۱۰:۲۲
۱۱:۵۵
۱۴:۲۷
۱۴:۲۹
۱۴:۳۱
۱۴:۳۵
ﻣﻌﻠﻢ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
معصومه : ﻋﺮﻭﺳﯽﻣﻌﻠﻢ : ﻧﺨﯿﺮ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﻜﺎﺭﻩ ﻣﯿﺸﻮﯼ؟معصومه : ﻋﺮﻭﺱ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟معصومه : ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻣﻌﻠﻢ : ﺩﺧﺘﺮ ﺟﺎﻥ! ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟معصومه : ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻡ
ﻣﻌﻠﻢ : ﻟﻌﻨﺘﯽ ! ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ؟معصومه : ﻧﻮﻩ !دختر ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ... ﺩﻟﺶ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ...



معصومه : ﻋﺮﻭﺳﯽﻣﻌﻠﻢ : ﻧﺨﯿﺮ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﻜﺎﺭﻩ ﻣﯿﺸﻮﯼ؟معصومه : ﻋﺮﻭﺱ
۱۵:۳۹
یکی تعریف میکرد ؛تو جاده شمال داشتم میرفتم،یه دفعه یه گاو پرید وسط جاده!!
زدم رو ترمز و خیلی شاکی دستمو گذاشتم رو بوق.
دیدم همینجوری وایساده تو جاده داره نیگا میکنه.
اومدم پیاده شم،
گاوه یه نگا به من کرد، یه نگا به تابلوی محل عبور حیوانات، بعد یه سری تکان داد و رفت!!!
اصلا داغونم کرد ....


زدم رو ترمز و خیلی شاکی دستمو گذاشتم رو بوق.
دیدم همینجوری وایساده تو جاده داره نیگا میکنه.
اومدم پیاده شم،
گاوه یه نگا به من کرد، یه نگا به تابلوی محل عبور حیوانات، بعد یه سری تکان داد و رفت!!!
اصلا داغونم کرد ....
۱۵:۴۲
من فک کنم
رمز موفقیتمو 3 بار اشتباه زدم
قفل شده کلا
رمز موفقیتمو 3 بار اشتباه زدم
قفل شده کلا
۱۸:۱۵
یبار داشتم تو یه کتاب میخوندم که جن ها واقعی نیستند و فقط بر اساس فرضیه انسان های قبل شکل گرفته
که یک دفه یکی زد رو شونم گفت جون دیگه چی از ما میدونی

که یک دفه یکی زد رو شونم گفت جون دیگه چی از ما میدونی
۱۲:۳۷
۲:۳۶
نیایش صبحگاهی 

خدایافراوانی را در زندگی ما جاری کنکلاممان را لبریز محبت کنانسانیت ما را کامل کنما را جزءبندگان شاکر قرار ده نه شاکی
خدایابه ما بیاموز هر صبحفرصت دوباره دوست به مابرای آموختن و بالیدنو آغازی برای تکاندن غبار از دلو نشاندن غنچه های عشق و محبت در دل
بارالهاپس یاریمان کن تا شروع دوباره زندگی پر باشد از عبودیت و بندگی و رضایت توسلام صبح شما بخیر


۲:۴۴
جنازهای را بر سر راهی میبردند، فقیری با پسر بر سر راه ایستاده بودند پسر از پدر پرسید که :بابا در صندوق چیست ؟گفت : آدمی !گفت : کجایش میبرند ؟گفت : به جایی که نه خوردنی باشد ،و نه پوشیدنی ، نه نان و نه هیزم !نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم !گفت : بابا مگر به خانه ما میبرندش ؟!
۲:۴۵
۲:۴۸
۲:۴۹
۲:۵۰
۲:۵۲
۲:۵۴
۲:۵۵
۲:۵۶