جنگ مطبوعاتی ابرقدرت ها با اعلیحضرت همایونی
گزارش تلگرافی اردشیر [زاهدی] را که جریان کمیته فرعی سنای آمریکا را گزارش داده بود به عرض رساندم. همین طور عرض کردم که واقعا [پیکار] علیه ما در همه جای آمریکا و حتی اروپا شروع شده و نمی دانم چرا به این شدت؟ تعدادی روزنامه ها را از نظر مبارک گذراندم که اغلب بسیار بد بود. چند نمونه را اینجا می گذارم. فرمودند، کار یهودیها باید باشد. عرض کردم، چه نفعی در این کار دارند؟ بیشتر باید کار روسها باشد و افکار ساده لوحانه خود آمریکاییهای احمق که آلت دست دوم تبلیغات شوروی قرار می گیرند. فرمودند، این هم ممکن است درست باشد.
منبع: یادداشتهای عَلَم، خاطرات اسدالله علم، صفحه ۲۴۸، سال ۱۳۵۵_۱۳۵۶، انتشارات کتاب سرا، چاپ اول، تهران:۱۳۸۶
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
گزارش تلگرافی اردشیر [زاهدی] را که جریان کمیته فرعی سنای آمریکا را گزارش داده بود به عرض رساندم. همین طور عرض کردم که واقعا [پیکار] علیه ما در همه جای آمریکا و حتی اروپا شروع شده و نمی دانم چرا به این شدت؟ تعدادی روزنامه ها را از نظر مبارک گذراندم که اغلب بسیار بد بود. چند نمونه را اینجا می گذارم. فرمودند، کار یهودیها باید باشد. عرض کردم، چه نفعی در این کار دارند؟ بیشتر باید کار روسها باشد و افکار ساده لوحانه خود آمریکاییهای احمق که آلت دست دوم تبلیغات شوروی قرار می گیرند. فرمودند، این هم ممکن است درست باشد.
منبع: یادداشتهای عَلَم، خاطرات اسدالله علم، صفحه ۲۴۸، سال ۱۳۵۵_۱۳۵۶، انتشارات کتاب سرا، چاپ اول، تهران:۱۳۸۶
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۹:۵۲
۱۳:۰۸
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
چه کسی باعث شد تا امیر عباس هویدا، نخست وزیری که سیزده سال به شاه خدمت کرده بود بازداشت و زندانی شود؟
اگر اشتباه نکنم اواخر مهر ماه سال ۱۳۵۷ بود که دخترم (فرح) با نگرانی اظهار داشت روحیه محمد رضا فوق العاده خراب شده است.علت را سوال کردم. دخترم گفت: ساواک متن ضبط شده گفتگوی فریدون هویدا با برادرش امیر عباس را پیش شاهنشاه آورده است...
🟥 فریدون در این گفتگوی تلفنی صراحتاً به برادرش گفته بود که با مقامات آمریکایی صحبت کرده کار شاه را تمام شده می دانند تا دیر نشده امیر عباس خاک ایران را ترک کند و ماندن در ایران دیگر به صلاح نیست... مقامات بلند پایه آمریکایی به او گفته بودند که شاه باید برود! همچنین این نوار مکالمات نشان می داد که فریدون هویدا با مقامات امریکایی تماس هایی در خلاف جهت مصالح رژیم سلطنتی داشته است. محمدرضا پس از شنیدن این نوار دستور بازداشت و زندانی کردن امیر عباس را داد.
من شبی را که هویدا را به زندان انداخته بودند شام را به اتفاق دخترم با محمد رضا صرف کردم. سر میز شام به محمدرضا گفتم: ای پادشاه عزیزم! خوب نیست شما نخست وزیر خودتان را زندانی کنید. این امر به زیان شما تمام می شود. هویدا سیزده سال مجری اوامر شما بوده و مردم می گویند شاهنشاه به خلافکاری هویدا مهر تایید زده اند! محمدرضا در حالیکه به شدت گرفته و عصبی بود گفت: "این مردیکه مخنث و برادر بدتر از خودش جزو خائنین طراز اول هستند."
منبع: دخترم فرح، خاطرات بانو فریده دیبا، نشر به آفرین، چاپ دوم، صفحه های ۲۸۶ و ۲۸۷
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
اگر اشتباه نکنم اواخر مهر ماه سال ۱۳۵۷ بود که دخترم (فرح) با نگرانی اظهار داشت روحیه محمد رضا فوق العاده خراب شده است.علت را سوال کردم. دخترم گفت: ساواک متن ضبط شده گفتگوی فریدون هویدا با برادرش امیر عباس را پیش شاهنشاه آورده است...
🟥 فریدون در این گفتگوی تلفنی صراحتاً به برادرش گفته بود که با مقامات آمریکایی صحبت کرده کار شاه را تمام شده می دانند تا دیر نشده امیر عباس خاک ایران را ترک کند و ماندن در ایران دیگر به صلاح نیست... مقامات بلند پایه آمریکایی به او گفته بودند که شاه باید برود! همچنین این نوار مکالمات نشان می داد که فریدون هویدا با مقامات امریکایی تماس هایی در خلاف جهت مصالح رژیم سلطنتی داشته است. محمدرضا پس از شنیدن این نوار دستور بازداشت و زندانی کردن امیر عباس را داد.
من شبی را که هویدا را به زندان انداخته بودند شام را به اتفاق دخترم با محمد رضا صرف کردم. سر میز شام به محمدرضا گفتم: ای پادشاه عزیزم! خوب نیست شما نخست وزیر خودتان را زندانی کنید. این امر به زیان شما تمام می شود. هویدا سیزده سال مجری اوامر شما بوده و مردم می گویند شاهنشاه به خلافکاری هویدا مهر تایید زده اند! محمدرضا در حالیکه به شدت گرفته و عصبی بود گفت: "این مردیکه مخنث و برادر بدتر از خودش جزو خائنین طراز اول هستند."
منبع: دخترم فرح، خاطرات بانو فریده دیبا، نشر به آفرین، چاپ دوم، صفحه های ۲۸۶ و ۲۸۷
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۲:۲۴
امیرعباس هویدا که ۱۳ سال نخست وزیر محمدرضا پهلوی بود کشور را چگونه اداره می کرد؟
در دوران نخست وزیری هویدا آزادی سیاسی چه کسانی افزایش یافت؟
فریده دیبا، یکی از زنان دربار و مادر فرح پهلوی که به واسطه دخترش از بسیاری از مسائل پشت پرده کشور خبر داشته، در خاطراتش هویدا را اینگونه معرفی می کند:
افزایش بهای نفت در سالهای دهه ۱۳۵۰ باعث شد درآمد ارزی ایران افزایش خارق العاده ای پیدا کند. هویدا فقط پول خرج می کرد و کاری به هیچ چیز نداشت. بجای توسعه کشاورزی و صنعت رو به واردات آورد و پول های کلان نفت به جای آنکه صرف سرمایه گذاری های زیر بنایی شوند برای واردات موز و پرتقال و محصولات غذایی و مصرفی هزینه شدند. هویدا مرتباً به محمدرضا گزارش می داد که مردم ایران خوشبخت و در رفاه هستند و آنقدر پول دارند که نمی دانند با پول های خود چه بکنند!
در دورانی که تورم و رکود اقتصادی افزایش می یافت هویدا مرتباً از رشد و توسعه اقتصادی حرف می زد.
