیسکو بگیرم بهترهبه هیوا و سیلیا هم میگم که همراهش برن بیرون تا خوشگل کنه ماشین رو از داخل باغ بردم که دلارام گفت : چقد دلم برای این باغ ،برای بابام تنگ شده و اشک هاش سرازیر شد از ماشین پایین اومدم و درو برای دلارام باز کردم کامران : دلی گریه نکن جون کامران منم دلم برای مامانم برای بابام تنگ شده با شنیدن کلمه ی بابا سرشو بلند کرد و نگام کرد کامران : همه چیزو توضیح میدم تو گریه نکن فقط روی اون خم شدم و توی بغلم گرفتمش و بلندش کردم که یه جیغ کشید و گفت :منوبیار پاییییییین دیییونهههکامران: نه نمیشه نه نمیشه دلارام : چرا نمیشه؟؟؟کامران: واسه اینکه من تورو چند روز ندیدم و باید حسابی از دیدنت و از وجودت سیر بشم به داخل رفتم و روی مبل نشستم و دلارامو رو پاهام نشوندم خب بگو ببینم اونجا خوشگذشت ؟ چیکارت کردن ؟دلارام: آره خیللللللی خوش گذشت به من تجاوز کردن و حال کردیم کامران:چییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کامران : خب تو میپرسی خوش گذشت یا نه اخه تو بگو ببینم منو گروگان گرفته بودن انتظار داری شهربازی ببرنم که خوشبگذره روز و شب تو اتاق تاریک زندونی بودمکامران: ای لعنتیدلارام : با کی بودی؟کامران : باتو نبودم منظورم یلداست اگه دستم بهش برسه دلارام : تو نمیخوای بگی که چرا قصد داره منو بدزده؟ و هدفش چیه که به تو مربوطه کامران : میگم عزیزم به یه شرطدلارام: چه شرطی؟کامران : شرطم اینه امشب پیشم بخوابی من چند روی که نخوابیدم بزار امشب تو رو کنارم حس کنم تا بخوابمدلارام : قول میدی همه چیزو بگی ؟کامران: قولدلارام : پس بزار برم حموم کنم کامران:باشه برو
http://letmedown2.blogfa.comundefined

۲۱:۰۲

undefined Season 37(delaram)
دوش گرفتن بعداز چهار روز خیلی حال داد لباسامو پوشیدم و طبقه ی پایین رفتم کامران روی مبل دراز کشیده بود و چشماشو بسته بود یواش یواش به طرفش رفتم و چهار زانو کنار مبل نشستم و به صورتش نگاه کردم دستمو لای موهاش بردم ولی بیدار نشد دستمو روی پلک هاش کشیدم بازم بیدار نشد من اگه قضیه رو نفهمم دست بردار نیستم رو لباش کشیدم اما بازم تکونی نخورد حوس شیطونی کردم خم شدم و لبامو روی لبای اتیشش گذاشتم که خندید و منو بلند کرد و روی شکمش گذاشت کامران:قبول نیست تنهایی حال میکنی دلارام : تو برا چی خودتو به خواب زدیکامران: میخواستم ببینم شیطونه چطور میخواد بیدارم کنه که الان فهمیدم چطوردلارام: پرو کامرام: بگو ببینم حموم کردی؟؟؟؟دلارام: آره کامران : پس اماده ای؟دلارام: آماده چی؟کامران : رفتن به اتاق ابروهاشو بالا انداخت دلارام:نزار به غلط کردن بیفتم جوری میگی اتاق انگار میخواد چکارا کنه کامران:اگه دلت بخواد میکنمدلارام:مرض،درد،بیشعور،عوضی،احمق...کامران: دیگه دیگه چی موند که به من نسبت ندادی دلارام:اووووو کجاهاشو دیدی هنوزم هست اگه میخوای نام ببرم چون تو به همه چیز نسبت داری ولی نه چیزای خوبکامران: اوهدلارام: بله خب حالا نمیخوای تعریف کنیکامران : چرا ولی تو اتاقدلارام : کشتیم با این اتاقبلندم کرد ، منو بغلش گرفت و به طرف اتاق رفت دررو با پاهاش بست و منو روی تخت نشوند به طرف پنجره ی اتاق که باز بود رفت و اونو بست رو تخت دراز کشیدم کامران کنارم اومد دراز کشید منو توی بغلش گرفت و موهامو نوازش میکرد و شروع کرد تعریف کردن کامران : دوسال قبل پدرم زنی رو گرفت و به خونه اوردش من اونموقع 23 سالم بود تقریبا همسن تو اون زنو زن خودش معرفی کرد با ورود یلدا به زندگی ما زندگیم نابود شد مادرم تحمل صحنه های عاشقونه پدرم و یلدا رو نداشت ،سکته کرد و مرد همه چیز زیر سر اون یلداس اون نقشه ای کشیده بود دلارام: چه نقشه ای؟کامران:نقشه کشیده بود که ...با شنیدن حرفای کامران نزدیک بود شاخ دربیارم یعنی همه ی این کارا نقشه بوده تا اینکه به ارث پدر کامران برسه چه چیزایی از دست یلدا برمیاد یعنی منو طعمه خودش کرده که کامران همه چیزو به نام اونا بزنه چه مارمولکی هستش یلدا اصلا بهش نمیاد اینکاره باشه راستی که گفتن فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزهوای کامران این کیه دیگه کامران : دلارام مواظب خودت باش هیچ جا تنها نرو اونا دست بردار نیستن دلارام: باشه کامران : حالا که همه چیزو شنیدی بگیر بخواب دلارام: باشه شب بخیرلبامو بوسید و گفت : شب بخیر عزیزم منو تو بغلش فشرد و خوابید منم پلکام گرم شدن و خوابیدم
http://letmedown2.blogfa.comundefined

