بله | کانال مادران شریف ایران زمین
عکس پروفایل مادران شریف ایران زمینم

مادران شریف ایران زمین

۸,۷۳۱عضو
thumbnail
سلام خانومای گل undefined
دیدار جذاب هفته پیش حضرت آقا با بانوان رو یادتونه؟ undefinedاحتمالا اکثرتون بعضی جملات یا فیلم‌های کوتاه سخنان آقا رو دیدید.
ولی حالا می‌خوایم باهم یک دور کامل و با دقت این بیانات مهم رو بخونیمو توی جلسه مجازی درباره‌ش گفتگو کنیم.

مخاطب این سخنان، خود خود ما خانوم‌ها هستیم و می‌خوایم بهتر بفهمیم و بهشون عمل کنیم. undefined
امروز ساعت ۱۵ توی جلسه مجازی منتظر تک تک شما عزیزان هستیم و دوست داریم نظراتتون رو بشنویم.

undefined جلسه مرور بیانات رهبری در دیدار با بانوان

undefined امروز دوشنبه ۱۷ آذر ساعت ۱۵

آدرس اتاق جلسه:
daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964

اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۵ که یادتون نره. undefinedundefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif

۷:۲۰

مادران شریف ایران زمین
undefined سلام خانومای گل undefined دیدار جذاب هفته پیش حضرت آقا با بانوان رو یادتونه؟ undefined احتمالا اکثرتون بعضی جملات یا فیلم‌های کوتاه سخنان آقا رو دیدید. ولی حالا می‌خوایم باهم یک دور کامل و با دقت این بیانات مهم رو بخونیم و توی جلسه مجازی درباره‌ش گفتگو کنیم. مخاطب این سخنان، خود خود ما خانوم‌ها هستیم و می‌خوایم بهتر بفهمیم و بهشون عمل کنیم. undefined امروز ساعت ۱۵ توی جلسه مجازی منتظر تک تک شما عزیزان هستیم و دوست داریم نظراتتون رو بشنویم. undefined جلسه مرور بیانات رهبری در دیدار با بانوان undefined امروز دوشنبه ۱۷ آذر ساعت ۱۵ آدرس اتاق جلسه: daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964 اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۵ که یادتون نره. undefined undefinedundefinedundefined کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تا دقایقی دیگه منتظرتونیمتوی جلسه مرور بیانات رهبری
ساعت ۱۵ undefined

۱۱:۱۵

در حال برگزاری جلسه مرور بیانات رهبری
daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964

۱۱:۳۱

مرور بیانات رهبری در دیدار بانوان.mp3

۰۱:۴۶:۰۶-۳۶.۴۳ مگابایت
صوت جلسه‌مون برای مرور بیانات حضرت آقادر دیدار با بانوان undefined
#بیانات_رهبری undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین@madaran_shari

