یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
دو روز به عید غدیر بود و قرار بود کنار دخترانِ گروه مهدخت برای روز عید گیفت های مذهبی درست کنیم.من هم اشتیاق داشتم هم اضطراب، چون برای اولین بار قرار بود کنار یک جمعی باشم که تا به حال هیچ کدام را ندیده امو هیچ آشنایی با آنها نداشتم. با این اضطراب و اشتیاق رسیدم و با یک جمع بسیار صمیمی و دوستانه رو به رو شدم. شروع کردیم به درست کردن پروانه ها و انقدر جو بینمان صمیمی بود که انگار نه انگار فقط چند ساعت بود که باهاشون آشنا شده بودم. با شور و شوق از روز مراسم حرف میزدیم و به حدی گرم صحبت و کار و مشارکت با هم بودیم که گذر ساعت و گرما و خستگی را فراموش کرده بودیم.و چقدر حس و حال خوبی داشت حضور در کنار چنین دخترانِ خوش سیرتِ سرزمینم.

چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
دو روز به عید غدیر بود و قرار بود کنار دخترانِ گروه مهدخت برای روز عید گیفت های مذهبی درست کنیم.من هم اشتیاق داشتم هم اضطراب، چون برای اولین بار قرار بود کنار یک جمعی باشم که تا به حال هیچ کدام را ندیده امو هیچ آشنایی با آنها نداشتم. با این اضطراب و اشتیاق رسیدم و با یک جمع بسیار صمیمی و دوستانه رو به رو شدم. شروع کردیم به درست کردن پروانه ها و انقدر جو بینمان صمیمی بود که انگار نه انگار فقط چند ساعت بود که باهاشون آشنا شده بودم. با شور و شوق از روز مراسم حرف میزدیم و به حدی گرم صحبت و کار و مشارکت با هم بودیم که گذر ساعت و گرما و خستگی را فراموش کرده بودیم.و چقدر حس و حال خوبی داشت حضور در کنار چنین دخترانِ خوش سیرتِ سرزمینم.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۳:۳۸
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
روز جشن فرا رسید و با دخترانِ پر شور و خلاق، مشغول آماده شدن برای جشن حماسیِ غدیرمون بودیم. هر کسی خود جوش مسئول انجام شدن یک کار شد. یکی پوستر شهدای عزیزمون رو نصب میکرد، دیگری مشغول سر و سامان دادن و مرتب کردن پروانه هایی که با عشق آماده کرده بودیم بود و.... خلاصه هر کدام با پوششی که داشتن توی اون گرمای هوا با اینکه تشنه شده بودند و خسته، ادامه می دادند و دست از کار نمی کشیدن. با خودم گفتم شاید بهترین کار در اون لحظه آوردن یک لیوان آب خنک برای بچه ها باشه رفتم مغازهِ نزدیک آنجا و یک بطری آب و چند لیوان گرفتم و برگشتم و بچه ها بعد خوردن یک لیوان آب و زیرِلب زمزمه کردن جمله فدای لب تشنه ات یا حسین(ع)،کلی دعای خیر داشتن برام. درسته که کار بسیار کوچک و از لحاظ مادی ناچیز بود اما از لحاظ معنوی و ابراز محبت و آن دعاهای خیرشون خیلی خیلی برام ارزشمند و لذت بخش بود.وجودتون رو شکر فرزندانِ حضرت زهرا(س)
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
روز جشن فرا رسید و با دخترانِ پر شور و خلاق، مشغول آماده شدن برای جشن حماسیِ غدیرمون بودیم. هر کسی خود جوش مسئول انجام شدن یک کار شد. یکی پوستر شهدای عزیزمون رو نصب میکرد، دیگری مشغول سر و سامان دادن و مرتب کردن پروانه هایی که با عشق آماده کرده بودیم بود و.... خلاصه هر کدام با پوششی که داشتن توی اون گرمای هوا با اینکه تشنه شده بودند و خسته، ادامه می دادند و دست از کار نمی کشیدن. با خودم گفتم شاید بهترین کار در اون لحظه آوردن یک لیوان آب خنک برای بچه ها باشه رفتم مغازهِ نزدیک آنجا و یک بطری آب و چند لیوان گرفتم و برگشتم و بچه ها بعد خوردن یک لیوان آب و زیرِلب زمزمه کردن جمله فدای لب تشنه ات یا حسین(ع)،کلی دعای خیر داشتن برام. درسته که کار بسیار کوچک و از لحاظ مادی ناچیز بود اما از لحاظ معنوی و ابراز محبت و آن دعاهای خیرشون خیلی خیلی برام ارزشمند و لذت بخش بود.وجودتون رو شکر فرزندانِ حضرت زهرا(س)
