مکتبشناسی
کتاب: بارون درخت نشین نویسنده: ایتالو کالینو مترجم: مهدی سحابی نشر: نگاه موضوع: پست مدرنیسم تعداد صفحات: ۲۴۵ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«ما وارد کلیسا می شدیم و روی نیمکت خانوادگی مان می نشستيم: كوز يمو روی شاخه ای از بلوط كنار کلیسا جای می گرفت که به پنجره بزرگی چسبیده بود. از جایی که نشسته بودیم، سایه کوزیمو را در آن سوی شیشه های رنگارنگ پنجره می دیدیم که کلاه خود را برداشته و سر را به نشانه نیایش پایین انداخته بود. پدرم از یکی از خادمان کلیسا خواست تا هر یکشنبه آن پنجره را نیمه باز بگذارید تا کوزیمو بتواند مراسم را دنبال کند. اما با گذشت زمان دیگر او را نمی دیدیم، از پنجره باد می آمد و... .»
صفحات ۶۲ الی ۹۷
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«ما وارد کلیسا می شدیم و روی نیمکت خانوادگی مان می نشستيم: كوز يمو روی شاخه ای از بلوط كنار کلیسا جای می گرفت که به پنجره بزرگی چسبیده بود. از جایی که نشسته بودیم، سایه کوزیمو را در آن سوی شیشه های رنگارنگ پنجره می دیدیم که کلاه خود را برداشته و سر را به نشانه نیایش پایین انداخته بود. پدرم از یکی از خادمان کلیسا خواست تا هر یکشنبه آن پنجره را نیمه باز بگذارید تا کوزیمو بتواند مراسم را دنبال کند. اما با گذشت زمان دیگر او را نمی دیدیم، از پنجره باد می آمد و... .»
صفحات ۶۲ الی ۹۷
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
مکتبشناسی
کتاب: بارون درخت نشین نویسنده: ایتالو کالینو مترجم: مهدی سحابی نشر: نگاه موضوع: پست مدرنیسم تعداد صفحات: ۲۴۵ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«کوزیمو به درخت گردو برگشت و سرگرم خواندن ژیل بلاس شد. جوانی خلنگ همچنان به شاخه چسبیده بود. رنگ به چهره نداشت. بو و ریش انبوه و ژولیدهاش به راستی به بوته خلنگی میمانست و همان رنگ سرخ و همان پرپشتی را داشت. تکههایی از برگ خشک و پوسته شاه بلوط و سوزن کاج لابه لای مو و ریشش دیده میشد. با چشمان سبز از هم گشوده سرگشتهاش کوزیمورا ورانداز میکرد. به راستی که بدقيافه بود. سرانجام پرسید:- رفتند؟
کوزیموبه نرمی گفت: - بله، بله.
شما همان جووانی خلنگ راهزنید؟
- مرا از کجا میشناسید؟
- همین طوری ... خیلی چیزها در بارهتان میگویند.
- شما، شما هم همان پسری هستید که میگویند هیچوقت از درختها پایین نمیآید؟
- اهه ، شما از کجا میدانید؟
- من هم همینطوری ... خیلی چیزها در بارهتان میگویند... .»
صفحات ۹۸ الی ۱۳۸
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«کوزیمو به درخت گردو برگشت و سرگرم خواندن ژیل بلاس شد. جوانی خلنگ همچنان به شاخه چسبیده بود. رنگ به چهره نداشت. بو و ریش انبوه و ژولیدهاش به راستی به بوته خلنگی میمانست و همان رنگ سرخ و همان پرپشتی را داشت. تکههایی از برگ خشک و پوسته شاه بلوط و سوزن کاج لابه لای مو و ریشش دیده میشد. با چشمان سبز از هم گشوده سرگشتهاش کوزیمورا ورانداز میکرد. به راستی که بدقيافه بود. سرانجام پرسید:- رفتند؟
کوزیموبه نرمی گفت: - بله، بله.
شما همان جووانی خلنگ راهزنید؟
- مرا از کجا میشناسید؟
- همین طوری ... خیلی چیزها در بارهتان میگویند.
- شما، شما هم همان پسری هستید که میگویند هیچوقت از درختها پایین نمیآید؟
- اهه ، شما از کجا میدانید؟
- من هم همینطوری ... خیلی چیزها در بارهتان میگویند... .»