۲۱:۱۰

undefined Season 38 (delaram)صبح که بیدار شدم تو بغل کامران بودم ، هنوز خوابیده بود .دلارام:کامران ، کامی پاشو دیگه صبح شد .به ساعت نگا کردم تقریبا ده شده بود دلارام : پاشو کامران ساعت 10 نمیخوای بری شرکت ؟ تو جاش تکون خورد و با صدای خوابالو گفت : بخواب دلی هنوز زودهدلارام: چی چیو زوده اصلا تو بخواب ولی دستت رو بردار بزار حداقل من پاشم کامران : نه دلارام: نکمه کامران : عه بسه دلی بزار بخوابم و یه بوس کوچولو به گردنم زد و خوابید .منم چون خوابم نمیومد گوشی رو برداشتم و مشغول اس بازی شدم.کامران بلند شد و به حموم رفت منم برای آماده کردن صبحونه پایین رفتم ولی وسط راه کامران منو صدا دلارام : چیه ؟کامران : کجا میری دلارام : صبحونه اماده کنم مگه گرسنه نیستی؟کامران : وایسا ببینم مگه تو اینجا خدمتکاری که صبحونه درست کنی این جا خدمتکار داره و خودش بلده درست کنه دلارام : اخه من میخوام با دستای خودم برای تو صبحونه درست کنم کامران: به یه شرط دلارام : بازم چی ؟ شرطات تموم شدنی نیستنکامران : اینکه توهم به من صبحونه بدیدلارام باشه قبول برم حالا؟کامران : وایسا بیام بیرون بعد باهم بریم تنهایی نرو دلارام : اوکی پس زود باشبعداز صبحونه دادن به بچم الهی قربونش برم من ( خخخ جو نگیرتمون من و بچه داری عمرا، منظورم با کامران بود )سمت اتاق رفتم لپ تاپ رو باز کردم و یه ترانه ی عاشقونه و شاد پلی کردم روی میز آرایشیم نشستمو موهامو باز کردم میخواستم شونه بزنم که گوشیم زنگ خورد هیوا بود میخواست امشب سوپرایزم کنه و منو ببره بیرون خدا داند میخواد چیکار کنه و چی زیر سرشه.

letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۰۲

undefined Season 39 ( Kamran )
نقشم داره عالی پیش میره دلارام با هیوا و همراه سیلیا بیرون رفتن کلی به هیوا سفارش دادم که مواظب دلی باشه به بهترین دیسکوهای تهران رفتم و با اونا جشن امشب رو هماهنگ کردم همه ی مهمونا هم توسط روهان و هیوا دعوت شدن ساعت نزدیکای 5 بود که به خونه برگشتم تا برای امشب آماده شم دوش گرفتم و کت و شلوارمو پوشیدم و اینبار با عطر دوش حسابی گرفتم سویچ رو برداشتم و سمت محل جشن رفتم تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن سراغ هیوا رو از روهان گرفتم که گفت هنو نیومده شمارشو گرفتم و با سومین بوق جواب داد هیوا : بله کامران : هیوا کجایی هیوا: عه الانا تو راهیم آماده ای ؟ کمو ، کسری که نیست ؟کامران : نه خیر همه چی رو براهه تو فقط بیا هیوا : یعنی واقعا منتظر منی یا ....کامران : آره آره منتظر دلارامم زود باش خانوممو بیار هیوا : بله حتما الان میرسیمکامران : باشه بایهیوا :اییش بایوای خدا دلارام به این گلی با این دیونه ها میپره روهان : داداش کجاییکامران : عه راستی روهان زنگ زدم گفتن تو راهن روهان : خوبه خیالم راحت شد کامران : جون به جونت کنن هیوا پرستی روهان : ما اینیم دیگه ناموس پرستیم کامران : معلومه با پیامی که رسید به صفحه گوشیم نگا کردم هیوا اس داده بود گفته ما رسیدیم با صدای بلند گفتم وای اومدن روهان: چته هولی پسر الان خودم ترتیب همه چیزو میدم کامران : بدو سریع روهان همه چراغا رو خاموش کردیم و اهنگ رو قطع کردیم

letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۰۴

undefinedSeason 40 ( delaram)
دلارام : دیونه هیوا منو کجا اوردی نه از اون که به زور آرایشگاه بردیم و نه از الان این جا کجاس؟!هیوا:اه دلی یلحظه میشه بلندگو رو ببندی دلارام : نخیر نمیشه هیوا : خب پشیمون نمیشی بیا بریم تو دلارام : من پارتی نمیام هیوا :کی گفته پارتی دلارام: فک کردی خرم منو دیسکو اوردی بعد میگی پارتی نیست میشه بدونم پس چیه ؟هیوا : میفهمی فقط بیا و ساکت اگه زبون ادمی زاد حالیت نیست میگم لطفا خفه شو دلارام : بی تربیت بیشعوردستمو گرفت و دنبالش خودش کشید ،داخل رفتیم همه جا تاریک بوددلارام:وای هیوا کجا منو اوردی .هیوا دستمو ول کرد و تو تاریکی غیبش زد همه جا تاریک بود خیلی ترسیدم _هیوا، سیلیا کجایین نامردا رفیقای نیمه راه.یکی از پشت بغلم کرد که جیغ زدم دلارام: تو کی هستی ؟؟؟کامران:مگه میشه کسی عشقشو نشناسه ؟وای این که صدا کامرانه دلارام :کامران تویی ؟ من کجام میترسم کامران : وقتی پیشمی نترس من کنارتم بعدازتموم شدن حرف کامران یه موسیقی آرومی پخش شد کامران دستمو گرفت و بغلم کردم و زیر گوشم زمزه کردی:افتخار رقص میدی عسلم؟با اینکه هنو تو شوک بودم گفتمدلارام: با کمال میل قندم چراغا کم کم روشن شدن و من تقریبا نصف سالن رو دیدم اوه چه خبره اینجا چقدر شلوغ کامران : از سوپرایزت خوشت اومد دلارام : عالیه مرسی کامی کامران : قابل عشقمو نداشت در ضمن خیلی خوشگل شدیدلارام : چشات خوشگل میبیننکامران : البته تو خوشگل بودی خوشگل تر شدی دلارام : کامران این کارا همش زیر سر تویه نه ؟کامران : اره دلارام: به چه مناسبت ؟کامران : به مناسبت برگشت عشقم کنارم دلارام : عاشقتم کامران : من بیشترسیلیا: کامران ، دلیبا صدای سیلیا دست از رقص برداشتیم و به سیلیا نگا کردیم دلارام:چیشده سیلیا سیلیا : بدویین بیایین دلارام:کجا؟ چیزی شدی؟سیلیا : آره زوددست کامران رو کشیدم و دنبال سیلیا رفتیم روهان روی زمین زانو زده بود جعبه ی انگشتری به طرف هیوا گرفته بود یه هیین بلندی کشیدم که روهان سرشو بالا گرفت و به اطرافش نگا کرد همه دور ور روهان و هیوا جمع شده بودن روهان با صدای بلند گفت : من از امروز میخوام از ملکه ی قلبم خواستگاری کنم چون عاشقشم،دیونشم وبدونش نمیتونم زندگی کنم صورتشو سمت هیوا کرد روهان : هیوا عزیزم قبول میکنی که با من ازدواج کنی هیوا ساکت موند و جوابی نداد من پیش دستی کردم و گفتم : غلط کرده که قبول نکنه مگه میشه رو حرف جناب سروان حرف زد یا نه گفت هیوا خندید سرشو پایین انداخت و گفت : قبول میکنم و دستشو جلوی روهان گرفت روهان با خوشحالی از جا بلند شد و انگشترو تو دست هیوا گذاشت
letmedown2.blogfa.comundefined

