به فرزندانتون توصیه کنید زندگینامه ی افراد موفق رو مطالعه کننتاثیرش از چندین ساعت نصیحت بیشتره
۱۴:۰۳
۱۴:۰۴
یونس ژائله متولد سال ۱۳۴۱ در تبریز است ، دبیرستان را درتبریز گذرانده و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سال ۱۳۶۲ برای تحصیل وارد دانشگاه تبریز شد و تا ۱۲۷ واحد در رشته بیهوشی گذرانید فعالیت تولیدی خود را از سال ۱۳۷۱ با تاسیس واحد تولیدی کوچکی در شهرک صنعتی تبریز که آن موقع جدیدا تاسیس شده بود و هنوز بیابانی بیش نبود ، شروع نمود و هم اکنون یکی از بزرگترین شرکتهای صنعت بیسکویت و شکلات را بنام شیرین عسل هدایت می کند. علاوه بر آن به خرید شرکت سالمین پرداخته و نیز شرکتهای فراوری کاکائو و پخش سراسری ایران را تاسیس نموده است. در گروه یونس ژائله حدود ۸۷۰۰ نغر مشغول کار بوده و سال ۸۴ ،حدود ۳۰ میلیون دلار صادرات داشته اند و از پروژه های آینده ایشان تاسیس یک شرکت کشت و صنعت است. یونس ژائله در خانواده ای پرجمعیت در تبریز به دنیا آمد. پدرش، نظامی بود و با خانواده ۸ نفره اش دائم در شهرهای مختلف نقل مکان می کرد. با شروع جنگ تحمیلی، یونس ژائله به جبهه رفت و ۲۴ ماه در منطقه کردستان خدمت کرد. در سال ۶۴ وارد دانشگاه علوم پزشکی تبریز شد هم زمان مغازه کوچکی نیز در تبریز اجاره کرد تا موادغذایی بفروشد.
یونس جوان که در این زمان کسب و کار را از صفر شروع کرده بود، به تدریج نبوغ تجاری خود را نشان داد و بعد از گذراندن ۱۲۷ واحد، تصمیم گرفت دانشگاه را رها کند و آینده خودرا در تولید و تجارت بسازد.
در سال ۷۰ یونس ژائله در شرایطی که نمایندگی فروش برندهای بزرگ غذایی را بدست آورده بود، به فکر تولید افتاد و در سال۷۱ اولین خط تولید بیسکوئیتهای کرمدار راه انداخت. یونس ژائله طی ۲۰ سال گذشته با خرید و سودآور کردن شرکتهای زیانده و راه اندازی خطوط تولید جدید از دامداری و مرغداری گرفته تا صنایع بسته بندی و پخش، کسب و کار خود را دائما بصورت افقی و عمودی توسعه داده است بطوری که امروزه ۸۷۶۰ نفر بطور مستقیم در خطوط تولید یا فروشگاه هایش کار می کنند، محصولاتش به ۶۵ کشور دنیا صادر می شود و هر روز دهها تریلی بزرگ محصولاتش را از آذربایجان شرقی به کشورهای منطقه و سراسر ایران پخش می کنند.
https://ble.ir/modiranbartar
۱۴:۰۵
این را به خاطر بسپارید در آخر بزرگترین افسوس ما بابت کارهایی است که دوست داشتهایم انجام دهیم و هرگز انجام ندادهایم.
استیو جابز
https://ble.ir/modiranbartar
۱۴:۴۷
۱۵:۰۱
۱۵:۰۶
شكار ميمون زنده بخاطر چابكی و سرعت عمل جانور بسيار مشكل است. يكی از روشهای شكار ميمون در آفريقا اين است كه شكارچی به محل اقامت ميمونها میرود و بدون توجه به آنها در سوراخ كوچكی در يك سنگ بزرگ مقداری خوراكی میريزد و دور می شود.
ميمونهای گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ میبرند و خوراكيها را در مشت خود میريزند، اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت ميمون از آن خارج شود. ميمون وحشتزده می شود و تقلا میكند تا خسته شود، اما هرگز مشت بسته خود را باز نمیكند تا رها شود!
