مامانایی که دنبال جایی هستین بتونین تو فضای امن و راحت، کنار فرزندانتون، به درس، پروژه و کارهای شخصی خودتون برسید. 

برید اینجا رو ببینید و اگه خوشتون اومد امتحان کنید
برید اینجا رو ببینید و اگه خوشتون اومد امتحان کنید
۱۸:۵۲
بازارسال شده از خانه میم 🏠
فضایی که هیچجا نمیتونی پیداش کنی! 
️خانه میم، فضای کار اشتراکی مخصوص خانمها
با طراحی ویژه برای مادر و کودک + مربی + فضای بازی 
امکانات کامل برای یه روز کاری بیدغدغه برای خانم ها و مادران:پارکینگ اختصاصی / اینترنت نامحدود / میز و صندلی اختصاصی / کمد اختصاصی / آشپزخانه / اتاق تعویض کودک / اتاق استراحت / اتاق جلسه / اتاق سکوت / مربی کودک و فضای بازی کودک
اشتراکهاتو با خیال راحت انتخاب کن:روزانه، هفتگی یا ماهانه
و از تخفیفهای استثنایی بهرهمند شو
تخفیف پاییزه در خرید اشتراکهای ماهانهو تا ۵۰٪ تخفیف خرید اشتراک روزانه و هفتگی 
آدرس : تهران _ بوستان گفتگو

ble.ir/join/ApxLQtZNQF
برای اطلاعات بیشتر و خرید اشتراک به سایت همکارا سر بزنید
سایت همکارا:
کلیک کنید
شماره تماس:
:021-91097529
جهت مشاوره و هماهنگی بازدید به آیدی @khaneh_mim در بله پیام دهید.

ble.ir/join/ApxLQtZNQF
ایتا | تلگرام | اینستاگرام | بله
اشتراکهاتو با خیال راحت انتخاب کن:روزانه، هفتگی یا ماهانه
برای اطلاعات بیشتر و خرید اشتراک به سایت همکارا سر بزنید
شماره تماس:
جهت مشاوره و هماهنگی بازدید به آیدی @khaneh_mim در بله پیام دهید.
ایتا | تلگرام | اینستاگرام | بله
۱۹:۱۰
سلام دوستان 
الحمدلله ما آبان ماه دو تا کتاب بسیار جذاب رو با هم خوندیم؛ دو تا کتابی که واقعا خوندنش برای مامانها لازمه
۸۱ نفر با ما کتاب #عزیز_خانوم رو مطالعه کردن:۷۱ نفر نسخه الکترونیک و ۱۰ نفر نسخه چاپی
این ۳ عزیز هم برندهٔ پویش کتاب #عزیز_خانوم شدن
خانمها:
فاطمه چراغ بیاتی
فاطمه جوزی
سکینه رییسی زاده
کتاب #خانواده_ابدی رو هم ۶۹ نفر کامل خوندن:۵۸ نفر نسخه الکترونیک ۱۱ نفر هم نسخه چاپی
این هم ۷ برندهٔ این کتاب:
خانمها:
فرخنده بیگی
فاطمه بیات
فاطمه زاهدی
الهه خلج
فاطمه وحیدی
بهار اکبری
مهسا رمضانی
جایزهٔ نقدی ۲۰۰ هزار تومانی مبارک دوستان باشه
کانال پویش کتاب مادران شریف:eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
الحمدلله ما آبان ماه دو تا کتاب بسیار جذاب رو با هم خوندیم؛ دو تا کتابی که واقعا خوندنش برای مامانها لازمه
این ۳ عزیز هم برندهٔ پویش کتاب #عزیز_خانوم شدن
فاطمه چراغ بیاتی
فاطمه جوزی
سکینه رییسی زاده
این هم ۷ برندهٔ این کتاب:
فرخنده بیگی
فاطمه بیات
فاطمه زاهدی
الهه خلج
فاطمه وحیدی
بهار اکبری
مهسا رمضانی
جایزهٔ نقدی ۲۰۰ هزار تومانی مبارک دوستان باشه
۴:۴۱
مادران شریف ایران زمین
#گفتگوی_تعاملی #چه_جوری_نمازو_اول_وقت_بخونم؟ #پیام_شما 🪴🪴🪴🪴 سلام مامانا صبحتون بخیر امروز بحثمون درمورد این سواله. چیکار کنیم با وجود داشتن بچه کوچیک، بتونیم نمازهامونو اول وقت بخونیم؟ جوابهاتون رو به اینجا بفرستید @moh255 

کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
#پیام_شما صحبت از چالش نماز خوندن مامان ها بودیه کاری که خیلی تاثیر گذاره و بین تجربیات دوستان اشاره نشده بود، اذانه
اینکه موقع اذان با صدای زیبا اذان بگیم و کودکانمون رو با خودمون همراه کنیم
این کار برای پسر من خیلی تاثیر گذار بودوقتی هنوز نمیتونست حرف بزنه، از اولین کلماتی که شبیه سازی میکرد حالت اذان گفتن بودو برای اینکار ذوق داشتو برای نماز خوندن من هم آماده میشد عبارات اذان برای بچه ها، که هنوز پاکن دوست داشتنیه
حالا هم موقع اذان که میشه بهش یاد آوری میکنم و اذان میگیم،( حتی گاهی فقط حوصله اش به چند تا عبارت میرسه و بعد ول میکنه، ولی همین هم خیلی خوبه)
گاهی پسرم خودش جانماز منو پهن میکنهو برای خودش هم جانماز میارهو گاهی برای باباش پهن میکنه تا وقتی بیاد نماز بخونه
البته داخل جانماز ها تسبیح و عطر هم گذاشتم که برای اونها هم ذوق داره
البته وقتایی که حوصله نداره، نماز رو کوتاه میکنم، و از مستحبات می کاهم
همه اینها برای بچه مثل یه بازی میمونه( خیلی وقتا کشو جانماز و مهر و چادر نماز ها، به هم میریزه، و سختی هایی داره؛ ولی ارزش داره تحمل کنیم)
بچه ها هنوز کوچولو ان و باید رعایت حالشونو کرد، تا از نماز خاطره خوب براشون بمونه
اینکه مادر کنار بچه ها نماز بخونه برای خودش خیلی سخته، ولی قطعا تاثیر خوبی برای تربیت کودکان داره
و وقتی بچه میبینه توی این همه سختی مامان نمازشو ترک نمیکنه و مثل کوه ادامه میده
، متوجه میشه که نماز خوندن کار مهمیه
و در آخر از همه التماس دعا انشاءالله خدا توفیق کار های خوب رو بهمون بدهو یه نسل صالح و عاقبت بخیر و موذن و سرباز امام زمان داشته باشیم


کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
اینکه موقع اذان با صدای زیبا اذان بگیم و کودکانمون رو با خودمون همراه کنیم
این کار برای پسر من خیلی تاثیر گذار بودوقتی هنوز نمیتونست حرف بزنه، از اولین کلماتی که شبیه سازی میکرد حالت اذان گفتن بودو برای اینکار ذوق داشتو برای نماز خوندن من هم آماده میشد عبارات اذان برای بچه ها، که هنوز پاکن دوست داشتنیه
حالا هم موقع اذان که میشه بهش یاد آوری میکنم و اذان میگیم،( حتی گاهی فقط حوصله اش به چند تا عبارت میرسه و بعد ول میکنه، ولی همین هم خیلی خوبه)
گاهی پسرم خودش جانماز منو پهن میکنهو برای خودش هم جانماز میارهو گاهی برای باباش پهن میکنه تا وقتی بیاد نماز بخونه
البته وقتایی که حوصله نداره، نماز رو کوتاه میکنم، و از مستحبات می کاهم
همه اینها برای بچه مثل یه بازی میمونه( خیلی وقتا کشو جانماز و مهر و چادر نماز ها، به هم میریزه، و سختی هایی داره؛ ولی ارزش داره تحمل کنیم)
بچه ها هنوز کوچولو ان و باید رعایت حالشونو کرد، تا از نماز خاطره خوب براشون بمونه
اینکه مادر کنار بچه ها نماز بخونه برای خودش خیلی سخته، ولی قطعا تاثیر خوبی برای تربیت کودکان داره
و وقتی بچه میبینه توی این همه سختی مامان نمازشو ترک نمیکنه و مثل کوه ادامه میده
و در آخر از همه التماس دعا انشاءالله خدا توفیق کار های خوب رو بهمون بدهو یه نسل صالح و عاقبت بخیر و موذن و سرباز امام زمان داشته باشیم
۸:۵۳
«امیدوارم به لطف و دستگیری او...»
#ط_محمدی(مامان #فاطمه ۱۴، #علی ۱۰، #خدیجه ۶، #زینب ۴ساله و #رقیه ۱۰ ماهه)
سه سال پیش در ایام فاطمیه توفیق داشتم خدمت کنم و روضهخوانی خانم را بکنم و خاله جان روضه داشت و من روضهخوان بودم. روز اول که خانه را سیاهپوش کرده بودیم، بعد از روضه خدیجه خانم با سر رفت تو کمد ویترین
ولی سیاهههای خانم دستش را گرفت و فقط یکی دو خراش سطحی برداشت
.
آن قدر توی گوشم خوانده بودند که چشم میکنند بچهها را و فلان و بهمان، گفتم بعد از روضه مستقیم میآیم خانه اگر وظیفهای هم هست و نصیبی همین کافیه.بعد از روضه راه افتادم که برگردم خانه ولی پسرخالهم ما را دقیقاً جلو در مسجد پیاده کرد🥺 و من مبهوت این لطف خانم که خودش برایمان ماشین فرستاده تا دم در مجلسش برویم. برای همین شب بعد بدون توجه به حرف و حدیثها باز راهی شدم.
اما سال بعد قضیه فرق داشت.توفیق روضهخوانی را به بهانهٔ بچهداری از دست داده بودم
.با خودم عهد کردم که صاحب مجلس کس دیگری هست، اگر به بهانه بچهها نمیخواهند اشکال ندارد. حداقل پنجشنبه و جمعه یک سر خودم میروم روضه گوش میکنم و برمیگردم
.ولی باز پیغامها بود که نرو بچهها چشم میخورند و...
جالبتر وقتی بود که مثلاً خواهرم زنگ میزد که اگر خودت نمیای فاطمه را بفرست!
مامانم میگفت تو که نمیای خدیجه را من میبرم
دلم شکست
گفتم فقط خودم زیادیام؟!حق دارید! گناهکار را جای پاک و مجلس پاک راه نمیدهند
راستش قهر کردم. از خودم و به خاطر رو سیاهی شرمنده بودم.
مسجد ۵ شب روضه و مراسم ویژه داشت. شب اول گفتم بریم فلان مسجد شهر و بچهها را با حال و هوای آنجا راضی کردم ولی اینقدر حاضر شدنشان طول کشید که مجبور شدیم به مسجد محل برویم. اینقدر ناراحت بودم که فقط تا نماز دوام آوردم و بعد بچهها را برداشتم و آمدیم خانه🥲.
کل راه خدیجه فقط گریه کرد که من مسجد خودمان را دوست دارم و آن مسجد نميام. او در ظاهر اشک میریخت و من در دلم

.شب دوم اتمام حجت کردم که اگر کاری کنید که کسی حرفی بزند، باید به خانه برگردیم ولی انگار امسال همه سفارش شده بودند که به هیییییچ کس مخصوصاً بچهها حرفی نزنند🥺.
اما شب سوم ما مهمان یک شهید گمنام بودیم

