بله | کانال سیمولتانه‌‌ی دخترِ رَز
س

سیمولتانه‌‌ی دخترِ رَز

۱۷۳عضو
thumbnail
می‌دانید کجای قصه خیلی دردناک است؟اینکه یحتمل کسی با علیِ کوچکِ حسین خداحافظی نکردههیچکس به نیت خداحافظیروی ماهش راچشم‌های پرفروغش رالب تشنه‌اش راوگردن نازُکش رانبوسیده..خداحافظی مال سربازهای حسین است، دمِ میدان رفتنکسی از طفل شش‌ماهه‌ی تشنهکه قرار بوده با لب و گردن خیس آب برگرددخداحافظی نمی‌کند..

#سرباز_کوچک_حسین#پسر۴دختر۲#پسر۴#دختر۲#خداحافظ_ای_نوبهارهمیشه#مرگ_بر_اسرائیل_کودک_کش



♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۴:۲۱

thumbnail
با مسئول ثبت‌نام که دو سالی‌است هم را می‌شناسیم، خوش و بش می‌کنیم و از ذوقش بعدِ فهمیدنِ دختردار شدنِ دوباره‌‌ی ما می‌گوید.کارت را می‌کشم که شهریه ترم جدید شنای دخترم را پرداخت کنم. مربی را صدا می‌کند:خانم فلانی
مادر فاطمه که خیلی دوسش داری!
مربی با خوشحالی شروع می‌کند از شنا و اخلاق و رفتار دخترم تعریف کردن.مسئول ثبت‌نام می‌گوید:داشتیم می‌گفتیم که چطور ممکنه تعداد بچه‌ها تو یه خونه زیاد باشه ولی انقدر خوب تربیت بشن و و...نفس می‌گیرم تا یک منبر مفصل بروم، که خوشبختانه با ادامه دادن حرفش اجازه نمی‌دهد:بعد گفتیم وقتی تعداد بچه‌ها زیاده، دیگه بچه‌های بعدی از بچه‌های بزرگتر یاد می‌گیرن،
کافیه بچه اولو پدر مادر تربیت کنن
بعدیا از اون یاد می‌گیرن
سرم را به تایید حرفشان تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم.
اینکه آنچه اتفاق افتاده، خودش حرف بزند،اینکه بدون حرف زدنم، آدم‌ها به فرزندآوری نگاه خوب پیدا کنند،این را دوست دارم.
#پسر۱پسر۴#پسر۱#پسر۴#دختر۱



♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۵:۴۰

thumbnail
نوزادبرگِ‌گل است
باید لابه‌لای گلبرگ‌های لطیف بخوابد و بیدار شودبا زمزمه گوش‌نواز پرنده‌هابا عطر ملایم گلبا نوازش آرام نسیممیان بهشتی که خدا ساخته
نه لابه‌لای خرابه‌های زمخت آوارنه با زوزه‌ی گوش‌خراش گلوله و موشکنه با بوی تند باروتنه با سیلی محکم ترکشنه میان جهنمی که اسرائیل ساخته
#دختر۲#مرگ_بر_اسرائیل_کودک_کش#مرگ_بر_امریکا#شیطان_بزرگ



♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۶:۴۵

thumbnail

حالا که فکر می‌کنم، آن دست‌نویس پشت جلد گل‌ومرغی قرآن قدیمی مادربزرگمکه به خط بابا تحریر شدهو همیشه ته ته قلبم جا داشتناخودآگاه شد نقشه‌ی راه زندگیم
مثل دیباچه‌ی کتاب‌هامثل تابلوهای کاشی لعابی آیه‌نوشت بالای در منزل و دکان اهل دلمثل سنگ‌نوشت مزار تازه متولدینِ آن‌ دنیا!مثل آنچه در قسمت بعد خواهید دید سریال‌‌ها،این دست‌نویس بلندبالای زیبارفت و چسبید سردر زندگی من
این شدکه منِ فرزانگان درس‌خوانده‌ی پزشکی قبول شده‌ی صاحب هزار فن و هنر و توانمندی(این‌ها را از آن جهت که همه هنر خدا بوده و شایسته‌ی تبارک‌الله گفتن خواننده، می‌نویسم، تا بدانید: نه که خیلی راه‌ها را نتوانسته‌ام بروم، بلکه نخواسته‌ام) حالا ایستاده‌ام میانه‌ی میدانی که به نظر دیگران، و خیلی وقت‌ها به نظر خودم هم، شبیه میدان جنگ است؛اما گاهی از آن پشت‌مشت‌ها، از زیر پرده، اشعه‌هایش می‌زند توی چشم دلم، و می‌بینم میانه‌ی میدانی ایستاده‌ام که مثل شعر حافظ، و مثل تابلوهای فرشچیان، دستم به جام باده است و زلف یار، در حالی‌که شش تا از کوچولوهای امت پیامبر از سر و کولم بالا می‌روند و مراقبم آن جام نریزد و نشکند و آن زلف کشیده و جدا نشود :)
انگار دعای پدرم، دعای پدربزرگ بچه‌هایم، روز دنیا آمدنم، طرح کلی زندگیم را رقم زد، وقتی که نوشت: ...و دامن پاکش محل عروج اولیاءالله و پرورشگاه شهدای راه خدا و عاشقان حسینی باشد که رسول مکرم اسلام بر زیادی امتش در روز قیامت افتخار می‌کند. خدایا ذریه زهرای مرضیه را از وسوسه‌های شیطانی و راه‌های فریب و فتنه‌های تمامی دشمنان اسلام حفظ فرما ...
برای نسلتان دعا کنیدپر و پیمان دعا کنیددست بالا بگیریدکم نخواهیدو حتی‌الامکان بنویسیدشپشت جلد مقدس‌ترین چیزکه هم بچه‌هایتان، و نوه‌هایتان، و نواده‌هایتان، ببینند و بخوانند و تلاش کنند رقم بزنندش ان‌شاءاللههم خدا اجابت کند در حقشان
همانطور که حنّه خانم نامی، در حق فرزند و نوه‌‌اش دعا کرد، آن‌هنگام که سال‌ها پیش از ولادت نوه‌اش، وقتی دخترش و مادر آن نوه دنیا آمد، گفت:وَإِنِّي سَمَّيۡتُهَا مَرۡيَمَ
وَ إِنِّيٓ أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنࣲ
وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنࣰا

و خدا نشسته بود کنج دلش و شنیدو اجابت کردو نشرش دادکه همه، در همه‌ی روزگاران ببینند و یاد بگیرند
و خداکنج دل‌‌های همه‌ی ما نشستهو منتظرست لب باز کنیم...




♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۶:۳۷

thumbnail
و گردابی چنین هائل:)

#دختر۲#پاییز_کوچک_من


♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۴:۱۰

thumbnail
چشم تا کار می‌کردهوش پاییز بود.
ای عجیبِ قشنگ!با نگاهی پر از لفظ مرطوبمثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ...
#سهراب_سپهری#پسر۴#پاییز_کوچک_من



♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۳:۵۸

thumbnail

در حیاط کوچک پاییز، در زندانباز می‏رفتیم و می‏رفتیمدر طواف خویش دور حوض خالی، بازمی‏خموشیدیم و می‏گفتیم...
#مهدی_اخوان_ثالث





♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۷:۰۸

thumbnail

"ظاهرا فرزندپروری تنبل جدیدترین روش تربیتی این روز‌های جهان است!روش تربیتی تنبل، یک ایده‌ی جدید است که به والدین پیشنهاد می‌کند یک قدم به عقب بردارندو به فرزندانشان اجازه دهند بسیاری از وظایف خود را در طول روز انجام دهند!این روش برای کمک به فرزندان در ایجاد اعتماد به نفس، استقلال و احساس مسئولیت‌پذیری است.والدین می‌توانند این روش تربیتی را با کار‌های کوچک مانند مشارکت کودکان در کار‌های خانه شروع کنند و سپس مسئولیت کار‌های مدرسه و تکالیفشان را نیز بر عهده خودشان بگذارند.البته آموزش مهارت‌های زندگی به کودکان نیاز به حضور و حوصله زیادی دارد، در صورتی که انجام مسئولیت‌های فرزندان برای والدین، بسیار آسان‌تر است و نام تنبل برای این روش تربیتی کمی با اغماض انتخاب شده."

