۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
بسم الله الرحمن الرحیمسلامبه زودی مطالب از کانال قبلی به اینجا منتقل میشهبا مطالب تازه همراه باشید
۹:۴۲
.((راه های باز کردن تلگرام بدون فیلتر شکن))این چند وقت احتمالا خیلی از ما دنبال راه های دسترسی به تلگرام بودیم حال با فیلتر شکن یا بدون آن.از چند وقت قبلش آمادگی آن را پیدا کرده بودیم که قرار است تلگرام تعطیل شود.نگران بودیم.هر روز تلگرام را چک می کردیم و اگر هنوز برقرار بود، نفس راحتی می کشیدیم و به دوستان مان خبر میدادیم که هنوز فیلتر نشده است.هر روز که می گذشت مثل آدم هایی که میخواهند به سفر دور بروند با مخاطبان مان خداحافظیِ نصفه و نیمه ای می کردیم و می گفتیم که اگر آمدین و تلگرام فیلتر شده بود، من را در فلان پیام رسان پیدا کنید.《فیلتر تلگرام》سوژه ی جک ها مان شده بود.سوژه حرف های جدی مان. دلیلی برای بهانه گیری مان و یا اظهار نظر سلبریتی هایی که نه تخصصی در فضای مجازی داشتند و نه در مواقع لزوم واقعا به درد مردم رسیده بودند.زمانی که اتفاقاتی شبیه به این، برای مان دغدغه شده باشد، یعنی پروژه با موفقیت انجام شده است.در این لحظه باید تبریک بگویم.به تمام کسانی که وارد این چرخه شده اند و متوجه نشدند.بگذارید مسئله را طور دیگری باز کنم.اگر از شما بپرسند، بالا رفتن قیمت دلار مهم تر است یا قطع شدن تلگرام، جواب تان چیست؟در حالی که می دانید بالا رفتن قیمت دلار باعث ضرر در تولید کشور می شود، عجیب است اگر انتخاب شما در جوابِ سوال، قطع شدن تلگرام باشد.اگر بپرسند در نگاه شما، از نظر دیپلماسیِ عمومی، پاره کردن برجام توسط آمریکایی ها توهین آمیز تر است یا قطع شدن تلگرام؛ آن وقت انتخاب شما چیست؟سالیان پیش فیسبوک قطع شد و من با اطمینان می گویم در وضع اقتصادی مردم خللی ایجاد نشد و راستش خیلی هم از نظر دیپلماسی عمومی توهین آمیز نبود.حال چه شده که موضوعاتی به آن مهمی به گوشه ای رانده شده اند و بحث فیلترینگ مسئله روز شده است.کسی اگر بخواهد به کارش با تلگرام برسد با همان فیلتر شکن هم میرسد.مثل تمامِ توییتر نویس ها و فیس بوکی ها.اما اثر قیمت بالای دلار و سکه بر زندگی مردم را با کدام فیلتر شکن میخواهیم بگذرانیم؟انتخاب کنید که قرار است مطالبه گر چه چیزی باشید.سیده حدیث میرفیضی#تلگرام#فیلتر#رفع_فیلتر#فیلترشکن#مطالبه_گر_واقعی_باشید#درست_انتخاب_کنیم@mahi_name
۹:۴۲
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
دوستان اگر تهران تشریف دارید حتما بیاید.خوشحال میشیم با طنزی هنرمندانه میزبان حضورتون باشیم
۱۹:۰۸
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
روایتی از عصر شعری با طنزپردازانعنوان: زود آمدیم، نان را با جاش بردن