.شهیدی که تا قبل از این تنها زائر شبهای جمعه اش فاطمه زهرا (علیهاالسلام) بود. خلاصه که روز شهادت خانم وسط حدیث کساء انگار یکی همهٔ این وقایع را برام جمع کرد؛ مادر مادر است!
مادر بچهاش را رگ و ریشهاش را حتی اگر بد باشد بیرون نمیکند!
اگر قهر کنی باز خودش با راه و رسم خودش به خانه برمیگرداند!
مادر حواسش به همهٔ فرزندانش هست!
زبان تک تک شان را میداند!
حالا در تمام این سالها به لطف خانم در ایام فاطمیه یک شهید گمنام دعوتمان میکند. امسال هم در حالیکه دلتنگ شهدایی بودم که در شهر مجاور تشییع می شدند، یکدفعه امشب وسط مجلس ما هم یک شهید آوردند...
خواستم از مادری در این روزها بگم خوب که فکر کردم دیدم من از مادر بودن فقط به لطف خدا قابلیت فرزندآوری را دارم؛اما با وجود اینکه چیزی از مادری و علم تعلیم و تربیت نمیدانم، همچنان طمع دارم که خدا نسبت به من رحم کند و باز هم حامل بندگانش بشوم! من از مادری فقط نگرانی دربارهٔ بچهها و آیندهشان و دعا برای عاقبت به خیریشان را بلد هستم! و تنها امیدوارم به لطف و دستگیری اهل بیت و به خصوص حضرت مادر...
#سبک_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_محمدی(مامان #فاطمه ۱۴، #علی ۱۰، #خدیجه ۶، #زینب ۴ساله و #رقیه ۱۰ ماهه)
سه سال پیش در ایام فاطمیه توفیق داشتم خدمت کنم و روضهخوانی خانم را بکنم و خاله جان روضه داشت و من روضهخوان بودم. روز اول که خانه را سیاهپوش کرده بودیم، بعد از روضه خدیجه خانم با سر رفت تو کمد ویترین
آن قدر توی گوشم خوانده بودند که چشم میکنند بچهها را و فلان و بهمان، گفتم بعد از روضه مستقیم میآیم خانه اگر وظیفهای هم هست و نصیبی همین کافیه.بعد از روضه راه افتادم که برگردم خانه ولی پسرخالهم ما را دقیقاً جلو در مسجد پیاده کرد🥺 و من مبهوت این لطف خانم که خودش برایمان ماشین فرستاده تا دم در مجلسش برویم. برای همین شب بعد بدون توجه به حرف و حدیثها باز راهی شدم.
اما سال بعد قضیه فرق داشت.توفیق روضهخوانی را به بهانهٔ بچهداری از دست داده بودم
جالبتر وقتی بود که مثلاً خواهرم زنگ میزد که اگر خودت نمیای فاطمه را بفرست!
مسجد ۵ شب روضه و مراسم ویژه داشت. شب اول گفتم بریم فلان مسجد شهر و بچهها را با حال و هوای آنجا راضی کردم ولی اینقدر حاضر شدنشان طول کشید که مجبور شدیم به مسجد محل برویم. اینقدر ناراحت بودم که فقط تا نماز دوام آوردم و بعد بچهها را برداشتم و آمدیم خانه🥲.
کل راه خدیجه فقط گریه کرد که من مسجد خودمان را دوست دارم و آن مسجد نميام. او در ظاهر اشک میریخت و من در دلم
اما شب سوم ما مهمان یک شهید گمنام بودیم
حالا در تمام این سالها به لطف خانم در ایام فاطمیه یک شهید گمنام دعوتمان میکند. امسال هم در حالیکه دلتنگ شهدایی بودم که در شهر مجاور تشییع می شدند، یکدفعه امشب وسط مجلس ما هم یک شهید آوردند...
خواستم از مادری در این روزها بگم خوب که فکر کردم دیدم من از مادر بودن فقط به لطف خدا قابلیت فرزندآوری را دارم؛اما با وجود اینکه چیزی از مادری و علم تعلیم و تربیت نمیدانم، همچنان طمع دارم که خدا نسبت به من رحم کند و باز هم حامل بندگانش بشوم! من از مادری فقط نگرانی دربارهٔ بچهها و آیندهشان و دعا برای عاقبت به خیریشان را بلد هستم! و تنها امیدوارم به لطف و دستگیری اهل بیت و به خصوص حضرت مادر...
#سبک_مادری
@madaran_sharif
۱۶:۵۸
حضرت فاطمة(سلام الله علیها) :مَن أصعَدَ إلَی اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهبَطَ اللّهُ عز و جل إلَیهِ أفضَلَ مَصلَحَتِهِ .
حضرت فاطمة(سلام الله علیها): هر که عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد، خداوند عز و جل بهترین کاری را که به صلاح اوست برایش فرو فرستد.
عدّة الداعي ص ۲۱۸
شهادت دردانهی خلقت صدیقه کبری حضرت فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) را تسلیت عرض میکنیم



کانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif
حضرت فاطمة(سلام الله علیها): هر که عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد، خداوند عز و جل بهترین کاری را که به صلاح اوست برایش فرو فرستد.
عدّة الداعي ص ۲۱۸
کانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif
۸:۲۹
«آیا هوای تو را ندارد؟!»
#س_مشهدی(مامان #سیدعلی ۱۶، #سیدمهدی ۱۴، #فاطمهسادات ۱۲، #سیدعباس ۹، #سیدحسین ۸، #سیدمحمدمحسن ۴ و#سیدمحمد ۱سال و ۵ماهه)
ایام فاطمیه است؛ دلم گرفته بود و روضه میخواست... دعایی... گریهای و مناجاتی... میدانستم که فاطمه (علیهاالسلام) زن است دیگر، از جنس خودم اگر چه مقامش بینهایت است و سیده نساء عالمین و من قطرهای بیش نیستم در برابر اقیانوس بیکران عظمتش؛ اما اشتراکاتی در وظایف خود داریم و اینها مرا امیدوار میکند در شوهرداری و بچهداری و خانهداری و فرزندآوری...
وقتی از شلوغیها و شیطنتهای فرزندانم خسته میشوم، یاد او میافتم و اینکه او نیز مثل من چندفرزندی بود و یکی هم در شکم...
امروز به همسرم گفتم می خواهم بروم مجلس، دلم گرفته است و او که طبق آیهٔ «الرجال قوامون علی النساء» صلاح و مصلحتها را میسنجد، نه طبق خواستههای گاهوبیگاه دل من، میگوید: عزیزم امروز خونه بمون، بچهها تنهان یه روز دیگه خودم میبرمت...🥺دلم فشرده میشود اما انگار فاطمه در گوشم میخواند عزیزم «جهاد المرأة حسن التبعل»... صبر میکند و با لبخندی میگویم باشه میمونم خونه یه روز دیگه میریم
.
وقت اذان است و با دلی شکسته وضو میگیرم و چادر به سر میکنم. درونم غوغاست🥲. با صدای محزون اذان برای خودم روضهٔ کوچکی میخوانم، اشکهایم سرازیر میشود
صدای هقهق گریهام بچهها را متوجه من میکند... در آغوششان میکشم و از سر سوز میخوانم: «یا فاطمه یا فاطمه... تو با این حالت چگونه بر سر سجاده نشستی؟ تو با دردهایت چطور بچهها را در آغوش کشیدی؟ محسنت چه شد مادر؟ قبرت کجاست مادر؟ مهدی تو کجاست مادر؟ غربت شهر مدینه را میفهمم مادر...
»یادم میافتد که شام درست نکردهام و بچهها گرسنهاند.
نمازم را با تکبیرةالاحرامی سریع آغاز میکنم... الله اکبر نینی مهرم را بر میدارد و به هنگام سجده، گاه میگذارد و گاه میرود که میرود... با آن میکوبد به دیوارهٔ کابینت
یا به میز تلویزیون
و گاهی میآورد، اما پیشانی کوچک خودش را بر آن میگذارد. نمیدانم کجای نمازم درست است که هم حواسم به خداست هم در دل شاد میشوم...
دو نفر دیگر دنبال بازی میکنند یا سر تراش و پاککن و خطکش و ماشین درگیرند و پشت چادر نماز من میشود پناهگاهشان... و آن یکی که از همهشان فلفل تندتری دارد، رسماً زیر چادرم قایم میشود و اینگونه صحنه کامل میشود!
بچهها بکشند و من در تلاش که زلفهای پریشان شدهام را ملائک نبینند، زشت میشود و نماز بی نماز... آه خدایا اصلاً نمازم را نمیفهمم! این چه نمازی است که آسمان که هیچ بلکه حتی تا سقف خانه هم نمیرسد؟🫠
با هر زحمتی نماز بازیمان تمام میشود. شاید اوایل وقتی سه فرزند اولم شیرهبهشیره بودند و این کارها را با من و نمازم می کردند، عصبانی و ناراحت میشدم، خلقم تنگ میشد، گویی دفتر محاسبات ملائک را میدیدم که خط قرمز پررنگی بر نمازم کشیدهاند
. اما اکنون الحمدلله و به لطف مادرم زهرا صبرم زیادتر شدهاست. در دل میگویم گرسنهاند. نمازم که تمام میشود، منتظر تسبیحات حضرت مادر هم نمیمانم. سجادهام را جمع کرده و نکرده، دست نینی را میگیرم و او را به سینه میچسبانم، بوسه بارانش میکنم. او هم عادت کردهاست روزی سه بار باید بخورمش... دراز میکشم و بالای پاهایم به شکم میگذارم و با شعر و ترانهٔ کودکانه تابش میدهم و اینگونه روح تشنهٔ هر دومان سیراب میشود
.
بلند میشوم و در راه آشپزخانه تسبیحاتم را میخوانم و چاشنی تسبیحاتم درخواستها و شکایتها آغاز میشود: «الله اکبر.. مامان گرسنهام چی بخورم... الحمدلله... مامان سیدحسین رو ببین مسخرهام میکنه... سبحانالله... مامان ببین سیدعباس رو ببین گوشی رو نمیده مشق بنویسم...» چه تسبیحاتی شد به به ماشاالله تسبیحات که نیست مرجع رسیدگی به شکایتهای مردمی است...🫢پاسخ همهشان را دادهام و حالا به فکر غذای کودکانم هستم. گاهی سادهترین غذا را درست میکنم؛ چند تا تخممرغ میشکنم و طبق عادت همیشگی مینشینند و به نوبت برایشان لقمه درست میکنم. سیر که میشوند، سر ساعت نه خاموشی اعلام میشود. مسواک میزنند و قصهٔ شب را که میشنوند، دانه دانه به خواب شبانه فرو میروند.
خانه را سکوت فرا میگیرد. حالا من و مغزم و خدا تنها هستیم... گویی خون در رگهای مغزم هم خسته است، به آرامی خودش را بازیابی میکند و کمکم مسیرش را در پیش میگیرد...شب و است و سکوت و من و خدا؛ کمی با او دردودل میکنم. از اوضاعم برایش میگویم، از وضعیت نماز و تسبیحات و بی صبریام...
ادامه
#سبک_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#س_مشهدی(مامان #سیدعلی ۱۶، #سیدمهدی ۱۴، #فاطمهسادات ۱۲، #سیدعباس ۹، #سیدحسین ۸، #سیدمحمدمحسن ۴ و#سیدمحمد ۱سال و ۵ماهه)
ایام فاطمیه است؛ دلم گرفته بود و روضه میخواست... دعایی... گریهای و مناجاتی... میدانستم که فاطمه (علیهاالسلام) زن است دیگر، از جنس خودم اگر چه مقامش بینهایت است و سیده نساء عالمین و من قطرهای بیش نیستم در برابر اقیانوس بیکران عظمتش؛ اما اشتراکاتی در وظایف خود داریم و اینها مرا امیدوار میکند در شوهرداری و بچهداری و خانهداری و فرزندآوری...
وقتی از شلوغیها و شیطنتهای فرزندانم خسته میشوم، یاد او میافتم و اینکه او نیز مثل من چندفرزندی بود و یکی هم در شکم...
وقت اذان است و با دلی شکسته وضو میگیرم و چادر به سر میکنم. درونم غوغاست🥲. با صدای محزون اذان برای خودم روضهٔ کوچکی میخوانم، اشکهایم سرازیر میشود