۱۳:۴۹

thumbnail
«بابای زمینی، بابای آسمانی...»
#ح_یزدان‌یار(مامان #علیرضا ۱۳، #زهرا ۱۰، #زینب و #فاطمه ۵ ساله)
معجزه!این تنها واژه‌ای‌ست که حال این روزهایم را توصیف می‌کند.مدت‌ها بود خواب و خوراک نداشتم.حالم دگرگون بود؛ از دردهای جسمی گرفته تا دردهای روان‌تنی. سردردهای مداوم، اختلال خواب، دردهای روماتیسمی، تنگی نفس، تپش قلب، سکتهٔ گوش و کم‌شنوایی...undefinedگریه‌های گاه و بی‌گاه...نداشتن حوصلهٔ سروصدا و حتی حرف زدن بچه‌هاundefined.
دکترهای مختلف تزریق وآزمایش‌ها و درمان‌های مختلف و مشاوره و روانشناسی...هیچ کدوم حالم رو خوب نکرد. اگر هم بود، مثل مسکن موقت و کوتاه مدت بودند.انگار گمشده‌ای داشتم. هر روز حالم یک جور بود. صبح با انرژی بیدار می‌شدم. تصمیم می‌گرفتم امروزم رو خوب شروع کنم، ولی با کوچک‌ترین اتفاق، بدترین حال می‌شدم.اصلاً کنترل ذهن نداشتم. نمی‌تونستم خودم رو کنترل کنم. سر بچه‌ها داد می‌زدم و بعد می‌نشستم گریه می‌کردمundefined.
سر دردهای مداوم حتی بعد از بیدار شدن از خواب کلافه‌ام کرده بود. یک دکتر تشخیص افسردگی داد. یک روانشناس تشخیص اختلال اضطراب فراگیر داد. توصیه و داروهایی که فقط من رو از این عالم دور می‌کرد و به دنیای خواب و منگی می‌کشوند...
این روند سه ماه گذشتهٔ زندگی من بود.دیدم از دست زمینی‌ها کاری برنمیاد.دست به دامن آسمان شدم.هر هفته گاهی می‌رفتم‌ سر خاک پدرم. جایی که پدرم رو فقط اونجا شناخته بودم. فرزند شهیدی بودم که ۸ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمده بودم. پدر برایم قاب عکس روی طاقچه و سنگ مزار سردی بود که سال‌ها با او خو گرفته بودمundefined.
هر وقت از دست زمینی‌ها کاری بر نمی‌آمد، دست به دامن بابای آسمانی‌ام می‌شدم. الحق که برام پدری می‌کرد، برای دختر ندیده‌‌اش.یک بار یادم هست سال ۸۳ غروب‌های اوایل پاییز خیلی به هم ریخته بودم. رفتم سر خاک‌. نشستم یه کم دورتر از قبر،قهر بودم،نگاهش نمی‌کردم،کفری بودم از همه چیز و همه کس.گفتم کجایی؟پس کو ولا تحسبن الذین قتلوا... بل احیاء اگر زنده‌ای، چرا نیستی؟چرا برام هیچ کاری نمی‌کنی؟چرا یه بارم که شده تو خوابم نمی‌آی؟اصلاً می‌دونی منم هستم؟undefinedتو که منو ندیدی از کجا معلوم خبر داری یه دختر هم داری؟اصلاً تو بابای من اگر زنده‌ای، اگه راست می‌گی، چند روز دیگه تولدمه، من کادوی تولد می‌خوام.
با لحن طلبکارانهٔ دوره نوجوانی عتاب کردم. مثل همهٔ دخترهای نوجوانی که گاهی با پدرشان لج می‌کنند. خداحافظی نکرده بلند شدم. گفتم‌ من منتظر کادوی تولدت هستمundefined.صبح روز تولدم از طرف بنیاد تماس گرفتن و گفتن یک هدیه از طرف دفتر مقام معظم رهبری برات اومده، بیا تحویل بگیر و من فقط بهت زده بودم‌🥺.
آن‌جا متوجه شدم دست‌اندرکار زمینی دست‌های آسمانی پدرم شمائید آقا جانم.از همان روز شدید بابای مهربانم.دانه‌ای که از حب شما در دلم از کودکی توسط مادرم کاشته شده بود، بابا آبیاری‌اش کرد و حالا نهال استواری شده بود.همان شب بابا را خواب دیدم با همان کت و شلوار آبی که در عکس‌هایش بود.بی‌صدا نگاهم کرد و رد شد. با همان نگاه آبم کرد. خجالت کشیدم از عتاب آن روزم. دویدم دنبالش تا عذر خواهی کنم از نفهمی‌ام. اما در میان جمعیت گم شدundefined.
بارها و بارها در لحظات سخت آمد کنارم و حضورش را حس کردم. برای تولد هر چهار فرزندم به گونه‌ای حضورش را برایم ثابت کرد. می‌آمد با ساک و تا چهل روز می‌ماند، بیشتر از باباهای زمینی و واقعی.
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined
و حالا بعد از مدت‌ها باز دست به دامن آسمانی‌اش شده بودم. می‌رفتم و ساعت‌ها می‌نشستم کنار مزارش. حرف می‌زدم و گریه می‌کردم. هر آن‌چه که نمی‌توانستم به زمینی‌ها بگویم، درگوشی به دل آسمانی‌اش می‌گفتم. کمک می‌خواستم. می‌دانستم دست رد به سینه‌ام نمی‌زند. بالاخره جوابم را می‌دهد🥺. هر روز منتظر یک خواب، یک تلنگر، یک نشانه بودم...
تا اینکه دعوت‌نامه‌ای دیدم.باز کار از دست زمینی‌ها در آمده و بابا متوسل به دست‌اندرکار زمینی‌اش شده.دعوت به دیدار رهبری چیزی که حتی در خواب هم نمی‌دیدمundefined. تا این سن بارها به چند جا سپرده بودم که اگر دیداری میسر شد، من رو هم فراموش نکنند...اما سال‌ها سهمم فقط حسرت بود و آه از فراق و دوری...رفتم سرخاک بابا، رویم نبود حرف بزنم! فقط سنگ سردش را بوسیدم و دست مریزاد گفتم که چقدر قشنگ دستم را می‌خواهد بگیرد🥹.
ناباورانه یک هفته را سپری کردم.وقتی ترک دیار و خانواده کردم برای دیدار حضرت پدر، هنوز در باورم نمی‌گنجید که این منم که دعوت شده‌ام از ۴۵۰ کیلومتر دورتر برای این دیدار.کل مسیر ۴۵۰ کیلومتری را نخوابیدم و خیره به ماه بودم و در خیالم، تصویر همچون ماه مولا و مقتدایم، بابای زمینی ام در برابر چشمانم بود.