تنها خانمِ جلسه بودم.زودتر از بقیه رسیدم بودم.راستش خیلی زودتر.آنقدر که اگر زمین زیر پایم مذاب بود می رفتم داخلش محو میشدم تا برنامه شروع شود.داشتند سیم کشی می کردند تا سیستم صوتی برای برنامه راه بیفتد.میخواستم ببینم چهره آشنا وجود دارد یا نه.اما منصرف شدم.ترجیح دادم سرم توی کتابم باشد و فقط بشنوم.میخواستند بدانند که هربار روی صحنه چند نفر قرار میگیرد و من نگاهم را میچرخاندم تا به محض آنکه صحنه خالی شد چشمی بیاندازم به نان سنگکی که به دیوار زده بودند برای دکور.خواستم ببینم پنیر همهست یا نه.راستش نگران بودم.باد کولر مستقیم رویشان بود و داشت خشک شان می کرد.حالا این هیچ، نهایت میشد آن را زد در ظرف آب و نرمش کرد.نگرانی اصلیم درباره اندازه نانسنگک ها بود. بزرگ بودند اما با حساب من اگر تمامِ صندلی ها پر شود و بخواهند به اندازه مساوی به همه نان بدهند به هر کدام اندازه یک بند انگشت نان میرسید.البته در این اوضاع امروز که نمیشود حتی یک نان و تخم مرغ خرید هم، نان اندازه یک انگشت غنیمت بود اما ما که در هیچ کدام از مجلس های مان تقسیم مساوی نداریم.بااین حساب به مسئولان ردیف اول اگر اندازه کف دست نان برسد، به منی که در ردیف های آخر هستم اصلا نانی نخواهد رسید.دست به کار شدم.قلبم تند تند میزد.میخواستم جایم را عوض کنم و به ردیف های اول برسم.اینطور به مسئولین نزدیک تر میشدم و ممکن بود حداقل کمی نان بهم برسد.سعی کردم بدون جلب توجه بلند شوم.سیم سبزی به پایم خورد که داشتند از کنار ستون آن را می گذراندند.آخر با آنسیم سبزِ رنگِ جیغ مگر میشد حرکت کرد و کسی متوجه نشود؟!نفس عمیقی کشیدم و مثل کسی که میخواهد جنایتی مخفیانه انجام دهد، در حرکتی نامحسوس صندلی هارا طی کرده و به ردیف چهارم رسیدم و همان جا نشستم.این طور اگر به هر ردیف نان اندازه کف دست هممی دادند باز به من می رسید.میکروفن راه افتاد.داشتند امتحان می کردند.مرد پشت میکروفن که چهره آشنایی داشت می گفت:۱.۲.۳.۴اما در ذهن من عدد ها فقط تا ۳ جلو میرفتند.۱نان سنگک.۲نان سنگک.۳نان سنگک، و همین جا متوقف میشد.وسطش هم کاغذ نطنز را با طراحی پشت زمینه زرد چسبانده بودند که عجیب با رنگ نان ها سِت بود و جلوه ی نان ها را بیشتر می کرد.راستش شاید دو عدد نان چیزی نباشد که بخواهد توجه امرا جلب کند و شاید کم شدن پولی که برای خریدِ نام سنگک می دهم خیلی قابل توجه نباشد، اما نمی دانم چرا هر طور که فکر می کردمحتی کم شدن یک تکه از آن نان هم برایم سخت بود.تصمیمم را گرفتم.تصمیم گرفتم که آخر برنامه بروم به مسئولین برگزاری نطنز بگویم که اگر میخواهید از دکور خوراکی استفاده کنید لطفا صحنه را کاملا پر بسازید.با دو عدد نان که کسی سیر نمیشود.فقط اسیر میشوداسیرِ نانی که نه کسی را سیر می کند نه خیالی را جمعِ آنکه دیگر گرسنه نمی ماند.سیدهحدیث میرفیضی.ساعت۱۶:۴ روز ۱۹ اردیبهشت.نطنز۶@Mahi_Name
تنها خانمِ جلسه بودم.زودتر از بقیه رسیدم بودم.راستش خیلی زودتر.آنقدر که اگر زمین زیر پایم مذاب بود می رفتم داخلش محو میشدم تا برنامه شروع شود.داشتند سیم کشی می کردند تا سیستم صوتی برای برنامه راه بیفتد.میخواستم ببینم چهره آشنا وجود دارد یا نه.اما منصرف شدم.ترجیح دادم سرم توی کتابم باشد و فقط بشنوم.میخواستند بدانند که هربار روی صحنه چند نفر قرار میگیرد و من نگاهم را میچرخاندم تا به محض آنکه صحنه خالی شد چشمی بیاندازم به نان سنگکی که به دیوار زده بودند برای دکور.خواستم ببینم پنیر همهست یا نه.راستش نگران بودم.باد کولر مستقیم رویشان بود و داشت خشک شان می کرد.