صفحات ۹۸ الی ۱۳۸
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
مکتبشناسی
کتاب: بارون درخت نشین نویسنده: ایتالو کالینو مترجم: مهدی سحابی نشر: نگاه موضوع: پست مدرنیسم تعداد صفحات: ۲۴۵ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
« در آن تالارهای درختی، از کوزیمو به گونه ای رسمی پذیرایی می کردند. بزرگان تبعیدی، فنجانی قهوه برایش می آوردند و بیدرنگ به سخن گفتن از کاخها و زمینها و انبارها و مستورگاههایی می پرداختند که در سویل یا گرانادا رها کرده و آمده بودند، و از او دعوت می کردند که پس از بخشایش و بازگشتشان به دیدن آنان برود. درباره شاهی که رانده بودشان، با لحنی آمیخته از دشمنی تعصب آلود و احترام چاکرانه سخن می گفتند. در گفته هایشان گاهی حساب کسی را که با او در مبارزه بودند از حساب کسی که مقام پادشاهیاش به عنوانهای اشرافی آنان نیز رسمیت می داد، جدا می کردند. گاهی دیگر، برعکس، هر دو کس را درهم می آمیختند و با لحنی تعصب آمیز بر او می تاختند. هر بار که از شاه خود سخن می گفتند کوزیمو نمی دانست چه حالتی به چهره خود بدهد....»
صفحات ۱۳۹ الی ۱۷۱
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
« در آن تالارهای درختی، از کوزیمو به گونه ای رسمی پذیرایی می کردند. بزرگان تبعیدی، فنجانی قهوه برایش می آوردند و بیدرنگ به سخن گفتن از کاخها و زمینها و انبارها و مستورگاههایی می پرداختند که در سویل یا گرانادا رها کرده و آمده بودند، و از او دعوت می کردند که پس از بخشایش و بازگشتشان به دیدن آنان برود. درباره شاهی که رانده بودشان، با لحنی آمیخته از دشمنی تعصب آلود و احترام چاکرانه سخن می گفتند. در گفته هایشان گاهی حساب کسی را که با او در مبارزه بودند از حساب کسی که مقام پادشاهیاش به عنوانهای اشرافی آنان نیز رسمیت می داد، جدا می کردند. گاهی دیگر، برعکس، هر دو کس را درهم می آمیختند و با لحنی تعصب آمیز بر او می تاختند. هر بار که از شاه خود سخن می گفتند کوزیمو نمی دانست چه حالتی به چهره خود بدهد....»
صفحات ۱۳۹ الی ۱۷۱
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۱
مکتبشناسی
کتاب: بارون درخت نشین نویسنده: ایتالو کالینو مترجم: مهدی سحابی نشر: نگاه موضوع: پست مدرنیسم تعداد صفحات: ۲۴۵ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«اما اپتیموس ماکسیموس سر از پا نمی شناخت. پس از آنهمه رنجی که در آن چند دراز کشیده بود تا ویوتا را به سوی درخت زبان گنجشکی بکشاند که کوزیمو بالای آن منتظر بود، سرانجام خود را شاد و بی غصه حس می کرد؛ دل پیرانه اش برای هر دو صاحبش می تپید. در آن چند روز کوشیده بود به هر شکلی ویولتا را به سوی آن درخت ببرد؛ دامنش را کشیده بود، چیزهایی را دزدیده و گریخته بود به این امید که او دنبالش کند. و ویولتا پیاپی می گفت: چکار می کنی؟ مرا به کجا می کشی؟ دست بردار! چه سگ بازیگوشی شده ای ! با اینهمه، همان دیدار سگ توانسته بود باد دوران کودکی و حسرت زندگی گذشته در اومبروزا را در دلى ويوتا زنده کند. از همین رو، بر آن شد که کاخ دوک را ترک کنند و در ویلای قدیمی اومبروزا که درختان شگرف داشت بنشیند... .»
