عکس پروفایل نوشته‌های مهدی جمشیدین

نوشته‌های مهدی جمشیدی

۲۰عضو
undefined طبقۀ متوسط به‌مثابه دلیل چرخش:
استحالۀ منطقِ فرهنگیِ انقلاب
undefinedمهدی جمشیدی
۱. آقای سیدعباس صالحی که به عنوان وزیر پیشنهادی فرهنگ به مجلس معرفی شده‌ است، دیروز در نطق خویش گفت جامعۀ ما تغییر کرده و از جمله در اثر دانشگاه، «طبقۀ متوسط» نیز گسترده شده که منتقد است و می‌خواهد با بیرون در ارتباط باشد و در مقابل، ما نمی‌توانیم این طبقه را نادیده بگیریم. ایشان به سبک محافظه‌کارانۀ خویش، روشن نکرد که: طبقۀ متوسط، چه خصوصیاتی دارد و به چه اموری نقد دارد و در پی چیست؟ این‌که باید تحوّل اجتماعی را دید یعنی باید خواسته‌های طبقۀ متوسط را برتابید و به آنها گردن نهاد یا باید طریق دیگری را در پیش گرفت؟ این تحوّل اجتماعی که ایشان از آن سخن گفته، جهت درست دارد یا باید فعالانه با آن مواجه شد و تسلیم نشد؟ سخنان ایشان، در حد یک طرح مسألۀ بسیار کلّی و مبهم بود که مخاطب را در سردرگمی نسبت به موضع ایشان فرومی‌برد؛ درحالی‌که ایشان در معرض انتخاب‌شدن است و باید باصراحت، مشخص کند که در مقام کارگزار عالی، چه تدبیری در دست دارد.
۲. «طبقۀ متوسط»، اصطلاحی است که بیش از هر چیز، معطوف به مرتبت اقتصادی است و به لایه‌ای از جامعه اشاره دارد که در میانۀ فرادستان و فرودستان نشسته‌اند و نه غنی هستند و نه فقیر، اما کاربرد این تعبیر در ایران و در میان روشنفکران سکولار، بیشتر بر «سبک زندگیِ فرهنگی» دلالت دارد و حامل این امر است که طبقۀ متوسط در اینجا، مایل به ارزش‌های فرهنگیِ غربی هستند و به درجات مختلف، از آن اثر پذیرفته‌اند؛ یعنی کسانی‌که هویّت بینابینی و یا به‌طور کامل، تجدّدی دارند و به ارزش‌های فرهنگیِ حاکمیّت، متعهد نیستند. در این روایت، نزاع اصلی در ایران که موجبات شکاف دولت و ملّت را فراهم کرده، میان همین لایۀ اجتماعی و حاکمیّت است و چون این لایۀ اجتماعی، تصمیم نهایی خویش را گرفته و دیگر، الگوها و سرمشق‌های رسمی را برنمی‌تابد، حاکمیّت باید عقب‌نشینی کند و «تنوّع» و «تکثّر» را به رسمیّت بشناسد. بنابراین، اقدام حاکمیّت، همین است که قرائت رسمی از فرهنگ را کنار بگذارد و عرصۀ عمومی را به حال خویش رها کند و معیارها و قواعد فرهنگیِ رایج و رسمی را کم‌رنگ کند. واقعیّت فرهنگی در جامعۀ ایران، مسیر متفاوتی از خواست حاکمیّت را انتخاب کرده و حاکمیّت نیز، چاره‌ای جز پذیرش ندارد و نباید مقاومت کند. کسانی‌که می‌گویند باید طبقۀ متوسط را دید، مقصودشان از «دیدن»، همین «تغییر منطق فرهنگی» است؛ یعنی باید پذیرفت که بیش از این نمی‌توان و باید در خودِ قواعد فرهنگی – از جمله اصل حجاب و حد حجاب – و نه در روش تحقّق اجتماعی‌شان، تجدیدنظر کرد.
۳. آقای صالحی، به طرح مسألۀ کلّی و مبهمش، وضوح و امتداد تجویزی نبخشید، چون می‌دانست که در موقعیّت رأی‌گیری از نمایندگان، باید به گفتارِ این‌چنینی بسنده کرد و پیشتر نرفت و به جزئیّات مناقشه‌برانگیز و عینیّات اختلافی، اشاره نکرد؛ بلکه حتی در کرسی وزارت فرهنگی نیز باید مسیر «تغییر منطقِ فرهنگی» را به صورت نامحسوس در پیش گرفت و زیرپوستی و پنهانی، به ارادۀ تجدّدیِ طبقۀ متوسط، رسمیّت داد. مقصود این جریان از «بهبودخواهیِ تدریجی»، همین است باید آرمان‌های تجدّدی را در لفافه و گام‌به‌گام به اجرا درآورد و حسّاسیّت‌ها و مخالفت‌ها را برانگیخته نکرد. این عبرتی است که جریان اصلاحات از تجربۀ دولتی‌اش در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد آموخت و در اثر آن، قدرت را باخت. اینک، این جریان، بی‌آن‌که از «ارزش‌های تجدّدی»، بریده باشد و رو به سوی مدینۀ فاضلۀ انقلاب اسلامی آورده باشد، تنها در «روش‌های رادیکالِ» خویش، بازاندیشی کرده است. این سازوکار جدید، کسانی را می‌فریبد و دچار این توهم می‌کند که اصلاح‌طلبیِ سکولار، هدف‌های خود را تغییر داده است. اصلاح‌طلبان، انقلابی یا ملایم نشده‌اند، بلکه متظاهرتر و زیرک‌تر شده‌اند. آقای صالحی، اصلاح‌طلبِ شناسنامه‌ای و سیاسی نیست، اما روشن است که از گذشتۀ فکری‌اش، بازگشته و هم‌بازی اصلاح‌طلبان شده است. هر چند بازی او، حداکثری و حاد نیست، اما همین اندازه نیز برای اصلاح‌طلبان، غنیمت است و مقدّمه‌ای‌ست برای طرح‌های فرهنگیِ بزرگ‌تر در زمانه‌ای که امکان‌های سیاسی، مساعدتر باشند. اینان کارگزارانِ تغییر منطقِ فرهنگیِ حاکمیّت هستند؛ بناست ارزش‌های انقلابی، با ارجاع به روایتی از جامعۀ ایران که طبقۀ متوسط را غالب و شورشی و گسسته از حاکمیّت، تصویر می‌کند، کم‌رنگ و رقیق بشوند. باید جامعۀ ایران، بحرانی و اضطراری و مشوّش معرفی شود تا بر اساس این فشار از پایین، شرایط سیاسی برای چانه‌زنی از بالا فراهم آید. احساس می‌کنند که کارآمدتر از لشکرکشی خیابانی و یا انتخابات، ارجاع به واقعیّت اجتماعیِ روزمرّه است که می‌تواند نظام را به انفعال و عقب‌نشینی وادار کند.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱:۵۴

undefined نقلیّاتِ‌ رأی‌ساز و شبهه‌تراش: استفاده‌ی ابزاری از رهبر انقلابundefinedمهدی جمشیدی
۱. رهبر انقلاب در طول دهه‌های گذشته، بارها تصریح کرده‌اند که بنای ورود در امور اجرایی را ندارند و ولایت فقیه، به معنی «هدایت کلّی انقلاب» است و نه به معنی حضور در جزئیّات. رهبر انقلاب به دلیل «مطلقه‌بودنِ» ولایت فقیه، از حق مداخله برخودار است و می‌تواند در همه‌ی امور حضور یابد و نباید تصوّر کرد که اختیارهای ولیّ‌فقیه، محدود به مواردی است که در اصل صدوده قانون اساسی آمده است، اما مسأله این است رهبر انقلاب می‌خواهد قانون و کارگزاران، تعیین‌کننده باشند و ساختار سیاسی، وابسته به شخص نباشد و بتواند به صورت طبیعی و روندی، به حرکتش ادامه بدهد. از طرف دیگر، بر اساس نظریه‌ی «مردم‌سالاری دینی»، برخی از انتخاب‌ها و تصمیم‌ها به مردم واگذار شده و رهبر انقلاب در این قلمرو، به نظر مردم احترام می‌گذارد و به تعبیر خودشان، از نظر مردم، «پیروی» می‌کند. ایشان نمی‌خواهد بخش‌های مختلف حاکمیّت، بی‌اختیار و بی‌اراده باشند و همه‌چیز، از یک شخص برخیزد و مردم نیز از اثرگذاری واقعی، برکنار بمانند. ولیّ‌فقیه می‌خواهد هم حاکمان و هم مردمان، رشد سیاسی بیابند و این از مسیر تجربه و نظرورزی و مسئولیّت و اختیار، ممکن است. این نظامِ سلطنت است که شاه، به جای همه فکر می‌کند و تصمیم می‌گیرد و برای هر امری باید به سراغ شاه رفت. ولایت فقیه، صورتِ‌ دینیِ ‌سلطنت نیست و استبداد آشکار و پنهان، هرگز با ولایت فقیه جمع نمی‌شود.
۲. ارجاعات متعدّد و صریح رئیس‌جمهور به رهبر انقلاب در جلسه‌ی رأی اعتماد، توانست بسیاری از نمایندگان را منفعل سازد و در نهایت، همه‌ی وزرای پیشنهادی رأی آوردند؛ چنان‌که متأسفانه حتی وزیر خارجه‌ی پیشنهادی نیز خودش را به رهبر انقلاب ارجاع داد و مخالفت با خودش را به معنی ناولایی بودن مجلس تفسیر کرد. من از جلسه‌ی خصوصیِ رهبر انقلاب با رئیس‌جمهور، اطلاعی ندارم، اما می‌دانم سنّت و سیره‌ی رهبر انقلاب، هیچ‌گاه مبتنی بر «فضاسازی» در برابر اختیارهای قانونیِ‌ مجلس نبوده و ایشان نخواسته با بیان نظراتش، مسیر و مدار انتخاب واقعی و تصمیم مستقل را تغییر بدهد؛ اما کسانی همواره کوشیده‌اند با بیان «نقلیّات» و «شنیده‌ها» از ایشان، به تصمیم‌گیری‌هایی که در مدار رایج قانونی هستند، جهت بدهند و به نام «اراده‌ی رهبر انقلاب»، اراده‌ی خودشان را حاکم کنند. دراین‌حال، روشن است که رهبر انقلاب، هزینه‌ی گرایش‌ها و سلایق سیاسی می‌شوند و اگر حاصل این تصمیم‌ها ناصواب باشد، ایشان نیز در افکار عمومی، «شریک» و «سهیم» شمرده خواهند شد. از این گذشته، اثرگذاری نقلیّات از رهبر انقلاب بر مجلس در جایی که امور، مطابق قانون در حال انجام هستند و مجلس باید از اختیار خویش استفاده کند و آزادانه و مستقل نظر بدهد، به «صوری»‌ و «سفارشی» شدن مجلس خواهد انجامید. تصمیم‌هایی که در سایه‌ی این نقلیّات گرفته می‌شوند، دیگر تصمیم نیستند و دیری نخواهد گذشت که جریان روشنفکریِ سکولار بر اساس همین بدعت‌های ناصواب، این‌گونه تصویرسازی خواهد گرفت که در پشت‌صحنه‌ی سیاست ایران، رهبر نشسته و کارگزاران، همچون «عروسک‌های خیمه‌‌شب‌بازی» هستند و «جمهوریّت» با نظریه‌ی ولایت فقیه، سازگار نیست.
۳. در دوره‌ی حاکمیّت اصلاح‌طلبان - که رئیس‌جمهور کنونی نیز به آن تعلّق سیاسی دارد - بارها گفته شد که رهبر انقلاب، عملکرد فراقانونی دارد و ولایت فقیه، قانون را بلعیده و نهادهای انتصابی، نهادهای انتخابی را تهی کرده‌اند و جمهوریّت، به یک انتخابات حداقلی فروکاهیده شده است و دولت و رئیس‌جمهور، بیش از یک تدارکات‌چی نیست. نیروهای فکری جریان اصلاحات، با تعابیری همچون «دولت پنهان» و «هسته‌ی سخت قدرت» و «سلطانیسم»، به رهبر انقلاب کنایه زدند و ایشان را در برابر مردم‌سالاری تعریف کردند. این‌که در اغتشاش‌های اخیر، نسبتِ «دیکتاتوری» به ایشان داده شد، حاصل بذری بود که دهه‌ها، رسانه‌های اصلاح‌طلبیِ‌سکولار در ذهن برخی کاشته بودند. محمد خاتمی در آغاز ریاست‌جمهوری‌اش، به رهبر انقلاب گفته بود که من فقط در چهارچوب قانون با شما تعامل خواهم داشت؛ کنایه به این‌که من ولایت فقیه را درچهارچوب قانون می‌پذیرم و حجّیّت ولیّ‌فقیه را برآمده از قانون می‌دانم و نه شرع و نیابت امام معصوم - علیه‌السلام - اما چندی بعد که خودِ‌ او در دولت با دشواری مواجه شده بود، از رهبر انقلاب، توقع گشایش فراقانونی - و در واقع، حکم حکومتی - داشت. جریان اصلاح‌طلبیِ سکولار، چنین اوصافی دارد؛ استفاده‌ی ابزاریِ امروزِ اینان از رهبر انقلاب، طلبکاری فردای آنها را در پی خواهد داشت و دوباره رهبر انقلاب به کانون حمله‌های رسانه‌ای آنها تبدیل خواهد شد. سخن آنها این است و خواهد بود که رهبر انقلاب، «مداخلات پنهان» دارد، اما «مسئولیّت تصمیم‌ها» را متوجّه دیگران می‌کند.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱۵:۱۶

