لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (سوره شوری آیه ۴)هرچه در آسمانها و زمین است ملک طلق خداست و خدا علیّ و عظیم است.
اینکه آدم بفهمد همه چیز مال خداست خیلی آدم را از لحاظ معنوی جلو میاندازد، چون بخشش را برای آدم آسان میکند و به مالکیت اعتباری و موقت و خیالی و متزلزلی که بر اشیاء دارد، دل نمیبندد*، در نتیجه نه بدست آوردن چیزی شادش میکند نه از دست دادن آناندوهگینش میسازد.
اما *انسان چه کند که بفهمد مالک همه چیز تنها خداست؟ اولین و آخرین راه، التجاء به خود خداوند است تا نسبت به این حقیقت، برای انسان القاء یقین کند. کثرت عبادت و انفاق هم در ذیل این التجاء، بیتاثیر نیست منتها نکته این است که این کمال را هم مثل دیگر کمالات، خدا خودش باید بدهد و نمیشود با تلاش یا خواست یا انجام کاری یا دست بدامن کسی شدن - مستقل از خدا - به آن دست یافت.
همین دو اسم “ یا علی و یا عظیم “ که در این آیه و عیناً در آخر آیةالکرسی، پس از عبارت “ له ما فی السماوات و الارض “ آمده؛ یا اسم “ یا غنی “ که در سوره یونس آمده: سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ [سوره يونس : 68] *در حصول این معرفت موثرند*. همچنین *واگذاری کار به خدا یعنی توکل و تفویض که نتیجه عملی مالکیت مطلق حق است، موجب حصول معرفت به این امر است*: لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا [سوره النساء : 171].
حال کسی که توکل میکند قنوت است، به همین دلیل در سوره بقره چنین آمده: لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ [سوره البقرة : 116]. قنوت یعنی عبادتی که همراه باشد با پشت سرانداختن همه چیز غیر معبود؛ یعنی انقطاع الی الله و سلب امید از ما سوی الله.
اینکه آدم بفهمد همه چیز مال خداست خیلی آدم را از لحاظ معنوی جلو میاندازد، چون بخشش را برای آدم آسان میکند و به مالکیت اعتباری و موقت و خیالی و متزلزلی که بر اشیاء دارد، دل نمیبندد*، در نتیجه نه بدست آوردن چیزی شادش میکند نه از دست دادن آناندوهگینش میسازد.
اما *انسان چه کند که بفهمد مالک همه چیز تنها خداست؟ اولین و آخرین راه، التجاء به خود خداوند است تا نسبت به این حقیقت، برای انسان القاء یقین کند. کثرت عبادت و انفاق هم در ذیل این التجاء، بیتاثیر نیست منتها نکته این است که این کمال را هم مثل دیگر کمالات، خدا خودش باید بدهد و نمیشود با تلاش یا خواست یا انجام کاری یا دست بدامن کسی شدن - مستقل از خدا - به آن دست یافت.
همین دو اسم “ یا علی و یا عظیم “ که در این آیه و عیناً در آخر آیةالکرسی، پس از عبارت “ له ما فی السماوات و الارض “ آمده؛ یا اسم “ یا غنی “ که در سوره یونس آمده: سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ [سوره يونس : 68] *در حصول این معرفت موثرند*. همچنین *واگذاری کار به خدا یعنی توکل و تفویض که نتیجه عملی مالکیت مطلق حق است، موجب حصول معرفت به این امر است*: لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا [سوره النساء : 171].
حال کسی که توکل میکند قنوت است، به همین دلیل در سوره بقره چنین آمده: لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ [سوره البقرة : 116]. قنوت یعنی عبادتی که همراه باشد با پشت سرانداختن همه چیز غیر معبود؛ یعنی انقطاع الی الله و سلب امید از ما سوی الله.
۱۲:۵۱
ذیل آیه 12سوره شوری عبارت “ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ “ عمومیت دارد و شامل تمام روزیهای مادی و معنوی، در دنیا و آخرت میشود. تمام اینها بدست خداست و بابش باید توسط خدا مفتوح شود. خواست خدا هم بر مبنای صلاح دید اوست نه بر مبنای تصادف. در صلاح دید خدا نیز، صلاحیت ملحوظ است*. البته گاهی هم بابی از رزق برای کسی باز میشود تا بدان امتحان گردد و اینطور نیست که فزونی روزی دلیل محبوبیت او پیش خدا باشد. یا روزیاش قبض میگردد چون صلاح اوست تا کمالی در او شکل بگیرد نه اینکه از چشم خدا افتاده باشد. در سوره فجر کاملا این مطلب تشریح شده به آنجا مراجعه بفرمایید. این راجع به دنیا اما در آخرت، ملاک روزی، تعالی فرد و فضل خداست و متّقین صدرنشین متاع آخرتاند و فاسقین، فقیران آنروزند.
چند نکته قرآنی راجع به روزی:
- فزونی روزی مادی نشانه رضایت خدا از آدم نیست چنانکه خداوند میفرماید برای برخی وسیله عذاب است(توبه:55). کمی روزی نیز نشانه از چشم خدا افتادن نیست بلکه کلا داده و ندادههای دنیا معمولا امتحان است نه جزاء(فجر:17).
- *روزی به اسبابش نازل میشود*. اسباب نزول روزی *یکی دعا و عبادت است و دوم انفاق و نیکی و سوم تلاش بجا و درست. گرچه روزی بدست خداست اما فرمان داده که روزی را از او بخواهیم و با صدقه در پیاش باشیم و البته در زمین بدنبالش روان شویم(جمعه:10).- دوچیزی که در فزونی روزی اثر زیادی دارند *عبارتند از شکر و استغفار*(ابراهیم:7) و (هود:52).- رحمتها و عنایتهایی هست که خدا در همین دنیا نصیب متقین میکند بطوریکه ارزش آنها از دنیا و مافیها بیشتر است و با روزیهای دنیوی مثل مال و فرزند قابل قیاس نیست. مثل فزونی ایمان و زیادی هدایت، توفیق طاعت و بعد معصیت که خودش روزی من حیث لایحتسب نصیب انسان میکند، جذبات عبادت، لذت تفویض و تسلیم، نزول سکینه، الهام با ملائکه، تایید با روح، حفظ الهی، هم نشینی و انس با خدا، زهد و قناعت، معیّت با حضرت حق، یقین، دخول در ولایت الهیه، اذن شفاعت، انواع وحی، ...یکی از اصحاب خدمت امام صادق(ع) رسید و از فقر شکایت کرد. امام(ع) فرمود حاضری دوستی با خدا و ما را در ازاء تمام دنیا بفروشی؟ گفت: هرگز. امام(ع) فرمود: پس تو ثروتمندترین آدم دنیا هستی، چون چیزی داری که حاضر نیستی آنرا با تمام دنیا عوض کنی!
چند نکته قرآنی راجع به روزی:
- فزونی روزی مادی نشانه رضایت خدا از آدم نیست چنانکه خداوند میفرماید برای برخی وسیله عذاب است(توبه:55). کمی روزی نیز نشانه از چشم خدا افتادن نیست بلکه کلا داده و ندادههای دنیا معمولا امتحان است نه جزاء(فجر:17).
- *روزی به اسبابش نازل میشود*. اسباب نزول روزی *یکی دعا و عبادت است و دوم انفاق و نیکی و سوم تلاش بجا و درست. گرچه روزی بدست خداست اما فرمان داده که روزی را از او بخواهیم و با صدقه در پیاش باشیم و البته در زمین بدنبالش روان شویم(جمعه:10).- دوچیزی که در فزونی روزی اثر زیادی دارند *عبارتند از شکر و استغفار*(ابراهیم:7) و (هود:52).- رحمتها و عنایتهایی هست که خدا در همین دنیا نصیب متقین میکند بطوریکه ارزش آنها از دنیا و مافیها بیشتر است و با روزیهای دنیوی مثل مال و فرزند قابل قیاس نیست. مثل فزونی ایمان و زیادی هدایت، توفیق طاعت و بعد معصیت که خودش روزی من حیث لایحتسب نصیب انسان میکند، جذبات عبادت، لذت تفویض و تسلیم، نزول سکینه، الهام با ملائکه، تایید با روح، حفظ الهی، هم نشینی و انس با خدا، زهد و قناعت، معیّت با حضرت حق، یقین، دخول در ولایت الهیه، اذن شفاعت، انواع وحی، ...یکی از اصحاب خدمت امام صادق(ع) رسید و از فقر شکایت کرد. امام(ع) فرمود حاضری دوستی با خدا و ما را در ازاء تمام دنیا بفروشی؟ گفت: هرگز. امام(ع) فرمود: پس تو ثروتمندترین آدم دنیا هستی، چون چیزی داری که حاضر نیستی آنرا با تمام دنیا عوض کنی!
۳:۱۴
... قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (سوره شورا آیه۲۳)ای پیامبر به پیروانت بگو: من اجری بابت رسالتم نمیخواهم جز مودت با نزدیکان و هرکس قدم خیری در این راه بردارد باب خیر را برای او در این راه بیشتر میگشاییم چون خدا غفور و قدرشناس است.
در قرآن از زبان نوح و هود و صالح و شعیب(شعراء:109) و نیز از زبان رسول مکرم اسلام(ص) هست که از کسی جز خدا مزدی بابت رسالت طلب نمیکنند(سبا:47).
اما در اینجا خدا فرموده بگو: مزد رسالت من مودّت با قربی است.