حالا این هیچ، نهایت میشد آن را زد در ظرف آب و نرمش کرد.نگرانی اصلیم درباره اندازه نانسنگک ها بود. بزرگ بودند اما با حساب من اگر تمامِ صندلی ها پر شود و بخواهند به اندازه مساوی به همه نان بدهند به هر کدام اندازه یک بند انگشت نان میرسید.البته در این اوضاع امروز که نمیشود حتی یک نان و تخم مرغ خرید هم، نان اندازه یک انگشت غنیمت بود اما ما که در هیچ کدام از مجلس های مان تقسیم مساوی نداریم.بااین حساب به مسئولان ردیف اول اگر اندازه کف دست نان برسد، به منی که در ردیف های آخر هستم اصلا نانی نخواهد رسید.دست به کار شدم.قلبم تند تند میزد.میخواستم جایم را عوض کنم و به ردیف های اول برسم.اینطور به مسئولین نزدیک تر میشدم و ممکن بود حداقل کمی نان بهم برسد.سعی کردم بدون جلب توجه بلند شوم.سیم سبزی به پایم خورد که داشتند از کنار ستون آن را می گذراندند.آخر با آنسیم سبزِ رنگِ جیغ مگر میشد حرکت کرد و کسی متوجه نشود؟!نفس عمیقی کشیدم و مثل کسی که میخواهد جنایتی مخفیانه انجام دهد، در حرکتی نامحسوس صندلی هارا طی کرده و به ردیف چهارم رسیدم و همان جا نشستم.این طور اگر به هر ردیف نان اندازه کف دست هممی دادند باز به من می رسید.میکروفن راه افتاد.داشتند امتحان می کردند.مرد پشت میکروفن که چهره آشنایی داشت می گفت:۱.۲.۳.۴اما در ذهن من عدد ها فقط تا ۳ جلو میرفتند.۱نان سنگک.۲نان سنگک.۳نان سنگک، و همین جا متوقف میشد.وسطش هم کاغذ نطنز را با طراحی پشت زمینه زرد چسبانده بودند که عجیب با رنگ نان ها سِت بود و جلوه ی نان ها را بیشتر می کرد.راستش شاید دو عدد نان چیزی نباشد که بخواهد توجه امرا جلب کند و شاید کم شدن پولی که برای خریدِ نام سنگک می دهم خیلی قابل توجه نباشد، اما نمی دانم چرا هر طور که فکر می کردمحتی کم شدن یک تکه از آن نان هم برایم سخت بود.تصمیمم را گرفتم.تصمیم گرفتم که آخر برنامه بروم به مسئولین برگزاری نطنز بگویم که اگر میخواهید از دکور خوراکی استفاده کنید لطفا صحنه را کاملا پر بسازید.با دو عدد نان که کسی سیر نمیشود.فقط اسیر میشوداسیرِ نانی که نه کسی را سیر می کند نه خیالی را جمعِ آنکه دیگر گرسنه نمی ماند.سیدهحدیث میرفیضی.ساعت۱۶:۴ روز ۱۹ اردیبهشت.نطنز۶@Mahi_Name
۱۱:۵۰
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
.آن هایی که بگویند فلسطین به ما چه ربطی دارد و بعد نگاه شان که بکنی جلوی سفارت فرانسه شمع روشن کرده اند...آن هایی که مشکلات کشور شان را پیش غریبه ها داد می زنند و در جایی که لازم است حرف بزنند سکوت می کنند...آن هایی که دغدغه ی دختران خیابان انقلاب برایشان مهمتر از کشتار بیرحمانه هشت ماهه هایی هست که حتی فرصت زندگی نداشته اند... آن هایی که به جای همدردی با خانواده مدافعین حرم، با کنایه بهشان دل های شان را میسوزانند...خداوند حجت را بر آن ها تمام کرده است که بشناسند مظلوم و ظالم واقعی را.قربانی انتخاب اشتباه نشوند.اگر کسی جنایت های صهیونیست ها را تقصیر مرگ بر اسرائیل گفتن ها بیاندازد، مثل کودکی است که برای کار بزرگتر هایش دنبال راه حل های کودکانه است.مقصر واقعی جای دیگریست.اسیر اشتباهات دیگران نشویم.
