بله | کانال |مُحاج|
عکس پروفایل |مُحاج||

|مُحاج|

۷عضو
«نقطه ضعف»
آفتاب تیزی که هیچ جوره به ماه آذر نمی‌آید، روی فرش پذیرایی خانه پهن شده. سر ظهر است اما انگار نور آفتاب خانه را بدتر کدر و بد رنگ کرده. شده شبیه عکس‌های تولیدی هوش مصنوعی که همه چیز به ظاهر مرتب است اما هرچه نگاه می‌کنی یک چیزی سر جای درستش نیست و تصویر روح ندارد.صدای مهدی رسولی از خانه همسایه می‌آید که دارد می‌خواند: «پاشو اینجوری منو نده عذاب، کَلِّمینی. بری از پیشم می‌شم خونه خراب، کَلِّمینی» صدای آرام هق هق زن همسایه می‌آید. «یه کمی حرف بزن علی نمیره. حرف رفتن نزن علی می‌میره»...از شنیدن ترکیب صدای مداحی و گریه مرضیه خانم با آفتابی که به جای ابر و باران مهمان ناخوانده شده دلم می‌گیرد. از روی مبل بلند می‌شوم و خودم را کجکی می‌اندازم روی زمین. دقیقا همان جایی که آفتاب روی فرش ولو شده، من هم ولو می‌شوم. از دیوار مشترکمان با همسایه فاصله گرفته‌ام اما صدای مرضیه خانم را همچنان می‌شنوم. حتما صدای گریه‌اش بلندتر شده. دلم به حالش بیشتر می‌گیرد. دو هفته پیش که حلوا بردم دم در منزلشان، ازم عذرخواهی کرد که گاهی صدای گریه‌اش می‌آید. گفتم «وقتی گریه می‌کنی دوست دارم بیام پیشت.» گفت «نیا. بذار راحت گریه کنم.» خودم تنهایی گریه کردن را دوست دارم، اما از دیدن تنهایی اشک ریختن دیگران به هم می‌ریزم. ساعد دستم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم. صدای مهدی رسولی جایش را به صدای عبدالباسط داده که سوره کوثر را تلاوت می‌کند. نمی‌دانستم عبدالباسط این سوره را هم مجلسی خوانده. اشکی که توی چشمم آتش راه انداخته بود، راه خودش را پیدا کرده و تا لاله گوشم می‌دود. از انتخاب همسایه تعجب می‌کنم. تا به حال نشنیده بودم عبدالباسط گوش بدهد. توی ذهنم پازل می‌چینم و حل می‌کنم. مثلا شاید پسرش عکس‌های مادربزرگش را زده پشت سرهم و این سوره‌ها را رویش گذاشته. یا شاید با این تلاوت کلیپی از مراسم ختم مادربزرگ درست کرده. پسرش جوان است و اهل این کارها. از این همه فکر و خیال سرم گز گز می‌کند. دستم را به میز تلویزیون می‌گیرم و بلند می‌شوم. از یخچال خرمایی برمی‌دارم و می‌گذارم گوشه لپم. با دست دیگرم همزمان به مامان زنگ می‌زنم. می‌دانم تا صدایش را بشنوم دنیا برایم قابل تحمل‌تر می‌شود. تا مامان جواب بدهد خودم را می‌رسانم به اتاق کار که کنج خانه است. دوست ندارم مرضیه خانم صدای درد دلم با مامان را بشنود.مادر نقطه ضعف همه آدم‌هاست. دوست ندارم روی این نقطه ضعفش دست بگذارم...
#اُمُّنا_زهرا

@moh_haj | مُحاج •

۹:۵۱

|مُحاج|
«نقطه ضعف» آفتاب تیزی که هیچ جوره به ماه آذر نمی‌آید، روی فرش پذیرایی خانه پهن شده. سر ظهر است اما انگار نور آفتاب خانه را بدتر کدر و بد رنگ کرده. شده شبیه عکس‌های تولیدی هوش مصنوعی که همه چیز به ظاهر مرتب است اما هرچه نگاه می‌کنی یک چیزی سر جای درستش نیست و تصویر روح ندارد. صدای مهدی رسولی از خانه همسایه می‌آید که دارد می‌خواند: «پاشو اینجوری منو نده عذاب، کَلِّمینی. بری از پیشم می‌شم خونه خراب، کَلِّمینی» صدای آرام هق هق زن همسایه می‌آید. «یه کمی حرف بزن علی نمیره. حرف رفتن نزن علی می‌میره»... از شنیدن ترکیب صدای مداحی و گریه مرضیه خانم با آفتابی که به جای ابر و باران مهمان ناخوانده شده دلم می‌گیرد. از روی مبل بلند می‌شوم و خودم را کجکی می‌اندازم روی زمین. دقیقا همان جایی که آفتاب روی فرش ولو شده، من هم ولو می‌شوم. از دیوار مشترکمان با همسایه فاصله گرفته‌ام اما صدای مرضیه خانم را همچنان می‌شنوم. حتما صدای گریه‌اش بلندتر شده. دلم به حالش بیشتر می‌گیرد. دو هفته پیش که حلوا بردم دم در منزلشان، ازم عذرخواهی کرد که گاهی صدای گریه‌اش می‌آید. گفتم «وقتی گریه می‌کنی دوست دارم بیام پیشت.» گفت «نیا. بذار راحت گریه کنم.» خودم تنهایی گریه کردن را دوست دارم، اما از دیدن تنهایی اشک ریختن دیگران به هم می‌ریزم. ساعد دستم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم. صدای مهدی رسولی جایش را به صدای عبدالباسط داده که سوره کوثر را تلاوت می‌کند. نمی‌دانستم عبدالباسط این سوره را هم مجلسی خوانده. اشکی که توی چشمم آتش راه انداخته بود، راه خودش را پیدا کرده و تا لاله گوشم می‌دود. از انتخاب همسایه تعجب می‌کنم. تا به حال نشنیده بودم عبدالباسط گوش بدهد. توی ذهنم پازل می‌چینم و حل می‌کنم. مثلا شاید پسرش عکس‌های مادربزرگش را زده پشت سرهم و این سوره‌ها را رویش گذاشته. یا شاید با این تلاوت کلیپی از مراسم ختم مادربزرگ درست کرده. پسرش جوان است و اهل این کارها. از این همه فکر و خیال سرم گز گز می‌کند. دستم را به میز تلویزیون می‌گیرم و بلند می‌شوم. از یخچال خرمایی برمی‌دارم و می‌گذارم گوشه لپم. با دست دیگرم همزمان به مامان زنگ می‌زنم. می‌دانم تا صدایش را بشنوم دنیا برایم قابل تحمل‌تر می‌شود. تا مامان جواب بدهد خودم را می‌رسانم به اتاق کار که کنج خانه است. دوست ندارم مرضیه خانم صدای درد دلم با مامان را بشنود. مادر نقطه ضعف همه آدم‌هاست. دوست ندارم روی این نقطه ضعفش دست بگذارم... #اُمُّنا_زهرا • @moh_haj | مُحاج •
.دوست داشتم «شعبه بله» مُحاج رو هم راه بندازم.دیدم چه وقتی بهتر از الآن که با نام مادر شروع بشهundefined

۹:۵۳