رمز موفقیت هویدا در باقی ماندن ۱۳ ساله در پست نخست وزیری تابعیت بی چون و چرا از محمد رضا بود.
هویدا در هیچ امری اظهار نظر شخصی نمی کرد و برای همه کس روشن می ساخت که اداره مملکت در دستان با کفایت خود شاهنشاه قرار دارد و وجود و عدم وجود او تغییری در برنامه ها و تاثیری در گذران امور مملکت ندارد.هویدا خود را چاکر شاه می نامید و تفکر محمدرضا هم این بود که " نخست وزیر هرچه مطیع تر، بهتر!"
اصولاً در دوران نخست وزیری هویدا دو پدیده در مملکت ایران چشمگیر شدند. یکی پدیده همجنس بازی بود و یکی هم رشد بهائی گری.
🟩 در زمان نخست وزیری هویدا زندگی و فعالیت های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بهائیان کاملا علنی شد و دیگر بهائیان مجبور نبودند دین خود را از سایر هموطنانشان پنهان کنند.
مهندس اردشیر زاهدی بارها و بارها به طور علنی سعایت و بدگویی امیر عباس و به خصوص فریدون را پیش محمدرضا و دخترم می کرد و صراحتاً می گفت که این دو نفر برادر به مردان گرایش و میل دارند، و این برای آبروی مملکت خوب نیست که نخست وزیر و نماینده رسمی اش در سازمان ملل "همجنس باز" باشند!
همه می دانند چرا خانم " لیلی امامی" پس از چند ماه ازدواج به طور ناگهانی از امیر عباس طلاق گرفت!...آقای امیرعباس هویدا اوقات خود را با مشتی افراد همجنس باز می گذرانید و سر جمع روزی دو ساعت هم در نخست وزیری نبود.
منبع: دخترم فرح، خاطرات بانو فریده دیبا، مترجم دکتر فیروزه رییس فیروز، نشر به آفرین، چاپ دوم۱۳۸۱، صفحه های ۳۰۴، ۲۹۶، ۳۰۶، ۳۰۷، ۳۱۵ و ۳۱۶.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
در دوران نخست وزیری هویدا آزادی سیاسی چه کسانی افزایش یافت؟
فریده دیبا، یکی از زنان دربار و مادر فرح پهلوی که به واسطه دخترش از بسیاری از مسائل پشت پرده کشور خبر داشته، در خاطراتش هویدا را اینگونه معرفی می کند:
افزایش بهای نفت در سالهای دهه ۱۳۵۰ باعث شد درآمد ارزی ایران افزایش خارق العاده ای پیدا کند. هویدا فقط پول خرج می کرد و کاری به هیچ چیز نداشت. بجای توسعه کشاورزی و صنعت رو به واردات آورد و پول های کلان نفت به جای آنکه صرف سرمایه گذاری های زیر بنایی شوند برای واردات موز و پرتقال و محصولات غذایی و مصرفی هزینه شدند. هویدا مرتباً به محمدرضا گزارش می داد که مردم ایران خوشبخت و در رفاه هستند و آنقدر پول دارند که نمی دانند با پول های خود چه بکنند!
در دورانی که تورم و رکود اقتصادی افزایش می یافت هویدا مرتباً از رشد و توسعه اقتصادی حرف می زد.
رمز موفقیت هویدا در باقی ماندن ۱۳ ساله در پست نخست وزیری تابعیت بی چون و چرا از محمد رضا بود.
هویدا در هیچ امری اظهار نظر شخصی نمی کرد و برای همه کس روشن می ساخت که اداره مملکت در دستان با کفایت خود شاهنشاه قرار دارد و وجود و عدم وجود او تغییری در برنامه ها و تاثیری در گذران امور مملکت ندارد.هویدا خود را چاکر شاه می نامید و تفکر محمدرضا هم این بود که " نخست وزیر هرچه مطیع تر، بهتر!"
اصولاً در دوران نخست وزیری هویدا دو پدیده در مملکت ایران چشمگیر شدند. یکی پدیده همجنس بازی بود و یکی هم رشد بهائی گری.
🟩 در زمان نخست وزیری هویدا زندگی و فعالیت های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بهائیان کاملا علنی شد و دیگر بهائیان مجبور نبودند دین خود را از سایر هموطنانشان پنهان کنند.
مهندس اردشیر زاهدی بارها و بارها به طور علنی سعایت و بدگویی امیر عباس و به خصوص فریدون را پیش محمدرضا و دخترم می کرد و صراحتاً می گفت که این دو نفر برادر به مردان گرایش و میل دارند، و این برای آبروی مملکت خوب نیست که نخست وزیر و نماینده رسمی اش در سازمان ملل "همجنس باز" باشند!
همه می دانند چرا خانم " لیلی امامی" پس از چند ماه ازدواج به طور ناگهانی از امیر عباس طلاق گرفت!...آقای امیرعباس هویدا اوقات خود را با مشتی افراد همجنس باز می گذرانید و سر جمع روزی دو ساعت هم در نخست وزیری نبود.
منبع: دخترم فرح، خاطرات بانو فریده دیبا، مترجم دکتر فیروزه رییس فیروز، نشر به آفرین، چاپ دوم۱۳۸۱، صفحه های ۳۰۴، ۲۹۶، ۳۰۶، ۳۰۷، ۳۱۵ و ۳۱۶.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۵:۵۱
دایی قاسم همدانی که بود؟
مطبوعات دنیا درباره رابطه او و حکومت شاهنشاهی چه نوشتند؟!
فریده دیبا مادر فرح پهلوی و مادر زن شاه ایران و از افراد وفادار به خاندان سلطنتی گزارش می دهد:
🟩 چند بار در میهمانی های کاخ اشرف دایی قاسم همدانی را که مردی متوسط القامه و سیه چرده بود دیدم. دایی قاسم دارای شبکه وسیعی از قاچاقچیان در سراسر کشور بود و توزیع و صدور این کالای مرگ بار را اداره می کرد.
اشرف حتی یک اتومبیل ضد گلوله هم برای دایی قاسم خریده و به وی اهدا کرده بود. اشرف این قاچاقچی زبده را " دایی" صدا می کرد. من وقتی صمیمیت این دو را دیدم مطمئن شدم مطالبی که پیرامون تجارت مرگبار غلامرضا و اشرف بر سر زبان هاست حقیقت دارد (و یا اینکه بخشی از حقیقت است!)
اعدام دایی قاسم همدانی تبعات بدی برای خانواده پهلوی داشت. زیرا همکاران او در گوشه و کنار جهان دست به انتقامجویی زده و در یک جنگ تبلیغاتی آشکار علیه حکومت شاهنشاهی اسنادی را منتشر کردند که نشان می داد گردانندگان اصلی تجارت عظیم مواد مخدر در ایران خانواده پهلوی هستند و دایی قاسم فقط یک عامل (کارگزار) آنها بوده است. محمدرضا دستور داد ورود اینگونه نشریات و مجلات به ایران ممنوع شود اما این نشریات به صورت قاچاق به ایران رسیدند و دست به دست گشتند و آبروی زیادی از اشرف و غلامرضا ریخته شد!
چند بار دیگر این آبروریزی ها در ابعاد کوچکتر تکرار شدند اما مجدداً یک اسکاندال بزرگ مطبوعاتی در غرب ایجاد شد و طی آن نشریات معتبر اروپا و آمریکا پرده از فعالیت های وسیع قاچاقچیگری اشرف در اروپا برداشتند.