undefinedادامه undefined

#سبک_مادری
undefinedundefinedundefined*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif

۱۸:۲۳

لحظات سخت و سنگین می‌گذشت. دیدار دوستان انرژی مضاعف می‌داد، اما اضطراب از نیامدنتان خونم را می‌خورد. لحظه‌ای که سرم پایین بود و چشمم به گلیم‌های سادهٔ سفید و آبی کف حسینیه افتاد، اولین چیزی که حس کردم همراهی پدرم بود. تا همین جا دقیقاً جلوی حسینیه امام (رحمة‌الله‌علیه) جایی که قدمگاه شهدای بسیاری بوده و هست. جایی که شما بیشتر از هر جای دیگری در آن نفس کشیده‌اید و ستون‌ها و در و دیوار با شما مأنوس‌اند. بودن بابا در جمع زنانهٔ حسینیه برایم رشک‌برانگیز بود. چرا که هیچ پدر زمینی‌ای در این فضا اجازهٔ حضور در کنار دخترش را نداشت. اما حساب پدران آسمانی فرق داشتundefined.آقای من، من آن روز با بابایم آمده بودم.اصلاً علت حال خوبم تا آن لحظه، حضور بابا کنارم بود. اصلاً واسطهٔ حضور من در این‌جا، درخواست کمک از پدرم بود. که یک‌بار دیگر شما را واسطهٔ کمک به من کردند.
امان از آن لحظه که پردهٔ آبی رنگ کنار رفت و صورت همچون ماهتان از پشت پرده نمایان شد. من از صفر به هزار نه، صدها هزار بالاتر از آن‌چه که در ذهنم بود، رسیدم. حضور در آن مکان و تنفس هوایی که شما در آن نفس می‌کشید و دیدن روی ماهتان از آن فاصله، مثل خواب بود. خوابی شیرین و دل‌انگیزundefined.خوابی که ای کاش هیچ وقت از آن بیدار نمی‌شدم. خوابی روان و عمیق که تا مغز استخوانم نفوذ کرد و تمام تن و جانم را از هر چه بیماری و پلیدی بود، شست. اگر اشک‌های مزاحم اجازه می‌دادند، حتی صدم‌ثانیه را هم از دست نمی‌دادم.
تمام مدت دیدارتان ورد زبانم قربان صدقه بود و عشق. به اندازهٔ تمام عمرم بابا نگفتنم، شما و بابایم را صدا زدم و خودم، جانم، فرزندانم، زندگی و هر آن‌چه که دارم را فدایتان کردم.
حالا از آن روز به بعد نه دردی دارم نه قرصی می‌خورم نه هیچ چیز دیگر...undefinedبه یک باره وقتی به خانه برگشتم، تمام مشکلاتی که با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کردم انگار محو شد. انگار همه مهربان‌تر شده بودند. محبت‌ها عیان‌تر شده بود...به اندازهٔ تمام عمرم انرژی برای بچه‌های خودم و بچه‌های مدرسه و کار و زندگی دارم.
من روز چهارشنبه جز معدود دخترانی بودم که با پدرش پا در حسینیهٔ امام (رحمة‌الله‌علیه) گذاشت. حتماً پدر ریحانه هم بود. حتماً پدر و مادر فهیمه سادات هم بودند.اصلاً به نظرم آنجا بیشتر از زمینی‌ها محل تردد آسمانی‌ها بود.بابای زمینی‌ام دوستت دارم به اندازهٔ تک تک لحظه‌های عمرم و برگ برگ دختران عالم از ابتدای خلقت.گوش به فرمان شمایم تا در راهتان جان خودم، همسر و فرزندانم را فدا کنم تا این پرچم از دستان پر فیض و برکت شما به دستان مبارک حضرت ولی عصر (عجل‌الله‌تعالی) برسد ان‌شالله.

