۱۱:۴۹
۱۱:۴۹
۱۱:۴۹
بریم چنتا عکس کلاسیک پینترست بزاریم🪄
۱۱:۵۳
۱۱:۵۳
۱۱:۵۳
۱۱:۵۴
۱۱:۵۴
۱۱:۵۴
۱۱:۵۵
۱۱:۵۵
رمان پینترست بزارم چنل؟ 🤎
ارح بزار:
نح خشم نمیاد چنلت گاییده میشح:
ارح بزار:
نح خشم نمیاد چنلت گاییده میشح:
۱۱:۵۹
۱۲:۰۷
تا ی فعالیت دیگه بحی🦩
۱۲:۲۹
بریم ی رمان زیبا بزاریم همتونو جذب خدش کنح؟
۱۶:۳۱
۱۶:۳۲
۲۲:۱۸
پارت نخست
صدای نزدیک شدن مترو به گوشش رسید
روی صندلی انتظار نشسته بود و گذاشته بود هندزفری اختیار روح و روانش را به دست بگیرد
در حال و هوای خودش بود که تلفنش زنگ خورد
_الو مزاحم چکار داری؟ زود بگو برو گمشو میخوام آهنگ گوش کنم
_اولا سلام رومینا خانوم. دوما ، کدوم احمقی دوازده نصفه شب تو مترو خلوت منتظر میشینه؟؟
_کارت همین بود؟؟ الان هیچکی دور و برم نیست قشنگگ میتونم فوشت بدم
_فقط خواستم بپرسم واسه فردا حاضری؟؟
_فردا؟؟چخبره فردا مگه؟؟
_فردا افتتاحیه مدرسست
_اوه اون؟؟ نگرانش نباش یکاریش میکنم
فعلا باید برم
دستش به سمت گزینه پخش آهنگ رفت ولی در همان هنگام در سکوی روبرو پسری وارد شد و روبرو ی او روی صندلی انتظار نشست
قدی بلند داشت و موهای خرمایی اش تا بالای گوشش کوتاه بود
از آن پسرهایی بود که هر دختری حاضر بود برایش جان بدهد
ولی رومینا متفاوت بود
هیچ پسری توجهش را جلب نمیکرد
البته اینکه او عجیب و غریب ترین دختر مدرسه بود و پسر ها اغلب به تمسخر میگرفتندش هم بی تاثیر نبود
اما این بار جریان فرق میکرد
او دوست داشت تا آخر عمر روی همان صندلی و مقابل آن پسر بنشیند
ولی افسوس که صدای نزدیک شدن مترو سکوت را شکستز
حال مترو مقابل آن دو قرار میگرفت و آن دیدار آخرین دیدارش میشد
مترو به راه افتاد و رفت
ولی بدون وجود مسافر
هیچکدام سوار مترو نشده بودند
و این آخرین خط متروی روز بود
@myinfo
@myamaris
صدای نزدیک شدن مترو به گوشش رسید
روی صندلی انتظار نشسته بود و گذاشته بود هندزفری اختیار روح و روانش را به دست بگیرد
در حال و هوای خودش بود که تلفنش زنگ خورد
_الو مزاحم چکار داری؟ زود بگو برو گمشو میخوام آهنگ گوش کنم
_اولا سلام رومینا خانوم. دوما ، کدوم احمقی دوازده نصفه شب تو مترو خلوت منتظر میشینه؟؟
_کارت همین بود؟؟ الان هیچکی دور و برم نیست قشنگگ میتونم فوشت بدم
_فقط خواستم بپرسم واسه فردا حاضری؟؟
_فردا؟؟چخبره فردا مگه؟؟
_فردا افتتاحیه مدرسست
_اوه اون؟؟ نگرانش نباش یکاریش میکنم
فعلا باید برم
دستش به سمت گزینه پخش آهنگ رفت ولی در همان هنگام در سکوی روبرو پسری وارد شد و روبرو ی او روی صندلی انتظار نشست
قدی بلند داشت و موهای خرمایی اش تا بالای گوشش کوتاه بود
از آن پسرهایی بود که هر دختری حاضر بود برایش جان بدهد
ولی رومینا متفاوت بود
هیچ پسری توجهش را جلب نمیکرد
البته اینکه او عجیب و غریب ترین دختر مدرسه بود و پسر ها اغلب به تمسخر میگرفتندش هم بی تاثیر نبود
اما این بار جریان فرق میکرد
او دوست داشت تا آخر عمر روی همان صندلی و مقابل آن پسر بنشیند
ولی افسوس که صدای نزدیک شدن مترو سکوت را شکستز