در سال ۱۳۵۵ هنگامی که اشرف پس از ملاقات با چند تن از سران بزرگ باندهای قاچاق مواد مخدر به ویلای مجلل خود در ژوان لوپن (جنوب فرانسه) بر می گشت اتومبیل وی به رگبار مسلسل بسته شد... به اشرف هیچ آسیب جدی نرسید، اما رسوایی بزرگی برای همه ما که به نوعی به خانواده محمدرضا وابسته بودیم ببار آمد.
روزنامه های معتبر فرانسه از جمله لوموند، فیگارو، اکسپرس، فرانس سوار اطلاع دادند که ترور شاهزاده ایرانی از سوی یک سازمان جنایتکار به دلیل دخالت اشرف پهلوی در بازار مواد مخدر فرانسه صورت گرفته است. تا مدت ها اکثر نشریات معتبر اروپا و آمریکا گزارشات تکان دهنده ای از معاملات غیر قانونی و مشارکت اشرف با باندهای مافیایی و توزیع کنندگان مواد مخدر به چاپ می رساندند.
منبع: دخترم فرح، خاطرات بانو فرح دیبا، ترجمه الهه رییس فیروز، انتشارات به آفرین، چاپ دوم، صفحه های ۲۴۵، ۲۴۴، ۲۴۳، ۲۴۱.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
مطبوعات دنیا درباره رابطه او و حکومت شاهنشاهی چه نوشتند؟!
فریده دیبا مادر فرح پهلوی و مادر زن شاه ایران و از افراد وفادار به خاندان سلطنتی گزارش می دهد:
🟩 چند بار در میهمانی های کاخ اشرف دایی قاسم همدانی را که مردی متوسط القامه و سیه چرده بود دیدم. دایی قاسم دارای شبکه وسیعی از قاچاقچیان در سراسر کشور بود و توزیع و صدور این کالای مرگ بار را اداره می کرد.
اشرف حتی یک اتومبیل ضد گلوله هم برای دایی قاسم خریده و به وی اهدا کرده بود. اشرف این قاچاقچی زبده را " دایی" صدا می کرد. من وقتی صمیمیت این دو را دیدم مطمئن شدم مطالبی که پیرامون تجارت مرگبار غلامرضا و اشرف بر سر زبان هاست حقیقت دارد (و یا اینکه بخشی از حقیقت است!)
اعدام دایی قاسم همدانی تبعات بدی برای خانواده پهلوی داشت. زیرا همکاران او در گوشه و کنار جهان دست به انتقامجویی زده و در یک جنگ تبلیغاتی آشکار علیه حکومت شاهنشاهی اسنادی را منتشر کردند که نشان می داد گردانندگان اصلی تجارت عظیم مواد مخدر در ایران خانواده پهلوی هستند و دایی قاسم فقط یک عامل (کارگزار) آنها بوده است. محمدرضا دستور داد ورود اینگونه نشریات و مجلات به ایران ممنوع شود اما این نشریات به صورت قاچاق به ایران رسیدند و دست به دست گشتند و آبروی زیادی از اشرف و غلامرضا ریخته شد!
چند بار دیگر این آبروریزی ها در ابعاد کوچکتر تکرار شدند اما مجدداً یک اسکاندال بزرگ مطبوعاتی در غرب ایجاد شد و طی آن نشریات معتبر اروپا و آمریکا پرده از فعالیت های وسیع قاچاقچیگری اشرف در اروپا برداشتند.
در سال ۱۳۵۵ هنگامی که اشرف پس از ملاقات با چند تن از سران بزرگ باندهای قاچاق مواد مخدر به ویلای مجلل خود در ژوان لوپن (جنوب فرانسه) بر می گشت اتومبیل وی به رگبار مسلسل بسته شد... به اشرف هیچ آسیب جدی نرسید، اما رسوایی بزرگی برای همه ما که به نوعی به خانواده محمدرضا وابسته بودیم ببار آمد.
روزنامه های معتبر فرانسه از جمله لوموند، فیگارو، اکسپرس، فرانس سوار اطلاع دادند که ترور شاهزاده ایرانی از سوی یک سازمان جنایتکار به دلیل دخالت اشرف پهلوی در بازار مواد مخدر فرانسه صورت گرفته است. تا مدت ها اکثر نشریات معتبر اروپا و آمریکا گزارشات تکان دهنده ای از معاملات غیر قانونی و مشارکت اشرف با باندهای مافیایی و توزیع کنندگان مواد مخدر به چاپ می رساندند.
منبع: دخترم فرح، خاطرات بانو فرح دیبا، ترجمه الهه رییس فیروز، انتشارات به آفرین، چاپ دوم، صفحه های ۲۴۵، ۲۴۴، ۲۴۳، ۲۴۱.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۲:۳۸
آیا محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران به همسر رسمی اش فرح وفادار بود؟
نزدیکان او چه می گویند؟
فریده دیبا، مادر زن شاه: با کمال تاسف باید بگویم که اشرف و شمس خدمات جنسی هم به محمدرضا ارائه می دادند و زنان و دختران زیبا را به او معرفی می کردند. من و فرح می دانستیم که گاهی شمس و یا اشرف دختر جوانی را به دام می اندازند و محمدرضا را برای سو استفاده آن دختر بدبخت به کاخ خود دعوت می کنند.
اسدالله عَلَم: شب در مهمانی خوش گذشت. در گوشه ای با شاهنشاه صحبت های ماهرویان مختلف را می کردیم.
🟪 اسدالله علم : جای تعجب است که شاه برای دیدن قایقی تشریف ببرند که آن هم تفریحی است... خوشبختانه به درختکاری و به زن هم علاقه دارند و جای شکرگزاری است.
منبع: یادداشت های اسدالله علم، جلد چهارم، ۱۳۵۳، صفحه ۲۲۰ و ۲۰۴.
منبع: دخترم فرح، خاطرات فریده دیبا، مترجم الهه رئیس فیروز، نشر به آفرین، چاپ دوم، صفحه ۲۶۰.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
نزدیکان او چه می گویند؟
فریده دیبا، مادر زن شاه: با کمال تاسف باید بگویم که اشرف و شمس خدمات جنسی هم به محمدرضا ارائه می دادند و زنان و دختران زیبا را به او معرفی می کردند. من و فرح می دانستیم که گاهی شمس و یا اشرف دختر جوانی را به دام می اندازند و محمدرضا را برای سو استفاده آن دختر بدبخت به کاخ خود دعوت می کنند.
اسدالله عَلَم: شب در مهمانی خوش گذشت. در گوشه ای با شاهنشاه صحبت های ماهرویان مختلف را می کردیم.
🟪 اسدالله علم : جای تعجب است که شاه برای دیدن قایقی تشریف ببرند که آن هم تفریحی است... خوشبختانه به درختکاری و به زن هم علاقه دارند و جای شکرگزاری است.
منبع: یادداشت های اسدالله علم، جلد چهارم، ۱۳۵۳، صفحه ۲۲۰ و ۲۰۴.
منبع: دخترم فرح، خاطرات فریده دیبا، مترجم الهه رئیس فیروز، نشر به آفرین، چاپ دوم، صفحه ۲۶۰.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۸:۴۴
تفریحات و سرگرمی های آخرین شاه ایران چه بود؟!
