بازارسال شده از من به قربان شاه کربلا
۱۷:۲۰
۱۵:۲۳
ز دوری نالهء ما در دلت دارد اثر یا نه ..
@manbegorbane_shahekarbala
۲۲:۴۲
نامهی منظوم #عمربنخطاببه معاویه علیه اللعنه...
این نامه را به جوهر کینه نوشتهام از روزهای خوب مدینه نوشتهام
روزی که اختیار، به دست سقیفه بود روزی که چشممان به رَدای خلیفه بود
هم، فکر غصبِ حق علی بود در سرم هم بود " ابوعُبیدهی جراح " یاورم
غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند اهل مدینه لشکر خودخواهمان شدند
گفتم بدون مایه فطیر است کارمان بی مرتضی و فاطمه گیر است کارمان
از این جهت روانه شدم سمت خانهاشگِرد آمدیم پشت درِ آشیانهاش
پشتِ سرم مهاجر و انصار آمدند حتی به یاریام در و دیوار آمدند
هر لحظه لحظه بیشتر و بیشتر شدیم در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم
گفتم علیِّ خانهنشین را خبر کنید مثل بقیه بیعت بی دردسر کنید
گفتم که ختم غائله در دست حیدر است بیعت، علی اگر نکند کار ابتر است
آمد صدای فاطمه از پشت در به گوشمیگفت از امامت و حقِّ پسرعموش
حکم ولایتِ ازلی را به ما نداد یک تار موی شخص علی را به ما نداد
گفتم به حال خویش نباید رها شود وقتش رسیده شعلهی آتش به پا شود
در بین دود، فکر علی بود فاطمه همواره گرم ذکر علی بود فاطمه
گرم حمایت از علیاش عاشقانه بودتنها علاجِ کار، فقط تازیانه بود
کاشانهاش همینکه پُر از بوی دود شد با تازیانه بازویِ زهرا کبود شد
این سو مغیره گرم بگو و بخند شد آن سو صدای نالهی زهرا بلند شد
چیزی نمانده بود فضا ملتهب شودبا گریههای فاطمه دل منقلب شود
اما علی و شوکتش آمد به خاطرم شور و شکوه ضربتش آمد به خاطرم
"تیغِ دو دم" به خاطرم آمد چهکار کرد اهل قُریش را به مصیبت دچار کرد
پس با تمام کینه و بُغضی که داشتم آنجا همه توان خودم را گذاشتم
بر سینهی زمین و زمان دستِ رد زدم بر دربِ نیمهسوخته محکم لگد زدم
طوری لگد زدم که همان پشت در نشست طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست
طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود طوری لگد زدم که علی بی پسر شود
حتی کنار ضربهی سنگین کاریام مسمار درب سوخته آمد به یاریام
ریحانهی رسول که رنگش پریده بود داغیِ میخِ در، نفسش را بُریده بود
یک ضربه روزگارِ علی را سیاه کرد... سیلی زدم به فاطمه حیدر نگاه کرد...
#علیرضاخاکساری
@manbegorbane_shahekarbala
این نامه را به جوهر کینه نوشتهام از روزهای خوب مدینه نوشتهام
روزی که اختیار، به دست سقیفه بود روزی که چشممان به رَدای خلیفه بود
هم، فکر غصبِ حق علی بود در سرم هم بود " ابوعُبیدهی جراح " یاورم
غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند اهل مدینه لشکر خودخواهمان شدند
گفتم بدون مایه فطیر است کارمان بی مرتضی و فاطمه گیر است کارمان
از این جهت روانه شدم سمت خانهاشگِرد آمدیم پشت درِ آشیانهاش
پشتِ سرم مهاجر و انصار آمدند حتی به یاریام در و دیوار آمدند
هر لحظه لحظه بیشتر و بیشتر شدیم در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم
گفتم علیِّ خانهنشین را خبر کنید مثل بقیه بیعت بی دردسر کنید
گفتم که ختم غائله در دست حیدر است بیعت، علی اگر نکند کار ابتر است
آمد صدای فاطمه از پشت در به گوشمیگفت از امامت و حقِّ پسرعموش
حکم ولایتِ ازلی را به ما نداد یک تار موی شخص علی را به ما نداد
گفتم به حال خویش نباید رها شود وقتش رسیده شعلهی آتش به پا شود
در بین دود، فکر علی بود فاطمه همواره گرم ذکر علی بود فاطمه
گرم حمایت از علیاش عاشقانه بودتنها علاجِ کار، فقط تازیانه بود
کاشانهاش همینکه پُر از بوی دود شد با تازیانه بازویِ زهرا کبود شد
این سو مغیره گرم بگو و بخند شد آن سو صدای نالهی زهرا بلند شد
چیزی نمانده بود فضا ملتهب شودبا گریههای فاطمه دل منقلب شود
اما علی و شوکتش آمد به خاطرم شور و شکوه ضربتش آمد به خاطرم
"تیغِ دو دم" به خاطرم آمد چهکار کرد اهل قُریش را به مصیبت دچار کرد
پس با تمام کینه و بُغضی که داشتم آنجا همه توان خودم را گذاشتم
بر سینهی زمین و زمان دستِ رد زدم بر دربِ نیمهسوخته محکم لگد زدم
طوری لگد زدم که همان پشت در نشست طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست
طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود طوری لگد زدم که علی بی پسر شود
حتی کنار ضربهی سنگین کاریام مسمار درب سوخته آمد به یاریام
ریحانهی رسول که رنگش پریده بود داغیِ میخِ در، نفسش را بُریده بود
یک ضربه روزگارِ علی را سیاه کرد... سیلی زدم به فاطمه حیدر نگاه کرد...
#علیرضاخاکساری
@manbegorbane_shahekarbala
۱۵:۰۰