حال مترو مقابل آن دو قرار میگرفت و آن دیدار آخرین دیدارش میشد
مترو به راه افتاد و رفت
ولی بدون وجود مسافر
هیچکدام سوار مترو نشده بودند
و این آخرین خط متروی روز بود
@myinfo
@myamaris
۲۲:۲۹
پارت دوم
_رومینا خانوم بازم که دیر کردی،خوب شد دیشب زنگ و زدم بهت
از دوچرخه اش پیاده شد و پاسخ داد:
_ببخشید نازی خواب موندم
موهایش را مرتب کرد و با طمئنینه ادامه داد: _دیشب از مترو جا موندم و مجبور شدم تمام راه رو پیاده برگردم
_اشکال نداره بیا بریم تو
هر دو دوچرخه به دست وارد حیاط مدرسه شدند
فضای دبیرستان با مدرسه قبلیشان متفاوت بود
بچها در دسته های مختلف گوشه گوشه حیاط ایستاده بودند و خوش و بش میکردند
هیچکس متوجه ورود آنها نشد
زنگ به صدا در آمد
ازپشت بلند گو اعلام کردند تا سال بالایی ها سر کلاس بروند و سال اولی ها برای جشن افتتاحیه آماده شوند
غرفه های کوچک و بزرگ دور تا دور چیده شده بودند
رومینا و نازی سر غرفه خود مستقر شدند
قسمت جادو جمبل
روی میزشان اعم از سنگ های جادویی ، گیاهان معجون،طلسم های مختلف و...بود
بالای سرشان روی پارچه ای بزرگ با سس خردل و خطی نامنظم نوشته شده بود
جادو جمبل
البته قسمت سس خردل پیشنهاد نازی بود
بقیه غرفه ها جزغرفه جادو جمبل غلغله بود
انقدر سرشال خلوت بود که نازی همانجا روی صندلی اش به خواب رفت
همه چیز همینقدر کسل بار و حوصله سر بر پیش میرفت تا اینکه با ورود شخصی جنبش ها دوبرابر شد
پسری با استایل فوتبال آمریکایی وارد شد
همه بچها طوری که انگار اورا میشناختند به سمتش رفتند و خوش آمد گفتند
طوری که انگار یک سلبریتی معروف باشد.
نازی که از آنهمه سر و صدا بیدار شده بود کنار رومینا بالا و پایین میپرید و ذوق کرده بود
_وای خدای من رومینا این پسره چرا انقد خوشگله لامصبببببب وای تو چرا عین اوسکولا بهتت زده
تنها جمله ای که رومینا در آن لحظه به آن فکر میکرد این بود
همون پسر مترویی دیشب!
سریع سرش را برگرداند و خود را مشغول کاری خیالی کرد
نازی همچنان فک میزد
_نمیشه مخ اینو بزنیم؟؟ وای شت رومینا انگار واقعا فوتبالیسته ها!!!هیکلشو ببین آخه...وای چقدر بهش توجه میکنن همین اول کاری! از اول روز سگ محل ما نداده بعد این اینجوری...
رومینا اصلا حرف های نازی را نمیشنید
با خود فکر میکرد
_(این یارو تو مدرسه ماستتتت؟؟؟؟وات دا فاک .الان من و میشناسه که... میدونه خوشم میاد ازشششش .وای بهترین حمله دفاعه! بهترین کار اینه که کاری کنم همه فکر کنن من از این یارو متنفرم..اصنشم دیشب زل نزده بودیم تو حلق هم..)
در همین افکار پوچ خود غرق بود که صدایی توجهش را جلب کرد
_این کتاب طلسمه واقعیه؟؟
در همان حالت که پشتش به مراجعه کننده بود پاسخ داد
_نه پس الکیه!! میخوای دست بندازی؟؟ زودتر گورتو گم کن زنیکه
_عامم من زنیکه نیستم شاید مرتیکه باشم !
سریع برگشت و نازی را دید که محو مراجعه کننده شده بود
پسر مترویی!
_ام فکر کردم شما قصد تمسخر داری. ببخشید...این کتاب نسخه دست نویس اصلیشه و واقعی نیست
پسر مترویی زل زده بود به چشم های رومینا
و رومینا زل زده بود به کتاب طلسم..