#سبک_مادری
undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif

۱۸:۲۴

مادران شریف ایران زمین
undefined «بابای زمینی، بابای آسمانی...» #ح_یزدان‌یار (مامان #علیرضا ۱۳، #زهرا ۱۰، #زینب و #فاطمه ۵ ساله) معجزه! این تنها واژه‌ای‌ست که حال این روزهایم را توصیف می‌کند. مدت‌ها بود خواب و خوراک نداشتم. حالم دگرگون بود؛ از دردهای جسمی گرفته تا دردهای روان‌تنی. سردردهای مداوم، اختلال خواب، دردهای روماتیسمی، تنگی نفس، تپش قلب، سکتهٔ گوش و کم‌شنوایی...undefined گریه‌های گاه و بی‌گاه... نداشتن حوصلهٔ سروصدا و حتی حرف زدن بچه‌هاundefined. دکترهای مختلف تزریق وآزمایش‌ها و درمان‌های مختلف و مشاوره و روانشناسی... هیچ کدوم حالم رو خوب نکرد. اگر هم بود، مثل مسکن موقت و کوتاه مدت بودند. انگار گمشده‌ای داشتم. هر روز حالم یک جور بود. صبح با انرژی بیدار می‌شدم. تصمیم می‌گرفتم امروزم رو خوب شروع کنم، ولی با کوچک‌ترین اتفاق، بدترین حال می‌شدم. اصلاً کنترل ذهن نداشتم. نمی‌تونستم خودم رو کنترل کنم. سر بچه‌ها داد می‌زدم و بعد می‌نشستم گریه می‌کردمundefined. سر دردهای مداوم حتی بعد از بیدار شدن از خواب کلافه‌ام کرده بود. یک دکتر تشخیص افسردگی داد. یک روانشناس تشخیص اختلال اضطراب فراگیر داد. توصیه و داروهایی که فقط من رو از این عالم دور می‌کرد و به دنیای خواب و منگی می‌کشوند... این روند سه ماه گذشتهٔ زندگی من بود. دیدم از دست زمینی‌ها کاری برنمیاد. دست به دامن آسمان شدم. هر هفته گاهی می‌رفتم‌ سر خاک پدرم. جایی که پدرم رو فقط اونجا شناخته بودم. فرزند شهیدی بودم که ۸ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمده بودم. پدر برایم قاب عکس روی طاقچه و سنگ مزار سردی بود که سال‌ها با او خو گرفته بودمundefined. هر وقت از دست زمینی‌ها کاری بر نمی‌آمد، دست به دامن بابای آسمانی‌ام می‌شدم. الحق که برام پدری می‌کرد، برای دختر ندیده‌‌اش. یک بار یادم هست سال ۸۳ غروب‌های اوایل پاییز خیلی به هم ریخته بودم. رفتم سر خاک‌. نشستم یه کم دورتر از قبر، قهر بودم، نگاهش نمی‌کردم، کفری بودم از همه چیز و همه کس. گفتم کجایی؟ پس کو ولا تحسبن الذین قتلوا... بل احیاء اگر زنده‌ای، چرا نیستی؟ چرا برام هیچ کاری نمی‌کنی؟ چرا یه بارم که شده تو خوابم نمی‌آی؟ اصلاً می‌دونی منم هستم؟undefined تو که منو ندیدی از کجا معلوم خبر داری یه دختر هم داری؟ اصلاً تو بابای من اگر زنده‌ای، اگه راست می‌گی، چند روز دیگه تولدمه، من کادوی تولد می‌خوام. با لحن طلبکارانهٔ دوره نوجوانی عتاب کردم. مثل همهٔ دخترهای نوجوانی که گاهی با پدرشان لج می‌کنند. خداحافظی نکرده بلند شدم. گفتم‌ من منتظر کادوی تولدت هستمundefined. صبح روز تولدم از طرف بنیاد تماس گرفتن و گفتن یک هدیه از طرف دفتر مقام معظم رهبری برات اومده، بیا تحویل بگیر و من فقط بهت زده بودم‌🥺. آن‌جا متوجه شدم دست‌اندرکار زمینی دست‌های آسمانی پدرم شمائید آقا جانم. از همان روز شدید بابای مهربانم. دانه‌ای که از حب شما در دلم از کودکی توسط مادرم کاشته شده بود، بابا آبیاری‌اش کرد و حالا نهال استواری شده بود. همان شب بابا را خواب دیدم با همان کت و شلوار آبی که در عکس‌هایش بود. بی‌صدا نگاهم کرد و رد شد. با همان نگاه آبم کرد. خجالت کشیدم از عتاب آن روزم. دویدم دنبالش تا عذر خواهی کنم از نفهمی‌ام. اما در میان جمعیت گم شدundefined. بارها و بارها در لحظات سخت آمد کنارم و حضورش را حس کردم. برای تولد هر چهار فرزندم به گونه‌ای حضورش را برایم ثابت کرد. می‌آمد با ساک و تا چهل روز می‌ماند، بیشتر از باباهای زمینی و واقعی. undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined و حالا بعد از مدت‌ها باز دست به دامن آسمانی‌اش شده بودم. می‌رفتم و ساعت‌ها می‌نشستم کنار مزارش. حرف می‌زدم و گریه می‌کردم. هر آن‌چه که نمی‌توانستم به زمینی‌ها بگویم، درگوشی به دل آسمانی‌اش می‌گفتم. کمک می‌خواستم. می‌دانستم دست رد به سینه‌ام نمی‌زند. بالاخره جوابم را می‌دهد🥺. هر روز منتظر یک خواب، یک تلنگر، یک نشانه بودم... تا اینکه دعوت‌نامه‌ای دیدم. باز کار از دست زمینی‌ها در آمده و بابا متوسل به دست‌اندرکار زمینی‌اش شده. دعوت به دیدار رهبری چیزی که حتی در خواب هم نمی‌دیدمundefined. تا این سن بارها به چند جا سپرده بودم که اگر دیداری میسر شد، من رو هم فراموش نکنند... اما سال‌ها سهمم فقط حسرت بود و آه از فراق و دوری... رفتم سرخاک بابا، رویم نبود حرف بزنم! فقط سنگ سردش را بوسیدم و دست مریزاد گفتم که چقدر قشنگ دستم را می‌خواهد بگیرد🥹. ناباورانه یک هفته را سپری کردم. وقتی ترک دیار و خانواده کردم برای دیدار حضرت پدر، هنوز در باورم نمی‌گنجید که این منم که دعوت شده‌ام از ۴۵۰ کیلومتر دورتر برای این دیدار. کل مسیر ۴۵۰ کیلومتری را نخوابیدم و خیره به ماه بودم و در خیالم، تصویر همچون ماه مولا و مقتدایم، بابای زمینی ام در برابر چشمانم بود. undefinedادامه undefined #سبک_مادری undefinedundefinedundefined* کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
thumbnail
#پیام_شما

