عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

۲,۱۳۵عضو
عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر
۲.۱هزار عضو

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

روایت‌ مردم ایران undefined
نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad

۲۸ آبان

undefined #راوینا_نوشتundefined #لبنانundefined #آوای_راوینا
undefined فهرست پادکست‌های «بیروت، ایستاده در غبار»
undefined ۱- قرار بود پرواز مستقیم بیاوردمان بیروت...undefined ۲- قبل از ظهر، حزب‌الله خبرنگاران را می‌برد...undefined ۳- دو سه دقیقه بعد پشت موتورش بودم...undefined ۴- از ضاحیه‌گردیِ شبانه که برمی‌گردیم...undefined ۵- طرابلس رفتنمان طلسم شده...undefined ۶- روز اول که دیدمش، ریش‌هایش بلند بود...undefined ۷- با یک بلاگرِ لبنانی، رفتیم چرخی توی بیروت زدیم...undefined ۸- مسئولیت همه چی با خودته!undefined ۹- لب‌به‌لبِ اذان عصر رسیدیم به مسجد...undefined ۱۰- این‌ها را وسط داد و بی‌داد یک جاسوس می‌نویسم...undefined ۱۱- انتظارundefined ۱۲- صبح جبیل بودیم...undefined ۱۳- دیروز که تصمیم گرفتیم برویم بعلبک...undefined ۱۴- صدای جنگنده‌ها از همیشه نزدیک‌تر بود...undefined ۱۵- از تگزاس تا بیروت!undefined ۱۶- کار کتاب شهید دانشگر تقریبا تمام شده بود...undefined ۱۷- واقعیت این است...undefined ۱۸- بیم و امید!undefined ۱۹- جمهوری اسلامی! لطفا هسته‌ای شو!undefined ۲۰- دوباره آمدیم بعلبک...undefined ۲۱- شنبه در کنیسهundefined ۲۲- شهیده کرباسیundefined ۲۳- آیهundefined ۲۴- من جاسوس بودم!undefined ۲۵- جنگ آوارگان!undefined ۲۶- ابد و پنج سال!undefined ۲۷- دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود...undefined ۲۸- آشپز مجتهد!
محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا@targap ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۹:۴۲

thumnail
undefined #لبنان
هتل مدرسه
مسئول فرهنگی حزب‌الله در سوریه، نگران درس بچه‌های نازحین -کسی که از منطقه‌ای به منطقه‌ای جابجا می‌شود- است.او می‌گوید امکان جمع کردن بچه‌ها در یک مدرسه وجود ندارد و چاره‌ای نیست از اینکه کلاس درس توسط معلم ضبط و برای بچه‌ها پخش شود.برای پخش درس به دستگاه پروژکتور نیاز است.طبیعتا تاریک کردن کلاس هم حوصله سربر است.آنها ویدئو پروژکتوری می‌خواهند که در فضای روشن هم قابل رویت باشد.
با حامد کبودوند تماس می‌گیرم؛ به نکات خوبی اشاره می‌کند.برای خرید پروژکتور به سراغ سایت‌های فروش می‌روم.در این بین سید ایمان سید رضی زنگ می‌زند و می‌گوید یک ماه در بیروت بوده و حوزه فنی صدا و سیما را در بیروت مدیریت می.کرده (با خودم می گویم سید یک‌ماه بیروت زیر بمباران بوده هیچکس نفهمیده و تو دوروز آمدی کل ملت فهمیدند)سید می‌گوید ارتباطات خوبی گرفته و می‌تواند به ستاد قزوین کمک کند.با او در مورد ویدئو پرژکتور مشورت می‌کنم.مشورت خوبی می‌دهد و خرید را هم خودش انجام می‌دهد.پول دو دستگاه را برخی از طلبه‌های قزوینی ساکن قم پرداخت می‌کنند.پروژکتورها با داستان مفصلی به سوریه می‌رسد (عکس بالا عکس دو دستگاه پیچیده شده در فرودگاه است)حالا ما مانده‌ایم و ده‌ها هتلی که دستگاه پخش ندارند.و بچه‌هایی که منتظر مرتب شدن کلاس درس هستند.آینده لبنان به دانش و باور این بچه‌ها مرتبط است...
سید مهدی خضریeitaa.com/khezri_irشنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۴:۳۱

undefined #راویناـنوشتundefined #لبنانundefined #آوای‌ـراوینا
undefined فهرست پادکست‌های محمدحسین عظیمی از لبنان
undefined لامشکلundefined و الله خیرالماکرینundefined ترس و آرامشundefined شرمندگیundefined موبایل نُنُرundefined مدافع بچه‌های حرمundefined در بازداشت حزب‌الله undefined ملاقات با ابراهیم هادی در بیروتundefined دیو چو بیرون رودundefined دو خوشه انگورundefined انفجاراتundefined ابنا حجه‌ابن‌الحسنundefined چطور حزب‌الله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!undefined خدایا! حاضر
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا@ravayat_nameh ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۴:۵۰

بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸.mp3

۰۳:۲۷-۸.۳۱ مگابایت
undefined #لبنانundefined #آوای_راوینا
undefined بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸آشپزِ مجتهد!
با صدای: علی فتحعلی‌خانیمحسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا@targapیک‌شنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــundefined فهرست پادکست‌هاـــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۶:۵۳

thumnail
undefined #سوریه
چهره‌ی زنانه‌ی جنگ - ۷نُوفابخش دوم
نوه‌هایم خیلی ترسیده بودند. دست و پای‌شان می‌لرزید. تمام مسیر اضطراب و ترسِ از حمله‌ی دوباره‌ی موشک و بمباران را، می‌شد توی چهره‌های‌شان خواند. عبایم را سفت چسبیده بودند و رها نمی‌کردند. رفتن به خانه‌ی پدری‌، دل‌شان را کمی آرام می‌کرد. داشتیم می‌رفتیم شرق؛ به سمت بعلبک.
هر وقت از خاطرات کودکی‌ام در بعلبک می‌گفتم، شاکر و حمدان ذوق می‌کردند. حالا داشتیم می‌رفتیم به طرف خاطرات کودکی‌ام. خودم هم ذوق زده بودم. ۲۰ سالی می‌شد آنجا نرفته بودم.
توی راه برای اینکه ترس‌شان کمتر شود، از بلعبک برای‌شان می‌گفتم. از جوانان شجاع و با اراده‌اش. از اینکه هیچ‌کسی توی تیراندازی روی دست‌شان بلند نمی شود. از اینکه چطور امام موسی صدر آمد و جوانان بلعبک را از بی‌هدفی نجات داد. حرف و خطش یکی بود؛ دفاع از مستضعفین و محرومین در هر نقطه‌ای از جهان که می‌خواهد باشد! همین حرف باعث شد بعلکی‌ها کنار امام موسی صدر بایستند و هر چه داشتند؛ چه از جان، چه از مال، سر دست گرفتند و کنارش مبارزه می‌کردند.
حرف زدن‌های توی مسیر، کمی دلهره را از بچه‌ها گرفته بود؛ امّا گرمای مسیر بچه‌ها را بی‌تاب کرده بود. با یک حالت مطمئن به بچه‌ها قول دادم یک هفته نشده، برمی‌گردیم خانه‌مان؛ به ضاحیه!
به بعلبک رسیدیم. با آغوش باز ازمان استقبال کردند. همگی رفتیم خانه‌ی اُمِّ هانی؛ رفیق دوران بچگی. بعلبکی‌ها به مهمان‌‌‌نوازی معروف‌اند‌. به سه روز نکشیده، تهدیدها و دستورات تخلیه‌ی بعلبک هم شروع شد. فکرش را هم نمی‌کردم. ماندن‌مان طولی نکشید. هنوز نیامده باید می‌رفتیم. مقصد بعدی، سوریه بود. راه به جایی نداشتیم، باید می‌رفتیم. بعلبک بودیم و داشتیم آماده‌‌ی ‌رفتن به سوریه می‌شدیم؛ امّا روح و روان و پاره‌ای از وجود و تنم در ضاحیه مانده بود. هادی؛ پسر حمدان، زیر دست و بال خودم بزرگش کردم. شغلش شبانه‌روزی است. موقع بمباران تمام راه‌های ارتباطی‌مان قطع شده بود. آن‌قدر با عجله از خانه زدیم بیرون که نشد خبری ازش بگیریم. یادش که می‌افتم، قلبم به تپش می‌افتد. فشارم می‌رود بالا.
همین حالا؛ دو ماهی از آن شبِ کذایی می‌گذرد و من هنوز از هادی بی‌خبر بی خبرم...
قصه‌ی نُوفا ادامه دارد...
پ.ن: معنی‌ نُوفا به عربی می‌شود؛ آوای بلند./ مصاحبه با خانم نوفا عباس خالد، حسینیه فاطمیه
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا@voice_of_oppresse_historyدوشنبه | ۲۸ آبان ۱۴۰۳ | #بوشهر #کنگان ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۸:۳۲

۲۹ آبان

thumnail
undefined #راوینا_نوشتundefined #رئیس‌جمهور_مردم
نشست راویان حماسه شهید جمهور
اولین نشست نویسندگان راوینا در قم برگزار شد.این نشست تنها میزبان ۴۰ نفر از نویسندگان شبکه مردمی راوینا با محوریت موضوع شهادت شهید رئیسی بود.در این نشست نویسندگانی از سراسر کشور و از استان‌های آذربایجان شرقی، گیلان، گلستان، خراسان شمالی، خراسان جنوبی، سمنان، قم، اصفهان، یزد، کرمان، فارس، لرستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان حضور داشتند.از اهداف نشست می‌توان به «ارتقای فنی نویسندگان در مباحث کارگاهی مطرح شده»، «هم‌دلی و انسجام» و «برنامه‌ریزی برای ثبت و مانا کردن روایات حماسه مردم در ایام شهادت شهید جمهور» اشاره کرد.
اولین نشست نویسندگان راوینا۲۲ تا ۲۵ آبان ۱۴۰۳ | #قم جمکرانبه میزبانی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان قم@Artqom_ir ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۴:۵۲