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۱
انقلاب‌زدایی از سیاست‌ورزیِ رسمی
undefinedمهدی جمشیدی
۱. یکم شهریور، سالگرد شهادت سیّداسدالله لاجوردی – رحمه‌الله‌علیه- در سال هفتاد و هفت است. به‌جز خاطرات مهمی که از دوستان و همکاران ایشان به جا مانده، یک وصیّت‌نامه از ایشان نیز در دست است که اشارات روشنگری دربارۀ حقایق ناگفتۀ انقلاب دارد. به تحلیل بخش‌هایی از این متن، می‌پردازیم.در ابتدا، ایشان می‌نویسد: «با نام اسلام و در ذی اسلاميّت، شعارهای مردم‌فريبِ خالی از محتوا، رواج پيدا می‌کند و آنها که مسئوليّت جلوگيری از انحراف افکار را دارند ساکت می‌نشينند و گاه تأييد هم می‌کنند.» این سخن، ناظر به «نیروهای سیاسی» است که در پی جذب بدنۀ اجتماعی برای خویش هستند و به این واسطه، به عوام‌فریبی و سطحی‌نگری روی آورده‌اند و جامعه را استحمار و تحمیق می‌کنند. این یک سوی ماجراست، سوی دیگر این است که باید «نیروهای فکری»، میدان‌دارِ مقابله با این سیاست‌ورزیِ قدرت‌طلبانه و ماکیاولیستی باشند و مجال ندهند که اصالت‌های فکر و فرهنگ انقلاب در جامعه، رقیق شوند، اما به‌جای واکنش و کنشگری، سکوت و خاموشی اختیار می‌کنند. دراین‌حال، روشن است که جامعه، بیشتر و بیشتر به درّۀ «قشری‌گری» و «فقر فکری» و «هیجان‌زدگی» سقوط می‌کند و امکان عقلانیّت و منطق را می‌بازد. این روندی است که در طول دهه‌های پیش، در جریان بوده و الگوی مردم‌سالاریِ دینی را به‌شدّت، تخریب کرده و آن را در عمل، به الگوی دموکراسیِ سکولار، نزدیک کرده است. واقعیّت انتخابات در جامعۀ ما، از بسیاری از معیارهای اصیل اسلامی و انقلابی، فاصله گرفته و اکنون از الگوی مردم‌سالاریِ دینی، یک نامِ بی‌مصداق باقی مانده است. این سیر نزولی و انحطاطی، همچنان در جریان است و آخرین نمونۀ آن، انتخابات ریاست‌جمهوری در سال جاری بود که مَثَل اعلای عوام‌زدگی است. همچنان که لاجوردی می‌نویسد، این تکلیف نیروهای فکری و معرفتی بود که به پالایش و تصفیۀ امر سیاسی بپردازند و در برابر التقاط‌ها و انحراف‌ها و کج‌اندیشی‌های اصحاب قدرت و سیاست، موضع‌گیری کنند، اما چنین نکردند و حاصل نیز این شده که امروز، در سخیف‌ترین موقعیّت سیاسی به سر می‌بریم. به‌جز آیت‌الله مصباح – رضوان‌الله‌علیه- هیچ نیروی فکریِ دیگری را نمی‌شناسم که در برابر التقاط سیاسی، موضع‌گیریِ جدّی و جانانه داشته باشد؛ او یکه‌تازه و تنها در معرکه حاضر شد و بر «لیبرالیسمِ اصلاح‌طلبان» و «عمل‌گراییِ اصول‌گرایان» تاخت و آنها نیز از دهۀ هفتاد به این‌سو، ایشان را با تمام توان، ترور شخصیّت کردند.
۲. در بند دیگری، لاجوردی می‌نویسد: «هر کس به خيال واهی و بی‌اساسِ رضايت به‌اصطلاح مردم و به خيال خام و پوچِ پايگاه به‌اصطلاح ملّی پيدا کردن، موضع‌گيری کند، مصداق فرمودۀ گران‌قدر معصوم - علیه‌السلام - است که من طلب رضی الناس بسخط الله فجعل الله حامده من الناس ذامّا.» این سخن لاجوردی، بخش عمدۀ واقعیّت سیاسی را در دهه‌های گذشته توصیف می‌کند؛ نیروهای سیاسی در اغلب مواقع، به «جامعه» ارجاع داده‌اند تا «ارزش‌های انقلابی» را به حاشیه سوق بدهند و به این ترتیب، امکان رأی‌آوری بیشتر را برای خویش فراهم کنند. آنها برای این‌که لایه‌های متجدّد و خاکستری جامعه را به سوی خود سوق بدهند، انقلاب و هدف‌های انقلابی را تخریب کردند و یک سنّت انتخاباتی و سیاسی به راه انداخته‌اند که بر اساس آن، هر کسی بیشتر از انقلاب و ارزش‌ها فاصله بگیرد، امکان رأی‌آوری بیشتری دارد. مردم در تلقّی آنها، همین لایه‌های بینابینی و سست‌عنصر هستند که عقاید مستحکم و باورهای متقن ندارند و گاه برای نان و بی‌بندوباری، ایمان‌فروشی می‌کنند؛ کسانی‌که به تعبیر حضرت حسین - علیه‌السلام – در زمانۀ ابتلاء و دشواری، «دنیادار» هستند و نه «دین‌دار»، و دین‌شان از «زبان» و «ادّعا» و «سخن‌»شان، فراتر نمی‌رود. بااین‌حال، عاقبت کار آنان، همان است که در روایت آمده است؛ در نهایت، مذموم و مطرود همان مردمی شده‌اند که در آغاز، جانب‌شان را گرفتند و به آنها رأی دادند. غایت اینان، کسب بدنۀ اجتماعی از طریق وانهادن معیارهای اسلامی و انقلابی بود، و چنین نیز کردند؛ اما پس از چندی که از قدرت کام گرفتند و زمانه‌شان به سر آمد، جامعه از آنها گریزان شد. این است سرانجام سیاست‌مدارِ دنیاطلبی که «رضایت مردم» را بر «رضایت خدا» ترجیح می‌دهند و برای وصول به کرسی قدرت، دینش را می‌فرساید تا شاید رأی‌های بیشتری را نصیب خویش کند. امروز در سیاست رسمیِ کارگزارانِ جمهوری اسلامی، به عیان مشاهده می‌کنیم که اصل و اساس، رضایت اجتماعی است و کمتر کسی می‌کوشد که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «حرف خدا» بر روی زمین نماند. ازاین‌رو، از استقرار احکام الهی در جامعه می‌گریزند تا مبادا بخش‌هایی از مردم به آنها پشت کنند.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۲۰:۰۴

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۲
بازطراحیِ مشروطۀ سکولار در متن انقلاب
undefinedمهدی جمشیدی
۳. لاجوردی در وصیّت‌نامۀ خویش می‌نویسد: «به همان اندازه، بلکه صدچندان که به امام قاطع و سازش‌ناپذيرم عشق می‌ورزم، نسبت به سازش‌کاران و مدافعانِ عملیِ ضدانقلاب - اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند - نفرت دارم. بيم آن دارم حوادث مشروطه، مجدداً تکرار شود.» شاید برجسته‌ترین خصوصیّت انسان انقلابی این باشد که «قاطع» و «سازش‌ناپذیر» است؛ یعنی در برابر اقتضاها و تحمیل‌های زمانه، تسلیم نمی‌شود و برای «ماندن»، از «هویّتِ» خویش نمی‌کاهد. به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، برای ما مهم است که «چرا بمانیم و چگونه بمانیم»؛ در این سخن، اصالت با ماندن نیست و نباید به هر قیمتی، ماندن را برگزید و نباید ارزش‌ها را به حاشیه سوق داد. نظام منهای انقلاب، یعنی صورت منهای سیرت، یعنی ساخت حقوقی منهای ساخت حقیقی، یعنی سکولاریسم پنهان، یعنی پوچ و پوک و تهی شدن. نظام جمهوری اسلامی بدون منطق و مبنای انقلابی، یعنی انقلاب، یک لحظۀ تاریخی بوده و سپری شده و اکنون باید محافظه‌کارانه، در پی حفظ قدرت بود و بس. آنان که منفعل و واداده‌اند - و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، حاکمانی که همچون «شاه‌سلطان‌حسین» هستند – انقلاب را یک‌شبه می‌فروشند و جام زهر تعارف می‌کنند تا کمی بیشتر در قدرت بمانند. در تجربه‌های متعدّد دهۀ شصت، مشاهده کردیم که بسیاری از کارگزاران نظام، عقب‌نشینی و انفعال را توصیه کردند و این امام خمینی بود که مصمّم و جزمی ایستاد و استقامت ورزید. آنان که با «استقامت» بیگانه‌اند، به‌زودی پا پس می‌کِشند و به رنگ غیرانقلابیِ زمانه درمی‌آیند و اسیر فشارها و فضاها می‌شوند. چنین است که باید از تکرار تجربۀ مشروطه در انقلاب هراسید؛ روزی که انقلاب به دست «روشنفکران» بیفتد، مشروطۀ سکولار به راه خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و در دهۀ هفتاد، روشنفکرانِ سکولار در مسندِ قدرت ننشستند و از انقلاب به اصلاح و از سرمایۀ انقلابی به سرمایۀ اجتماعی و از اسلام به دموکراسی عبور نکردند؟! تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای از تحوّلات دهۀ هفتاد به عنوان «واگرایی‌های دهۀ هفتاد»، پرده‌ای از وقایع مشروطه را نشان می‌دهد که به شکلی دیگر در اکنونِ ما تکرار شد. خطر مشروطۀ سکولار، همچنان در میان است و جریان روشنفکریِ سکولار، جانِ تازه گرفته و در لایه‌های مختلف قدرت، حضور و حیات دارد و گاه با فتنه‌انگیزی خیابانی و گاه با فریب‌کاری انتخاباتی و گاه با روایت‌پردازی رسانه‌ای، نفس‌های انقلاب را به شماره می‌افکند.
۴. لاجوردی ادامه می‌دهد: «چون عاشق نظام بوده‌ام، از آن ترس داشتم که افشای چهرۀ سازش‌کاران، لطمه‌ای ناچيز به نظام وارد آورد.» مسأله این است که اصحاب استحاله و نفاق و سازش، در قدرت رسمی به سر می‌برند و خود را به نظام، گره زده‌اند. دراین‌حال، هزینه‌های روشنگری، متوجّه نظام نیز خواهد شد و بر این اساس لاجوردی از سخن صریح و بی‌پرده می‌گریزد و استخوان در گلو و خار در چشم، با کنایه و اشاره می‌نویسد و می‌گوید. این شرایط، اکنون حادتر و شدیدتر شده است؛ چراکه بسیاری از نیروهای سیاسیِ سکولار، سالیان سال در قدرت بوده‌اند و حیثیّت و اعتبار نظام را به خود پیوند داده‌اند و به این دلیل، واکنش صریح را دشوار کرده‌اند. نظام، هزینۀ اینان را می‌دهد و در، همچنان بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که لاجوردی احساس کرده بود. بنا بود که لیبرال‌ها به درون قدرت راه نیابند و عرصۀ رسمی، ملاک‌ها و معیارهای جدّی داشته باشد، اما ساده‌نگری‌های و تساهل‌ها، وضع را دچار قفل‌شدگی و انسداد کرده است. البته همیشه، مصلحت در نگفتن یا صریح نگفتن نیست و اگر جبهه و جریانِ منسجم و هم‌افزایی در میان باشد، می‌توان با کمترین هزینه، روشنگری کرد، اما افسوس که چنین نیست.
۵. لاجوردی با دوراندیشی می‌نویسد: «مبادا سختی‌های حرکت و فشارهای بين‌المللی موجب شود تعادلی را که شعار نه شرقی و نه غربی، تا حدودی ايجاد کرده، به هم بزنند.» از جمله واگرایی‌هایی دهۀ هفتاد، یکی همین بود که به عنوان تنش‌زدایی و گفتگوی تمدّن‌ها و آشتی با جهان، سیاست انقلابی از دستورکار خارج شد و از سیاست خارجی، انقلاب‌زدایی صورت گرفت. معیشت مردم در این برهه، به سیاست خارجی گره زده شد و این‌طور القا شد که دشواری معیشت، ناشی از آرمان‌گراییِ انقلابی است و اگر به خصومت و معارضه با جهان ادامه بدهیم، چالش‌ها ادامه خواهند داشت. هر دولتی که از راه رسید، به صد زبان و بیان این تحلیل غلط را به افکار عمومی خوراند و در ذهن‌ها جاگیر کرد. ازاین‌رو، جامعۀ کنونی، تحریم‌اندیش است و گمان می‌کند انقلاب، بی‌منطق و لجباز و ماجراجو است.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۶:۳۶