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۳:۴۰
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
ساعت ۲ظهر بود و نگاه مون دوخته شده بود به حجم کار های که مونده و زمانی که هر لحظه داشت تحلیل میرفت اما یک چیزی از قلب مون نشعت می گرفت و به تمام وجود مون پمپ می شد یک چیزی از جنس یک عشق واقعی عشقی که همراه با احساس وظیفه بود عشقی که رنگ بوی خدایی داشت باعث شد که شروع کنیم باید شروع میکردیم باید یک یاعلی میگفتیم و از خودش میخواستیم و در نهایت شد هر برش قیچی که روی کاغذ میخورد و هر خطی که روی کاغذ ها کشیده میشد همه و همه داشت ذکر یا علی رو فریاد میزد به صورت بچه ها نگاه میکردم هر بار که اثرات خستگی تو چهره شون دیده میشد انگار مطمئن تر میشدن برای ادامه کار فضای بین مون تبدیل شده بود به یک فضای چند وجهی احساس های مختلفی بین مون حاکم بود از صمیمیت و خنده ها مون گرفته تا جدیت و تمرکز مون وقتی که کم کم داشت کار مون تموم میشد به خودمون اومدیم و دیدیم که انقدر غرق این فضای خوب شده بودیم که حرکت عقربه های ساعت از دست مون در رفته بود اما باز هم بچه ها جا نزدن و احساس وظیفه شون بهشون اجازه نداد که کار نیمه تموم بمونه و هر کدوم یک بخشی از کار رو به عهده گرفت تا قسمت پایانی این مسیر جذاب رو توی خونه ادامه بده
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
ساعت ۲ظهر بود و نگاه مون دوخته شده بود به حجم کار های که مونده و زمانی که هر لحظه داشت تحلیل میرفت اما یک چیزی از قلب مون نشعت می گرفت و به تمام وجود مون پمپ می شد یک چیزی از جنس یک عشق واقعی عشقی که همراه با احساس وظیفه بود عشقی که رنگ بوی خدایی داشت باعث شد که شروع کنیم باید شروع میکردیم باید یک یاعلی میگفتیم و از خودش میخواستیم و در نهایت شد هر برش قیچی که روی کاغذ میخورد و هر خطی که روی کاغذ ها کشیده میشد همه و همه داشت ذکر یا علی رو فریاد میزد به صورت بچه ها نگاه میکردم هر بار که اثرات خستگی تو چهره شون دیده میشد انگار مطمئن تر میشدن برای ادامه کار فضای بین مون تبدیل شده بود به یک فضای چند وجهی احساس های مختلفی بین مون حاکم بود از صمیمیت و خنده ها مون گرفته تا جدیت و تمرکز مون وقتی که کم کم داشت کار مون تموم میشد به خودمون اومدیم و دیدیم که انقدر غرق این فضای خوب شده بودیم که حرکت عقربه های ساعت از دست مون در رفته بود اما باز هم بچه ها جا نزدن و احساس وظیفه شون بهشون اجازه نداد که کار نیمه تموم بمونه و هر کدوم یک بخشی از کار رو به عهده گرفت تا قسمت پایانی این مسیر جذاب رو توی خونه ادامه بده
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۳:۴۱
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
مشغول برش و درست کردن پروانه ها بودیم بی خبر از فردایی که ... بچه ها با شور و اشتیاق و به عشق مولا هر کاری از دستشون بر میومد انجام میدادند با اینکه سابقه دوستی مان کوتاه بود فضای دوستانه و صمیمی بینمون بود