اسدالله علم، نخست وزیر در یادداشت های شخصی اش نوشته است:
دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۵۳
صبح شرفیاب شدم، نسبتاً طولانی ولی تمام صحبت بر سر سلامتی وجود مقدس اعلیحضرت بود، به من فرمودند: طحالم بزرگ شده و باز هم کهیر شدیدی بیرون زده ام، تا هنگام رفتن اروپا هم هنوز سه ماه باقی مانده، خوب است باز دکتر ژان برنار را بگویی بیاید مرا ببیند، نمی دانم این چه قضیه ایست. من خیلی یکه و غصه خوردم... مفصل عرض کردم که این بار شدید که روی شانه اعلیحضرت است مزاج شما را خیلی حساس کرده و از آن گذشته، این همه دوا و ویتامین های جورواجور که میل می فرمایید صحیح نیست... عرض کردم: خدا خواسته که باز بعضی از سرگرمی ها از قبیل زن بازی و درختکاری و علاقه به ماشین و هواپیما و این قبیل کارها دارید، وگرنه خیلی زودتر این آثار و علائم بروز می کرد.... شاهنشاه در نظر داشته باشید که سن ما به جایی رسیده که بیشتر از مجالست زن لذت ببریم نه از فلان عمل. این کار لزومی ندارد. گاه گاهی اگر پیش بیاید چه بهتر! اگر نشد، نشد. بی جهت به خودتان فشار نیاورید که این آثار را در پس دارد.
منبع: خاطرات اسدالله علم، جلد چهارم ۱۳۵۳، صفحه های ۲۲۶ و ۲۲۷، انتشارات کتاب سرا، چاپ سوم، ۱۳۹۳.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
اسدالله علم، نخست وزیر در یادداشت های شخصی اش نوشته است:
دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۵۳
صبح شرفیاب شدم، نسبتاً طولانی ولی تمام صحبت بر سر سلامتی وجود مقدس اعلیحضرت بود، به من فرمودند: طحالم بزرگ شده و باز هم کهیر شدیدی بیرون زده ام، تا هنگام رفتن اروپا هم هنوز سه ماه باقی مانده، خوب است باز دکتر ژان برنار را بگویی بیاید مرا ببیند، نمی دانم این چه قضیه ایست. من خیلی یکه و غصه خوردم... مفصل عرض کردم که این بار شدید که روی شانه اعلیحضرت است مزاج شما را خیلی حساس کرده و از آن گذشته، این همه دوا و ویتامین های جورواجور که میل می فرمایید صحیح نیست... عرض کردم: خدا خواسته که باز بعضی از سرگرمی ها از قبیل زن بازی و درختکاری و علاقه به ماشین و هواپیما و این قبیل کارها دارید، وگرنه خیلی زودتر این آثار و علائم بروز می کرد.... شاهنشاه در نظر داشته باشید که سن ما به جایی رسیده که بیشتر از مجالست زن لذت ببریم نه از فلان عمل. این کار لزومی ندارد. گاه گاهی اگر پیش بیاید چه بهتر! اگر نشد، نشد. بی جهت به خودتان فشار نیاورید که این آثار را در پس دارد.
منبع: خاطرات اسدالله علم، جلد چهارم ۱۳۵۳، صفحه های ۲۲۶ و ۲۲۷، انتشارات کتاب سرا، چاپ سوم، ۱۳۹۳.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۹:۴۷
در سفر فرح پهلوی به مصر چه کسانی او را همراهی می کردند؟
اسدالله علم از چه چیزی خشمگین بود؟
پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۵۵صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم من جمله اینکه در آخرین ساعتی که قرار بود والا حضرت شهناز در قاهره برای ناهار پیش معاون رئیس جمهوری تشریف ببرند سادات شخصاً تلفن کرده و گفته است که پیش خودمان تشریف بیاورد، حسنی مبارک هم اینجا خواهد بود و مقدار زیادی نسبت به ایشان صحبت کرده است. این مطلب را گفته و ضمن عرض کردم، به سلامتی علیا حضرت شهبانو به مصر تشریف بردند، باز دیدم که اطرافیان بی ادب احمق در رکاب مبارکشان رفتند این کار را میشود در کیش یا نوشهر یا بیرجند یا حتی عمان کرد، ولی در مصر با ایماژی که از شاهنشاه و شهبانو و به طور کلی از ایران دارند این عمل به کلی ناشایست و باعث آبروریزی خواهد بود. عرض کردم، و باید این مطلب را عرض کنم، ولی تنها آدم لااقل با ادبی که بین آنها دیدم، پرویز خزیمه علم خودمان بود، وگرنه بقیه واقعا جز آبرو ریزی کاری نمی کنند و من هیچ تصور نمی کردم واقعاً که اینها خواهند رفت، فرمودند، چه باید کرد، علیا حضرت به این ها چسبیده اند و دست هم بر نمی دارند. گویا ننه شان هم چند بار ایراد کرده ولی سخت علیاحضرت به او پریده اند و دیگر هم غلاف کرده. عرض کردم اگر اجازه بفرمایید من جلوی این کار را بگیرم. کشور مصر که پیست اسکی یا صحرای بیرجند نیست. سال گذشته والا حضرت همایونی مثل یک شاهزاده واقعی آنها را تحت تاثیر گذاشت. حالا حسن دبوری پیش خانم سادات برود. روی دسته صندلی ملکه ایران بنشیند، این نمیشود، صحیح نیست فرمودند، حالا که گذشت، ولی در آینده خودت اقدام کن. چاره نیست.
منبع: یادداشتهای عَلَم، خاطرات اسدالله علم، سال ۱۳۵۵_۱۳۵۶، صفحه ۳۴۱ انتشارات کتاب سرا، چاپ اول، تهران:۱۳۸۶
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
اسدالله علم از چه چیزی خشمگین بود؟
پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۵۵صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم من جمله اینکه در آخرین ساعتی که قرار بود والا حضرت شهناز در قاهره برای ناهار پیش معاون رئیس جمهوری تشریف ببرند سادات شخصاً تلفن کرده و گفته است که پیش خودمان تشریف بیاورد، حسنی مبارک هم اینجا خواهد بود و مقدار زیادی نسبت به ایشان صحبت کرده است. این مطلب را گفته و ضمن عرض کردم، به سلامتی علیا حضرت شهبانو به مصر تشریف بردند، باز دیدم که اطرافیان بی ادب احمق در رکاب مبارکشان رفتند این کار را میشود در کیش یا نوشهر یا بیرجند یا حتی عمان کرد، ولی در مصر با ایماژی که از شاهنشاه و شهبانو و به طور کلی از ایران دارند این عمل به کلی ناشایست و باعث آبروریزی خواهد بود. عرض کردم، و باید این مطلب را عرض کنم، ولی تنها آدم لااقل با ادبی که بین آنها دیدم، پرویز خزیمه علم خودمان بود، وگرنه بقیه واقعا جز آبرو ریزی کاری نمی کنند و من هیچ تصور نمی کردم واقعاً که اینها خواهند رفت، فرمودند، چه باید کرد، علیا حضرت به این ها چسبیده اند و دست هم بر نمی دارند. گویا ننه شان هم چند بار ایراد کرده ولی سخت علیاحضرت به او پریده اند و دیگر هم غلاف کرده. عرض کردم اگر اجازه بفرمایید من جلوی این کار را بگیرم. کشور مصر که پیست اسکی یا صحرای بیرجند نیست. سال گذشته والا حضرت همایونی مثل یک شاهزاده واقعی آنها را تحت تاثیر گذاشت. حالا حسن دبوری پیش خانم سادات برود. روی دسته صندلی ملکه ایران بنشیند، این نمیشود، صحیح نیست فرمودند، حالا که گذشت، ولی در آینده خودت اقدام کن. چاره نیست.