undefined جامۀ حقیقت بر تن رؤیاها:
یکی‌شدن‌ها در قاب جذبه‌ی حسین
undefinedمهدی جمشیدی
۱. استاد عبدالعظیم صاعدی در کتاب «و رؤیاهای جهان به تأخیر افتاده بود»، در قطعه‌ای با عنوان حقیقت می‌نویسد: فانوس‌های جهان/ شعله‌اش/ کابوس‌های جهان/ بود/ هفتاد و دو تن/ در/ طیف نیم‌روز/ که هنوز/ و تا ابد/ بی‌پایان خواهد بود/ هفتاد و دو رؤیا شدند/ تا/ هفتاد و دو ملّتِ جهان را/ حقیقت/ یکی/ بیش نباشد:/ «حسین».شاید به گمان برخی، این کلمات را باید حاصل ذوق شاعرانه‌ای انگاشت که هرچند حس لطیفی در مخاطب برمی‌انگیزاند، اما برخلاف عنوانش، نسبتی با حقیقت ندارد و فقط میل ادبی و بازی احساسی با کلمه‌های سرگردان، آن را آفریده است. اما حقیقت، چنین نیست؛ این قطعه نیز همچون قطعه‌های دیگر صاعدی، برگردان شاعرانه از تمنّاهای عارفانه است که ریشه در طلب از چشمۀ جوشان معارف توحیدیِ علامه طهرانی دارد. صاعدی، همواره کوشیده حالات و مقاماتی را روایت کند که با جان و ضمیر خویش، آنها را یافته و در مکتب ملکوتیِ علامه طهرانی، آن را آموخته است. و من به مثابه مخاطبی که به قدر بضاعت ناچیز خویش، به آثار هر دو بزرگوار، علاقمند هستم، به‌روشنی، رگه‌ها و ریشه‌های عقلِ عارفانۀ علامه طهرانی را در حس شاعرانۀ صاعدی می‌بینم. یکی اصل است و دیگری فرع؛ یکی ریشه است و دیگری ساقه؛ یکی مرکز است و دیگری پیرامون؛ یکی سرچشمه است و دیگری رود؛ یکی از عرفان، روایت عالمانه دارد و دیگری روایت شاعرانه. و چه زیبا و شوق‌انگیز است که حقایق قدسی و مشاهدات معنایی را در دو روایت، خواندن و از دو زبان، شنیدن.
۲. عاشورا در ظرف تاریخ به وقوع پیوست اما از تاریخ، بیرون زد و و بر فراز تاریخ نشست. شاعر، از «بی‌پایانیِ‌ عاشورا» آغاز می‌کند که در متن ابدیّت، جاری خواهد بود؛ واقعه‌ای که همچون خورشید بی‌غروب است و زوال و رفتن و تمام‌شدن برای آن معنا ندارد. واقعه‌ها می‌آیند و می‌روند، اما عاشورا، نمی‌رود؛ چون در آن طیفِ نیم‌روز، محبوس نشده و تاریخ، عاجزتر از آن است که بتواند زنجیرِ زمان به پای زخمیِ ‌عاشورا افکند و آن را از تداومِ حرکت بازدارد. و نه‌فقط آن واقعه، بلکه آن هفتاد و دو تن نیز، همچنان در حیات هستند؛ حیاتِ مستمر که با غروب روز عاشورا، پایان نخواهد یافت. چنین وضعی، از «ولایت» بر زمان حکایت دارد؛ چنان‌که علامه طهرانی از مقام فنای اصحاب عاشورا سخن می‌گفت و بر این باور بود که این فنا، ولایت در پی دارد و اهل ولایت نیز، رفتنی و زوال‌یافتنی نیستند. ولایت از تکوینِ‌ قدسیِ این عالَم حکایت دارد که پیوستن به آن، هم‌صدایی و هم‌داستانی با غایت خلقت است و چنین نسبتی به سبب ذات و سرشت الهی‌اش، در هیچ نقطه از زمان، متوقف نخواهد ماند. حسی که ما نسبت به عاشورا داریم، همانند چشمۀ تمام‌نشدنی‌ای است که هیچ‌گاه از طراوت و تازگی، بی‌نصیب نمی‌ماند. آن وضع تکوینی، چنین حاصلی دارد و به این واسطه، سرّ‌ بقاء و دوام، آشکار می‌شود.
۳. عاشورا در ظاهر، پردۀ «کثرت» است؛ هفتاد و دو تن، در معرکۀ نبرد هستند و جرعۀ شهادت می‌نوشند و یک‌به‌یک، مقام فنا را تجربه می‌کنند؛ هفتاد دو تن، یک طیف هستند در بستر طیف نیم‌روز. در یک سو، قطعه‌های روز و در سوی دیگر، قطعه‌های انسانی. اما این روایت، در ظاهر و پوسته، متوقف مانده و به باطن عاشورا، راه ندارد؛ عاشورا، فقط و فقط، تجلّی یک «حقیقت» است و آن حسین - علیه‌السلام- است و دیگران، جملگی پرتوهایی از وجود ایشان هستند. آن طیف، در اثر تابش این پرتو واحد، شکل گرفته است و کثرتی است که در ریشه، اشاره به وحدت دارد و در نهایت نیز، دوباره همان وحدت را متجلّی خواهد کرد. پس عاشورا، آئینۀ وحدت است و حقیقت محض و منحصر را نمایش می‌دهد. اما از عاشورا که سر به بیرون می‌نهیم و به عالَم انسانی نظر می‌افکنیم، «هفتاد و دو ملّت» را می‌بینیم که طریق تعدّد و کثرت پیموده‌اند و در تشتّت و تنش و تلاطم، غوطه‌ورند. هفتاد و دو تن در عاشورا، جام وحدت سر کشیدند و یکی شدند و به مقام «معیّت وجودی» و «اتّحاد روحی» دست یافتند، اما خارج از گسترۀ عاشورا، هفتاد و دو ملّت پدید آمد که مَثَل تفرّق است. در این حال، هفتاد و دو ملت نیز همچون هفتاد و دو تن، چشم شیدایی به روی حسین باز می‌کنند و مجذوب حقیقت واحد می‌شوند. عالَم رؤیاییِ عاشورا، عالَم عشق و شیدایی و شیفتگی است و کثرت را برنمی‌تابد و آدمیان را در امتداد جذبۀ واحد، به سیر و شدن و صیرورت درمی‌آورد، اما عالَم بریده از عاشورا، چون بیگانه با حقیقت است، به وصال وحدت نیز نخواهد رسید.https://ble.ir/mahdi_jamshidi60
undefined نسخه‌ی اصلی کتاب‌های استاد صاعدی را در اینجا بخوانید:https://eitaa.com/saedi_rahrovan

۶:۴۰

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۳
ترکیب التقاط و تظاهر در چپ مذهبی
undefinedمهدی جمشیدی
۶. لاجوردی در یک بخش مهم و تاریخی از وصیّت‌نامه‌اش، به حریم ممنوعه‌ای پا می‌گذارد که حاکی از حقایق مکتوم است: «چندين بار، خطر منافقين انقلاب را به مسئولين گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا ترتيب اثر نداده‌اند، گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌‍‌دانم؛ همانان که التقاط به گونۀ منافقين خلق، همۀ ذهن و باورشان را پُر کرده و همانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان، دستمال ابريشمی بسيار بزرگ - به بزرگی مجمع‌الاضداد - به دست گرفته‌اند، هم رجايی و باهنر را می‌کُشند و هم به سوگ‌شان می‌نشينند، هم با منافقين خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس ... برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگير می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهيّت کثيف آنان، سخت بيمناک می‌شوند، هم برای جلب رضايت مسئولين، خود را در صف منافق‌کُشان جا می‌زنند و هم در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» در اینجا، لاجوردی به جریانی اشاره می‌کند که در دهۀ شصت در قدرت رسمی، حضور مؤثّر داشت؛ «چپ مذهبی» که در دهه‌های بعد، «اصلاحات» خوانده شد. در نظر او، منافقان دو دسته‌اند: «منافقان خَلق» یا همان سازمان مجاهدین خَلق و «منافقان انقلاب» یا همان سازمان مجاهدین انقلاب. داستان نفاق، در همین فاصلۀ اندک از وقوع انقلاب، به درون انقلاب نیز راه یافت و در کنار خطر منافقان خَلق، خطر منافقان انقلاب نیز شکل گرفت. لاجوردی می‌نویسد حقیقت و ماهیّت اینان را برای مسئولان، شرح داده ولی مواجهه‌ای از طرف آنان رخ نداده است؛ حال یا به دلیل ساده‌اندیشی و ساه‌لوحی برخی از مسئولان و یا به دلیل هم‌پیاله‌گی آنان با اینان. به‌هرحال، چالش از نظر او بسیار جدّی شده و اینکه در هستۀ مرکزیِ قدرت سیاسی، چنین کسانی حضور داشته‌اند، به دغدغۀ اصلی او تبدیل شده بوده است. او از یک «بازی چندضلعی» سخن می‌گوید که در آن، شواهد مؤیّد و نقیض، در کنار یکدیگر نشانده شده‌اند تا کسی پی به ماهیّت امر نبرد؛ منافقان انقلاب، رفتار دوگانه‌ای را در پیش گرفته بودند که هم نشان می‌داد با سازمان مجاهدین خَلق، ستیز دارند و هم علائم پنهان، حاکی از اتّصال این دو به یکدیگر بود. این راز، سر به مُهر باقی مانده و هرگز مشخص نشد که چه ارتباطات و غایاتی در میان بوده است.او سپس به توصیف ماهیّت منافقان انقلاب می‌پردازد و بیش از هرچیز، به «التقاط» اشاره می‌کند؛ یعنی مسألۀ سیاسی را از دریچۀ فکر و معرفت می‌نگرد و نشان می‌دهد که امر سیاسی را بریده از ایدئولوژی، تفسیر و تحلیل نمی‌کند. او از یک التقاط تمام‌عیار می‌نویسد که با ریاکاری و تظاهر، توأم شده و از این جهت، کار تشخیص و تمیز بر بسیاری دشوار شده است. اجرای ترور شهید رجایی و شهید باهنر، نقطه‌ای است که به باور لاجوردی، ماهیّت این جریان سیاسی در آن متعیّن و مجسّم شده است؛ لاجوردی معتقد بود که این ترور، کار خالصِ سازمان مجاهدین خلق نبود، بلکه سازمان مجاهدین انقلاب نیز در آن دست داشت و به همین دلیل، سال‌ها در پی اثبات تحلیل خویش بود. اتهاماتی که وی به چپ مذهبی نسبت می‌دهد، بسیار سنگین است؛ زمینه‌سازی برای ترور شهید رجایی و شهید باهنر و پیوند تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خَلق. لاجوردی، هر دو جریان سیاسی را می‌شناخت و کمتر کسی چون او وجود داشت که چنین شناخت تجربی و عینی‌ای از آنها داشته باشد. می‌دانیم که این پرونده، تا سال‌های پایانی دهۀ شصت، همچنان گشوده و بی‌نتیجه بود و سرانجام نیز در اثر فشارهای سیاسی، بسته شد؛ بی‌آن‌که واقعیّت امر، آشکار شود. اگر آن پرونده به سرانجام می‌رسید، ریشه‌های نفاق در درون ساختار جمهوری اسلامی خشکانده می‌شد، اما چنین نشد و در دهه‌های بعدی، نفاق در قالب فتنه‌های سال‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت و ... سربرآورد. ما با یک زخم کهنه مواجه هستیم که حکمِ آتش زیر خاکستر را دارد. مواجهه‌های سطحی و تعارفی و موردی، موجب گردیده که نفاق، ساختار منسجمی بیابد و دوباره و چندباره به قدرت بازگردد و مصائب فراوانی را برای انقلاب به وجود بیاورد. سعید حجاریان می‌گوید لاجوردی به من می‌گفت تو [سعید حجاریان] و بهزاد [نبوی] و خسرو [تهرانی]، از مسعود [رجوی] خطرناک‌تر هستید؛ چون مسعود در اثر ساده‌لوحی، خیلی زود و آشکارا خودش را در برابر انقلاب قرار داد، اما شما زیرک هستید و ماهیّت خودتان را پنهان نگاه داشته‌اید و به همین دلیل، ضربه‌های جدّی خواهید زد. این پیش‌بینی لاجوردی، درست از آب درآمد و یک‌سال پس از شهادت لاجوردی، فتنۀ سال هفتادوهشت رخ داد.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱۰:۳۷