صفحات ۱۷۲ الی ۲۰۳
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«اما اپتیموس ماکسیموس سر از پا نمی شناخت. پس از آنهمه رنجی که در آن چند دراز کشیده بود تا ویوتا را به سوی درخت زبان گنجشکی بکشاند که کوزیمو بالای آن منتظر بود، سرانجام خود را شاد و بی غصه حس می کرد؛ دل پیرانه اش برای هر دو صاحبش می تپید. در آن چند روز کوشیده بود به هر شکلی ویولتا را به سوی آن درخت ببرد؛ دامنش را کشیده بود، چیزهایی را دزدیده و گریخته بود به این امید که او دنبالش کند. و ویولتا پیاپی می گفت: چکار می کنی؟ مرا به کجا می کشی؟ دست بردار! چه سگ بازیگوشی شده ای ! با اینهمه، همان دیدار سگ توانسته بود باد دوران کودکی و حسرت زندگی گذشته در اومبروزا را در دلى ويوتا زنده کند. از همین رو، بر آن شد که کاخ دوک را ترک کنند و در ویلای قدیمی اومبروزا که درختان شگرف داشت بنشیند... .»
صفحات ۱۷۲ الی ۲۰۳
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۲
مکتبشناسی
کتاب: بارون درخت نشین نویسنده: ایتالو کالینو مترجم: مهدی سحابی نشر: نگاه موضوع: پست مدرنیسم تعداد صفحات: ۲۴۵ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«مردم دست به کار شدند و جشن بزرگی بر پا کردند. به رسم فرانسویها، یک درخت آزادی» نیز افراشته شد. ولی درست نمی دانستند که چنین درختی چگونه باید باشد؛ از این گذشته، آن قدر درخت واقعی داشتیم که نیازی به برافراشتن یک درست مجازی نبود، از همین رو نارونی را آراستند و دسته های گل و خوشه های انگور و پرچمهای رنگارنگ و پارچه هایی را با شعار «زنده باد ملت بزرگ!» بر آن آویختند . کوزیمو حلقه نوار مه رنگی را با سنجاق به کلاه پوست گر به ای خود چسبانده و نوک نارون نشسته بود و در باره ولتر وروسر سخنرانی می کرد، ولی هیچکی صدایش را نمی شنید، زیرا در پایین درخت همه دست به دست هم داده بودند و به سرود... .»
صفحات ۲۰۴ الی آخر
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«مردم دست به کار شدند و جشن بزرگی بر پا کردند. به رسم فرانسویها، یک درخت آزادی» نیز افراشته شد. ولی درست نمی دانستند که چنین درختی چگونه باید باشد؛ از این گذشته، آن قدر درخت واقعی داشتیم که نیازی به برافراشتن یک درست مجازی نبود، از همین رو نارونی را آراستند و دسته های گل و خوشه های انگور و پرچمهای رنگارنگ و پارچه هایی را با شعار «زنده باد ملت بزرگ!» بر آن آویختند . کوزیمو حلقه نوار مه رنگی را با سنجاق به کلاه پوست گر به ای خود چسبانده و نوک نارون نشسته بود و در باره ولتر وروسر سخنرانی می کرد، ولی هیچکی صدایش را نمی شنید، زیرا در پایین درخت همه دست به دست هم داده بودند و به سرود... .»
صفحات ۲۰۴ الی آخر
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
۱۰:۳۰
۱۰:۳۵
۱۰:۳۷
۱۰:۳۰
فرزند پنجم.pdf
۱.۹۳ مگابایت
#رزق_کتابخوانی
« دیوید هرگز از پدر ثروتمند و نامادری خود پول نگرفته بود، آن دو خرج تحصیلش را داده بودند و دیگر هیچ. (هزینه تحصیل خواهرش، دبورا، هم با آنها بود؛ اما دبورا راه زندگی پدرش را ترجیح داده بود، همانطور که دیوید راه زندگی مادرش را؛ و این تفاوتها بین برادر و خواهر به نظر دیوید در اینجا هم خلاصه شده بود. اینکه دبورا راه زندگی ثروتمندان را برگزیده بود). حالا هم دیوید نمی خواست تقاضای پول کند. پدر و مادر انگلیسی اش - دیوید مادر و شوهر او را این طور می دانست که دانشگاهی های عاری از بلندپروازی بودند، چندان ثروتی نداشتند... .»