این مقاله را که می‌خواندم، رفتم توی فکر که: چندفرزندی لاجرم والدین را روی همین ریل می‌اندازد؛آن‌ها حتی اگر بخواهند، نمی‌توانند کارهای تک تک فرزندانشان را انجام بدهند؛و حتی‌تر، خیلی از کارهای فرزندان کوچک‌ را به فرزندان بزرگ‌ می‌سپارند و آن‌ها را خیلی زود مستقل و کاربلد و مرد و زن زندگی می‌کنند!
حالا هی بگویند فرزند کمتر، زندگی بهتر!شما باور نکنید!فرزند بیشتر بیاورید،و به #باشگاه_تنبل‌ترین_مادر‌ها بپیوندید :))
#پسر۱#دختر۱#پسر۴

♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۷:۳۴

thumbnail

"اگه روزه نبودم همین الان سمنو رو می‌خوردم"این را گفت و سبزه را گذاشت وسط سفره هفت سین.گفتم "روبانم پیدا کن دورش ببندیم"رفت و متر به دست آمد و گفت "روبان پیدا نکردم، اینم خوبه‌ها"آن دور دورها یکی تویم غر زد که: متر زرد پر از عدد و رقم آخه!اما زورش نچربیدچون قند توی دلم آب شد از خلاقیتشو گفتم "آره خوب میشه! جالبه!"ایستاد و با حوصله متر را پیچید دور سبزه و از لای عدد و رقم‌ها، یک پاپیون بامزه هم درآورد.اولش فقط از خلاقیتش کیف کردمانصافا خلاقانه بوداما یکهو یک کلمه توی ذهنم جرقه زد:قدرلغت‌نامه‌ها نوشته‌اند قدر یعنی اندازه، مقدار، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقامبی‌راه نبود که خدا متر را انداخته بود توی دست دخترکم که توی چشم بزند وسط سفره هفت‌سین امسال؛تحویل این سال نو، مقارن بود با قدربا اندازهبا مقداربا بلندیبلندی؟چه آشناست این مفهومقدر یعنی بلندیو بلهبلندی یعنی علی
از کجا به کجا رسیدیم؟دخترک روزه‌دار خلاقمان را می‌گفتمو متر راو قدر راو بلندی راو علی را..
خودِ حضرتِ بالابلندِ بالانشینشکه در صدر سال نو نشستهمدد کند امسال مبارک شویمو امسال را مبارک کنیمبه قدرمان برسیمبی‌قدر از دنیا نرویمشهید برویممثل همه شهدای سالی که گذشتمثل شهیدی که سال نو را آغاز می‌کنیم با نام بلندش، علی...
که به قول شمس تبریزی:ایام می‌آید تا به شما مبارک شودشب قدر در ما قدر تعبیه کرده است..

#دختر۱#خوبان_عالم_وسط_سفره_هفت_سین#متر#قدر#علی#نام_تو_در_جلالت_صدر_است#تویی_آنکه_سکه_سلطنت_زده_حق_بنام_تو_یا_علی#سکه_منقوش_به_گنبد_امام_رضا#حاج_قاسم#ای_سیب_سرخ_غلت‌زنان_در_مسیر_رود#انا_علی_العهد




♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۲:۲۸

thumbnail

طبیعت بهار، طبیعت کودکی و نوجوانی استو همچنان که همه کودکان، تن به پختگی و پیری،و سپس مرگ می سپارندطبیعت نیز ناگزیر است از آنکه تابستان و پاییز،و سپس زمستان را بپذیرد.صد ها هزار سال است که چنین بوده استو چرا باید اکنون که دور ما رسیده، این نظام همیشگی تغییر و تبدیل پذیرد؟
از بهار تا زمستان، تحول طبیعت تدریجی و متداوم است؛ اما حدوث بهار پس از مرگ زمستانی طبیعت، انقلابی دفعی است و نا منتظر.
...
اگر چشم سر داشتیم،
در هر نهالی که سبزه می زد
و در هر جوانه ای که می رویید
و در هر شکوفه ای که می شکفت
ذکری از آن روز می یافتیم که بذر اجساد ما در گورها خواهد شکافت
و ناگاه سر از قبر ها بر خواهیم داشت
و چشم به جهانی دیگر خواهیم گشود.