“ مودّت “ از ریشه ودّ و به معنای ابراز و اظهار عملی محبت است. محبت در دل است و یک کار قلبی است اما وقتی در عمل آشکار میشود و به فعل درمیآید نامش مودّت است. لازمه مودّت به کسی ابراز دوستی با او و به دیدارش رفتن و برایش هدیه بردن و به حرفش گوش کردن و حاجتش را برآوردن و به دوستش دوستی کردن و دشمنش را طرد نمودن و برایش خرج کردن و نامش را بزرگ داشتن و بیادش بودن و دعایش کردن و اگر حرفش حق بود، اطاعتش کردن است. با این تفصیل مقصود از مودّت فی القربی نمیتواند مودّت با فامیل باشد*. چون *ملاک مودّت و محبت در قرآن، ایمان است نه خون. یعنی آدم باید بیشترین محبتش را بگذارد برای خدا و سپس پیامبر خدا و سپس جانشین پیامبر خدا و سپس اولیاء خدا و سپس مؤمنین. ملاک قرآن برای خرج محبت، ایمان است الاقرب فالاقرب*. وقتی تکلیف محبت اینطور بود پس تکلیف مودّت هم که ابراز آن است معلوم است. یعنی *بیشترین مودّت را هم انسان باید نثار خدا کند سپس رسول خدا سپس وصیّ او سپس دیگران الاقرب فالاقرب*. مودت و محبت به اهل معصیت هم در چند جای قرآن صریحا نهی و مذمت شده و عقلا هم مقبوح است. *پس این مودّت ، مودّت به نزدیکان پیامبر است از حیث رفتار و باطن، نه از حیث صرف وصلت و فامیلی با ایشان. اما چرا اجر رسالت، یعنی شکر آن و نمکشناسی نسبت به آن، مودّت با اقربای پیامبر(ص) تعیین شده؟ جوابش در سوره سبا آمده: قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ [سوره سبأ : 47] چیزی که برای تشکر در قبال رسالتم از شما خواسته ام - یعنی همین مودت فی القربی - بخاطر خود شماست. و الا اجر من بر عهده خداست و خداست که شاهد زحمات من بوده است. یا در جای دیگر آمده: قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا [سوره الفرقان : 57] پاداشی نمیخواهم جز اینکه هرکس خواستار کمال است، راه بندگی خدا را طی کند*. از کنار هم گذاشتن این دو آیه برمیآید که *مودّت قربی، سبیل الی الله است. یعنی هرکس میخواهد به خدا برسد، راهش این است.
*یعنی اگر میخواهید تشکری از من کنید راه درست را پس از من بپیمایید تا زحمات من باطل نشود و راه درست در مودّت با نزدیکترین افراد به من است که قهرا جانشینان برحق مناند*. واقعا جز این نمیشد در قبال نعمتی به این عظمت یعنی نعمت رسالت، شکری عنوان شود. یعنی شکر نعمت نبوت، تمسک به امتداد آن یعنی امامت است و الا آدم ناشکری کرده و کفران نموده و پیش پیامبر(ص) نیز شرمنده است و فی الواقع همانطور که در آیه شریفه گفته شده بخود ستم کرده است.
اگر کسی میخواهد به این آیه عمل کند، باید ارتباط قلبی و عاطفی و معرفتی مستحکمی با امام امروز که حضرت حجت(عج) است برقرار کند. *تمهید چنین مودّتی ، توجه مدام به ایشان است؛ بخصوص سحرها و غروبها، پیش از طلوع و غروب، مخصوصا جمعه. البته سنگ بنای مودّت با کسی گوش دادن به حرف اوست*. برای همین از امام عصر(عج) منقول است که شما واقعا مسلمان باشید، من خودم میآیم سراغ شما و لازم نیست شما دنبال من بگردید.
مقتضای عبارت “ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً “ این است که هرکس در مسیر مودّت اهل بیت(ع) گامی بردارد، خداوند روح او را فزونی میبخشد و حسن و نکویی نصیب او میکند و بیش از پیش او را توفیق خیر میدهد. واقعا هم میبینیم که شیفتگان اهل بیت(ع) از چنین صفا و توفیقی بهره مندند و خیر بسوی ایشان سابق است و قلههای معنویت در برابر ایشان خاضع است. شیعیان آل الله مصداق بارز لطف خاص حضرت حقاند و مشمول اسماء غفور و شکور. یعنی خدا ایشان را میآمرزد و از ایشان تشکر میکند و به جد راضی است. این تعبیر از تعابیر بلند قرآن است.
در قرآن از زبان نوح و هود و صالح و شعیب(شعراء:109) و نیز از زبان رسول مکرم اسلام(ص) هست که از کسی جز خدا مزدی بابت رسالت طلب نمیکنند(سبا:47).
اما در اینجا خدا فرموده بگو: مزد رسالت من مودّت با قربی است.
“ مودّت “ از ریشه ودّ و به معنای ابراز و اظهار عملی محبت است. محبت در دل است و یک کار قلبی است اما وقتی در عمل آشکار میشود و به فعل درمیآید نامش مودّت است. لازمه مودّت به کسی ابراز دوستی با او و به دیدارش رفتن و برایش هدیه بردن و به حرفش گوش کردن و حاجتش را برآوردن و به دوستش دوستی کردن و دشمنش را طرد نمودن و برایش خرج کردن و نامش را بزرگ داشتن و بیادش بودن و دعایش کردن و اگر حرفش حق بود، اطاعتش کردن است. با این تفصیل مقصود از مودّت فی القربی نمیتواند مودّت با فامیل باشد*. چون *ملاک مودّت و محبت در قرآن، ایمان است نه خون. یعنی آدم باید بیشترین محبتش را بگذارد برای خدا و سپس پیامبر خدا و سپس جانشین پیامبر خدا و سپس اولیاء خدا و سپس مؤمنین. ملاک قرآن برای خرج محبت، ایمان است الاقرب فالاقرب*. وقتی تکلیف محبت اینطور بود پس تکلیف مودّت هم که ابراز آن است معلوم است. یعنی *بیشترین مودّت را هم انسان باید نثار خدا کند سپس رسول خدا سپس وصیّ او سپس دیگران الاقرب فالاقرب*. مودت و محبت به اهل معصیت هم در چند جای قرآن صریحا نهی و مذمت شده و عقلا هم مقبوح است. *پس این مودّت ، مودّت به نزدیکان پیامبر است از حیث رفتار و باطن، نه از حیث صرف وصلت و فامیلی با ایشان. اما چرا اجر رسالت، یعنی شکر آن و نمکشناسی نسبت به آن، مودّت با اقربای پیامبر(ص) تعیین شده؟ جوابش در سوره سبا آمده: قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ [سوره سبأ : 47] چیزی که برای تشکر در قبال رسالتم از شما خواسته ام - یعنی همین مودت فی القربی - بخاطر خود شماست. و الا اجر من بر عهده خداست و خداست که شاهد زحمات من بوده است. یا در جای دیگر آمده: قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا [سوره الفرقان : 57] پاداشی نمیخواهم جز اینکه هرکس خواستار کمال است، راه بندگی خدا را طی کند*. از کنار هم گذاشتن این دو آیه برمیآید که *مودّت قربی، سبیل الی الله است. یعنی هرکس میخواهد به خدا برسد، راهش این است.
*یعنی اگر میخواهید تشکری از من کنید راه درست را پس از من بپیمایید تا زحمات من باطل نشود و راه درست در مودّت با نزدیکترین افراد به من است که قهرا جانشینان برحق مناند*. واقعا جز این نمیشد در قبال نعمتی به این عظمت یعنی نعمت رسالت، شکری عنوان شود. یعنی شکر نعمت نبوت، تمسک به امتداد آن یعنی امامت است و الا آدم ناشکری کرده و کفران نموده و پیش پیامبر(ص) نیز شرمنده است و فی الواقع همانطور که در آیه شریفه گفته شده بخود ستم کرده است.
اگر کسی میخواهد به این آیه عمل کند، باید ارتباط قلبی و عاطفی و معرفتی مستحکمی با امام امروز که حضرت حجت(عج) است برقرار کند. *تمهید چنین مودّتی ، توجه مدام به ایشان است؛ بخصوص سحرها و غروبها، پیش از طلوع و غروب، مخصوصا جمعه. البته سنگ بنای مودّت با کسی گوش دادن به حرف اوست*. برای همین از امام عصر(عج) منقول است که شما واقعا مسلمان باشید، من خودم میآیم سراغ شما و لازم نیست شما دنبال من بگردید.
مقتضای عبارت “ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً “ این است که هرکس در مسیر مودّت اهل بیت(ع) گامی بردارد، خداوند روح او را فزونی میبخشد و حسن و نکویی نصیب او میکند و بیش از پیش او را توفیق خیر میدهد. واقعا هم میبینیم که شیفتگان اهل بیت(ع) از چنین صفا و توفیقی بهره مندند و خیر بسوی ایشان سابق است و قلههای معنویت در برابر ایشان خاضع است. شیعیان آل الله مصداق بارز لطف خاص حضرت حقاند و مشمول اسماء غفور و شکور. یعنی خدا ایشان را میآمرزد و از ایشان تشکر میکند و به جد راضی است. این تعبیر از تعابیر بلند قرآن است.
۱۶:۲۸
وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ (سوره شورا آیه۲۶)اوست که مؤمنان نیکوکار را استجابت میکند و از فضل خویش بر وسعت روح ایشان میافزاید، درحالیکه بهره بیدینها تنها عذابی شدید است.
مقصود از “ استجابت “ خدا، “ اجابت “ خداست. یعنی عبادت ایشان را میپذیرد و دعاهای ایشان را در حق خودشان یا دیگران، مستجاب میکند. البته شرط این وعدّه، همانطور که ذکر شده، عمل صالح است. پس هرکس بقدر خوبیهایی که میکند – یعنی توجهی که به حق دارد و محبتی که به خلق میکند – پیش خدا حواله اجابت دارد. یعنی رمز استجابت، ایمان و عمل صالح است. گرچه خدا همیشه بیشتر از حواله آدم، به او چیز میدهد.