thumnail
undefined #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۹خبر فوری: سیدمرتضی آوینی، زنده است
این، بار سوم بود که با علاء، قرار می‌گذاشتم. این‌بار می‌خواستیم درباره هنر در لبنان گپ بزنیم. علاء، حرفش را صریح می‌زند و اگرچه آدمِ دیدنِ خوبی‌هاست، وجه انتقادیِ نگاهش، به چشم می‌آید.علاء می‌گوید هنرِ اورجینال، توی لبنان، متاع کم‌یاب، بل‌که نایابی است. مثال می‌زند: ما معماری نداریم؛ معماریِ لبنان، معماریِ شامی است.مثال دیگر علاء، موسیقی است. می‌گوید لبنان در موسیقی، سبک ندارد. سبک و مکتب، به سادگی شکل نمی‌گیرد.علاء می‌گوید در لبنان، سه نفرند که می‌توانند روی استیج، زنده بخوانند.در سینما هم اوضاع همین‌طوری است. به خاطر همین، هنرِ لبنانی، توی پنجاه‌شصت‌روزِ سخت گذشته، خیلی به کار مردم نیامده.علاء می‌گوید ما به هنرمندی مثل سیدمرتضی آوینی نیاز داریم؛ اصلا به خودِ خود سیدمرتضی نیاز داریم.قصه‌ی سیدمرتضی، قصه‌ی عجیبی است. قصه‌ی متفکرِ عارفی که به قول علاء، به تصویر جنگ نگاه می‌کند و می‌گوید نه! این همه‌ی چیزی نیست که در این تصویر می‌شود دید.چه می‌کند؟ با تعبد و تامل و هم‌نشینی با اهل دانش و الخ، می‌گردد دنبال آن تصویر حقیقی، می‌کاود و پوسته را می‌تراشد و مغز را می‌یابد؛ و نتیجه؟ روایتی که به قول علا، به زبان آسمان نوشته شده، نه به زبان زمین.علا می‌گوید ما چند سال قبل به خودمان آمدیم که چرا آوینی را به عربی ترجمه نکردیم؟ خب، کسی باید باشد که روایت کند، نفخه‌ی الهیِ امام چطور جوان‌های شیفته‌ی روح‌الله را آواره‌ی بیابان‌های جنوب کرد؛ و حالا هم شیفتگانِ لبنانیِ روح‌الله، باید روایتِ فتحِ جدید را از زبان سیدمرتضی بشنوند.علا می‌گوید چند سال قبل، زندگی‌نامه سیدمرتضی را چاپ کردیم و فتح خون را و بخش‌هایی از گنجینه آسمان را.فقط کار سیدمرتضاست این جور سیر و سفرهای روحانی؛ و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی‌، تا از آدمی‌زاد، "مرد" بسازد؛ رجال لاتلهیم تجاره و لا بیع عن ذکر الله...علاء کتابی را معرفی می‌کند که خلاصه‌ای از نوشته‌های سیدمرتضی‌ست: ان تحیا رجلا، مرد زندگی کن!علا می‌گوید عکس‌هایی از جنوب دیده که نشان می‌دهد مجاهدان، "ان تحیا رجلا" توی دستشان است؛ توی خط مقدم درگیری.علاء دارد یک سلسله کلیپِ روایت‌گری می‌سازد. می‌گوید توی استودیو، هدفون را می‌گذارم روی گوشم، که صدای سیدمرتضی بپیچد توی گوشم، که سعی کنم شبیه او حرف بزنم، که ادای سیدمرتضی را دربیاورم، که روحِ آوینی بیاید توی صدام.ما باید به ریسمان الهیِ روایت فتح چنگ بزنیم. علاء می‌گوید این، کار ساده‌ای نیست. آوردنِ بیش از پیشِ حکمت سیدمرتضی به لبنان کار ساده‌ای نیست. علاء پس‌زمینه کلیپ‌های روایت‌گری‌ش، موسیقیِ روایت فتح می‌گذارد. می‌گوید گوشِ هوشِ مخاطب باید با این موسیقی انس بگیرد برای روزی که بخواهیم، نسخه‌ی اورجینالِ مستندهای سیدمرتضی را در لبنان پخش کنیم.
القصه؛ خبر این است: سیدمرتضی آوینی در لبنان زنده است.
محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا@targapسه‌شنبه | ۲۹ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۴:۴۳

برایت نامی سراغ ندارم - ۲.mp3

۰۴:۴۳-۱۰.۸۸ مگابایت
undefined #سوریهundefined #آوای_راوینا
undefined برایت نامی سراغ ندارم - ۲زینبیه
با صدای: ریحانه نبی‌لوطیبه فرید | راوی اعزامی راوینا@tayebefaridپنج‌شنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۶:۱۷

برایت نامی سراغ ندارم - ۳.mp3

۰۴:۵۹-۱۱.۴۹ مگابایت
undefined #سوریهundefined #آوای_راوینا
undefined برایت نامی سراغ ندارم - ۳احساس سوختن
با صدای: ریحانه نبی‌لوطیبه فرید | راوی اعزامی راوینا@tayebefaridجمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۸:۳۲