undefined نَقلی که عقول را ربود:
تأسّف از تنزّل امر سیاسی
undefinedمهدی جمشیدی
۱. آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با رئیس‌جمهور و هیئت دولت تصریح کردند که دربارۀ «بیشترِ» وزرای پیشنهادیِ‌ رئیس‌جمهور و در مقام مشورت به ایشان گفتم: «نمی‌شناسم و نظری ندارم». در این گفته، دو نکته وجود دارد: نخست این‌که ایشان، «همۀ وزرای پیشنهادی» و یا حتی اکثریّت آنها را نمی‌شناختند و تأیید نکردند و این برخلاف روایتی است که مدعی بود «همۀ وزرا» به تأیید ایشان رسیده است و بدین‌جهت باید به همۀ آنها رأی داد؛ دیگر این‌که با وجود آن‌که ایشان دربارۀ بیشترِ وزرای پیشنهادی، شناخت و نظری نداشتند، اما این افراد به «مجلس» معرفی شدند و این یعنی لازمۀ معرفی وزرا به مجلس، «تأیید رهبر» نیست و مجلس باید به‌طور «مستقل» و «مسئولانه» تصمیم بگیرد و تصوّر نکند که معنی مشورت رئیس‌جمهور با رهبر انقلاب این است که اگر مجلس به برخی از وزرا، رأی اعتماد ندهد، این است که در برابر موضع رهبر انقلاب ایستاده است. خطای اخیر رئیس‌جمهور در «روایت‌‌پردازیِ ناراست» از مشورت با رهبر انقلاب، و همچنین «ساده‌نگری» و «ناپخته‌گی» و «نسجیده‌کاریِ» ‌اکثریّت مجلس در اطمینانِ مطلقِ‌ به نقل رئیس‌جمهور - که هم برخلاف سیره و منطقِ رهبر انقلاب بود و هم ناسازگار با عقلانیّت انقلابی – تبدیل به یک تجربۀ تأسّف‌برانگیز در دولت و مجلس شد.
۲. سخن رهبر انقلاب نشان داد که موضعِ‌ جوانِ‌ نوپایی همچون امیرحسین ثابتی، درست بود و عقلای سیاسی‌کارِ ‌اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، ره به خطا بردند و نامعقول و کودکانه عمل کردند؛ درحالی‌که در طول یک هفته، وی را به شهرت‌طلبی و تندروی و خودنمایی متهم کردند و در جهت ترور شخصیّت او کوشیدند. او درست عمل کرد، اما مخالفان پُرمدعایش، نشان دادند که از «فهم سیاسی»، بهرۀ ناچیز دارند؛ هرچند سال‌هاست که در عرصۀ سیاسی و مجلس، حضور دارند. بسیار در همه‌جا بوده‌اند اما اندک آموخته‌اند؛ مدعی‌اند، اما تهی‌دست هستند؛ از عقلانیّت انقلابی - که به هر بهانه بر زبان خویش، لفظ آن را جاری می‌کنند - جز همین لفظِ‌ القاشده و رسانه‌ای، درک و تحلیلی ندارند؛ و در اثر یک نطقِ‌ بی‌منطقِ‌ کوتاه، هیجان‌زده و اغوا می‌شوند و استدلال‌ها و شواهد را به‌راحتی کنار می‌گذارند. وقتی مجلس در چنین موقعیّت ساده و پیش‌پاافتاده‌ای، این‌چنین «عاجز» و «عوام‌زده» و «زودباور» است، در موقعیّت‌های دشوار و پیچیدۀ سیاسی، هرگز نمی‌توان به آن تکیه کرد. باید به حال انقلاب گریست که امر سیاسی در آن این‌قدر تنزل یافته که اکثریّت نمایندگان مجلسش، از عوامِ کوچه‎‌وبازار، «سطحی‌تر» و «احساسی‌تر» نظر می‌دهند. اگر معرکه‌ای رخ بدهد که حیات و تقدیر انقلاب به آن وابسته باشد، هرگز نمی‌توان به چنین مجلسی دل‌خوش داشت؛ زیرا به‌آسانی می‌توان آن را به بازی گرفت و با یک نقل‌قولِ بی‌اساس، رأی آن را جابجا کرد. این وضع به آن معنی است که حتی در میان نیروهای سیاسی نیز، عقلانیّت رو به ضعف و کاستی نهاده و کج‌روایت‌ها می‌توانند اینان را نیز در بازیِ ساخته‌گیِ خویش، هضم کنند.
۳. به عنوان یک برداشت راهبردی و پهن‌دامنه باید گفت امر سیاسی در جامعۀ کنونی، سخیف و سطحی و فرومایه شده و عقول در برابر احساسات، زانو زده‌اند و تفکّر مستقل و خلاف‌آمد، به انحطاط کشیده شده است. همه‌چیز به «روایت» وابسته شده و هرکه بتواند جریان رسانه‌ای بیافریند و موج روایتی ایجاد کند، برنده خواهد بود. دیگر «استدلال»، مؤثّر نیست، بلکه بی‌منطقی و قشری‌گری و تعصّب و لجاجت و هیجان‌زدگی، رایج گردیده است. تنها صدایی که شنیده نمی‌شود، استدلال است. به‌آسانی می‌توان دروغ گفت و انتخاب شد. کسی دربارۀ «صدق» و «کذب»، پرسش نخواهد کرد و «دلیل» نخواهد طلبید. «تفکّر»، دچار بن‌بست شده و این در سیاست، بیش از همه‌جا خود را نشان می‌دهد. امر سیاسی، به شارلاتانیسمِ گره‌خورده به قدرت، فروکاهیده شده و نظریۀ مردم‌سالاریِ‌ دینی، استحاله شده است. هرکه به معیارهای اصیل انقلاب، متعهدتر و وفادارتر است، تندرو و افراطی و متحجّر خوانده می‌شود و بوقلمون‌صفت‌های دَم‌دَمی‌مزاج و آفتاب‌پرست‌های رنگ‌پذیر، به مظهر عقلانیّت انقلابی یا اصلاح‌طلبیِ ‌مردم‌گرا تبدیل شده‌اند. الفاظ با معانیِ حقیقی‌شان بیگانه شده‌اند تا سیاستِ ‌معطوف به سعادت، به سیاستِ‌ معطوف به قدرت تبدیل شود. امر سیاسی در اینجا، مبتنی بر مردم‌سالاری است، اما برآمده از منطق و عقلانیّت نیست، همچنان‌که نسبتی با انقلابی‌گریِ‌ مؤمنانه ندارد. هنگامی‌که سازوکارهای تعلیم و تربیت دینی، علیل شوند و نفسانیّت در سیاست، جولان بدهد، شاید بتوان از مردم‌سالاری سخن گفت، اما نمی‌توان از مردم‌سالاریِ ‌دینی سخن گفت. و این مرض تا جایی پیش می‌رود که حتی مجلسی که باید عصارۀ ملّت باشد، به تجلّی‌گاهِ فروبستگیِ‌ عقلانیّت و استقلال نظر تبدیل می‌گردد.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱۳:۱۴

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۴
لیبرالیسمِ مذهبی در لفافۀ اسلام رحمانی
undefinedمهدی جمشیدی
۷. لاجوردی در وصیّت‌نامه‌اش از یک طرح سیاسیِ کلان می‌نویسد که حتّی استحالۀ حوزه‌های علمیّه را نیز دربرمی‌گیرد: «منافقين انقلاب ... در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» روشن است که استحالۀ انقلابی که «اسلامی» خوانده می‌شود، جز از طریق «بازاندیشی در دین‌فهمی»، میسّر نیست و باید با قبض و بسط تئوریک شریعت و ساخته‌وپرداخته‌کردن تفاسیر لیبرالی از اسلام، بستر استحالۀ نظام سیاسی را فراهم کرد. این اقدام، نیروهای حوزویِ متناسب با خویش را می‌طلبد؛ یعنی باید کسانی از درون خودِ حوزه‌های عملیّه، بساط تجدیدنظر در دین‌فهمی را پهن کنند و با رویکرد التقاطی، اسلام را به لیبرالیسم پیوند بدهند و التقاطی‌اندیشی به جریان حوزوی تبدیل شود.چنین اقدامی با سلسه مقالات عبدالکریم سروش در «ماهنامۀ کیان» آغاز شد؛ مجله‌ای که برآیند اندیشه‌هایی بود که در حلقۀ کیان، پدید می‌آمد و از طریق این مجله به جامعه عرضه می‌شد تا مقدّمات نظری و معرفتیِ تجدیدنظر سیاسی و گذار از عهد انقلابی، شکل بگیرد. در این حلقه، جمعی از روحانیان نیز حضور داشتند و حضور اینان نشان می‌داد که همچون گذشته، شکاف روحانی/ روشنفکر، فعّال نیست، بلکه نیروهای لیبرال، فارغ از هویّت صنفی‌شان در کنار یکدیگر نشسته‌اند و در طرح استحاله، هم‌داستان شده‌اند. در این دوره، چپ مذهبی از اندیشه‌های مارکسیستی به سوی اندیشه‌های لیبرالیستی غلتید و در دانشگاه و حوزه، یارگیری فکری و جبهه‌سازی ایدئولوژیک کرد. این بذر، نشانده شده و در کمتر از یک دهه، ثمر داد و دولت اصلاحات به قدرت رسید. آن آغاز معرفتی، این انجام سیاسی را در پی داشت.در ابتدا، سخن از «نواندیشی دینی» بود و بعدها نیز «اسلام رحمانی». این روایت، از هر جهت در مقابل اسلام سیاسی یا اسلام انقلابی قرار داشت و می‌کوشید موقعیّت اجتماعی آن را تضعیف کند. جریان لیبرالیسم ایرانی برای پیشروی سیاسی و اجتماعی خویش، محتاج استدلال‌ها و توجیه‌های شبه‌دینی بود تا جامعه را با خود همراه سازد. دهه‌ها در راستای این بازاندیشی ساختارشکنانه، ادبیّات لیبرالی تولید شد و پاره‌ای از نیروهای حوزوی در جهت تثبیت آن کوشیدند. از یک سو، حلقۀ منتظری در قم فعّال شدند و جسارت اظهارنظر یافتند و از سوی دیگر، گروه‌ها و گروه‌های لیبرالِ حوزوی و روحانی مانند مجمع روحانیون مبارز و مجمع محققین و مدرسین حوزه شروع به همراهی با خطی کردند که در حلقۀ کیان آغاز شده بود. لیبرالیسمِ معمّم، با تمام ظرفیّت خویش در قم به تکاپو افتاد و کوشید در قم و از قم، «آنتی‌تز نظام» را تولید کند. گاهی نیز برای تحقیر وجوه انقلابیِ قم، حوزۀ نجف را در برابر حوزۀ قم نشاندند و آن را ستایش کردند و تجربۀ قم را در همراهی با انقلاب، سرزنش نمودند. اکنون نیز لیبرالیسمِ معممّ در قم، به‌شدّت در تکاپوست و در قالب اسلام رحمانی، لیبرالیسمِ مذهبی را می‌ستاید. هستۀ تئوریک و طرّاح لیبرالیسمِ مذهبی که تهران‌نشین است، به این راهبرد دست یافته که اگر انقلاب از قم آغاز شد، ضدانقلاب نیز از قم آغاز خواهد شد و باید در سایۀ بازاندیشی در فهم دین، گذار از انقلاب و ایدئولوژی انقلابی را تحقّق بخشید. اگر در دهۀ پنجاه، تنها تعداد اندکی «مارکسیستِ معمّم» همچون حبیب‌الله آشوری و اکبر گودرزی بودند و حوزه بیشتر نظاره‌گر بود تا کنشگر، اما امروز، موجی از «لیبرالِ معمّم» شکل گرفته است. کافی‌ست به تجربۀ اغتشاش اخیر بنگریم و تأمّل کنیم که بسیاری از شبهه‌ها دربارۀ حجاب و الزام اجتماعی به حجاب، در کجا متولّد شدند و چه کسانی برای آنها، توجیه دینی یافتند. بر اساس این تجربه باید تصریح کرد که بخشی از نیروهای حوزوی، از فقه امام صادق - علیه‌السلام - به فقه جان لاک، گذار کرده‌اند و فقاهت ناانقلابی‌شان به فقاهت لیبرالی تبدیل شده است. در برابر این جریان، آیت‌الله خامنه‌ای تصریح کرد که «اسلام رحمانی»، همان معارف نشأت‌گرفته از لیبرالیسم است و نه اسلام واقعی. اینان برای التقاط اسلام با لیبرالیسم، تعبیر اسلام رحمانی را بافته‌اند تا هم حسّاسیّت‌برانگیز نباشد و هم جذاب باشد، اما در عمل، اسلام را به نفع لیبرالیسم، مصادره می‌کنند. به مناسبتی دیگر، آیت‌الله خامنه‌ای گفت حوزۀ غیرانقلابی به درد نمی‌خورد. این عبارت، حاکی از آن است که نیرو‌های حوزویِ بریده از انقلاب و ایستاده در برابر آن، در هر سطحی که باشند، حضور و فاعلیّت‌شان در نهایت، مضر و مخرّب خواهد بود. به سخن لاجوردی بازگردیم که نوشته است منافقان انقلاب به دنبال تغییر دادن مسیر فقه هستند؛ یعنی می‌خواهند فقهی که خلوص معرفتی و تعهّد سیاسی نسبت به انقلاب دارد را کنار بنهند و فقهی را ببافند که غایتش، خدمت به بسط لیبرالیسم است.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۲۲:۴۳

