عکس پروفایل آکادمی فرا ایدهآ

آکادمی فرا ایده

۷۹۲عضو

داستانِ و پیرنگش.m4a

۰۱:۱۹-۲.۴۹ مگابایت
#بشنوید#پیرنگ
تو این ویس برات توضیح دادم پیرنگ با داستانت چه کار میکنه

@noorastory

۱۰:۰۶

.
سلاااامundefined
از بعد از یه غیبت چند روزه به‌خاطر سفر و بیماری بعدش
دلم حسابی براتون تنگ شده بود

.

۱۰:۱۴

.

دیروز یه اتفاق جالبی افتاد

یادتون چند وقت پیش از بازآفرینی گفتم و کتاب چوپان راستگو رو براتون مثال زدم و هر چی گشتم کتابش و پیدا نکردم که بهتون نشون بدم؟

.

۱۰:۱۷

thumbnail
.
دیروز داشتم دنبال یه کتاب دیگه میگشتم که پیداش کردم undefined
@noorastory

۱۰:۱۹

thumbnail
.
فکر کردم حالا که کتاب پیدا شده بیام و یکی دو تا از داستان هاش و براتون بزارم تا ببینید چه قدر خوب میشه با بازآفرینی یک اثر معروف خالق یک اثر مهیج و متفاوت باشید
فقط کافیِ که کمی خلاقیت به خرج بدید

@noorastory

۱۰:۲۱

.
چوپان فیلسوف

در روزگاران قدیم در روستایی دور افتاده چوپان میان سالی زندگی میکرد که چندین سال بود که به شغل چوپانی مشغول بود و از این راه امرار معاش میکرد و به لحاظ اقتصادی اوضاع مناسبی نداشت
مردم روستا برای محافظت از گوسفندان خود گروهی را تشکیل داده بودند که از حیوانات درنده در امان باشند و این رسم و رسوم از ایام قدیم وجود داشت و بر اثر تلاش آن ها تقریبن آن منطقه از حیوانات درنده پاکسازی شده بود.
روزها سپری شد و چوپان همیشه با خود در مورد خدا و جهان و انسان و حیوانات فکر می‌کرد و ساعت ها و روزهای خود را به این موضوع اختصاص میداد.
یک روز چندین گرگ گرسنه به گوسفندان حمله کردند. چوپان با دیدن این صحنه بانگ برآورد که: گرگ آمد! گرگ آمد! مردم روستا به کمک چوپان شتافتند و گرگ ها را تار و مار کرده و گوسفندان خود را نجات دادند و همه چیز به خیر و خوشی تمام شد. فردای آن روز در حالی که چوپان مشغول تفکر در مورد حادثه دیروز بود که از پشت بوته ها یک گرگ بیرون آمد. چوپان خواست فریاد بزند که گرگ آمد اما دید که آن گرگ زخمی است. نزدیک تر شد دید که آن گرگ به حرف آمد و چوپان حرف های او را درک کرد.
گرگ گفت که از راهی دور آماده و کل نسل گرگ ها از بین رفته و فقط این گرگ ماده با دو توله گرگ زنده مانده اند و بسیار گرسنه هستند.
چوپان آن روز از غذای خود مقداری به گرگ داد و گفت که فردا صبح به همراه دو توله ی خود به اینجا بیاید. چوپان شب تا صبح به فکر فرو رفت که چه کار باید بکند؟ فردا صبح که گرگ به همراه دو فرزند خود آمد چوپان به آن ها گفت که به درون غاری که آن نزدیکی بود بروند و تا وقتی که او نگفته همان جا بمانند. آن ها درون غار رفتند. چوپان به دروغ گفت گرگ آمد! گرگ آمد! مردم فرا رسیدند و چوپان به ظاهر می‌خندید در حالی که در درون خود گریه میکرد. مردم برگشتند و چوپان این کار را باری دیگر تکرار کرد اما خبری از گرگ نبود و مردم بازگشتند.
چوپان وقتی که مطمئن شد دیگر مردم نمی آیند چندین گوسفند را سر برید و خون آن ها را بر زمین ریخت و آن ها را درون غار برد تا با این کار نسل گرگ ها را نجات دهد و کمک کند به چرخه ی حیات. وقتی که از غار برگشت فریاد برآورد که گرگ آمد. مردم نیامدند و بعد بی خیالِ آن که گرگ آمده او را سرزنش کردند و تبدیل به داستان چوپان دروغ گو کردند.
اما آیا واقعا او دروغ گو بود؟ آیا با این که او یک نسل را نجات داد باید مجازات شود؟
@noorastory