سکوت ملت ها،رفتاری تکراریدنیا جوابت کو،تو هم بدهکاریلبخند مصنوعی،سرپوش رفتارِانکار آدم ها صلاح کشتار.ِ سیده حدیث میرفیضی
#مرگ_بر_اسرائیل@mahi_name
سکوت ملت ها،رفتاری تکراریدنیا جوابت کو،تو هم بدهکاریلبخند مصنوعی،سرپوش رفتارِانکار آدم ها صلاح کشتار.ِ سیده حدیث میرفیضی
#مرگ_بر_اسرائیل@mahi_name
۲۳:۵۱
۱۲ خرداد ۱۳۹۷
جای تاسف دارد که یک برنامه تلویزیونی پر مخاطب با دعوت از یک مهمان که گفتارش پر از تناقض است #گارداسیل، محصول بحث برانگیز شرکت آمریکایی مرک را تبلیغ کند و با مبالغه و جوسازی نگرانی عمومی ایجاد کند. واکسنی که هنوز به خوبی امتحان پس نداده و خطر آن بسیار بیشتر از سرطانی است که ادعا میشود از آن پیشگیری میکند. این در حالی است که CDC و FDA در هیچیک از موارد، حاضر به پذیرفتن رابطۀ بین واکسن و عوارض بعد از آن نشدهاند و با وجود همه خطرات و عوارض گزارش شده باز هم بر ضرورت تزریق این واکسن برای ردۀ سنی 13 تا 26 سال (اوج سن باروری) و بیاثر بودن آن پس از این سن تأکید میشود. این مسئله مطرح است که با وجود این همه گزارش مبنی بر فوت و ناباروری افراد واکسینهشده، شاید بتوان گفت تزریق این واکسن با برنامه کاهش جمعیت جهانی در ارتباط است. کارآیی این واکسنها در کشورهای سازنده نیز مورد بحث است.چراکه ، شواهد بسیاری بر ناکارآمدی این واکسنها و حتی مخاطرات جانی آنها موجود است که دقت بیشتر مسئولین را میطلبد. #ویروس_HPV بهتنهایی نمیتواند عامل سرطان باشد. شواهد حاکی از آن است که آلوده شدن به این ویروس در صورتی میتواند به سرطان منجر شود که با عوامل متعددی همچون آلودگی به چند سویه به طور همزمان و یا آلودگی باکتریایی و عوامل متعدد محیطی همراه شود.شرکت مرک اعلام نموده است که هیچ DNA ویروسی در واکسن HPV نیست، درحالیکه دکتر لی (Dr. Lee) در سال 2012 به شواهدی دست یافت که همۀ واکسنهای HPV، حاوی مواد وراثتی (DNA) است و دانشمندان فرانسوی نیز در سال 2014، تحقیقات او را تائید نمودند. این مواد میتواند خود عاملی برای ابتلای افراد به ویروس HPV باشد.منابع: http://www.womenshealthmag.com/health/hpv-vaccine-facts
http://healthimpactnews.com/2014/gardasil-vaccine-one-more-girl-dead/ http://www.march-against-monsanto.com/7-horrifying-facts-about-the-hpv-vaccine/
#ماه_عسل#گارداسیل#نشردهید#HPVپی نوشت: ممنونم از دوست خوبم خانم زینب احمدی برای دقت شون؛ بررسی موضوع و نوشتن متن مربوط@Mahi_name
http://healthimpactnews.com/2014/gardasil-vaccine-one-more-girl-dead/ http://www.march-against-monsanto.com/7-horrifying-facts-about-the-hpv-vaccine/
#ماه_عسل#گارداسیل#نشردهید#HPVپی نوشت: ممنونم از دوست خوبم خانم زینب احمدی برای دقت شون؛ بررسی موضوع و نوشتن متن مربوط@Mahi_name
۱۹:۲۶
۲۴ خرداد ۱۳۹۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۴ تیر ۱۳۹۷