صفحات ۹ الی ۲۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
« دیوید هرگز از پدر ثروتمند و نامادری خود پول نگرفته بود، آن دو خرج تحصیلش را داده بودند و دیگر هیچ. (هزینه تحصیل خواهرش، دبورا، هم با آنها بود؛ اما دبورا راه زندگی پدرش را ترجیح داده بود، همانطور که دیوید راه زندگی مادرش را؛ و این تفاوتها بین برادر و خواهر به نظر دیوید در اینجا هم خلاصه شده بود. اینکه دبورا راه زندگی ثروتمندان را برگزیده بود). حالا هم دیوید نمی خواست تقاضای پول کند. پدر و مادر انگلیسی اش - دیوید مادر و شوهر او را این طور می دانست که دانشگاهی های عاری از بلندپروازی بودند، چندان ثروتی نداشتند... .»
صفحات ۹ الی ۲۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۱
مکتبشناسی
کتاب: فرزند پنجم نویسنده: دوریس لسینگ مترجم: مهدی غبرائی نشر: ثالث موضوع: ترنس مدرنیسم تعداد صفحات: ۱۶۷ @maktabshenasi_kh
#گوش_دهید.
کتاب صوتی فرزند پنجمنویسنده : دوریس لسینگراوی: راضیه هاشمی
https://www.ketabrah.ir/کتاب-صوتی-فرزند-پنجم/book/31090
@maktabshenasi_kh
کتاب صوتی فرزند پنجمنویسنده : دوریس لسینگراوی: راضیه هاشمی
https://www.ketabrah.ir/کتاب-صوتی-فرزند-پنجم/book/31090
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۲
مکتبشناسی
کتاب: فرزند پنجم نویسنده: دوریس لسینگ مترجم: مهدی غبرائی نشر: ثالث موضوع: ترنس مدرنیسم تعداد صفحات: ۱۶۷ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«تابستان مثل همیشه بود: دو ماه از آن گذشت و افراد خانواده آمدند و رفتند و باز آمدند. دختر مدرسه ای، بریجیت بینوا، تمام مدت آنجا بود و دست به دامن این معجزه خانواده. در واقع همان کاری که دیوید و هریت می کردند. هر دو چندین بار _با دیدن چهره لبریز از احترام و حتی هراس دختر که همیشه مراقب بود، انگار می ترسید مبادا مکاشفه یا خیر یا شکوه لحظه ای که مجاز بود به آن توجه کند از دستش برود _خود را دیدند. حتی به نا آرامی خود را دیدند. از سرشان زیادی بود. خیلی زیادی بود... حتما لازم بود به دختر بگویند. «ببین، بریجیت، انتظار زیادی نداشته باش. زندگی به این آسانی ها هم نیست!» اما زندگی همین جور... .»
صفحات ۲۹ الی ۴۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«تابستان مثل همیشه بود: دو ماه از آن گذشت و افراد خانواده آمدند و رفتند و باز آمدند. دختر مدرسه ای، بریجیت بینوا، تمام مدت آنجا بود و دست به دامن این معجزه خانواده. در واقع همان کاری که دیوید و هریت می کردند. هر دو چندین بار _با دیدن چهره لبریز از احترام و حتی هراس دختر که همیشه مراقب بود، انگار می ترسید مبادا مکاشفه یا خیر یا شکوه لحظه ای که مجاز بود به آن توجه کند از دستش برود _خود را دیدند. حتی به نا آرامی خود را دیدند. از سرشان زیادی بود. خیلی زیادی بود... حتما لازم بود به دختر بگویند. «ببین، بریجیت، انتظار زیادی نداشته باش. زندگی به این آسانی ها هم نیست!» اما زندگی همین جور... .»
صفحات ۲۹ الی ۴۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
۱۴:۳۳
مکتبشناسی
کتاب: فرزند پنجم نویسنده: دوریس لسینگ مترجم: مهدی غبرائی نشر: ثالث موضوع: ترنس مدرنیسم تعداد صفحات: ۱۶۷ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
« هلن پرسید: «دختره توی برکه کی بود؟» و از پدر به مادرش نگاه کرد.
دیوید بی هوا گفت: «آه، فقط یک دختر جادویی. درست نمی دانم. فقط واقعیت پیدا کرد.»
لوک که این عبارت را به زحمت به زبان می آورد، گفت: «واقعیت پیدا کرد یعنی چی؟»
دوروتی گفت: «وقت خواب است.»
لوک اصرار کرد: «ولی واقعیت پیدا کرد یعنی چی؟»
جین گفت: «پودینگ که نخوردیم!»
دوروتی گفت: «پودینگ نداریم، میوه هست.»