فردای اون روز بچه ها با خشم و نفرت از تجاوز اسرائیل بیشتر از قبل آماده بودن و تصمیم داشتیم هرجور شده غدیر حماسی رو برگزار کنیممن تصمیم گرفتم پرچم اسرائیل رو که قرار بود زیر پای دخترای سرزمینم به نشانه خشم و اتحاد پایمال شود رو رنگ کنم با نفرتی که از اسرائیل داشتم با عصبانیت و ناراحتی شروع به رنگ کردن کردم و روز بعد با بچه ها جمع شدیم تا غدیر حماسی رو برگزار کنیم هرکس مسئولیت یه کار رو بر عهده گرفت و آن کار را با عشق به امیرالمومنین و عشق به وطن انجام داد
خیلی خوشحال بودم که هم غدیر رو زنده نگه داشتیم هم نشون دادیم دختر ایرانیم و پشت وطنمون وایسادیم
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#هدیه_غدیری_به_محجبه_ها#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
مشغول برش و درست کردن پروانه ها بودیم بی خبر از فردایی که ... بچه ها با شور و اشتیاق و به عشق مولا هر کاری از دستشون بر میومد انجام میدادند با اینکه سابقه دوستی مان کوتاه بود فضای دوستانه و صمیمی بینمون بود
#هدیه_غدیری_به_محجبه_ها#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۳:۴۱
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
مسؤولیت سفارش چند تا وسیله رو من به عهده گرفتم. به موقع سفارش دادم ولی به خاطر شلوغی پست ،فرستنده ها بدقولی کردن و زمانی که خواسته بودم بسته هارو ارسال نکردن. هزینه ی پست ویژه دادم و گفتم یا سفارشمو میفرستین یا لغو میکنم
گیره روسری هامون از مشهد تا تهران ۳ روزه رسیدن دستم خداروشکر؛ولی باکس های غدیری کوچیکی که قرار بود از خود تهران به شهرستان برسه ۷ روز طول کشید
تازه با پست ویژه
هزینشم گرفت

نمیدونستم باید پستچی رو خفه میکردم یا فرستنده رو
اشکال نداره ، میمونه برای غدیرِ سال بعد،چون چاره ی دیگه ای هم ندارم
البته به شرط حیات
#مهدخت_ورامین
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#هدیه_غدیری_به_محجبه_ها#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
مسؤولیت سفارش چند تا وسیله رو من به عهده گرفتم. به موقع سفارش دادم ولی به خاطر شلوغی پست ،فرستنده ها بدقولی کردن و زمانی که خواسته بودم بسته هارو ارسال نکردن. هزینه ی پست ویژه دادم و گفتم یا سفارشمو میفرستین یا لغو میکنم
#هدیه_غدیری_به_محجبه_ها#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۳:۴۳
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
غدیری که آغشته به حماسه شد
عکس شهدا... روزنامهای با تیتر“ اسرائیل نابود شد”...
اثر انگشتها روی نقشه ایران که به نشانه ی اتحاد، نابودی اسرائیل رو تحقق میبخشید...
قدمهایی که پرچم ظلم رو لگدمال می کرد...
و نهایتا هدیههای کوچکمون، گیره روسری هایی که دخترا با ذوق به پروانه های رنگی وصل کرده بودن
، مگنت های غدیری قشنگمون،... که البته به دختر خانوما تعلق میگرفت 

#مهدخت_ورامین
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
عکس شهدا... روزنامهای با تیتر“ اسرائیل نابود شد”...
و نهایتا هدیههای کوچکمون، گیره روسری هایی که دخترا با ذوق به پروانه های رنگی وصل کرده بودن
#مهدخت_ورامین
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۴:۱۲
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
بعد ازینکه در شهرستانمون بعضی غرفه ها و مراسمات غدیری لغو شد، فکر کردیم که نمیشه همینطوری این عید بگذره و ما هیج کاری انجام ندیم، سریع تماس گرفتم با چند تا از دخترا از مجموعه های مختلف و یه جلسه اضطراری تشکیل دادیم برای اضافه کردن فضای حماسی به غدیر و الحمدالله به نتایج خوبی رسیدیم.