نمازم را با تکبیرةالاحرامی سریع آغاز میکنم... الله اکبر نینی مهرم را بر میدارد و به هنگام سجده، گاه میگذارد و گاه میرود که میرود... با آن میکوبد به دیوارهٔ کابینت
دو نفر دیگر دنبال بازی میکنند یا سر تراش و پاککن و خطکش و ماشین درگیرند و پشت چادر نماز من میشود پناهگاهشان... و آن یکی که از همهشان فلفل تندتری دارد، رسماً زیر چادرم قایم میشود و اینگونه صحنه کامل میشود!
با هر زحمتی نماز بازیمان تمام میشود. شاید اوایل وقتی سه فرزند اولم شیرهبهشیره بودند و این کارها را با من و نمازم می کردند، عصبانی و ناراحت میشدم، خلقم تنگ میشد، گویی دفتر محاسبات ملائک را میدیدم که خط قرمز پررنگی بر نمازم کشیدهاند
بلند میشوم و در راه آشپزخانه تسبیحاتم را میخوانم و چاشنی تسبیحاتم درخواستها و شکایتها آغاز میشود: «الله اکبر.. مامان گرسنهام چی بخورم... الحمدلله... مامان سیدحسین رو ببین مسخرهام میکنه... سبحانالله... مامان ببین سیدعباس رو ببین گوشی رو نمیده مشق بنویسم...» چه تسبیحاتی شد به به ماشاالله تسبیحات که نیست مرجع رسیدگی به شکایتهای مردمی است...🫢پاسخ همهشان را دادهام و حالا به فکر غذای کودکانم هستم. گاهی سادهترین غذا را درست میکنم؛ چند تا تخممرغ میشکنم و طبق عادت همیشگی مینشینند و به نوبت برایشان لقمه درست میکنم. سیر که میشوند، سر ساعت نه خاموشی اعلام میشود. مسواک میزنند و قصهٔ شب را که میشنوند، دانه دانه به خواب شبانه فرو میروند.
خانه را سکوت فرا میگیرد. حالا من و مغزم و خدا تنها هستیم... گویی خون در رگهای مغزم هم خسته است، به آرامی خودش را بازیابی میکند و کمکم مسیرش را در پیش میگیرد...شب و است و سکوت و من و خدا؛ کمی با او دردودل میکنم. از اوضاعم برایش میگویم، از وضعیت نماز و تسبیحات و بی صبریام...
#سبک_مادری
@madaran_sharif
۱۸:۳۲
با مهربانی میگوید: «فاطمه (علیهاالسلام) که هوای عالم را دارد، آیا فکر میکنی هوای تو را ندارد؟! باور داری که رزق و روزی تو و همسر و بچههایت اول از زیر دست فاطمه (علیهاالسلام) میگذرد؟ اصلاً میدانی تقسیم فرزند و حتی نام و تعداد آنها حاصل ضرب و تقسیم فاطمه (علیهاالسلام) است؟!»میگوید: «رابطهات که با فاطمه (علیهاالسلام) خوب باشد، میفهمی که حساب و کتاب او با تو فرق دارد، اصلاً او همین تسبیحات قاطی و پاتی تو را هم خریدار است...🥹»
میگوید: «فاطمه مادر تو و بچههای توست. دست نوازش بر سر آنان بکش، او هم دست نوازش بر سر تو میکشد...»
میگوید: «روزهایی که لباس عزای فاطمه بر تن بچههایت کردی و در برابر چشمت بر سینه زدند و در عزای حضرت مادر گریستند، دعای همین مادر شامل حال تو شده است...»
میگوید: «هر چه داری از فاطمه (علیهاالسلام) و فاطمیه داری، پس شاکر باش که او خریدار نمازهای الکی و درهم و برهم توست...
»
میگوید: «بچه شیعه که زیاد کردی، فاطمه خریدار توست...»
میگوید: «امشب مهدی فاطمه (علیهالسلام) عزادار است. لباسهای سیاه بر تن فرزندانت کن و بر عزایش همچون یتیمان مدینه بر سر و سینه بزنید و بگریید و با او همراه شوید...»
آرام میگیرم و در آغوش خداوند به خواب میروم... در حالیکه زمزمه میکنم «هُم فاطمةُ و أبوها و بَعلُها و بَنوها...»
#سبک_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
میگوید: «فاطمه مادر تو و بچههای توست. دست نوازش بر سر آنان بکش، او هم دست نوازش بر سر تو میکشد...»
میگوید: «روزهایی که لباس عزای فاطمه بر تن بچههایت کردی و در برابر چشمت بر سینه زدند و در عزای حضرت مادر گریستند، دعای همین مادر شامل حال تو شده است...»
میگوید: «هر چه داری از فاطمه (علیهاالسلام) و فاطمیه داری، پس شاکر باش که او خریدار نمازهای الکی و درهم و برهم توست...
میگوید: «بچه شیعه که زیاد کردی، فاطمه خریدار توست...»
میگوید: «امشب مهدی فاطمه (علیهالسلام) عزادار است. لباسهای سیاه بر تن فرزندانت کن و بر عزایش همچون یتیمان مدینه بر سر و سینه بزنید و بگریید و با او همراه شوید...»
آرام میگیرم و در آغوش خداوند به خواب میروم... در حالیکه زمزمه میکنم «هُم فاطمةُ و أبوها و بَعلُها و بَنوها...»
#سبک_مادری
@madaran_sharif
۱۸:۳۲
«یه هیئت سه نفره...»
(مامان #فاطمهحُسنی ۵.۵ساله و#فاطمهضُحی ۸ماهه)
به دخترک گفتم تا آشپزخونه رو جمع کنم و بیام ایستگاه صلواتی بزنیم، تو هم آماده شو برامون تو هیئت سخنرانی کن
راجع به حضرت زهرا (علیهاالسلام) باید صحبت کنی، میتونی؟با خوشحالی گفت آره و رفت یه کاغذ دستش گرفت و اومد
چون ذوق داشت زودتر شربت درست کنه، توی کارا هم واقعاً کمکم کرد
.
تا جمع و جور کنیم و ایستگاه صلواتی رو آماده کنیم، حدیث کسا گذاشتم
بعدشم مداحی و کلیپ گذاشتم
(چون یکی از اعضای هیئت نیاز به تعویض و شستشو داشت
)
بعد دیگه نشستیم و همینطور که گوجه گیلاسی رو پام بود
، سخنرانمون شروع کرد به سخنرانی و هر چی از حضرت زهرا (علیهاالسلام) میدونست—مثل اینکه مامان چه کسایی هستند و...—با کمک حضار گفت
.
قبلش بهش گفته بودم:میدونستی حضرت زهرا چه مامان مهربونی بودن؟
میدونی بچههاشونو چطوری صدا میزدن؟مثلاً میگفتن میوهٔ دلم، نور چشمم
مثل من که به تو و ضحی میگم قلبم، نفسم، عشقم
🥺ایشونم همینقدر قشنگ صدا میکردن بچههاشونو، منم دارم سعی میکنم مثل ایشون باشم
... که این نکته رو هم سخنرانمون تو سخنرانیش آورد
.
بعدم با شربت از من و خودش پذیرایی کرد
.
پ.ن: مامانهایی که چندفرزندی هستین، مخصوصاً بچههای ابتدایی دارین، این تکنیک سخنرانی خیلی تو اعتماد به نفس بچهها و تقویت رشد کلامیشون مؤثره
مجبورشون نکنین، اما بستر رو براشون فراهم کنید، بعدم با تشویق حسابی بهشون حس خوب بدید 