منبع: یادداشتهای عَلَم، خاطرات اسدالله علم، سال ۱۳۵۵_۱۳۵۶، صفحه ۳۴۱ انتشارات کتاب سرا، چاپ اول، تهران:۱۳۸۶
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۸:۱۷
علت فروپاشی روحیه یک جوان مبارز در زندان
تا اینجای شکنجه و بازجویی من روحیه خوبی داشتم و احساس تزلزل نمی کردم، مثل بسیاری از مبارزان سیاسی آن روز، واقعاً باور داشتم که فشارهای زندان ماندگار نیست و می گذرد.یاد گرفته بودیم که "درد شلاق دو روز است سپس/ شرف ماست که می ماند و بس" بنابراین به خوبی مقاومت می کردم اما روز سوم اتفاقی افتاد که روحیه ام را بهم ریخت. در این روز من پشت در اتاق حسینی (اتاق شکنجه) منتظر ایستاده بودم و صداهایی را می شنیدم که از داخل اتاق بیرون می آمد. می شد فهمید که در اتاق یک دختر را شکنجه می کنند. معلوم بود که او را تحت شکنجه شدیدی قرار داده اند. پس از آنکه شکنجه ها تمام شد، شروع کردند به دادن فحش های بسیار زشت؛ بلند شو بکش بالا ...، مادر ... و... همراه دادن فحش های بسیار رکیک معلوم بود او را وادار می کنند لباسش را بپوشد. من با تصور آنچه در اتاق می گذشت تصور قرار داشتن در مقابل افرادی تا این حد وحشی، جنایتکار و بی اخلاق ناگهان روحیه ام فروپاشید. احساس کردم توان مقاومتم از ۱۰۰ به ۵ رسید. خودم را کاملاً باختم. تصور برخورد این گونه با یک زن (حتی در زندان) را نداشتم. ما نسبت به زن ها نگاه دیگری داشتیم. با دیدگاه مذهبی، یک دختر مسلمان را ناموس جامعه می دانستیم.
راوی: علی تمسکی
منبع: روزهای دشوار مبارزه، خاطرات علی تمسکی، صفحه های ۷۹ و ۸۰، چاپ اول:۱۳۹۸، ناشر: انتشارات سوره مهر.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
تا اینجای شکنجه و بازجویی من روحیه خوبی داشتم و احساس تزلزل نمی کردم، مثل بسیاری از مبارزان سیاسی آن روز، واقعاً باور داشتم که فشارهای زندان ماندگار نیست و می گذرد.یاد گرفته بودیم که "درد شلاق دو روز است سپس/ شرف ماست که می ماند و بس" بنابراین به خوبی مقاومت می کردم اما روز سوم اتفاقی افتاد که روحیه ام را بهم ریخت. در این روز من پشت در اتاق حسینی (اتاق شکنجه) منتظر ایستاده بودم و صداهایی را می شنیدم که از داخل اتاق بیرون می آمد. می شد فهمید که در اتاق یک دختر را شکنجه می کنند. معلوم بود که او را تحت شکنجه شدیدی قرار داده اند. پس از آنکه شکنجه ها تمام شد، شروع کردند به دادن فحش های بسیار زشت؛ بلند شو بکش بالا ...، مادر ... و... همراه دادن فحش های بسیار رکیک معلوم بود او را وادار می کنند لباسش را بپوشد. من با تصور آنچه در اتاق می گذشت تصور قرار داشتن در مقابل افرادی تا این حد وحشی، جنایتکار و بی اخلاق ناگهان روحیه ام فروپاشید. احساس کردم توان مقاومتم از ۱۰۰ به ۵ رسید. خودم را کاملاً باختم. تصور برخورد این گونه با یک زن (حتی در زندان) را نداشتم. ما نسبت به زن ها نگاه دیگری داشتیم. با دیدگاه مذهبی، یک دختر مسلمان را ناموس جامعه می دانستیم.
راوی: علی تمسکی
منبع: روزهای دشوار مبارزه، خاطرات علی تمسکی، صفحه های ۷۹ و ۸۰، چاپ اول:۱۳۹۸، ناشر: انتشارات سوره مهر.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۸:۰۴
۱۸:۱۴
۱۰:۱۱
انگیزه جلال آل احمد از نوشتن کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران چه بود؟
جلال آل احمد درباره انگیزه نوشتن کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران می نویسد:"طرح این دفتر در دی ۱۳۴۲ ریخته شد. به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد. و روشنفکران در مقابلش دست های خود را با بی اعتنائی شستند."
منبع: در خدمت و خیانت روشنفکران.
کانال پیش از ۵۷https://ble.ir/pish_az_bahmane57
جلال آل احمد درباره انگیزه نوشتن کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران می نویسد:"طرح این دفتر در دی ۱۳۴۲ ریخته شد. به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد. و روشنفکران در مقابلش دست های خود را با بی اعتنائی شستند."
منبع: در خدمت و خیانت روشنفکران.
کانال پیش از ۵۷https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۳:۱۵
خاطره حجت الاسلام فردوسی پور از خروج غریبانه امام خمینی از عراقشب چهارشنبه دهم مهرماه 1357 آخرین شب، اما اعلام کردند که حرم مشرف میشویم؛ وقتی که امام مشرف شدند و مردم خیال میکردند که امام آزاد شدهاند و حصر برداشته شده است؛ زنان عرب هلهله میکردند، عبای امام را میبوسیدند و مردها دست امام را بوسه میدادند و اظهار خوشحالی و شادمانی می کردند که الحمدلله حصر رفع شد. ولی ساعتی که رهبر عزیزمان مقابل قبر امیرالمؤمنین(ع) ایستادند و شروع به خواندن زیارت و وداع با آن حضرت کردند، کسی جز خدا از دل پردردشان خبر نداشت، خدا میداند و قلب امام عزیز که چه شبی بود آن شب و چه حالی داشتند آن حضرت...
پس از مراجعت فرمودند: نماز صبح را میخوانیم و حرکت میکنیم، تأخیر نشود.
برنامة حرکت از نجف اشرفاصرار و تأکید امام بر اختفای هجرت، آنقدر جدی و قاطع بود که تا مراجعت از حرم مطهر حتی بعضی از اعضای دفتر استفتاء اطلاع نداشتند و امام آخر شب اعضای دفتر را دعوت کردند و موضوع را با آنان در میان گذاشتند.
