عکس پروفایل "ᗰOOᗪ🖤💀""

"ᗰOOᗪ🖤💀"

۴۵عضو
عکس پروفایل "ᗰOOᗪ🖤💀""
۴۵ عضو

"ᗰOOᗪ🖤💀"

𝑾𝒆𝒍𝒍𝒄𝑻𝒐𝑻𝒉𝒆𝑴𝒚gahanel🫀!دی‍‌ان‍‌ارس‍‌ل‍‌ان‌کافه؛𝐃𝗶𝐘𝗮𝐍𝗮𝐑𝘀𝐋𝘄𝐍,𝗺🥲.!رمان؛حریم عشق!undefined

۱۰ آذر ۱۴۰۱

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.15بدون اینکه چیزی بگم از اتاق زدم بیرون ،حس میکردم همه میدونن تو اون اتاق چخبره ..**ساعت هفت و نیم بود ، پیش محراب بودم ، ک گوشیم زنگ خورد شماره رو نمیشناختم جواب دادم :بله .؟صدای بم و مردونه‌ای از اون ور خط گفت :هشت حاضر باش میام دنبالت ؛ب محراب نگاه کردم و با تته پته گفتم :- چرا؟.مثل اینکه یادت رفته باید تنبی بشی؟ با یکی دیگه قرار میزاری فک کردی فراموش میکنم؟ساعت هشت حاضر باش میام دنبالت اون روی سگمو بالا نیار !قطع کردم بلافاصله محراب گفت :کی بود ؟!.دوستم بود ؛لباسای قرمز رنگ تنم کردم شلواری تنم نکردم چون تا روی زانو بود ؛برا اینکه محراب نفهمه پاور چین پاور چین زدم بیرون ک همون موقع چراغ ماشین ارسلان ب چشم خورد .با جدیت سوار شدم ، ک پاشو رو پدال گاز گذاشتو باسرعت حرکت کرد؛مثل خودش با اخم گفتم :کجا میریم.؟با جدیت گفت :خونه متین ، باید بفهمه ک مال منی ! با چشای از حلقه بیرون زده گفتم :هیچ معلوم هست چی میگی ، شب برم در خونه مردم بگم شوهر کردم ؟اصلن ازدواج مگه رسمیه ، ی مدت صیغتم همین !با صورتی قرمز شده گفت :مگه پیشب بعد خونه من نرفتی خونه اون لندهور ؟!امشب میری و تموم میکنی ،با جدیت گفتم :نمیخام تموم کنم !وسط خیابون زد رو ترمز ، خاستم از ماشین پیاده شم ک قفل مرکزی رو زد ، امشب یکاری میکنم ک بلبل زبونی از سرت بپره ؛«‍ر‍‌ا‍و‍یundefined.دیانا کم نمیاره و دوباره لب باز میکنه و میگه :میخای چیکار کنی احمق ؟ انگار خیلی جدی گرفتی این رابطرو ک اینقد ب پرو پام میپیچی ، زنت ک نیستم صیغتم !!!رسما دود از سرش بلند شد ، اما هیچی نگفتو با سرعت راه افتاد ..
بہ‌ق‍‌ل‍‌م‌کوثرundefined<img style=" />undefined.!𝐉𝗈𝗂𝗇?undefined@modddiyanarslwn ͜🤍.