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
بعد ازینکه در شهرستانمون بعضی غرفه ها و مراسمات غدیری لغو شد، فکر کردیم که نمیشه همینطوری این عید بگذره و ما هیج کاری انجام ندیم، سریع تماس گرفتم با چند تا از دخترا از مجموعه های مختلف و یه جلسه اضطراری تشکیل دادیم برای اضافه کردن فضای حماسی به غدیر و الحمدالله به نتایج خوبی رسیدیم.
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۴:۲۸
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
از هفته ها قبل ذهنمون درگیر بود که چه کار کنیم برای غدیر ؟! ما جشنمون پنجشنبه بود ولی از سه شنبه درگیر آماده سازی رزق ها بودیم و اینکه گروه سرود هم به عهده ما بود و بچه های گروه سرود رو هم آماده میکردیم ؛ برای آماده سازی رزق ها سه شنبه از ساعت هشت صبح تا ساعت یک بعد از ظهر درگیر بودیم ؛ حدود سیصد تا بودن که بازم حالا تا اون موقع تموم نشدن و مجبور شدیم ببریمشون خونه کامل کنیم
و فرداش هم باز بچه ها کاملش کردن تو جشن هم گروه سرود اجرا کرد ، شعر های حماسی ، مسابقه ، قرعه کشی و... داشتیم دیگه رزق ها رو پخش کردیم امر به معروف انجام دادیم و کلی کارای دیگه
#هیئت_نجوا
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
از هفته ها قبل ذهنمون درگیر بود که چه کار کنیم برای غدیر ؟! ما جشنمون پنجشنبه بود ولی از سه شنبه درگیر آماده سازی رزق ها بودیم و اینکه گروه سرود هم به عهده ما بود و بچه های گروه سرود رو هم آماده میکردیم ؛ برای آماده سازی رزق ها سه شنبه از ساعت هشت صبح تا ساعت یک بعد از ظهر درگیر بودیم ؛ حدود سیصد تا بودن که بازم حالا تا اون موقع تموم نشدن و مجبور شدیم ببریمشون خونه کامل کنیم
#هیئت_نجوا
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۴:۳۶
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
« حلقه نوجوانان رایحه »
عید غدیر از طرف ‹ رایحه › بر همه مسلمانان جهـان مبارك

#ایرانذلفقارعلے
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
« حلقه نوجوانان رایحه »
عید غدیر از طرف ‹ رایحه › بر همه مسلمانان جهـان مبارك
#ایرانذلفقارعلے
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۴:۴۲
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
به عشق غدیر تا آخرین پروانه
️
چند روزی بود که ذهنم بیقرار شده بود؛ مدام با خودم فکر میکردم، بالا و پایین میکردم، که چطور میتونم عید غدیر رو به زیباترین شکل ممکن رقم بزنم. انگار دلم راضی نمیشد این عید فقط یه تاریخ روی تقویم باشه. دنبال نوری میگشتم، دنبال ایدهای که رنگی تازه بده به دلها و لحظه ها ...شنیده بودم که امیرالمؤمنین به هر کسی لیاقت کار برای خودش رو نمیده!انگار خودش انتخاب میکنه، خودش دعوت میفرسته... همین شد که از خودم یه قول گرفتم.دلمو سپردم به علمدار کربلا، نذر کردم پیش آقا ابو فاضل تا پدرشون من رو هم انتخاب کنن:)گفتم: یا ابالفضل، حالا وقتشه یه نظری کنی ، یه کمکی برسونی...و شد آنچه که باید، همونطوری که انگار از قبل نوشته شده بود...دو روز مونده بود به عید که با چندتا از بچهها دور هم جمع شدیم. هممون پر از شوق بودیم، ولی یه کم استرس هم داشتیم که نکنه نرسیم، نکنه چیزی کم و کسر بمونه. اون روز شروع کردیم به برش زدن پروانههای رنگارنگ، همونا که قرار بود پروازشون حال و هوای عید غدیر رو شیرینتر کنه. بعدش گیرهها رو آویزون کردیم... یهجوری بود، انگار هر گیرهای که میزدیم، دلمون محکمتر میشد به اینکه داریم یه کار قشنگ برای مولامون میکنیم.