۳۰ آبان

ضیافت‌گاه - ۱.mp3

۰۳:۰۸-۷.۲۵ مگابایت
undefined #سوریهundefined #آوای_راوینا
undefined ضیافت‌گاه - ۱هنوز هم مرددم...
با صدای: نگار رضاییشبنم غفاری‌حسینی | راوی اعزامی راویناble.ir/jarideh_shسه‌شنبه | ۱ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۶:۳۳

undefined #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۰چهار نکته پراکنده درباره این روزهای لبنانبخش اول
یک؛ میانگین روزهای آوارگیِ گسترده، دارد دو ماهه می‌شود. دو ماه زیستن، در شرایطی نابسامان، ممکن است تبعات قابل توجهی داشته باشد و طبعا طولانی‌تر شدن ایام و لیالیِ آوارگی، روی ذهن و ضمیر این آدم‌ها تاثیرات عمیقی می‌گذارد. خانواده‌های جنوب، با فرهنگِ ویژه‌ی خودشان، حالا توی مدرسه‌ها ساکن‌اند و خانه‌های مردم؛ اجاره‌ای یا میهمان. این، جابجاییِ محیطِ زیست، الزاماتی دارد. زنِ شیعه‌ی جنوبی، ممکن است در محله‌ی مسیحی‌نشینِ بیروت، دیگر نتواند -نخواهد- پوشش مرسومش را رعایت کند. خانواده‌های ساکن در شمالِ لبنان و مناطق سنی‌نشین، ممکن است نتوانند مجلس عزا برپا کنند -به ملاحظه‌ی میهمان بودن-اگر یک ماه رمضان و یک عاشورای بی‌مناسک و مراسم بگذرد، خطر تشدید می‌شود. اگر پیروزی قاطعی از راه برسد، این فاصله گرفتن از نمادهای مذهب، جبران می‌شود؛ و بل‌که اعتقاد مردم قوی‌تر می‌شود. البته این‌ها مثال است؛ مثالی از فاصله‌ گرفتنِ نسبتا قهری، از سبکِ زندگیِ معمول یک خانواده‌ی شیعی. تکرار می‌کنم؛ این، خطر است؟ بله! می‌تواند باشد و هرچه زمانِ آوارگی طولانی‌تر شود، این خطر هم بیش‌تر می‌شود.
دو؛ تهدید را نوشتم، فرصت را هم باید دید. خیلی از تحلیل‌ها می‌گوید این جنگ، طولانی است؛ اگر معادلات به همین منوال پیش برود، شاید جنگ تا چند سال طول بکشد؛ شاید. شاید چند صد هزار شهید به شهدایمان بپیوندند. شاید جنگی که امروز گریبان لبنان را گرفته، مستقیم‌تر حتی گریبان بغداد را هم بگیرد. اما اتفاق مهمی که دارد می‌افتد، تغییر نگاهِ ما مردمان جهان اسلام به هم‌دیگر است. این تغییر مدت‌هاست که شروع شده. از همان وقتی که عکاس، تصویرِ صالح‌العاروریِ سنی را با حاج‌قاسمِ شیعه کنار هم ثبت کرد، تغییر پرشتاب‌تر داشت خودش را نشان می‌داد. "مرگ بر شاه"، عصیانِ شیعه علیه ستم بود و "مرگ بر اسرائیل" شوریدنِ توده‌های مسلمان و بل‌که آزادگانِ غیرمسلمان علیه ستم است.این روزها، سوالاتِ ما طایفه‌های گوناگونِ درون جهان اسلام، دارد از هم‌دیگر بیش‌تر می‌شود. ما داریم بیشتر هم‌دیگر را می‌شناسیم. دعوا می‌کنیم؟ بله! سنواری‌ها ممکن است به حزب‌الله نقد داشته باشند و حزب‌الله به سنواری‌ها اما این بحث‌ها و بل‌که دعواها، دعوای رفیقان نیست. رفاقت‌ها با دعواها، ته می‌کشد اما برادرها بعد از دعوا هم برادر می‌مانند. به قول دوستی، ما از مرحله نامزدی گذر کرده‌ایم و حالا رفته‌ایم زیر یک سقف؛ و خب، زیر یک سقف با هم بحث هم می‌کنیم. این، نوعی تجدیدنظر است. این، به ما قدرت می‌دهد.پی‌نوشت این که حزب‌الله این روزها، شاید آن استقلال پیشین را نداشته باشد. حزب‌الله هنوز هم در قله است اما حالا، شاهد سلسله‌جبال و سلسله‌قلل هستیم؛ جبالِ عراق و فلسطین و یمن. این، حزب‌الله را به بلوغ می‌رساند و بلوغ، هم‌سایه‌ی دیوار به دیوارِ تواضع است.این فرایند، "ولی امر مسلمین" را بیش‌تر محقق می‌کند. در پرانتز یادآوری کنم که رهبر انقلاب، اخیرا از ائتلاف، حرف زدند. و بدیهی است که این ائتلاف، بدون کمک ایران، ممکن نیست؛ قلبِ این ائتلاف، ایران است.ما پس از "مرگ بر شاه" و "مرگ بر اسرائیل" باید در کنار هم به "مرگ بر امریکا" برسیم.
ادامه دارد...
محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا@targapچهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۹:۲۹