عبارت “ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ “ را معمولا فزونی در پاداش معنا کردهاند یعنی کلمه “ اجر “ را در عبارت مستتر دانسته و در تقدیر گرفتهاند؛ اما چنین کاری بسی بیذوقی است چون عبارت، صریح است در فزونی خود آدم و عمده هم فزونی خود، وجود فرد است نه جایزههای او که فی الواقع اسباب سرگرمیاند و طفیلی وجود. پس خداوند بخاطر فضلی که دارد، خود وجود مؤمنان صالح را وسعت میبخشد گرچه دعاهای ایشان را نیز مستجاب میکند. وقتی به فضل خدا، وجود کسی فزونی یافت، دعاهای او هم قهرا عوض میشود و خواستههای والاتری پیدا میکند شاید هم چنان غرق حق شود که دعا کردن از یادش برود مگر آنچه خداوند بیادش آورد. چنانچه در حدیث قدسی است که: هرکس یاد من، از دعا کردنش باز دارد، فوق آنچه به مسئلت کنندگان میدهم، به او اعطا خواهم کرد.
کافی از امام باقر(ع) روایت میکند که یک مصداق کسانی که شامل “ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ “ میشوند کسانی هستند که در حق برادران مؤمن خود دعا میکنند؛ پس خدا میفرماید دوچندانش را در حق خودش مستجاب کنید.
مقصود از “ استجابت “ خدا، “ اجابت “ خداست. یعنی عبادت ایشان را میپذیرد و دعاهای ایشان را در حق خودشان یا دیگران، مستجاب میکند. البته شرط این وعدّه، همانطور که ذکر شده، عمل صالح است. پس هرکس بقدر خوبیهایی که میکند – یعنی توجهی که به حق دارد و محبتی که به خلق میکند – پیش خدا حواله اجابت دارد. یعنی رمز استجابت، ایمان و عمل صالح است. گرچه خدا همیشه بیشتر از حواله آدم، به او چیز میدهد.
عبارت “ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ “ را معمولا فزونی در پاداش معنا کردهاند یعنی کلمه “ اجر “ را در عبارت مستتر دانسته و در تقدیر گرفتهاند؛ اما چنین کاری بسی بیذوقی است چون عبارت، صریح است در فزونی خود آدم و عمده هم فزونی خود، وجود فرد است نه جایزههای او که فی الواقع اسباب سرگرمیاند و طفیلی وجود. پس خداوند بخاطر فضلی که دارد، خود وجود مؤمنان صالح را وسعت میبخشد گرچه دعاهای ایشان را نیز مستجاب میکند. وقتی به فضل خدا، وجود کسی فزونی یافت، دعاهای او هم قهرا عوض میشود و خواستههای والاتری پیدا میکند شاید هم چنان غرق حق شود که دعا کردن از یادش برود مگر آنچه خداوند بیادش آورد. چنانچه در حدیث قدسی است که: هرکس یاد من، از دعا کردنش باز دارد، فوق آنچه به مسئلت کنندگان میدهم، به او اعطا خواهم کرد.
کافی از امام باقر(ع) روایت میکند که یک مصداق کسانی که شامل “ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ “ میشوند کسانی هستند که در حق برادران مؤمن خود دعا میکنند؛ پس خدا میفرماید دوچندانش را در حق خودش مستجاب کنید.
۷:۱۸
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (سوره شوری آیه ۴۳)اما اگر کسی صبر بخرج دهد و ببخشد نشان از روح بلند او دارد.
صبر بخرج دادن در برابر جاهل یعنی حساسیت نشان ندادن به کارهای او و دشمنیاش را به روی خود نیاوردن و بخشیدن او یعنی از او دلگیر نبودن و برایش استغفار کردن و او را معذور و وسیله خدا برای تربیت خود دانستن*. بله، چنین کارهایی از “ عزم الامور “ یعنی از کارهای بسیار سخت است و از هرکسی ساخته نیست و آدم بزرگ میخواهد. عزم الامور را سختی اراده نیز معنا کردهاند.
*در این آیه صبر و غفران، مطلقا ممدوحاند یعنی اگر کسی مظلوم واقع شد میتواند بدون انتصار یعنی تلاش در جهت جمع کردن یاور و انتقام، از ظالم در گذرد و حسن بخشش منوط به حال غلبه نیست و خوب است آدم از اول ببخشد. تنها استثناء برای این قضیه حالتی است که این سرعت بخرج دادن در بخشش، داخل در عنوان ثانویه ترویج ناخواسته ظلم و تعدّی در جامعه باشد. این شاید یکی از دلایل قصاص ابنملجم توسط امام مجتبی(ع) بود.
آمدن صبر پیش از بخشودن، حاکی از آنست که پیش نیاز آن است یعنی فقط بعضی از آدمهای صبور توان بخشایش دارند. پس آدم اول باید صبر را در خود تقویت کند.
بحرالعرفان از امام صادق(ع) روایت میکند که ما صابریم اما شیعیان ما چون بر چیزی صبر میکنند که باطنش را نمیدانند صابرترند.
خلاصه این بخش از سوره معرفی صفات مؤمنان حقیقی بود که عبارت بود از: توکّل بر خدا، اجتناب از کبائر و فواحش، مهار غضب و عفو متعاقب آن، شوق به دین خدا، اقامه نمازی با کیفیت، حفظ جمع مؤمنین، انفاق، نپذیرفتن تظلّم و یاری مظلوم و عفو ظالم در صورت غلبه بر او یا مطلقا، صبر و بخشش مدام.
صبر بخرج دادن در برابر جاهل یعنی حساسیت نشان ندادن به کارهای او و دشمنیاش را به روی خود نیاوردن و بخشیدن او یعنی از او دلگیر نبودن و برایش استغفار کردن و او را معذور و وسیله خدا برای تربیت خود دانستن*. بله، چنین کارهایی از “ عزم الامور “ یعنی از کارهای بسیار سخت است و از هرکسی ساخته نیست و آدم بزرگ میخواهد. عزم الامور را سختی اراده نیز معنا کردهاند.
*در این آیه صبر و غفران، مطلقا ممدوحاند یعنی اگر کسی مظلوم واقع شد میتواند بدون انتصار یعنی تلاش در جهت جمع کردن یاور و انتقام، از ظالم در گذرد و حسن بخشش منوط به حال غلبه نیست و خوب است آدم از اول ببخشد. تنها استثناء برای این قضیه حالتی است که این سرعت بخرج دادن در بخشش، داخل در عنوان ثانویه ترویج ناخواسته ظلم و تعدّی در جامعه باشد. این شاید یکی از دلایل قصاص ابنملجم توسط امام مجتبی(ع) بود.
آمدن صبر پیش از بخشودن، حاکی از آنست که پیش نیاز آن است یعنی فقط بعضی از آدمهای صبور توان بخشایش دارند. پس آدم اول باید صبر را در خود تقویت کند.
بحرالعرفان از امام صادق(ع) روایت میکند که ما صابریم اما شیعیان ما چون بر چیزی صبر میکنند که باطنش را نمیدانند صابرترند.
خلاصه این بخش از سوره معرفی صفات مؤمنان حقیقی بود که عبارت بود از: توکّل بر خدا، اجتناب از کبائر و فواحش، مهار غضب و عفو متعاقب آن، شوق به دین خدا، اقامه نمازی با کیفیت، حفظ جمع مؤمنین، انفاق، نپذیرفتن تظلّم و یاری مظلوم و عفو ظالم در صورت غلبه بر او یا مطلقا، صبر و بخشش مدام.
۵:۴۱
وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ (سوره شورا آیه ۴۸)(متاسفانه حال انسان چنین است که) چون راحتی و رفاهی به او بچشانیم، بدان سرخوش میشود و چون بخاطر کارهای خودشان، سختی و بلایی دامنگیرشان شود کفر میگویند. بله! انسان واقعا - در خوشی و ناخوشی - ناسپاس است.
از نکات جالب این آیه بکار رفتن کلمه “ أَذَقْنَا “ راجع به نعمتهای دنیاست، یعنی بهره مندی انسان از آنها، فقط در حد چشیدن است. در هر حال همان نعمت و رحمت را هم از جانب خدا دانسته، حال آنکه مصائب را بخاطر اعمال خود آدمیان دانسته. این قاعدّه معنوی در چند جای قرآن تکرار شده که خوبیها از جانب فضل خداست و بدیها از جانب رفتار بد خود ما.
در این آیه بطور ضمنی اشاره شده که مصائب نتیجه اتّکا به خود است؛ لذا در مصائب، بجای ادامه اتّکا به خود، به خدا پناه برید. اگر شما میدانستید چه بکنید و قادر بر حل درست مسائل خود بودید که این مشکلات پیش نمیآید. پس لااقل حالا که خطاهای شما از پرده برون افتاده و اثرش را ظاهر کرده، به درگاه کاشف الکروب التجاء کنید. این مطلب به صراحت در جای دیگر آمده: وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ [سوره المؤمنون : 76] ایشان را به سختی دچار کردیم اما مع الاسف دلشکستگی در ایشان ندیدیم و بدرگاهمان تضرّع نکردند. یا : فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ [سوره اﻷنعام : 43] چرا وقتی برایشان فرمان به بلا و سختی دادیم، تضرّع نکردند؟ بلکه برعکس دلهاشان قسی شد و شیطان به آنها باوراند که هرچه کردهاند درست بوده!
نتیجتا، در شدائد، کلید، تضرّع است و واکاوی کارهای گذشته و توبه از بدیهاشان. تضرّع یعنی خوارکردن فرزند، خویش را، تا مادر از پستان خود بهره مندش کند. پس مقدمه تضرّع ، شکستن خود است چنانچه در آیه قبلی پس از لفظ “ استکانت “ که دقیقا به همین معناست، قرار گرفته بود.
پس مخلص کلام، خداوند از انسان میخواهد در بسط نعمت، شکر و اعطاء کند و در قبض آن، صبور باشد و پیاپی به درگاهش التجاء نماید و بسیار استغفار کند. پس دو ذکر برای تمام زندگی بس است: الحمد لله و استغفر الله.
*
از نکات جالب این آیه بکار رفتن کلمه “ أَذَقْنَا “ راجع به نعمتهای دنیاست، یعنی بهره مندی انسان از آنها، فقط در حد چشیدن است. در هر حال همان نعمت و رحمت را هم از جانب خدا دانسته، حال آنکه مصائب را بخاطر اعمال خود آدمیان دانسته. این قاعدّه معنوی در چند جای قرآن تکرار شده که خوبیها از جانب فضل خداست و بدیها از جانب رفتار بد خود ما.
