۱۱:۱۸
۱۳:۱۲
۱۳:۱۲
۱۲:۰۴
۲۰:۱۵
۲۰:۱۶
۲۰:۱۷
صدای شکستن کاسه و بشقابها داخل گوشش پیچید. به یک آن حواسش پرت شد به سالها قبل...
- زود باشید زود باشید آقای کلانتری گفته امروز زودتر کلاسها رو تعطیل میکنیم. حواستون باشه مأمورا بیرون وایسادن گزکی دستشون ندید.
هنوز برگههای اعلامیه در دستش بود. خودش قبول کرده بود اعلامیههای اعتراضی را برساند دست دانشجوهای خوابگاهی. از این طرف آن طرف که شنیده بودند نیکسون آمریکایی قرار است بیاید ایران و دوباره پایش را بگذارد وسط میدان سیاست کشور و انگلیسیها قرار است سفارتی را که به زحمت دکتر مصدق بسته بودند باز کنند، اعلامیههای اعتراضی دانشجوییشان را نوشته بودند و همه را دعوت کرده بودند به تجمع. کودتای امریکایی انگلیسی ۲۸ مرداد که مصدق را به زندان انداخت، شاه قدرتش بیشتر شد. دیگر پشتش گرم شده بود به حمایت امریکاییها و انگلیسیها. مأموران در شهر با اسلحه مانور بیشتری میدادند. مصدق که نفت را ملی کرده بود منافع امریکاییها و انگلیسیها را بدجور تهدید کرده بود. مخصوصا اینکه در سفارت انگلیس را هم به جرم جاسوسی بسته بودند. دانشجوها هم این وسط سلاحشان شده بود همین تجمعهای اعتراضی. ۱۶ام آذر که آقای کلانتری خبر داد مأموران با اسلحه بیرون دانشگاه ایستادند و همه بدون تحرکی خارج بشوند به کل دانشجوها را مضطرب کرده بود. یعنی میتوانستند دهانه اسلحهها را بگیرند به سمت دانشجوها؟ آن هم بچههای فنی دانشگاه تهران؟!
- هاجر! خبر رو شنیدی؟ چرا معطلی! بیا بریم دیگه میگن مأمورا هرآن ممکنه بریزن تو و... وای خدا رحم کنه بدو بریم.مریم دست هاجر را کشید و از در دانشکده آورد بیرون. دیر شده بود. قیامتی بود... مأموران داشتند با سرنيزه به صورت دانشجوها میزدند. دانشکده کامل در محاصره مأموران بود. کم کم صدای تیر و تفنگ هم بلند شد. صدای فریاد کسی هاجر و مریم را که گوشهای از کلاس پنهان شده بودند به خود آورد. - مهدی رو زدن مهدی رو زدن!هاجر و مریم مات و مبهوت دویدند به سمت بیرون دانشکده. دیگر هیچ صدایی جز صدای ناله دانشجوهای تیرخورده به گوششان نمیرسید. مأموران درها را بسته بودند تا کسی از در دانشگاه بیرون نرود حتی مجروحان.
صدای باز شدن در هوا شد. هوشوحواس هاجر پرت شد داخل آشپزخانه در لابلای خرده شیشههای کاسه و بشقاب.- ااااِ بیبی جون دوباره راه افتادید؟! مگه دکتر نگفت از جاتون جم نخورید! وای بیبی جاتون خالی! امروز روز دانشجو تو دانشگاه تهران قیامتی بودا. ما دخترا تصمیم گرفتیم جمع بشیم و به یاد دانشجوهای غزه یه پلاکارد بزنیم. یه عده اومدن و شروع کردن به پاره کردن پلاکارد. من هم بلندگو رو از دفتر برداشتم و شروع کردم به شعار دادن علیه اسرائیل. نمیدونی چی شد! همه جمع شده بودن و یک صدا شعار مرگ بر اسرائیل و مرگ بر امریکا میدادن. مگه دیگه کسی جرات داشت نزدیکمون بیاد.
هاجر خودش را با هزار زحمت رساند به اتاقش. چشمش ناخودآگاه افتاد به عکس دیوار اتاق. شهید مهدی شریعترضوی، دانشجوی ۱۶ آذر ۳۲ دانشگاه تهران. اشک در چشمانش لغزید. نیکسون یک روز بعد از آن واقعه در همان دانشگاه تهران دکترای افتخاریاش را میگیرد. دکترای افتخاری آدمکشی! عنوان خوبی هم هست! یک روز با اسلحه یک روز با بمب...نگاهی زیرزیری به چارچوب در اتاقش که حالا آسیه در دهانهاش ایستاده بود میکند و آرامآرام حرفهایی را زمزمه میکند:مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل سن و سال و تاریخ نمیشناسه!