لوک مشتاقانه پافشاری کرد: «واقعیت پیدا کردن یعنی چی، بابا؟»
یعنی چیزی که وجود ندارد، واقعأ پیدایش بشود... .»
صفحات ۴۹ الی ۶۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
« هلن پرسید: «دختره توی برکه کی بود؟» و از پدر به مادرش نگاه کرد.
دیوید بی هوا گفت: «آه، فقط یک دختر جادویی. درست نمی دانم. فقط واقعیت پیدا کرد.»
لوک که این عبارت را به زحمت به زبان می آورد، گفت: «واقعیت پیدا کرد یعنی چی؟»
دوروتی گفت: «وقت خواب است.»
لوک اصرار کرد: «ولی واقعیت پیدا کرد یعنی چی؟»
جین گفت: «پودینگ که نخوردیم!»
دوروتی گفت: «پودینگ نداریم، میوه هست.»
لوک مشتاقانه پافشاری کرد: «واقعیت پیدا کردن یعنی چی، بابا؟»
یعنی چیزی که وجود ندارد، واقعأ پیدایش بشود... .»
صفحات ۴۹ الی ۶۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
مکتبشناسی
کتاب: فرزند پنجم نویسنده: دوریس لسینگ مترجم: مهدی غبرائی نشر: ثالث موضوع: ترنس مدرنیسم تعداد صفحات: ۱۶۷ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«آخرهای تعطیلی یکی آمد و سگی، یک تریر کوچولو، با خود آورد. بن از آن دست برنمیداشت. هر جا که سگ می رفت، بن دنبالش بود. نه نوازش میکرد و نه می زد: فقط می ایستاد و به آن خیره می شد. یک روز صبح که هریت برای آماده کردن صبحانه بچه ها پایین آمد، سگ را کف آشپزخانه دراز به دراز افتاده و مرده دید. سکته قلبی کرده بود؟ ناگهانظنين شد و دوان دوان رفت تا ببیند بن در اتاق خودش هست یا نه. بن روی تخت خود چمباتمه زده بود و هریت که وارد شد، سر برداشت و... .»
صفحات ۶۹ الی ۹۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«آخرهای تعطیلی یکی آمد و سگی، یک تریر کوچولو، با خود آورد. بن از آن دست برنمیداشت. هر جا که سگ می رفت، بن دنبالش بود. نه نوازش میکرد و نه می زد: فقط می ایستاد و به آن خیره می شد. یک روز صبح که هریت برای آماده کردن صبحانه بچه ها پایین آمد، سگ را کف آشپزخانه دراز به دراز افتاده و مرده دید. سکته قلبی کرده بود؟ ناگهانظنين شد و دوان دوان رفت تا ببیند بن در اتاق خودش هست یا نه. بن روی تخت خود چمباتمه زده بود و هریت که وارد شد، سر برداشت و... .»
صفحات ۶۹ الی ۹۹
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
مکتبشناسی
کتاب: فرزند پنجم نویسنده: دوریس لسینگ مترجم: مهدی غبرائی نشر: ثالث موضوع: ترنس مدرنیسم تعداد صفحات: ۱۶۷ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
« هریت با دو جوان کنار اتوموبیل ایستاد. صورت همدیگر را درست نمی دیدند. گذشته از چراغ های اتوموبیل و ساختمان، هوا تاریک بود. آب زیر پا شلپ شلپ میکرد. مرد جوان از جیب لباس کار خود بسته ای پلاستیکی که تویش سرنگ، جفتی سوزن و چند آمپول بود درآورد.
گفت: «بهتر است اینها را با خودتان ببرید.»
هریت تردید کرد و دختر گفت: «خانم لاوت، فکر نمیکنم بفهمید که...». »
صفحات ۹۹ الی ۱۳۰
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
« هریت با دو جوان کنار اتوموبیل ایستاد. صورت همدیگر را درست نمی دیدند. گذشته از چراغ های اتوموبیل و ساختمان، هوا تاریک بود. آب زیر پا شلپ شلپ میکرد. مرد جوان از جیب لباس کار خود بسته ای پلاستیکی که تویش سرنگ، جفتی سوزن و چند آمپول بود درآورد.
گفت: «بهتر است اینها را با خودتان ببرید.»