۱۲:۳۶

undefinedSeason 41 ( delaram )
هیوا : مرسی گلم خیلی خوشحالم کردی و یه بوس رو لب روهان گذاشت همه دست زدن و اورکس یه اهنگ شاد گذاشت و همه جفت جفت وسط پریدن نه ببخشید رفتن (مگه خرگوش یا میمونن خخخ)دلارام : کامران تشنمه بریم یچیزی بخوریم کامران : بریم عزیزم به قسمت نوشیدنیا رفتیم کامران یه جام کریستال برداشت و من یه کوکا اخرین باری که مشروب خوردم یه هفته جنازه شده بودم سردرد شدید گرفتم از اون موقع سعی کردم کمتر بخورم یاد روهان و هیوا افتادم دلارام: وای کامران بلاخره اینا بهم میرسن و ما به یه عروسی افتادیم کامران : اره عزیزم اینشالله نصیب ما دوتا با حرف کامران یاد ما دوتا افتادیم خدایا مارو نصیب هم کن کامران: آمین،دلی من میرم پیش بچه ها میای؟دلارام : نه برو برو من همینجامکامران :باشه مواظب خودت باش لبامو سریع بوسید و به طرف سالن رفت .روی صندلی نشسته بودم که کسی جفت من نشست سرمو بلند کردم و با دیدن پندار تعجب کردم.
letmedown2.blogfa.comundefined

۱۲:۳۸

undefined Season42 (delram )دلارام : بسم الله پندار تو اینجا چیکار میکنی؟پندار:چیه انتظار اومدنمو نداشتی مگه منو ندیدی؟دلارام:نهپندار: معلومه دیگه مگه چشات جز اون یارو رو میبینه، وبا پوزخند به کامران اشاره کرد دلارام : چیه حسودیت شده آره چشای من جز اون هیچکسو نمیبینه پندار: مگه عتیقس یا کم یابه ؟دلارام: بتوچهپندار:دلارام چرا به من فکر نمیکنی من یه ساله اعتراف کردم و ازت خواستم یکمی بهم وقت بدی و فکر کنی جوابمو بدی دختر من عاشقتم میفهمی تحمل نمیکنم تورو با یکی دیگه ببینم چه برسه لب بگیرین دلارام:پندار بزار یه چیزو بهت بگم و روشنت کنم ، راحت شی من عاشق کامرانم واگه بخوام به کسی جواب مثبت بدم شک نکن که اون نفر کسی جز کامران نیست پندار: پشیمون میشی دلارام خود دانی به دستت میارم با صدای کامران نتونستم جوابشو بدمکامران: عشقم اتفاقی افتاده دلارام : نه عزیزم چیزی نشده به پندار اشاره کردم و گفتم : پندار هم دانشجوییم پندار اینم کامران کامران : خوشوقتمپندار: منم همینطورپندار بلندشد و گفت : خب من دیگه میرم خوشبختم از اشنایت و ممنون از دعتتون آقا کامران ،شبت خوش دلارام همچنین شما آقا کامران و رفت کامران : پندار اینه ؟دلارام : ها؟کامران : میگم این پندار همون پسری که تورو میخواد ؟دلارام : آر..هکامران: کی دعوتش کرده ؟دلارام : نمیدونم اکثر بچه های دانشگاه اومدن کامران: همش زیر سر هیواسدلارا: چی هیوا چشه ؟کامران: هیچی هیچی خسته نشدی؟دلارام : چرا خیلی خستمه کامران: پس آماده شو بریم دلارام : بچه ها چی؟کامران : اونا تا صبح هستن دلارام: اها باشه من برم پالتمو بپوشم کامران : باشهبا هیوا و سیلیا خداحافظی کردیم و به روهان تبریک گفتم و همراه کامران از دیسکو بیرون زدیم کامران درماشینو باز کرد و نشستم اونم نشست و حرکت کردیم تو تمام راه ساکت بودیم و فقط به اهنگی که تو ماشین در حال پخش بود گوش میدادیم ، هیچکس نمیخواست سکوت رو بشکونه کامران شدید رفته بود تو فکر فقط خدا خدا میکردم سالم برسیم خونه خدا بگم چیکارت کنه پندار آخه تو چیکار میکردی اونجا اصلا کی تورو دعوت کرده همش تقصیر اون بود و کامران با دیدنش کنار من ناراحت شد باید یجور از دلش در بیارم .
letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۲۸