۱۱:۵۸

.
چوپان مدرن

طلوع زیبای خورشید به روستا جلوه ی خاصی می داد و چوپانی که مثل هر روز کار خود را با یاد و نام خدا آغاز میکرد از خانه بیرون آمد. مردم روستا که شغل اصلی آن ها دامپروری بود گوسفندان خود را وسط روستا جمع می کردند تا چوپان آن ها را به صحرا ببرد. به علت صداقت و حس مسئولیت پذیری این جوان تعداد گوسفندانی که به این جوان می سپردند هر روز بیش تر و بیش تر می شد. مثل روزهای دیگر جوان گوسفندان را به چراگاه رساند. طراوت و زیبایی خاصی در آن جا وجود داشت. گوسفندان شروع به چریدن کردند و چوپان جوان مشغول نواختن خود شد. آفتاب به نیمه رسیده بود. جوان نماز را خواند و مشغول خوردن ناهار شد‌.
در این هنگام گله ای گرگ گرسنه در حال آمدن به سمت گوسفندان بود که چوپان آن ها را دید. موبایل خود را درآورد که به شورا و دهیاری روستا خبر دهد اما آنتن نداد. شروع به نوشتن پیامک کرد که گرگ آمد! گرگ آمد! و ارسال کرد اما پیام تحویل داده نشد. سریع لب تاب خود را باز کرد که ایمیل بفرستد اما بالا نیامد. در این هنگام گرگ ها رسیدند‌. چوپان تفنگ شکاری خود را درآورد و چندین گرگ را به هلاکت رساند.
خون، گرگ ها را حریص تر کرد و اما گلوله ها تمام شد. در این هنگام صدای موبایل شورا و دهیاری به صدا درآمد: وای چه پیامک بدی گرگ آمده! همه اهالی روستا را جمع کردند و به کمک چوپان شتافتند. چوپان با چوب دستی چندین گرگ را به درک واصل کرد اما از پشت یکی از گرگ ها به چوپان حمله کرد. در این هنگام مردم فرا رسیدند و با فریاد گرگ ها را فراری دادند و چوپان در حالی که به چوب دستی خود تکیه داده بود گفت: جد من هم دروغگو نبود اما به دلایلی نتوانست ثابت کند که دروغ نگفته در این هنگام چوپان جوان چشم از جهان بست و مردم روستا این روز را روز مقاومت برای صداقت نامیدند و مخابرات هم قول داده که سرویس بهتری به روستا ارائه دهد.
@noorastory

۱۲:۱۶

.

به نظرتون این کتاب برای چه گروه سنی مناسبه؟

.

۱۲:۱۷

.
سلاااام undefinedundefined
من برگشتمممم بعد از مدت‌هااا

۱۵:۱۳

.
نبودم مدتی چون یه سری مشغولیت‌ها برام پیش اومده بود
ولی به جبرانش یه خبر عالی دارم براتون
.

۱۵:۱۳

.
حالا قبل از این که خبر خیلی خوب و بهتون بدم این پایین با ری‌اکشن بهم بگین هستید؟undefined

۱۵:۱۵

undefined
ان شاالله تا آخر هفته کارگاه نویسندگی خلاق رو قراره برگزار کنم
و خبر خوبم این بود که این کارگاه کاملا رایگانه .

۱۰:۵۱

.
تو این کارگاه نکات خیلی خوبی گفتم و تمرین محوره یعنی هر تمرینی که میزارم براتون انجام میدین و برام میفرستید
.

۱۰:۵۲

.
و این که آموزش‌های خیلی مهمی داره و برای این که بتونین تو کارگاه‌های بعدی شرکت کنین حتما باید این کارگاه رو شرکت کرده باشین، آموزش دیده باشین و تمرینات رو ارسال کرده باشین
.

۱۰:۵۴

.
حالا هرکسی که تمایل داره تو کارگاه شرکت کنه دستش بالا undefinedundefined
.

۱۰:۵۴

undefined
دوستان عزیزم کارگاه نویسندگی خلاق به زودی شروع میشه بهم پیام بدید @nora_storyتا لینک کارگاه رو براتون بفرستم
@meta_ideaa

۱۰:۱۴

thumbnail
undefined
و این که میخوام نام و پروفایل کانال و عوض کنم گمم نکنین undefinedundefined
@meta_ideaa

۱۰:۱۷

undefined
دوستان سلامکارگاه نویسندگی خلاق از امروز شروع شدحتما عضو کانال بشین و تکالیف رو ارسال کنید
ble.ir/join/8n3jkwV7Wd

۸:۳۸

undefined

بچه‌های کارگاه نویسندگی خلاق دارن تمرینات روز اول و ارسال میکنن undefinedاگه هنوز عضو کارگاه نشدی بهم پیام بدهundefined @nora_story

@meta_ideaa

۱۵:۰۹