دولت عراق نیز بیخبر بود و نمیدانست چه روز و ساعتی امام حرکت خواهند کرد.ما اجازه گرفتیم و آخر شب به ادارة امنیت نجف اطلاع دادیم که حضرت امام صبح نجف را ترک میکنند و لذا صبح دو دستگاه ماشین یکی جلو و یکی عقب کاروان ما را همراهی و مراقبت کردند.برادران روحانیون مبارز نیز اجازه گرفتند تا مرز عراق امام را همراهی کنند چهار خودرو سواری گرفتیم و در حدود بیست نفر از یاران امام تا مرز عراق امام عزیز را بدرقه کردند.کیفیت هجرت و حرکت امام از نجف اشرف بسیار سازمانیافته و اطلاعاتی انجام شد. بعدها فهمیدیم که در مسیر، برنامههایی داشتهاند، ولی الحمدلله غافلگیر شدند و فرصت نیافتند نقشههای شومشان را عملی کنند.نزدیک صبح بود که آقای فاضل آمد و گفت آقای دکتر یزدی را در حرم دیدم تعجب کردیم، دکتر یزدی کی آمده؟ برای چه آمده است؟ولی چون اجازه نداشت، به وی نگفته بود که برنامه چیست؛ گفتم زود برو آقای دکتر یزدی را خبر کن که اگر میخواهی حضرت امام را در نجف ببینی بیا بیت حضرت امام رضوانالله تعالی علیه، ساعت حرکت امام بود که دکتر یزدی رسید و به یکی از خودروهایی که برای بدرقه آماده شده بودند سوار شد. از او پرسیدیم کی آمدهای؟! گفت نصف شب رسیدم، میخواستم به بیت حضرت امام بروم مأمورین راهم ندادند، رفتم مسافرخانه، کیفم را گذاشتم و مشرف شدم حرم که آقای فاضل آمد و به من خبر داد.
شب عجیبی به همه آنهایی که میدانستند فردا چه رخ خواهد داد گذشت! و شاید به حضرت امام و خانواده و بستگان و نزدیکانشان شبی تاریخی در نجف گذشت، شبی که اکثراً در خواب خرگوشی و بیخبری از حوادثی که اتفاق خواهد افتاد، همچنان خفته بودند و رهبر بزرگ انقلاب که نمیخواست با احدی از علما و مراجعی که در طول مدت محاصرهاش یک بار هم حتی با تلفن یا پیغام احوالش را نپرسیده بودند خداحافظی کند و آنان را در جریان بگذارد و... شبی طولانی بود، خیمه سیاه شب آخرین فشارهای خود را بر شبزندهداران وارد کرد و بالاخره با فجر صادق ظلمت شب شکست، بانگ تکبیر مؤذنان از مأذنهها طنین افکند، افق روش شد. نماز صبح را خواندیم و بر گرد خانه امیدمان رهبر و مرشدمان مرجع تقلیدمان جمع شدیم. گهگاهی چشمهای عابران ما را تعقیب میکردند که چه خبر است؟! مأمورین که غافلگیر شده بودند نیز حیرتزده و با شگفتی، ناظر جریان بودند...
ساعت حرکتساعت حرکت فرا رسید، با اندکی تأخیر از طرف ما، حضرت امام رضوانالله علیه سوار شدند و با ماشینهای همراه، به سرعت نجف را ترک کردند؛ شهری که قریب پانزده سال رهبر کبیر انقلاب را در آغوش گرفته بود صبح کرد در حالی که این فرزند برومند را در آغوش نداشت.
«اصبحت النجف و لم یکن الامام فیها» آفتاب در نجف طلوع کرد و امام عزیز در آن نبود و کسی از هجرت وی آگاهی نداشت.
رهبر کبیر انقلاب میخواست بدینوسیله به آنهایی که در مدت محاصرهاش حتی تلفنی هم احوالپرسی نکرده بودند جواب بدهد، این موضوع برای یاران و همراهان امام رضوانالله تعالی علیه هنوز هم عقده بزرگی است که مراجع دیگر چگونه در این مدت خود را به تغافل و بیخبری زدند و با ملاقات و یا حتی تلفن و یا فرستادن قاصد هم جویای سلامت امام و سایر اخبار نشدند، امام فقط با علیبنابیطالب امیرالمؤمنین صلواتالله علیه و یاران مخصوصش خداحافظی کرد و نه کسی دیگر...
منبع: همسفر با خورشید، خاطرات خودنوشت حجت الاسلام اسماعیل فردوسی پور، ناشر: مجتمع فرهنگی اجتماعی امام خمینی فردوس، بهمن ۱۳۷۲.
کانال پیش از ۵۷https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۳:۱۲
آیت الله بروجردی و مساله تقریب مذاهب
ارتباطشان با جامعه الازهر مصر و دارالتقریب بسیار مهم بود. ایشان مسئله تقریب بین مسلمین را جدا تاکید می کرد و از کارهایی که مسلمانان را از تقریب و وحدت باز می داشت نهی می کرد.
ایشان مهرهایی که.. مهر نماز... رویش عکس گنبد و بارگاه یا حتی اسم امام حسین علیه السلام بود نهی می کردند و می گفتند این کار را نکنید. البته فتوا نمی دادند و حکم ولایتی داشتند. ولی این گونه بود که همه می شنیدند می گفتند که آقا فرمودند که نباید این طور نماز خواند و در صحت نماز شبهه می کردند و علتش این بود که می گفتند: مخالفین- وهابی ها یا دیگران- می گویند شماها روی گنبد سجده می کنید و مثلا عبادت غیرالله می کنید. به خاطر اینکه این توهم پیش نیاید، ایشان نهی می کردند شیعه ها این کار را بکنند و این برای عده ای ماجراجو و وهابی مستمسک نشود که مسلمان ها را از هم دور کنند.
یک بار خودم در قم دیدم که زائری از زائران حضرت معصومه سلام الله علیها به زمین افتاده و عتبه حرم مطهر را می بوسید. ایشان با عصایی که در دست شان بود پشت گردن آن بنده خدا گذاشتند و با عصبانیت گفتند: برخیز! برخیز! این چه کاری است که شما می کنید؟ این کارها را نکنید، خوب نیست.
ایشان نسبت به مسائلی که مسلمان ها را از هم دور می کرد و بهانه برای دشمنان می شد که برداشت های غلط از تشیع بکنند، برخورد می کردند.
منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تدوین: دکتر غلامرضا خواجه سروی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: 1385.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
ارتباطشان با جامعه الازهر مصر و دارالتقریب بسیار مهم بود. ایشان مسئله تقریب بین مسلمین را جدا تاکید می کرد و از کارهایی که مسلمانان را از تقریب و وحدت باز می داشت نهی می کرد.
ایشان مهرهایی که.. مهر نماز... رویش عکس گنبد و بارگاه یا حتی اسم امام حسین علیه السلام بود نهی می کردند و می گفتند این کار را نکنید. البته فتوا نمی دادند و حکم ولایتی داشتند. ولی این گونه بود که همه می شنیدند می گفتند که آقا فرمودند که نباید این طور نماز خواند و در صحت نماز شبهه می کردند و علتش این بود که می گفتند: مخالفین- وهابی ها یا دیگران- می گویند شماها روی گنبد سجده می کنید و مثلا عبادت غیرالله می کنید. به خاطر اینکه این توهم پیش نیاید، ایشان نهی می کردند شیعه ها این کار را بکنند و این برای عده ای ماجراجو و وهابی مستمسک نشود که مسلمان ها را از هم دور کنند.
یک بار خودم در قم دیدم که زائری از زائران حضرت معصومه سلام الله علیها به زمین افتاده و عتبه حرم مطهر را می بوسید. ایشان با عصایی که در دست شان بود پشت گردن آن بنده خدا گذاشتند و با عصبانیت گفتند: برخیز! برخیز! این چه کاری است که شما می کنید؟ این کارها را نکنید، خوب نیست.