۲۱:۰۹

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.16خوب میفهمیدم داره مسیر خونشو میره ،،مطمئن بودم اینبار بهم رحم نمیکنه و کارم تمومه !قبل اینکه برسیم گوشیش شروع ب زنگ خوردن کرد ، تماسو وصل کرد ؛ک صدای نازک دخترونه ای تو ماشین پیچیدالو ارسلان من خونه توعم معلومه کجایی تو !؟.با شنیدن این حرف چنگی ب موهاش زدو گفت : سحر تو اونجا چ غلطی میکنی چرا راه ب راه میای خونه من .؟دختره شاکی گفت : وا ارسلان مثلن دوست دخترما ! فردا تولدمه و میخام تورو ب دوستام معرفی کنم؛اومدم راجب لباسام ازت نظر بخام .جدی گفت : من امشب نمیام بیخود منتظرم نمون !بدون اینکه چیزی بگه تماسو قطع کرد ، ته دلم خوشحال بودم ک با تمام حسم پریدفردا با من میای مهمونی ، باید باید این دختره رو از سرم باز کنم ؛بیشعور تو هر حالتی باید حالمو بگیره ، خداروشکر امشب از دسش خلاص شدم ؛ارسلان منو با همون خشمش رسوند خونه ، و پیاده شدم بدون تشکر رفتم ، حتمن توقع داره بعد این همه اتفاق ازش تشکرم کنم ؛زیر نگاه سنگینش کلید انداختمو وارد خونه شدم ..*فک کنم لنگ ظهر بود ک صدای رو مخ زنگ خونمون بلند شد ؛لنگون لنگون سمت در رفتم بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم ی مرد غریبه پشت در بود !بسته‌ی بزرگ تو دسشو سمتم گرفت و گفت :شما دیانا رحیمی هستید ؟متعجب گفتم : اره منم .بسته رو دسم دادو گفت : این بسته برای شماست؛
بہ‌ق‍‌ل‍‌م‌کوثرundefined<img style=" />undefined.!𝐉𝗈𝗂𝗇?undefined@modddiyanarslwn ͜🤍.

۲۱:۱۰

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.17این بسترو کی فرستاده؟.بدون اینکه جواب بده مثل بز سوار موتورش شد و رفت ؛روی تختی ک‌توی حیاطمون بود نشستم و خاستم بازش کنم ،نکنه بمب توش باشه؟ ‹undefinedیکی زدم توی سرم ، اخه احمق تو انقدر مهمی ک قصد جونتو بکنن؟!.دلو زدم دریا و جعبه رو باز کردم ، با دیدن لباس مجلسی چشام برقی زد ، لباسو از جعبه بیرون اوردم خیلی خوشگل بود !ی کاغذ تو جعبه بود : امشب تو مهمونی این لباسو بپوش ساعت هفت و نیم میام دنبالت ، ابروهام بالا پرید ؛یعنی این کارِ ارسلان بود؟لبخند شیطانی زدم:به همین خیال باش ک همیشه حرف تو باشه ؛!خودمو پرت کردم تو حموم ، قرار بود امشب استادو حسابی حرص بدم .حتی خودمم نمیتونستم چشم از آیینه بردارم! موهامو فر کرده بودم و لباسی ک خودم انتخاب کردمو پوشیدم از اون دکلته گرون قیمت‌ها رنگ مشکی ک آستینش تا آرنجم بود؛خودم رو ب سختی میشناختم.آرایشم ن کم بود ن زیاد ، ب نظر عالی میرسیدم!داشتم لاک میزدم ک صدای گوشیم بلندشد :بیا پایین ؛ماشین لوکس و گرون قیمت ارسلان با فاصله پارک شده بود ، سوار ماشین شدم ن من سلام کردم ن اون ؛مسیر انقد طولانی بود ک داشت خوابم میگیرفت؛مدام وول میخوردم ؛ ارسلان اینو فهمید .دسمو بردم سمت ضبط و روشنش کردم اما چه روشن کردنی ، انقد اهنگ اروم بود؛!با توقف ماشین فهمیدم رسیدیم ، باغ ک چ عرض کنم با ی قصر روبه رو شدم ؛ینی دختره انقد پول داره ؟ اصلن چرا منو اورده تولد دوست دختر لوس ننرش؟.با اون کفشا اصن نمیتونستم راه برم و اصلن دلم نمیخاستم از ارسلان کمک بگیرم برای همین مث گاو سرمو پایین انداختم و اروم شروع ب راه افتادن کردم ؛امااز شانس بدم پاشنه ی کفشم لای سنگ ریزه ها گیر کرد ، و هر لحظه منتظر سقوط بودم ک دیدم روی هوا معلقم ، چشممو باز کردم ک با صورت ارسلان روبه رو شدم ،،انکار یادش رفته بود کجاس چون مسخ شده و با آرامش داشت نگاهم میکرد !ب خودم اومدم ، خاستم از دسش خلاص شم اما جوری ب کمرم چنگ زده بود ک تکون خوردن برام سخت بود ،،سرفه ی کردمو اروم گفتم : ارسلان بکش کنار ؛
بہ‌ق‍‌ل‍‌م‌کوثرundefined<img style=" />undefined.!𝐉𝗈𝗂𝗇?undefined@modddiyanarslwn ͜🤍.