خستگی توی تنمون بود، اما همت بچهها و یه «یا علی» بلند باعث شد کارا یکییکی جمع بشه. هر چی مونده بود رو با خودمون بردیم خونه، چون باید تموم میشد... اون شب که رسیدم خونه، خستگی توی بند بند تنم نشسته بود، اما وقت مهمونی بود. با خودم فکر کردم این هم یه فرصته ... پروانهها رو هم بردم مهمونی، نشستیم و با بقیه درستشون کردیم؛ خستگی فراموش شد وقتی دیدم دارن قشنگتر و قشنگتر میشن.
فرداش اما صبح با یه تلخی از خواب بیدار شدم: خبر حملهی رژیم خبیث و پستفطرت، اسرائیل. دلمون آتیش گرفت. هنوز خبر رو کامل هضم نکرده بودم که یکی از بچهها زنگ زد و گفت: «میخوایم بریم نماز جمعه، برای تجمع». بیدرنگ راه افتادم... دلم طاقت نمیآورد که کاری نکنم.
اون روزم خیلی خسته شدم ولی کارا هنوز مونده بود، و باید انجام میشد. نمیشد دست نگه داشت.
و بالاخره... روز موعود رسید.
صبح عید با یه شوق عجیب بیدار شدم. انگار دلم از شب قبلش منتظر بود. اون روز، به عنایت خودِ امیرالمؤمنین، همهچی عالی پیش رفت؛ از نصب عکسهای شهدا گرفته، تا تیتر روزنامه ای که نوشته بود «اسرائیل نابود شد»، تا لگد کردن پرچم اسرائیل به قدوم بچه های نسل بصیرت.
بچهها با انگشتای رنگیشون، پرچم ایران رو امضا کردن؛ نه با جوهر، با بیعت... با خون دل.و هدیه دادیم اون پروانههای خوشرنگ و مگنتهای غدیری رو، با لبخند، با عشق.
حتی تو راه برگشت هم، انگار برکت گرفته بودن همینطور پروانهها رو پخش میکردم، یکی یکی، دل به دل.
رسیدم مسجد، نماز خوندم... و وقتی شب رسیدم خونه، اونقدر خسته بودم که پاهام رو حس نمیکردم.ولی ته دلم یه شیرینی نشسته بود، یه حال عجیب...احلی من العسل.
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#مهدخت از استان #تهران ، شهر #جنوب_شرق روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
به عشق غدیر تا آخرین پروانه
چند روزی بود که ذهنم بیقرار شده بود؛ مدام با خودم فکر میکردم، بالا و پایین میکردم، که چطور میتونم عید غدیر رو به زیباترین شکل ممکن رقم بزنم. انگار دلم راضی نمیشد این عید فقط یه تاریخ روی تقویم باشه. دنبال نوری میگشتم، دنبال ایدهای که رنگی تازه بده به دلها و لحظه ها ...شنیده بودم که امیرالمؤمنین به هر کسی لیاقت کار برای خودش رو نمیده!انگار خودش انتخاب میکنه، خودش دعوت میفرسته... همین شد که از خودم یه قول گرفتم.دلمو سپردم به علمدار کربلا، نذر کردم پیش آقا ابو فاضل تا پدرشون من رو هم انتخاب کنن:)گفتم: یا ابالفضل، حالا وقتشه یه نظری کنی ، یه کمکی برسونی...و شد آنچه که باید، همونطوری که انگار از قبل نوشته شده بود...دو روز مونده بود به عید که با چندتا از بچهها دور هم جمع شدیم. هممون پر از شوق بودیم، ولی یه کم استرس هم داشتیم که نکنه نرسیم، نکنه چیزی کم و کسر بمونه. اون روز شروع کردیم به برش زدن پروانههای رنگارنگ، همونا که قرار بود پروازشون حال و هوای عید غدیر رو شیرینتر کنه. بعدش گیرهها رو آویزون کردیم... یهجوری بود، انگار هر گیرهای که میزدیم، دلمون محکمتر میشد به اینکه داریم یه کار قشنگ برای مولامون میکنیم.