در این آیه بطور ضمنی اشاره شده که مصائب نتیجه اتّکا به خود است؛ لذا در مصائب، بجای ادامه اتّکا به خود، به خدا پناه برید. اگر شما میدانستید چه بکنید و قادر بر حل درست مسائل خود بودید که این مشکلات پیش نمیآید. پس لااقل حالا که خطاهای شما از پرده برون افتاده و اثرش را ظاهر کرده، به درگاه کاشف الکروب التجاء کنید. این مطلب به صراحت در جای دیگر آمده: وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ [سوره المؤمنون : 76] ایشان را به سختی دچار کردیم اما مع الاسف دلشکستگی در ایشان ندیدیم و بدرگاهمان تضرّع نکردند. یا : فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ [سوره اﻷنعام : 43] چرا وقتی برایشان فرمان به بلا و سختی دادیم، تضرّع نکردند؟ بلکه برعکس دلهاشان قسی شد و شیطان به آنها باوراند که هرچه کردهاند درست بوده!
نتیجتا، در شدائد، کلید، تضرّع است و واکاوی کارهای گذشته و توبه از بدیهاشان. تضرّع یعنی خوارکردن فرزند، خویش را، تا مادر از پستان خود بهره مندش کند. پس مقدمه تضرّع ، شکستن خود است چنانچه در آیه قبلی پس از لفظ “ استکانت “ که دقیقا به همین معناست، قرار گرفته بود.
پس مخلص کلام، خداوند از انسان میخواهد در بسط نعمت، شکر و اعطاء کند و در قبض آن، صبور باشد و پیاپی به درگاهش التجاء نماید و بسیار استغفار کند. پس دو ذکر برای تمام زندگی بس است: الحمد لله و استغفر الله.
*
۱۴:۴۵
.. وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ(سوره زخرف آیه۱۲)همانکه برای شما کشتی و چهارپایان را رام کرد تا سوار شوید.
در اینجا از وسائل نقلیه در دریا و خشکی نام برده اما خدا امروزه هوا را نیز مسخر ما ساخته و در آینده شاید فضا و بعدتر شاید زمان نیز مسخر آدمی شود و در نهایت شاید آدمی بتواند از بعدی از وجود به بعد دیگر سفر کند. هرچه شده و هرچه در آینده در اختیار بشر قرار گیرد صنع الله و هبةالله است چنانچه میفرماید: وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ [سوره اﻹسراء : 70] آدمی را حرمت نهادیم و در برّ و بحر حملش میکنیم.
جالب است که کشتی را هم داد خود دانسته چون بشر آنرا به الهام خدا و همت خداداد و با مواد اولیهای میسازد که همه صنع خداست. چنانچه به نوح که نخستین کشتی را به فرمان او ساخت فرمود: فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا[سوره المؤمنون : 27] بدو وحی کردیم که تحت نظر ما و با نقشه ما کشتی بساز.
“ فلک “ به تنقیح مناط، شامل انواع خودرو و هواپیما هم میشود و آدم باید هروقت سوار ماشینش میشود حالش حالی باشد که در آیه بعد آمده:
لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ(۱۳) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ(۱۴)تا بر پشتشان سوار شوید و در آن حین متذکّر نعمت پروردگارتان شوید و بگویید: پاک و منزه است آنکه اینها را به فرمان ما درآورد والا ما را یارای رام کردن اینها نبود و ما بسوی پروردگار خود رو کرده ایم.
اسلام دین دیدن خدا در لحظات زندگی و زندگی کردن با خدای همیشه حاضر است. برای همین دستورات زیادی برای لحظه لحظه زندگی وارد شده. در این آیه چند درس برای سواری مرکب هست:
اول اینکه حین سوار شدن و در حین سوار بودن متذکّر باشیم که این مرکب، نعمت خداست. این تکلیف ذهن! خود تذکّر نعمت یعنی نعمت دانستن چیزی، نوعی تسبیح خداست.
دوم به زبان آوریم “ سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا “ . این تکلیف لسان!
سوم به شکرانه این نعمت و نعمات بسیاری که در آن غرقیم، بسوی خدا منقلب باشیم. یعنی دلمان از غیر او منخلع و در او حیران باشد. بالاخره دل انقلاب دارد اما مومن باید انقلابش پیوسته الی الله باشد و به اصطلاح طرف خدا غش کند! این هم تکلیف دل!
عبارت “ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ “ نشان میدهد که اعتراف به عجز و نسبت ندادن به خود، خودش نوعی شکر است. همچنین عبارت “ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ “ را میشود تذکری به سفر قطعی و آخرتی هرکس دانست، در اینصورت میگوید موقع سواری و سفر، سفری را که بالاخره دیر یا زود عازم آنید، یعنی سفر آخرت، یاد کنید.
در اینجا از وسائل نقلیه در دریا و خشکی نام برده اما خدا امروزه هوا را نیز مسخر ما ساخته و در آینده شاید فضا و بعدتر شاید زمان نیز مسخر آدمی شود و در نهایت شاید آدمی بتواند از بعدی از وجود به بعد دیگر سفر کند. هرچه شده و هرچه در آینده در اختیار بشر قرار گیرد صنع الله و هبةالله است چنانچه میفرماید: وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ [سوره اﻹسراء : 70] آدمی را حرمت نهادیم و در برّ و بحر حملش میکنیم.
جالب است که کشتی را هم داد خود دانسته چون بشر آنرا به الهام خدا و همت خداداد و با مواد اولیهای میسازد که همه صنع خداست. چنانچه به نوح که نخستین کشتی را به فرمان او ساخت فرمود: فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا[سوره المؤمنون : 27] بدو وحی کردیم که تحت نظر ما و با نقشه ما کشتی بساز.
“ فلک “ به تنقیح مناط، شامل انواع خودرو و هواپیما هم میشود و آدم باید هروقت سوار ماشینش میشود حالش حالی باشد که در آیه بعد آمده:
لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ(۱۳) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ(۱۴)تا بر پشتشان سوار شوید و در آن حین متذکّر نعمت پروردگارتان شوید و بگویید: پاک و منزه است آنکه اینها را به فرمان ما درآورد والا ما را یارای رام کردن اینها نبود و ما بسوی پروردگار خود رو کرده ایم.
اسلام دین دیدن خدا در لحظات زندگی و زندگی کردن با خدای همیشه حاضر است. برای همین دستورات زیادی برای لحظه لحظه زندگی وارد شده. در این آیه چند درس برای سواری مرکب هست:
اول اینکه حین سوار شدن و در حین سوار بودن متذکّر باشیم که این مرکب، نعمت خداست. این تکلیف ذهن! خود تذکّر نعمت یعنی نعمت دانستن چیزی، نوعی تسبیح خداست.
دوم به زبان آوریم “ سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا “ . این تکلیف لسان!
سوم به شکرانه این نعمت و نعمات بسیاری که در آن غرقیم، بسوی خدا منقلب باشیم. یعنی دلمان از غیر او منخلع و در او حیران باشد. بالاخره دل انقلاب دارد اما مومن باید انقلابش پیوسته الی الله باشد و به اصطلاح طرف خدا غش کند! این هم تکلیف دل!
عبارت “ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ “ نشان میدهد که اعتراف به عجز و نسبت ندادن به خود، خودش نوعی شکر است. همچنین عبارت “ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ “ را میشود تذکری به سفر قطعی و آخرتی هرکس دانست، در اینصورت میگوید موقع سواری و سفر، سفری را که بالاخره دیر یا زود عازم آنید، یعنی سفر آخرت، یاد کنید.
۱۶:۳۷
وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنَا أَ جَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (سوره زخرف آیه ۴۵)از پیامبرانی که پیش از تو فرستادیم بپرس! آیا جز خدای رحمان معبودهای دیگری تعیین کرده بودیم که باید پرستش شوند؟!
جوری میگوید از پیامبران قبلی بپرس که انگار پیامبر(ص) در کنار آنها ایستاده و میتواند بپرسد و جواب بگیرد. انگار نه انگار که آنها هزاران سال پیش مردهاند. پس *این آیه دارد ارتباط با ملکوت و ارواح طیبه را به پیامبر(ص) و همه ما آموزش میدهد*. به استناد همین آیه است که ما رو به گنبد سیدالشهداء(ع) میایستیم و میگوییم: اشهد انّک تسمع الکلام و تردّ الجواب. شهادت میدهم که تو حرف مرا میشنوی و جوابم را میدهی!
جوری میگوید از پیامبران قبلی بپرس که انگار پیامبر(ص) در کنار آنها ایستاده و میتواند بپرسد و جواب بگیرد. انگار نه انگار که آنها هزاران سال پیش مردهاند. پس *این آیه دارد ارتباط با ملکوت و ارواح طیبه را به پیامبر(ص) و همه ما آموزش میدهد*. به استناد همین آیه است که ما رو به گنبد سیدالشهداء(ع) میایستیم و میگوییم: اشهد انّک تسمع الکلام و تردّ الجواب. شهادت میدهم که تو حرف مرا میشنوی و جوابم را میدهی!
۸:۱۰
أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هٰذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لاَ يَکَادُ يُبِينُ (سوره زخرف آیه۵۲)من با چنین تبار آسمانی برترم یا این فرد بیو سر و پا؟ که حتی نمیتواند درست حرف بزند!
عبارت “ أَنَا خَيْرٌ “ غیر از اینجا که از زبان فرعون است، یکبار هم از زبان شیطان آمده: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ [سوره اﻷعراف : 12]. این جمله که هزاران بار در طول زندگی در ذهن ما خلجان کرده و خود را برتر و بهتر از اطرافیان محسوب میکنیم، عامل بدبختی ما و هرکسی است که در هستی تا کنون بدبخت شده. خدایا ما را از غرور و کبر نجات بخش!
در اینجا روی نقطه ضعفهای موسی(ع) دست گذاشته یکی اینکه پدر و مادرش معلوم نبودند و به اصطلاح آب آورده بود و از نیل صیدش کرده بودند. دوم اینکه لکنت زبان داشت. جالب است که خدا کسی را به رسالت - که قاعدتا سخن گفتن بسیار نیاز دارد - برگزیده که سخنش قدرت ندارد.