هریت تردید کرد و دختر گفت: «خانم لاوت، فکر نمیکنم بفهمید که...». »
صفحات ۹۹ الی ۱۳۰
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
مکتبشناسی
کتاب: فرزند پنجم نویسنده: دوریس لسینگ مترجم: مهدی غبرائی نشر: ثالث موضوع: ترنس مدرنیسم تعداد صفحات: ۱۶۷ @maktabshenasi_kh
#رزق_کتابخوانی
«هریت خاموش آنجا نشست، صداهای تلویزیون و حرف های آنها از اتاق نشیمن شنیده می شد؛ گاهی به سرعت نگاهی به بن می انداخت و بعد سر می چرخاند؛ از خود می پرسید چقدر طول می کشد که آنها بروند و شاید ندانند که دیگر برنمی گردند. او آنجا، کنار برکه براق صاف بی جنبشی که آن میز است می نشیند و منتظر بازگشتشان می شود، ولی آنها برنمی گردند... .»
صفحات ۱۳۰ الی آخر
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
«هریت خاموش آنجا نشست، صداهای تلویزیون و حرف های آنها از اتاق نشیمن شنیده می شد؛ گاهی به سرعت نگاهی به بن می انداخت و بعد سر می چرخاند؛ از خود می پرسید چقدر طول می کشد که آنها بروند و شاید ندانند که دیگر برنمی گردند. او آنجا، کنار برکه براق صاف بی جنبشی که آن میز است می نشیند و منتظر بازگشتشان می شود، ولی آنها برنمی گردند... .»
صفحات ۱۳۰ الی آخر
#وقت_مطالعه
@maktabshenasi_kh
۱۰:۳۰
۱۰:۳۰
اکنون ملت ایران باید عقبافتادگیها را جبران کند. اینک فرصت بینظیری از حکومت دین و دانش بر ایران، پدید آمده است که باید از آن در جهت اعتلای فکر و فرهنگ این کشور بهره جست. امروز کتابخوانی و علمآموزی نه تنها یک وظیفهی ملی، که یک واجب دینی است. از همه بیشتر، جوانان و نوجوانان، باید احساس وظیفه کنند، اگرچه آنگاه که انس با کتاب رواج یابد، کتابخوانی نه یک تکلیف، که یک کار شیرین و یک نیاز تعلّلناپذیر و یک وسیله برای آراستن شخصیت خویشتن، تلقی خواهد شد؛ و نه تنها جوانان، که همهی نسلها و قشرها از سر دلخواه و شوق بدان رو خواهند آورد.پیام به مناسبت آغاز هفتهی کتاب - 04/10/1372
با عرض سلام و ادب خدمت هنرجویان گرامی
"خدا را شاکریم که در راستای عمل به یک واجب دینی توفیق نصیبمان شد و از فرصت پیش آمده - پایان کلاس مکتب تا شروع کلاس جدید - برای مطالعه و مرور کتاب های مکتب شناسی بهره بردیم. امیداریم در عمل به این امر مهم کوتاهی نکنیم و با عنایت حضرت حق و همت روزافزونمان کتابخوانی را برنامه روزانه خود قرار داده و گامی در جهت رشدمان برداریم."
از تمامی عزیزان و هنرجویانی که ما را در این مسیر کمک و همراهی کردند، سپاسگزاریم ان شاءالله جزو عبادات دوستان محسوب گردد.
با تشکر.دستیاران مکتبشناسی سال ۱۳۹۸.
با عرض سلام و ادب خدمت هنرجویان گرامی
"خدا را شاکریم که در راستای عمل به یک واجب دینی توفیق نصیبمان شد و از فرصت پیش آمده - پایان کلاس مکتب تا شروع کلاس جدید - برای مطالعه و مرور کتاب های مکتب شناسی بهره بردیم. امیداریم در عمل به این امر مهم کوتاهی نکنیم و با عنایت حضرت حق و همت روزافزونمان کتابخوانی را برنامه روزانه خود قرار داده و گامی در جهت رشدمان برداریم."
از تمامی عزیزان و هنرجویانی که ما را در این مسیر کمک و همراهی کردند، سپاسگزاریم ان شاءالله جزو عبادات دوستان محسوب گردد.
با تشکر.دستیاران مکتبشناسی سال ۱۳۹۸.
۱۰:۳۱
۱۶:۲۸