پیامبر اسلام (ص): از ميمنت و خوش یُمنیِ زن اين است كه خواستگاری اش راحت، و مهريه اش سبك باشد و راحت بچه دار شود. كنز العمّال : 44721
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۸:۲۴
۱۱:۳۶
#در_محضر_ولایت_فقیه
زن و شوهر بایــــــد اسرار هم را حفظ کنند، زن راز شوهرش را پیش کسی بازگو نکند. مرد هم پیش رفقایش در باشگاه یا مثلاً فلان مهمانی راز همسرش را بازگو نکند. حواســــــتان باشد اسرار هم را محـــکم نگه دارید تا ان شاء الله زندگی شیرین و مستحکم شود.۷۸/۱/۲۴
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
زن و شوهر بایــــــد اسرار هم را حفظ کنند، زن راز شوهرش را پیش کسی بازگو نکند. مرد هم پیش رفقایش در باشگاه یا مثلاً فلان مهمانی راز همسرش را بازگو نکند. حواســــــتان باشد اسرار هم را محـــکم نگه دارید تا ان شاء الله زندگی شیرین و مستحکم شود.۷۸/۱/۲۴
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۷:۳۷
۸:۲۹
واسطه شدن در ازدواج از نظر قرآن
وَأَنکِحُوا اُلأَیَمَی مِنکُم وَ الصَّلِحِینَ مِن عِبَادِکُم وَ ا مَائِکُم ان یَکُونُوافُقَرآء یُغنِهِمُ اُللهُ مِن فَضلِهِ وَ اُللهُ وَسِعُ عَلِیمُ(سوره نور آیه32)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید (و از فقر نترسید که) اگر تنگدست باشند ، خداوند از فضل خود بی نیازشان می گرداند خداوند ، گشایشگر داناست. (او از فقر و نیاز شما آگاه است و بر کفایت شما وعده داده است و در عمل به وعده اش قدرت دارد) «تفسیر نور»
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
وَأَنکِحُوا اُلأَیَمَی مِنکُم وَ الصَّلِحِینَ مِن عِبَادِکُم وَ ا مَائِکُم ان یَکُونُوافُقَرآء یُغنِهِمُ اُللهُ مِن فَضلِهِ وَ اُللهُ وَسِعُ عَلِیمُ(سوره نور آیه32)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید (و از فقر نترسید که) اگر تنگدست باشند ، خداوند از فضل خود بی نیازشان می گرداند خداوند ، گشایشگر داناست. (او از فقر و نیاز شما آگاه است و بر کفایت شما وعده داده است و در عمل به وعده اش قدرت دارد) «تفسیر نور»
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۴:۵۹
۱۶:۲۷
#عاشقانه_با_شهدا خاطره همسر شهید مدافع حرم شهید نبی لو از واسطه گری برای ازدواج دختر 14 ساله اش...
موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال... همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟!
همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟!
بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ...
اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟!
گفته بود، من شرایط ازدواج ندارم...
گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟!
ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده...
گفته بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم...
برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ...
شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم.
حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم.
ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود.
بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده...
من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟!
بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد.
وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟!
گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید.
می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟!
گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟!
خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم.
گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم.
دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم...
خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند.
الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم.
دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی...
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال... همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟!
همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟!
بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ...
اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟!
گفته بود، من شرایط ازدواج ندارم...
گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟!
ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده...
گفته بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم...
برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ...
شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم.
حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم.
ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود.
بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده...
من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟!
بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد.
وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟!
گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید.
می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟!
گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟!
خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم.
گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم.
دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم...
خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند.
الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم.
دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی...
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۷:۰۵
۱۰:۵۱
۲۱:۲۵
۲:۵۷
با عرض سلام و احترام
به لطف خدا، دو نفر از اعضای طرح "همسانگزینی تبیان"، حسین آقا و حدیثه خانم مزدوج شدند.
به هردو بزرگوار تبریک میگوییم و دعا میکنیم که هردو سرباز امام زمان "عجل الله تعالی فرجه" باشند و سرباز تربیت کنند.خداوند را شاکریم که به ما توفیق داد در این امرخیر سهیم باشیم.
خبر خوش ازدواج بسیار شیرین است. برای متاهل شدن مجردهای همسانگزینی تبیان، تلاش و دعای همزمان میکنیم.