undefined Season 43( Kamran )
با دیدن پندار اعصابم داغون شد فکر روزی افتادم که این اگه دلارامو از من بگیره میکشمشکمی با دیدن دلارام که کنارش نشسته بود و حرف میزد ناراحت شدم میدونم که دلارام ازش خوشش نمیاد ولی هرچی باشه اون مرده و به مثال عاشق دلارامه که خیلی بیجا کرده عاشقشهماشین رو داخل پارک کردم و بدون توجه به دلارام داخل رفتم لیوان آبی با مسکن خوردم و به اتاقم رفتم و خودمو روی تخت انداختم به کنارم جایی که دلارام خوابیده بود نگاه کردم که در باز شد و دلارام داخل اومد دلارام:کامرانکامران: چیه ؟دلارام:ناراحتی؟جواب ندادم اومد روی تخت نشست و دستمو گرفت دلارام : کامران بخدا من نمیخواستم باهاش حرف بزنم خودش شروع کرد من نمیدونم کی اینو دعوت کرده تو میدونی من از اون دلخوشی ندارم چه برسه باهاش حرف بزنم میدونم چون منو کنارش دیدی ناراحتی بهت حق میدم ولی برداشت بدی نکن من هیچ رابطه ای با اون ندارم هیچکسو جز تو ندارم....دستمو بوسید و بلند شددلارام : شب بخیر خوابای خوبی ببینی و بیرون رفت.دلم برای دلی سوخت من نباید اینکار میکردم ، اون از قبل بهم گفته بود که ازپندار خوشش نمیاد خیلی احمقم بدون دلارامم چجوری بخوابم من خودم شروع کردم، پس باید تاوانشو پس بدم تا صبح بیدار بمون کامران تا یاد بگیری با دلارام قهر نکنی پس حقته.

letmedown2.blogfa.comundefined

۲۱:۰۵

thumbnail

۲۱:۴۱

undefined Season 44 ( delaram )دیشب با کلی فکر و خیال کامران، خوابم برد صبح بیدار شدم دوش گرفتم و برای ورزش کردن به باغ رفتم داشتم ورزش میکردم که در خونه زده شد بلند شدم و درو باز کردم با دیدن کسی که پشت در بود به سلامتی چشام شک کردم زیر لب گفتم : امیر که ظاهرا شنید گفت : اره امیرم منم دلارام یهو بغلم کرد و سرمو بوسید امیر :چقدر دلم برات تنگ شده جوجوی من دیگه تحمل نکردم و به دیدنت اومدم اشک کل چشامو خیس کرده بود دلارام:کجابودی امیر کجا بودی که نه زنگی ونه خبری از تو داشتیم نگفتی دلی تو دیار غربت تنهایی چیکار میکنه حتی زنگم نزدی حالمو بپرسی ببینی زندم یا مردم امیر:حق داری اجی شرمنده کارو درس منو از زندگی دور کرد من چون میدونستم بابا کنارته خیالم راحت بود با شنیدن اسم بابا گریه هام شدت گرفت...
letmedown2.blogfa.comundefined