((خوزستان به روایت آب))کمتر پیش می آمد که تابستان خوزستان باشم.امسال که آمده ام اینجا روایتی از مقاومت را از نزدیک دیدم.نه آنکه فکر کنید میخواهم بگویم گرد و خاکی رفت توی گلویم و چند سرفه نمایشی سر بدهم و #داستان تمام شود.نه.فعلا میخواهم با این جمله شروع کنم که" به تصاویر #تلویزیون خود اعتماد نکنید".حتی اگر با بالاترین کیفیت باشند.چیزی که من در گرمای طاقت فرسا و خاک های خفه کننده خوزستان دیدم، قابل مقایسه با آن تصاویرِ تلویزیون هایِ شفافِ شما نیست.البته روایت خاک را اینجا زیاد شنیده اید.بگذارید این بار چیز تازه ای برایتان تعریف کنم."خوزستان به روایتِ آب"میخواهم از قانونِ آب در یکی از شهرستان های خوزستان حرف بزنم.البته نمیدانم که این قانون شامل #خانه های شرکت نفتی هم میشود یا نه.اما قصه از آنجاییست که هر #کودک در شهرستان هایِ خوزستان قبل از آنکه خیلی از درس های مدرسه را یادبگیرد، مدیریت آب را میفهمد.به این صورت که خانه ها حدودا تا ساعت ٢ظهر میتوانند از آب مستقیمِ شهری استفاده کنند و تا همان مدت بشکه های آب خود را پر کنند.تازه آن هم اگر فشار آب خوب باشد و بشکه ها پر شود.بعد از آن آب مستقیم شهری قطع می شود و مصرف خانه ها وصل میشود به آب بشکه ها.اگر کسی به فرض برای حمام آب نیاز داشته باشد و مصرفش کمی زیادتر از حد شود، آنوقت ممکن است دیگر آن #منزل حتی برای ظرف شستن خود هم آب نداشته باشد تا فردای آن روز.چند نفر از ما در استان های دیگر این سبک از #زندگی را تجربه کرده ایم؟هر روز را که در این شهرهای جنوبی می گذرانم به این فکر می کنم که چقدر #عذرخواهی به مردم خوزستان بدهکاریم.+من از مردم خوزستان عذرخواهی میکنم که نفت کشور از آنجا تامین می شود اما در رسیدگی به #بحران خاک جزو اولویت های آخر هستند.+من از مردم خوزستان عذرخواهی میکنم که به جای همه ی ما ها #لیوان آب های اضافی را مصرف نمی کنند.+من از مردم خوزستان عذرخواهی می کنم که ٨سال به جای تمامِ مردمِ کشور از خانه های شان #آواره شدند.+من از شما عذرخواهی میکنم که برای شما جنگ در همان ٨ سال تمام نشد.شما هنوز می جنگید با آب و خاک و ویرانی های باقیمانده از #جنگ .سیده حدیث میرفیضی@mahi_name
۹:۳۸
۲۸ تیر ۱۳۹۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۹ مرداد ۱۳۹۷
۱۷:۳۱
بالاخره ساخته شد...حکایتِ عجیبی که به زندگی ام نگاه تازه داد...یادم است از وقتی که نوشتن فیلنامه این کار به من سپرده شد، تمام سوژه ها جلوی من زنده می شدند.هر آنچه که مینوشتم انگار می شد وسیله ای برای آزمایشِ خودم در زندگیِ واقعی.آیه را به من سپردند و گفتند بنویس.فاستبقوا الخیرات...در مغزم می پیچید که روایتِ روی کاغذم باید در کار خِیر سبقت بگیرد و چگونگی اش در روزمرگی ام، در حرف هایم با آدم ها و اتفاق هایی که با چند لحظه #مکث برایشان می افتاد، جریان پیدا می کرد.روایتِ این فیلم روایتِ زمان است.روایتِ لحظه ها...روایت چند ثانیه مکث.فقط چند ثانیه...دیدنش را بهتان پیشنهاد می کنم.تیزر مجموعه سریالی "ماراتون"کارگردان: مسعود دهنویتهیه کننده: روح الله رفیعینویسنده: سیده حدیث میرفیضیپی نوشت۱: از همه این ها که بگذریم، حال و هوای خوبی داشت اولین همکاری مشترکم با همسر جانپی نوشت٢:ممنونم از تمامی بازیگران ،عوامل و همراهانی که خودشان با وجودشان و کمک شان، جزئی از فاستبقوا الخیرات بودند...پی نوشت٣: تشکر ویژه تر از تیم مشاور نویسندگی که بسیار حرفه ای نقد کردند پیشنهاد دادند و همراه بودند.یگانه هدایت خواهنرگس میرفیضیسهراب خرمیسید محمدحسین میرفیضی