undefined #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۰چهار نکته پراکنده درباره این روزهای لبنانبخش دوم
سه؛ بعد رای آوردن ترامپ، خیلی کنکاش کردم که ببینم برای مردم لبنان فرقی می‌کند که در امریکا، کی رئیس‌جمهور باشد؟ واقعیت این است که جستجوهای محدود من، می‌گوید این‌جا شخص رئیس‌جمهور امریکا، چندان مهم نیست؛ به رغم این که انتخابات امریکا، در ایران، از خود امریکا بحث‌برانگیزتر است! دوستی می‌گفت مردم لبنان می‌دانستند که بین کاندیداهای انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا، این‌یکی، ابولهب است و آن یکی، حماله‌الحطب!
چهار؛ راست و حسینی باید گفت که بعد از ترور گسترده فرماندهان حزب‌الله و به طور خاص، از نقطه‌ی ترور سیدفواد شکر، مردم لبنان، منتظر اقدامات گسترده‌تری از جانب ایران بودند. وعده‌های صادق، برق شوقی بود در دل مردم اما گذرا. قبلا نوشتم که با مردم لبنان اگر حرف بزنید، می‌بینید که آن حملات را ناکافی می‌دانند. مردم می‌گویند فلسطینی‌ها همه آن‌چه می‌توانستند را انجام دادند، و البته یمنی‌ها هم گل کاشتند.این‌ها در کنارِ ادبیاتی که بعضا در ایران شنیده می‌شود که "ما دنبال جنگ و دعوا نیستیم" و تصورِ برخی ملاحظه‌کاری‌ها و مصلحت‌سنجی‌ها و فریاد زدن رازها درباره استراتژی‌های کلانِ ملاصق با آتش‌بس، سوالاتی جدی را در ذهن مردم ایجاد کرده؛ باید فکری به حال این سوال‌ها کرد. حرف این است: صبری که مردم جنوب دارند از خودشان نشان می‌دهند، خودش حاکی از این است که این مردم می‌توانستند مشکلات بزرگ‌تری را تحمل کنند؛ وانگهی خیلی‌ها معتقدند تصورِ جلوگیری از گسترش دامنه‌ی جنگ به واسطه عدم اقدام به کنش‌های جدی‌تر، خود به گسترش دامنه‌ی جنگ منجر می‌شود.اسرائیل به اهدافش روی زمین نرسیده؟ قبول! اما آیا اقدامات در این سوی میدان، در برابر تجاوزات رژیم، بازدارنده بوده؟ این سوالی است که باید به آن فکر کنیم.مردم می‌گویند کسی باید پیدا شود که دیوانه‌وار، کافه را بریزد به هم.
محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا@targapچهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۰:۲۶

ضیافت‌گاه - ۲.mp3

۰۲:۰۷-۴.۹۱ مگابایت
undefined #سوریهundefined #آوای_راوینا
undefined ضیافت‌گاه - ۲ساعت ۴ صبح می‌رسم تهران...
با صدای: نگار رضاییشبنم غفاری‌حسینی | راوی اعزامی راویناble.ir/jarideh_shپنج‌شنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۲:۲۱

undefined #کمک_به_جبهه_مقاومت
هوای پاییز
روزهای عجیبی می‌گذرانیم. گمانم این حسِ همه‌ی آدم‌های دنیا باشد. چه آن‌ها که با جریان پرشتاب این روزها همراهند، چه آن‌ها که از لجاجتشان تلاش می‌کنند برعکس شنا کنند. چه آن عده‌ای که بلاتکلیفند و به نظر خودشان بی‌خیال دو طرف شده‌اند و نمی‌دانند آخرش یکی دستشان را می‌گیرد و یک‌وری می‌برد. چه آن قومی که تلاش می‌کنند سدِ راه این رود خروشان باشند. همه‌ی ما در انتظار سرنوشتیم. این روزها غصه دارم که برای این راه هیچ کاری نکرده‌ام.از صبح که چشم باز می‌کنم مدام دنبال نسبتم با جبهه مقاومت می‌گردم. پای اجاق گاز از بچه‌های غزه و لبنان عذرخواهی می‌کنم. غذای هر روزمان نذر شهدای مقاومت است. هر جمله‌ای که می‌نویسم فاصله‌اش را با این مسیر می‌سنجم. کتاب‌هایی که می‌خوانم، فیلم‌هایی که می‌بینم... پای شستن ظرف‌ها به زن لبنانی فکر می‌کنم و آشپزخانه‌ای که دیگر نیست. وقتی به دوستم فکر می‌کنم که خانه و همسر و دخترها را گذاشته و رفته تا روایت مقاومت را قلم بزند و به جان‌های خواب و تبدار ما بچکاند، بغضم می‌گیرد. می‌گویم بغض، بخوانید گریه‌های ناتمام. همسرش را که می‌بینم، دل بزرگش را تحسین می‌کنم.به چهره‌ی شهدا که نگاه می‌کنم، پشت چشم‌هایشان خودم را می‌بینم و بچه‌هایم را. این روزها هوای پاییزم...خوشحال از پیروزی نزدیک، غمگین از دست‌هایی خالی...کجای این پازل ایستاده‌ام؟ نسبتم با جبهه‌ی مقاومت چیست؟کاش دستی بیاید و بیدارم کند.
طیبه روستاچهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۴:۱۲