۲۱:۱۰

خماری چطوره؟!undefined

۲۱:۱۱

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.18ازم فاصله گرفت ک نفس آسوده‌ای کشیدم ،،هردو وارد ساختمون شدیم .صدای موزیک انقد زیاد بود ک داشتم کر میشدم ولی از ی جایی چقد دلم میخاست برم اون وسط قر بدممم ؛سحر نمیدونم از کجا در اومد ارسلانو ک دید دویید سمتش-سمتش اومدو همو بغل کردن انگار ن انگار منم اونجا بودم ؛ قدشو بلند کرد و لبای ب لطف رژ قرمز شدشو رو لبای ارسلان گذاشت !خدمتکاری اومدو گفت : برای تعویض لباس همراهم بیاید .سرمو تکون دادم ، و رفتم ن ارسلان ن سحر متوجه رفتنم نشدن ، پالتویی ک پوشیده بودمو در اوردم و سر تا پامو چک کردم ، موهایی ک تازگیا چتری زده بودم رو روی صورتم مرتب کردم؛پاهای خوش تراشم و بدون لکه‌ای حسابی دلبری میکردن ! نفس عمیقی کشیدم و بعد از برداشتن کیفم ب بیرون رفتم ،،چشم چرخوندم و ارسلان و سحر رو با ی گله ادم دیدم ، سحر انقد عشوه میومد ک‌انگار دست بهترین مرد تو دسشه ! هر چند حق داشت اینکارو بکنه ؛نگاهمو ازشون گرفتمو روی میز تنها نشستم و داشتم برای خودم موز میخوردم ک صدای مردونه‌ای حواسم رو پرت کرد ..دیانا؟تو،اینجا!؟. باورم نمیشد متین رو اینجا ، تو پارتی ببینم !نگاهشو مسخ شده ب سرتا پاهام انداختو گفت :چ تصادف قشنگی!ب زور خندیدمو گفتم : اره خیلی قشنگه ،،- قبل تو استاد رو دیدم ! تازه یاد ارسلان افتادم اگه متین رو اینجا میدید خون ب پا میکرد ، متین هم می‌فهمید من صیغه‌ی استادم و ابروم میرفت ..جوری نگاش کردم ک انگار از هیچی خبر ندارم با تعجب ساختگی گفتم : وای چه جالب !با اشتیاق نگام کردو گفت :افتخار ی دور رقصیدن رو میدی ؟!.خواستم رد کنم اما دیدم ارسلان دست تو دست دوست دخترش داره خوشگذرونی میکنه چرا من کاری نکنم.؟!دستمو تو دستای متین گذاشتمو ب چشاش نگاه کردم ؛
بہ‌ق‍‌ل‍‌م‌کوثرundefined<img style=" />undefined.!𝐉𝗈𝗂𝗇?undefined@modddiyanarslwn ͜🤍.