حس معضب بودن داشت
نازی در حالی که در صندلی خود وا رفته بود و محو پسر مترویی بود پرسید
_تو واقعا فوتبالیستی ؟؟
پسر مترویی چشم از رومینا بر نمیداشت
_اره
رومینا بالاخره سرش را بالا اورد
_اگه خرید نداری پس برو لطفاً
و برگشت تا به کار خیالی اش ادامه دهد
@myinfo
@myamaris
_رومینا خانوم بازم که دیر کردی،خوب شد دیشب زنگ و زدم بهت
از دوچرخه اش پیاده شد و پاسخ داد:
_ببخشید نازی خواب موندم
موهایش را مرتب کرد و با طمئنینه ادامه داد: _دیشب از مترو جا موندم و مجبور شدم تمام راه رو پیاده برگردم
_اشکال نداره بیا بریم تو
هر دو دوچرخه به دست وارد حیاط مدرسه شدند
فضای دبیرستان با مدرسه قبلیشان متفاوت بود
بچها در دسته های مختلف گوشه گوشه حیاط ایستاده بودند و خوش و بش میکردند
هیچکس متوجه ورود آنها نشد
زنگ به صدا در آمد
ازپشت بلند گو اعلام کردند تا سال بالایی ها سر کلاس بروند و سال اولی ها برای جشن افتتاحیه آماده شوند
غرفه های کوچک و بزرگ دور تا دور چیده شده بودند
رومینا و نازی سر غرفه خود مستقر شدند
قسمت جادو جمبل
روی میزشان اعم از سنگ های جادویی ، گیاهان معجون،طلسم های مختلف و...بود
بالای سرشان روی پارچه ای بزرگ با سس خردل و خطی نامنظم نوشته شده بود
جادو جمبل
البته قسمت سس خردل پیشنهاد نازی بود
بقیه غرفه ها جزغرفه جادو جمبل غلغله بود
انقدر سرشال خلوت بود که نازی همانجا روی صندلی اش به خواب رفت
همه چیز همینقدر کسل بار و حوصله سر بر پیش میرفت تا اینکه با ورود شخصی جنبش ها دوبرابر شد
پسری با استایل فوتبال آمریکایی وارد شد
همه بچها طوری که انگار اورا میشناختند به سمتش رفتند و خوش آمد گفتند
طوری که انگار یک سلبریتی معروف باشد.
نازی که از آنهمه سر و صدا بیدار شده بود کنار رومینا بالا و پایین میپرید و ذوق کرده بود
_وای خدای من رومینا این پسره چرا انقد خوشگله لامصبببببب وای تو چرا عین اوسکولا بهتت زده
تنها جمله ای که رومینا در آن لحظه به آن فکر میکرد این بود
همون پسر مترویی دیشب!
سریع سرش را برگرداند و خود را مشغول کاری خیالی کرد
نازی همچنان فک میزد
_نمیشه مخ اینو بزنیم؟؟ وای شت رومینا انگار واقعا فوتبالیسته ها!!!هیکلشو ببین آخه...وای چقدر بهش توجه میکنن همین اول کاری! از اول روز سگ محل ما نداده بعد این اینجوری...
رومینا اصلا حرف های نازی را نمیشنید
با خود فکر میکرد
_(این یارو تو مدرسه ماستتتت؟؟؟؟وات دا فاک .الان من و میشناسه که... میدونه خوشم میاد ازشششش .وای بهترین حمله دفاعه! بهترین کار اینه که کاری کنم همه فکر کنن من از این یارو متنفرم..اصنشم دیشب زل نزده بودیم تو حلق هم..)
در همین افکار پوچ خود غرق بود که صدایی توجهش را جلب کرد
_این کتاب طلسمه واقعیه؟؟
در همان حالت که پشتش به مراجعه کننده بود پاسخ داد
_نه پس الکیه!! میخوای دست بندازی؟؟ زودتر گورتو گم کن زنیکه
_عامم من زنیکه نیستم شاید مرتیکه باشم !
سریع برگشت و نازی را دید که محو مراجعه کننده شده بود
پسر مترویی!
_ام فکر کردم شما قصد تمسخر داری. ببخشید...این کتاب نسخه دست نویس اصلیشه و واقعی نیست
پسر مترویی زل زده بود به چشم های رومینا
و رومینا زل زده بود به کتاب طلسم..
حس معضب بودن داشت
نازی در حالی که در صندلی خود وا رفته بود و محو پسر مترویی بود پرسید
_تو واقعا فوتبالیستی ؟؟
پسر مترویی چشم از رومینا بر نمیداشت
_اره
رومینا بالاخره سرش را بالا اورد
_اگه خرید نداری پس برو لطفاً
و برگشت تا به کار خیالی اش ادامه دهد
@myinfo
@myamaris
۱۲:۱۶