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۵
تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی
undefinedمهدی جمشیدی
۸. لاجوردی دربارۀ خطر منافقان انقلاب یا همان جریان چپ مذهبی که صورت تشکیلاتی‌اش در آن دوره، سازمان مجاهدین انقلاب بود می‌نویسد: «به مسئولين بارها گفته‌ام که خطر اينان، به مراتب زيادتر از خطر منافقين خَلق است، چراکه علاوه بر همۀ شيوه‌های منافقانۀ منافقين، سالوسانه در صف حزب‌اللهيان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان، سوق‌شان داده و صفوف مقدّم را غاصبانه به تصرّف خود درآورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً، عقل و ارادۀ منفصل برخی تصميم‌گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها، دست به تخريب می‌زنند و اِعمال قدرت می‌کنند.»
الف. در این عبارت، او دوباره تأکید می‌کند که خطر منافقان انقلاب از خطر منافقان خَلق، بسیار بیشتر است؛ زیرا منافقان خَلق، پردۀ تزویر را کنار نهاده‌اند و صف‌آرایی کرده‌اند، اما اینان، در جامۀ دوست و خودی درآمده‌اند و همان هدف‌ها را در سر دارند و در نهایت، کار را به جایی خواهند رساند که «انقلابی‌های حقیقی»، به حاشیه خواهند رفت و طرد خواهند شد و اینان، قدرت سیاسی را در دست خواهند گرفت. این «جابجایی نامحسوس»، یک تهدید بزرگ برای آیندۀ انقلاب است. اگر اینان نتوانند خودشان به صورت مستقیم، زمام و عنان قدرت را در اختیار بگیرند، دست‌کم در نقش عقل و ارادۀ منفصلِ مسئولان، ظاهر خواهند شد و جهت حرکت انقلاب را تغییر خواهند داد. داستان غم‌انگیز انقلاب این است که به‌تدریج و در لفافه، باید نیروهای اصیل و حقیقی کنار نهاده شوند و نیروهای شبه‌انقلابی و شبه‌مصلح، بر صدر نشانده شوند و تعیین‌کننده باشند. پس مسأله، محدود به حضور حاشیه‌ای و فرعیِ منافقان انقلاب در قدرت نیست، بلکه اینان در پی «تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی» هستند و می‌خواهند تمامیّت حاکمیّت را به تصرّف خود درآورند. این طرح سیاسیِ نانوشته، واقعیّتی است که لاجوردی با زیرکیِ مؤمنانۀ خویش دریافت و چالش آن را گوشزد کرد، اما این تحلیل، جدّی انگاشته نشد.
ب. ما امروز که به اتّفاقات پس از واگرایی‌های دهۀ هفتاد تا کنون که انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری برگزار شده است می‌نگریم، مشاهده می‌کنیم که قدرت سیاسی، سرشار از این «عقولِ منفصلۀ التقاطی»‌ای بوده است که بر روند تصمیم‌ها مؤثّر بوده‌اند و «نفوذ» در ساختار جمهوری اسلامی، غوغا کرده است. اینک کار به جایی رسیده که نیروهای التقاطی، خودی انگاشته می‌شوند و به مهم‌ترین منزلت‌ها و موقعیّت‌های قدرت سیاسی، راه می‌یابند. «التقاط»، موضوعیّت خویش را از دست داده است و دیگر کسی حتّی لفظ التقاط را بر زبان نمی‌آورد. «امر معرفتی»، کنار زده شده و مناسبات سیاسی، تعیین‌کننده شده‌اند. منافقان انقلاب، تفکّر و ذهنیّت نسبت به انقلاب و اسلام را با این حربه به حاشیه راندند که باید از همۀ نیروها استفاده شود و خودی و غیرخودی، بی‌معناست و باید تکثّر را پذیرفت و قدرت را توزیع کرد و در پی یکدست‌سازی و خالص‌سازی برنیامد.
ج. در برابر اینان، آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دهۀ هفتاد، تعبیر «خودی» و «غیرخودی» را به کار برد که از آن پس تاکنون، همواره مورد تاخت‌وتاز نیروهای سکولار قرار گرفت. این‌همه حسّاسیّت آیت‌الله خامنه‌ای نسبت به مفهوم «انقلابی‌گری» و «انقلابی‌بودن» و «متعهدبودن به مبانی انقلاب»، به همین دلیل است که نیروهای سکولار، تلاش فراوانی را در جهت بی‌اعتبارسازی تفکّر انقلابی به کار بسته‌اند. منافقان انقلاب، اعتقادی به جهت‌گیری انقلاب ندارند و می‌خواهند معیارهای سکولار را رسمی کنند تا به این واسطه، نه‌تنها حضور و حیات خودشان در قدرت سیاسی، موجّه گردد، بلکه نیروهای اصیل، با اتهاماتی از قبیل تندرو، افراطی و متحجّر، ترور شخصیّت بشوند.
د. آنچه که لاجوردی پیش‌بینی کرده بود، واقع شد و بخش بزرگی از حاکمیّت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت و دولت‌های التقاطی، یکی پس از دیگری به قدرت رسیدند و «حزب‌اللهی‌های اصیل»، همواره در حاشیه و بی‌قدرت و منزوی ماندند. حتی پس از بیانیۀ گام دوّم انقلاب که قرار بود بر شتاب و خلوص حرکت انقلاب افزوده شود و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دولت جوانِ حزب‌اللهی» تشکیل شود، این دولت، عمر کوتاه سه‌ساله داشت و دوباره دولت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت. جمهوری اسلامی در عرصۀ دولت، پهنۀ بازی «نیروهای التقاطی» بوده و دهه‌هاست که در آن، خبری از «اصالت‌های انقلابی» نیست. اصالت‌ها، روزبه‌روز، رقیق‌تر و حاشیه‌ای شده‌اند و التقاط و محافظه‌کاری، به سکۀ رایج تبدیل شده است. در سلسله یادداشت‌های «دوگانگی فرساینده» نیز از این حقیقت نوشتم که تحلیل شهید بهشتی دربارۀ حضور دو بینش متضاد در درون قدرت سیاسی، همچنان موضوعیّت دارد و نظام، مبتلا به بیماری مزمن و مخرّبی شده است.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۲۲:۴۷

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۶
بسط اجتماعیِ تفکّر التقاطی
undefinedمهدی جمشیدی
۹. در بخش پایانی وصیّت‌نامه، لاجوردی دربارۀ سازمان مجاهدین انقلاب که در آن زمان، خط مقدّم منافقان انقلاب بود می‌نویسد: «هدف غایی از اين تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافیِ سازمانِ ضدخدايي‌شان است که جز انديشه‌های مادّی‌گرايانه و ماترياليستی، چيز ديگری نيست و با بهره‌گیری از تجربيّات مثبت و منفیِ هم‌پالگی‌های چپ و منافق‌شان، توانسته‌اند متأسّفانه به نسبت بسيار زيادی - زيادتر از توفيق منافقان خَلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثيری از روحانيون را تحت تأثير قرار دهند و با لطايف‌الحيل، بر ذهن و روان آنان، اثرات دلخواه‌شان را بگذارند تا بدان‌جا که بر اعمال جنايتکارانه آنان، با ديدۀ اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظير به‌شهادت‌رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست ماليدن‌های مسامحه‌کارانه و مصلحت‌انديشانۀ پشيمانی‌آورنده متوسّل شوند. باز مهم‌تر از همه اينکه با کمال تأسّف، توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده و منحرف نمايند.»
الف. سازمان مجاهدین انقلاب که در ابتدا، خود را بدیل انقلابی و اسلامی سازمان مجاهدین خَلق معرفی کرده بود، اینک خودش به لایۀ دوّم و خطرناک‌تر نفاق تبدیل شده بود؛ سازمانی که به درون انقلاب راه یافته بود و در عمق ساختار سیاسی، به سر می‌برد، اما در برابر آن قرار می‌داشت و سودای استحاله و انحراف را در ذهن خویش داشت. لاجوردی نیز به همین انحراف فکری که خود را در قالب التقاط نشان داده بود، اشاره می‌کند و می‌نویسد اینان در پی بسط و گسترش تفکّر خویش هستند و می‌خواهند از طریق جذب جوانان، بدنۀ اجتماعی بیابند.
ب. تعابیر لاجوردی، بسیار تند و غلیظ است؛ او این سازمان را از لحاظ اندیشه‌ای، مادّی و ضدخدایی معرفی می‌کند، درحالی‌که سازمان، خود را اسلامی و انقلابی نشان می‌داد. حال چگونه است که لاجوردی، بی‌پروا و قاطع چنین حکمی می‌دهد و اینان را تا آن سوی ماتریالیسم، سوق می‌دهد و در کنار سازمان مجاهدین خَلق می‌نشاند؟ وی چه درک و دریافتی از ماهیّت فکریِ سازمان داشت که این‌چنین، دل‌نگران و بدبین است؟ او برای ادّعای خویش، چه شواهدی در دست داشته و به مسئولان نظام، چه گفته است؟ هرچه که هست، مسأله فراتر از لغزش‌های عادی و قابل‌اغماض است؛ خطری‌ست که اساس و بنیان انقلاب را تهدید می‌کند و می‌رود که در دهه‌های بعد، به یک بحران بزرگ سیاسی تبدیل شود.
ج. ما از آنچه که در ذهن لاجوردی بوده، اطلاعی در دست نداریم، اما می‌دانیم که تاریخ پساانقلاب در دهۀ هفتاد و پس از آن، همۀ این بدگمانی‌ها نسبت به تفکّر التقاطی سازمان و جریان چپ مذهبی را تأیید کرد. باید زمان سپری می‌شد تا آن اندیشه‌های پنهان‌شده، آشکار شوند. دهۀ شصت برای اظهار خویشتن معرفتی، بسیار زود بود و اگر چنین اقدامی صورت می‌گرفت، در همان آغاز، کار سازمان به پایان می‌رسید؛ همچنان که سازمان مجاهدین خَلق، چنین خطایی کرد و برچیده شد. اینان صبر ورزیدند و در درون قدرت نشستند و جایابی ساختاری کردند تا فرصت برای ساختارشکنی فراهم شود. واگرایی‌های دهۀ هفتاد، نقطه‌هایی بود که می‌شد با اطمینان، چرخش‌ها را مشاهده کرد؛ چرخش‌هایی که ریشه در دهۀ شصت داشتند اما اینک پس از یک دهه، مجال ظهور یافته بودند. در اینجا بود که طینت التقاطیِ چپ مذهبی یا همان اصلاحات، آشکار گردید. در این مقطع، آنها بر این گمان بودند که ظرفیّت اجتماعی به حدی فراهم آمده که می‌توان در برابر انقلاب ایستاد و پایان آن را اعلام کرد. فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا، دلالت بر همین معنا داشت که برخلاف دهۀ شصت، اکنون بضاعت کافی برای آشکارسازی تقابل و تضاد ایجاد شده و می‌توان گردن‌کشی کرد.
د. نقشی که لاجوردی در این ماجرا برای روحانیّت ترسیم می‌کند، تلخ و تأسّف‌بار است؛ روحانیّت که می‌باید خودش در شناخت ماهیّت منافقان انقلاب، پیش‌قدم باشد، نه‌فقط به چنین شناختی دست نیافته، بلکه اسیر اغوا و فریب آنان شده و به تأیید آنها می‌پردازد. در این‌چنین وضعیتی، دیگر چه کسی می‌تواند در برابر منافقان انقلاب، بایستد و صف‌آرایی کند؟ چشم‌های ناظر و دوراندیش، گرفتار خواب‌آلودگی هستند و نمی‌توانند حقایق پنهان را بخوانند. اگر در آن دوره، شخصیّت التقاط‌ستیز و برجسته‌ای همچون استاد مطهری حضور می‌داشت، ورق برمی‌گشت و بساط این نوع نفاق، برچیده می‌شد؛ هیچ‌کس همچون او نسبت به التقاط، حسّاس و جدّی نبود؛ آنچنان که در نهایت، در همین مسیر نیز به شهادت رسید. مطهری در دهۀ پنجاه، نسبت به رگه‌ها و ریشه‌های التقاط، هشدارهای فراوان داده بود، اما شوق و غلظت مبارزه، همه‌چیز را به حاشیه رانده بود و کسی در این اندیشه نبود که اگر فردا در رسد، التقاط به جان اصالت‌های انقلاب خواهد افتاد.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۲۲:۵۰