عبارت “ أَنَا خَيْرٌ “ غیر از اینجا که از زبان فرعون است، یکبار هم از زبان شیطان آمده: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ [سوره اﻷعراف : 12]. این جمله که هزاران بار در طول زندگی در ذهن ما خلجان کرده و خود را برتر و بهتر از اطرافیان محسوب میکنیم، عامل بدبختی ما و هرکسی است که در هستی تا کنون بدبخت شده. خدایا ما را از غرور و کبر نجات بخش!
در اینجا روی نقطه ضعفهای موسی(ع) دست گذاشته یکی اینکه پدر و مادرش معلوم نبودند و به اصطلاح آب آورده بود و از نیل صیدش کرده بودند. دوم اینکه لکنت زبان داشت. جالب است که خدا کسی را به رسالت - که قاعدتا سخن گفتن بسیار نیاز دارد - برگزیده که سخنش قدرت ندارد.
۱۸:۰۱
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ (سوره زخرف آیه۷۰)داخل بهشت شوید، شما و ازواجتان در آنجا در پوست خود نمیگنجید.
مقصود از ازواج، یا همتایان و دوستان ایمانی و به تعبیر آیات قبل “ اخلّاء “ است یا همسران دنیایی مؤمن را مد نظر داشته، چون در سوره رعد(آیه 23) و غافر(آیه 8) هست که همراه مؤمن و به صدقه سر او و برای چشم روشنی او، هرکدام از والد یا اولاد یا ازواجش را که اهل صلاح بوده وارد بهشت میکنیم:
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ [سوره الرعد : 23]
“ تحبرون “ از مصدر حبور به معنی غرق کردن کسی در نعمت است بطوریکه آثار شادمانی بر چهره او بنشیند و بماند.
مقصود از ازواج، یا همتایان و دوستان ایمانی و به تعبیر آیات قبل “ اخلّاء “ است یا همسران دنیایی مؤمن را مد نظر داشته، چون در سوره رعد(آیه 23) و غافر(آیه 8) هست که همراه مؤمن و به صدقه سر او و برای چشم روشنی او، هرکدام از والد یا اولاد یا ازواجش را که اهل صلاح بوده وارد بهشت میکنیم:
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ [سوره الرعد : 23]
“ تحبرون “ از مصدر حبور به معنی غرق کردن کسی در نعمت است بطوریکه آثار شادمانی بر چهره او بنشیند و بماند.
۱۶:۴۳
وَ لاَ يَمْلِکُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (سوره زخرف آیه ۸۶)آنها که بجای خدا پرستششان میکنند، اختیار شفاعت ندارند. فقط کسانی میتوانند شفاعت کنند که حق را شهود کرده باشند و میدانند که خدا به شفاعت برای چه کسی راضی است.
این آیه از آیات مهم این سوره است و شفاعت را اثبات و برای آن نظام وضع میکند. در درگاه خدا کسی از حق شفاعت برخوردار است که اولا شاهد حق باشد یعنی حقیقت هستی را که خدای یکتاست، با همه وجود شهود کرده باشد و معرفت خدای یکتا برایش به وجدان درآمده باشد. یعنی در عمل موحّد و عبدالله باشد*. درثانی بداند راجع به چه کسی باید شفاعت کند. *یعنی واجد حکمتی باشد تا شفاعتش را نابجا خرج نااهل نکند*. لازمه این حکمت علم به رضا و سخط الهی است *یعنی باید شریعت شناس باشد آنهم شریعت واقعی نه شریعت اجتهادی و من باب انسداد علم که اکثرش “ علی المبنی “ و “ لهذا “ است. *دوم باید اشراف به حال عباد داشته باشد*. علم به احوال عباد و جزئیات افعال و حتی نیات ایشان لازم است تا در اوضاع و احوال و افعال ایشان مستمسکی پیدا کند و بتواند شفاعت کند. و این جز با داشتن مقام شهادت بر خلق امکانپذیر نیست. پس عبارت “ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ “ شهادت بر خلق است که باید به شهادت بر حق منضم شود تا کسی بالفعل شفیع دنیا و آخرت گردد. این مقام جمع الجمعی حاصل نمیشود جز برای کسی که سیر از خلق به حق و سیر در حق و سیر الی الخلق و سیر فی الخلق بالحق کرده باشد. یعنی اصطلاحا ولی کامل و خلیفةالله باشد.
البته اینها گمانههای ماست، در اخبار این نظام شفاعت بسی سهلتر عنوان شده. مثلا هست مؤمن بما هو مؤمن شافع است، حتی ساده تر: کسی که از خطاهای دیگران در میگذرد و اهل عفو است شافع است.
۱۶:۵۹
يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرَى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (سوره دخان آیه ۱۶)اما روز بطشةالكبري که به بگیر و ببند حکم کنیم، جلوه انتقام ما ظهور میکند.
“ بطش “ لحظهای است که شیر شکار خویش را در هم میشکند و باانداختن خود روی آن، زمین گیرش میکند و بر او چیره میشود. خداوند به خودخواهان و خودپرستان مهلت بسیار میدهد اما این مهلت، همیشگی نیست و پایان دارد. پایانش که رسید، “ بطش “ خدا جلوه میکند و زمینگیر و مقهور میشوند و در چنگال جنود الهی اسیر میگردند. “ بطش رب “ شدید است چنانچه در سوره بروج هست: إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ [آیه 12] و پایان گردنکشی کسانی است که مهلت خدا را دلیل ناتوانی یا غفلت یا بیحسابی او میدانستهاند. “ بطش “ که آمد پایان کار آدمی است و بقیه دوران دنیا و برزخ و عقبایش را باید در چنگال عدالت و پشت میلههای سجن الهی سر کند. این بگیر و ببند برای هرکس، روزی خواهد رسید و مهلتی که خدا به او داده سررسید خواهد شد. اهل الله، آنروز برایشان روز برات و اجر و فتوح است و اهل هوی، برایشان روز اخذ و قبض و غل و زنجیر. پس از آن، دری از خوشی در دنیا و عقبی برویشان باز نمیشود و روز خوش نمیبینند و از و دیوار برایشان بلا و نکبت و تنگی و تشویش میبارد. بطش برای بعضی در همین دنیا – معمولا دهههای پنجم و ششم زندگی – و برای بعضی در آستانه مرگ و برای بعضی در آستانه ورود به برزخ آغاز میشود ولی بیش از این به تعویق نمی افتد. چون آثار اعمال معمولا بیست تا سی سال بعد بر انسان بار میشود لذا مهلت معمولا تا پس از میانسالی به تعویق میافتد. اما بالاخره “ یوم البطش “ خواهد آمد، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. پس “ بطش “ صرفا یک توصیف نیست و یک اصطلاح خطیر در فرهنگ قرآنی است و به واقعه مشخصی در آینده انسان اشاره دارد و حقیقتی است که از آن گریز نیست.
*
“ بطش “ لحظهای است که شیر شکار خویش را در هم میشکند و باانداختن خود روی آن، زمین گیرش میکند و بر او چیره میشود. خداوند به خودخواهان و خودپرستان مهلت بسیار میدهد اما این مهلت، همیشگی نیست و پایان دارد. پایانش که رسید، “ بطش “ خدا جلوه میکند و زمینگیر و مقهور میشوند و در چنگال جنود الهی اسیر میگردند. “ بطش رب “ شدید است چنانچه در سوره بروج هست: إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ [آیه 12] و پایان گردنکشی کسانی است که مهلت خدا را دلیل ناتوانی یا غفلت یا بیحسابی او میدانستهاند. “ بطش “ که آمد پایان کار آدمی است و بقیه دوران دنیا و برزخ و عقبایش را باید در چنگال عدالت و پشت میلههای سجن الهی سر کند. این بگیر و ببند برای هرکس، روزی خواهد رسید و مهلتی که خدا به او داده سررسید خواهد شد. اهل الله، آنروز برایشان روز برات و اجر و فتوح است و اهل هوی، برایشان روز اخذ و قبض و غل و زنجیر. پس از آن، دری از خوشی در دنیا و عقبی برویشان باز نمیشود و روز خوش نمیبینند و از و دیوار برایشان بلا و نکبت و تنگی و تشویش میبارد. بطش برای بعضی در همین دنیا – معمولا دهههای پنجم و ششم زندگی – و برای بعضی در آستانه مرگ و برای بعضی در آستانه ورود به برزخ آغاز میشود ولی بیش از این به تعویق نمی افتد. چون آثار اعمال معمولا بیست تا سی سال بعد بر انسان بار میشود لذا مهلت معمولا تا پس از میانسالی به تعویق میافتد. اما بالاخره “ یوم البطش “ خواهد آمد، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. پس “ بطش “ صرفا یک توصیف نیست و یک اصطلاح خطیر در فرهنگ قرآنی است و به واقعه مشخصی در آینده انسان اشاره دارد و حقیقتی است که از آن گریز نیست.
*
۸:۱۸
*
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ (سوره دخان آیه۵۱)در عوض، متّقین در مقام امیناند.
“ مقام امین “ یک اصطلاح قرآنی و یک مقام است و قابل ترجمه نیست اما توضیحش جایگاهی است که مطلقا در آن تشویش و اضطراب و ترس و حزن نیست. تماماً امن و آرامش است.
مقام امین از بزرگترین نعمات است لذا هرقدر کسی در زندگی از امنیت شغلی و مالی و عاطفی و خانوادگی برخوردار است باید بغایت شکرگزار باشد. چون اینها هم رشحاتی از مقام الامین و عنایت پروردگارند.
کافی از امام صادق(ع) در تفسیر مقام امین روایت میکند که هر کس به آنچه خدا دوست دارد روی کند خداوند هم به او روی میکند و هرکس به خدا تمسّک جوید خداوند حفظش میکند و هرکس که خدا به او روی کرده و حفظش کند پروایی نخواهد داشت که آسمان بر زمین افتد یا بلایی فراگیر در زمین روی دهد. مگر نه اینکه خدا میفرماید: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ.