۲۱:۲۲

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.19خیلی خوشتیپ بود ولی ب جرات میتونستم بگم که ارسلان ازش‌ خوشتیپ تر بود -دست تو دستش رفتیم وسط در حالی ک آهنگ خارجی پخش میشد ، متین بی رو در وایسی دسشو دور کمرم حلقه کرد و منم دور گردنش ..بی توجه ب ارسلان داشتیم میرقصیدیم ک متین گفت : چرا با من ازدواج نمیکنی دیانا ، بخدا شبو روزم تویی ، انقد میخامت ک هرکاری بگی میکنم تا تو مالِ من شی ..بهم نزدیک شد و وسط اون همه شلوغی سرشو لای موهام برد ، حس میکردم قلبم توی دهنمه حتی نمیتونستم پسش بزنم .لبشو کنار گوشم برد و لب تر کرد : از روز اولی ک اومدی دانشگاه دلم لرزید .. من بد جوری عاشقت شدم ؛خواستم جوابشو بدم ک کسی دسمو جوری کشید ک اخم بلند شد ، برگشتم با چشمای ب خون نشسته‌ی ارسلان رسمن ترسیدم ؛الان قیامت میشد ، متین با تعجب گفت : چیزی شده استاد ؟ارسلان با عصبانیت فکش رو روی هم فشار داد و گفت : دستتو از دور کمرش بردار تا انگشتاتو نشکوندم !حتی متین هم از این عصبانیت ارسلان ترسیدو دسشو از دور کمرم برداشت ،،این بار نگاهش تیز ب من خورد چنان نگاه بدی بهم انداخت ک از ترس وجودم لرزید`بی توجه ب متین دسمو گرفتو ب طبقه بالا برد ، ب زور تونستم جلوی خودمو بگیرم تا نیوفتم ؛درو با تمام قدرت باز کردو غرید : با چ جرعتی توی بغل اون عوضی میرقصیدی!؟.چطور جرعت میکنی بهش نزدیک شی ، ندیدی چطور بهت چسبیده بود ، شعور نداری وقتی مال منی نزدیکش شی؛ترسیدم اما جلو زبونمو نگرفتم : خودت چی ؟ منو اوردی اسنجا چسبیدی ب دوست دخترت ، منم حق دارم خوش بگذرونم .!با این حرفم رسماً اتیشش زدم ؛ ب سمتم یورش اوردو صورتمو تو دستش فشار داد ، توی صورتم غرید : پس رقصیدن توی بغل این و اون برات لذت داره ، هوم ، دیانا تو ذاتت خرابه .. وگرنه ب این راحتی توی بغل اون عوضی نمیرقصیدی ؛ با این لباس ی وجبی بین این همه ادم نمی‌اومدی !با سرکشی جواب دادم : اره اصلن خودم خاستم با متین برقصم ! خودم خاستم این لباسو بپوشم ، اگه بتونم همین الان میرم خونه خالی متین !!!
بہ‌ق‍‌ل‍‌م‌کوثرundefined<img style=" />undefined.!𝐉𝗈𝗂𝗇?undefined@modddiyanarslwn ͜🤍.

۲۱:۲۲

thumnail
@ariiiiiiiiiiiii123456مرسیی خو خر قشنگمundefined🫂🥺

۲۱:۲۶

واقعا رمانش عالیعundefinedundefined

۲۱:۴۸

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.20با سیلی ک زد حرف تو دهنم ماسید ؛پوزخندی زدم. :با صدای بلندی گفت :اگ ی بچه تو اون شکم واموندت نکاشتم. ؛بغضم گرفت با ترس بش خیره شدم ؛ک دستمو گرفت پرتم کرد رو تخت!روم خیمه زد ،ل.باشو رو ل.بام گذاشت محکم میمکید ؛سعی میکردم از خدم جداش کنم اما.. زورش خیلی زیاد بود :؛لباسمو وحشیانه ج.ر داد ،خمار گفت:فقط ج.نده بازی بلدی ن؟ چرا برا خدم ج.نده بازی در نمیاری در خدمتم بانوووووو ؛حرفاش از هزارتا فحشم بدتر بود .دستش رفت سمت س.نم ،با دستش محکم میکشید ؛گریم گرفت بود(:کم کم نا.ه هام بلند شد ؛ش.وارمو با ی حرکت در آورد. بعدش یه چی تو خدم حس کردم.*با ضعف زیاد از خاب پاشدم؛ارسلان کنارم نبودبا اتفاقات چند دیقه پیش با ترس پاشدم.ینی ینی الان دختر نیستم،؛ زیر دلم خیلی درد میکرد.ملافه خونی تو سبد بود با بغض سمت در رفدم دستگیره رو پایین کشیدم قفل بود..لعنت بت ارسلان!لعنتت بت حروم زاده آشغال:؛رو زمین سر خوردم بعدش سیاهی مطلق!ارس‍‌ل‍‌ان"آخرین سیگارمم کشیدم انداختم رو زمین.الان حتما بیدار شده پوزخندی زدم و سور ماشین شدم.؛در خونه رو باز کردم ،رفدم در و اتاق و باز کردم؛رو تخت نبود با خشم همه جارو نگاه کردم ک چشمم خورد بش رو زمین بود فک کنم خاب باش؛:رفدم تکونش دادم ک ولو شد بغلمرنگش مث کچ شده بود ،نگرانش شدم سریع گرفتمش بغل بردمش بیمارستان ؛
بہ‌ق‍‌ل‍‌م‌کوثرundefined<img style=" />undefined.!𝐉𝗈𝗂𝗇?undefined@modddiyanarslwn ͜🤍.