ذهن انسان هم گاه مانند مشتِ بسته ميمون است. در مواجهه با مشکلی وحشتزده میشود، تقلا میكند و بیتاب میشود و روی آن مسئله قفل میشود، در حالی كه بهترین و آسانترین راهِ چاره در رها كردن آن و آزادی ذهن از قيد و بندهای آن مشکل است...
https://ble.ir/modiranbartar
۱۱:۴۷
با اولین خراش، زخم درست نکنید!
" /> جیسون فرید، دیوید همنسون
همین که اشتباهی تکرار میشود، به سمت این میرویم که آییننامهای وضع کنیم. یک نفر شلوارک میپوشد؟! پس به لباس رسمی نیاز داریم! نه، نیاز ندارید. فقط باید به آن فرد موردنظر بگویید که دیگر شلوارک نپوشد.
آیین نامهها زخمهای سازمانی هستند. آییننامهها واکنشهای افراطی مدون نسبت به موقعیتهایی هستند که بعید است دوباره رخ دهند. آییننامهها تنبیهِ جمعی برای سوء رفتار یک فرد محسوب میشوند.
بروکراسی این گونه ایجاد میشود. هیچکس قرار نمیگذارد یک بروکراسی ایجاد کند. بروکراسی به آرامی در شرکتها نفوذ میکند. بروکراسی در طول زمان و بعد از تدوین یک بخشنامه به ازای یک زخم ایجاد شده، به وجود میآید.
بنابراین با اولین خراش زخم درست نکنید. به این دلیل که یک فرد زمانی کار اشتباهی انجام داده، یک سیاست کلی ایجاد نکنید. سیاستها تنها برای موقعیتهایی مناسب هستند که بارها و بارها تکرار میشوند.
بهنقل از کتاب طور دیگری کار کن
#مدیریتیhttps://ble.ir/modiranbartar
۱۱:۵۰
فضيلتهاي ناچيز
اولين فضيلت ناچيزي که به فکرمان ميرسد ياد دادن پس انداز به فرزندان مان است. يک قلک به آنها هديه ميکنيم و توضيح ميدهيم که جمع کردن پول چقدر زيباتر از خرج کردن است...بنابراين قلک اولين اشتباه ماست، در برنامه ي تربيتي مان يک فضيلت ناچيز برقرار کرده ايم ... وقتي که قلک سرانجام شکسته شد و پول خرج شد، بچه ها احساس تنهايي و غم ميکنند. ديگر پولي نيست ... تا آنجا که مربوط به تربيت بچه ها مي شود، فکر مي کنم که به آنها نبايد فضيلت هاي ناچيز، بلکه بايد فضيلت هاي بزرگ را آموخت نه صرفه جويي را، که سخاوت را و بي تفاوتي به پول را. نه احتياط را؛ که شهامت و حقير شمردن خطر را. نه زيرکي را؛ که صراحت و عشق به واقعيت را. نه سياست بازي را؛ که عشق به همنوع و فداکاري را. نه آرزوي توفيق را؛ که آرزوي بودن و دانستن را !
ناتاليا گينزبورگ
https://ble.ir/modiranbartar
۱۱:۰۴
۵ تا از پولساز ترین نصیحت های اندروتیت
پول عاشق سرعته تو باید تمامی کارات رو سریع انجام بدی
از ضعف مردم استفاده کن استفاده به معنی سواستفاده نیست
اگه ایده ای داری اجراش کن ، لفتش نده ! انجامش ندی یکی دیگه انجام میده
یاد بگیر با کمترین هزینه ممکن بیزینس تو راه بندازی
سعی کن از افراد کم سن و جوان داخل فامیل و خانواده … استفاده کنی با کمترین قیمـت حاضرن برات یه کار باکیفیت انجام بدنhttps://ble.ir/modiranbartar
۱۶:۰۷
۱۱:۰۰
آیا تفکر منطقی همیشه جواب میدهد؟!
در روستایی کشاورزی زندگی میکرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس میداد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلیها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمیتواند پول او را پس دهد معاملهای پیشنهاد داد. او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشید. دختر از شنیدن این حرف به وحشت افتاد.