undefined انقلابی‌هایی که استحاله شدند:
تحجر ما، یا تجدد آنها؟!
undefinedمهدی جمشیدی
۱. برخی می‌گویند نباید «برچسب» زد و مقصودشان این است که از جمله نباید تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را به کار برد. من تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را از استاد مطهری آموخته‌ام و می‌دانم که تحلیل جهان انسانی و اجتماعی، مبتنی بر «مفاهیم» است. ما با مفاهیم سخن می‌گوییم. این «مفاهیم» را نمی‌توان با تعبیرِ منفیِ «برچسب»، کنار زد. این مفاهیم - یا به بیان منتقدان، برچسب‌ها - اگر تطبیق بر مصداق دارند، خطا نیستند. نباید گفت مفهوم به کار نبرید، بلکه باید دلیل بر «انطباق مفهوم بر مصداق» طلبید. برخی به جای اینکه در مقام اثبات و ابطال «کیفیّت انطباق» باشند، بی‌درنگ تعبیر برچسب را به کار می‌برند تا «سنخ‌بندی» نشوند و در «بی‌مکانی» و «بی‌موقعیّتی»، حس آرامش داشته باشند. می‌خواهند تولید گفتار کنند اما در «جا»یی قرار نداشته باشند و فقط بتوانند به دیگری‌های ثابت‌شده و مستقر، حمله کنند. در این روش گفتگو، ما با حریفی مواجه خواهیم بود که سیّال و ژله‌ای است و در سایۀ ابهام و تاریکی نشسته است. ازاین‌رو، او می‌تواند به نقد ما بپردازد، ولی ما باید نظاره‌گر و منفعل باشیم؛ چون طرف مقابل، «تعیّن» و «استقرار»ی ندارد که بتوان آن را به چالش کشید. به‌هرحال، تردیدی در میان نیست که تبیین‌های علوم انسانی، خواه‌نا‌خواه، برآمده از مفهوم‌سازی‌ها هستند و اگر علوم انسانی با معرفت عامیانه، دو تفاوت داشته باشد، یکی از آنها، همین مفهوم‌سازی‌هاست.
۲. من با بخش‌های دگرگون‌شدۀ جریان انقلابی، گفتگو کردم و به نتیجه نرسیدم؛ چون مسأله، «سلیقه» نیست و به واقع، به «دو نظام فکریِ مختلف» تبدیل شده‌ایم. جریان انقلابی، دو لایه شده است و این یک واقعیّت است. هیچ‌یک از دو طرف، همدیگر را قبول ندارند و برنمی‌تابند. این شکاف فکری، یک حقیقت است و قابل تقلیل‌دادن به سلیقه نیست. وضعی که پدید آمده بدین صورت است که پاره‌ای از جریان انقلابی در طول دو دهۀ اخیر، به سوی فضای فکریِ اصلاح‌طلبی، گذار تدریجی داشته و هویّت جدیدی به دست آورده است. ازاین‌رو، ما اکنون در مواجهه با این بخش از جریان انقلابی، باید به همان اشکال‌ها و مناقشه‌هایی پاسخ بدهیم که جریان اصلاح‌طلبی از دهۀ هفتاد به این سو، مطرح کرده است. براین‌اساس، مشاهده می‌کنید که مناظره‌ها و مواجهه‌های این بخش استحاله‌شده از جریان انقلابی با جریان اصلاح‌طلبی، به تضارب و تقابل جدّی نمی‌انجامد و این دو در بسیاری از زمینه‌ها، توافق فکری دارند. روشن است که جریان اصلاح‌طلبی، همچنان بر بنیان‌های فکریِ آغازین خویش، وفادار است و تعدیل نشده، پس این بخش از نیروهای انقلابی هستند که به آنها نزدیک شده‌‌اند.
۳. بزرگ‌ترین مسأله‌ای که در دو سال اخیر، به گسست درونیِ فزاینده در جریان انقلابی انجامید، اغتشاش ۱۴۰۱ بود. درحالی‌که بخش اصیلِ جریان انقلابی، این اغتشاش را یک توطئۀ بیرونی و طراحی‌شده قلمداد کرد که معطوف به سبک زندگی است و می‌خواهد از این طریق، جامعه را در برابر حاکمیّت قرار بدهد، اما جریان اصلاح‌طلبی که از مدّت‌ها قبل، تحرّکات رسانه‌ای و تخریبی خویش را آغاز کرده بود، ادّعا کرد که از لحاظ عملی، مواجهۀ نظام در قالب گشت ارشاد، علّت این اغتشاش بود؛ و از لحاظ نظری نیز، دیگر باید تکثّر هویّتی و ارزشی را در جامعه پذیرفت و دین‌داری را اصل و الگو تصوّر نکرد. برای جریان انقلابیِ اصیل، روشن بود که گشت ارشاد، یک بهانه و دستاویز است و نه علّت و ریشه، و مسأله این است که نیروهای تجدّدی، در پی لیبرالیسمِ فرهنگی هستند و منطق «نه به حجاب اجباری»، منطق مخالفت با نحوۀ برخورد و راهکار حل مسأله نیست، بلکه منطقی است که می‌خواهد با ذهن‌شوییِ رسانه‌ای، دست تصرّف به سبک زندگی دراز کند. طبق آمار یکی از نهادهای فرهنگی، چهل درصد از کشف حجاب، پیش از واقعۀ ۱۴۰۱ بوده است. این یعنی یک «روند» در طول دهۀ نود در جریان بوده که ارتباطی هم با گشت ارشاد نداشته است. زمانی که گشت ارشاد بود، باز هم کشف حجاب بود و اینک هم هست. کشف حجاب، واکنش به گشت ارشاد نیست، بلکه یک «چالش تحمیلی» است؛ یعنی از بیرون، القا و تلقین می‌شود. در هر زمینه‌ای می‌توان با ارجاع به چند خطای موردی، واکنشی در حد کشف حجاب را مستند به آن کرد و گفت چون چنین کردیم، چنان شد. کسانی در درون جبهۀ انقلاب که کشف حجاب را حاصل گشت ارشاد می‌انگارند، تصوّری از واقعیّت‌های جنگ شناختی و روایتی و رسانه‌ای در دهۀ نود که مستقل از گشت ارشاد به جریان افتاد، ندارند و بی‌پروا، همان سخنِ جریان سکولار را تکرار می‌کند.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۲۲:۵۴

undefined شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۷
از حذف سیاسی به حذف فیزیکی
undefinedمهدی جمشیدی
۱۰. لاجوردی، چالش اصلی را در درونِ خودِ حاکمیّت تعریف می‌کند و معتقد است که نظام در حال ضربه‌خوردن از سوی کسانی است که نیروهای حاکمیّتی شمرده می‌شوند. دیگری‌های سال‌های آغازین انقلاب، به حاشیه رفته‌اند و اینک همان کسانی‌که «خودی» به شمار می‌آمدند، «غیرخودی» شده‌اند. آنچه که قرار بود به دست نیروهای معارض پدید آید، اینک به دست نیروهای سیاسیِ به‌ظاهر خودی، در حال انجام است. «چپ مذهبی»، همان لایۀ سیاسی است که به باور لاجوردی، اینک نقش معارض را ایفا می‌کند و در پی استحالۀ انقلاب است، اما آنچنان «نامحسوس» و «در لفافه» عمل می‌کند که همه، بی‌حس شده‌اند. چپ مذهبی که در آن دورۀ تاریخی، در قالب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صورت‌بندی شده بود، همان جریانی است که به درون قدرت سیاسی راه یافته، اما در جهت مخالف با غایات انقلاب حرکت می‌کند. لاجوردی در آن زمان، شواهد زیادی در اختیار نداشت و چه‌بسا چندان نمی‌توانست تحلیل خود را به دیگران اثبات کند، اما گذشت دهه‌ها و ظهورات ضدانقلابیِ چپ مذهبی، واقعیّت‌های مکتوم و مخفی را عیان کرد و پرده از چهرۀ چپ مذهبی فروافتاد. در این دهه‌ها، هر جا «جامعه» برانگیخته شده و دست به عصیان و آشوب زده، پای جریان چپ مذهبی در میان بوده است. جامعه به طور طبیعی، آرام و ملایم است و راه خویش را می‌رود، اما اینان از درون قدرت، تهییج و تحریک می‌کنند و جامعه را در برابر حاکمیّت می‌نشانند. حضور اینان در ساخت قدرت، یک بازی خطرناک و چالش‌برانگیز است که اگر به استحالۀ انقلاب نینجامد، دست‌کم باید گفت «اعتبار اجتماعیِ نظام» را تخریب می‌کند و در جامعه، شکاف‌ و بحران می‌آفریند.
۱۱. همچنان که در تحلیل لاجوردی آمده، مسألۀ اینان در «ریشه‌های فکری»‌شان است و نباید سطح منازعه را به سیاست محدود کرد. واقعیّت این است که جریان اصلاحات نسبت به اصالت‌های انقلاب، دچار چرخش و زاویۀ جدّی است و به‌هیچ‌رو، صلاحیّت حضور در حاکمیّت را ندارد. اگر این انقلاب، یک عالَم فکری و هویّتیِ جدید پدید آورد که در برابر غرب قرار دارد، نباید از نیروهایی در ساخت رسمیِ قدرت بهره گرفت که امتداد تفکّرِ تجدّدی به شمار می‌آیند و در نقطۀ مقابل تفکّر اصیلِ انقلابی قرار دارند. «التقاط»، تعبیری است که لاجوردی در مقام توصیف ماهیّت معرفتیِ اینان به کار می‌برد و به این واسطه نشان می‌دهد که چالش، چه اندازه مهلک و ویران‌گر است. نفوذ نیروهای التقاطی در درون قدرت سیاسی، انقلاب را دچار تلاطم‌ها و انحطاط‌های فکری و هویّتی می‌کند و این لطمه و صدمه، به جامعه نیز سرایت می‌کند و جامعه نیز گرفتار دگردیسی و واگرایی می‌شود. در عمل نیز چنین شد و تحوّلات ایدئولوژیک اینان - که بر لیبرالیسمِ شبه‌مذهبی دلالت داشت - به بخش‌های مهمی از جامعه نیز راه یافت و چرخش‌ها و پیچش‌های اجتماعی آفرید. از طرف دیگر، حضور و فعالیّت مستمر این جریان در قدرت سیاسی، این تهدید را بازتولید و تکثیر کرد و در سیری فزاینده، انقلاب با چالش‌های هویّتی در عرصۀ اجتماعی روبرو شد. روشن است که تداوم حیات اینان در ساخت رسمی، به معنی قفل‌شدگیِ هرچه بیشتر انقلاب به دست خویش است و به‌تدریج، راه‌های گذار و ایجاد تحوّل انقلابی نیز تنگ‌تر و دشوارتر خواهند. این نتیجۀ گشاده‌دستی نهادهای نظارتی نسبت به کسانی است که حداقل‌های هویّتی را نیز برای حضور در حاکمیّت دینی دارا نیستند، اما به بهانۀ مشارکت حداکثری، وجهِ «دینی» - یا همان اسلامِ انقلابی - به فراموشی سپرده می‌شود و «مردم‌سالاری»، اصل و اساس انگاشته می‌شود.
۱۲. مطالعۀ تاریخ دهۀ شصت نشان می‌دهد که لاجوردی، از فهم بسیار متمایز و خاصی برخوردار بوده که توانسته این اندازه پیشتر از زمان، حقایق مکتوم را دریابد و ماهیّت نیروهای چپ مذهبی را دریابد. او به دلیل همین درک سیاسیِ و تشخیصِ معرفتیِ پیش‌دستانه، تنها ماند و از ساختار سیاسی، کنار زده شد. لاجوردی، به عنوان یک مغز متفکّر که توان تحلیلیِ بی‌نظیری داشت و در اثر تجربه‌های عینی و مستقیم، جزئیّات و دقایق نیروها و جریان‌های سیاسی را می‌شناخت، یک سرمایۀ انسانیِ منحصربه‌فرد بود که دو بار از قدرت سیاسی کنار گذاشته شد. نهادهای نظام نسبت به او، وفادار و قدردان نبودند و در نهایت، «منافقان انقلاب»، او را به کام «منافقان خَلق» سوق دادند تا تیرهای کینه‌های قدیمی، بدنِ درهم‌شکسته‌اش را بشکافد. کدام نظام سیاسی، کسی همچون لاجوردی را بر صدر نمی‌نشاند و او را به روسری‌فروشی در بازار تهران روانه می‌کند؟! بی او، بازار حضور منافقانِ انقلاب در دولت‌های التقاطی، پُررونق شد.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱۳:۳۴