۲:۴۴

#ن_طالعی
اون روز صبحگوشی موبایلم زنگ خورد!شمارهٔ مدرسه بود.پر از سوال شدمundefinedچه اتفاقی افتاده؟!پشت خط صدای احسانم بود.پسرک کلاس دومی‌امهمین دیشب وقت خواب ، از خواست‌اش می‌گفت:اینکه دلش می‌خواد وسط مدرسه با خانه تماس بگیرد و هیچ‌وقت نمی‌شود!اینکه زنگ سوم و چهارم مثل بقیهٔ دوستانش دنبالش برویم و مدرسه‌اش زودتر تمام شود.
با خودم گفتم حتماً به همین بهانه‌ها زنگ زدهundefined
اما گفت: «مامان روزت مبارک»تمام جانم به یک باره پر از شعفی آسمانی شد🥹پر از شوق چشمانم اشکی شد،قلبم به تپش افتاد، حس ناب مادرانه‌ای که ابداً قابل وصف نیست.چه حسن سلیقه‌ای داشت مدرسه...undefined🥹

#مزه_های_زندگی

undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif

۸:۵۸

thumbnail
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله):انی سمیت ابنتی فاطمه لان الله عزوجل فطمها وفطم من احبها من النار.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله):من نام دخترم را فاطمه گذاشتم؛ زیرا خدای عزوجل فاطمه و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است.
بحار الأنوار ج ۴۳، ص ۱۲

undefinedولادت حضرت فاطمه(سلام اللّٰه عليها) و روز بزرگداشت مقام مادر و زن بر شما مبارک بادundefined
undefinedundefinedundefinedundefinedundefined
کانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif

۹:۲۷

روز مادر پسر بزرگم برام یه گلدون کوچولو گرفته بودگفتم گل نمی‌خوام بعد دوتایی با هم گفتیم شما فقط آدم باشیدundefinedundefined
بعد گفت اولش خواستم آدم باشم دیدم سخته گل خریدمundefined
#ز_فاطمی#مادری_به_توان_چهار#مزه_های_زندگیundefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif

۶:۵۷

thumbnail
«یه شب متفاوت برای خانوادهٔ ما...»
#ل_حسینی(مامان #حسین ۸، #محمد ۶، #مهدی ۴، #فاطمه ۲ساله)

از اول با بابای بچه‌ها قرار گذاشته بودیم تولد هر امامی که اسمش رو بچه‌هامونه رو متفاوت تو خونه جشن بگیریمundefined.هم برای شکرانه‌ای که توفیق و سعادتش نصیبمون شده نام اون عزیز تو خونه‌مون روزی چندبار صدا شه، هم بچه‌ها خاطره و حس خوبی نسبت به اسمشون داشته باشن.این‌جوریه که تو ماه شعبان دو تا جشن داریم و تو ربیع‌الاول یه دونهundefined و از همه شیرین‌تر و دلبرترم که جمادی‌الثانیهundefinedچون واقعاً عاجز می‌شیم برا شکرش، تولد دختری که آرزوی مامانش بوده و دعاهای آخر شب داداشاشundefinedدختری که هم خواهر منه، هم خواهر داداشاش، هم خواهر باباش و عموشundefined
کلی ایده تو ذهنم بود برای میلاد امسال ولی از چندروز قبلش درگیر مهمون ناخونده‌ای شدیم که این روزا سراغ خیلی‌ها رفتهundefined بچه‌ها به نوبت مریض شدن و اتفاقاً روز میلاد نوبت رسید به فاطمه خانم خونه‌مون🥲اگه بچهٔ اولم بود، حتماً الان یه چشمم اشک بود یه چشمم خون که خدایا چرا آخه بچهٔ من باید مریض شه؟!🥺undefinedبه قول بابای بچه‌ها حسین که مریض می‌شد، یکی باید منو می‌گرفت بس که مسئله برام حاد و سنگین بود!undefined
ولی حالا شربت فاطمه رو دادم، پاشویه‌ش کردم و لباس عروس خوشگلشو تنش کردم و با عشق موهای نازشو شونه کردم (صحنه‌ای که یه روزی تصورشم حتی قند تو دلم آب می‌کردundefined)جذاب‌ترین و مجلسی‌ترین لباس خودمو پوشیدم و آماده و آراسته شدم.لابه‌لای کارا برای فاطمه حمد شفا خوندم و با کلی عشق ریسه زدم به دیوار.ان‌قدر درگیر بچه‌ها بودم، فرصت نشد بادکنک و خرت و پرت تزئین بگیرم🥲.یادم اومد بچه‌ها صبح با دو تا نقاشی سورپرایزم کردنundefined، همونا رو زدم به دیوار.
یه کم دیگه فکر کردم که چه‌جوری خونه رو قشنگ‌تر کنم؟!undefinedتصمیم گرفتم یه عکس از هر کدومشونو بزنم به دیوار و بگم شما دلیل‌های مهم و شیرین زندگی‌م هستین که حالا من مادرم و روز مادر و جشن می‌گیریم🥹
یادمه قبل‌ترها یه مشکل کوچیک زود منو از پادر می‌آورد. همه‌ش دنبال این بودم تا همه چی روی روال و ایده‌آل‌ترین حالت ممکنش باشه تا بخوام کاری بکنمundefined،ولی مادری و تکرارش، اینو بهم فهموند که نباید منتظر روز خوش و اتفاق خوب بمونم، بلکه باید خودم بسازمشundefinedundefined.کمال‌گرایی و کامل‌گرایی رو بذارم کنار و اگه نشد یه چیزی ۱۰۰‌ باشه، حداقل با ۷۰ هم حال خودم و عزیزامو خوش کنم🥰.با خودم گفتم حالا که نشد یه جشن حسابی بگیرم، حداقل نذارم فضای مریضی و ناراحتی غالب شه و با کم‌ترین چیزایی که می‌شه، امشبو برا بچه‌ها متفاوت کنم.
شده با یه ریسه رنگی،یه شام خوشمزهو یه لباس خوشگل🥰