...
زندگی از درون مرگ سر بر می آورد
چنان که بهار از درون زمستان
و این تجدید خلقت، با انقلاب هایی مکرر انجام می پذیرد.
به این معنی،«آفرینش» و «انقلاب» به یک معنا رجوع دارند:
«فطرت» شکافتن استهمچنان که هسته ای می شکافد و نهالی از درون آن سر بر می آورد؛
«فطرت» شکافتن استآنچنان كه پوست شاخه ی درخت می شكافد و جوانه ای سر بر می آورد.
«فطرت» شكافتن استچنان که جوانه ای می شکافد و شکوفه ای از دل آن بیرون می آید.
انقلاب نیز با این شکافتن و شکفتن ملازمه دارد:پوسته ای می شکافدو از درون آن نهالی شکفته می شودشکافتن، شکفتن، و شکوفه.
چنین است که عالم در خود تجدید می شود....و انسان نیز

بریده‌هایی از مقاله عمیق و دقیق "تجدید و تجدد"#شهید_سید_مرتضی_آوینی




♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۷:۵۳

thumbnail

"خود را درون آن افکندم!" مختصر و مفیدِ جوابم به سوال و تعجب خیلی‌هاست!
مفصل و مفیدش اما این است که:زیادی حساب کتاب کردنوسواس‌گونه بالا و پایین کردنبیش از حد در خطرات احتمالی آینده غوطه‌ور شدنو زمانی طولانی در موقف شک و تردید توقف کردنسم مهلک استسرعت‌گیر استو اصلاحرکت را می‌میراندآدمی‌زاد را فلج می‌کند...
یک جاهایی فرمانِ "نرو، مبادا..." فریب شیطان است.این‌جاها باید جسور بود و سر نترس داشت.باید بی اما و اگر و آخر و شاید، به دریا زد؛به قول امروزی‌ها بی‌کله‌طور!
می‌پرسند: "چطوری شش تا بچه آوردی؟چه‌جوری انقدر با فاصله کم آوردی؟برای هزینه‌ها حساب و کتاب کردی؟به آینده‌شون فکر کردی؟براشون بازی طراحی کردی؟چقدر کتاب خوندی؟خودتو خوب ساخته بودی؟آمادگیشو داشتی؟..."و جواب من به بیشتر این سوال‌ها این است:خود را درون آن افکندم!به پشتوانه امر امیرم علی علیه‌السلام که فرموده:"هر گاه از چیزی ترسیدی، خود را درون آن بیفکن!گاهی، ترسیدن از چیزی، از خودِ آن چیز سخت‌تر است!"
بله افکندم"ترسیدن از چیزی" را که سخت‌تر بود رد کردماما نه اینکه بعدش خبری از سختی نباشدهانهاصلاشما هم دلتان را صابون نزنید!بعدش"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل" بوداما ازدست و پا زدن توی آن دریا و کم نیاوردنتا دم غرق شدن رفتن و خود را بالا کشیدن و بعدش "آخیش، خدایا شکرت" گفتنبه صخره‌ها خوردن و لت و پار و زخمی‌شدن، اما آخرالامر از پس دریا برآمدنکیف کرده‌ام.احساس کرده‌ام قوی‌تر شده‌ام؛که با تلاطم امواج دست و پنجه نرم کردن،ماهیچه‌های آدم را را ورزیده‌تر می‌کند.ویران هم شده‌امخراب هم کرده‌امبسیار!اما از خودم به خودش پناه برده‌ام.و با ضجهدر اوج بی‌چارگی و استیصالبا اظهار خاک‌ساریفریاد زده‌ام که:به من حرجی نیست کهأنا أناو أنتَ أنتَ!
و اوهمیشهمثل آن تکه چوب وسط دریامنِ بی‌جان رابه دوش کشیده و برده...تا ساحل؟نه!ساحل کجا بود!-به دریایی درافتادمکه پایانش نمی‌بینم-تا جایی که کمی نفس تازه کنم؛و باز، با همه آنچه دیده‌ام و چشیده‌ام، بی‌کله بگویم: "نترس! خود را درون آن بیفکن؛"و بعد چوب را محکم‌تر بچسبمو باز خود را درون آن بیفکنم..