۱۷:۳۷
۳۱ مرداد ۱۳۹۷
چاقو را بر می دارم و پلاستیک ها را پاره می کنم.روحی تکه تکه می شود و از لای پلاستیک بیرون می آید.گوشت های فیله را کنار هم می چینم و روحم می پیچد درهم.تمام غذاهای گوشتی توی ذهنم می گذرد.قرمه سبزی را فکر میکنم. استیکِ آبدار توی بشقاب می گذارم.نمیخواهم به کوبیده و آبگوشت و غذاهای گوشتی دیگر فکر کنم. فکر می کنم و معده ام خودش را قربانی می کند.-می توانم استیک نخورم.این را توی ذهن با خود می گویم.انگار نگاهم را می خواند.خانه های زیادی را رفته.خیلی چیزها را می فهمد، او سال هاست که تمامش را قربانی کرده.استیک را توی ظرفِ دربسته می گذارم و می دهم دستش.-میری خونه ببر با خودت. من خیلی گوشت دوست ندارم.این را می گویم و دهانم خودش را قربانی می کند.دستم را میگیرد و می گوید: ناهار هستامیفهمم غرورش را.ظرف را می گیرم سمتش. می گذارم بین دست هایشو دست هایم خودش را قربانی می کند.سرش را پایین می اندازد.می گویم: بِبَر بچه ها خوشحال می شن.ظرف تکانی می خورد.بوی استیک توی سرم می پیچد. آنقدر که اگر دندان هایم را حرکت می دادم می توانستم طعم اش را بِجَوَم. توی سرم می گویم چیزهای بیشتری برای دوست داشتن هست.همان طور که سرش پایین است، تشکر می کند و سرم خودش را قربانی می کند.لبخندش را با سر پایین هم می شود دید. چادر را به دندان میگیرد . خداحافظی می کنم و در را پشت سرش می بندم. تمام روحم به قربان گاه می رود.عید را مبارک می کنم.عید قربان مبارک.سیده حدیث میرفیضی#عید_قربان
۱۲:۵۴
۱ شهریور ۱۳۹۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۲۹ شهریور ۱۳۹۷
آنقدر شاعر نبودم تا عاشقانه شعری بگویم.روضه خوان خوبی هم نیستم.فقط متنی نوشتم #نذر امام حسین(ع) ان شا الله... التماس دعا.گریه ی کودکی سه ساله #بریده بریده به گوش می رسد.می آورند برایش سری بی تن را، تا #قطع شود ناله هایش.و قطع می شود سر نخلی به خاک نِشسته تا نبیند بی کسیِ باغبانش را.سرِ نخل در #آغوش #بیابان می افتد و رود می شود کنارِ تنه ی تنومندش.اما چه فایده که نخل سر بریده را، #رود هم جواب نیست.آخرین #نخل هم بر زمین می افتد و بریده بریده می شود صدای خس خس آخرین برگ هایش زیر سم #اسب ها.بیابانِ بی نخل حالا به آغوش می کشد اسب و آتش و #پیکر ها را.شلاقِ باد بر تن ها کوفته می شود و کوهی یک تنه سپر می شود برای #کاروان.بیابان، شرمسار از خلقت خود، #شن ها را رها می کند در آسمان.تا کمتر بسوزانند کفِ پاهای زخمی را.چنگ می زند خار ها را به لباس کاروانیان. تا به شام نرسند و نشوند تن هایی برای سنگ ها...هلهله زنان شامیِ کاخ نشین با هق هق گریه های کاروان در هم آمیخته می شود و محو میکند ناله ها را.سنگ هایی که به آفتاب تابناکِ کاروانیان می خورند خون می بارند از غم.تمام عالم لعن می فرستند به چوبِ خیزرانی که ضرب می زَنَد به خورشیدی بر افراشته بر نیزه.لعن می فرستند و لعنت می شود دست هایی که شمشیر و چوب و شلاق می چرخانَد.