#سبک_مادری

undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif

۱۴:۳۸

بازارسال شده از KHAMENEI.IR

14040920_47332_64k.mp3

۳۷:۱۷-۱۷.۱ مگابایت
undefined️* صوت کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم جشن میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها.* ۱۴۰۴/۹/۲۰
undefined فیلم کامل بیانات | تصاویر مراسم
undefined Farsi.Khamenei.ir

۶:۴۴

بازارسال شده از KHAMENEI.IR
thumbnail
undefined️* فیلم کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم جشن میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها.* ۱۴۰۴/۹/۲۰
undefined صوت کامل بیانات | تصاویر مراسم
undefined Farsi.Khamenei.ir

۶:۴۴

سلام خانوما undefined
سخنرانی پنجشنبه حضرت آقا در دیدار با مداحان رو گوش دادید؟ نکاتی هم درباره شرایط روز داره که مهمه.
undefined ان‌شاءالله می‌خوایم امروز توی یه جلسه مجازی‌ این بیانات رو مرور کنیم و درباره‌ش گفتگو داشته باشیم.

undefined امروز شنبه ۲۲ آذر ساعت ۱۵ تا ۱۶

آدرس اتاق جلسه:
daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964

اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۵ که یادتون نره. undefined
undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif

۶:۵۷

بیانات دیدار مداحان 1404-09-20.pdf

۱۶۲.۱۵ کیلوبایت

متن کامل بیانات قسمت‌های مهم رنگی شده undefined
چون تعدادی از دوستان این فایل‌های رنگی رو خواسته بودن، اینجا می‌ذاریم.

۱۱:۰۸

مادران شریف ایران زمین
سلام خانوما undefined سخنرانی پنجشنبه حضرت آقا در دیدار با مداحان رو گوش دادید؟ نکاتی هم درباره شرایط روز داره که مهمه. undefined ان‌شاءالله می‌خوایم امروز توی یه جلسه مجازی‌ این بیانات رو مرور کنیم و درباره‌ش گفتگو داشته باشیم. undefined امروز شنبه ۲۲ آذر ساعت ۱۵ تا ۱۶ آدرس اتاق جلسه: daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964 اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۵ که یادتون نره. undefined undefinedundefinedundefined کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
ساعت ۱۵ برای جلسه مرور بیانات منتظرتونیم. undefinedundefinedundefined

۱۱:۱۰

مادران شریف ایران زمین
سلام خانوما undefined سخنرانی پنجشنبه حضرت آقا در دیدار با مداحان رو گوش دادید؟ نکاتی هم درباره شرایط روز داره که مهمه. undefined ان‌شاءالله می‌خوایم امروز توی یه جلسه مجازی‌ این بیانات رو مرور کنیم و درباره‌ش گفتگو داشته باشیم. undefined امروز شنبه ۲۲ آذر ساعت ۱۵ تا ۱۶ آدرس اتاق جلسه: daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964 اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۵ که یادتون نره. undefined undefinedundefinedundefined کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
در حال برگزاری جلسه مرور بیانات حضرت آقا undefineddaneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964

۱۱:۲۶

مرور بیانات دیدار مداحان .mp3

۵۳:۲۶-۱۸.۳۵ مگابایت
صوت جلسه‌مون برای مرور بیانات حضرت آقادر دیدار با مداحان
#بیانات_رهبری undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین@madaran_shari