#این_بود_عیدی_عید_غدیر_من :)#دختر۱




♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۴:۲۰

thumbnail

بچه‌های بزرگتر صدای موشک را شنیده‌اند و دارند پچ‌پچ می‌کنند که: موشک اومد!پسر چهارمم که سه سالش نشده، نجوایشان را شنیدهآمده و می‌گوید: مامان، موشک اومده، برو درو باز کن.
بلهما به استقبال شهادت می‌رویم.اسرائیل کودک‌کش بشنود:ما را ز سر بریده می‌ترسانی؟بچه‌های ما با عکس حاج قاسم سر سفره هفت‌سین بزرگ می‌شوند.تو بترس!
#بترسید_از_فرزندانی_که_می_پروریم#ما_گر_ز_سر_بریده_می_ترسیدیم_در_محفل_عاشقان_نمی_رقصیدیم#پسر۱#دختر۱#پسر۲#پسر۳#پسر۴#دختر۲




♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۳:۳۱

thumbnail

نقل است وقتی در سال ۱۳۴۲ امام خمینی را به سوی تبعیدگاه می‌بردند، یک مأمور ساواک از ایشان پرسید پس یاران شما کجا هستند؟ امام خمینی در جواب این جمله تاریخی را فرمود که: "یاران من در گهواره‌های مادرانشان هستند."
به محاسن سپید شهدای جنگ تحمیلی اسرائیل نگاه می‌کنم، و می‌روم توی فکر:آن مادرانی که اوایل دهه چهلگهواره فرزندشان را تکان می‌دادندمی‌دانستندیک روزفرزندشان در شصت و چند سالگیبا خونش دنیا را تکان خواهد داد؟

نیت کنیمبا هر تکان گهواره فرزندمان برای آرام کردنشکه:گهواره تو را تکان می‌دهمکه دنیا را تکان بدهیکه دل مادران جنگ‌زده راکه تپش دل کودکان ترسیده راکه دنیا راآرام کنی...

#پسر۳#بترسید_از_فرزندانی_که_می_پروریم#بترسید_از_شصت_و_سه_ساله_های_ما#روایت_زنانه_جنگ




♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۵:۲۸

thumbnail
عصر عاشورا..


(به وقت امروز، عصر عاشورای ۱۴۰۴ هجری شمسی، که ایستاده بودم کنار پنجره به تماشای #علم_کشی_سپیدارها)
♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۹:۰۷

thumbnail

چشم برادرم را اتاق من گرفته بود و چشم من را کتاب نفیس مجموعه آثار فرشچیان!
_کی عروسی می‌کنی میری اتاقت مال من بشه؟_به شرطی میرم که هدیه عقد بهم کتاب مجموعه آثار فرشچیانو بدی!_باشه؛ تو فقط عروسی کن برو، می‌خرم برات!
هر بار که بحث می‌کردیم، با خنده همین جواب را می‌دادم.
عاشق مینیاتورهای استاد فرشچیان بودمو تشنه‌یساعت‌ها چشم دوختن به یک تابلوی استادگم شدن توی پیچ و خم‌ فرازمینی خطوطو کیفور شدن از آن ترکیب جادویی رنگ‌هاش.
سیر نمی‌شدم از تماشایشان.انگار اگر قرار بود بشود که کسی روی زمینکمی پرده‌برداری کند از بهشتفرشچیان این کار را کرده بود.
اما خب کتاب نفیس مجموعه آثارش که صفحاتش بزرررگ بود و می‌شد حسابی غرق شوی تویشان، گران بود؛ هم‌قیمت یک سکه‌ی تمام.و با این حساب من باید آرزویش را به گور می‌بردمو با این شرط، قید ازدواج و بچه‌دار شدن را می‌زدمundefinedپس شرط را بی‌خیال شدم و آخرسر بله را گفتم.
بالاخره روز عقد و عروسی رسید.سر سفره عقد نشسته بودم که در سالن باز شدو برادرم وارد شد.با کادویی که مجبور شده بود برای حملش، دست‌ها را بیشتر از عرض شانه‌ها باز کند!و مثل بقیه هدیه‌ها، طلا و پول نبود؛بهشت بود...
نمی‌دانم، هیچ‌کس آیا مثل من آن‌قدر خوش‌بخت بوده که هدیه عقد و عروسیش، بهترین هدیه‌اش، مجموعه آثار شما باشد آقای فرش‌چیانِ عرش‌‌‌نشین؟
ممنون که گوشه‌ای از عرش را به ما فرش‌نشینان نشان دادیخداحافظ آقای نقش و رنگ‌های جادویی بهشتو سلام خدا بر توروزی که زاده شدیروزی که رفتیو روزی که باز برانگیخته خواهی شد.