در این هنگام خورشید به کلام می آید که: به زودی نتیجه کار خود را می بیند، در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را می کَشند.سیده حدیث میرفیضی
در این هنگام خورشید به کلام می آید که: به زودی نتیجه کار خود را می بیند، در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را می کَشند.سیده حدیث میرفیضی
۸:۳۴
۱۱ مهر ۱۳۹۸
""غذاشد خوشمزه،زندگی بامزه، نووشِ جااان.چین چین""چند دقیقه که می گذشت تبلیغ باز توی مغزم تکرار میشد.نصفه شب بود.کلافه شدم.دستی لای کپه موهایم کشیدم و انداختمشان بالای بالشت.اینجور وقت ها باید فکرِ شوهر و کربلا و کارهایم، بیخوابم کند اما برای من رب چین چین شده بود قوزِ بالا قوز.خواستم حواس خودم را پرت کنم.رب چین چین انتظار داشت شروع کنم به گوسفند شمردن اما از آنجایی که من خانواده مذهبی داشتم، از بچه گی یاد گرفته بودم صلوات بفرستم.و من در حرکتی ناگهانی شروع به فرستادن صلوات کردم و چین چین که غافلگیر شده بود، شکست خورده و خوابم برد.مادر برای نماز صبح بیدارم کرد.هنوز خوابم عمیق نشده بود.کمی به در و دیوار خوردم تا وضو بگیرم و نماز بخوانم.نماز که تمام شد فوری خودم را روی تخت ولو کردم تا بخوابمصدای رب چین چین آمد.خواستم بگویم چرا سر صبح تلوزیون روشن کردید اما فهمیدم صدا از مغزِ خودم است.توی تخت غلت زدم و سعی کردم به چیز دیگری فکر کنم.وسط فکر به کارهای امروز بودم که، دوباره آهنگ چین چین آمد.این بار قوی تر شده بود.نمی گذاشت با صلوات خوابم ببرد.به همه چیز فکر می کردم و آخر همه شان به تبلیغ چین چین ختم میشد.شنیده بودم اگر آهنگ را بلند برای خودت بخوانی از ذهنت می رود.رفتم توی آشپزخانه که صدایم را کسی نشنود.چند بار زیر لب خواندم"مزه اش به تازگی.غذاخوشمزگی نووشِ جان"چند قدم بیشتر نرفته بودم که این بار آهنگ با تمام زیرصداها و موسیقی کامل توی ذهنم خوانده شد.گفتم شاید باید اجرایش کنم.اگر توی غذا بریزمش احتمالا ساکت شود.بین انتخاب پخت تخم مرغ ربی و سوسیس ربی مانده بودم.تخم مرغ بو داشت.از کشو یخچال سوسیس را در آوردم و حلقه ای بریدم.زیر ماهیتابه را روشن کردم و روغن چکاندم.سوسیس ها زود سرخ میشدند. رب را اضافه کردم و هم زدم.آبش جمع شد و زیر شعله را خاموش کردم.نصف نان لواش را گذاشتم و سوسیس ها را یک لقمه کردم تا زودتر تمام شود.همانطور که می جویدم به شعر اصلی تبلیغ فکر کردم.کاملش را بلد نبودم توی اینترنت هم چیزی نبود ، گاز آخر به لقمه را زدم و از دور میز بلند شدم.ظرف ها را شستم .از آشپزخانه بیرون آمدم و لبخند زنان روی تخت خوابیدم.چشم هایم گرم شده بود که این بار تبلیغ با موسیقی و صدای گروه کُر توی مغزم پیچید.سعی کردم حواسم را پرت کنم.بلند شدم.لبه تخت نشستمبین آن همه شعر، یک شعر از فیلم کودکانه گربه آوازخوان یادم اومد" دامن من چین چینیِ.همچینیِ همچینیِ.لپام گلِ اناره.شکوفه ی بهاره"شعر توی مغزم پیچید.توی ذهنم چندبار خواندمش.دیگر خبری از رب چین چین نبود.خوشحال و خندان دراز کشیدم و اماده خواب شدم که ذهنم گفت: دامنِ من چین چینیِ....و من در آن لحظه به کشوِ اتاقم فکر میکردم که آیا ممکن است داخلش دامن چین چینی پیدا کنم یا نه!؟سیده حدیث میرفیضی
۹:۱۳