۲۲:۲۵

لایک ها کمعundefinedundefined

۲۲:۳۵

خیلییی کم

۲۲:۳۵

یسundefined

۲۲:۳۵

۱۱ آذر ۱۴۰۱

عزیزم ادامه رمانت و بزارundefinedundefinedundefined

۱۸:۲۲

کیا خوششون اومدundefined

۱۸:۲۲

من

۱۸:۲۲

من ن

۱۸:۲۳

۱۲ آذر ۱۴۰۱

اوه لایک هات زیاد شد کوثر پارت بزارundefinedundefined

۷:۱۲

اوه باشه

۱۵:۳۸

ح‍‌ری‍‌م‌ع‍‌‌ش‍‌ق!undefined#𝐏α𝗿t̷.21‹دی‍‌ان‍‌اundefined.با سوزش دستم چشامو وا کردم ‌‌‌...تنها چیزی ک بالا سرم بود چهره نگران ارسلان بود ؛خاستم دستمو تکون بدگ ک گفت:دستت تکون نده بزار خونش بند بیادپوزخندی زدم ،محکم سرمو از دستم کشیدم درد داشت ولی ن اونقدر ؛دیوونه شدی بی توجه بهش از تخت پایین اومدم رفدم بیرون ، دنبالم اومد ولمم کننن عوضئ حالم ازت بهم میخوره محکم چسبوندتم ب دیوار حیاط بیمارستان چیه زبونت دراز شده پوزخندی زدم:ارسلانن ت دخترون.گیمو ازم گرفتی میفهمی بدبختم کردی میفهمیی ت حتی منو دوستنداری و این کار و باهام کردی .مقابلم پوزخندی زد:-ن میزاشتم زیر متین آه و ناله میکردی؟؟متاسفی بهش گفتم و از اونجا دور شدم ،ی ماشین گرفتم ،زنگ زدم مهشاد:..جونم جغد کوچولو با بی حصلگی گفتم:خونه ای؟؟؟*رسیدیم پول ماشین و حساب کردم ؛زنگ دررو زدم تا درو باز کردم خدمو با بغض پرت کردم بغلش ؛لب زد:چیشده خشگلم ؟رو کاناپه نشوندم رفت یه لیوان آب اورد خوردم با بغض نگاش میکردم ؛-د حرف بزن جون ب لبم کردی بغضمو قورت دادم:من دیگ نگاه نگرانی بم کرد:ت چی؟؟اشکام پایین ریختن بغضمو قورت دادم:دیگ دختر نیستم ؛ارس‍‌ل‍‌انundefined"تو بالکن نشسته بودم ؛ همش ب خدم لعنت فرستادم از اینکه کاری کردم ازم متنفر شه ؛من دوسش دارم لنتی هی عذابم میده واقن اون لحظه وقتی متین خاستم همون لحظه مال خدم بشه ،چشمم ب شیشه مشروب افتاد برش داشتم یه نفس سر کشیدم هوا کم کم داشت تاریک میشد :زنگ زدم بش جواب نداد دوبارع گرفتمش جواب نداد ؛؛ لعنتیییییییبا خشم گوشی و پرت کردم زمین ،‹دی‍‌ان‍‌اundefined.مهشاد باهام حرف نمیزد و هنوز تو شک بود اشکام و با دستمال کاغذی پاک میکردم ،لب زدم:مهشاد بخدا بهم تجاوز کرد بزور من نمیخوسط حرفم پرید:هیسس دیانا چیزی نگوو بدبخت کردی خدتو از کجا معلوم میخادت هابا بغض گفتم:من اومدم باهام درد و دل کنی بدتر دوباره لب زد:دیانا کاری ک ت کردی درد و دل نداره میدونی اگ مهراب بفهمه زنده زنده خاکت میکنهبا گریه گفتم:تروخدا بش چیزی نگو خاهش میکنم مهشاد ،سری تکون داد پاشد رفت ؛ آشپزخونه

۲۰:۱۷