پیرمرد کلاهبردار برای اینکه حسننیت خود را نشان دهد گفت: اصلا یک کاری میکنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسهای خالی میاندازم. دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون آورد، اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من شود و بدهی بخشیده میشود، و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده میشود. اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفتوگو در جلوی خانهی کشاورز انجام شد که زمین آنجا پر از سنگریزه بود. پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد که او دو سنگریزهی سیاه از زمین برداشته است، ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون آورد. تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار میکردید؟! چه توصیهای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید میبینید که سه امکان وجود دارد:1. دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.2. هر دو سنگریزه را در آورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.3. یکی از آن سنگریزههای سیاه را بیرون آورده و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظهای به این شرایط فکر کنید، هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده میشود. معضل این دختر جوان را نمیتوان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید. اگر شما بودید چه کار میکردید؟! و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و بدون اینکه سنگریزه دیده شود وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزههای دیگر غیرممکن بود. در همین لحظه دختر گفت: چقدر من دستوپا چلفتی هستم! اما مهم نیست، اگر سنگریزهای را که داخل کیسه است درآوریم، معلوم میشود سنگریزهای که از دست من افتاده چه رنگی بوده است... و چون سنگریزهای که در کیسه بود سیاه بود پس باید طبق قرار، سنگریزهی گم شده سفید باشد.
پیرمرد هم نتوانست به حیلهگری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است! نتیجهای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1. همیشه یک راهحل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2. این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویهی "خوب" به مسایل نگاه نمیکنیم.
3. همهی ما میتوانیم سرشار از افکار و ایدههای مثبت و تصمیمهای عاقلانه باشیم!
#داستان_مدیریتی
https://ble.ir/modiranbartar
۱۱:۲۴
۱۶:۲۰
هیچ وزنه ای ، سنگین تر از بلند کردن خودت نیستهمان "خود" ی که با حسرتها، پشیمانی ها، خاطرات تلخ، شکست ها، ناامیدی ها، کینه و رنجش خاطر از آدمهای اطراف، و آرزوهای محال ، هر روز، سنگین و سنگین تر می شود!وزنه ها را رها کن تا سبکبار و آسوده خاطر، حالِ حاضری را تجربه کنی که آینده ات خواهد بود
جمعه ای سرشار از لطف الهی تقدیرتان
https://ble.ir/modiranbartar
۶:۰۳
بارها و بارها شنیده ایم که فروشندگی یک مهارت اکتسابی است.
️ ولی اینکه چه اندازه مهارت دارید و حرفه ای هستید ، بستگی به این دارد که چقدر بارها و بارها فروشندگی را تمرین کرده باشید .
اغلب فروشنده ها وقتی با جمله لطفا تخفیف بدهید مشتری مواجه می شوند معمولا می گویند که قیمتمون مقطوعه ، یا میگن بخدا نمیصرفه ، یا میگن باشه و از سودشون کم میکنند یا قیمت رو میبرن بالا و بعد کمی تخفیف می دهند !
این روش ها کاملا منسوخ شده و سنتی هستند که یا باعث میشود مشتری ناراضی شود، یا اینکه از سودتون کم خواهد شد، بنابراین فلسفه تخفیف دادن حرفه ای این هست که روی چیزهای جانبی تخفیف بدهید نه روی خود محصول ( مثلا اگه موبایل میفروشید قاب موبایل رو با تخفیف بدهید ) و حتما باید اگر یک امتیاز به مشتری می دهید یک امتیاز هم از او بگیرید .
در کار فروش قرار نیست که کسی ضرر بکند یا برنده باشد . بلکه هدف از فروش خدمت کردن به مشتریان است و در این بین بابت خدمت خوب و ارزشی که ارائه می کنیم از مشتری خودمان پول خواهیم گرفت.
#فروش#تخفیف
https://ble.ir/modiranbartar
۸:۲۴
افزودن نام شخص به کلمات منجر به حس خوبی هنگام تعامل با افراد می شود.