پ.ن: کمی قبل‌تر از من، برادرم عقد کرد و هم‌زمان با عقد و عروسی ما دو تا، پدر و مادرم خانه‌شان را عوض کردندو برادرم هیچ وقت کلید طلایی اتاقم را از من نگرفتاما کلید طلایی قلبم را چرا..
#چه_خوب_که_انا_لله_و_انا_الیه_راجعون#فرشچیان_عرش‌نشین#بهترین_برادر_دنیا#هدیه_عقد_تراز#پسر۴
♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۴:۵۵

thumbnail
من از مرگ نمی‌ترسیدم؛ هر دو بار نگران بچه‌ها بودم نه خودم. هر دو بار که خواب حمله اسرائیل را دیدم.
یک‌بارش اولین خوابِ بعد از آتش‌بس بود؛توی خانه بودم و بچه‌ها جایی دورتر از خانه مشغول بازی بودند که فهمیدم جنگنده‌های اسرائیل دارند می‌آیند و می‌رسند به بچه‌ها. زدم بیرون و دویدم سمتشان. درست سمت جنگنده‌ها که به سوی من می‌آمدند. اولیشان از بیخ گوشم گذشت و یک خط زخم انداخت روی صورتم. نایستادم؛ دویدم همچنان. رسیدم به بچه‌ها. کوچکتر‌ها جیغ می‌کشیدند. بزرگترها بهت‌زده بودند. جزییات صورتشان در خاطرم مانده؛ مو به مو؛ تا مردمک گشاد شده چشمشان از فرط وحشت.یکی را بغل کردم و دست آن یکی را گرفتم که دورشان کنم.من از مرگ نمی‌ترسیدم و تمام غصه‌ام وسط آن معرکه-که از بالا جنگنده‌ها رسیده بودند و از پایین نیروی زمینیشان- این بود که چرا آغوشم جا ندارد هر شش تا را بغل کنم، که نترسند، که دورشان کنم از معرکه.در اوج استیصال از خواب پریدم و هق‌هق گریه کردم.
دومین بار هم دیشب بود.توی اتاقی بودم و دو تا کوچک‌ترها مماس دو زانویم نشسته بودند روی زمین، که صدای انفجار آمد. همانطور نشسته، گردن کشیدم و از پنجره دیدم گرد و خاک بلند شده. بلند گفتم: "زد!" که دوباره صدا آمد.من از مرگ نمی‌ترسیدم. از کمر خم شدم و خودم را پهن کردم روی دو تا کوچک دل‌بندم. که آرام بگیرند، که شاید حائل شوم بین موشک و بچه‌ها.در اوج استیصال از خواب پریدم و آن‌قدر لرزیدم تا دوباره خوابم برد.من از مرگ نمی‌ترسیدم.مادر بودن، مرا شیر کرده بود!
امااما پناه می‌برم به خدااز هول و وحشت آن روز: يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللهِ شَديدٌروزى كه با آن(لرزه هول‌انگیز) مواجه می‌شویدو حتی هر مادری در حال شیردادن طفلش را رها می‌کندو هر باردارى جنين خود را می‌اندازد.اصلا خیال می‌کنی عقل از سر مردم پریده، درحالى كه عقل از سرشان نپریدهبلکه عذاب خدا شديد است!