ایشان نسبت به مسائلی که مسلمان ها را از هم دور می کرد و بهانه برای دشمنان می شد که برداشت های غلط از تشیع بکنند، برخورد می کردند.
منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تدوین: دکتر غلامرضا خواجه سروی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: 1385.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید: https://ble.ir/pish_az_bahmane57
۱۶:۵۱
۱۱:۳۸
روایت یک دختران نوجوان از زندان پهلوی
راوی: رضوانه دباغ:
بعد از دستگیری، مرا به زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری (ساواک) بردند. در آنجا با مادرم [مرضیه حدیدچی معروف به دباغ] در یک سلول بودیم. ابتدای امر وارد یک زیرزمین شدیم. با اینکه چشم بند داشتم اما از طریق راه رفتن و بوی نم، که به راحتی می شد آن را حس کرد، مطمئن شدم که در زیرزمین هستیم. وضعیت آنجا بسیار بد بود. از لحاظ بهداشتی بسیار نامناسب بود. تا زمانی که در کمیته مشترک بودیم رنگ حمام به خودمان ندیدیم. سلول های کوچک با 7 نفر زندانی و تنها چیزی که داشتیم پتو بود و بس. حتی در موارد خاصی که خانم ها دچار مشکلات ماهیانه می شدند، هیچ وسیله ای در اختیار افراد نمی گذاشتند و زمانی هم که برای بازجویی می رفتیم از همان پتو به عنوان پوشش حجاب استفاده می کردیم.
شکنجه های روحی و جسمی
🟣 در کمیته مشترک (ساواک)، مرا بیشتر شکنجه روحی می کردند تا جسمی، چون احساس مرا نسبت به مادر می دانستند، ایشان را با حال وخیمی که داشتند سرپا مگه می داشتند که این بدترین شکنجه روحی برای من بود.
یک بار در اتاق منوچهری، خانمی را دیدم که پشت میز نشسته و تمام ناخن های او را کشیده بودند. یک بار دیگر هم دکتر اکرمی، که از دوستان مادر و مبارزان انقلابی در همدان بود، را دیدم که منوچهری آنچنان چکی به او زد که فکش از جا در رفت. دیگر زندانی ها را با کابل می زدند و کابل خونی را جلوی من می گرفتند، یا عزیزانی را که با آتش سیگار می سوزاندند و باز دنبال آنها می کردند و صدای ناله آنها را بلند می کردند تا باعث آزار دیگر زندانیان شود. اغلب بچه ها داخل اتاق تمشیت شکنجه می شدند. اتاقی که سقف نداشت و افراد را در چنین محلی شکنجه می کردند تا صدای آنها به گوش همه برسد. مرا بیشتر با باتوم برقی می زندند؛ به صورتی که به هر قسمت بدن که اصابت می کرد دچار تشنج و لرزش (حالت برق گرفتگی) می شدم. شاید احتمالا علت فراموشی هایی که به آن دچار می شوم، اثرات همان شوک های الکتریکی باشد.
اصلی ترین سلاح ساواک برای گرفتن اعتراف از زندانیان، شکنجه های روحی و روانی بود. گاهی اوقات هم با ایجاد شک و دودلی، سعی در تخریب روحیه افراد و گرفتن اعتراف اجباری می کردند. یعنی یک تکه کاغذ جلویت می گذاشتند که هرچه درمورد فلان چیز یا فلان کس می دانی بنویس. به خاطر دارم یک روز مرا برای بازجویی بردند. پسر جوانی هم آنجا بود. وقتی من وارد شدم بازجو به او تنه ای زد که این تو را می شناسد. ولی من سریع در جوابش انکار کردم. زیرا همانطور که گفتم ما کار گروهی نمی کردیم.
منبع: زنان مبارز، به کوشش فائزه توکلی، نشر عروج، تهران: ۱۳۹۹.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید:
ble.ir/join/4SDUTAaaKK
راوی: رضوانه دباغ:
بعد از دستگیری، مرا به زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری (ساواک) بردند. در آنجا با مادرم [مرضیه حدیدچی معروف به دباغ] در یک سلول بودیم. ابتدای امر وارد یک زیرزمین شدیم. با اینکه چشم بند داشتم اما از طریق راه رفتن و بوی نم، که به راحتی می شد آن را حس کرد، مطمئن شدم که در زیرزمین هستیم. وضعیت آنجا بسیار بد بود. از لحاظ بهداشتی بسیار نامناسب بود. تا زمانی که در کمیته مشترک بودیم رنگ حمام به خودمان ندیدیم. سلول های کوچک با 7 نفر زندانی و تنها چیزی که داشتیم پتو بود و بس. حتی در موارد خاصی که خانم ها دچار مشکلات ماهیانه می شدند، هیچ وسیله ای در اختیار افراد نمی گذاشتند و زمانی هم که برای بازجویی می رفتیم از همان پتو به عنوان پوشش حجاب استفاده می کردیم.
شکنجه های روحی و جسمی
🟣 در کمیته مشترک (ساواک)، مرا بیشتر شکنجه روحی می کردند تا جسمی، چون احساس مرا نسبت به مادر می دانستند، ایشان را با حال وخیمی که داشتند سرپا مگه می داشتند که این بدترین شکنجه روحی برای من بود.
یک بار در اتاق منوچهری، خانمی را دیدم که پشت میز نشسته و تمام ناخن های او را کشیده بودند. یک بار دیگر هم دکتر اکرمی، که از دوستان مادر و مبارزان انقلابی در همدان بود، را دیدم که منوچهری آنچنان چکی به او زد که فکش از جا در رفت. دیگر زندانی ها را با کابل می زدند و کابل خونی را جلوی من می گرفتند، یا عزیزانی را که با آتش سیگار می سوزاندند و باز دنبال آنها می کردند و صدای ناله آنها را بلند می کردند تا باعث آزار دیگر زندانیان شود. اغلب بچه ها داخل اتاق تمشیت شکنجه می شدند. اتاقی که سقف نداشت و افراد را در چنین محلی شکنجه می کردند تا صدای آنها به گوش همه برسد. مرا بیشتر با باتوم برقی می زندند؛ به صورتی که به هر قسمت بدن که اصابت می کرد دچار تشنج و لرزش (حالت برق گرفتگی) می شدم. شاید احتمالا علت فراموشی هایی که به آن دچار می شوم، اثرات همان شوک های الکتریکی باشد.
اصلی ترین سلاح ساواک برای گرفتن اعتراف از زندانیان، شکنجه های روحی و روانی بود. گاهی اوقات هم با ایجاد شک و دودلی، سعی در تخریب روحیه افراد و گرفتن اعتراف اجباری می کردند. یعنی یک تکه کاغذ جلویت می گذاشتند که هرچه درمورد فلان چیز یا فلان کس می دانی بنویس. به خاطر دارم یک روز مرا برای بازجویی بردند. پسر جوانی هم آنجا بود. وقتی من وارد شدم بازجو به او تنه ای زد که این تو را می شناسد. ولی من سریع در جوابش انکار کردم. زیرا همانطور که گفتم ما کار گروهی نمی کردیم.
منبع: زنان مبارز، به کوشش فائزه توکلی، نشر عروج، تهران: ۱۳۹۹.