خستگی توی تنمون بود، اما همت بچهها و یه «یا علی» بلند باعث شد کارا یکییکی جمع بشه. هر چی مونده بود رو با خودمون بردیم خونه، چون باید تموم میشد... اون شب که رسیدم خونه، خستگی توی بند بند تنم نشسته بود، اما وقت مهمونی بود. با خودم فکر کردم این هم یه فرصته ... پروانهها رو هم بردم مهمونی، نشستیم و با بقیه درستشون کردیم؛ خستگی فراموش شد وقتی دیدم دارن قشنگتر و قشنگتر میشن.
فرداش اما صبح با یه تلخی از خواب بیدار شدم: خبر حملهی رژیم خبیث و پستفطرت، اسرائیل. دلمون آتیش گرفت. هنوز خبر رو کامل هضم نکرده بودم که یکی از بچهها زنگ زد و گفت: «میخوایم بریم نماز جمعه، برای تجمع». بیدرنگ راه افتادم... دلم طاقت نمیآورد که کاری نکنم.
اون روزم خیلی خسته شدم ولی کارا هنوز مونده بود، و باید انجام میشد. نمیشد دست نگه داشت.
و بالاخره... روز موعود رسید.
صبح عید با یه شوق عجیب بیدار شدم. انگار دلم از شب قبلش منتظر بود. اون روز، به عنایت خودِ امیرالمؤمنین، همهچی عالی پیش رفت؛ از نصب عکسهای شهدا گرفته، تا تیتر روزنامه ای که نوشته بود «اسرائیل نابود شد»، تا لگد کردن پرچم اسرائیل به قدوم بچه های نسل بصیرت.
بچهها با انگشتای رنگیشون، پرچم ایران رو امضا کردن؛ نه با جوهر، با بیعت... با خون دل.و هدیه دادیم اون پروانههای خوشرنگ و مگنتهای غدیری رو، با لبخند، با عشق.
حتی تو راه برگشت هم، انگار برکت گرفته بودن همینطور پروانهها رو پخش میکردم، یکی یکی، دل به دل.
رسیدم مسجد، نماز خوندم... و وقتی شب رسیدم خونه، اونقدر خسته بودم که پاهام رو حس نمیکردم.ولی ته دلم یه شیرینی نشسته بود، یه حال عجیب...احلی من العسل.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۶:۰۳
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#ریحانه_عباس_زاده از استان #آذربایجان_غربی ، شهر #ارومیه روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
این پیامم یک درخواست از تمام مردم جهان است: - برای عدالت بایستید، قبل از اینکه خیلی دیر بشود!My massage is a plea to the people of the world:- Stand for justice, before it’s too late!
شیر دختر شهر ارومیه از دختران گل سرزمینم روایتی پرصلابت و مقتدرانه ای در شرایط جنگ اخیر در برابر رژیم غاسب صهیونیستی بیان کرد...

چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#از_غدیر_تا_غزه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#ریحانه_عباس_زاده از استان #آذربایجان_غربی ، شهر #ارومیه روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
این پیامم یک درخواست از تمام مردم جهان است: - برای عدالت بایستید، قبل از اینکه خیلی دیر بشود!My massage is a plea to the people of the world:- Stand for justice, before it’s too late!
شیر دختر شهر ارومیه از دختران گل سرزمینم روایتی پرصلابت و مقتدرانه ای در شرایط جنگ اخیر در برابر رژیم غاسب صهیونیستی بیان کرد...