#پسر۱#دختر۱#پسر۲#پسر۱دختر۱پسر۲
♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۰:۵۶

thumbnail
نه با خیال‌انگیزی کافه‌های بیروت، نه با شکوه معابد بعلبک، نه با عطر زیتون و آویشن غذاهای مدیترانه‌ای، نه با بیروت، عشق، بارانِ نزار قبانی، نه با زیبایی جنگل‌های انبوه سدر، نه با دلفریبی سیب‌های لبنانی...من با رجزخوانی شما بود که عاشق لبنان شدمخطابه ‌هایی که نوک‌زبانی ادا کردن حرف ر ، هیچ از صلابتش کم نمی‌کردکه به حلاوتش می‌افزود
بگذارید امروز از شما بنویسمکه انگار نامتان و مرامتان قرار بوده از مظلومیت صاحب اسمتان کم کندترکیب حسن و پیروزی خدا شاید برای بعضی از ما مثلا‌شیعیان هم نچسب به نظر می‌رسید اگر شما نبودیداولین واژه‌ای که کنار نام حسن می‌نشست برای ما صلح بود آن‌هم زبانم لال به معنای شکستما امام حسن را بد فهمیده بودیمتا که شما را دیدیمتا اسم شما را شنیدیمما با اسم شما و رسم شما و شهادت‌طلبی شما و مصلحت‌اندیشی شما و ذکاوت شما و صلابت شما و شجاعت شما فهمیدیم حسن همان حسین استو حسین همان حسنو نصر و نصرت خدا قرین هر دوشان

ممنون که زنده‌تر شدید با شهادتما به زنده‌تر شدن شما محتاج بودیم برای پیروزیآقا سید حسن نصرالله عزیز ما


#امام_حسن#سیدحسن_نصرالله#پسر۳

♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۷:۰۸

thumbnail

وقتی این متن آخر را می‌نوشتم درباره سیدحسن نصرالله، آنجایش که از نوک‌زبانی ادا کردن حرف راء سید حسن گفتم، خیلی یاد یک چیز افتادمگفتم شما رادر لذت دانستنش(یا اگر می‌دانید، در لذت به یاد آوردن دوباره‌اش)شریک کنمنقل است که جناب بلال حبشیموذن صدر اسلامبه اصطلاح شین‌هاش می‌زدهو شین را سین تلفظ می‌کردهیعنی بر فراز مأذنه به جای اشهد ان لا اله الا الله می‌گفته اسهد ان‌ لا اله الا اللهبهانه‌جوها و منافق‌ها مسخره کردندحتی کاتولیک‌تر از پاپ‌ها ایراد گرفتند که شخص صحیح‌القرائه‌ای را موذن کنید!رسول مهربان مظلومان یک جمله گفت و دهان همه را بست:سینُ بلال عندنا شینسین بلال نزد ما شین است
پ.ن: می‌شود یک روز به زودیدر این لحظه‌هادر دولت کریمهگوشمان را نوای خوش‌آهنگ شین بلال و راء سید حسن نوازش کند؟

#رسول_محبوب_من

♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۵:۱۵

thumbnail
اینجا چراغی روشن است..



♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۹:۴۵

thumbnail

امروزبی‌شکپیش و بیش از همهروز خدیجه‌ی کبری است
سلام خدا بر محبوبه پیامبرسلام خدا بر وجود مبارک او که از لَحم و دَمشوجود مبارک فاطمهجان گرفت و پا به دنیا گذاشتسلام بر درخشش چشم‌های غمگین اما مهربانشآن زمان که اولین بار به روی ماه دخترش روشن شد
سلام خدا بر دل دریایی مادرم خدیجه‌ی کبری

♟سیمولتانه‌ی دخترِ رَز undefined🟢 https://ble.ir/mysimultaneous

۱۸:۳۲