undefined پشت‌صحنۀ طرح وفاق ملّیundefinedمهدی جمشیدی
۱. روشن است که آقای پزشکیان با ذهنیّتِ تهی از خلاقیّت و طرح و تدبیر به میدان انتخابات وارد شد و گفتارهای انتخاباتی‌اش، عامه‌پسند و غیرعالمانه بودند؛ همچنان‌که اکنون نیز ایشان داشتۀ نظری و مفهومی ندارد و سخن نو و مبدعانه برای ایشان، در حد امر ممتنع است. چندی که گذشت، اصحاب اصلاحات به صحنه آمدند و کوشیدند از گوشه‌‌وکنار سخنان ایشان، یک معنا را برجسته سازند و متناسب با آن، مفهوم و اصطلاحی را از علوم انسانی برگیرند و آن را بر جایگاه نظریۀ دولت او بنشانند تا قدری از ابهام و خلاء و سرگردانی بکاهند. این اصطلاح، دولت وفاق ملّی بود. در واقع، این اصطلاح در متن مواجهات و کنشگری‌ها متوّلد شد و پیشینی و طراحی‌شده نبود و این خود نشان می‌دهد که تدبیر و تقدیر، به تصادف و اتّفاق وانهاده شده است.
۲. این نظر در نسبت با مفهومی شکل گرفته که پیش از این صورت‌بندی شده بود: یکسان‌سازی و خالص‌سازی و حاکمیّت یکدست. ادعای نیروهای سکولار این بود که نظام به سوی حذف و طرد و انکار رفته و دیگری‌های را از صحنۀ بازیِ سیاسی رانده و روند انتخابات نیز از رقابت، فاصله گرفته است. آنها با تکرار پُربسامد این تفسیر، توانستند ذهنیّت‌ها را وادار به تسلیم در برابر خویش کنند و حس انفعال به وجود بیاورند. واقعیّت سیاسی، این بود که نیروهای اعتدال و اصلاحات در متن بازیِ سیاسیِ مبتنی بر رقابت جدّی و انتخاب مردم، از قدرت سیاسی دور افتادند و نظر مردم به سوی جریان مقابل آنها معطوف شد، اما این تغییر وزن اجتماعی و چرخش مردم، به پای حاکمیّت نوشته شد و از آن به عنوان خالص‌سازی یاد شد. این یعنی شکست اجتماعی‌شان را به صورتی معنا کردند که در این میان، حاکمیّت دچار شرمندگی و انفعال شود؛ چنان‌که گویا حقی از آنها تضییع شده است.
۳. پشت مفهوم وفاق ملّی، این پیش‌فرض نهفته است که جامعۀ ایران، گرفتار پراکندگی و تضاد درونی شده و میان حاکمیّت و مردم نیز، فاصله و گسست رخ داده و این وضع به بحران رسیده و اینک باید برای علاج آن، دولت وفاق ملّی بنا کرد؛ به این معنی که باید همه را وارد بازی کرد و مطرودان و محذوفان را صاحب نقش نمود. براین‌اساس، چند شکاف اجتماعی در نظر گرفته شد: شکاف قومیّتی، شکاف سیاسی، شکاف مذهبی و شکاف جنسیّتی. در این طرح، این‌گونه تصویرسازی شد که این شکاف‌ها در جامعۀ ایران، بسیار فعّال و خطرناک شده‌اند و نظام در حال سقوط اجتماعی است و اگر زودتر دستی نجنباند، آشوب و عصیان دیگری از راه خواهد رسید. این در حالی بود که شکاف‌های یادشده، غیرفعّال بودند و جامعه، چنین حسی نداشت که این شکاف‌ها، آزاردهنده هستند، اما بازی روایت‌پردازیِ وارونه، کار خویش را کرد و ذهنیّت جامعه، دستخوش تغییر شد. به بیان دیگر، روایت توانست حس محرومیّت را در جامعه ایجاد کند و جامعه، حس واقعی و روزمرّۀ خویش را کنار بگذارد و تسلیم روایت‌های روشنفکرمآبانه و سکولار شود. نیروهای پیشرانِ داستانِ روایت، قادرند چنین تأثیری بر جامعه بگذارند و به این واسطه، بسیج اجتماعی ایجاد کنند. جامعه نیز طوطی‌وار و رعیّت‌مآب، تمکین می‌کند و تفکّر مستقل را به کناری می‌اندازد. سیاست، این‌چنین برده و بندۀ روایت شده و جامعه نیز در این حد، مغلوب و مسحور خواصی شده است که فن روایت را می‌دانند و دست تصرّف به سوی واقعیّت دراز می‌کنند.
۴. اتّفاقی که اکنون در عمل رخ داده است، به‌صحنه‌آوردن نیروهایی است که منتقد حاکمیّت بوده‌اند و مخالفت خویش را نیز از جمله در ماجرای اغتشاشات اخیر، نشان داده‌اند. وفاق ملّی، این‌گونه ترجمه شده است که باید دیگریِ حاکمیّت، میدان‌دار و مدّعی شود و به عرصۀ سیاستِ رسمی، پا بگذارد. در واقع، آنچه که رخ داده است، نه وفاق است و نه ملّی. وفاق نیست، چون نیروهای سیاسیِ زاویه‌دار، از جنس گفتمان انقلاب نیستند که وفاق با آنها معنا داشته باشد، بلکه اینان نیروهایی هستند متمایل به لیبرالیسمِ مذهبی که می‌خواهند در برابر نظریۀ نظام انقلابی بایستند و نظام را از انقلاب، تهی سازند. وفاق با اینان، به‌حتم عمل‌گرایانه و بی‌سرانجام است و نه فکری و هویّتی. مسأله، سفرۀ قدرت سیاسی است که باید اینان نیز بر سر آن بنشینند و از آن لقمه‌های چرب‌وشیرین برگیرند. همچنین این وفاق، ملّی نیز نیست؛ چون از واقعیّت‌های جامعه حکایت نمی‌کند و فقط منافع پاره‌ای از نیروهای سیاسیِ دگراندیش و مسأله‌دار را دربرمی‌گیرد. پس غرض، بازیابی یک لایۀ سیاسی در قدرت رسمی است؛ لایه‌ای که دیروز برای تحریک جامعه در برابر نظام، فتنه‌انگیزی کرد و امروز که طمع مقام و منزلت دارد، از وفاق سخن می‌گوید.
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱۳:۳۵

undefined آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر است؟undefinedمهدی جمشیدی
۱. روی سخن این یادداشت با آقای زیدآبادی نیست. ایشان به دلیل صداقت و بساطتی که دارد، بی‌احتیاطی کرده و نظر قلبی و ناگفته‌اش را بازگفته و تصریح کرده که فتنۀ سال هشتادوهشت را آیت‌الله خامنه‌ای به فتنه تبدیل کرد؛ وگرنه تودۀ مردم به دنبال یک اعتراضِ سیاسیِ ساده به نتیجۀ انتخابات بودند، و آیت‌الله خامنه‌ای را نیز نیروهای امنیتیِ فرصت‌طلب فریفتند و از کاه، کوه ساختند و یک مسألۀ عادی را به یک شکاف اجتماعی تبدیل کردند. این نظر، تفسیر جریان «اصلاحات» و «اعتدال» از فتنۀ سال هشتادوهشت است و خاص آقای زیدآبادی نیست، و اگر جز این بود، اندک موضعی در نقد و نفی فتنه می‌داشتند و از آنچه که کردند، عذر می‌خواستند. نه هاشمی‌رفسنجانی و نه خاتمی، هیچ‌یک عذر نخواستند؛ چه رسد به موسوی و کروبی. همگی معتقدند که در سال هشتادوهشت، درست عمل کردند و این آیت‌الله خامنه‌ای بود که با معترضان – و به تعبیر ما، فتنه‌گران و اغفال‌شدگان – مدارا نکرد. حتی کسی‌که هم‌اکنون بر جایگاه ریاست‌جمهوری نشسته نیز، هیچ سخنی در برابر فتنه نگفته و از مواضع دیگرش، روشن است که با فتنه، هم‌داستان است؛ چنان‌که با خاتمی، نشست‌وبرخاست دارد و او را می‌ستاید. سخنی که آقای زیدآبادی در اثر ساده‌دلی بر زبان جاری ساخته، حرف مکتومِ قطعیِ همۀ اینان است و چه‌بسا اگر در موقعیّتی، دوباره بتوانند بخشی از جامعه را برانگیخته کنند و نظام را در تنگنا قرار بدهند، تعارفی با آیت‌الله خامنه‌ای نخواهند داشت و دوباره بر ایشان خواهند شورید. رسم و قاعدۀ سیاستِ ماکیاولیستی همین است که با «صداقت» و «اخلاق»، بیگانه است و سودایی جز «قدرت» ندارد.
۲. حدود پانزه سال از فتنۀ سال هشتادوهشت گذشته است و اینک می‌شنویم که آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر و متهم آن ماجرا بوده است. هنوز نسلی که فتنه را به چشم خویش دیده، در صحنه است و روایت مستقیم دارد. نگارندۀ این سطور در وقایع فتنه، حضور خیابانی داشت و از نزدیک، آنچه را که رخ داد، مشاهده کرد و شناختنش از آن، بی‌واسطه و عینی است. بااین‌حال، واقعیّت‌ها این‌چنین «جابجا» و «وارونه» می‌شود و شاکی، متهم معرفی می‌گردد. فتنه‌ای که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دیرینه» و «پیچیده» و «مهلک» بود، در روایت لیبرال‌های شبه‌مذهبی، آن‌چنان وارونه می‌شود که به اعتراضِ سیاسیِ عادی، فروکاهیده می‌شود، درحالی‌که می‌دانیم انتخابات، فقط یک بهانۀ سیاسی برای «استحالۀ انقلاب» و «معارضه با شخص رهبر انقلاب» بود. آن معمّمی که دیروز، مارکسیست بود و بعدها لیبرال شد و در هستۀ سخت جریان اصلاحات قرار گرفت، تصریح کرد که باید آقای خامنه‌ای را از کرسی قدرت به زیر بکِشیم. مسألۀ اینان، «سبک حکمرانیِ آیت‌الله خامنه‌ای» بود و هست و خواهد بود؛ اینان نمی‌توانند تعهد و تقیّد آیت‌الله خامنه‌ای را نسبت به «ایدئولوژی انقلابی» تحمّل کنند و معتقد به چرخش از «انقلاب» به «نظام» هستند. تنها کسی‌که سرسختانه و تمام‌عیار در برابر دو جریان اصلاحات و اعتدال ایستاد و در برابر عادی‌سازی و استحاله‌گری‌شان مقاومت کرد، آیت‌الله خامنه‌ای بود. ازاین‌رو، تلاش داشتند که در فتنۀ سال هشتادوهشت، در لفافۀ اعتراض به نتیجۀ انتخابات، قدرت ایشان را تضعیف و زمینه را برای زوال ولایت‌فقیه یا شورایی‌سازی آن فراهم نمایند. مسأله، به‌هیچ‌رو فروتر و کمتر از این نبود. تدبیر آیت‌الله خامنه‌ای، موافق طبع و تمایل اینان نیست و از این جهت، در رنج و عذاب هستند و می‌خواهند سنگر ولایت‌فقیه را فتح کنند. به‌روشنی نیز می‌دانند تا هنگامی‌که آیت‌الله خامنه‌ای در قدرت است، دچار امتناع و فروبستگی خواهند بود و هیچ‌ چاره‌ای جز دراز کردنِ دست تصرّف و تعدّی به سوی نظم ولایی ندارند.
۳. همۀ شواهد حاکی از آن است که فتنه، از پیش ‌طراحی‌شده بود؛ ماه‌ها قبل، کمیتۀ صیانت از آراء راه‌اندازی شد و در سلامت انتخاباتی که هنوز برگزار نشده بود، تردیدافکنی گردید و در نهایت نیز نتوانستند در برابر قانون و محکمه، هیچ‌یک از ادعاهای خویش را اثبات کنند. انتخابات سال هشتادوهشت، درست بود و هیچ تقلبی در میان نبود؛ اصحاب فتنه نیز می‌دانستند، اما عامدانه و آگاهانه، به جانِ ذهنیّت تودۀ مردم افتادند و بدبینی آفریدند و تحریک و تهییج کردند تا به‌واسطۀ ابطال نتیجۀ انتخابات، آیت‌الله خامنه‌ای را وادار به عقب‌نشینی و انفعال کنند. اگر آیت‌الله خامنه‎ای، تسلیم طغیان اینان می‌شد، به یک رهبرِ تضعیف‌شده تبدیل می‌گردید که به‌راحتی در محاصرۀ بیشتر و تنگ‌تر نیروهای سیاسیِ سکولار قرار می‌گرفت و چندی بعد نیز باید قدرت را به آنها واگذار می‌کرد تا لیبرالیسم، جایگزین ایدئولوژی انقلابی بشود. حماقت و سفاهت موسوی به کنار، اما به‌راستی، چرا بقیۀ اصحاب فتنه با وجود اطلاع از ناممکن‌بودن تقلب در انتخابات، شوریدند و در جامعه، فتنه‌گری کردند؟!
https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۱۸:۳۳

بازارسال شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
thumnail
undefined️ رهبر انبساطی در زمانه ما
undefined نوشتاری از #مهدی_جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛
undefined آیت‌الله خامنه‌ایِ نظام جمهوری اسلامی، همان حجت‌الاسلام خامنه‌ایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حال‌وهوای او دگرگون نشده است.
undefined منطق او، تحکّم و فرمان و امر و تحمیل نیست، بلکه همراه‌سازی و استدلال‌پردازی و اقناع و مباحثه است. آن‌گاه که با دانشجویان دیدار می‌کند، به‌واقع می‌شنود و خود را در جایگاه مخاطب مستقیم می‌نشاند. به دانشجو حقّ می‌دهد که صریح بگوید و شفاف بخواهد و انتقاد کند؛ چه از او و چه از دفترش و چه از نهادهای منصوبش....
undefined ادامه را اینجا بخوانیدundefined
undefined iict.ac.ir/rahbar
#یادداشت#رهبری
undefined @iictchannel