بازارسال شده از بازارچه مقاومت
thumnail
undefined#اطلاعیه | برپایی #بازارچه_مقاومت undefined

undefined #رسانه_مقاومت_باشید

undefined به پیروی از #فرض_واجب رهبر انقلاب مبنی بر حمایت از جبهه مقاومت، ما زنان مشهدی دور هم جمع شده‌ایم برای اقامه فریضه واجب با استفاده از هنر و مهارتمان
undefinedundefined با حمایت و همراهی شما عزیزان
undefinedسود بازارچه پنجم برای جبهه مقاومت:
۳۹،۱۲۱،۷۱۵ تومان
undefined مجموع سود بازارچه اول تا کنون:
۱۸۷،۸۱۷،۶۳۵ تومان

undefined حالا undefined همراه با #خانواده و #دوستان در برپایی #ششمین_بازارچه_مقاومت همراهمان باشید و به یاری جبهه مقاومت بشتابید.
undefined لیست محصولات: #پوستر_باز_شود
undefined با اهدای ۱۵ تا ۱۰۰ درصد کل فروش به جبهه مقاومت

undefined#زمان: پنجشنبه؛ #یک آذرماه، ساعت ۱۵ تا ۱۹
undefined#مکان: مشهد، چهارطبقه، کوچه مدرس ۴، پلاک ۱۰، حسینیه هنر

#بازارچه_خیریه_شهیده_بتول_چراغچی#خانه_همبازی#حسینیه_هنر#هیئت_لبیک#مادرانه_مشهد

undefined ما رو در اینستاگرام دنبال کنید
undefined پای کار مقاومتیمundefined https://ble.ir/shahideh_cheraghchi

۱۶:۰۰

بازارسال شده از بازارچه مقاومت
thumnail
undefined #اطلاعیه | کارگاه آموزشی مسئولیت‌پذیری
همزمان با #ششمین_بازارچه_مقاومت
undefinedکارگاه آموزشی
روان‌شناسی مسئولیت‌پذیری
- راهکارهای ساده و کاربردی برای مسئولیت‌پذیری فرزندان نسبت به وقایع پیرامون

undefined با تدریس:
دکتر محسن اصغری نکاح
روان‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد

undefinedمخاطب: والدین و مربیانundefinedشیوه برگزاری: حضوری و مجازی (اسکای‌روم)
undefined زمان: پنج‌شنبه ۱ آذرماه، ساعت ۱۸ undefined مکان:حضوری: مشهد، چهارطبقه، کوچه شهید مدرس۴، پلاک ۱۰، حسینیه هنرمجازی: بستر اسکای‌روم
هزینه کارگاه: اختیاری
درآمد برگزاری کارگاه به جبهه مقاومت تقدیم می‌شود.
undefinedاطلاعات بیشتر و ثبت‌نام:undefined @hosseinizs

undefined ما رو در اینستاگرام دنبال کنید
undefined پای کار مقاومتیمundefined https://ble.ir/shahideh_cheraghchi

