چرا هک تلفن نفتالی بنت مهم است؟
*
۱۱:۱۸
#شبکه_های_اجتماعی#فضای_مجازی
۱۳:۳۳
#اجاره_سوله#اجاره_اماکن#داستان_کوتاه@matsa_ir
۴:۲۶
۶:۵۰
#اینترنت_اشیا#امنیت_اطلاعات#امنیت_سازمانی
@matsa_ir
۱۰:۰۳
متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی
* ۱۰ راهکار طلایی برای امنیت اینترنت اشیا در سازمانها*
متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی #اینترنت_اشیا #امنیت_اطلاعات #امنیت_سازمانی @matsa_ir
اینترنت اشیاء.jpg
۱.۶۲ مگابایت
فایل با کیفیت جهت چاپ و انتشار
۱۰:۰۵
*
جاسوسی صنعتی چیست و چگونه با آن مقابله کنیم*؟#جاسوسی_صنعتی
متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی
@matsa_ir
@matsa_ir
۱۴:۴۴
۱۷:۱۹
گاهی آگاهی، جلوی یک سوءاستفاده را میگیرد.
۴:۲۳
🟢 افکار عمومی داخل ایران | هدف: ایجاد شکاف ذهنی میان مردم و حاکمیت
مهمترین لایه این دیپلماسی عمومی، مخاطب قراردادن مستقیم مردم ایران است. پیام محوری در این سطح سالهاست بدون تغییر تکرار میشود: «ما با مردم ایران دشمن نیستیم؛ مشکل ما حکومت است.» این گزاره در ظاهر همدلانه و صلحطلبانه به نظر میرسد، اما در عمل کارکردی کاملاً عملیاتی دارد. چنین پیامی تلاش میکند یک تفکیک ظاهری میان «مردم» و «حاکمیت» القا کند، حساسیت افکار عمومی نسبت به اقدامات خصمانه اسرائیل را کاهش دهد و تردیدهایی درباره ماهیت واقعی دشمنی ایجاد کند. در این چارچوب، پیامهای فرهنگی، تبریک مناسبتها و استفاده از ادبیات نرم، نه ابزار احترام فرهنگی، بلکه بخشی از یک عملیات روانی هدفمند هستند.
🟠 *افکار عمومی غرب | هدف: سفیدسازی چهره اسرائیل و مشروعسازی فشاردر سطح بینالمللی و بهویژه برای افکار عمومی غرب، همین پیامهای ظاهراً دوستانه کارکردی متفاوت پیدا میکنند. اسرائیل از این پیامها بهعنوان سندی برای نمایش «تمایز اخلاقی» خود بهره میبرد؛ به این معنا که خود را بازیگری عقلانی، فرهنگی و اخلاقمدار معرفی میکند، در حالی که ایران بهعنوان حکومتی تهدیدمحور و غیرقابل تفکیک از جامعهاش تصویر میشود. این چارچوب روایی، زمینه ذهنی لازم برای توجیه تحریمها، فشارهای سیاسی و حتی اقدام نظامی علیه ایران را فراهم میکند.
۹:۱۷
۱۴:۲۷
۱۶:۵۹
*
طبیعت برفی باغبهادران، شهری در جنوب غربی اصفهان که به لطف زاینده رود از طبیعتی زیبا برخوردار است*.
متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی#هویت_ملی#باغبهادران#اصفهان#زاینده_رود@matsa_ir
۱۹:۲۱
🟣 رزومهای که قلاب شد.(روایتی از یک ماجرای واقعی)
وقتی مریم برای ادامهٔ تحصیل در مقطع دکتری به اروپا رفت، هنوز هیجان زندگی در کشوری جدید از دلش بیرون نرفته بود که با واقعیت روبهرو شد:بورسیهاش فقط بخشی از هزینهها را پوشش میداد و برای ادامهٔ زندگی باید کاری پیدا میکرد.
یک عصر سرد پاییزی، کنار بخاری کوچک اتاق و زیر نور زرد چراغ مطالعه، رزومهاش را در چند سایت کاریابی بارگذاری کرد.رزومهای ساده… مثل هزاران رزومهٔ دیگر.
اما انگار آنسوی صفحه، کسی دقیقاً دنبال همین ترکیب خاص میگشت: مهارت تحلیل داده، سابقهٔ همکاری با استادان مطرح و شاید مهمتر از همه نام برادرش، علی، که در یک سازمان مهم صنعتی مشغول به کار بود.
مریم هرگز فکر نمیکرد این جزئیات برای کسی «معنی» پیدا کند.
چند روز بعد، ایمیلی با عنوان «دعوت به همکاری در پروژهٔ پیشبینی الگوهای صنعتی» دریافت کرد؛مریم همان لحظه به اجارهٔ ماه بعد و هزینههای آزمایشگاه فکر کرد و از اینکه بالاخره کسی تواناییهایش را دیده، هیجان زده شد.