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید:
ble.ir/join/4SDUTAaaKK
۱۶:۱۹
روایت یک دختر نوجوان از وضعیت حمام زندان کمیته مشترک
راوی: سوسن حداد عادل:
در کمیته مشترک زندانیان را کم به حمام می بردند. در شرایط روحی و روانی که زندانی داشت تمام تمرکز بازجوها بر بازجویی از آنان و عدم توجه به نیازهای ضروری و اولیه شان بود تا با سخت کردن شرایط بیشتر به آنان فشار آوردند. در جریان یکی از بازجویی هایی، مرا نزد منوچهری برده بودند و او پس از آنکه مرا دید، یکی از خانم های مامور را خواست و گفت: چرا این متهم را حمام نکردید خیلی وضعش بد است. مرا که در دل، خدا را شکر می کردم که می توانم پس از گذشت 28 روز به حمام بروم، به همراه دو سرباز درحالی که چشمانم را بسته بودند، به طرف حمام بردند. پس از آنکه چشمم را باز کردند، با تعجب دیدم حمام نه دری دارد و نه پوشش. من که نمی دانستم با حضور دو سرباز چگونه باید حمام کنم؛ رو به آنان کردم و گفتم: شما می خواهید اینجا باشید؟ گفتند: بله ما اینجا نشستیم و کاری نداریم. استرس زیادی به من وارد شد. به آنان پیشنهاد کردم که شما بروید عقب تر بنشینید و من با ضربه پای شما بفهمم کجایید. هر دو سرباز به هم نگاهی کردند و خندیدند. درهرحال با وقت 5 دقیقه ای که آنان به من دادند و با صابونی که اصلا کف نمی کرد توانستم موهای چرب و چسبیده به هم را بشویم و بدنم را غسل دهم. اما اضطراب ان روز را همواره به یاد دارم.
منبع: زنان مبارز، به کوشش فائزه توکلی، نشر عروج، تهران: ۱۳۹۹.
#رژیم_پهلوی
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید:
ble.ir/join/4SDUTAaaKK
راوی: سوسن حداد عادل:
در کمیته مشترک زندانیان را کم به حمام می بردند. در شرایط روحی و روانی که زندانی داشت تمام تمرکز بازجوها بر بازجویی از آنان و عدم توجه به نیازهای ضروری و اولیه شان بود تا با سخت کردن شرایط بیشتر به آنان فشار آوردند. در جریان یکی از بازجویی هایی، مرا نزد منوچهری برده بودند و او پس از آنکه مرا دید، یکی از خانم های مامور را خواست و گفت: چرا این متهم را حمام نکردید خیلی وضعش بد است. مرا که در دل، خدا را شکر می کردم که می توانم پس از گذشت 28 روز به حمام بروم، به همراه دو سرباز درحالی که چشمانم را بسته بودند، به طرف حمام بردند. پس از آنکه چشمم را باز کردند، با تعجب دیدم حمام نه دری دارد و نه پوشش. من که نمی دانستم با حضور دو سرباز چگونه باید حمام کنم؛ رو به آنان کردم و گفتم: شما می خواهید اینجا باشید؟ گفتند: بله ما اینجا نشستیم و کاری نداریم. استرس زیادی به من وارد شد. به آنان پیشنهاد کردم که شما بروید عقب تر بنشینید و من با ضربه پای شما بفهمم کجایید. هر دو سرباز به هم نگاهی کردند و خندیدند. درهرحال با وقت 5 دقیقه ای که آنان به من دادند و با صابونی که اصلا کف نمی کرد توانستم موهای چرب و چسبیده به هم را بشویم و بدنم را غسل دهم. اما اضطراب ان روز را همواره به یاد دارم.
منبع: زنان مبارز، به کوشش فائزه توکلی، نشر عروج، تهران: ۱۳۹۹.
#رژیم_پهلوی
به کانال پیش از ۵۷ بپیوندید:
ble.ir/join/4SDUTAaaKK
۱۸:۱۳
۱۷:۲۰
بیشترین ذهنیت ما از مشارکت زنان در پیروزی انقلاب مربوط به تصاویری ست که حضور آنها را در راهپیماییهای آرام سال ۵۷ نشان میدهد.آیا سهم زنان در شکلگیری انقلاب محدود به آن سال است؟پاسخ به این سوال را از لابلای مطالعه بیش از دویست کتاب خاطره مبارزان سیاسی میدهم. برای اینکه مشارکت همگانی و پر شور مردم در سال ۵۷ شکل گیرد زنان نیز مانند مردان در دهه های ۴۰ و ۵۰ هزینههای سنگینی داده اند. آنهم در فضایی که خفقان به شدت بر آن حاکم و فرد مبارز "خرابکار" به جامعه معرفی میشود. فضای آن سالهای ایران به قدری هراس انگیزست که حتی اقوام، دوستان و همسایه ها از ترس آنکه مبادا به واسطه آشنایی با فرد مبارز به دام ساواک بیفتند از رفت و آمد با آنها خودداری میکنند. در چنین شرایطی زنان وارد عرصه مبارزه با #رژیم_پهلوی شده و فعالیت شان اشکال متعددی دارد. از روشنگری در بین #زنان تحت پوشش برگزاری جلسات مذهبی گرفته تا انتشار و پخش اعلامیه ها و بیانیه های انقلابی و فعالیت منسجم در گروهها و سازمانهای سیاسی.تعداد زیادی از این بانوان زندان های ساواک و شکنجه های جسمی و روحی را تجربه کرده اند. بیدار نگه داشتن زندانی به مدت چند روز، سر پا نگه داشتن طولانی، گفتن الفاظ زشت و رکیک به آنها، تهدید به تجاوز و در مواردی تجاوز، سوزاندن نقاط مختلف بدن با شمع، آویزان کردن از سقف، استفاده از باتوم برقی برای ایجاد شوک الکتریکی به بدن، کندن مو، کشیدن ناخن، سوزاندن با اتو و خاموش کردن سیگار روی نقاط مختلف بدن از جمله شکنجه هاییست که آنان تجربه کرده اند.در خاطرات بعضی از آنان مبتلا شدن به عفونتهای شدید، فراموشی و بستری شدن در بیمارستان روانی بعد از شکنجه گزارش شده است. نوع دیگر فعالیت زنان در قالب همسر یا دختر یا خواهر مبارزان بوده است. نقش آنان در تحمل شرایط سخت زندگی پر فراز و نشیب یک مبارز، سرپرستی فرزندان به تنهایی، ساماندهی خانواده مبارزان سیاسی و ایجاد شبکه منسجم بین، برگزاری اردو برای خانواده های زندانیان سیاسی، برگزاری تجمعات، پناه دادن به خانواده زندانیهای ساکن در شهرستان و فعالیتهایی نظیر آن قابل تامل است. علاوه بر این بانوان، بانوان دیگری هستند که هیچ وابستگی ای به مبارزان ندارند اما حمایت خود را از آنان دریغ نمیکنند، مثل راهپیمایی آرام زنان مسلمان مشهدی در حمایت از زنان زندانی در سال ۵۶. بخشی از روایتهای زنانه پیرامون آن سالها ثبت شده اما نه آنگونه که شایسته تلاش آنان است و باید هرچه زودتر خاطرات مبارزان کهنسال گردآوری شود تا به نسل بعدی منتقل شود. #فائزه_ساسانی_خواه #مطالعات_زنان #مطالعات_فرهنگیhttps://www.instagram.com/p/C3Na_AzoQ4p/?igsh=MXN4anhjbmFlaHo1cA==
۱۴:۳۴