۱۶:۰۰

thumnail
undefined #سوریه
چهره‌ی زنانه‌ی جنگ - ۸نُوفابخش سوم
جمعیت زیادی آمده‌ است. بچه‌های حزب‌الله، اتوبوسی آماده کرده‌اند. سوار می‌شویم. بسته‌ی سیگار را از جیب عبایم در می‌آورم. بی‌وقفه دود می‌کنم. جهاد و حمود؛ پسران شاکر، دستم را محکم گرفته‌اند. ازم جدا نمی‌شوند. از فکر هادی بیرون نمی‌آیم. - آمَنّا بِالله الکَبیر. خدایا اگه حکم؛ حکم خودته، می‌دونم هر وقت تو بخوای، هادی دوباره میادش پیش‌مون. کاری از دستم برنمیاد! سپردمش به خودت. یا الله؛ یا مُقدِّر؛ خودت مواظب هادی و همه‌ی کسایی که موندن ضاحیه‌ باش. اگر به خاطر نوه‌هام نبود، حتما خودمم ضاحیه می‌موندم.
سوریه، جایی رو سراغ نداشتیم. نشانی حسینیه فاطمیه را جوانی در بعلبک بهمان داد. ترافیک زیادی بود. هر چه می‌رفتیم، نمی‌رسیدیم. نمی‌دانستم چه پیش می‌آید. آوایِ بلند اين برهه از زندگی‌ام نیز بلند و گوش‌نواز است.
با خودم می‌گویم: ما بچه‌ی جنگیم؛ اما این‌بار حرام‌زاده‌ها سنگ را بسته و سگ را باز کرده‌اند. لبنان، حَربِ تموز از سر گذرانده. هنوز از یادم نرفته؛ آن‌موقع جاهای خالی از سکنه را می‌زدند؛ امّا حالا، بی‌حساب و کتاب می‌زنند و می‌زنند و می‌زنند! پیر، جوان؛ کودک؛ زن و مرد نمی‌شناسند که نمی‌شناسند! جنگ بی‌رحمانه و نابرابری است.
«تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذِی لا یَمُوت.» هر چه باشد و هر چه شود: الحمدلله... اُمّی این را از بچگی بهم یادم داده بود، همیشه می‌گفت: «يِلی مَكتُوب على‌الجَبين، بِتشُوفُوا العِين. هر چی رو پیشونی نوشته، چشم اونو خواهد دید.» و راه فراری ازش نیست. اون چیزی که خدا نوشته، نمی‌شه ازش فرار کنی. الحمدلله الان هم راضی هستیم به رضای خدا. هر چه‌قد خدا قوت بهمون داده، تحمل می‌کنیم. تا هر زمانی هم که بخواد طول بکشه!
چشمم به جاده است. همه‌ی این‌ها را دارم با خودم می‌گویم. یکهو با صدای بلند جوانی، سرم را می‌چرخانم. - همه‌‌‌ چیز از ۷ اکتبر و حمله‌ی حماس شروع شد. آوارگی ما، تقصیر فلسطینی‌هاست. اگه اون‌ها نمی‌زدن، الان اوضاع ما این نبود!
رنگ و رو عوض می‌کنم. گرما به کله‌اش خورده و از سر خامی چیزی می‌گوید. عصبی شده‌ام؛ لحنم کمی تند می‌شود. جوابش را می‌دهم.-ی ا عزیزی؛ اِهدأ يا بُنىّ هدِّأ مِن رُوعک. عزیزم! پسرم! آروم باش. اگه علی امام من و توعِه، راه ما هم؛ راه علی‌ِه. نشنیدی اون وقتی که خلخال از پای یه زن یهودی درآوردند، صدای اعتراض علی، همه رو نهیب زد که: «جا داره انسان از غصه‌ی این زن یهودی بمیره!»حبیبی، یا بُنیّ! توی فلسطین و غزه، کار از خلخال هم گذشته. خون راه افتاده. مذهب و کوچیک و بزرگ هم نمی‌شناسه. داره بهشون ظلم می‌شه.کی گفته مقصرن!؟ اسرائیل دشمن قسم خورده‌اس. با فلسطین می‌جنگه، با سوریه می‌جنگه، با ما هم که همیشه سر جنگ داشته و الان هم دوباره شروع کرده، دیر یا زود حتما میومد لبنان. اون‌ها حق داشتن از خودشون و خاک‌شون دفاع کنند، مثل الانِ ما. کسی حق نداره بگه اون‌ها مقصرن. سید حسن هم پشت‌شونه، ما هم وظیفه‌مونه پشت‌شون باشیم.
کمی آرام شد. دیگر چیزی نگفت. مسیر دو ساعته خیلی به درازا کشید. هجده ساعت است توی مسیریم؛ ولی نمی‌رسیم. آنقدر زمان کش آمد و کش آمد، خودمان نرسیدیم؛ ولی خبری که نباید می‌رسید، رسید!
- کذب است. قطعا کذب است. اکیدا کذب است. یا الله، آتشم زدند. دنیا برای یک لحظه توی چشم‌هایم تیره و تار شد. کمرم شکست.
قصه‌ی نُوفا ادامه دارد...
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا@voice_of_oppresse_historyچهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #بوشهر #کنگان ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۸:۴۰