#از_غدیر_تا_غزه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۲۲:۰۳
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#ریحانه_عباس_زاده از استان #آذربایجان_غربی ، شهر #ارومیه روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
برگزاری موکب مصادف با روز عید غدیر در خیابان غدیر توسط دختران غیور و انقلابی
پابه فعالیت در عرصه کشورمون گذاشتیم و با کمک خداوند توانستیم به تمام فرزندان دل پاک سرزمینم مسیر و راه علوی رو منتقل کنیم با نقاشی و اهدا جوایز ان شالله که تاثیر بر روی فرزندان سرزمینمون داشته باشیم
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#از_غدیر_تا_غزه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#ریحانه_عباس_زاده از استان #آذربایجان_غربی ، شهر #ارومیه روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
برگزاری موکب مصادف با روز عید غدیر در خیابان غدیر توسط دختران غیور و انقلابی
#از_غدیر_تا_غزه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۲۲:۱۴
🛞قدردانی شهروند مشهدی از نیروهای مسلح با یک اقدام دیدنی
به همین راحتی میشود #نقش_آفرین شدو در دفاع از وطن سهم داشت.
از آنچه از دست ما بر میآید کوتاهی نکنیم
@shahr_1
از آنچه از دست ما بر میآید کوتاهی نکنیم
۱۷:۳۹
نقش آفرین
🛞قدردانی شهروند مشهدی از نیروهای مسلح با یک اقدام دیدنی
به همین راحتی میشود #نقش_آفرین شد و در دفاع از وطن سهم داشت. از آنچه از دست ما بر میآید کوتاهی نکنیم
@shahr_1
جاسوسی در پوشش لاستیک فروشی!
یه لاستیک فروشی بنر زده بوده که برای افراد عضو سپاه، ارتش و نیروی انتظامی خدمات رایگان انجام میده... بعد یه مدت معلوم شده جاسوس موساد بوده و از این طریق اونا رو شناسایی میکرده!
@walayat_media
#رصد
یه لاستیک فروشی بنر زده بوده که برای افراد عضو سپاه، ارتش و نیروی انتظامی خدمات رایگان انجام میده... بعد یه مدت معلوم شده جاسوس موساد بوده و از این طریق اونا رو شناسایی میکرده!
#رصد
۱۹:۴۳
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#فاطمه_سهرابی از استان #زنجان ، شهر #زنجان روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
به نیت آقا امیرالمومنین علیه السلام میریم برا تماشای محفلی زیبا بنام؛ منو همکلاسی ساداتم
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#فاطمه_سهرابی از استان #زنجان ، شهر #زنجان روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
به نیت آقا امیرالمومنین علیه السلام میریم برا تماشای محفلی زیبا بنام؛ منو همکلاسی ساداتم
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۵:۴۱
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#فاطمه_سهرابی از استان #زنجان ، شهر #زنجان روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
سلام سلام
امروز را به نیت امام حسن مجتبی (ع) میهمان محفلی زیبا به نام منو و همکلاسی ساداتم
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#فاطمه_سهرابی از استان #زنجان ، شهر #زنجان روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
سلام سلام
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۵:۴۹
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#فاطمه_سهرابی_واحد_رسانه از استان #زنجان ، شهر #زنجان روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
سلام
امروز رو هم به نیت خانم زینب کبری(س) میهمان خانه یکی از نوکران حرمش بانو سادات همسر گرامی شهید مرادخانی هستیم
راوی: مائده محمدی
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#فاطمه_سهرابی_واحد_رسانه از استان #زنجان ، شهر #زنجان روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
سلام
راوی: مائده محمدی
#جشن_دخترونه#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۱۶:۱۱
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#ریحانه_پورعصمت از استان #یزد ، شهر #یزد روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
من و دوستام بعد از کلی فکر,تصمیم گرفتیم تا یک صوتی رو درمورد امام زمان(عج) رو درست کنیم و مثل همان تماسی از بهشت در شادراه غدیر یزد این صوت را برای بازدید کنندگان بزاریم.خوشحالیم که تونستیم یک کار خیلیی کوچک انجام دهیم در این روز قشنگ
و البته بعدش هم چون در غرفمون یک دیوار عهد داشتیم , همه ی این عزیزان عهد خودشان را با حیدر کرار میبستند.یاعلی<ع>
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#ریحانه_پورعصمت از استان #یزد ، شهر #یزد روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
من و دوستام بعد از کلی فکر,تصمیم گرفتیم تا یک صوتی رو درمورد امام زمان(عج) رو درست کنیم و مثل همان تماسی از بهشت در شادراه غدیر یزد این صوت را برای بازدید کنندگان بزاریم.خوشحالیم که تونستیم یک کار خیلیی کوچک انجام دهیم در این روز قشنگ
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۸:۵۰
یک خدمت کوچک، یک روایت بزرگ
#ریحانه_پورعصمت از استان #یزد ، شهر #یزد روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
من و دوستام در روز عید غدیر , در شادراه غدیر یزد یک صوتی رو در مورد امام زمان(عج) تدارک دیدیم و مانند همان تماسی از بهشت برای عزیزان بازدید کننده میزاشتیم.و بعد چون در غرفمون یک دیوار عهد داشتیم بعد از گوش دادن به این صوت , عهد خود را با حیدر کرار در انجا میبستند.یاعلی<ع>
چه روایت قشنگی! ممنون که این لحظههای ناب رو با ما به اشتراک گذاشتید.
