روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#سوریه برایت نامی سراغ ندارم - ۱سواره ساعت یازده و نیم ظهر به وقت تهران هواپیمای شرکت اجنحة الشام از باند فرودگاه امام کنده شد. دیگر هیچ راه پس و پیشی نداشتیم. قدم گذاشته بودیم توی مسیری که همه چیزش در هالهای از ابهام بود. سفر به کشوری که هنوز نتوانسته بود از زیر بار عوارض ناشی از جنگ قد راست کند. زیرساختهای شهریاش منهدم شده و مردمش تا خرتناق توی مشکلات فرو رفته بودند و حالا با این شرایط مشعشع خودش میزبان مهاجرین جنگ زده کشورِ هم سرنوشت شده بود. هشدارهای سر تیممان در گروه که خبر از مواجه شدن با شرایط سخت و غیر قابل پیش بینی می داد کم بود که نگرانی های شبنم غفاری (نویسنده به توان هایتک) هم به آن اضافه شد. توی فرودگاه امام، روبروی حجره فرشهای نفیسِ دستی، تازه یادش آمده بود که «آقا اصلا ما اینجا چیکار میکنیم، جواب خدا را چی بدیم که یه عالمه آدمو به هول و ولا انداختیم؟ از همه بدتر شوهر و بچههامون چه گناهی داشتن. نمیشد خاطرات نازحین لبنانو از همون ایران مینوشتیم؟ ناسلامتی ما خونه و زندگی داریم اصلا چه معنی میده؟»با دیدن نگرانیهای او یادم به دخترم افتاد که شب آخر گفته بود «مامان مشکلت چیه که آروم نمیشینی سر خونه و زندگیت؟!»قدر مسلم برای این حرفها دیگر خیلی دیر شده بود. من برای خودم کلی حجت داشتم و حالا عملا نشسته بودم توی خاک مقصد، بالای ابرها. هواپیمای سوری داشت دل و جگر آسمان را میشکافت و با سرعت میرفت سمت فرودگاه دمشق. راهی نبود جز اینکه روتینها و کلیشهها را از روی وجدانم پس بزنم و نقش آوارگی و از اسب افتادن را با تکتک سلولهایم تجربهکنم. باید پیاده میشدم و چند قدمی با کفش زنها و دخترهایی که یک شبه از همه چیزشان گذشته بودند راه میرفتم که غیر از این هر چه میماند و مینوشتم مصداق همان جمله قصار بود که «هیچ سوارهای از هیچ پیادهای خبر نداره».ساعت به وقت محلی دمشق دو بعد از ظهر بود که هواپیما روی باند فرودگاه به زمین نشست... ادامه دارد... طیبه فرید | راوی اعزامی راویناeitaa.com/tayebefaridچهارشنبه | ۲ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه#دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا