بله | کانال کانون فرهنگی کوثر
عکس پروفایل کانون فرهنگی کوثرک

کانون فرهنگی کوثر

۸۸عضو
بسم تعالیundefined

۱۵:۰۸

thumbnail
undefinedکانون فرهنگی کوثر با همکاری هیئت های دانشجویی برگزار می‌کند:

undefinedدیدار با مادر شهیدان گرانقدر داوود، علیرضا و رسول خالقی پورundefined

undefinedزمان: پنجشنبه، ۲۹ آبان ماهundefinedساعت ۸:۳۰ صبح از جلوی خوابگاه برادران و خوابگاه ۷۵ خواهران

ثبت نام برادران:@modara13
ثبت نام خواهران: @Niya_Gh81

@mdmut_kosar

۱۶:۰۳

بزرگوارانی که ساکن تهران هستند، اگر می‌خواهید حضور پیدا کنید به آیدی زیر پیام بدید تا آدرس برای شما ارسال شودساعت حضور در منزل شهیدان ۱۰:۳۰ به بعد می باشد:@modara13
@mdmut_kosar

۵:۵۹

thumbnail
🟩 گزارش تصویری دیدار با مادر شهیدان خالقی پور @mdmut_kosar

۱۷:۰۷

thumbnail

۱۷:۰۷

thumbnail
‌🟠undefined کانون فرهنگی کوثر تقدیم می‌کند 🟣 🟢undefinedundefined معرفی شهیدان خالقی پورundefinedundefinedundefined*سه برادر شهید*undefined شهید داود ، متولد۱۳۴۴.(نفر وسط)در سال۱۳۶۲ و در عملیات‌خیبر در جزیرهمجنون به فیض شهادت نائل آمد-undefined شهید رسول*(سمت چپ) متولد ۱۳۴۶
-undefined*شهید علیرضا
(سمت راست) متولد ۱۳۵۰
این دوبرابر به طور همزمان در سال ۱۳۶۷، در شب عید قربان در منطقه شلمچه، عملیات پاسگاه‌زید در آغوش یکدیگر آسمانی شدند.undefined ‌*اولین برنامه کانون فرهنگی کوثر حضور در منزل شهیدان و دیدار با مادر فرزانه شهیدان خالقی پور*┄┅❅undefined❅┅┄❅undefined❅┅┅❅undefined❅┅┅❅undefinedundefined مادر فرزانه شهیدان خالقی پور در دیدار با دانشجویان و مسئولین دانشگاه صنعتی مالک اشتر ازسرگذشت زندگی شهیدانش گفت.undefinedدر مقابل سوال دانشجو که چه آرزو هایی داشتید که براورده نشد گفت:undefined آرزو داشتم یکبار سفره منزل مابا حضور همه فرزندان و همسرم باز باشد و همگی دور یک سفره جمع باشیم که به خاطر عشق و علاقه فرزندان و همسرم به وطن، هر بار دو تا از آنها در جبهه بود و هیچوقت نشد که هیچکدام جبهه نباشند و همگی تهران باشند.
از پاره های جان خود گذشتند و در راه اسلام و ایران فرزندان خود را فدا کردند
ایشان حفظ حجاب و عفاف و ثابت قدم بودن در راه اسلام را به جوانان دانشجو توصیه کردند.
- نصیحت شان به دانشجویان هم تلاش برای آبادی سرزمین و کسب علم و خرج آن در راه استقلال و پیشرفت کشور بود.
‌✫❁undefinedundefinedundefinedundefined✫❁undefinedundefinedundefinedundefinedundefined مادر شهید؛#مثل_کوه_استوار* #عارف_شیرین_اسوه_اخلاق🟡 در برنامه‌های بعدی با کانون فرهنگی کوثر همراه باشید@mdmut_kosar

۱۷:۰۷

بازارسال شده از انجمن شیمی و مهندسی شیمی (شهید طهرانی مقدم)
thumbnail
فراخوان شصت وچهارمین سال جایزه البرز نخبگانی (جایزه البرز ۱۴۰۵)
undefinedبا هدف تجلیل از برگزیدگان علمی ایران (دانشمندان، فناوران، طلاب و دانشجویان)

undefinedزمان آغاز ثبت نام و ارسال مدارک: 10 آذرماه ۱۴۰۴ به مدت یک ماه (این زمان به هیچ عنوان تمدید نمی‌شود).
undefinedشرکت کنندگان: دانشجویان مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتریطلاب علوم دینیمخترعان، فناوران و پژوهشگران جوان
undefinedسرفصل های انتخاب: آموزشی، پژوهشی، نوآوری و کارآفرینی، فرهنگی و اجتماعی
undefinedجهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت شیوه نامه به سامانه جایزه البرز www.alborzprize.ir مراجعه نمایید.

undefined جهت دریافت اطلاعات دوره ها به کانال بله #انجمن_شیمی_مهندسی_شیمی بپیوندید. undefined

undefined @mdmut_shimi | انجمن علمی شیمی

۹:۳۴

توصیه مادر شهید.mp3

۰۱:۵۱-۱.۷۱ مگابایت
undefinedدر دیدار دانشجویان با مادر شهیدان خالقی‌پور در خانه‌ای که سه قاب شهید نفس می‌کشند، او با صدایی آرام اما پر از آتش دلتنگی حرف زد؛ از صبر، از حق، از مسئولیتی که روی شانه‌های جوان‌هاست.
چند جمله بیشتر نگفت، اما همان چند جمله برای لرزاندن دل همه کافی بود.
#رادیو_کوثر
@mdmut_kosar

۱۵:۵۹

بازارسال شده از دانشگاه صنعتی مالک اشتر
thumbnail
همه باهم دعای باران بخوانیمundefinedundefined
undefinedپایگاه خبری دانشگاه صنعتی مالک اشترundefined@MUT_AC_IR

۱۰:۵۷

قدرت و شکوه زن A4.pdf

۳.۷۹ مگابایت

undefinedدرباره کتاب قدرت و شکوه زنکتاب قدرت و شکوه زن شامل ناشنیده‌هایی است از بیانات حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری دربارهٔ ویژگی‌ها و برتری‌های زنان.
undefinedخواندن کتاب قدرت و شکوه زن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟!این کتاب را به کسانی که می‌خواهند نظر و بیانات حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری را دربارهٔ مقام زن بدانند پیشنهاد می‌کنیم.

@mdmut_kosar

۱۹:۲۳

thumbnail
آب مهریه اش، زمین قُرُقشپرده دارش سماء، ملک بنده‌اشدامنش، پرورش دهنده حُسناِی به قربان پنج فرزندش!
undefined کانون کوثر با همکاری هیات فاطمه الزهرا برگزار میکند:
" جشن میلاد حضرت زهرا(س) و روز مادر"

undefinedپنجشنبه ۲۰ اذر ماهundefinedساعت ۲۱:۳۰undefinedنمازخانه خوابگاه عترت ۷۵
همراه با مولودی خوانی و پذیرایی و هدایای ویژه برای شرکت کنندگان

@mdmut_kosar

۶:۴۴

رادیو کوثر.mp3

۰۶:۴۵-۹.۲۸ مگابایت
کانون فرهنگی هنری کوثر به مناسبت میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم میکند:

"ویژه برنامه ی روز مادر"

undefined*تقدیم به تمامی مادران زحمتکش ایران زمین بخصوص مادران بزرگوار شهدا*undefined
بازیگران:دلارام کوثرمایسا جلی گرگری نیایش قاسمی نژاد فاطمه قربان زاده
مجری:علیرضا صفری
نویسنده: محمدحسین مدارا
تدوین: نیایش قاسمی نژاد
#رادیو_کوثر
@mdmut_kosar

۱۴:۳۶

thumbnail
#گزارش_تصویری
undefinedبرگزاری جشن میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر با همکاری کانون کوثر و هیات فاطمه الزهرا در خوابگاه عترت ۷۵
🟠پنجشنبه ۲۰ آذر ماه
undefinedدر این مراسم درمورد مقام و جایگاه مادر و همینطور ارزش ها و مسئولیت های یک زن در جامعه و زندگی شخصی صحبت شد. یادآوری فداکاری و ایثار حضرت زهرا (س) و حضرت خدیجه (س) در زمان صدر اسلام و همینطور فعالیت های اجتماعی و زندگی شخصی شان است و الگویی بسیار بزرگ و شگفت انگیز برای بانوان نسل امروز جامعه ی جهانی خواهد بود
undefined️علاوه بر سخنرانی و پذیرایی، مولودی خوانی و همینطور هدایایی به رسم یادبود به تمامی شرکت کنندگان در جشن داده شد
undefinedبا آرزوی توفیق روز افزون و بهرمندی از عنایت اهل بیت برای بانوان ایران زمینundefined

@mdmut_kosar

۲۱:۰۳

thumbnail

۲۱:۰۳

thumbnail

۲۱:۰۳

بازارسال شده از دانشگاه صنعتی مالک اشتر
thumbnail
undefined برگزاری مسابقه به مناسبت شب یلداundefined
عنوان مسابقه: «آوای ایران باستان» (مسابقه اجرا و آهنگ‌گذاری اشعار کهن در وصف ایران باستان)undefined به مناسبت فرارسیدن شب یلدا، بلندترین شب سال و نماد پیروزی نور بر تاریکی در فرهنگ کهن ایرانی، معاونت فرهنگی و روابط عمومی اقدام به برگزاری مسابقه‌ای فرهنگی-هنری با عنوان «آوای ایران باستان» می‌نماید.این مسابقه با هدف زنده نگه داشتن میراث ادبی و فرهنگی ایران باستان، ترویج شعرخوانی و تقویت حس هویت ملی ، برگزار می‌گردد. undefined شب یلدا فرصتی است تا با یادآوری شکوه ایران کهن، از اشعار بزرگان ادب فارسی همچون فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی و دیگران که در وصف عظمت ایران باستان سروده‌اند، لذت ببریم.موضوع مسابقه: اجرا و خوانش اشعاری از شاعران بزرگ فارسی در رابطه با ایران باستان (مانند بخش‌هایی از شاهنامه فردوسی، غزلیات حافظ در ستایش سرزمین ایران).شیوه اجرا: - آثار به صورت صوتی (فقط صدا با آهنگ‌گذاری) یا تصویری (صدای مخاطب و تصویری از سرزمین ایران همراه موسیقی پس‌زمینه با آهنگ‌گذاری) تهیه گردد.- خلاقیت در انتخاب موسیقی سنتی، آهنگ‌گذاری نوین با استفاده از سازهای ایرانی توصیه می‌شود.- مدت زمان اثر: حداکثر ۵ دقیقه.- آثار باید بدون کپی‌برداری مستقیم از اجراهای شرکت کننده باشد.جوایز: - به پنج نفر اول هر کدام ۵ میلیون تومان هدیه نقدی اهدا خواهد شد.نحوه ارسال آثار: - آثار را تا تاریخ [ ۳۰ آذر ۱۴۰۴] به آیدی mut‭‭‭‭‭‭500‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬@ ارسال نمایید.- همراه اثر: نام و نام خانوادگی، شماره موبایل
undefinedپایگاه خبری دانشگاه صنعتی مالک اشترundefined@MUT_AC_Ir@mut‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭500‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

۶:۲۸

thumbnail
کانون فرهنگی کوثر با همکاری هیات فاطمه الزهرا تقدیم میکند:
*جشن باستانی شب یلدا*undefined
همراه با پذیرایی undefinedشعر خوانی و مشاعره🪔مسابقهundefinedاکران فیلمundefined
undefinedیکشنبه ۳۰ آذر ماه ۱۴۰۴undefined️ساعت ۲۱undefinedنمازخانه خوابگاه عترت ۷۵
@mdmut_kosar