۲۲:۵۴

thumbnail
amir aria fard

۲۲:۵۴

undefined Season 44 (delaram)دلارام : بابا کدوم بابا ؟بابا رفت امیر دیر رسیدی امیر : چی؟ کجا رفت ؟دلارام: تنهامون گذاشت چقد دلش برا تو تنگ شده بود احساس کردم شونه هام خیس شد سرمو عقب کشیدم که دیدم امیر داره گریه میکنه دلارام : گریه نکن امیر گریه نکن بابا رو با اینکار عذاب نده امیر : چه پسری بودم من که پدرشو ول کرد و رفت واقعا متاسفم دلی منو ببخش عزیزم دلارام : اشکال نداره بگو اینجارو از کجا پیدا کردی امیر: زنگ زدم خونه عمو گفتن رفتی پیش بابا کار کنی و ادرس اینجارو دادن دلارام: اهاامیر: زود وسایلتو جمع کن که دیگه جایی تو این خونه نداریبا حرف امیر یاد کامران افتادم من نمیتونم اونو ول کنم و برم دلارام : نه امیر من اینجا میمونم تو خونه ای که پدرم زندگی و کار میکرد و خاطرات در اینجا داشت من این خونه و زندگی و کارمو دوست دارم همین جا میمونم تو کجا زندگی میکنی و اصلا کی اومدی؟امیر : من دو روز پیش اومدم و فعلا تو هتلم دلارام : اهاامیر: یعنی تنهایی دلی؟دلارام : نه راستی زن نگرفتی خواهر شوهر یا عمه نشدم ؟ امیر: نه بابا دلت خوشه مگه من برا زن رفتم اونجا دلارام : واقعا اصیلی داداشامیر: خیلی خوشحال شدم دیدمت دلی دلارام : منم بیشتر امیر امیر : بیا این کارت هتل که شماره و آدرس رو نوشته اینم شمارم هروقت کاری مشکلی داشتی بهم زنگ بزن یا بیا هتل پیشم هنوزم اصرار داری اینجا بمونی من راضی نیستم خواهرم تو خونه کسی کار کنه دلارام : نگران نباش خواهرت خیلی وقته اینجوری زندگی کرده امیر:راستی از دانشگاه چه خبر ؟دلارام : مدرک روانشناسی رو گرفتم و دارم برای روان پزشکی میخونم امیر : گود افرین الحق که خواهر خودمی دلارام : بله دیگه چرا دم در ایستادی بیا داخل امیر: نه دیگه فقط میخواستم تورو ببینم اگه میخوای با من بیای بیا دلارام : نه نمیام امیر : باشه هرجور راحتی اجبارت نمیکنم ،کاری نداری آجی ؟دلارام : نه داداش برو به سلامت هر روز بهت زنگ میزنم امیر: اوکی بای دلارام : خداحافظامیر رفت و من درو بستم و داخل اومدم بلاخره داداش ماهم برگشت چقد تغیر کرده بود بزرگ تر شده آقایی شده واسه خودش کارت و شماره امیرو گذاشتم تو جیبم و داخل رفتم داشتم طرف آشپز خونه میرفتم که کامران از پله ها پایین اومد تصمیم گرفتم که درمورد امیر چیزی بهش نگم
letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۵۶

undefined Season 45 ( deleram) دلارام :سلام صبح بخیر اقا کامران کامران : سلام صبح بخیر دلارام : فک کنم که دیشب نخوابیدی (چون چشماش بخاطر بی خوابی قرمز ،قرمزززززز شده بودن )دلارام : حالت خوبه کامران ؟؟؟؟کامران : اره چیزی شده ؟دلارام : نه ولی چشات قرمز شدن کامران دیشب نتوستم بخوابم خودت میدونی که مشکل بیخوابی دارم البته تو کنارم باشی تا لنگ ظهر میخوابم دلارام : ببخشید که دیشب کنارت نبودم میخواستم تنهات بزارم کامران: دیشب رو بیخیال صبحونه رو بچسب که از دست عشقم خوردن دارهدلارام: الان بهترین صبحونه رو برای اقامون اماده میکنم **
دلارام: کامران بیا کجایی ؟صبحونه امادستا کامران: عزیزم الان میام دارم با روهان صحبت میکنم دلارام : اها باشه سلام برسون داشتم میزو میچیدم که کامران تو اشپز خونه اومد کامران :دلارم بگو چی ؟دلارام : ها ؟کامران:بهت میگم بگو چی ؟دلارام : خب چی؟کامران : امشب روهان میره خواستگاری هیوا دلارام : نگوووکامران : به جان خودم دلارام: ایول این روهانم نمیشه دست کم گرفت کامران : آره دلارام : حالا بشین بخور که بری بخوابی کامران : چی ؟ بخوابم ؟دلارام :آره از دیشب بیدار بودی من نمیخوام ضعف کنی یا مریض شی پس بلند شو صبحونتو بخور...
letmedown2.blogfa.comundefined

۲۰:۵۷