توجه بفرمایید که “ مقام الامین “ فقط مال قیامت نیست و هم اکنون، هرکس تقوی پیشه کند در مقام امنیت و آرامش است.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ (سوره دخان آیه۵۱)در عوض، متّقین در مقام امیناند.
“ مقام امین “ یک اصطلاح قرآنی و یک مقام است و قابل ترجمه نیست اما توضیحش جایگاهی است که مطلقا در آن تشویش و اضطراب و ترس و حزن نیست. تماماً امن و آرامش است.
مقام امین از بزرگترین نعمات است لذا هرقدر کسی در زندگی از امنیت شغلی و مالی و عاطفی و خانوادگی برخوردار است باید بغایت شکرگزار باشد. چون اینها هم رشحاتی از مقام الامین و عنایت پروردگارند.
کافی از امام صادق(ع) در تفسیر مقام امین روایت میکند که هر کس به آنچه خدا دوست دارد روی کند خداوند هم به او روی میکند و هرکس به خدا تمسّک جوید خداوند حفظش میکند و هرکس که خدا به او روی کرده و حفظش کند پروایی نخواهد داشت که آسمان بر زمین افتد یا بلایی فراگیر در زمین روی دهد. مگر نه اینکه خدا میفرماید: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ.
توجه بفرمایید که “ مقام الامین “ فقط مال قیامت نیست و هم اکنون، هرکس تقوی پیشه کند در مقام امنیت و آرامش است.
۱۸:۱۵
حم (۱) تَنْزِيلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَکِيمِ (۲) سوره جاثیهحا میم؛ این آیات، نزول تدریجی کتاب است از جانب خدای عزیز و حکیم.....
وقتی قرآن، گفته خدای عزیز و حکیم بود، قهرا تجلی عزّت و حکمت است و خواننده را نیز از این دو صفت بینصیب نمیگذارد. واقعا هم از نخستین چیزهایی که گیر مانوسین با قرآن میآید، عزّت است و حکمت. بخاطر اولی همتشان عالی میشود و دل از پستی و دنائت میشویند و عازم کوی ذوالجلال میشوند و بخاطر دومی، میفهمند چه باید بکنند و خداوند از ایشان چه خواسته و فرجام هر راهی، کجاست
وقتی قرآن، گفته خدای عزیز و حکیم بود، قهرا تجلی عزّت و حکمت است و خواننده را نیز از این دو صفت بینصیب نمیگذارد. واقعا هم از نخستین چیزهایی که گیر مانوسین با قرآن میآید، عزّت است و حکمت. بخاطر اولی همتشان عالی میشود و دل از پستی و دنائت میشویند و عازم کوی ذوالجلال میشوند و بخاطر دومی، میفهمند چه باید بکنند و خداوند از ایشان چه خواسته و فرجام هر راهی، کجاست
۱۸:۰۳
وَ آتَيْنَاهُمْ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا کَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (سوره جاثیه آیه ۱۷)و به ایشان دینی روشن - که آنچه از ایشان میخواستیم معلوم بود - عطا کردیم، با این همه، گرچه حق را دانستند، بخاطر خودخواهی در آن با هم اختلاف کردند. خداوند روز قیامت بخاطر این اختلاف میانشان حکم خواهد کرد.
این آیه از آیاتی است که بیان میدارد که ریشه اختلافات بشر، نفهمیدن نیست بلکه نخواستن است. یعنی معمولا بشر حق را میشناسد اما نمیخواهد به آن تمکین کند چون منفعت آجل و خیالی خود را در مخالفت با آن میپندارد. یعنی خطاهای بشر و منشا اختلافات او و تفرقهها و تحزبها، ریشه در شخصیت لجوج و خودخواه انسان دارد و ناشی از خطای شخصیتی است نه خطای شناختی.
این آیه از آیاتی است که بیان میدارد که ریشه اختلافات بشر، نفهمیدن نیست بلکه نخواستن است. یعنی معمولا بشر حق را میشناسد اما نمیخواهد به آن تمکین کند چون منفعت آجل و خیالی خود را در مخالفت با آن میپندارد. یعنی خطاهای بشر و منشا اختلافات او و تفرقهها و تحزبها، ریشه در شخصیت لجوج و خودخواه انسان دارد و ناشی از خطای شخصیتی است نه خطای شناختی.
۱۷:۵۵
أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ (سوره جاثیه آیه ۲۳)دیدی کسی که هوای نفس خویش را میپرستد؟! خدا هم او را بحال خود رها میکند و بر سمع و قلبش مهر میزند و بر بصیرتش پردهای میافکند. در این حال جز خدا چه کسی میتواند کمکش کند؟! چرا به خود نمی آیید؟!
تعبیر “ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ “ از تعبیرات کلیدی قرآن در ریشه یابی ضلالت است و یکبار دیگر هم در سوره فرقان آمده: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا [سوره الفرقان : 43] جالب است که همانجا هم ادامه میدهد که: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا [سوره الفرقان : 44] یعنی اتفاقی که برای تمام هواپرستها میافتد، از دست دادن نور معرفت است، چرا این اتفاق برای آنها میافتد؟ چون خدا ایشان را بحال خود رها میکند*. این روند چندان هم غیر منتظره نیست چون وقتی کسی خدا را رها کرد و بدلبخواه خود رفتار کرد، خدا هم رهایش میکند و کسی که خدا رهایش کند، نور معرفتش از دست میرود و نفهم و احمق میشود.
پس آغاز ضلالت آنوقتی است که آدم رکون به خویش میکند و در برابر آنچه خدا خواسته(چه در تکوین که نامش تقدیر است و چه در تشریع که نامش تکلیف است) میگوید: “ من “ نمیخواهم؛ “ من “ نمیکنم! *وقتی خداخواهی و خدابینی به خودخواهی و خودبینی بدل گشت، خداپرستی هم گم میشود و جایش خودپرستی مینشیند*. این اتفاقی است که مع الاسف برای ما انسانها، البته *به تدریج و در اثر تلنبار شدن غفلت روی غفلت میافتد و ترک نماز و دوری از قرآن و فاصله گرفتن از مؤمنین آنرا تسریع میکند. چون این سه تا که گفته شد، اسباب ذکراند و در نبودشان، “ فحشاء و منکر “ و “اندیشه ضلالت “ و “ شیاطین جن و انس “ جایگزین میشوند.
یک کلمه در این آیه هست که نیاز به توجه دارد: فرموده “ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ “ ! این کلمه “ عَلَى عِلْمٍ “ سبب شده که این آیه، از آیات شگرف در زمینه روانشناسی گمراهی باشد چون میگوید هرکس “ گرچه خود میداند “ که باید بنده خدا باشد، اما از هوای نفس خویش تبعیت میکند، و گمراه میشود. یعنی او در روند گمراه شدن و سرانجام در عین گمراهی، در سویدای قلبش “ میداند “ که راه را اشتباه رفته یا دارد میرود! یعنی اگر کسی خلاف علمش عمل کند و از فطرتش دور شود، نور عقلش به زوال میرود و فرقان خویش را از دست میدهد اما این شناخت حق از باطل، باز به شکل مدفون در اعماق وجودش باقی است چنانکه وقتی مرگ و برزخ و قیامت میآید، بیدار میشود و میفهمد که عمرش را باخته.
به همین دلیل، از سوی دیگر، هیچ چیز مثل عمل به علم، روند کمال را در انسان تسریع نمیکند*، چون نور وجودی او را فزون میکند و فهمش را تیزتر میسازد و ارادهاش را در عمل به حق قویتر میکند. پس *راه رشد، عمل به مقتضی بندگی حق است که فطرتا معلوم انسان است و راه غیّ عمل نکردن به آن و متابعت از دلبخواه خویش که باز اگر انسان متذکّر گردد یا به او تذکّر دهند، تصدیق میکند، منتها نمیخواهد ترتیب اثر دهد چون نفس از بس اطاعت شده طاغی گشته و انسان را زیر یوغ خویش کشیده.
از نکات دیگر این آیه که گفتیم از غررآیات کلام الله است این است که معبود واقعی گمراهان، نه بتهایی است که تراشیدهاند و نه فرعونی است که بر تخت نشاندهاند و نه افکاری است که جفت و جور کردهاند، بلکه فقط و فقط “ هوای نفس خویش “ را میپرستند و هوای نفس است که به اینسو و آنسویشان افکنده.
تعبیر “ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ “ از تعبیرات کلیدی قرآن در ریشه یابی ضلالت است و یکبار دیگر هم در سوره فرقان آمده: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا [سوره الفرقان : 43] جالب است که همانجا هم ادامه میدهد که: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا [سوره الفرقان : 44] یعنی اتفاقی که برای تمام هواپرستها میافتد، از دست دادن نور معرفت است، چرا این اتفاق برای آنها میافتد؟ چون خدا ایشان را بحال خود رها میکند*. این روند چندان هم غیر منتظره نیست چون وقتی کسی خدا را رها کرد و بدلبخواه خود رفتار کرد، خدا هم رهایش میکند و کسی که خدا رهایش کند، نور معرفتش از دست میرود و نفهم و احمق میشود.
پس آغاز ضلالت آنوقتی است که آدم رکون به خویش میکند و در برابر آنچه خدا خواسته(چه در تکوین که نامش تقدیر است و چه در تشریع که نامش تکلیف است) میگوید: “ من “ نمیخواهم؛ “ من “ نمیکنم! *وقتی خداخواهی و خدابینی به خودخواهی و خودبینی بدل گشت، خداپرستی هم گم میشود و جایش خودپرستی مینشیند*. این اتفاقی است که مع الاسف برای ما انسانها، البته *به تدریج و در اثر تلنبار شدن غفلت روی غفلت میافتد و ترک نماز و دوری از قرآن و فاصله گرفتن از مؤمنین آنرا تسریع میکند. چون این سه تا که گفته شد، اسباب ذکراند و در نبودشان، “ فحشاء و منکر “ و “اندیشه ضلالت “ و “ شیاطین جن و انس “ جایگزین میشوند.