۱۸:۴۳

#داستانک
منزل عشق
مادربزرگ، میان انبوه انارهای ترک‌خورده نشسته بود و درحال دون کردن آن ها بود . لرزش دست‌هایش به دانه‌ها هم منتقل می‌شد. سر برداشت و نگاهش را به پیرمرد دوخت: «یدالله! این انارهای تو که خودش می‌ریزه از بدحالی. دیگه پیرشدی و چشمات نمیبینه باید خودم برم خرید.پدربزرگ از زیر عینک ته استکانیش یه نگاهی کرد و گفت : نه که خودت دختر هجده ساله ای ، بعد میخوای با کدوم پا بری با کدوم کمر می‌خواهی راست بایستی پیرزن؟مادربزرگ : تو پیرم کردی مرد ، از وقتی اومدم خونه تو موهام سفید شد ، پوستم چروک شد.پدر بزرگ در حالی که چاییش رو هورت میکشید با لبخند گفت : گیس های سفیدت قشنگ ترت کرده ها. مادربزرگ : خوبه خوبه حالا نمیخواد مثل جوان های بیست ساله صحبت کنی ، این حرفا از منو تو گذشته.
در همین لحظه، زنگ در به صدا درآمد؛ صدایی تند و انتظارشکن که سکوت خانه را شکست.مادربزرگ سرش را با ذوقی کودکانه برگرداند و گفت: «پاشو یدالله! در رو بازکن، بچه‌ها اومدن.پدربزرگ آرام آرام به سمت در رفت ، دلش میخواست سریع تر حرکت کند ولی سالهایی که از عمرش گذشته بود وزنه ای بود بر پاهایش.در که باز شد کوچک ترین نوه اش به بغل پدر بزرگ پرید، نفس‌های گرم و عجولانه‌اش روی گونه پدربزرگ نشست: سلام پدربزرگ! خوراکی چی برام خریدی ؟ پدر بزرگ گفت هرچی که دلت میخواست رو برات گرفتم درسا خانوم. درسا با دست های کوچیکش سفت پدربزرگ رو بقل کرده بود .دختر و داماد یدالله سلام و احوال پرسی کردند و وارد خانه شدن.پدربزرگ، که هنوز گرمای بغل درسا را زیر پوست پیر خود حس می‌کرد، به آرامی خم شد تا از کیف کهنه کنار در، بسته‌ای را درآورد. درسا، با چشمان گرد شده از انتظار، نفس را در سینه حبس کرده بود. اما همین که پدربزرگ سرش را پایین آورد، عینک ته‌استکانی از روی بینی اش لغزید وافتاد روی میز.مادربزرگ خندید و گفت: «پیرمرد، تو اول باید چشم‌هایت را پیدا کنی، بعد خوراکیِ چشم‌نوازت را.پدربزرگ با غرور خاصی چانه‌اش را بالا گرفت و گفت: «چشم‌های من از عقاب هم تیزتره ها! من برای قشنگی عینک میزنم.مادربزرگ که داشت ظرف چای را می‌چید، سر تکان داد و گفت: «حتماً آقای قشنگ! با همین چشمای تیزت هفته پیش عینک آفتابی من رو به جای عینک خودت برداشتی و دو ساعت دنبال کتابت گشتی.پدربزرگ گفت : به قول عطار ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق کند یکبارگی خود را فراموشمادر درسا به همسرش گفت : یاد بگیر ، ببین بابام چجوری برای مامانم شعر میگه. پدر درسا درحالی که داشت قسط سی و چهارم از صدوبیست قست رو پرداخت میکرد یک نگاه بی معنی به همسرش کرد و گفت : اهم آره آره.زنگ خانه دوباره به صدا درآمد، اما این بار با ریتمی شتاب‌زده و پشت سر هم، گویی انگشت روی دکمه از صبر و شوق لبریز بود.مادربزرگ چهره‌اش روشن شد و گفت: پسرم محسن هم رسید. یکی در رو برای پسرم باز کنه. در که باز شد، محسن با چهره‌ای که رد خستگی روز در گوشه‌های چشمش نشسته بود، قدم پیش گذاشت. پشت سرش، همسرش نگار بود با کیف‌های رنگارنگ و سه فرزندشان.بچه‌ها مانند سه قناری رها شده از قفس، یک‌باره در فضای خانه پخش شدند. سپهر مستقیم به سمت شیرینی ها دوید، هستی با داد و قال دنبال عروسکی که سال‌ها گم شده بود گشت و آراد خود را به دامان مادربزرگ انداخت. درسا اما، در میان این هجوم شادی، همچون جزیره‌ای تنها بود. گوشه‌ای از مبل راحتی را تصرف کرد و سر در گوشی فرو برد.جهان رنگارنگ او، در آن صفحه کوچک خلاصه شده بود. پدربزرگ نگاهی از بالای عینک به او انداخت؛ نگاهی که هم پرسشگر بود و هم اندوهگین. می‌دانست که تک‌فرزندی و پدر و مادری که شاغل هستند و وقت زیادی برای فرزند خود ندارند، فرصت ارتباط کودک با جهان پیرامون را می‌گیرند.
محسن، در حالی که کیف و کاپشنش را زمین می‌گذاشت، با صدایی که آمیزه‌ای از عذرخواهی بود گفت: ببخشید دیر شد بابا جان. ترافیک آدم رو دیوونه میکنه. واقعاً زندگی شده یه دور باطل: خونه، ترافیک، دفتر، ترافیک، خونه.پدربزرگ، در سکوت، به چهره‌های شتاب‌زده فرزندانش نگاه می‌کرد. زندگیِ ماشینی، گردی از غبار بی‌حسی بر چشمانشان نشانده بود.بچه ها دور هم جمع شده بودن و گرم صحبت درمورد روزمرگی های خودشون بودن تا اینکه مادربزرگ انارهای دون شده رو آورد . بوی انار ، چای تازه دم و سرخی میز چیده شده برای لحظه ای بچه هارو از عصر تراکتور های دوپا دور کرد. پدر بزرگ کتاب حافظ رو برداشت تا شعری بخونه ، تا ثابت کنه بازهم طولانی ترین شب به پایان میرسه و در نهایت خورشید امید طلوع میکنه. پدربزرگ، با دستانی که از شوق می‌لرزید، صفحات زرد و کهنه‌ی دیوان حافظ را ورق زد. انگار که هر صفحه، خاطره‌ای را در ذهنش زنده می‌کرد. سکوت، خانه را در آغوش گرفت. حتی درسا هم سر از گوشی برداشت و نگاهش را به دستان