لطیفهسادات مرتضوی
#روز_دانشجو#بانوی_نقش_آفرین #نقش_بانوان#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب @rabteasheghi
- زود باشید زود باشید آقای کلانتری گفته امروز زودتر کلاسها رو تعطیل میکنیم. حواستون باشه مأمورا بیرون وایسادن گزکی دستشون ندید.
هنوز برگههای اعلامیه در دستش بود. خودش قبول کرده بود اعلامیههای اعتراضی را برساند دست دانشجوهای خوابگاهی. از این طرف آن طرف که شنیده بودند نیکسون آمریکایی قرار است بیاید ایران و دوباره پایش را بگذارد وسط میدان سیاست کشور و انگلیسیها قرار است سفارتی را که به زحمت دکتر مصدق بسته بودند باز کنند، اعلامیههای اعتراضی دانشجوییشان را نوشته بودند و همه را دعوت کرده بودند به تجمع. کودتای امریکایی انگلیسی ۲۸ مرداد که مصدق را به زندان انداخت، شاه قدرتش بیشتر شد. دیگر پشتش گرم شده بود به حمایت امریکاییها و انگلیسیها. مأموران در شهر با اسلحه مانور بیشتری میدادند. مصدق که نفت را ملی کرده بود منافع امریکاییها و انگلیسیها را بدجور تهدید کرده بود. مخصوصا اینکه در سفارت انگلیس را هم به جرم جاسوسی بسته بودند. دانشجوها هم این وسط سلاحشان شده بود همین تجمعهای اعتراضی. ۱۶ام آذر که آقای کلانتری خبر داد مأموران با اسلحه بیرون دانشگاه ایستادند و همه بدون تحرکی خارج بشوند به کل دانشجوها را مضطرب کرده بود. یعنی میتوانستند دهانه اسلحهها را بگیرند به سمت دانشجوها؟ آن هم بچههای فنی دانشگاه تهران؟!
- هاجر! خبر رو شنیدی؟ چرا معطلی! بیا بریم دیگه میگن مأمورا هرآن ممکنه بریزن تو و... وای خدا رحم کنه بدو بریم.مریم دست هاجر را کشید و از در دانشکده آورد بیرون. دیر شده بود. قیامتی بود... مأموران داشتند با سرنيزه به صورت دانشجوها میزدند. دانشکده کامل در محاصره مأموران بود. کم کم صدای تیر و تفنگ هم بلند شد. صدای فریاد کسی هاجر و مریم را که گوشهای از کلاس پنهان شده بودند به خود آورد. - مهدی رو زدن مهدی رو زدن!هاجر و مریم مات و مبهوت دویدند به سمت بیرون دانشکده. دیگر هیچ صدایی جز صدای ناله دانشجوهای تیرخورده به گوششان نمیرسید. مأموران درها را بسته بودند تا کسی از در دانشگاه بیرون نرود حتی مجروحان.
صدای باز شدن در هوا شد. هوشوحواس هاجر پرت شد داخل آشپزخانه در لابلای خرده شیشههای کاسه و بشقاب.- ااااِ بیبی جون دوباره راه افتادید؟! مگه دکتر نگفت از جاتون جم نخورید! وای بیبی جاتون خالی! امروز روز دانشجو تو دانشگاه تهران قیامتی بودا. ما دخترا تصمیم گرفتیم جمع بشیم و به یاد دانشجوهای غزه یه پلاکارد بزنیم. یه عده اومدن و شروع کردن به پاره کردن پلاکارد. من هم بلندگو رو از دفتر برداشتم و شروع کردم به شعار دادن علیه اسرائیل. نمیدونی چی شد! همه جمع شده بودن و یک صدا شعار مرگ بر اسرائیل و مرگ بر امریکا میدادن. مگه دیگه کسی جرات داشت نزدیکمون بیاد.
هاجر خودش را با هزار زحمت رساند به اتاقش. چشمش ناخودآگاه افتاد به عکس دیوار اتاق. شهید مهدی شریعترضوی، دانشجوی ۱۶ آذر ۳۲ دانشگاه تهران. اشک در چشمانش لغزید. نیکسون یک روز بعد از آن واقعه در همان دانشگاه تهران دکترای افتخاریاش را میگیرد. دکترای افتخاری آدمکشی! عنوان خوبی هم هست! یک روز با اسلحه یک روز با بمب...نگاهی زیرزیری به چارچوب در اتاقش که حالا آسیه در دهانهاش ایستاده بود میکند و آرامآرام حرفهایی را زمزمه میکند:مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل سن و سال و تاریخ نمیشناسه!
لطیفهسادات مرتضوی
#روز_دانشجو#بانوی_نقش_آفرین #نقش_بانوان#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب @rabteasheghi
۱۳:۰۳
۱۳:۰۳
۱۱:۳۸
۱۱:۳۸
۱۱:۳۹
۱۱:۳۹
۱۸:۳۴
۱۲:۴۶
۲:۳۴
۲:۳۹
۱۹:۴۰
۱۹:۴۱
۱۵:۵۷