یک کلمه در این آیه هست که نیاز به توجه دارد: فرموده “ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ “ ! این کلمه “ عَلَى عِلْمٍ “ سبب شده که این آیه، از آیات شگرف در زمینه روانشناسی گمراهی باشد چون میگوید هرکس “ گرچه خود میداند “ که باید بنده خدا باشد، اما از هوای نفس خویش تبعیت میکند، و گمراه میشود. یعنی او در روند گمراه شدن و سرانجام در عین گمراهی، در سویدای قلبش “ میداند “ که راه را اشتباه رفته یا دارد میرود! یعنی اگر کسی خلاف علمش عمل کند و از فطرتش دور شود، نور عقلش به زوال میرود و فرقان خویش را از دست میدهد اما این شناخت حق از باطل، باز به شکل مدفون در اعماق وجودش باقی است چنانکه وقتی مرگ و برزخ و قیامت میآید، بیدار میشود و میفهمد که عمرش را باخته.
به همین دلیل، از سوی دیگر، هیچ چیز مثل عمل به علم، روند کمال را در انسان تسریع نمیکند*، چون نور وجودی او را فزون میکند و فهمش را تیزتر میسازد و ارادهاش را در عمل به حق قویتر میکند. پس *راه رشد، عمل به مقتضی بندگی حق است که فطرتا معلوم انسان است و راه غیّ عمل نکردن به آن و متابعت از دلبخواه خویش که باز اگر انسان متذکّر گردد یا به او تذکّر دهند، تصدیق میکند، منتها نمیخواهد ترتیب اثر دهد چون نفس از بس اطاعت شده طاغی گشته و انسان را زیر یوغ خویش کشیده.
از نکات دیگر این آیه که گفتیم از غررآیات کلام الله است این است که معبود واقعی گمراهان، نه بتهایی است که تراشیدهاند و نه فرعونی است که بر تخت نشاندهاند و نه افکاری است که جفت و جور کردهاند، بلکه فقط و فقط “ هوای نفس خویش “ را میپرستند و هوای نفس است که به اینسو و آنسویشان افکنده.
۸:۵۶
وَ قَالَ الَّذِينَ کَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هٰذَا إِفْکٌ قَدِيمٌ (سوره احقاف آیه ۱۱)آنها که ایمان نیاوردند راجع به مؤمنین گفتند: اگر این ایمان چیز بدرد بخوری بود نمیگذاشتیم در آن از ما جلو بزنند (یعنی چون چیز بدرد نخوری است آنرا رها کردهایم و گیر آنها افتاده).
آری، چون کافران پیام هدایت بخش ایمان را درنیافتهاند، آنرا دروغی تاریخی میدانند.
این آیات ناظر به اشکالی است که بر دین خدا وارد میدانستند که چرا بلالها و صهیبها و ابوذرها و بردهها به آن ایمان میآورند؟ چرا دین پابرهنههاست؟ حال آنکه پیام دین فقیر و غنی نمیشناسد و هر دل مستعدی را زنده میکند، چه فقیر و چه غنی. اگر نخستین سی نفری را که به اسلام گرویدهاند و اسامیشان در تاریخ مضبوط است ردیف کنیم، بیش از نیمی از ایشان اغنیاء و اشراف عرب بودند و کمتر از نیمی از ایشان از طبقه ضعیف بودند*. منتها با گسترش دین در جامعه، خود بخود تعداد مسلمین فقیر بیش از اغنیاء آنان شد، چون کلا تعداد فقراء در جامعه بیش از اغنیاء است. لذا کافران افراد فقیر و تهی دست را در میان مسلمین مستمسک قرار میدادند و جذب شدن ایشان به دین را نقطه ضعفی برای دین میدانستند. حال آنکه جذب شدن افراد به دین ربطی به فقر و غنای آنها ندارد. مگر نخستین مسلمان خدیجه نبود؟ مگر حمزه و مصعب و جعفر بن ابیطالب و ابابکر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد ابی وقاص و عبدالرحمن عوف از نخستین مسلمانان و همگی از متمکّنین نبودند؟ مگر 6 نفری که نخستین مسلمانان یثرب بودند و با پیامبر پیمان عقبه را منعقد کردند از اشراف خزرج نبودند؟ اتفاقا رسم عرب چنین بود که با ایمان آوردن بزرگان و اشراف یک قبیله، تمام آن قبیله ایمان میاورد. به همین دلیل پیامبر(ص) روسای قبائل را حرمت مینهاد و محبت میکرد تا باب ایمان برای جمع زیادی از تابعین ایشان، با ایمان آوردن آنها مفتوح گردد.
پس اینکه اکنون میشنویم که بعضی برای جلب نظر مردم میگویند اسلام دین پابرهنهها و مستضعفین است بیان اخرای همان ایراد و ذم کافران است نسبت به دین؛ منتها برای اینکه امروز تبلیغات مارکسیستها را خنثی کنند و نگذارند مردم آمال خود را در چنان ایدیولوژیهایی جستجو کنند، یا تلفیقی از اسلام و مارکسیسم بسازند، همان ذم را به شکل مدح بیان میکنند و به دین نسبت میدهند. غافل از اینکه چنین حرفی از اساس غلط است و به این شکل حقیقت ندارد. *اسلام دین احرار است چه فقیر باشند چه غنی.
آری، چون کافران پیام هدایت بخش ایمان را درنیافتهاند، آنرا دروغی تاریخی میدانند.
این آیات ناظر به اشکالی است که بر دین خدا وارد میدانستند که چرا بلالها و صهیبها و ابوذرها و بردهها به آن ایمان میآورند؟ چرا دین پابرهنههاست؟ حال آنکه پیام دین فقیر و غنی نمیشناسد و هر دل مستعدی را زنده میکند، چه فقیر و چه غنی. اگر نخستین سی نفری را که به اسلام گرویدهاند و اسامیشان در تاریخ مضبوط است ردیف کنیم، بیش از نیمی از ایشان اغنیاء و اشراف عرب بودند و کمتر از نیمی از ایشان از طبقه ضعیف بودند*. منتها با گسترش دین در جامعه، خود بخود تعداد مسلمین فقیر بیش از اغنیاء آنان شد، چون کلا تعداد فقراء در جامعه بیش از اغنیاء است. لذا کافران افراد فقیر و تهی دست را در میان مسلمین مستمسک قرار میدادند و جذب شدن ایشان به دین را نقطه ضعفی برای دین میدانستند. حال آنکه جذب شدن افراد به دین ربطی به فقر و غنای آنها ندارد. مگر نخستین مسلمان خدیجه نبود؟ مگر حمزه و مصعب و جعفر بن ابیطالب و ابابکر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد ابی وقاص و عبدالرحمن عوف از نخستین مسلمانان و همگی از متمکّنین نبودند؟ مگر 6 نفری که نخستین مسلمانان یثرب بودند و با پیامبر پیمان عقبه را منعقد کردند از اشراف خزرج نبودند؟ اتفاقا رسم عرب چنین بود که با ایمان آوردن بزرگان و اشراف یک قبیله، تمام آن قبیله ایمان میاورد. به همین دلیل پیامبر(ص) روسای قبائل را حرمت مینهاد و محبت میکرد تا باب ایمان برای جمع زیادی از تابعین ایشان، با ایمان آوردن آنها مفتوح گردد.
پس اینکه اکنون میشنویم که بعضی برای جلب نظر مردم میگویند اسلام دین پابرهنهها و مستضعفین است بیان اخرای همان ایراد و ذم کافران است نسبت به دین؛ منتها برای اینکه امروز تبلیغات مارکسیستها را خنثی کنند و نگذارند مردم آمال خود را در چنان ایدیولوژیهایی جستجو کنند، یا تلفیقی از اسلام و مارکسیسم بسازند، همان ذم را به شکل مدح بیان میکنند و به دین نسبت میدهند. غافل از اینکه چنین حرفی از اساس غلط است و به این شکل حقیقت ندارد. *اسلام دین احرار است چه فقیر باشند چه غنی.
۴:۱۲
*
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَى وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْکَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (سوره احقاف آیه۱۵)به انسان سفارش کردیم که به والدینش احسان کند. مگر نه اینکه مادرش به سختی او را به شکم کشید! مگر نه اینکه به سختی زاییدش! جمعاً حدود سی ماه او را حامله بود یا به او شیر میداد! حالا که این انسان بزرگ شده و به چهل سالگی رسیده باید بگوید: خدایا شور و شوقی به من بده تا شکرگزار نعماتی باشم که به من و پدر و مادرم دادهای و کارهای خوبی بکنم که تو میپسندی. بچههایم را هم صالح کن زیرا من بتو روی آورده ام و تسلیم فرمان توام.
در قرآن پنج بار عبارت " وَصَّيْنَا " بکار رفته که سه بار آن توصیه به احسان به والدین است و آن دو بار دیگر توصیه به تقوی و اقامه دین! از این سه بار هم که به والدین توصیه کرده، دوبارش بلافاصله ذکر خیری از مادر کرده. در روایات هم نیکی به مادر نسبت به نیکی به پدر ارجح دانسته شده. گویا از سه سهم نیکی، دوتایش مال مادر است و یکیاش مال پدر. یعنی سهم مادر به پدر دو به یک است. در بعضی روایات این نسبت سه به یک عنوان شده. شاید چون مادر بیشتر نیاز دارد یا ضعیفتر است یا بیشتر برای انسان زحمت کشیده یا شاید چون لطیفتر است.
کلمه "انسان" در عبارت " وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ " نشان میدهد که این حق، حقی انسانی است و هر انسانی صرف نظر از دینش و دین والدینش، حتی اگر کافر بودند باید به آنها احسان کند. نکره آمدن کلمه " إِحْسَاناً " هم برای تعظیم و استیعاب است، یعنی باید حسابی و تا میتواند احسان کند. حرف باء در اول "بالوالدین" بیواسطه بودن احسان را میرساند یعنی آدم باید تا میتواند بیواسطه و بدست خودش به آنها احسان کند.