🟢 یکی از ویژگیهای بسیار عالی در استفاده مناسب از کلمات مناسب این است که تا حد ممکن از نام اشخاص در جملات استفاده کنیم مثلاً به جای عبارت بسیار معمولی
از این ملاقات خوشحالم
میتوانیم بگوییم که سعید جان! (یا سعید عزیز) از این که شما رو ملاقات میکنم خیلی خوشحالم
هرچقدر که میتوانید از نام افراد در صحبتهایتان با آنها استفاده کنید و ببینید که آنها چقدر بیشتر شما را دوست خواهند داشت.
#تعامل_شخصی#ترفند_مذاکره
https://ble.ir/modiranbartar
۸:۲۶
پایان رهبری شما آن روزی است که کارکنان، آوردن مسائل شان پیش شما را متوقف کنند، و این بدان معنی است که یا اعتمادشان نسبت به اینکه شما قادرید به آنها کمک کنید را از دست داده اند، یا به این نتیجه رسیده اند که شما توجّهی به آنها ندارید. این یعنی شکست رهبری شما
https://ble.ir/modiranbartar
https://ble.ir/modiranbartar
۹:۰۰
۹:۰۸
خواب حرفه ای!
یکی از آفتهایی که هر حرفه را تهدید میکند خواب حرفهای است. خواب حرفهای عبارت است از حسی که به هر یک از ما دست میدهد و فکر میکنیم که کارمان را به بهترین نحو انجام میدهیم، در حالیکه بر اثر روزمرگی به خواب فرو رفتهایم و روز به روز احتمال غرق شدن یا واژگون شدن را بالا میبریم.
راننده سرویس بچههای دبستان که روزهای اول با وسواس کودکان را سوار میکرد و با دقت رانندگی میکرد، کم کم بچهها را به عنوان کالاهای روزمره میبیند و بیتوجه به اینکه اینها هنوز هم چشم و چراغ والدینشان هستند در هیاهوی شهر میراند...
معلمی که در ایام نخست خود را در جایگاه تعلیم و تعلم می دید و شغل خود را با شغل انبیاء مقایسه میکرد، اندک اندک دانش آموزان را نمیبیند و فقط به حقوق و اقساطش میاندیشد و گذران روزهای عمر...
پزشک سوگند خورده و پر انرژی سالهای اولین، به تدریج با بیماری و درد بیماران خو میگیرد و یادش میرود که گرچه او همان پزشک دیروزی است اما این بیمار، بیمار امروزی است و این بیمار نمیداند که تو برای بیماران قبل چقدر جانفشانی کردی؛ او فقط از تو التیام میخواهد برای خودش، بدون توجه به دیروز و فردا...
هنرمند طراح که اولین سفارشاتش را با خلاقیت و هنرآفرینی زیاد انجام میداد، آرام آرام همه مراجعین را به یک چشم میبیند و کارهایش بدون نوآوری ارائه میگردد...
مدیر لایق کارخانه که تمامی همت خود را برای ایجاد کار بکار بسته است، کم کم میاندیشد که رسالت خود را به پایان رسانده، دیگر کارگران خود را نمیبیند؛ گویی فراموش کرده که حیات کارخانهاش به تلاش این کارگران وابسته است...
یادم میآید بچه که بودم روزی برای بازی الک و دولک از شهر خارج شده بودیم و باید قطعات حدود یک وجبی از چوب را میبریدیم تا آماده بازی شود. پدرم اولین قطعه را که برید علامت زد و گفت این قطعه را توی جیبت نگه دار و همه قطعات را با این قطعه مقایسه کن، چون در برش هر قطعه کمی خطا خواهی داشت و کم کم اندازه از دستت خارج میشود.
ای کاش قطعه اول اصول حرفهای را توی جیبمان نگه میداشتیم تا خدای ناکرده بخواب حرفهای فرو نرویم!
https://ble.ir/modiranbartar
۹:۴۷
موفقیت
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن
Success is progress, not getting to the finishing line! Nelson Mandela
نلسون ماندلا
https://ble.ir/modiranbartar
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن
Success is progress, not getting to the finishing line! Nelson Mandela
نلسون ماندلا
https://ble.ir/modiranbartar
۸:۳۶