به لطف خدا، دو نفر از اعضای طرح "همسانگزینی تبیان"، حسین آقا و حدیثه خانم مزدوج شدند.
به هردو بزرگوار تبریک میگوییم و دعا میکنیم که هردو سرباز امام زمان "عجل الله تعالی فرجه" باشند و سرباز تربیت کنند.خداوند را شاکریم که به ما توفیق داد در این امرخیر سهیم باشیم.
خبر خوش ازدواج بسیار شیرین است. برای متاهل شدن مجردهای همسانگزینی تبیان، تلاش و دعای همزمان میکنیم.
۶:۰۵
۱۵:۰۸
پیامبر اسلام(ص):
هر که ازدواج کندبرای اینکه مرتکب حرام و گناه نشودبر خدا واجب و لازم است که او را یاری کند.
"نهج الفصاحه1396"
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
هر که ازدواج کندبرای اینکه مرتکب حرام و گناه نشودبر خدا واجب و لازم است که او را یاری کند.
"نهج الفصاحه1396"
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۱۱:۴۸
۱۷:۰۰
#عاشقانه_با_شهدا
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد ،می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت میکند...
نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم،یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد میشی!حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم!اما چیزی نمیگفت .... دیگر هم نماز شب نخواند !
پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟خندیــد و گفت:کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضیتره ...
بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد،پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم!چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهـــــــادت برسم ...گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟لبخندی زد و گفت:مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
به روایت همسر شهید
پاسدار مدافع حـرم، شهید مرتضی حسینپور
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد ،می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت میکند...
نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم،یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد میشی!حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم!اما چیزی نمیگفت .... دیگر هم نماز شب نخواند !
پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟خندیــد و گفت:کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضیتره ...
بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد،پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم!چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهـــــــادت برسم ...گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟لبخندی زد و گفت:مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
به روایت همسر شهید
پاسدار مدافع حـرم، شهید مرتضی حسینپور
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۸:۱۸
۱۸:۴۹
#در_محضر_ولایت_فقیه
بنده راضی نیستم از کسانی که با خرجهای سنگین و با اسراف در امر ازدواج، کار را بر دیگران مشکل میکنند. البته با جشن و شادی و مهمانی موافقیم ولی با اسراف مخالفیم.
خطبهی عقد ۱۳۷۴/۵/۲۴
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
بنده راضی نیستم از کسانی که با خرجهای سنگین و با اسراف در امر ازدواج، کار را بر دیگران مشکل میکنند. البته با جشن و شادی و مهمانی موافقیم ولی با اسراف مخالفیم.
خطبهی عقد ۱۳۷۴/۵/۲۴
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۱۴:۴۶
۱۱:۰۹
حاجآقا قرائتی:
شوخی هم نداریم ....
رابطهی دختر و پسر حرام است. شوخی هم نداريم، بله بچهها كه با هم رابطه دارند، ميخواهند بازی كنند، تاجرها هم كه با هم رفیق میشوند، میخواهند تجارت کنند. دختر و پسر جوان چه رابطهای دارند جز اینکه میخواهند خوش باشند؟!
یا ساعت اول گناه میکنند، یا اگر دختر، دختر سلمان باشد، پسر هم پسر ابیذر، ممکن است یک هفته، دو هفته، نیتشان سالم باشد.
اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند: من به زن جوان سلام نمیكنم، برای اينكه میترسم جواب سلامش دل علی را تكان بدهد، آن وقت شما میخواهيد دو ساعت با هم بنشينيد و گپ بزنيد ...
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
شوخی هم نداریم ....
رابطهی دختر و پسر حرام است. شوخی هم نداريم، بله بچهها كه با هم رابطه دارند، ميخواهند بازی كنند، تاجرها هم كه با هم رفیق میشوند، میخواهند تجارت کنند. دختر و پسر جوان چه رابطهای دارند جز اینکه میخواهند خوش باشند؟!
یا ساعت اول گناه میکنند، یا اگر دختر، دختر سلمان باشد، پسر هم پسر ابیذر، ممکن است یک هفته، دو هفته، نیتشان سالم باشد.
اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند: من به زن جوان سلام نمیكنم، برای اينكه میترسم جواب سلامش دل علی را تكان بدهد، آن وقت شما میخواهيد دو ساعت با هم بنشينيد و گپ بزنيد ...
کانال پیوند آسمانیhttps://ble.im/peivandeasemani_alzahra
۱۱:۲۶
۱۱:۳۶