مصاحبهٔ اول کمی عجیب بود؛ نه رسمی، نه کاملاً دوستانه.سؤالها دربارهٔ مهارتها و علایقش بود، اما میان جملاتشان چیزهایی هم بود که مریم دقیق نمیفهمید؛انگار آرام و حسابشده میخواستند بفهمند «چه جور آدمی» است.برای خودش توضیح ساخت:«شاید روش کارشون اینه… هر تیمی یه سبک داره.»
وقتی پیشنهاد کردند علی، برادرش، بهعنوان مشاور غیررسمی در بعضی بخشها کمک کند، مریم جا خورد.اما جملههایی که بهدنبالش آمد، شک را موقتاً شست:«پروژه بزرگه… حضور کسی مثل برادرت نگاه دقیقتری میده.»
تعریف و تمجیدهایشان اضطرابش را کم میکرد و او را در راهی که میرفت استوارتر میساخت.حتی مخالفت علی که گفته بود «این شرکت عادی نیست» نتوانست او را از ادامه دادن منصرف کند.
از آنجا به بعد، دعوتها و جلسهها یکییکی شروع شد.سفرهای کاری به کشورهای مختلف، هتلهای مرتب و تجهیزاتی بیش از حد اختصاصی: لپتاپی که اجازهٔ نصب هیچ برنامهٔ معمولی را نداشت، گوشی و تبلتی مخصوص پروژه، هزینههایی که بدون پرسش پرداخت میشد و پاداشهایی که دلیل مشخصی نداشت.
درخواستهایشان همیشه در قالب «تحقیق» بود، اما مریم حس میکرد نوع تحقیقات، آرامآرام از پروژه فاصله میگیرد و بیشتر اطراف دیگران میچرخد، اساتیدش، علی و آدمهای موفقی که میشناخت.هر بار که ذهنش نچسبیِ ماجرا را حس میکرد، با خودش میگفت:«پروژه بزرگه… شاید این چیزا طبیعیه. شاید من زیادی حساسم.»
در عین حال، احترام و توجهی که میدید، هر بار شکهایش را با خود میبرد.برای اولین بار احساس میکرد واقعاً «مهم» است؛اینکه توان تحلیلش دیده میشود و برایش ارزش قائلاند، دلگرمش میکرد.کارها هر روز سنگینتر و پیشنهادهای مالی وسوسهانگیزتر میشد.
اما در جلسهای که هیچ وقت فکر نمیکرد آخرین باشد، بالاخره اصل موضوع، نمایان شد.گفتند لازم است برای ادامهٔ همکاری، برگردد و درخواست استخدام در یک شرکت صنعتی مهم بدهد؛ استخدامی «بهظاهر معمولی».و بهتر بود پروژهای مشترک با یک دانشمند برجستهٔ ایرانی تعریف کند تا «به اطلاعات کلی و عمومی حوزهٔ تخصصی او» نزدیکتر شوند.
مریم ساکت ماند.این بار ذهنش بدون تلاش، قطعات پازل را کنار هم گذاشت:
جلسههایی که بیشتر شبیه ارزیابی بودند تا همکاری.رزومهای که بهشکلی غیرعادی جلب توجه کرده بود،دعوت بیدلیل از علی،سفرهایی که بیش از حد مرتب بودند.درخواستهای کوچک و بیمنطق که لحظهبهلحظه بیشتر میشدند،و حالا درخواستی که مجبورش میکرد کاری را انجام دهد که نمیخواست.
دلشورهای در دلش نشست؛ شبیه لحظهای که کسی پردهای را از روی تصویر برمیدارد.آن شب از استرس خوابش نبرد، اما برای اولین بار به صدای قلبش گوش داد.تصمیم گرفت مسیر آمده را همانجا برگردد.
وقتی هواپیما روی باند نشست و هوای گرم و آشنای وطن به صورتش خورد، احساس کرد چیزی از عمق سینهاش آزاد شده.
اما بازگشت، پایان ماجرای مریم نبود.
صبح روز بعد، تلفن را برداشت.تصمیم آخر را درست گرفته بود.باید همهچیز را توضیح میداد؛ برای کسانی که همیشه آمادهٔ کمک بودند.
متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی
#رزومه#کاریابی#شرکت_پوششی#پروژه_پوششی#داستان_کوتاه@matsa_ir
مریم هرگز فکر نمیکرد این جزئیات برای کسی «معنی» پیدا کند.
اما بازگشت، پایان ماجرای مریم نبود.
#رزومه#کاریابی#شرکت_پوششی#پروژه_پوششی#داستان_کوتاه@matsa_ir
۵:۲۲
*
این ویدئو را ببینید تا بفهمید که یک هکر چطور با ارسال یک پیغام به قربانیانش، توانست ۲۳۰ میلیون دلار رمز ارز را سرقت کند*.
متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی#هک#رمز_ارز#مهندسی_اجتماعی@matsa_ir
۷:۲۳