۹:۲۰

thumnail
undefinedبه مناسبت سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد: گفتگو درباره‌ی کتاب غرب‌زدگی-۱ (تندروها، تحول تمدنی می‌آفرینند)
undefined ۱۸ شهریور، شبکه چهار، برنامه چاووش
undefined برنامه را در اینجا ببینید:https://telewebion.com/episode/0xed29f7chttps://tv4.ir/episodeinfo/433934
undefined https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۹:۲۱

undefined ملّت یا امّت؟ -۱
(معقولیّت طراحی‌ تمدّنی)
undefinedمهدی جمشیدی
[یکم]. از دورۀ واگرایی‌های دهۀ هفتاد به این سو، جریان روشنفکریِ سکولار همواره این روایت را از انقلاب ارائه کرده است که در منطق هویّتی آن، «امّت» بر «ملّت» ترجیح دارد، به این معنی که انقلاب، امّت اسلامی را بر ایران ترجیح می‌دهد و نگاهش به بیرون است و ایران را به‌مثابه مقدّمه و بستر برای وصول به غایات امّتی و فراملّی‌اش می‌انگارد. به‌این‌ترتیب، منافع ملّی در سایۀ نگاه ایدئولوژیک انقلاب، رنگ باخته است و بضاعت‌‍‌ها و سرمایه‌های ایران، مصرف ساختن و پرداختن هندسۀ امّت اسلامی شده است. در این مدّت، مفاهیم و دوگانه‌های مختلفی نیز از طرف این جریان برای توجیه سخنان‌شان عرضه شد، از جمله نگاه ایدئولوژیک به سیاست خارجی، ماجراجویی، قهر با جهان، فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نباشیم، آرمان‌خواهی کور و ... . اینان حتی بر این باور هستند که قانون اساسی نیز دچار دوگانگی میان ملّت و امّت است و نتواسته موضع خود را مشخص کند و نشان بدهد که سمت‌وسوی سیاست در ایران چیست. گذار از انقلاب اسلامی به نظام اسلامی، اندیشه‌ای بوده که از سوی همین نیروها بیان شد تا نشان داده شود که نباید در اقتضاهای خاصِ وضع انقلابی یا دهۀ شصت، محدود و متوقف ماند و ادعاهای جهان‌شمول و عام را مطرح کرد و خود را گرفتار چالش‌های بیرونی نمود. این در حالی است که نظریۀ نظامِ انقلابی، میان آرمان‌خواهی انقلابی که بر تغییر و جوشش و حرکت و خیزش دلالت دارد و ثبات و نظم و تعادل و نهاد، جمع برقرار کرد. بااین‌حال، همچنان کوشیده می‌شود از طریق دوگانه‌سازی میان ملّت و امّت، اندیشۀ مقاومت به حاشیه رانده شود و انقلاب، به مرزهای ملّی محدود شود. در واقع، انگیزۀ نیروهای سکولار از حسّاسیّت نسبت به منافع ملّی و امر ملّی، اعتبارزدایی از «سیاست مقاومت» است، و این، نقطۀ مشترک میان متفکّران غربی و سکولارهای وطنی است. برای فرسودن و زدودن سیاست مقاومت، هیچ روایتی بهتر از این نیست که گفته شود در اثر این سیاست، منافع ملّی از دست رفته است.
[دوّم]. ازآنجاکه این ادبیات، ریشه در روایت برخی تحلیل‌گران غربی از ایران دارد و جریان روشنفکریِ سکولار نیز آن را تکرار می‌کنند، باید به این واقعیّت توجه کرد که دولت‌ها و جوامع غربی نیز ذیل یک عالَم مشترکِ تاریخی و هویّتی قرار دارند که «تمدّن غربی» یا «عالَم تجدّد» خوانده می‌شود و بر این اساس، نوعی حس پیوند و اتّصال میان آنها برقرار است. وقتی از تمدّن غربی سخن می‌گوییم، به واقعیّتی فراتر از دولت‌ها و جوامع غربی اشاره می‌کنیم که حاصل درهم‌تنیده‌شدن مجموعۀ آنهاست؛ چنان‌که در عمل نیز مشاهده می‌کنیم علم و سیاست و فرهنگ و اقتصاد و ... در میان این دولت‌ها و جوامع، مشترک و مشابه است. این هم‌گرایی و هم‌بودگی ناشی از همان افق تاریخی و هویّتیِ مشترک است که یک عالَم مستقل و جهان متمایز پدید آورده است. این عالَم مشترک در ادبیات غربی، تمدّن غربی خوانده می‌شود و نه‌فقط ملامت و مذمت نمی‌شود، بلکه از سوی ما، ستوده نیز می‌شود. اما وقتی همین مسأله دربارۀ دولت و جوامع اسلامی مطرح می‌شود و اراده‌ای شکل می‌گیرد که در قالب مفاهیمی همچون بیداری اسلامی و مقاومت و عمق راهبردی، امّت و ...، «کلّیّت اسلامی» صورت‌بندی شود و تمدّن اسلامی پدید آید، اعتراض و مخالف‌خوانی نیروهای سکولار آغاز می‌شود و این سیاست، به معنی نادیده‌انگاشتن منافع ملّی تفسیر می‌گردد. در تجربۀ غربی، درافکندن طرح کلّیّت تجدّدی، متعارض با منافع ملّیِ جوامع غربی تصویر نمی‌شود، اما در اینجا، معیار پیشین کنار نهاده می‌شود و «طرح تمدّنی»، ناسازگار با «طرح ملّی» قلمداد می‌شود. روایت صواب و واقع‌نما این است که طرح تمدّنی، مکمّل و متمّم طرح ملّی است و می‌تواند ظرفیّت‌ها و ذخایر آن را بارور سازد و به آن اقتدار ببخشد. اگر ما امروز در برابر تمدّن غربی، با دشواری‌ها و تنگناها مواجه هستیم، به این دلیل است که در مقابل یک «دولت ملّی»، با یک «مجموعۀ تمدّنی» روبرو شده‌ایم و روشن است که تمدّن، توان مواجهۀ چالشی با دولت- ملّت را دارد و می‌تواند نسبت به آن، موانع بزرگی ایجاد کند. ما برای رویارویی مؤثّر و کامیاب با تمدّن غربی، چاره‌ای جز تمدّن‌سازی نداریم و تمدّن نیز متوقف بر امّت است. اگر «امّت»، اشاره به لایۀ اجتماعی دارد و جوامع را به یکدیگر متّصل می‌کند و آنها را از لحاظ هویّتی و معنایی، در کنار یکدیگر می‌نشاند، «تمدّن» در مرحلۀ بعد، نظامات اجتماعی و ساختارهای رسمی را در سطحی فراتر و گسترده‌تر، یکپارچه و همگون می‌کند و عالی‌ترین درجه از اجتماع انسانی را شکل می‌دهد.
undefined https://ble.ir/mahdi_jamshidi60

۹:۲۳

undefined رسانۀ ملّی و مخاطبانش:
آنچه که لیبرال‌ها نمی‌گویند
undefinedمهدی جمشیدی
[یکم]. گمان می‌کنم اینک بتوان با قاطعیّت گفت که مسأله‌شدگیِ رسانۀ ملّی در ذهنیّت جریان لیبرال و رسانه‌هایش، کمترین ارتباطی با بدنۀ اجتماعی و مخاطبان این رسانه ندارد و غرض، معادلۀ سیاسی و معطوف به قدرت است که این جریان از تصریح به آن هراس دارد. هر از چندی، رسانه‌های وابسته به جریان لیبرال، به اعداد و ارقامی که به نام نظرسنجی منتشر می‌شوند، استناد می‌کنند و مدعی می‌شوند که رسانۀ ملّی در دورۀ مدیریّتی جدید، دچار افت و افول شده و مخاطبانش را به رسانه‌های رقیب باخته و این سیر نزولی، ادامه نیز خواهد یافت. آنان این‌گونه تحلیل می‌کنند که گردانندگان کنونیِ رسانۀ ملّی، نگاهی بسته و جزمی و محدود و اقلّی دارند و مجال تنوّع و تکثّر نمی‌دهند و مخاطبان خویش را تنها حزب‌اللهی‌ها تعریف کرده‌اند. ازاین‌رو، رسانۀ ملّی را دیگر نمی‌توان ملّی نامید، بلکه روند انحصاری و تنگ‌دامنه، آن را به رسانۀ خاص و اندک‌سالار و فروبسته تبدیل کرده است. در این نوشتۀ مختصر، می‌کوشم از این تحلیل پُربسامد اما غلط، رمزگشایی کنم. باید نشان داد که زیر پوست این قبیل تفاسیر و روایت‌ها چه می‌گذرد و برخی لایه‌های قدرت، چه در سر دارند که با سرنیزۀ اعداد موهوم، به جنگ روایتی رو آورده‌اند.
[دوّم]. سال‌ها بود که در رسانۀ ملّی، جریان‌های بینابینی و محافظه‌کار و متعلّق به نسل دوّم انقلاب، قدرت را در اختیار خویش داشتند و رویش‌های جوانانه، اندک و ناچیز بودند و به چشم نمی‌آمدند. پس از بیانیۀ گام دوّم انقلاب و تصریح رهبر انقلاب به ضرورت جوان‌سازی حاکمیّت، ورق برگشت و بنا شد جوانان مؤمنِ انقلابی، عالی‌ترین سطوح مدیریّتی را تجربه کنند. بیش از هرجا، در رسانۀ ملّی چنین اتّفاقی رقم خورد؛ انتخاب وحید جلیلی به‌عنوان قائم‌مقام فرهنگیِ رسانۀ ملّی، آشکارا نشان از چرخش مدیریّتی داشت که مخالفان و منتقدان نظریۀ رهبر انقلاب را برآشفته و عصبانی می‌کرد. وحید جلیلی، کارنامۀ فرهنگی و هنریِ حرفه‌ای و مشخصی داشت که به‌طور کامل، ذیل گفتمانِ هویّتی انقلاب می‌نشست و در برابر همۀ دعاوی و غایات جریان تجدّدی قرار می‌گرفت. اینک بنا بود که او آن تجربۀ متراکم و کامیاب را از عرصۀ غیررسمی به عرصۀ رسمی وارد نماید و در عمل، نشان بدهد که رهیافت انقلابی، قادر به تدبیر و طراحی است و هرگز، جنبۀ شعاری و سطحی ندارد. در واقع، تجربۀ غیررسمی او، مقدّمه و پیش‌درآمدی بود بر آنچه که اکنون باید در ساختار رسمی رخ بدهد. چرخش نخبگانی در حاکمیّت، به این معنا دلالت داشت که زمانۀ حاشیه‌نشینی نیروهای اصیلِ انقلابی به سر آمده و ظرفیّت‌ها و بضاعت‌های این جریان، به حدی از کمال و قوّت رسیده است که می‌تواند زمام طراحی و تدبیر را به دست بگیرد.
[سوّم]. صدالبته، روشن است که مسألۀ چرخش نخبگان و جوان‌سازی حاکمیّت، فقط منحصر به جابجایی اشخاصی که تفاوت سنی و نسلی داشتند، نیست، بلکه غایت اصلی، بازسازی انقلابی در درون حاکمیّت است؛ به این معنی که ساختارهای رسمی، از جمله رسانۀ ملّی، سخت محتاج تحوّل انقلابی هستند. در دهه‌های گذشته، نیروها و جریان‌هایی در ساختارهای رسمی حضور داشتند که به دلیل فرسایش‌های درونی خویش، ساختارهای رسمی را از حیات انقلابی، دور کردند و فضا و ادبیات و جهت‌گیری‌ها، بیش‌وکم به محافظه‌کاری و دیوان‌سالاری و حتی لیبرالیسمِ فرهنگی نزدیک شد. این لغزش‌ها و کجی‌ها و غبارها، اینک باید به دست کسانی‌که بیشترین نسبت هویّتی را با انقلاب داشتند، زدوده می‌شدند و اصالت‌های انقلابی و ارزش‌های غایی، تجدید حیات می‌یافتند. براین‌اساس، وحید جلیلی بر آن شد که طرح تحوّل بنویسد و راه‌های گذار از وضع کنونی به وضعی که ناظر به مدینۀ فاضلۀ انقلاب بود را طراحی نماید. چنین نیز شد و در عمل نیز گام‌های مهمی برداشته شد، اما جریان لیبرال که از آغاز، نسبت به چنین انتخاب و جهتی، تعارض و کینه داشت، پرچم مخالفت و تحریف و ترور شخصیّت را برافراشت و مدعی شد که رویکرد جدید، مخاطب‌سوز است و به فروپاشی رسانۀ ملّی خواهد انجامید. در واقع، در اینجا نیز همچون زمینه‌های دیگر، جریان لیبرال به جامعه ارجاع داد و کوشید با لیبرال نشان‌دادن جامعه، جهت‌گیری انقلاب را ناموفق و بی‌مخاطب تصویر کند. همچنان‌که جریان لیبرال، از سیاست‌های کلان و رسمی نظام به‌عنوان خودبراندازی یاد کرد و این سیاست‌ها را در برابر مردم انگاشت، در مواجهه با طرح تحوّل انقلابی در رسانۀ ملّی نیز همین شگرد دنبال شد و می‌شود. بنابراین، بی‌پرده باید گفت مسألۀ جریان لیبرال، مخاطبان رسانۀ ملّی نیست؛ چون روشن است که در سطح جهانی نیز، رسانه‌های غیررسمی و اجتماعی توانسته‌اند با تلویزیون رقابت کنند و این نیز تا حدی طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است و ارتباطی با جهت‌گیری انقلابی و ایجاد تحوّل هویّتی در رسانۀ ملّی ندارد.
undefined https://ble.ir/mahdi_jamshi

۹:۲۵