۱۹:۱۶

پدربزرگ دوخت.امشب شب یلداست، شبی که سیاهی‌اش نوید روشنایی می‌دهد، پدربزرگ گفت و با صدایی که سال‌ها تجربه در آن موج می‌زد، شروع به خواندن کرد:دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آراد با کنجکاوی پرسید:پدربزرگ، اصلا یلدا یعنی چی؟پدربزرگ لبخندی زد و گفت: یلدا یعنی تولد، تولد خورشید. امشب طولانی‌ترین شب سال است، اما بعد از آن، روزها کم‌کم بلندتر می‌شوند، یعنی پیروزی روشنایی بر تاریکی.مادربزرگ که ظرف هندوانه‌ی سرخ را روی سفره می‌گذاشت، با لحنی آمیخته به شوخی و جدیت گفت: درست مثل زندگی ما با پدربزرگت. هفتاد سال با هم بودیم، گاهی شب‌های طولانی داشتیم، اما همیشه صبح شد.همه خندیدند. حتی درسا هم لبخند زد و گوشی را کنار گذاشت.محسن، که انگار تازه از خواب روزمرگی بیدار شده بود، گفت: «راستی، امشب مصادف با شب اول ماه رجب هم هست. پدربزرگ سری تکان داد و گفت: چه تقارن زیبایی! هم شب یلدا، هم آغاز ماه رجب. انگار آسمان هم می‌خواهد به ما بگوید که بعد از هر سختی، آسانی است.سپس دستانش را به آسمان بلند کرد و با صدایی که از عمق جان برمی‌خاست، گفت: خدایا، در این شب مبارک، برای همه‌ی فرزندان این سرزمین، خصوصاً جوانان، خیر و برکت و موفقیت می‌خواهم. باشد که نور علم و دانش، تاریکی جهل را از میان بردارد.
هستی، که تازه عروسک گمشده‌اش را پیدا کرده بود، با شادی گفت: منم می‌خوام دعا کنم! دعا می‌کنم همیشه دور هم باشیم، مثل الان.
پدربزرگ با چشمانی که از شوق برق می‌زد، نگاهی به جمع انداخت. انارهای دانه شده در ظرف بلورین، مانند یاقوت‌های سرخ می‌درخشیدند. هندوانه‌ی قرمز، چون قلبی تپنده، در مرکز سفره جای گرفته بود. و چهره‌های عزیزانش، همچون ستاره‌هایی که در طولانی‌ترین شب سال، آسمان را روشن می‌کنند.می‌دانید، پدربزرگ گفت، در قدیم می‌گفتند که باید شب یلدا را بیدار ماند تا اهریمن بر انسان چیره نشود. اما من فکر می‌کنم راز بیدار ماندن در این شب، چیز دیگری است.همه منتظر ادامه‌ی حرفش بودند.راز بیدار ماندن در این شب، این است که لحظه‌های با هم بودن را غنیمت بشماریم. که یادمان باشد در طولانی‌ترین شب‌ها هم، اگر کنار هم باشیم، گرمای حضور یکدیگر، سرمای زمستان را از یاد می‌برد.


ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایمرهروِ منزلِ عشقیم و زِ سرحدِّ عَدَم تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده‌ایمسبزه خطِّ تو دیدیم و زِ بُستانِ بهشت به طلبکاریِ این مهرگیاه آمده‌ایمبا چُنین گنج که شد خازنِ او روحِ امین به گدایی به درِ خانه شاه آمده‌ایملنگرِ حِلمِ تو ای کشتیِ توفیق کجاست؟ که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمده‌ایمآبرو می‌رود ای ابرِ خطاپوش ببار که به دیوانِ عمل نامه‌سیاه آمده‌ایمحافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما از پِیِ قافله با آتشِ آه آمده‌ایم

نویسنده : محمد حسین مدارا
@mdmut_kosar

۱۹:۱۶