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
www.rastadot.ir/khadem8@rastadot_ir_khadem8
#ریحانه_پورعصمت از استان #یزد ، شهر #یزد روایتش از غدیر رو اینجوری فرستاده :
من و دوستام در روز عید غدیر , در شادراه غدیر یزد یک صوتی رو در مورد امام زمان(عج) تدارک دیدیم و مانند همان تماسی از بهشت برای عزیزان بازدید کننده میزاشتیم.و بعد چون در غرفمون یک دیوار عهد داشتیم بعد از گوش دادن به این صوت , عهد خود را با حیدر کرار در انجا میبستند.یاعلی<ع>
#بیعت_با_علی#همدلی_دخترانه #هدیه_غدیری_به_محجبه_ها
۹:۰۳
-1223621450079265023_236443378341092.mp3
۰۰:۵۹-۸۲۸.۹ کیلوبایت
یک لحظه دلم هوای بسته اربعینی فتح را کرد که چرا برای خودم هم نگرفتم. الان وقتش بود که در مخ شریف مخاطب بذرش را بکاری و...
🫨در پیچ و خم همین فکر بودم که رشته ماوقعی همه افکارم و برنامه هایم را عوض کرد! نمیدانم قیافه و وجناتم چه طور به غیر یک طلبه معمولی میخورد که این حقیر سراپاتقصیر را با شئون قسیم عتبه علوی اشتباه میگرفتند! از آدرس فلان باب حرم میپرسیدند، تا فعال کردن رومینگ روبیکا همشهری حاج قاسم برای پیام دادن به مادرش، تا سوال شرعی مردی که قصد ازدواج در ایران را داشت، تا پیرمرد باصفای زابلی که دنبال کیفیت نیت نماز زیارت نیابتی برای عزیزان از دست رفته و التماس دعاگوها بود، تا بانوی مشهدی که از آغاز عمودها میپرسید. فکر کنم با این ترکیب سوالات ، قیافه ام احتمالا بیشتر به آخوند مجانی یا نهایتا بپرسیم ببینیم چقدر بارش است، میخورد
هر چه که بود، ما هم کار خودمان را میکردیم.بعد این همه #حرکت_عمومی و #ظرفیت_سازی گفتن و منبر #خلق_مخاطب رفتن، الان وقتش بود از آرمان هایمان کوتاه نیاییم و حتی اینجا هم #حلقه-میانی بازی دربیاورم 🫠یک لحظه خودم را امواج شور حسینی و ربیونی دیدم و هر کسی که کارش تمام میشد، با حفظ نظم صف مراجعات مردمی
نوش جان استانهایی که این ثبت ها به سبد آنها واریز میشود
لابلای یکی از آنها یادم افتاد که چقدر به این استانهای معصوم گفتی روایت از خود عملیات مهمتر است. به همین دلیل در یک اقدام برق آسا rec گوشی را زدم و شد این صوت زیر ۶۰ ثانیه ای بالا را که میبینید.کم و زیادش را به کرم تان، قبول بفرمایید.
شاید آقا اینگونه بیشتر میپسندید که در کسوت #فتح_خوانی ، #فتح_آوری و اهمیت مهمتر آن را فراموش نکنم.
۱۷:۳۰