۱ آذر

undefined #کمک_به_جبهه_مقاومت
از همان اول طلا دوست نداشتم...
از همان اول طلا دوست نداشتم نمی‌دانستم باید این النگو را دستم کنم که دستم زیبا شود و یا زیبایی النگو را به دیگران نشان بدهم. در هر صورت برایم بی‌معنی بود. موقع عقد سن و سالم خیلی کم بود. ۱۸ سال بیشتر نداشتم. بقیه بی‌علاقگیم برای خرید طلا را پای بی‌عقلیم می‌گذاشتند اما هرچه بزرگتر شدم هم عقلم زیاد نشد. هر وقت شوهرم پول یا سرمایه‌ای می‌خواست اولین پیشنهادم طلا بود. بعد از فروش هم اصراری برای خرید دوباره نداشتم. در طی این بیست و چند سال یک ست گردنبند و گوشواره و انگشتر برایم مانده که آن هم نوعی وقف است برای دختر بعدی. یعنی نمی‌توانستم بفروشم وگرنه نبود و یک حلقه ازدواج که اختیارش دستم نیست.در روزهایی که ایتانشینان دیگر طلایی در خانه باقی نگذاشته‌اند حسرت طلا داشتن که نه اما حسرت هدیه دادنش به دلم مانده بود.به رضا که گفتم همان روزهای اول گفت: کمک کردم ۵ تومن ریختم به حساب می‌دانستم وسعش بیشتر از این حرف‌هاست. اما بچه‌ها چشم به دهانم دوخته بودند. فکر اقتدار پدر و اطاعت مادر دهانم را بست: آره باباتون همون اول به مقاومت و لبنان کمک کرده.
تا شب با خودم کلنجار رفتم که چطور راضیش کنم به دادن حلقه.آدم خوبیست اما اینقدرها هم دغدغه مقاومت و لبنان و فرض رهبری ندارد. انگشتر من نصف بیشتر عمرش را گم شده بود. موقع ظرف شستن درش می‌آوردم. موقع خیاطی انگار اضافی بود. برای آشپزی هم که نگو. همیشه باید یه جایی دنبالش می‌گشتم. این سال‌های آخر هم که لاغر شده‌ام خودش گاهی اوقات بی‌‌اذن من در می‌آید.زاهد و سجاده‌نشین و دنیا گریز نیستم اما زیورآلات برایم جذاب نبوده. وگرنه ساعت مچی هیچ وقت از دستم جدا نمی‌شود انگار زمان را گم می‌کنم اگر نباشد.عمداً انگشتر را انداختم جلوی در ورودی که وقتی وارد می‌شود حتماً پایش احساسش کند. نزدیک ۹ بود که آمد. با پا انگشتر را بالا آورد و گفت دوباره که رو زمینه هر کس دیگه‌ای جای تو بود و انگشتر جواهر داشت توی جعبه‌ای جایی نگهش می‌داشت نه روی زمین! سر صحبت را باز کردم. خوبه تا این انگشتر گم نشده بدمش برای مقاومت اینطوری دیگه جاش امنه.می ‌داند یا حرف نمی‌زنم یا اگر چیزی بگویم از قبل فکرهایش را کرده‌ام. بیش از دو دهه زندگی کم نیست برای فهمیدن حرف طرفت.انگار قصد هم نداشت خودش را به نفهمیدن بزند. سرش را پایین انداخت دستی در موهای جو گندمی‌اش کشید و دمنوش را از دستم گرفت.شب تا دیر وقت مشغول کار بودم. بعد از نماز رفتنش را ندیدم. یک برگه روی اپن گذاشته بود: دنبال انگشترت نگرد بردم برای مقاومت.یک آخیش بلند گفتم و با خیال راحت خوابیدم.
شب نزدیک ۹ بود. نیامد. زنگش زدم. گفت: یکم دیر میام تو راهم.ده و نیم شده بود بچه‌ها خوابیده بودند.رضا با یک دسته گل و جعبه مخملی قرمز در دست در چهارچوب در ظاهر شد.
دلم نیومد بدم بره قیمت کردم اینم رسیده واریز پول.تولد ۲۲ روز دیگه‌ات مبارک!انتظارش را نداشتم.امروز ۱۸ آبان تولد ۴۰ سالگی‌ام بود و دوباره انگشتر جواهر نشانم در انگشتم لق می‌زد و منتظر بود. منتظر فرصتی دیگر برای عاقبت به خیری!
هاجر بابایییک‌شنبه | ۲۰ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۶:۲۳

ضیافت‌گاه - ۳.mp3

۰۲:۵۳-۶.۶۷ مگابایت
undefined #سوریهundefined #آوای_راوینا
undefined ضیافت‌گاه - ۳فرودگاه بین‌المللی امام خمینی
با صدای: نگار رضاییشبنم غفاری‌حسینی | راوی اعزامی راویناble.ir/jarideh_shپنج‌شنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۸:۵۲

thumnail
undefined #سوریه
روایت راوی اعزامی
مادربزرگم که نزدیک به صد سال از خدا عمر گرفته اگر شستش خبردار شود که کسی از مکه آمده همه را به صف می‌کند تا با هر سختی که هست ببرندش به دیدارش. می‌گوید: "حاجی را باید سه روز اول زیارت کرد که هنوز گرد سفر و لمس زمین دور کعبه و مسجد الحرام از بدنش نرفته باشد شاید ما هم به فیضی برسیم."از دیروز که بنر جان روایت را دیدم حس و حال مادربزرگم را دارم. ما که نه امکان و نه حتی شجاعت رفتن به سوریه و لبنان را داریم، زیارت کسی که در این فضا نفس کشیده برایمان کمتر از زیارت حاجی نیست؛ که یقین دارم این سفر هم حج است. حجی برای روایت ظلم، روایت ایستادگی و روایت شهادت.چند دقیقه مانده به ۴ رسیدم. هنوز شلوغ نشده بود. خانم غفاری را از دور که دیدم پا تند کردم. نزدیک که شدم گودی زیر چشم و لاغری صورت چنان محوم کرد که دست دادم و ایستادم تا خودش برای روبوسی دعوتم کرد.گاهی حتی لازم نیست کسی چیزی بگوید عمق حرف را از نفوذ نگاهش می‌گیری. خانم غفاری اما برایمان حسابی تعریف کرد از مهاجرین و نه از آوارگان لبنانی که آواره مستاصل است و مهاجر امیدوار و از انصار سوریه که جا دادند و خانه و غذا.از زنان استوار لبنانی که حسین وار تربیت کرده‌اند بچه‌ها را عاشق شهادت نه مثل بچه‌های ما که فقط شنیده‌اند اسمی از آن.از نوجوانی که انگشت و چشمش را داده بود و باز هم پی رفتن به جبهه بود.برایمان از دلتنگیشان برای سید حسن و حبشان به سیدالقائد گفت که جان می‌دهند برایش.از محبتشان به ایرانی‌ها و پیامشان برای ما که بدانیم آنها هم عاشق زندگی اند، عاشق فرزندان و همسرند، اما رهرو راه امام حسین.گفت و گفت با بغض‌های فروخورده و چشم‌های اشک آلود...مادربزرگم راست می‌گفت حاجی را باید همان سه روز اول زیارت کرد.
هاجر بابایییک‌شنبه | ۲۷ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۱۱:۴۲