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَى وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْکَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (سوره احقاف آیه۱۵)به انسان سفارش کردیم که به والدینش احسان کند. مگر نه اینکه مادرش به سختی او را به شکم کشید! مگر نه اینکه به سختی زاییدش! جمعاً حدود سی ماه او را حامله بود یا به او شیر میداد! حالا که این انسان بزرگ شده و به چهل سالگی رسیده باید بگوید: خدایا شور و شوقی به من بده تا شکرگزار نعماتی باشم که به من و پدر و مادرم دادهای و کارهای خوبی بکنم که تو میپسندی. بچههایم را هم صالح کن زیرا من بتو روی آورده ام و تسلیم فرمان توام.
در قرآن پنج بار عبارت " وَصَّيْنَا " بکار رفته که سه بار آن توصیه به احسان به والدین است و آن دو بار دیگر توصیه به تقوی و اقامه دین! از این سه بار هم که به والدین توصیه کرده، دوبارش بلافاصله ذکر خیری از مادر کرده. در روایات هم نیکی به مادر نسبت به نیکی به پدر ارجح دانسته شده. گویا از سه سهم نیکی، دوتایش مال مادر است و یکیاش مال پدر. یعنی سهم مادر به پدر دو به یک است. در بعضی روایات این نسبت سه به یک عنوان شده. شاید چون مادر بیشتر نیاز دارد یا ضعیفتر است یا بیشتر برای انسان زحمت کشیده یا شاید چون لطیفتر است.
کلمه "انسان" در عبارت " وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ " نشان میدهد که این حق، حقی انسانی است و هر انسانی صرف نظر از دینش و دین والدینش، حتی اگر کافر بودند باید به آنها احسان کند. نکره آمدن کلمه " إِحْسَاناً " هم برای تعظیم و استیعاب است، یعنی باید حسابی و تا میتواند احسان کند. حرف باء در اول "بالوالدین" بیواسطه بودن احسان را میرساند یعنی آدم باید تا میتواند بیواسطه و بدست خودش به آنها احسان کند.
۱۹:۲۹
متن زیر در واقع ادامه پست قبل است و اهمیت دعا و حال انسان در چهل سالگی
۱۱:۱۸
أُولٰئِکَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ نَتَجَاوَزُ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ فِي أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي کَانُوا يُوعَدُونَ (۱۶)(کسانیکه در چهل سالگی به این مقام رسد و دعایشان این باشد (در ایه قبل)) بهترین عملشان را از آنها قبول میکنیم و ایشان را بهشتی میکنیم درحالیکه از سیئاتشان درمیگذریم. آری، این وعدّه صدقی است که به آنها داده ایم.
این سرنوشت کسی است که تا چهل سالگی، سالک راه توحید بوده. تلمیحی در این آیات است که اگر کسی به چهل سالگی رسید و صادقانه چنین بود، بهشتی است*. در مسیر بهشت خداوند دو فضل نصیب ایشان میکند یکی اینکه از میان اعمالشان بهترین را از حیث خلوص و حسن و اثر، برمیگزیند و آنرا میپذیرد و ایشان را همطراز آن عمل قرار میدهد گویی تمام اعمالشان به این خوبی بوده. درست مثل رکوردی که یک وزنه بردار به آن دست می یابد، گرچه یکبار توانسته باشد به این رکورد دست یابد، اما به نام او ثبت میشود و او را با آن کمال میشناسند و متصف به آن میدانند. *خدا هم با این مؤمنان چهل ساله چنین میکند و از اول تا آخر عمرشان را جستجو میکند تا به رکوردی در عبودیت دست یابد و آنها را مفتخر به آن میکند و به آن اسم میشناسد و ملقب میکند و تا ابد صله میدهد. فضلیت و تخفیف دوم که برای ایشان قرار میدهد بخشش "سیئات" ایشان است.
هر عملی حتی بنا کردن کعبه، اگر مقبول حق واقع نشود بیارزش است*. لذا ابراهیم(ع) هم که بنای کعبه میکرد، میگفت: رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا [سوره البقرة : 127]. یعنی این دعا باید دعای همیشگی ما و ضمیمه صالحات ما باشد. شرط قبولی هم تقواست: إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ [سوره المائدة : 27]. *دو جور هم قبولی داریم یکی به حسن و خوبی، مثل: فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ [سوره آل عمران : 37] که راجع به نذر مادر مریم است؛ و نوع والاتر که در این آیه آمده، قبولی به احسن وجه.
این آیه بیاشعار به این مطلب نیست که شرط قبولی به احسن، نیکی به والدین و شکر بسیار است.
وَ الَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَکُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هٰذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (۱۷)(در نقطه مقابل این مؤمن چهل ساله، کافری است که وقتی به حوالی آن سن میرسد) به والدین مؤمن ش میگوید افّ بر شما، آیا ادعا میکنید که من بار دیگر زنده میشوم!؟ حال آنکه پیشینیان همه مردند و نابود شدند!
اما پدر و مادرش برای نجات فرزند به درگاه خدا استغاثه میکنند و به او میگویند وای بر تو ایمان آور! که وعدّه خدا راست است.
اما او میگوید: اینها مشتی افسانه است.
در این آیه قرآن به اصطلاح فیلمسازان! دوربین را به خانه دیگری برده و صحنهای را به تصویر میکشد که والدین مؤمن ، اما فرزند کافر است.
استغاثه والدین مؤمن به درگاه حق برای نجات فرزندشان و گفتگو و نهیب ایشان با فرزند و پاسخ درشت و جفاکارانه او به والدین، خطیر و سنگین بودن این امر را حکایت میکند. کاش این والدین، در چهل سالگی خود دعای آیه قبل را کرده بودند و اصلاحشان فرزند خویش را که آنوقت سنی نداشت از خدا خواسته بودند. البته شاید هم چنین کردهاند ولی تقدیر چنین بوده چون خداوند کسی را مجبور به ایمان نمیکند بلکه فقط مقدمات ایمان را برایش مهیا و دلش را نسبت به آن نرم میکند. پناه بر خدا از فساد نسل! که حتی انبیاء عظامی چون نوح(ع) از آن مصون نبودند.
*این آیه صراحت دارد که والدین نسبت به ایمان و رشد معنوی فرزندشان مسئولند و باید آنها را به ایمان دعوت کنند، گرچه نتیجه نگیرند*.
این سرنوشت کسی است که تا چهل سالگی، سالک راه توحید بوده. تلمیحی در این آیات است که اگر کسی به چهل سالگی رسید و صادقانه چنین بود، بهشتی است*. در مسیر بهشت خداوند دو فضل نصیب ایشان میکند یکی اینکه از میان اعمالشان بهترین را از حیث خلوص و حسن و اثر، برمیگزیند و آنرا میپذیرد و ایشان را همطراز آن عمل قرار میدهد گویی تمام اعمالشان به این خوبی بوده. درست مثل رکوردی که یک وزنه بردار به آن دست می یابد، گرچه یکبار توانسته باشد به این رکورد دست یابد، اما به نام او ثبت میشود و او را با آن کمال میشناسند و متصف به آن میدانند. *خدا هم با این مؤمنان چهل ساله چنین میکند و از اول تا آخر عمرشان را جستجو میکند تا به رکوردی در عبودیت دست یابد و آنها را مفتخر به آن میکند و به آن اسم میشناسد و ملقب میکند و تا ابد صله میدهد. فضلیت و تخفیف دوم که برای ایشان قرار میدهد بخشش "سیئات" ایشان است.
هر عملی حتی بنا کردن کعبه، اگر مقبول حق واقع نشود بیارزش است*. لذا ابراهیم(ع) هم که بنای کعبه میکرد، میگفت: رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا [سوره البقرة : 127]. یعنی این دعا باید دعای همیشگی ما و ضمیمه صالحات ما باشد. شرط قبولی هم تقواست: إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ [سوره المائدة : 27]. *دو جور هم قبولی داریم یکی به حسن و خوبی، مثل: فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ [سوره آل عمران : 37] که راجع به نذر مادر مریم است؛ و نوع والاتر که در این آیه آمده، قبولی به احسن وجه.
این آیه بیاشعار به این مطلب نیست که شرط قبولی به احسن، نیکی به والدین و شکر بسیار است.
وَ الَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَکُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هٰذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (۱۷)(در نقطه مقابل این مؤمن چهل ساله، کافری است که وقتی به حوالی آن سن میرسد) به والدین مؤمن ش میگوید افّ بر شما، آیا ادعا میکنید که من بار دیگر زنده میشوم!؟ حال آنکه پیشینیان همه مردند و نابود شدند!
اما پدر و مادرش برای نجات فرزند به درگاه خدا استغاثه میکنند و به او میگویند وای بر تو ایمان آور! که وعدّه خدا راست است.
اما او میگوید: اینها مشتی افسانه است.
در این آیه قرآن به اصطلاح فیلمسازان! دوربین را به خانه دیگری برده و صحنهای را به تصویر میکشد که والدین مؤمن ، اما فرزند کافر است.
استغاثه والدین مؤمن به درگاه حق برای نجات فرزندشان و گفتگو و نهیب ایشان با فرزند و پاسخ درشت و جفاکارانه او به والدین، خطیر و سنگین بودن این امر را حکایت میکند. کاش این والدین، در چهل سالگی خود دعای آیه قبل را کرده بودند و اصلاحشان فرزند خویش را که آنوقت سنی نداشت از خدا خواسته بودند. البته شاید هم چنین کردهاند ولی تقدیر چنین بوده چون خداوند کسی را مجبور به ایمان نمیکند بلکه فقط مقدمات ایمان را برایش مهیا و دلش را نسبت به آن نرم میکند. پناه بر خدا از فساد نسل! که حتی انبیاء عظامی چون نوح(ع) از آن مصون نبودند.
*این آیه صراحت دارد که والدین نسبت به ایمان و رشد معنوی فرزندشان مسئولند و باید آنها را به ایمان دعوت کنند، گرچه نتیجه نگیرند*.
۱۱:۱۸