۱۲:۳۵

thumbnail
«هدیه تولد خیلی خاص!»
#ز_س_فاطمی(مامان #موسی ۱۷، #عباس ۱۳، #هدی ۱۰ و #حسین ۶ساله)
بیست آذر تولدمه هر چند که تو سن و سال من، دیگه رسیدن روز تولد خیلی مایهٔ خوشحالی نیست، ولی اینکه یه روز خاص در سال به نامت ضرب شده باشه، دلت رو هوایی می‌کنه و دوست داری تا دیگران لااقل این یه روز هواتو داشته باشنundefined.
امسال تولد چهل سالگی‌م درست مقارن شد با تولد مادر هستی (سلام‌الله‌علیها) تا خاص‌ترین و به یادموندنی‌ترین تولد عمرم بشهundefined.
ولی هر چی چشم می‌گردونم تو خونه خبری نیست🥲. هر سال این موقع‌ها یه پچ‌پچ‌های مشکوکی رصد می‌شد، اما امسال هیچ تحرک خاصی دیده نمی‌شه! نه از طرف همسر و نه بچه‌ها.بابا حالا تولد هیچی؛ روز مادر که هست، نیست؟undefined
هفتهٔ پیش به همسرم گفتم امسال تولدم با روز زن یکی شده، می‌خوای چیکار کنی؟undefinedگفت: چه جالب، خوبه، یه هدیه کمترundefinedخلاصه که دیدم روا نیست دست رو دست بذارم و به این حجم از کم‌محلی تن بدم!undefined
رفتم بازار شاه‌عبدالعظیم و یه جفت گوشوارهٔ نقره برای خودم خریدم.شب که همه جمع شدن، آوردمش گفتم وای راضی به زحمت نبودم خیلی قشنگه همونی که می‌خواستمundefined رفتم از طرف همه‌تون برای خودم هدیه خریدمundefinedundefined
اما امشب که شب میلاد بود، بعدازظهر رفته بودم برای مادرشوهر هدیه بگیرم. وقتی برگشتم خیلی خسته بودم. گفتم به افتخار خودم امشب شام درست نمی‌کنم undefined و این تصمیمم رو اعلام عمومی کردمولی کوچیکه نمی‌تونست یا نمی‌خواست باور کنه🥲. هی رفت و اومد گفت: یعنی امشب باید گشنه بخوابیم؟! یعنی هیچی نداریم؟! مامان! یه بویی داره از تو آشپزخونه میاد رفتی شام درست کردی؟undefinedگفتم بیا از ظهر ماکارونی مونده بشین بخور. وقتی خورد گفت کاش این‌قدر زیاد نمی‌ریختی... حالا دیگه نمی‌تونم شام بخورم.
تا ساعت ۸:۳۰ همچنان منتظر بود سفرهٔ شام پهن بشهundefined.دل نیست که شیشهٔ بلوره. دیگه طاقت نیاوردم و پاشدم نیمرو درست کردم. پنیر و گردو هم آوردم. صدا کردم پاشید بیایید سر سفرهundefinedیهو گل از گلش شکفد! سیر بودا ولی دلش بند همین جمع خانواده‌ست که دور سفره جمع بشن و حرف بزنن و اتفاقات روزشون رو تعریف کننundefined.
درسته که یه قدم از موضعم پایین اومده بودم، ولی امشب شب من بود. نباید از دستش می‌دادم. آخرین دستاویزم ظرف‌های شام بود. زودتر از همه از سر سفره بلند شدم و گفتم سفره رو که جمع کردید، آشپزخونه و ظرف‌ها هم با شماundefined«روزمون مبارک»

#سبک_مادری
undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif

۱۸:۱۶

thumbnail
#پیام_شما
دختر سه ساله ام واسه روز مادر این کاردستی خوشگل رو درست کرده بهم گفت مامان روزت مبارک. مامان اینم هدیه من. واست گل درست کردم.
اخه می‌دونید چی شدچند بار به همسرم گفتم با هم برید از مغازه گل فروشی واسم گل بخرید جدی نگرفتن دخترم خودش دست به کار شد و واسم گل درست کرد🥹
undefinedundefinedundefinedکانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif

۷:۱۱