پ.نِتَر: ازتون خیلی التماس دعا دارم
برای کشورمون که مُلک مهدوی هست خیلی دعا کنید 

#سبک_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
(مامان #فاطمهحُسنی ۵.۵ساله و#فاطمهضُحی ۸ماهه)
به دخترک گفتم تا آشپزخونه رو جمع کنم و بیام ایستگاه صلواتی بزنیم، تو هم آماده شو برامون تو هیئت سخنرانی کن
تا جمع و جور کنیم و ایستگاه صلواتی رو آماده کنیم، حدیث کسا گذاشتم
بعد دیگه نشستیم و همینطور که گوجه گیلاسی رو پام بود
قبلش بهش گفته بودم:میدونستی حضرت زهرا چه مامان مهربونی بودن؟
بعدم با شربت از من و خودش پذیرایی کرد
پ.ن: مامانهایی که چندفرزندی هستین، مخصوصاً بچههای ابتدایی دارین، این تکنیک سخنرانی خیلی تو اعتماد به نفس بچهها و تقویت رشد کلامیشون مؤثره
پ.نِتَر: ازتون خیلی التماس دعا دارم
#سبک_مادری
@madaran_sharif
۱۶:۱۸
«مهمان سفره حضرت مادر...»
#س_ز_فاطمی(مامان #موسی، ۱۷، #عباس ۱۳، #هدی ۱۰ و #حسین ۶ساله)
امروز از وقتی بیدار شدم تو آشپز خونه بودم.دمنوش و شلغم و سوپ مخصوص سرماخوردگی و معجون و سرهم کردن صبحانه و...همه اهل خونه مریضن
اما خداروشکر بیماری منو زمینگیر نکرده!هر چی جنبیدم نرسیدم ناهار درست کنم.بعد نماز ظهر نشستم پای سخنرانی حاج آقا فاطمی نیا با اون روضههای درجه یکشون (خدا رحمتشون کنه) تا یه کم حال و هوام عوض شه، ولی اون بچهم که از همه شکموتره و از قضا کمتر از بقیه مریض شده، یه خط در میون میپرسه: ناهار چی داریم؟!منم میگم: فعلاً هیچی

یهو زنگ خونه صدا میکنه. نذری آوردن
.پسرم میره پایین و با دو تا ظرف آش برمیگرده.عجب! ناهار مهمون حضرت زهرا(علیهاالسلام) شدیم
.بهش میگم آقاهه خودش گفت دو تا بردار یا تو خودت دو تا برداشتی؟!
گفت: سینی دستش خالی شده بود و فقط یه کاسه دیگه مونده بود.بهم گفت اینم برمیداری من برم دوباره پرش کنم؟!فهمیدم که راستی راستی امروز ناهار مهمان سفره حضرت مادر شدیم تا بچهها یه دل سیر آش نذری بخورن🥹
#سبک_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#س_ز_فاطمی(مامان #موسی، ۱۷، #عباس ۱۳، #هدی ۱۰ و #حسین ۶ساله)
امروز از وقتی بیدار شدم تو آشپز خونه بودم.دمنوش و شلغم و سوپ مخصوص سرماخوردگی و معجون و سرهم کردن صبحانه و...همه اهل خونه مریضن
یهو زنگ خونه صدا میکنه. نذری آوردن
#سبک_مادری
@madaran_sharif
۱۸:۱۵
#من_دیگر_ما#از_لابهلای_کتابها
@madaran_sharif
۱۶:۰۰
بازارسال شده از KHAMENEI.IR
۱۸:۴۹
بازارسال شده از KHAMENEI.IR
۱۴۰۴۰۹۰۶_سخنرانی_تلویزیونی_رهبر_انقلاب_خطاب_به_ملت_ایران.pdf
۲.۸۴ مگابایت
۱۸:۴۹
سلام خانوما 
سخنرانی حضرت آقا که پنجشنبه شب از تلویزیون پخش شد رو گوش دادید؟ نکاتی درباره بسیج و شرایط روز کشور و منطقه مطرح کردند که خیلی مهمه.
انشاءالله میخوایم فردا توی یه جلسه مجازی این بیانات رو مرور کنیم و دربارهش گفتگو داشته باشیم.
فردا یکشنبه ۹ آذر ساعت ۱۶ تا ۱۷
آدرس اتاق جلسه:
B2n.ir/Bayanat_agha
اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۶ فردا که یادتون نره.


کانال مادران شریف ایران زمین@madaran_sharif
سخنرانی حضرت آقا که پنجشنبه شب از تلویزیون پخش شد رو گوش دادید؟ نکاتی درباره بسیج و شرایط روز کشور و منطقه مطرح کردند که خیلی مهمه.
آدرس اتاق جلسه:
B2n.ir/Bayanat_agha
اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۶ فردا که یادتون نره.
۱۸:۵۱
مادران شریف ایران زمین
سلام خانوما
سخنرانی حضرت آقا که پنجشنبه شب از تلویزیون پخش شد رو گوش دادید؟ نکاتی درباره بسیج و شرایط روز کشور و منطقه مطرح کردند که خیلی مهمه.
انشاءالله میخوایم فردا توی یه جلسه مجازی این بیانات رو مرور کنیم و دربارهش گفتگو داشته باشیم.
فردا یکشنبه ۹ آذر ساعت ۱۶ تا ۱۷ آدرس اتاق جلسه: B2n.ir/Bayanat_agha اگر دوست دارید بیاید، ساعت کوک کنید برای ساعت ۱۶ فردا که یادتون نره.


کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
۱۱:۴۲
مادران شریف ایران زمین
اگه بیانات رو خوندید یا گوش دادید ساعت ۱۶ منتظرتونیم
B2n.ir/Bayanat_agha
در حال برگزاری جلسه مرور بیانات حضرت آقا 
۱۲:۲۸
جلسه مرور بیانات تلویزیونی بسیج.mp3
۵۶:۱۹-۱۹.۳۴ مگابایت
صوت جلسهمون برای مرور بیانات حضرت آقادر سخنرانی تلویزیونی روز بسیج
#بیانات_رهبری

کانال مادران شریف ایران زمین@madaran_shari
#بیانات_رهبری
۱۳:۵۳
«شیرینترین تولد!»
#ز_منظمی(مامان #علی آقا ۸، #فاطمه خانم ۷، آقا #رضا ۲.۵ساله و آقا #محمد ۸ ماهه)
تولد ۳۶ سالگی بابای بچهها بود.برنامهریزی یه تولد با ۴ تا بچه تو دست و بالم کار سختی بود. هرچند همیشه جناب همسر میگفتن من تولد دوست ندارم و خودت رو اذیت نکن
ولی خودم همیشه دوست داشتم براشون تولد بگیرم.
سال گذشته که باردار بودم و بچه یه ساله داشتم، انقدر شرایط سخت و حالم بد بود که نشد کار خاصی بکنم🥲. سال قبلش هم سومیمون وسط رفلاکس و حساسیت و التهاب ریه و... بود که اصلاً هیچ خاطرهای از تولد همسر ندارم.خلاصه که مصمم بودم حتماً امسال یه برنامهای بریزم؛ شده حتی ساده و جمع و جور
.
از صبح با سومی دو ساله و چهارمی ۷ ماهه کیک پختیم. کیک که آماده شد، به دو سالهمون گفتم نخوریمش برای بابا جشن بگیریم
.بچهم که عاشق کیکه کیک رو با قالب گرفته بود دستش تو خونه راه میرفت و میگفت نمیخوریم... دم ظهر دیگه طاقتش طاق شد و گفت یه ذره و دیگه یه ذره یه ذره یکی دو قاچ از کیک رفت
.
برای پخت کیک دوم مواد نداشتم که خرید اینترنتی به دادم رسیدم🥹. سرتون رو درد نیارم که کیک دوم رو هم پختیم.ساعت کمکم به رسیدن همسر نزدیک میشد و خونه آشفته بود و هدیههایی هم که از مدتها قبل تهیه شده بود، آماده نبود
.
بچهها رو بسیج کردم و با جیغ و داد و بدو بدو خونه رو رسوندیم به یه حد نسبتاً مطلوب!!یه سری کارای دیگه هم که برنامه داشتم انجام نشد🥲.فقط در نهایت با یه کیک نیمه تزئین شدهٔ ساده و خونهای که در حد هالش مرتب شده
، منتظر بابایی شدیم که نزدیک خونه بود🥰.
پسر ۸ سالهم گفت چراغا رو خاموش کنیم و شمعها رو روشن،گفتم خوب تا بابا برسه شمعها آب میشه. ما که نمیدونیم دقیقاً کی میاد. تازهشم دو تا کوچولوها میترسن اگه چراغ طولانی خاموش باشه.
دخترم داوطلب کشیک دادن شد و رفت بیرون در ورودی (تو خود آپارتمان) ایستاد که تا بابا کلید انداخت به در ورودی ساختمون، خبرمون کنه.با صدای تق تق فاطمه به در چراغا خاموش شد و شمعها روشن
بابا وارد شد و براش تولد تولد خوندیم. تولد تولد نامنظمی که هر کی ساز خودش رو میزد
.
به چشمهای همسرم نگاه کردم و چیزی رو تو چشمهاش دیدم که در تمام این ۱۰ سال ندیده بودم. ذوق و شادیای که در هیچکدوم از تولدهای قبلی نبود. تولدهای دونفره، تولدهای دوران عقد، تولدهای با سورپرایز و شام دونفره لاکچری و شمع روی میز و...عشق و محبتی در چشمهاش موج میزد که تکرار نشده بود.حس کردم شاید بهترین تولدی بوده که داشته🥹.دیدن همهٔ ما کنار هم، دیدن کوچولوهایی که دوسش دارن و با دیدنش ذوق میکنن، دیدن ۷ ماههای که توی روروئک براش دست و پا میزنه و صداش میکنه، دیدن دوسالهای که میدوئه و آویزون پاهاش میشه، دیدن دختر و پسر ۷ و ۸ سالهای که در حد توان خودشون برای غافلگیریش تلاش میکنن و دیدن من که با تمام خستگیها و فشارهای این مدتم، هنوز به فکر خوشحال کردنشم
.
الحمدللهعلیکلحال...
#روزنوشت_های_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی(مامان #علی آقا ۸، #فاطمه خانم ۷، آقا #رضا ۲.۵ساله و آقا #محمد ۸ ماهه)
تولد ۳۶ سالگی بابای بچهها بود.برنامهریزی یه تولد با ۴ تا بچه تو دست و بالم کار سختی بود. هرچند همیشه جناب همسر میگفتن من تولد دوست ندارم و خودت رو اذیت نکن
سال گذشته که باردار بودم و بچه یه ساله داشتم، انقدر شرایط سخت و حالم بد بود که نشد کار خاصی بکنم🥲. سال قبلش هم سومیمون وسط رفلاکس و حساسیت و التهاب ریه و... بود که اصلاً هیچ خاطرهای از تولد همسر ندارم.خلاصه که مصمم بودم حتماً امسال یه برنامهای بریزم؛ شده حتی ساده و جمع و جور
از صبح با سومی دو ساله و چهارمی ۷ ماهه کیک پختیم. کیک که آماده شد، به دو سالهمون گفتم نخوریمش برای بابا جشن بگیریم
برای پخت کیک دوم مواد نداشتم که خرید اینترنتی به دادم رسیدم🥹. سرتون رو درد نیارم که کیک دوم رو هم پختیم.ساعت کمکم به رسیدن همسر نزدیک میشد و خونه آشفته بود و هدیههایی هم که از مدتها قبل تهیه شده بود، آماده نبود
بچهها رو بسیج کردم و با جیغ و داد و بدو بدو خونه رو رسوندیم به یه حد نسبتاً مطلوب!!یه سری کارای دیگه هم که برنامه داشتم انجام نشد🥲.فقط در نهایت با یه کیک نیمه تزئین شدهٔ ساده و خونهای که در حد هالش مرتب شده
پسر ۸ سالهم گفت چراغا رو خاموش کنیم و شمعها رو روشن،گفتم خوب تا بابا برسه شمعها آب میشه. ما که نمیدونیم دقیقاً کی میاد. تازهشم دو تا کوچولوها میترسن اگه چراغ طولانی خاموش باشه.
دخترم داوطلب کشیک دادن شد و رفت بیرون در ورودی (تو خود آپارتمان) ایستاد که تا بابا کلید انداخت به در ورودی ساختمون، خبرمون کنه.با صدای تق تق فاطمه به در چراغا خاموش شد و شمعها روشن
به چشمهای همسرم نگاه کردم و چیزی رو تو چشمهاش دیدم که در تمام این ۱۰ سال ندیده بودم. ذوق و شادیای که در هیچکدوم از تولدهای قبلی نبود. تولدهای دونفره، تولدهای دوران عقد، تولدهای با سورپرایز و شام دونفره لاکچری و شمع روی میز و...عشق و محبتی در چشمهاش موج میزد که تکرار نشده بود.حس کردم شاید بهترین تولدی بوده که داشته🥹.دیدن همهٔ ما کنار هم، دیدن کوچولوهایی که دوسش دارن و با دیدنش ذوق میکنن، دیدن ۷ ماههای که توی روروئک براش دست و پا میزنه و صداش میکنه، دیدن دوسالهای که میدوئه و آویزون پاهاش میشه، دیدن دختر و پسر ۷ و ۸ سالهای که در حد توان خودشون برای غافلگیریش تلاش میکنن و دیدن من که با تمام خستگیها و فشارهای این مدتم، هنوز به فکر خوشحال کردنشم
الحمدللهعلیکلحال...
#روزنوشت_های_مادری
@madaran_sharif
۱۵:۵۵
#من_دیگر_ما#از_لابهلای_کتابها
@madaran_sharif
۱۸:۱۸
«باورم نمیشد...»
#صائبی ( مامان #فاطمه خانم ۱۶ ساله ، #حسین آقا ۱۴ ساله ، #علی اقا ۱۲ ساله و آقا #قاسم ۴ ساله)
روزی که یکی از دوستان مادران شریف پیغام دادن که از مادران توان چهاری به بیت دعوت کردن، این پیام برایم چیزی جز عنایت شهید حاج قاسم سلیمانی نبود و مرور وصیت نامهش ... از شروط عاقبت به خیری...🥹
یک هفته در شور و شوق🥺 که روز موعد فرا رسید سحر رویایی...دیدار آقا...دیدن دوستان و خواهران حقیقیم که تا به حال ندیده بودمشان ولی جزء خانواده ام بودن...گشت اول...
️گشت دوم...
️گشت سوم...
️و شور و شوق بیشتر...
گشت چهارم...
️ناخودآگاه به یاد صحنهٔ قیامت افتادم که هر که سبکبارتر است، راحتتر می گذرد و هر که حتی اگر وسیلهٔ مجاز اضافه داشته باشد، بیشتر طول میکشد.شنیده بودم آخرین پیامبری که به بهشت میرود حضرت سلیمان است...
گشت پنجم...
️احساس میکنم در این دنیا نیستم
انگار زمان ایستاده انگار روی زمین نیستم
گویا به بهشت مومنین و مومنات وارد شدم چهرهها همه منتظرمنتظر نائب امام عصر (عجلاللهتعالی)و چقدر انتظار شیرین است و انتظار کمی طولانی شد...چهرهها رو به ناامیدی...به ساعات پایانی مجلس نزدیک میشویم...خدایا...پس چه شد؟!
چرا نیامدننکند نیایند...؟!
به یاد طولانی شدن غیبتت میافتم از پس پرده برون آی دلم غرق تمناست...
ناگهان پرده تکان خورد جمعیت به وجد آمد...وای خدای من...صندلی آقا را آوردنجمعیت بیخود شده بود...اوج دلدادگی... هیچکس دیگر متوجه دیگری نبود.
هر کسی هر شعاری بلد بود با اشک و فریاد و از جان و دل میگفت.چند دقیقه بعد...آقاااا...
کی شود ز پس پردهٔ غیبت بدر آرخ خود را بنما یا مولا
دیده منتظران مانده به راهای که نوری تو به چشمان، باز آ
#سبک_مادری


کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#صائبی ( مامان #فاطمه خانم ۱۶ ساله ، #حسین آقا ۱۴ ساله ، #علی اقا ۱۲ ساله و آقا #قاسم ۴ ساله)
روزی که یکی از دوستان مادران شریف پیغام دادن که از مادران توان چهاری به بیت دعوت کردن، این پیام برایم چیزی جز عنایت شهید حاج قاسم سلیمانی نبود و مرور وصیت نامهش ... از شروط عاقبت به خیری...🥹
یک هفته در شور و شوق🥺 که روز موعد فرا رسید سحر رویایی...دیدار آقا...دیدن دوستان و خواهران حقیقیم که تا به حال ندیده بودمشان ولی جزء خانواده ام بودن...گشت اول...
گشت پنجم...
به یاد طولانی شدن غیبتت میافتم از پس پرده برون آی دلم غرق تمناست...
ناگهان پرده تکان خورد جمعیت به وجد آمد...وای خدای من...صندلی آقا را آوردنجمعیت بیخود شده بود...اوج دلدادگی... هیچکس دیگر متوجه دیگری نبود.
هر کسی هر شعاری بلد بود با اشک و فریاد و از جان و دل میگفت.چند دقیقه بعد...آقاااا...
کی شود ز پس پردهٔ غیبت بدر آرخ خود را بنما یا مولا
دیده منتظران مانده به راهای که نوری تو به چشمان، باز آ
#سبک_مادری
@madaran_sharif
۱۸:۲۸